به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/01/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-01-31 08:31:162024-06-09 14:57:06به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ 90 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐه سرعت شیر 57 کیلومتر در ساعت ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ
ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ شیر میشود؟
“ﺗﺮﺱ” ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ سنجیدن فاصله خود با شیر مدام به “پشت ﺳﺮ” ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ…
ﻭ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همین سرعتش بسیار کم میشود…
تا جایی که شیر میتواند به او برسد !
یعنی
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽشود !
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ شیر به نیرویش ایمان دارد؛ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ !
ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ…
ﺍﮔﺮ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ایمان نداشته باشیم
و
در طول زندگی ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻧﮕﺎﻩ کنیم
و
به مرور خاطرات ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ…
ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻘﺐ میمانیم…
ﻭ
ﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ…!
………
این مثالو دیدم برام جالب بود. خواستم با دوستان هم شیر کنم. چون مثال مثل قلاب به ذهن گیر میکنه و یاد ادم میمونه. امیدوارم استفاده کنید
یه سلااام گرم و صمییمیی به خانواده ی صمیمی خودمم. این فایل رو که گوش کردم یاد دوره دبیرستان و کنکور خودم افتادم. من از بچگی بخاطر تاییدایی که از جانب خانواده بخاطر خوب درس خوندن گرفته بودم یجورایی عادت کرده بودم به درس خوندن. ولی خوب توی مدارس کااااملا معمولی و دولتی بدون هیچ معلم خصوصی و یا کلاس اضافه ای درس میخوندم. تو دوره دبیرستان که رشته ریاضی رو انتخاب کردم هر وقت با بچه ها راجع به کنکور صحبت میکردیم من میگفتم که میخوام دانشگاه شریف قبول شم حالا کاری به درستی یا غلطی هدفم ندارم. ولی به هر کی میگفتم یا یه پوزخند میزد یا اینکه الکی میگفت چه خووب. حتی معلم هامون هم همچین چیزی تو ذهنشون جا نمیگرفت. ولی خوب من میگفتم که من میخوام اینجا قبول شم. سال اول کنکور خیلی خوب پیش رفتم تا دی ماه ولی بعدش یه دوستی اومد تو زندگیم که نتونستم درست درس بخونم و اون ادم سعی میکرد که باورها ومسیرم برای درس خوندنو تغییر بده که موفق هم شد . موقع کنکور که شد من واااقعا خراب کردم. از جلسه که اومدم بیرون به بابام گفتم که بهت قووول میدم سال دیگه جبران میکنم. حتی نتایج رو هم نرفتم ببینم. از طرفی هم خانواده دوستم من رو مقصر میدونستن بخاطر قبول نشدن دخترشون یعنی من باید به دوتا خانواده جواب پس میدادم. دوستم اصرار داشت که سال بعد رو باهم درس بخونیم ولی من رابطه ام رو باهاش قطع کردم حتی بارها سعی کرد بهم نزدیک بشه ولی من اجازه ندادم. اون موقع ها اصلا حال روحی خوبی نداشتم. تنها کاری که میکردم قران خوندن بود و از خدا کمک میخواستم . دوباره هدفمو نوشتم تو یه برگه و امضا کردم. تاا اخر کنکور سال بعدم بهش نگاه نکردم. رفتم کتابایی که لازم بود رو خریدم و هر کتاب و جزوه ای از سال قبل بود ریختم دور حتی رنگ اتاقم رو هم عوض کردم. از روزی پنج دقیقه مطالعه شروع کردم. از مباحثی هم که بدم میومد و توشون ضعف داشتم شروع کردم. اهسته اهسته تمام مباحثو خوندم یه طوری کتابارو میخوندم تمرینارو حل میکردم که خودم باااورم نمیشد هر روز صبح واسه نماز بیدار میشدم بعدشم میشستم پای درسم. انقدرررر ارتباطم با خدا قوی شده بود شبا قبل خواب باهاش حرف میزد و ازش تشکر میکردم که کمکم کرد تا یه روز دیگه در راستای هدفم کاری بکنم. کم کم خدا دستاشو بهم نشون داد و معلمای خوبی سر راهم گذاشت . تو ازمونا رتبه های خوبی میاوردم طوری که مدیر منطقه خونوادمو دعوت کرد که ازشون بپرسه چیکار کردین که دخترتون از تراز ۴۰۰۰ به ۷۷۰۰ رسیده. اون روزا عااااشقانه درس میخوندم یعنی هدفم شده بود درست درس خوندن. ولی تو جمعای فامیلی همه مسخره ام میکردن. میگفتن که حتی حموم نمیره و درس میخونه. میگفتن اصلا امکاان نداره بتونی دانشگاه سراسری قبول شی . باید حتما سهمیه و پارتی داشته باشی. یا میگفتن بزن کارگری قبول میشی. ولی من بحث نمیکردم باهاشون تو دلم میگفتم حالا میبینید که میشم یا نمیشم. خلاااصه نتایج اومد و شدم رتبه ۶۷۴ کنکور سراسری. حتی ازمون دانشگاه ازاد هم شرکت نکردم. وقتی رتبه ام تو فامیل پیچید هیچ کس باورش نمیشد. الان هم که چند سال ازون قضیه میگذره خودم هم باورم نمیشه که تونستم با کمک خدا و تعهدی که داشتم به اون رتبه برسم. به خدااای مهربون میسپارمتون
سلام به رهروان راه حقیقت
روزشمارتحول زندگی من رو بیست و چهارم
بازم بحث شیرینه باور …اساس تمام قانون و بزرگترین پشت گرمی و پشتوانه ی ما… وقتی بهش فکر میکنم کافیه باورت رو عوض کنی تا همه چی عوض بشه تمام وجودم غرق شادی میشه اما وقتی به عمل میرسه ، تغیر باور میشه همون کانون توجه و اعراض! یعنی کانون توجهت رو بذاری روی تمام چیزهایی که بهت ثابت میکنه باورت درسته و اعراض از همه ی ناخواسته ها و در نهایت تکرار و تکرار این خواسته ست جوری که ملکه ی ذهنت بشه و مهمترین قسمتش رها بودنه .
برای من استاد عزیزم مهمترین بحث داشتن زندگی مستقله که اگه به پنج سال قبل برگردم حتی در تصورم نبود که یک روزی جدابشم و اگر کسی میگفت جدا بشی ان شالله میگفتم نه اصلا من هیچوقت جدا نمیشم و به جای بزرگ کردن باورم که داشتن حق خودم یعنی استقلاله خواسته مو کوچکتر میکردم که خواهرشوهرم ازدواج کنه بره و من راحت بشم و با مادرشوهر و پدرشوهرم زندگی کنم و اما به مرور با زیاد شدن تنشها کم کم این خواسته در من شکل گرفت که از خانواده ی همسرم جدا بشم و وقتی اولین کلمه ها رو به زبان آوردم آنچنان قشرقی به پا شد که خدا داند خواهر شوهرهای من که زندگی مستقل و خونه های خیلی شاهانه دارن شدیدا ابراز مخالفت کردند که تو حق نداری جدا بشی و باید تا ابدبا خاواده باشی و خودشونم بیشتر طول این چندسال رو خونه ی ما هستن و انگار اصلا ازدواج نکردن و به شدت حس ریاست دارن و باوجود تمام تنشهایی که داریم بازم میگن نه ما که باهات زندگی نمیکنیم مهم اینه با مادرو پدرم باشی ما مهمونیم خوب و بد بودنمون مهم نیست!!!! و مادرشوهر و پدرشوهرم شدیدا مخالفت کردند و اما شوهرم که فاجعه بود انقد باهام دعوا کرد حرفهای بدی زد که بماند … خلاصه وقتی من وارد این مسیر شدم و شروع به نوشتن خواسته م کردم و هر مطلبی میخوندم با همین قضیه تطبیق میدادم تجسم میکردم زندگی مستقل دارم و شکرگذاری میکردم و اولین بار از همسرم خواستم یه خونه دیگه بخریم که من یه سرویس مستقل داشته باشم ولی خوب جدا نباشیم همسفره باشیم و من کارهاشونو بکنم ولی خوب به جای اینکه مثل الان تویه اتاق باشم یه سرویس کامل داشته باشم و شبی که ایشون قبول کرد من از خوشحالی خوابمم نمیبرد و کم م زمان تعیین میکردم که مثلا تا فلان تاریخ من خونه ی مستقل خواهم داشت و این موضوع منو به جداشدن چسپونده بود . جوری شده بود که تمام تمرکز و تمرین من شب و روز نوشتن تجسمهام از زندگی مستقل بود و هر بار اون تاریخ میرسید که من تعیین کرده بوم و جدا نشده بودم بیشتر حالم بد میشد و من سختتر تمرین میکردم و سختتر هم میچسپیدم تا امسال تابستون که باز برامون یه مشکل بزرگ پیش اومد و من از تمرینهام فاصله گرفتم چون اصلا وقت نداشتم و دقیقا روزی که میخواستم دوباره شروع کنم گوشیم سوخت دقیقا الان سه ماهه من چیزی ننوشتم چو ن اصلا نه فرصتش بود نه حس قبلی و یه جورهایی به رهایی رسیدم از قضیه ی جداشن یه کم فاصله گرفتم و به طرز عجیبی داشت باورم میشد که این پاییز جدا میشم و گرنه تصمیم قطعی گرفتم طلاق میگیرم وتموم و دیگه این عذاب رو تحمل نمیکنم و در اولین نشانه دو نفر از فامیلهای همسرم بهم گفتن که خانواده ی همسرت گفتن امسال عروسمون رو جدا میکنیم و این اولین نشانه های جواب دادن تمرین هام بود که سالهای قبل بهم میگفتن مادرشوهرت پیش ما گریه کرده گفته عروس من چقد به دردنخوره که طلب زندگی مستقل داره و میخواد منو از یک پسرم جدا کنه ولی الان برعکس خودشون به مردم میگن جداش میکنیم و بعد هم که مرحله ی دوم رسید که در کامنت قبلیم گفتم شخصی که همسرم چندین ساله میشناستش ازش خواست براش سرمایه گذاری کنه و سود خیلی خوبی کردن الان همسرم توانایی خرید خونه در محله ی دلخواهش رو داره و منتظره از این سرمایه گذاری بزرگتری که کردن بازم سود کنه بتونه خونه دو سرویسه بگیره و همون همسری که وقتی بحث جداشدن میشد زمین و زمان رو بهم میدوخت الان از ایده هاش میگه که توی خونه مستقلم چطور باشه و چکارکنه و خیلی استقبال میکنه وقتی من از ایده های آشپزیم براش میگم و یا از سفرهایی که میریم و باهم میشنیم عکسهای غذاهای متنوع و ویلاها رو نگاه میکنیم . این نتیجه ی تکرار خواسته م در وهله ی اول برای باور کردن ضمیر ناخودآگاهم و رها کردن در وهله ی دوم هست و حالا من به سرنخ رسیدم و مدام باید شکرگذاری کنم تا این سرنخ به گلوله کاموا برسه و من به آروزی خودم برسم و این خبر شیرین رو به استاد عزیزم بدم چون حسم بهم میگه ایشون کامنتهای ما رو فقط نمیخونه بلکه باهاشون زندگی میکنه و نتیجه گرفتن ما بیشتر از خودمون ایشونو خوشحال میکنه .
خدایا شکرت
از اتاقم تا فلوریدا راهی نیست
سفر نامه فصل اول – روز بیست وچهارم
سپاس خدای بی منتهای را که بزرگتر از تمام مسائل و مشکلات دنیاست . 🙏
درود و اردات خدمت استاد عباس منش ، مریم بانو، دوستان ، هم فرکانسی ها و همسفران عزیرم💕
✍سفرنامه روز بیست و چهارم : به جای کوچک کردن خواسته ات ، باورت را بزرگتر کن
اگر مشکل بزرگی داشتی به خودت بگو خدای من از همه چیز بزرگتر و برتر است ، آنگاه مشکلت سهل و آسان حل میشود.
✔ از اون زمانی که روی ایجاد باور قدرتمند کننده ” عدم قضاوت دیگران ” و” تحسین ثروت ، موفقیت و پیشرفت برای هر کسی در هر موقعیت و جائی ” کار کردم ، خداوند نگاه و دید مثبت تر ،آرامش و صلح بیشتری نسبت به تمام دنیا به من عطا فرموده و سپاسگزار این نعمت و ثروت هستم.
💪 تمرین برای ایجاد باور و نتایج باورقدرتمند کننده :
من قبلا برام خیلی سخت بود وقتی یه آدم موفق یا ثروتمند رو میددم(با معیارهای قبلیم)، قضاوتشون نکنم ، تازه چه برسه که تحسینشون هم بکنم ، یادمه دائم نجوای ذهنم میگفت :مگه میشه بدون پارتی و رابطه خاص کسی موفق بشی ، حتما همه آدمای موفق ، رییس ها، مدیرا و … پارتی و رابطه خاص دارن ، مگه میشه با درآمد حلال واز راه درست چند تا خونه و ملک و اینجور چیزا داشت و یا اونقدر ثروت داشت ، حتما باید ارثی ، چیزی بهت برسه تا بتونی اینا رو داشته باشی وگرنه از کارکردنهای عادی و پولای حلال که نمیشه .
یا میگفت برای موفقیت حتما باید یه چیز خاصی ، استعدادی … خلاصه باید نظر کرده باشی ، وگرنه نمیشه ، همینجوری یکی موفق بشه.
بعد شروع کردم برای خودم جملات تاکیدی مثبت ساختم و رو ذهنم کار کردم و میگفتم :
✌ من هم میتونم با ساختن باورصحیح و کارکردن روی خودم به همین قدر ثروت و موفقیت برسم.
✌ چون افراد ثروتمند انسانهائی خودساخته هستند که بر اساس باور صحیح به این ثروت رسیدند.
✌ چون آدمای موفق با داشتن باور صحیح و مناسب و کارکردن روهدفشون به این موفقیت رسیدند.
✌ من همیشه ثروت ، موفقیت ، ثروتمندان و افراد موفق را در هرجای دنیا که می بینم ،یا میشنونم، تحسین می کنم.
🤲 از اونور هم ، سپاسگزای روزانه و درخواستتم از خدا اینها بودند و هستند :
⭐خدایا رزق و روزی طیب و پاک من و خانوادم رو فراخ فرما.
⭐خدایا شکرت بابت این همه استعداد ، مهارت و توانمندی های خاصی که به من دادی و من میتونم با هر کدوم از اونها موفق و ثروتمند بشم.
⭐خدایا تو تنها پشتیبان و حامی و پارتی من تو هر جا و هر کجا هستی .
⭐خدایا شکرت از اینکه لحظه به لحظه در زندگی من ثروت ، نعمت و موفقیت بیشتری جاری میفرمائی.
🤲 وحلا براتون بگم از نتایج : مهمترین نتایج حذف بیماریها و مریضی های با نام حسد ، قضاوت و غرور از زندگیمونه.
به به چقدر خدام خوبه ، خدا رو بی نهایت شکر که با ایجاد باورقدرتمند کننده “تحسین ثروت ، ثروتمندان ، موفقیت و موفقان دنیا ” بیماری حسادت از وجودم حذف شد، خدار ور بی نهایت سپاسگزارم که مریضی قضاوت رو از روانم پاک نمود.
سپاسگزار خداوند، استاد عباس منش و سایر استاتید زندگیم هستم که مرا به این مدار موفقیت هدایت فرمودند.
بعد از اینکه رو خودم کارکردم ، کم کم گره های چندین ساله ی زیادی از کارام باز شد ، دیگه خود به خودی موفقیت توکارها برام باور پذیر شدند ، ریاست و مدیریت تو کارهام برام خیلی عادی شدند ، و میدونم که خدا به خاطر کرم و فضلش منو تو همه کارام پیشرفت میده
کم کم ، روزی طیب و پاک زندگیم فراختر شد،دیگه خرید چند تا آپارتمان و ماشین برام راحت شده و میدونم که خدا از فضلش ، به من ثروت میبخشه.
اما نکته مهم ، همونطور که استاد عباس منش میگه ، کار کردن رو باورها باید در تمام زندگی ادامه پیدا کنه ومن هم همیشه تلاش میکنم که باروهای ایجاد شدمو رو قوی و قدرتمند نگه دارم، چون هر لحظه میتونه علف های هرز مجدد کار خودشون رو شروع کنن ، ولی میدونم اینو که وقتی کسی یا چیزی رو قضاوت نمیکنیم ، خیلی راحتیم ، خیلی آسایش و آرامش داریم ، خدایا بی نهایت شکرت بابت آرامش و آسایشی که به زندگی من جاری می کنی.
باور دارم اینو ، وقتی همه جا ثروت و ثروتمندان رو تحسین میکنم ، آرامشم بیشتره ، صلحم با همه جهان بیشتره.
. مهمتر از همه ، ایمانم به اینکه رب عالیمان از فضل و کرمش ، روزی طیب و پاک منو هر لحظه فراختر میکنه ، بیشتر از قبله.
🤲بار الهی دلی شاد ، روانی پاک و تنی سالم در طول زندگی ، برای هم سفرمانم آرزومندم .💕
با یادت و با نامت ای ارحم الراحمین
سلام استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی
روز بیست و چهارم سفرنامه
حدودا 65 روزه که عضو سایت عباسمتش شدم و یک ماه بعد دوره ی 12 قدم رو خریداری کردم امروز اولین روز از قدم دوم رو برداشتم امروز به خودم گفتم زهرا بیا بشین بنویس ببین تو ی ماه گذشته چه دستاوردهایی به دست آوردی
و چقدر زیبا که به این فایل امشب هدایت شدم اصلا قرار بود تو دفترم بنویسم و لی هدایت شدم و اینجا می نویسم
در مورد ستاره ی قطبی به این باور رسیدم که من خالق زندگی خودم هستم و هر آنچه که با تمام وجودم بهش ایمان داشته باشم دقت کنید ایمان داشته باشم بدونم که قدرتی هست که میتونه این خواسته رو برام خلق کنه کن فیکون میشه و من چند مورد بود که واقعا وقتی برام اتفاق افتاد خودم از تعجب خشکم زده بود
باور 1 اینکه من خالق زندگیم هستم
باور 2 من قبلا هم قرآن رو با معنی می خوندم ولی الکی بدون لذت و از معنی هاشم هیچی نمی فهمیدم واگر بعضی هاشو می فهمیدم اصلا لذت نمی بردم ولی واقعا د عرض این یک ماه من برای خوندن معنی های قرآن ذوق دارم و واقعا لذت بخش شده برام
باور 2 قرانی
اینکه قدرتی بالاتر از خدا نیست من قبلنا فکر میکردم بله این پارتی این آشنا فلانی میتونه برای من برای بچم این کار رو بکنه واینکه از بعضی ها هم خیلی حساب میبردم فکر میکردم اون افراد در زندگی من تاثیر دارند ولی خدا رو شکر در این یک ماه فهمیدم که هیچ قدرتی بالاتر از خدا نیست واگر کسی برای من کاری انجام میده دستی از دستان خداوند ه خودت رو شکر دیگه از کسی هم حساب نمی برم و خیالم راحته که اون قدرتی نداره که بخواد آسیبی به من بزنه
باور 3
اینکه فکر میکردم فلان شغل یا شغل های خاصی پول ساز هستند ولی الان متوجه شدم نه تمامیه شغلها میتونن پول خوب بسازن به شرطی که باورهای خوبی داشته باشند باورهای قوی و قدرتمندانه
باور 4
اینکه کارهایی مثل رانندگی که همیشه ازش می ترسیدم و فکر میکردم که نتونم رانندگی کنم ولی الان دوست دارم برم کلاس رانندگی مگه من چی از ملیون ها انسانی که رانتدگی میکنن چی کم دارم
باور 5
اصلا دیگه نگرانی از هیچ چیز ندارم چند روز پیش دختر بزرگم که اومد خونه گفت مامان خیلی شلوغی بود من به زحمت خودم رو رسوندم خونه از بین شلوغی این در حالی بود که دختر کوچیکم که 18 سالشه و سر کار بود و ساعت 8 نیم شب بود دختر بزرگم گفت مامان ببین هدیه کجاست بگو خیلی مواظب باشه من تا اومدم زنگ بزنم گفتم من فرزندم رو به خودت سپردم چه کسی قدرتمند تر و تواناتر از تو وجود داره مگه تو نمی تونی مواظب بندت باشی که من بخوام بهش سفارش کنم که از کدوم مسیر بیاد خیلی هم آروم بودم و حسم هم عالی واصلا نگران نبودم و خدا رو شکر بعد از چند دیقه دخترم زنگ رو زد این درحالی هست که قبلا اگر بچه ها بیرون بودن من نگران بودم
باور 6
قبلنا اصلا به زیبایی ها توجه نمیکردم و فقط در وجود هر کس بدی شو می دیدم فلانی لباسش فلانی اخلاقش فلانی صحبت کردنش فلانی …….همش سعی میکردم ی ایرادی از طرف در بیارم ولی الان به لطف خدای عزیزم که انسان بزرگی مثل استاد رو مسیر زندگیم کرد 70 درصد فقط سعی میکنم زیبایی ها ی طرف مقابلم رو ببینم اون 30 درصد هم مقاومت های ذهنم هست که اونم باید تمرین کنم که از نازیبایی ها اعراض کنم ولی هنوز در اعراض کردن ی مقدار ضعیف هستم
باور 7
قبلنا اصلا نمیتونستم هدف انتخاب کنم دوسال بود که چندین ده بار هدف انتخاب کردم و شکست خوردم و باور کنید که حتی یک عادت زیبا رو نتونستم جایگزین ی عادت بد بکنم ولی خدا رو شکر در این ماهی که گذشت به یک هدفم رو تیک زدم و 3 تا از عادت های بدم رو با عادت خوب جایگزین کردم
خیلی خیلی خوشهالم که در این زمان کوتاه تونستم انقدر زندگیم رو زیباتر کنم از خدای عزیزم ممنونم که من روبه سایت استاد عباسمنش هدایت کرد از استاد عزیزم هم سپاسگزارم و از شما دوستان عزیزم
سلام خدا
سلام استاد قشنگم سلام مریم خوبم
ممنون از فایل بی نظیرتون
خیلی اتفاقا هست که بخوام ریز بشم باید تا اخر عمرم بنویسم
اما زمانی که شرکت قبلی کار میکردم با اینکه شرکت نظامی بود و کلی مثلا پرستیژ کاری داشت و این چیزا البتع ناگفته نماند که با هزاران پارتی و سختی تونستم وارد اون شرکت بشم روز اولی که داشتم مدارک تحویل میدادم از مسئول کارگزینی پرسیدم که این بخشی که منو میفرستین جا برای پیشرفت هم دارع ؟گفت یعنی چی ؟گفتم مثلا من تا اخر قرارداد 5 ساله ام همین سمت دارم یااگع ادم پر تلاشی باشم سمت من عوض میشه
با ی لحن خاصی گفت نه همینه.نهایت سرپرست بخوان که خودشون سرپرست دارن و سرپرستشون سال های زیادی سابقه کار داره.
وقتی از ساختمان اومدم بیرون به خواهرم گفتم ایشالا عمرش کفاف بده ببینع که من چه سمتی میگیرم
چنپ روز بعدش مشغول به کار شدم و از روز اول کلی تذکر و قانون و چارچوب این چیزا
ی چند روزی اموزش دادن و بعدش گفتن که هنوز برای شروع کار شما زوده فعلا کنار دست فلانی باشین تا راه بیفتین .
منم اوکی دادم.
فک کنم دو هفته ای گذشت و گفتن برای شیفت عصر خانما نیرو کم دارن من گفتم میمونم گفتن تو چیزی بلد نیستی و کلی از این حرفا گفتم کنار اقایون ازشون راهنمایی میگیرم انجام میدم .
دقیقا همون ی عصر منو هزار پله جلو برد
و طوری شده بود که برای تعطیلات که هیچی نبود میگفتن تو بیا تحویل پروژه داریم تحویل جنس داریم کلی سفارشات دیگه
منم از خدا خواست
خدایا شکرت
ی روز یادمه سرپرست صدام زد گفت همه بچه ها اعلام کردن که پیشرفت فوق العاده ای داشتی و ما تصمیم گرفتیم فرم لباستو ارتقا بدیم و ی پاداش نقدی هم برات در نظر گرفتیم
من فقط تشکر کردم و اصلا این اتفاق برای من چیز تازه ای نبود که بخوام سوپرایز شم در صورتی که به قول خود سرپرست تو کل سابقه اون ارگان من تنها کسی بودم که تو 6 ماه ارتقا فرم گرفته بودم در صورتی که همه نیروها بعد از یک سال و چند ماه لباسشون تغییر میکرد
پیشرفت ها روز به روز بیشتر میشد و اینکه من ی سیستمی رو کار میکردم که سرپرست 12 سال کار اونجا حتی دکمه روشن خاموش کردنشو بلد نبود و من تنها شخصی بودم که قادر بودم از اون سیستم استفادع کنم اونم چون خودم زیاد در موردش تحقیق کرده بودم و سایت ها ترجمه کرده بودم.
تا اینکه بعد از دوسال و خورده و شاید 3 سال ازبس باورهای محدود کننده تو اون شغل بود ی شب که خوابیدم تصمیم گرفتم صبحش نرم شرکت
با این تفاسیر که من استخدام بودم با این تفاسیر که ی بخش طراحی دست من بود با این تفاسیر که هزاران پروژه ناقص بود و باید به اتمام میرسوندم
به خدا گفتم اگه من بنده ی توام و اگه رزق و روزی من دست توست پس ی شغل بهتر ی درامد بهتر.
اخرین حقوق دریافتی من از اون شرکت 2میلیون 300 هزارتومان بود در صورتی که دقیقا ماه بعدش من ی چیزی بین 12 الی 15 میلیون درامد کسب کردم
من خواستم خدا داد
من باور کردم خدا داد
من راهشو رفتم خدا داد
من عمل کردم خدا داذ
از همه مهمتر من توکل کردم به خدا اونم جواب توکلمو داد.
خدایا شکرت
خدایاسپاس گذارم سپاس گذارم سپاس گذارم
و ایمان دارم به زودی در این جایگاهی که هستم خداوند هزاران برابرش بهم میده چون من بازم از خدا میخوام چون من بازم باورهامو ساختم چون من بازم توکل کردم و خدا که عوض نشده فقط این سری ظرف منو بزرگتر کرده و قطعا هزاران برابر بهم میبخشه
خدایا سپاس گذارم سپاس گذارم سپاس گذارم
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرررررررررررت خدایای من به ساناز که شده برای من هم میشود من هم یک کار عالی با درآمد عالی به دست میاورم به کمک خدایی مهربانم
الهی شکرتتتتتت
بسیاررررر کمنت عالی نوشتین دوست عزیز مرا به وجد آورد سلام یادم رفت
سلاااااااااام به چهره ماه تان
در خدا شاد پیروز باشید
سلام استاد عزیزم
به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن!
به جای راضی شدن ب روابط سطحی، خودت رو قوی تر کن و توحیدی تر شو
به جای فقر،به خدا ایمان بیار و بدون که اون همه چیزه و تنها مسیر رسیدن به ثروته
به جای حال بد،با خودت آشتی کن و چشهاتو باز کن و نعمت هاتو مرور کن
به جای مریضی،ایمان داشته باش و باور کن که خدا بدنت رو قدرتمند و بی نیاز از هر دوا درمونی ساخته
به جای موندن سر جامون بلند شیم و حرکت کنیم برای رسیدن به خواسته هامون ،با این مسیر هموار و لذت بخش و ورودی های اشتباه رو ببندیم و ایمان داشته باشیم خدای عزیزمون دستمون رو میگیره و به راحتی و با اسایش و لذت مارو به خواسته هامون میرسونه
مطمئنم که این مسیر با هدایت خدای عزیزم قراره پر از تجربه عالی و نتایج معرکه باشه و نمیخوام بترسم و حرکت میکنم و خودم رو باور میکنم
همینجوری ک شما به خودتون و خدای خودتون ایمان داشتین وقتی هیچ الگویی نداشتید
به نام آرامش بخش وجودم
از استاد نازنینم و خانم شایسته بسیار سپاسگزارم بابت تهیه و تدوین و تدارک این سفر آگاهی بخش
سخنان استاد درباره نحوه نگاه کردن به موفقیت های بقیه امروز من رو به فکر فرو برد. با خودم گفتم یسری جاها بوده شاید در ظاهر تو هم به خودت گفتی که اگه فلانی تونسته پس من هم میتونم اما اون لحظه چقدر به خودت ایمان داشتی؟
چقدر در خودت دیدی که تو هم میتونی به اون جایگاه و حتی بالاتر برسی؟ و با انبوهی از بهانه ها و تضادها روبرو شدم که آثاری از احساس لیاقت و اعتماد به نفس درشون نمیدیدم.
اما امروزه به لطف هدایت پروردگار به سمت آگاهی ها و باورهای درست و آشنا شدن با قوانین جهان هستی از طریق آموزه های استاد بی نظیرم، بسیار بسیار بیشتر احساس ارزشمندی و لیاقت رو درون خودم کشف کردم، با فکر به اینکه همواره یک نیروی عظیم و کاردان در حال حمایت و هدایت من هستش به اعتماد به نفس راسخی دست پیدا کردم، با آگاه شدن به باورهای محدود کننده که سالها از طریق خانواده و دوستان و جامعه در ذهنم جاخوش کرده بودن و کارکردن برروی باورهای قدرتمند کننده حال درونیم بسیار پایدار و عالی شده و تمام وقت بخاطر حس لطافت، امنیت، آرامش درونی، عدم وابستگی، بهبود اوضاع درونی و بیرونیم درحال شکرگزاری اربابم که من رو به زیباترین شکل ممکن هدایت میکنه.
امروزه که روز به روز ایمانم به رب داره قوی تر میشه و این رو از احساس لطیف درونیم دریافت میکنم، گاهی ذهنم نجوا میکنه و به قول استاد میاد با تجربه های سابق هدایت و معجزه های رب العالمین رو برام ناممکن میکنه و کاری که من میکنم مرور تک به تک معجزات خداوند در زندگیمه که تا به امروز ازشون باخبر شدم و حین این کار از شوق و شعف لبریز میشم و ناخودآگاه اشک میریزم و اینطور ورودی های ذهنم رو به نحوی کنترل میکنم.
و یاد گرفتم که هیچوووووقت با منطق الان و انسانی خداوند و معجزاتش رو قضاوت نکنم. اصلا کاری نداشته باشم که قوانین چطور کار میکنن من فقط سعی کنم حالم رو خوب نگه دارم و بخاطر داشته هام سپاسگزار باشم و موفقیت های بقیه رو فقط و فقط تحسین کنم و از وقتی که اینکارو شروع کردم خودم در جریان ثروت و نعمت حس کردم.
از خداوند سپاسگزارم بابت این محیط پر انرژی و آگاهی بخش که برای انسانهای هم فرکانس شکل گرفته.
به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به سمت این آگاهیهای توحیدی ،
««ماریا تو هنوز نتوانستهای نقش باورهایت را در خلق اتفاقات زندگیات بپذیری. وقتی هم عمیقا نپذیری که جهان فقط به فرکانسهایت پاسخ میدهد و تو را در مداری از جنس باورهایت قرار میدهد تا اتفاقات همجنس با باورهایت را تجربه کنی، قدرتی برای تغییر باورهایت نداری اولین قدم برای باورسازی، این است که:بپذیری تمام اتفاقات زندگیات بدون استثناء نتیجه باورهای خودت است.رسیدن به چنین حدّی از پذیرش، یعنی بستن راه تاخت و تاز نجواهای ذهن. وقتی هم راه نجواها بسته شود، راه تمام بهانه ها بسته میشود.
این یعنی کنترل ذهن و شروع باورسازی و شروع حرکت به مدارهای بالاتر.
بدان ماریا ، مانعی بزرگتر از نجواهای ذهنت، در برابر موفقیتهایی که میخواهی داشته باشی، وجود ندارد.
ذهن همیشه با دیدهها، شنیدهها و تجاربش قضاوت میکند. پس مراقب باش اسیر تجربههای ذهنت نشوی.
وقتی چیزی را نداری اما آن را میخواهی، وقتی خواستههایت را بزرگتر و فراتر از تصورات ذهنیات میبینی، باید به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر نمایی. باید به جای ناباورانه نگاه کردن به آن موفقیتها و قضاوت کردن درباره آن افراد، باورهای قدرتمند کنندهای را بشناسی که آن نتایج را رقم زده و سپس به ساختن آن باورها همت بگماری.»»
من بخاطر باورهای محدود کننده ام ، تجاربی بسیار نازیبا در زندگی داشتم.
، من قبل از آشنایی با آگاهی های استاد عباس منش نمیتونستم فراوانی رو بپذیرم و طبق قانون از همون جنس اتفاقات وارد تجربه ی زندگیم میشد ،الان که به گذشته نگاه میکنم میتونم رابطه ی باورها و تجارب رو، توی زندگی خودم و دیگران پیدا کنم،
حتی توی عقاید دیگران هم میتونم پیداش کنم ، مثلا در نزدیکانم میتونم ببینم که به یک چشمه یا درخت برای شفا دادن باور دارند و ازش استفاده میکنند و به نتایج دلخواه که دراین مثال سلامتی جسمی بود رسیدن، از نظر من همچین چیزی وجود نداره اما چون اونا باورش داشتند ازش نتیجه گرفتن، ویا مثال دیگری از آیین های مذهبی ماوجودداره اینکه برن به مکانهایی که براشون مقدس هست و ازطریق هدیه های مالی وپول نقدی که اونجا بجا میذارن ،عبادت کنند و به اصلاح اون مکان و روح اون شخص خاص ، واسطه ای باشه برای رسیدن اونا به خواسته هاشون نزد پروردگار ، که چون باور دارند این اتفاق میوفته ، واقعا گاها نتیجه هم میگیرند، به اندازه ای که باور دارند نتیجه میگیرند،
ویایکی ازدوستانم برام تعریف میکرد که بضاعت مالی خوبی برای عمل قلب کودکش نداشت اما مطمئن بود که این اتفاق براشون میوفته، اون به شفا گرفتن توسط امام زاده ها اعتقاد نداشت ویا شاید تلاششو کرده بود و نتیجه نگرفته بود اما یقین داشت که این اتفاق برای دخترش میوفته و بعد دکتری پیدا شد که سالی یکبار میومد ایران و به صورت رایگان این کودکانی که با مرگ دسته پنجه نرم میکردند و بخاطر کمبود بودجه ممکن بود جانشون رو ازدست بدن رو،جراحی میکرد و بالاخره نوبت به بچه ی این دوستمونم رسید و این اتفاق مبارک براشون افتاد، با یادآوری این مثالها میخوام به خودم بگم که ماریا ،جهان به فرکانس ها پاسخ میده، حالا هرچقدر هم که تو مقاومت داشته باشی و با اطلاعاتی که سی و اندی سال بهت رسیده مغایرت داشته باشه ، اما کارکرد جهان همینه ،حالا بجای نقد این قانون بیا و باهاش هماهنگ شو و ازش به نفع خودت استفاده کن، بیا و باورهای مالیت که دغدغه الانته تغییر بده، نپرس چگونه ، ذهن منطقی شیطانه،
بیاد بیار که نتایجی که الان داری، فقط حاصل جدی گرفتن همین قوانینه، این قوانین تااینجای نتایج رو رقم زده ، متعهدترباش و یادت نره که چگونه بهشون رسیدی ، برات عادی شده داشته هات و فکر میکنی ازاول بودن، نه ماریا تو باورها تو تغییر دادی و نتایج دلخواه گرفتی ، این فایل اومده تا به یادت بیاره تا بهت یادآوری کنه که راهی جز تغییر باورهات نداری ،
استاد شما راجب قانونی صحبت میکنید که من سیو اندی سال خلافشو شنیده بودم ، چرا باورشون کردم چون از نتایجم راضی نبودم ، خوب خیلی برام سخت بود ذهنم عجیب مقاومت داشت ، اما تصمیم گرفتم که باشما پیش برم ، شما درست میفرمایید ما الگویی مثل شما و دوستان دیگری که تو همین سایت نتایجشون رو میخونیم و میبینیم ،داریم ، شما چجوری باورش کردید که اینقدر متعهدانه پیش رفتید،
تعهدو درک و استمراری از جنس ، تعهد شما رو آرزو میکنم و شمارو بسیار بسیار بسیار تحسین میکنم بابت این موضوع.
من باید باور کنم که کار خاصی نباید بکنم باید رو خودم کارکنم و توحید عملی داشته باشیم و مدت زمان بیشتری به شیوه قوانین زندگی کنم تا جهان خودش ، طی تکامل منو در مدار خواسته هام قرار بده.
من یه عالمه نتیجه گرفتم ازاین قانون و اگر بیاد بیارم بیشتر در مدارش قرارمیگیرم.
««اگر چیزی رو نداری و نمیتونی داشته باشی باید باورهاشو بسازی»»
««هر اتفاق خوبی که برای یک نفر میوفته میتونه برای منم بیوفته»»
««قبل از اینکه به هدفت برسی هدف بزرگترین رو انتخاب کن»»استاد برای این درسمون،من یک مثال دارم ، یادمه همسایه ی مادربزرگم اینا اون موقع که ما هیچی نداشتیم یه خونه ی بزرگ با امکانات به روز مربوط به همون زمان داشت ، ما همیشه تو بچگی باحسرت به اون خونه ی بزرگ و امکاناتش نگاه میکردیم ، زمانی رسید که ماکمکم بزرگ شدیم و شرایطمون بهتر شد،اون خونه همچنان جلو چشامون بود، اما کم کم فرسوده تر و کهنه تر میشد و امکانات تحسین برانگیزشون کم کم یکی پس از دیگری خراب شدن و ازبین رفتن تا جایی که ما شدیم خیلی بهتر ازاونا، این داستان تو ذهنم موند و برام عبرتی شد از اینکه همیشه بایدخودمو ارتقاء بدم و اگر هدفی دارم ،قبل از رسیدن بهش باز خودمو آپدیت کنم چون یجا ثابت موندن وجود نداره یا درجهت رشدی یا تخریب ، چون جهان خود به خود داره رو به جلو حرکت میکنه .
بجای اینکه خواسته هامو کوچیک کنم ، باورهامو بزرگ کنم ،
وبا ورودی های این سایت باورهامو تقویت میکنم و بزرگش میکنم و با کنترل کانون توجه در فرایند زندگیم اینکارو میکنم و با خوندن و نوشتن و تمرین کردن حول محور قوانین آموزش داده شده اینکارو میکنم ،با مدت زمان بیشتری دراحساس خوب موندن از طریق تغییر نگرشم اینکارو میکنم و بجای کوچک کردن خواستم باورهامو بزرگتر میکنم ،باید مراقب باشم که از اصل دور نشم چون خیلی راحت میتونه این اتفاق بیوفته و خیلی راحت مسیرم منحرف میشه ،اگرررررر ازطریق آگاهی های این سایت به صورت دائم تصحیح مسیر نکنم….
استاد عباس منش عزیزم سپاسگزارم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین.
وسپاسگزارم از مریم جون که روزشمار تحول رو برامون تدوین کردند و سپاسگزارم از خودم که متعهدانه پای بهبود خودم ایستادم .
دوستتون دارم و عشق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.
بنام پروردگار رب العالمین
سلام و درود خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
برگ بیست و چهارم از سفرنامه من
پنجشنبه 1403/3/24
ساعت 19:00
من در مورد این فایل میتونم این مثال را بزنم
قبل از اینکه با این مسیر آشنا بشم
بلاگری تو اینستاگرام درآمد خیلی بالایی داشت خیلی بالا
و خیلی ثروت داشت و همیشه میگفت من فقط از لباس برند اصل زارا برای خودم و بچه هام استفاده میکنم
میگفت هیچوقت پول برای جنس ایرانی نمیدم
و واقعا هم همین بود
چهار تا بچه داشت
و خونه و زندگی فوق العاده شیک و لاکچری
و همیشه مسافرت خارجه داشتن
خیلی کم تو ایران سفر میکردن
بعد من همیشه میگفتم آخه مگه میشه چنین چیزی ؟ آخه چقدر درآمد ؟
اصلا اصلا مغز من قبولش نمیکرد
اصلا نمیگفتم دزدی و فلان
اما چون همچین چیزی هیچوقت ندیدم
اصلا در مغز من نمی گنجید
ک یکنفر حالا مرد یا زن اینهمه درآمد داره
میگفتم آدمهای خاصی هستن ، میگفتم اصلا یچیزی هست نمیدونم چیه ولی اصلا نمیتونستم باورش کنم .
تا اینکه الان تو این مسیر یکسری مسائل را درک کردم .
و اصلا از حسادت خوشم نمیومد و کم و بیش در بعضی مواقع داشتم
و دوست داشتم برطرفش کنم
.
استاد گفتن تحسین کنید
ینی من اوایل اصلا نمیدونستم تحسین چیه ؟
میگفتم اینا چیه ، مسخره بازیه
ینی چی تحسین کنید
تا اینکه الانی ک دارم روی خودم کار میکنم
میبینم بشدت دارم نتیجه می گیرم
اصلا وقتی ثروتی را میبینم چنان ذوقی میکنم شروع میکنم ب تحسین چقدرررر حالم خوب میشه .
چقدر مدارم تغییر میکنه
اوایل یادم میرفت میخاستم بگم خوش بحالش چجوری شد ؟ یادم میومد نه من باید تحسین کنم ک منم در مدارش قرار بگیرم .اگر میخام داشته باشمش
ک الان طوری شدم ناخواسته ذوق میکنم و میگم مااااشالااااا چ ماشینی چ خونه ای نوووووش جونت الهی خیرشو ببینی الهی بزرگترشو بخری
ببین ببین ثروت هست نعمت هست .
ببین میشه ببین برای این شد
پس مطمئن باش برای تو هم میشه .فقط کافیه در مدارش قرار بگیری
خدای این ادم خدای منم هست
ثروت هست پول هست
دلیل نداره من ندارم ، وجود نداشته باشه
من خودم از خودم دورش کردم
میتونم بدست بیارم .
یک باور نادرستی داشتم ک باید بچه هامو من خودم درست تربیت کنم
چقدر سختگیری کردی چقدر تلاش کردم
چقدر خودمو عذاب دادم
چقدر خودم را از زندگی از آرامش از لذت از شادی دور کردم
ک دختر من درست رفتار کنه
چون ب سنی رسیده ک الان باید مثل یک خاااااانوووووممممو رفتار کنه
چقدررررر این باااور مزخرفیه چقدر زشت و ناپسنده
چقدر من خودم با این باور ک باید دخترم رفتار خانمانه و محترمانه داشته باشه الان باید ظرف بشوره الان باید نخنده الان باید بشینه الان باید پاشه الان باید سلام کنه الان دیگه نباید بازی کنه الان دیگه نباید با پسر بازی کنه الان همه میگن وقته شوهر کردنشه
اووووووو من خودم را پیر کردم ولی نشد
تا اینکه تسلیم شدم بطور کاملا واقعی
و دست برداشتم
و کنار کشیدم
گفتم من دیگه دخالت نمیکنم
من دیگه اصلا بلد نیستم
بسته هرچقدر من تقلا داشتم
از این ب بعدش با خدا
دیگه بستمه
تمااااام والسلامممم
و سپردم و تسلیم شدم
و رهااااا شدم آخ من چقدرررر راحتم .من چقدر آرامش دارم
من الان دقیقا 35 روزی میشه ک بواسطه همین رها کردن و تسلیم شدن و کنار کشیدن
ن تنها عصبانی نشدم ب هیچ وجه
حتی کوچیک کوچیکش
من حتی یکبارم تو این 35 روز صدام تحت هیچ شرایطی بالا نرفته
این در صورتیه ک من محااااال بود تو یکروز من سه بار چهاربار عصبانی نشم محال بود صدای من بالا نره
برای همین میگم 35 روز دیگه بدونید شاهکار کردم
خدایا شکرت خدایا شکرت
البته بگم من با تغییر باور و تغییر دیدگاهم عصبانی نمیشم و تغییر باور
ن اینکه بقول استاد آشغالا را بریزم زیر مبل
و دارم تحمل میکنم ب لطف خداوند
من تغییر کردم
درونم تغییر کرد
و میبینم زندگیم تغییر کرد خداروشکر
من دارم با تغییر خودم نتایج را میبینم .
و یک تغییر دیدگاه دیگه هم الان دادم اینه ک باور کردم منم ک دارم زندگیمو خلق میکنم با فرکانس های خودم
خیلی خیلی بهتر میتونم ذهنمو کنترل کنم
و بازهم دارم نتایج را میبینم
نتایجی ک روزانه سوپرایز میشم
و نتایجی ک هر روز خواسته های ستاره قطبی من همشون دارن تیک میخورن به لطف خداوند .
باور مخرب دارم و از خداوند میخام کمکم کنه ک با تغییر دیدگاه درست من را ب آرامش برسونه
اینه ک اگه یکنفر از اعضای خانواده بگه من مریضم
من هزار تا فکرهای بد میکنم .نکنه فلان بیماری باشه ، نکنه ….. و احساس خودم را بد میکنم
خیلی احساس بد بهم دست میده
از دوستان عزیزی ک تجربه باور درست را دارن در رابطه با این زمینه
لطفا اینجا دیدگاه بزارن
چون واقعا دارم اذیت میشم .
استاد عزیز من خیلی سپاسگزارم از شما .
خیلی ممنونم ک باعث شدید ما در این نسیر درست زندگی قرار گرفتیم
خدایا شکرت
روز شمار تحول زندگی من
روز بیست و چهارم 1403/3/24