اکثر ما در کودکی به خاطر سرزنشها، تحقیرهایی و برچسبهایی که از طرف خانواده و جامعه به ما زده شده است، عزتنفس خود را از دست دادهایم. به همین دلیل نیز نقطه شروع تغییر شرایطی که در آن هستیم، از برپایی جهادی اکبر برای ساختن عزتنفسمان شروع می شود و اولین آجر از این پی، باورهای قدرتمندکننده ساختن برای حل ریشه ایِ باورهای سمی و کشنده به نام “احساس گناه” و “احساس بی ارزشی” است.
زیرا اگر اعتماد به نفس، کلید اصلی موفقیتهای بشری باشد، قطعاً “احساس گناه” سدِ راه تمام موفقیتهای او خواهد بود.
امکان ندارد هم در عذاب وجدان و احساس گناه بمانی و هم عزت نفس داشته باشی. هم نشینی این دو غیرممکن است، همانگونه که همنشینی ثروت با فقر، آرامش با نگرانی، سلامتی با بیماری و.. غیرممکن است.
بدون ساختن عزت نفس، موفق شدن غیر ممکن است. اما تا زمانی که در احساس گناه باشی، دسترسی به عزتنفس غیر ممکن است.
این یک قانون است که، موفقیت و ثروت سراغ یک ذهن آرام و مطمئن میرود. یعنی ذهنی که عاری از احساس گناه، عذاب وجدان و بیارزشی است.
“احساس گناه” و “عذاب وجدان”، بزرگترین ترمز در برابر داشتن عزت نفس است. بنابراین پروسه ساختن عزت نفس از برداشتن این ترمز و تبدیل آن به “احساس لیاقت و خودارزشی” آغاز میشود و ساختن این باور، مهمترین مأموریت دوره عزت نفس است.
عزت نفس مثل سنگر بانی تا دندان مسلح در برابر نجواهای فلج کننده ذهن است. از آنجا که هیچکدام از ما باورهای ۱۰۰٪ خالص نداریم، در نتیجه همیشه در معرض خطا و اشتباه و شرایط نادلخواه هستیم.
اگر “سنگربانی بهنام عزت نفس” در وجودت نباشد تا در مواقع سخت و نادلخواه که به خاطر اشتباهی بوجود آمده، افسار ذهنت را به دست بگیرد، ذهن آنچنان نجوایی به پا می کند و آنقدر آن خطاها را در نظرت بزرگ جلوه میدهند و آنچنان دلایلی منطقی برای لایق نبودنت ارائه میدهد و آنچنان باورهای مخرب و ترمزهایی قوی میسازد، که باور میکنی از عهدهی انجام هیچ کاری برنمیآیی!
اینجاست که آنهمه شور و شوقی که برای رویاهایت داشتی، از بین می رود. زیرا میان خودت و آن رویای زیبا، خواه یک رابطه توام با عشق باشد، خواه یک کسب و کار سودآور، خانهای با امکانات عالی، زندگی در یک کشور عالی و … فرسنگها فاصله میبینی که هیچ چیز قادر به پر کردن آن فاصله نیست.
به همین دلیل است که: تمام موفقیتهای زندگی ما، روی پایهای به نام عزتنفس بنا میشود.
“احساس لیاقت و ارزشمندی”، که نقطه مقابل «احساس گناه و خود کوچک بینی» است، مهمترین وجه از عزت نفس است. یعنی ساختن موفقیتها از عزتنفس شروع میشود و ساختن عزت نفس، از “تلاش برای ساختن باور احساس لیاقت”.
استاد عباسمنش همیشه تأکید ویژهای بر ساختن عزت نفس دارد. ایشان مهم ترین دلیل موفتیتهای خود در هر برهه از زندگیشان را، حاصل تلاشی میداند که، صرف ساختن جنبهای دیگر از عزت نفس خود داشته است.
موضوع این است که، هیچ انتهایی برای عزت نفس وجود ندارد. یعنی همیشه جنبهای از عزت نفس ساخته نشده، در ما وجود دارد که لازم است روی آن کار شود. به اندازهای که آن بخش کاملتر میشود، دستاوردهایمان نیز بزرگتر میشود.
با انجام تمرینات این دوره، “باور احساس لیاقت” در وجودت شکل میگیرد و نتایجی را وارد زندگیات مینماید که، ناکامیهای تمام سالهای گذشتهات را جبران میکند. آنوقت تفاوت زندگی بدون عزت نفس و باعزت نفس را به وضوح احساس میکنی.
عزت نفس انتخابهای آیندهات را در هر جنبه از زندگیات تغییر می دهد. از رشته ای که می خواهی در آن تحصیل نمایی، همسری که انتخاب می کنی، روابط ات، شغل ات و حتی نوع رفتار دیگران با شما ومیزان محبوبیتات و حتی میزان موفقیت مالیات را دستخوش تغییرات اساسی میکند زیرا تعریف تو از احساس لیاقت، دستخوش تغییرات اساسی میگردد.
خیلی فرق میکند بعد از ساختن عزت نفس، اهدافت را مشخص کنی یا قبل از آن!
عزت نفس، ابعاد ظرف وجودت را میسازد. حتی اندازه ظرفی که زیر باران نعمت الهی در دست نگهداشتهای، به اندازه عزت نفس توست. به همین دلیل نیز به اندازه عزت نفسات نعمتها را دریافت میکنی.
تفاوت تجربهات از زندگی، با عزت نفس و بدونِ عزت نفس، از زمین تا آسمان است.
ارزشش را دارد که برای ساختن عزت نفس خود وقت بگذاری و این جهاد اکبر را برپا و ادامه دهی. زیرا جهان همیشه در برابر چنین حدی از عزت نفس، فقط کرنش می کند و چارهای جز آوردنِ بهترینها به زندگیات ندارد.
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD456MB38 دقیقه
- فایل صوتی «چند باور قدرتمندکننده» برای رفع احساس گناه35MB38 دقیقه
به نام خدا شفا دهنده ى قلبها قلبهایى که در تاریکى مطلق وجود خود بدنبال نورى بودند تا به ظلمى که به خود کرده اند اقرار کنند وبندگى از سرآغاز فصل زندگى آغاز کنند
سپاس اى گرامى که این بندگى را در تار و پود وجودت تنیده اى واکنون من این وصل را آغاز مى کنم باشد که عاقبت همه ى ما در وصال معبودى باشد که تنها اوست که یارى مى دهد
من نجربه بسیار غم انگیزى داشتم من با رنجى بزرگ شدم که خود هیچ کنترلى بر آن نداشتم واین انفاق سبب شد سالها سالها سالهاى سبز زندگى ام همواره زرد وپژمرده شود خیلى وقتها فکر مى کردم چرا خداوند در آن شب براى من کارى نکرد وهمین طور که بزرگ مى شدم مى فهمیدم خدا حتى آن شب نیز کنار من بود وگرنه من باید هزاران هزاران بار سرشار از خشم فرو خورده ى خود همیشه نفرین مى کردم اما اینگونه نبود الان که اینگونه به سمت روشنایى هدایت شدم وکم کم جلوتر آمدم ورشد کردم بعد از گذشت سالها فهمیدم خداوند عاشق من است چون سعى نکردم خودرا در حصار غمى بزرگ زندانى کنم خیلى خوب یادم مى آید قبل از این روز من بارها وبارها وآنقدر گفتم خدایا کمکم کن خدایا اگر تو کمکم نکنى چه کسى اینکار را برایم مى کند من تبدیل شده بودم به انسانى که عادتهاى زشتى را رفتار خود کرده بود عادتهایى که تکرار مى شدند مرا منزوى وترسو و بى عزت در پیشگاه خودم وخدایم وبعد دیگران کرد من گریه مى کردم نه یک گریه عادى گریه اى که خودم را مى زدم خودم را به دیوار مى زدم و مى گفتم خداوندا مرا یارى کن بر خود هیچ قوتى ندارم روزى رسید که گفتم اگر تو عدالت دارى باید آن شخص را که مسبب این بدختى من شد را تنبیه کنى ولى چه شد او به هرچه مى خواست رسید خوب یا بدش را نمى دانم .فقط من وقتى انسان مى شدم! بر سر سجاده ى خود گاهى خوابم مى برد ودر خواب مى دیدم روحم اصلاً تمایل ندارد به جسمم باز گردد اما باز مى گشت چرا چون خداوند نمى خواست من در نا امیدى بمیرم واین خواسته ى من بود. چون تمام فصلهاى زندگیم شده بود از خدا مدد خواستم براى افکار ناخوشایند براى حس گناهکار بودنم در قابل خودم وبى ارزش بودن من تا ناکجا آباد مرا کشاند وهى تقلا مى کردم براى خوب زندگى کردن وهى سرکوب کردم عواطفم را عشقم را به خدا وخودم هى سرکوب کردم وخود را مجازات مى کردم وهى سرزنش مى کردم یک روز رو به شیطان کردم وگفتم من از پس تو بر خواهم آمد ببین چگونه؟! اما وضع خرابتر شد !شاید نشود اینجا خیلى خیلى بخواهم حرفى بزنم چون پرده ى حرمت را خداوند عزیز وجلیل من بر عیب وگناه مى کشاند چون حد او است چون از اختیارات اوست که حى قیوم است وهیچ امرى از او پوشیده نمى ماند من همیشه تلاش مى کردم نمى دانم چگونه توضیح بدهم خیلى خود را از خدا دور مى دانستم طبیعت گناه یا اشتباه همین است تو از رب رب حکیم بر هر امرى جدا مى کند ولى چرا باز مى گردى چون خداوند بر خود رحمت را نوشته کتبتُ على نفسى الرحمه بازگشت یعنى حیاتى دوباره واگر نباشد تو مرده اى پس من بارها مُردم بارها نخواستم سجاده اى پهن کنم حتى نخواستم به خدا نگاه کنم ولى باز مى گشتم چنان که گویى هیچ شرکى مرتکب نشده ام چنان که امروز متولد شدم وذات جهان چیزى جز این نیست از معامله من با خدا خبرى نبود در واقع نمى شد هم با خدا معامله کنى هم ابلیس را نادیده بگیرى جنگ من جنگ هفتادو دو ملت بود وحتى در نبرد با ابلیس هم به کرّات شکست خوردم هر چه زمان مى گذشت من مأیوس تر مى شد م درست است که گاهى حالم خوب مى شد ولى موقتى بود وهى به خود مى گفتم چه مى خواهى خدا که حتى صدایت را نمى شنود
خب من باید تصمیم مى گرفتم مى خواهم از اهل جهنم باشم یابهشت یا هردوى آنها!از اینکه این سالها تنها مسئله خودم بودم مشکلى نداشتم ولى از یک جایى به بعد روح من ازمن جدا شد و من گاهى هیچ کنترلى بر رفتارم نداشتم وآنگاه بودکه خود را تنبیه کردم مثلاً از خوردن غذاى خوشمزه خود را محروم کردم ولى این تنبیه چیز خوبى نبود بیشتر دیوانگى من این بود که سجاده آغشته به ریا به چه درد من مى خورد من چه مثلاً دینى دارم که باید آن را بر دوش خود نهم وبگویم من هم هستم؟!علت چه بود نمیدانستم دیوانگى من از این بدتر نبود که تو هم مى خواهى اشتباه کنى هم گناه کنى هم فکر کنى خداوند تو را در آغوش مى گیرد تمام این اسباب مهیا شد تا من یک روز خیلى وقت پیش تر از این سال چند روز نمازم را قطع کردم وگفتم نماز آدمى مثل من حتى به درد من نمى خوره چه رسد به آنکه جهان وبالاتر همه خدا نظر کند… ولى دلم تنگ حرف زدن با خدا شد یعنى این حسم بود که مى گفت تو باهمین نماز زنده اى خب مى گفتم به چه راهى میرسم وقتى فایده نداره برام…خیلى رهایى من مثل جهاد اکبرِ نه بلکه خود جهاد اکبر بود وهست براى همین است که اینجا هستم وحرف مى زنم من در اوج بى کسى کس داشتم که خدا بود خب از تمریناتم بگم اول اینکه دست از سر شیطان برداشتم !!!!گفتم قبول اما من نزد خدا مى روم واگر خدا مرا پذیرفت پس تو برمن هیچ اراده اى نخواهى داشت اما چگونه من نزد خدا رفتم اول اینکه خبر از شماى دوست شماى استاد نداشتم وگرنه این راه طولانى نمى شد اما اکنون شادم چون فهمیدم مسیر مسیر درستى بود ومن در پیشگاه مقدس خودم وربم سر م را بلند کردم و اما بعد ،شروع کردم در آینه به خود نگاه کردم وگفتم چقدر تو معصوم ونازنین هستى آن وقتها یکى ازمجله هایى را مطالعه مى کردم که حتى از آن آرشیو داشتم سعى کردم تمام آنچه که من را وادار مى کرد یعنى ذهنیت وباور منفى نه به این شکل الان شاید کم اما موثر بود دور شوم از این که بعدها کش پول را بر مچ دستم گذاشتم و هر وقت فکرى غیر از چیزى که به قول شما استاد بزرگوار احساس بد مى داد حتى اگر به نظر خوشایند مى آمدضربه میزدم یا یکى دیگر از تجربه هایم دائم الوضو بودن من وهنگام خواب قرآن را گوش مى کردم تا خوابم مى برد یک بار خوابى دیدم از پشت ستونهایى که از زیبایى مدهوش مى کرد چشم هر بیننده اى را ومن محو تماشا بود م چند ستون بسیار بلندسفید وطراحى شده چه جورى توصیف کنم! آنقدر که نمى توانستم اتنهایش را ببینم ونسیمى خنک وملایم مى وزید خیلى آرام، انگار در طبیعتى بودم که هیچ سبزه اى نداشت با خود دراین اندیشه بودم که اینجا کجاست که صدایى مرا متوجه خودش کرد سلام سلام من بدنبال صدا بودم اما هیچ کس آنجا نبود من هم سلام کردم دوباره آن صدا که صدایى گرم ولطیف بود به گوشم رسید سلام سلام وقتى ازخواب بیدار شدم آنقدر سبک بودم که انگار تمام محدودیتهاى زمان ومکان را پرواز کرده بودم خیلى به این خواب فکر کردم …یک روز مقابل عکس اسماء الهى که مادرم ازحج برایم سوغات آورده بود قرار گرفتم آنها را یک به یک خواندم ناگهان چشمم به سلام افتاد یادم مى آید چند بار خوندم بعد مثل بچه یتیمى گریه کردم از آن روز این ذکر من شد یا سلام وخیلى زیاد ولى فرمواش مى کردم چون از قانون آگاه نبودم باید براى از دست رفتن خود خیلى کارها مى کردم کم کم به خودم علاقمند شدم کم کم متوجه شدم خداوند چقدر به من زیبایى ونعمت داده وهر گاه دوباره خطا مى کردم دیگر بهش فکر نمى کردم ومیگفتم بلاخره من این رفتار را اصلاح مى کنم همه چیز نه یک دفعه آغاز مى شود نه رشد مى کند نه به کمالى مى رسد نه جهنمى را براى خود مى سازد ومن این را زمانى فهمیدم که اینگونه نیست که اگر خداوند بخواهد جهنمى را بر تو مستولى کند با یک بار خطاى تو است اما پذیرنده ى مهربان ورحمتى بى پایان است که من دیر متوجه شدم اما او بر آشکار وپنهان من آگاه است براى همین قضاوتم نمى کند من همه اهتمام این شد که آنچه هستم را خاک کنم ودوباره متولد شوم ودقیقاً همین را به خداوند کریم خود گفتم نم نم مثل قطرات آرام یک باران صبح گاهى شروع شد تحول من .دعایى از قران را آموختم رب اغفر لى وارحمنى وانت خیر الراحمین .رب ان لم تغفر لى وترحمنى لأکونن من الخاسرین ومرتب این ذکر را مى گفتم لا الله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ایاک نعبد وایاک نستعین ودعایى از صحیفه ى سجادیه سه روز به اعکتاف نشستم ونه از روى ناتوانى از عشق که گم کرده بودش…ماه عزیز رجب بود بالاتر ازیک خلوت یک تغییر یک حج درون وقربانى کردن آنچه نمى خواستم باشم. واینکه به جسم شگفت انگیزم توجه کردم و هر تولدى که میشد آغاز زندگى من ویک سال به عمرم خداوند مى بخشید ومن براى خودم کتاب خوب میخریدم عطر مى خریدم خودمو به یک کافه یا یک رستوران دعوت مى کردم ونمى دونم چى بگم الان اشکم در اومد خدا هم هى به من جایزه میداد هیچ روان پزشکى نرفتم هیچ داروى مخدر ى نخوردم تنها با قرآن وخدا وند روزهایم را به شب مى رساندم وبا ذکر خدا آرام مى گرفتم با یاد خدا به هیچ کس هم نمى گفتم چه دردى از درونم تیر میکشه آنقدر که تما م زیبایى هاى زندگیم را تحت الشعاع خودش قرار داد بودهر سال پاکى ورستن روشن ور تجربه میکردم والان وقتى فلاش بک مى زنم فقط میگم خدایا شکرت شکرت که کمکم کردى هزاران هزاران هزاران هزاران ونمى توانم شکر خداوند را وفضل خداوند را بجا بیاورم هرگز وشروع کردم به بخشیدن خودم وبخشیدن اون آدم وبخشیدن خانواده ام وباز بخشیدن خود وعشق ورزیدن بخودم وهرگز این ار فراموش نمى کنم که وقتى بخشیدم چقدر احساسم فرق کرد درخشندگى چشمانم وطرز صحبت کردنم با خودم وخدایم وخیلى خیلى متفاوت شدم وهر سال که میگذرد من عاشق تر از قبل به خودم میشم وحرفهایم باخدا عاشقانه تر شده واینقدر تکرار کردم که مثل یک سفره ى آسمانى در رحمت رب وهاب من باز شد به روى من وگفت بخشیدمت عزیزم
تو آزاد شدى تو رها شدى این آزادى مبارکت باشه قدرشو بدون دختر زیباو دوست داشتنى
واین هدایت به فایلهاى استاد که من هیچ شناختى وهیچ اسمى از ایشون نشنیده بودم داریم !؟؟پاداش صبر واندوهگین نشدن بهتر از این من که سراغ ندارم هرکس اینجا خودش یک معجزه است در درون خودش
ممنونم پاى حرفام نشستید صبورى کردید
سپاسگزارم از عشق الهى شما استاد عزیزم واز گروه بى مثال شما ودوستان نازنینم ❤️🌹🌹❤️
به خداى طبیب ودرمانگر من فرمان رواى جهان وهرچه که در آن است بیرون ودرون بالا وپایین وآنچه که فکر من به آن نمى رسد
تشکر بى نهایت من را بپذیر استاد عزیز بخاطر فرصتى که در دست من وقلم من است که در این هیاهو خلوت کنم با خودم واز خودم چیزهایى را بپرسم که تا کنون نپرسیده ام وبه جواب آنها فکر نکرده بودم سپاسگزارم از شما وگروه صادق وپرتلاش شما 💛
تجربه شخصى من در باره ى اعتماد کردن به خود خود خودم از اونجایى شروع شد که تصمیم گرفتم از خانواده ام واز محیطى که در آن زندگى مى کنم جدا شوم وبا هر چه کمبود ویا ترس وتنهایى ومستأجر بودن وغیره روبرو شوم وبفهمم که ازخود وزندگى چه میخواهم در واقع هیچ فکرى درباره ى اتفاقاتى که قرار بود پیش بیاید نداشتم چون تجربه اى کسب نکرده بودم اما جلو رفتن من ومقابل قرار گرفتن این مسیر سبب شد خود را بیازمایم تا ببینم چقدر توانایى دارم براى انجام کارهاى بزرگ وناشناخته ترس اولین خط قرمزى بود که شناختم بشکل ریشه اى در دلم دوانده شده وباید آماده میشدم تا با آن روبرو شوم پس رو برو شدم با این باور که هیچ پاسدارى جز خدا نیست آنقدر تکرار کردم تکرار کردم که قدرت را از خدا یاد گرفتم وخوابهایم آرام تر وبهتر شد
اعتماد به نفس یعنى شناسایى ترسهایت وپیدا کردن راه حل براى آنها
یعنى وقتى در رابطه با دیگران قرار میگیرى بتوانى حرفت را محکم وحدود خودت را مشخص کنى
به قول شما رفتن در دل ناشناخته ها وکشف آنها که خب من براى پر و فایلم عکس گذاشتم وتجربه خوشى برایم داشته چون جرأت به خرج دادن وکشف چیزهایى که تا بحال با آنها روبرو نشدى براى من جالب وبى نظیر بود وحس کردم مى توانم اطلاعات را خودم بدست بیاورم تا به غایت خوبى برسم وحتى یادم میاد یک ساعت طول کشید چون هنوز قوانین تکامل را دریافت نکرده بودم وبعد به خودم جایزه دادم این همون اعتماد کردن به توانایى هاى خودته که تو رو به مسبر درست هدایت میکنه حتى اگه این مسیر فرازو نشیب زیادى داشته باشه ولى ایمان دارى که نهایت خوبى در انتظارت هست به نظر من اعتماد به نفس یعنى اینکه وقتى کارت جورى هست که با آدمهاى مختلف روبرو میشوى بتوانى براى رشد وبالندگى خودت ارتباطهاى سالمى رو برقرار کنى واین حس ارزشمندى را تقویت کنى که اتفاقاً براى اون هم جالب ونتیجه بخش خواهد بود به نظرم اعتماد به نفس یعنى خودت را همان طور که هستى بپذیرى ودوست داشته باشى وبراى خودت وقت بگذارى کارى که من در دوره ى استقلال خود بارها وبارها انجامش میدم وبا اون آدمى که خیلى وقتها منتظر بود دیگران مثلاً مانتویى رو که خریده تأیید کنند یا بگن به به چه زیبا شدى فاصله گرفتم الان وقتم براى خودمه و راتباطهاى من با آدمهاى منفى نگر ومنفى باف خیلى خیلى کم وبا بعضى ها هم ارتباطم را کم کم حذف کردم وفکر میکنم خیلى خیلى خیلى بهتر از قیل شدم وحتى عضو شدن من توى سایت یکى از خواسته هاى من براى ارتباط با آدمهایى عالى وفوق العاده بود واین بهم کمک زیادى کرد که خودمو پیدا کنم از منظر من اینها یعنى خصوصیات یک فردى که اعتماد به نفس دارد
من قبلاً وقتى میخواستم از خودم دفاع کنم اشکم در مى آمد سرازیر میشد یا انقدر بغضم بزرگ میشد که نمى توانستم حرفم را بزنم واز آنجا دور مى شدم ولى الان با آموزه هاى شما فهمیدم اولاً نیازى به اثبات حرفم ندارم حتى اگر درست باشد دوماً اعراض کنم از محیط ویا آدمهایى که با مسخره کردن یا حمله کردن به دیدگاه وحتى سبک زندگیت وحتى تنها بودنت را زیر سوأل مى برن وننیجه خوبى هم گرفتم دیگه یه مدتیه که این آدمها را نمیبینم واگر ببینم حرف نمى زنم وبه چیز دیگرى مشغول میشوم به نظر من وقتى بتوانى به آنچه که هستى احترام بگذارى ورابطه خوبى با خودت داشته باشى این مى شود بکى از فاکتورهاى اعتماد به خودت و آنوقت دیگر نیازى نمى بینى که دیگران را کنار خودت بخواهى داشته باشى واز تنهایى خودت لذت مى برى چون هیچ کس نمى تواند در سرنوشت تو تعییرى ایجاد کند مگر آنکه خودت بخواهى وخداى خودت را وقدرتمند بودنش را نادیده بگیرى
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که توانستم با کم وزیاد روى پاى خودم بایستم وصد البته هنوز با خودم کار دارم وبه قول شما استاد گرامى من خیلى خیلى خیلى باید روى باور هاى تضعیف کننده ى خود کار کنم راستى اینهم بگم اینجا دختر تنها زندگى کنه نه فقط عجیبه بلکه ترسناک هم هست یعنى تفکر خیلى ها این بود وهست که مثلاً من نباید به غریبه اى بگم مستقل زندگى مى کنم و چرا تنها زندگى مى کنم خانواده چى میگن ورفتار ها بخواهد کنترل شود وسوأل وجواب که خدا رو شکر همه ى اینها را از سر گذراندم وقتى بتوانى چنین باورى را خُورد کنى ومحدویتهاى عقیده ى نادرست را بشکنى بعنى شجاعت دارى ومى توانى به پله ى بالاتر فکر کنى وتجسم کنى که چه زندگى خوبى را تجربه میکنى وحتى به آن مى رسى
واین یعنى اعتماد به نفس ممنونم ممنونم ممنونم عاشقانه ❤️