باورهایی قدرتمندکننده درباره خداوند - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-02-04 05:37:052024-06-27 06:22:56باورهایی قدرتمندکننده درباره خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خدای مهربانم سلام
آمدهام با تو سخن بگویم تو بگویی تا من بنویسم چون می دانم که تو هر خیر و شری را به انسان الهام می کنی من اینگونه تو را باور کرده ام
???????
لبخند زیبایت را دیدم ، لیلا برای جایزه می نویسی ، اگر اینگونه باشد خالص نیست و من با تو سخن نمی گویم ، پس خالص و بی هیچ شرک و ریا برای من بنویس تا من برایت قلم شوم
خدای مهربانم قسم به عشق که تو ورای عشقی که قلم از تو روح می گیرد و او به نام تو می نویسد
اما حیف ، شنیده ام که تو به اندازه ی فهم من کوچک می شوی ، حالا که خود ، خود عشقی ، پس تو بگو تا من بنویسم و این بار خالص به عشق تو یگانه معبودم ، چون تو در فهم من نمی گنجی ، چشمانم را می بندم صدایم می زنی لیلا ، تو در وادی مقدس طور هستی ، عصای خودیت بر زمین بگذار و کفش هایت را از پا در بیاور ،
ترسیدم ، آمدم پا به فرار بگذارم ، لیلا نترس ، آنان که خدا را می خوانند در حضور من از غیر خدا نمی ترسند ،بگو چه می خواهی و چه سوالی داری تا پاسخ گویم
چگونه تو را بشناسم و باور کنم تا دلم آرام گیرد
چه خنده ی زیبایی ، چه نگاه گیرایی ، الا بذکرالله تطمئن القلوب
((آگاه باشید که ذکر خدا موجب آرامش قلب هاست))
ذکر یعنی چه برایم توضیح می دهی ، یادت هست همه تو را رها کردند و رفتند و بعضی مجنون خطابت کردند ، نزدیکترین فرد نیز تو را رها کرد و باورت نکرد ، تمام پهنای صورتت را اشک پر کرده بود
#بله مهربانم یادم هست
خوب خودت بگو من چه کردم
# خم شدی اشک هایم را از گونه هایم پاک کردی و گفتی لیلا ، ولاتحزن ، غمگین مباش من هستم ، آن روز مرا روی شانه هایت نشاندی، از میان دشت ها عبور دادی ، من بودم و یک چمدان ، در کشتی سوار کردی و به ساحل نجات به سلامت رساندی ،
ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد ، تو که با منی همیشه چه تری چه لن ترانی
# مریم در گوشه ی تنهایی های خود چه کرد لیلا ؟؟
گفت کاش نامم از صفحه ی روزگار محو شده بود ، راست می گویی مهربانم ، آن قدر دلم غصه داشت که می خواستم نامم از صفحه روزگار خط بخورد
# بگذار اینجا را من بگویم ، درختی را پیدا کردی و گفتی کنار این درخت آرام بگیر ، من هستم ، مدتی با من باش ، من برایت اینگونه خواسته ام ، چون تو خودت خواستی که رشد کنی و بزرگ شوی ، زیرا من به اندازه ی فهم تو کوچک می شوم و یادت باشد ، من بی همسرماندگان را همسر می شوم
# آن روز سوال من از تو این بود ، آیا تو حرف هم می شوی و تو خطاب کردی مگر در طور سینا موسی با من سخن نگفت ، و دوباره سوال کردم ، خوب او موسی بود و تو گفتی ، اگر تو بخواهی من حرف هم می شوم
خوب طفلم را چه کنم ، او نیاز به مادر دارد و تو پاسخ دادی ، او را در صندوق بگذار و رها کن ، ما او را به تو باز می گردانیم و چشمانت را به جمال او روشن می کنیم ، می دانم معبودم ،وعده ی تو حق است و من باور کرده ام ، چون ایمان به غیب، شرط و اصل است ، حالا دلم بیشتر آرام گرفت
می دانی چه قدر به تو نیاز دارم ، اما تو فقط به قدر نیاز من فرود می آیی و به به اندازه ی آرزوی من گسترده می شوی ، بگذار زیرکی کنم ، شنیده ام سلیمان گفته است که ثروتی به من عطا کن که به احدی قبل و بعد من نبخشیده ای ، حالا یک درجه کمتر از سلیمان به من ببخش
بگذار چشم دل باز کنم ، گوشه ی کلبه ای چوبی پیرزنی را می بینم که سوزنی دارد و نخی در دست ، چشمانش درست نمی بیند اما تو به اندازه ی نخ پیرزنان دوزنده باریک می شوی ،
این صحنه را که دیدم فهمیدم تو به اندازه دل امیدواران هم گرم می شوی ، پس به رحمتت امیدوارتر شدم و در عجب ماندم از آنانی که خدایی چون تو دارند و به غیر از تو امیدوار می شوند و گاهی هم تا امید می شوند و می گویند مگر می شود و شاید هم بشود
حالا تو سوال می پرسی چگونه مرا باور کردی که به آرامش رسیدی
و من در پاسخ به تو می گویم ، ایمان آوردم که اگر بخواهم از قبل اجابت شده ام ، فقط کافیست قلبم را از ناخالصی ها پاک کنم و گرد شرک را از آن بزدایم و با طهارت روح به سمت تو باز آیم که در یک قلب دو عشق جا نمی شود پس شرط اول قدم آن است که عاشق باشی ، عاشق وابسته نیست و رهاست
شنیده ام رزمندگان را شمشیر می شوی ، حالا که تو تیر پرتاب می کنی ، من هدف های بزرگ را نشانه گرفته ام
# من هم که از قبل گفته ام اجابت شده ای
می خواهی به من یادآوری کنی که از محبت پدر و از عشق مادر بی بهره بودم ، اما تو برایم هم محبت شدی و هم عشق و هم مودت و هم آرامش
خم شدی ، صورتم را بوسیدی و گفتی ، لیلا من یتیمان را هم پدر می شوم و هم مادر و بی برادران را برادر می شوم
اینگونه که باور کردم ، برایم همه چیز شدی
خدای من ، اصلا تو بگو من خوابم یا بیدارم
وقتی با تکه ای نان کنار سفره ام نشستی و بر بند تاب فرزندم را محافظت کردی ، دلم آرام گرفت ، آن روز که چون مریم به خلوتی پناه بردم و از همه دور شدم ، محتاج به عشق بودم و تو خود عشق شدی .
# یادت هست دلت می خواست نامت به کلی از صفحه ی روزگار محو شود
بله مهربانم یادم هست ، غم چنان وجودم را گرفته بود که دلم می خواست نامم خط بخورد و دیگر زنده نباشم
آن روزها تو مرحم دل غمدیده ام شدی اما فقط وقتی دستانم را گرفتی و بر قلبم مرحم گذاشتی که پر از احساس خوب شدم و قلبم از محبت تو آکنده شد و زبانم را نور صدق فرا گرفت
دیگر نیاز نبود چون یعقوب به غم هجران مبتلا شوم و تحمل کنم ، چون یوسف گمگشته باز آمد به کنعان و چشمانم به جمالش روشن شد ، پس چه زیبا بود که تو صبر هم شدی و این صبری جمیل بود
حالا که می نویسم طفلم را در صندوقی گذارده ام و به رود نیل انداختم و ایمان دارم که تو او را از آب می گیری و کنار آسیه بزرگ می کنی و سپس به من باز می گردانی
خدایا ممنونم که هر گاه زمین خوردم ، دستم را گرفتی و بلند کردی ، چه قدر خوبست خدایی دارم چون تو ، که قهر نمی کند ، ناراحت نمی شود و در بیابان های زندگی وقتی ترسان و هراسان می شوم دست مرا می گیرد و راه می شود و در تاریکی ها نور می گردد
می دانم می خواهی چه بگویی ، بله یادم هست که مرا در کشتی نوح نشاندی و به ساحل به سلامت رساندی و کشتی زندگی ام را به جایی فرود آوردی که بهترین منزل بود
وقتی با یک چمدان سوار کشتی شدم ، چمدانم پر بود از ایمان به غیب ، زیرا دست پرورده ی فرستاده ات عباس منش بودم که بنده ی مقرب و برگزیده ی تو بود و همراهانی داشتم بهتر از برگه ی گل
و چه می خواستم که در خدایی تو یافت نشد
حالا دستانم را گرفته ای ، من می دانم که محال است که تو دستم را رها کنی ، اما خواهش می کنم دستانم رامحکم بگیر ، مبادا من دست تو را رها کنم ،
خنده ات را دیدم این نشانه ی تایید است ، مرا بغل می کنی روی شانه هایت می نشانی ، این بار تنها نیستم ، دوستانم هم در این جمع هستند ،
باز هم که می خندی ، فهمیدم ، روی شانه هایت جا برای همه ی آنان است
خوشحالی ، می دانم ،می خندی می فهمم ، از عباس منشت یاد گرفته ایم بندگی کنیم و تو خوب خدایی کردن را بلدی
پیغامی داری ، بگو می رسانم به بندگانت ، مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم و به یاد من باشید تا به یاد شما باشم
بگذار بیشتر دقت کنم ، نامه ای داری ، من پیک تو شوم و به عباس منشت برسانم ، تو فقط امر کن مهربانم ، سرا پا گوشم
به عباس منش عزیزم بگو ، نام تو را بالا می برم ، زیرا این کلمه ی خالص است که به آسمان ها می رود
خوب دوستانم هم منتظرند ، به آن ها چه بگویم
به آنان بگو ، شما به راه راست ، به راه کسانی که به آنان نعمت داده شده ، هدایت شده اید و نه راه گمراهان
پس با ایمان قدم بردارند ، قدم های بعدی به آنان گفته می شود و اگر مرا می خواهند ایمان صدرصد کارگشاست و یک درصد شک هم آنان را از مسیر دور می کند ، مگر در خدایی خدا چه می خواهند که در من یافت نمی شود ،
حالا بگذار دوباره بگویم ، سپاسگزارم که مجال نوشتن دادی و دوباره گفتی و من نوشتم
در خدایی خدا شاد و پیروز باشید
آقای سالاری برادر ارجمندم سلام و سپاس فراوان ، بابت خدایی که مرا در جمع انسان های قرار داد که چون شما درک و درایت بالایی دارند
در خدا شاد و پیروز باشید
آقای سبحان برادر ارجمند م سلام ، وقت شما به خیر و شادی
سپاسگزارم از این همه لطف و محبت شما
مشخص است قلبی دارید سراسر آکنده با نور خدا و قطعا خداوند. به احوال شما بیناست و حتما شما را به بهترین ها می رساند
در خدا شاد و پیروز باشید
سپاسگزارم دوست عزیز
سپاسگزارم دوست گرامی ، در خدا شاد و پیروز باشید
سپاسگزارم آقای جاوید البته برای من مسیر پر پیچ و خم نبود ، سراسر لذت و عشق الهی بود
ممنون از حسن نظر شما
در خدا شاد و پیروز باشید
خانم روشنگر دوست عزیزم سلام و سپاس فراوان بابت حسن نظر شما
از خداوند بهترین ها را در دنیا و آخرت برای شما خواستارم
در خدا شاد و پیروز باشید
سلام دوست عزیز و سپاس فراوان از محبت و این همه ابراز لطف
خداوند بلند مرتبه را سپاسگزارم بابت داشتن همراهان با درایتی چون شما
در خدا شاد و پیروز باشید
سپاس گزارم مریم عزیزم
ستاره ی آسمان عشق سلام
دوست خوب و مهربان و همراه همیشگیم ، ممنون از بابت این همه لطف و ابراز محبت که در هیچ کجا دوستان گرانقدری چون شما را نمی توانم بیابم ، نمی دانی این مسیر چه قدر برایم لذت بخش است ، همواره پر از شادی است و آنجا که غصه می آید از ضعف ایمانم بود ، به قول معروف از ماست که بر ماست
فرکانس عشق و دوست داشتن از فضای مجازی هم منتقل می شود دوست خوبم
ممنونم بابت حضور پر مهرت
دوستت دارم عزیزم
در خدا شاد و پیروز باشید