باورهایی قدرتمندکننده درباره خداوند - صفحه 7

به نام خدای مهربان

سلام خدمت استاد عزیز و گران قدر و تمامی دوستان عباس منشی ام

کلا دو تا دیدگاه تا الان گذاشتم و توی مسابقات شرکت کردم و خیلی دوست داشتم توی مسابقات برنده بشم ولی جوری وانمود میکردم که مسابقه برام زیاد مهم نیست اما درون من فریاد میزد که چی میشد که برنده میشدم تا اینکه به قدری توی روابطم با خدا پیش رفتم که الان دارم کامنت میذارم نه برای بردن مسابقه بلکه میخوام حرف دلمو به اشتراک بذارم و شاید اصلا حرفام ربطی به جواب مسابقه نداشته باشه ولی امیدوارم این کامنت به کار دوستان گلم بیاد و بتونند ازش استفاده کنند

ابتدای سال 96 بود(دقیقا عید بود)با چندتا از دوستان پول گذاشتیم و ثروت 1 رو خریدیم و چند روزی روی فایل ها کار کردیم تا اینکه میونمون شکر اب شد و دوستی که فایل ها روی لپ تابش بود همه رو برداشت و رفت و ما دسترسی به فایل ها نداشتیم که ادامه بدیم

بیخیالش شدم و درگیر روزمرگی شدم تا 2 ماه پیش که اتفاقی فایل های رایگان استاد رو توی کانالی دیدم و یه چیزی درونم میگفت شروع کن

تصمیمی گرفتم که شاید هیچ کس چنین کاری نمیکرد با اینکه هر ماه حدود 1 تومن اقساط وام هم و …. بود شغلم رو گذاشتم کنار و رفتم توی لاک خودم ارتباطم را با همه قطع کردم و تمام فایل های رایگان رو دانلود کردم و گوش کردم

اما این دفعه وقتی به فایل های در عرض یکسال چگونه درامد خود را سه برابر کنیم گوش دادم تعهد سه برابری در طول یکسال ندادم،من باور داشتم خدا خیلی قدرتمند و دنیا،دنیای فراوانی و هیچ مانعی وجود نداره که من تعهد بیشتری ندم،دفترم رو برداشتم و صفحه اول نوشتم که من قصد دارم از همین تایم درامد خودم را در عرض سه ماه به بیش از 1000 برابر تبدیل کنم و اولین درامد 1میلیارد تومنی خودم رو تجربه کنم،دست خودم نبود و دستم برای خودش مینوشت،با اینکه درونم داشت منو میترسوند ولی دستم اصلا به اون گوش نمیکرد و داشت برای خودش مینوشت

شروع کردم و یه استارت قوی زدم اتفاقات خیلی خوب و دور از باوری افتاد،به قدری ایده چند میلیاردی بدون سرمایه اولیه مناسب به ذهنم رسید که مونده بودم کدوماشون رو استارت بزنم،و از هر طرف اشخاصی که تا حالا هیچ اشناییتی با اون ها نداشتم سر راهم قرار گرفتند که ایده های منو به واقعیت تبدیل کنند

وای خداجون اصلا باورم نمیشد زندگیم توی دست خودم بود،روابطم با خدا و خودم و دیگران فوق العاده عالی شده بود و به معنی واقعی کلمه هر لحظه داشتم خوشبختی رو تجربه میکردم و از هر طرف ثروت به سمت من سرازیر بود و دیگه دغدغه مالی نداشتم از طرفی احساس آزادی و رهایی میکردم

حتی باورتون نمیشه خیلی قبل تر توی آزمون استخدامی شرکتی که فکر کنم همه شما برند(پگاه) اون رو میشناسید شرکت کرده بودم و با اون جواب هایی که من داده بودم عمرا قبول میشدم،من فقط مدرک دیپلم دارم ولی 300 نفر شرکت کرده بودند که اکثرا لیسانس و فوق لیسانس بودند و از میان این تعداد فقط 10 نفر رو برای مصاحبه و 3 نفر رو استخدام میکردند

من جز اون 10 نفر شدم و علی رغم میل باطنیم چون اصلا کار فیزیکی دوست ندارم به اصرار خانوادم برای مصاحبه شرکت کردم و جواب های پرت و پلایی دادم که قبول نشم ولی بازم قبول شدم و جز 3 نفر بودم؛هر چند که من شرکت و خانواده رو پیچوندم و نرفتم ولی 99درصد همشهری های من آرزوشونه توی این شرکت استخدام بشن!

دوستان به قدر سقف ذهنی من برداشته شده که ایده های میلیون دلاری و میلیارد دلاری به ذهنم میرسه که همه شگفت زده شدند

اما تا اینکه چند وقتیه دیدم که من درخواست کردم و پاسخ هم شنیدم ولی چرامرحله 3 انجام نمیشه و من دریافت نمیکنم،(جالبه بدونید من هر سوالی دارم از خدا میپرسم و اون جوابش رو به قلبم الهام میکنه شاید برای خیلی ها قابل درک نباشه ولی چنین اتفاقی می افته)دیشب با خدای خودم خلوت کردم و گفتم خداجونم من میدونم مشکل از خودمه و خودم دارم جلوی ورود درخواست هام رو میگیرم ولی نمیدونم دقیق مشکل از کجاست خودت راهنماییم کن و بگو باید چکار کنم و یه لحظه یه چیزی توی وجودم گفت لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم(شکر گذاری کنید تا بر شما بی افزایم)البته من انسان نسبتا شکر گذاری هستم ولی نه به قدر کافی

البته دوستان این یکی از جواب ها بود چون من چندتا مشکل دیگه هم در باورهای نهانم داشتم؛این داستان ادامه دارد و در عید 97 ادامه داستان را برای شما مینویسم….

دوستان اینا جزئی از اتفاقات زندگی من بوده طی این 50 روز و اگر بخواهم همه را برای شما بنویسم فکر کنم 100 صفحه ای بشه

دوستان من باوری رو در مورد خدا برای خودم ساختم که مثل یه بردار بزرگتر همیشه همراهمه و پشتیبانمه و هیچ کس زورش به اون نمیرسه و نسبت به من خیلی بخشنده و مهربان هستش و هر چیزی ازش بخوام برای من میخره و درخواستم رو اجابت میکنه،توی دامانش اروم میگیرم و خودش رو برای من مثل سپر بلایی قرار داده که هیچ گزندی به من نرسه!هر وقت به این صفات خدا فکر میکنم و بیان میکنم اشک از چشمام جاری میشه(اشک شوق)از بعد کلمات واقعا خارجه که بخوام این احساس رو بیان کنم ولی نمیدونید چه خدای فوق العاده ای داریم

نمازم که همراهه با لبخند و عشق،کل روز را به صحبت با خدا مشغولم یا دارم سپاس نعمت هاش رو میگم یا در مورد بزرگی و عشقش صحبت میکنم یا دارم ازش سوال میپرسم

دوستان زندگی من یه چیز کم داشت و اون خدا بود،و تا وقتی خدا را دارم کل دنیا توی دستمه

دیگه هیچ رئیسی برای من رئیس نیست و فقط یه بنده است و خدا برای من رئیسه،بهتر بگم از شرک و ترس و اندوه و بی صبری و ناسپاسی و بی توکلی خارج شدم و هر کس از همین ها خارج بشه خدا به غیر الحساب بهش روزی میده

جالب تر اینه که زندگی چند نفری هم که زیاد باهام در ارتباطند مثل خانوادم و درک میکنند حرفام رو داره تغییر میکنه و خدایی میشه!

دوستان اینا را با دلم نوشتم و دستم فقط یه وسیله بود امیدوارم حسم رو دریافت کرده باشید

دوستان هیچ محدودیتی وجود نداره چون خدا انسان رو محدود نیافریده و هیچ رقم و عددی در دنیای معنوی وجود نداره و تنها چیزی که هست احساسه،بی نهایت بخواهید تا بی نهایت دریافت کنید

امیدوارم سقف های ذهنیتون از بین بره و ازاد و رها بشید(منظورم ازادی روح هست)

استاد ممنونم از شما،رسالته خوبی رو توی دست گرفتید و خداوند شما را دستی از دستانش قرار داده که زندگی و عشق و ثروت و سعادتمندی و … را داره از طریق شما به بنده هاش میرسونه

به رسم پایان زیبای شما:شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید!????