این سلسله برنامه درباره ” تفاوت میان دو ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده” و بازتاب این ذهنیت ها در زندگی افراد است.
هر قسمت از این مجموعه شامل: سوال خودشناسی، توضیحات پیرامون موضوع هر جلسه و تمرین پایانی هر قسمت است و به شما کمک می کند تا:
- اولاً : ذهنیت غالب خود درباره موضوع هر قسمت را بشناسی؛
- دوماً با توجه به توضیحات و مثالهای هر قسمت، آگاه شوی از اینکه: آیا این ذهنیت باعث رشد من شده یا مانع پیشرفت من شده است؛
- سوماً: بتوانی با استفاده از آگاهی های هر قسمت، ذهنیت کنونی خود را به سمت ذهنیت قدرتمند کننده تر اصلاح و بهبود دهی؛
نکته مهم:
قرار است این سلسله برنامه، یک تعامل دو طرفه باشد میان شما و استاد عباس منش. در شروع کار، موضوعات زیادی برای هر قسمت در نظر گرفته شده است اما با توجه به میزان تعهد و فعال بودن شما در بخش نظرات هر قسمت، این سلسله برنامه ادامه پیدا می کند.
به اندازه ای که شما سمت خود را در هر قسمت از این برنامه و انجام تمرینات، اجرا می کنی، استاد عباس منش نیز سمت خود را انجام می دهد. در غیر اینصورت، ایشان ترجیح می دهد این تمرکز و زمان را صرف تولید یک محصول جدید برای افراد متعهد نماید.
زیرا خیلی اوقات، از آنجا که فرد بابت دریافت آگاهی ها بهایی پرداخت نکرده، ارزش و اهمیت کار را نادیده می گیرد و آگاهی ها و تمرینات را جدی نمی گیرد. اما وقتی بهای کار را پرداخت می کند، متعهدانه تمرینات خواسته شده را انجام می دهد و با جدیت پیگیر مطالب است.
موضوع قسمت اول:
کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی.
سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل زیر را انجام بده:
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
تمرین تأثیرگذار آیدا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
لیست موفقیت های دوستان و آشنایان:
1.وقتی که دوستم عطیه یک گوشی آخرین مدل خرید:خوشحال شدم چون با خودم گفتم که من هم میتوانم_ممکن است(چون برای من خیلی خواسته ی بزرگی بود به صورت یه خواسته بدیهی در اومد و اتفاقا کلیم به دوستم تبریک گفتم و با خودم گفتم اگر دوستم تونسته منم میتونم)
من خواستار این هستم که دیدگاهم رو تغییر بدم(بهبود بدم) و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
خواسته ها میتوانند به حقیقت بپیوندند/خواسته ها ظاهرا بزرگ هستن ولی حق طبیعی ما هستن/دوست من تونسته با پول و درآمدش بیشتر از من دوست باشه،با پول نگه داشتن(بقول استاد با پول دوست باشین) چون همون طور که خودش گفت اون پولاش رو جمع میکرده تا بتونه به مهم ترین خواسته هاش پاسخ بده اما من اصلا به فکرمم نرسید که میتونم با این درآمد به این مدل گوشی برسم(تاکید میکنم که درآمدمون تقریبا تویه یه سطح هست) و با خودم میگفتم اووووو من تا پنج سال دیگم به این نمیرسم چون خواسته ی بزرگیه (باور محدود کننده=خواسته ها دور از دسترسن)
درس اول:خواسته ها حق طبیعی و بدیهی ما هستن
درس دوم:من لایق بهترین ها هستم
درس سوم:با پول دوست باش
درس چهارم:اگر دوستم توانسته من هم میتوانم ممکن است اگر غیر ممکن بود برای همه غیرممکن میشد
درس پنجم:وقتی دوستم این گوشی رو خریده ینی من در مدار خواسته هام قرار گرفتم و باید ادامه بدم (باور تقویت کننده=اگر یک شخص تونسته به این م ل گوشی برسه منم میتونم)
2.وقتی داییم ماشین یک میلیاردی خرید:خوشحال شدم از اینکه میشود کلیم تحسین کردم/و ناراحت شدم از اینکه زمان خیلی خیلی زیادی باید طی بشه،تا من همچین ماشینی رو بخرم(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل) و عدم درک تصاعد بعد از تکامل
من خواستار این هستم که این دیدگاه منفی رو به دیدگاه مثبت تغییر بدم و ازین موفقیت درس تازه ای بگیرم چه درسی؟
درس اول:قانون تکامل رو بخاطر بسپار و به به یاد بیار که داییت هم از اول همچین ماشینی نداشته اول یه ماشین پراید داشته بعد کم کم حرکت کرده باور داشته و ادامه داده پس تکامل رو نمیتونی دور بزنی
درس دوم:این فرد تونست بتو کمک کنه تا تو باور کنی که میشود این یک نشانه از طرف جهانه که بمن بگه تو باید به ثروت توجه کنی تو باید به نعمت ها توجه کنی
درس سوم:اگر این شخص تونسته منم میتونم اگر میشه انقدر ثروت ساخت منم میتونم انقدر بسازم
درس چهارم:دایی من توی همین شهر به دنیا اومده توی یه خانواده بوده و بزرگ شده کسیم کمکش نکرده خودش حرکت کرده پس داشتن همچین ماشینی ربطی به موقعیت جغرافیایی و سن و خانواده نداره حتی ربطی نداره که کسی پشتیبان تو باشه یا نه مهم خودتی.
3.وقتی که یکی از نزدیکان بعد از مدت ها به استقلال مالی رسید:بسیار بسیار خشمگین شدم و خیلی احساساتم جریحه دار شد و با خودم گفتم من تا برسم به همین حد از استقلال چه مسیر هایی رو رفتم چه کارایی کردم چقدر تلاش کردم پس چرا بازم از لحاظ مالی اونا بالاترن و بعد هم احساس نفرت کردم که آخه چرا من نباید؟؟؟؟
من خواستار این هستم این دیدگاه منفی رو به یک دیدگاه مثبت تغییر دهم و درسهایی رو ازش بگیرم چه درسی؟
درس اول:امکان پذیر بودن برای رسیدن به استقلال مالی بسیار زیاد
درس دوم:تو از کجا میدونی که همین جوری و یهویی وضعشون خوب شد؟ یهویی مگ داریم؟ بیاد بیار که اونا از کجا شروع کردن و ناامید نشدن بیاد بیار اون زمان هایی که داشتن تلاش میکردن و امیدشون به خدا بود و همیشه میگفتن خدا بزرگه خدا میسازه و چقدر ایمان داشتن؟؟؟ مگه تو از ذهن اونا خبر داری؟ مگه از تغییر افکار اونا خبر داری؟ چقدر بها دادن؟چقدر؟ آیدا تو چقدر بها دادی؟ آیا غیر از این بود که به خودت سخت میگرفتی و آیا به غیر از این بود که ترس ها بر تو غلبه میکردن؟؟؟ آیا غیر از این بود که گاها ناامید میشدی و میگفتی نخواستم اصلا آیا ندیدی که چن بار ایمانت رو از دست دادی و دست کشیدی؟ ولی اون ها همچنان داشتن ادامه میدادن
درس سوم:وقتی که خاله ات از ایمانشون توی لحظات سخت برات توضیح داد از صبرشون گفت آیدا تو تونستی انقدر صبور باشی؟؟؟ نه نتونستم پس باید روی صبرت کار کنی تو باگ هات با اونا فرق میکنه تو مقاومت ذهنت متفاوته تو باورهای متفاوته تو داری مقایسه میکنی و مقایسه کردن سمی ترین کاریه که میتونی با خودت کنی تو باید خودت رو با دیروز خودت مقایسه کنی موفقیت دیگران برای الهام گرفتنه برای الگو گرفتنه نه مقایسه کردن!(باور محدود کننده=مقایسه کردن خودت با دیگران بدون در نظر گرفتن افکار اونا)
4.وقتی یکی از آشنایان که لاغر بود به یک بدن عضلانی رسید:من این همه ورزش کردم چرا نتونستم یه همچین بدنی بسازم منم تلاش کردم منم فلان کار رو کردم اخه چرا؟!الان کمی این دیدگاه بهبود یافته و احساس بهتری نسبت بهش دارم و میگم اگر اون تونسته منم میتونم اگر مثل اون باور و عمل کنم
بهبود دیدگاه نسبت به این موفقیت:
درس اول:بیا صادق باشیم تو وسط راه جا زدی (عدم صداقت با خود) و گفتی اصلا نخواستم و باشگاه رو رها کردی تو ایمان خودت رو از دست دادی فرد بدون باور و ایمان نمیتونه به خواستش برسه
درس دوم:تو نتایج کوچیکت رو ندیدی ولی اون میدید (دیدن نتایج کوچک و تحسین آنها) یادته که میومد و از تغییرات کوچکش برات میگفت با ذوق و شوق
درس سوم:اون خیلی لاغرتر از تو بود ولی تونست! تا حالا ازین زاویه دیده بودی؟ تو راحت تر میتونی تو مسیرت کوتاه تره تو باید بهتر باور کنی که میشود میشود میشود (باور محدود کننده=عدم درک قانونِ تکامل)
درس چهارم:همش میگی نه پول زیاااااد میخواد مگه اون خیلی پولدار بود؟ خیر نبود پس میشود با پول و درآمدی که الان داری هم به این خواسته برسی (باور محدود کننده=همچی با پول زیاد بدست میاد)
درس پنجم:تو میخوای همچی از اول عالی باشه و بی عیب و نقص اما اون از همون جایی که بود شروع کرد (باور محدود کننده=عدم کنترل کمالگرایی!)
5.برادرم دوستان خیلی زیادتری نسبت بمن داره و وقت زیادی رو با اونها میگذرونه دوستانش بیشتر میان طرفش:احساس سرخوردگی میکنم و میگم مگ من چه ایرادی دارم که نباید انقدر دوست داشته باشم من که دوست خوبی میشم و هستم و گاهی واقعا میگم خوشبحالش!
من خواستار تغییر این دیدگاه منفی به سمت دیدگاه مثبت تر هستم به شکلی که من رو به احساس بهتری برسونه:
درس اول:برادرت رو خوب میشناسی آیدا! اون هم تویه خانواده بزرگ شده چرا انقدر اعتماد بنفس داره؟ غیر از اینه که تو حرفهایی رو پذیرفتی که نباید میپذیرفتی؟ و خودت رو دست کم گرفتی! خودتم خوب میدونی که چقدر آدم فوق العاده ای هستی ولی دونستن با باور کردن فرق داره( باور محدود کننده=ارزش های خود را ندیدن)
درس دوم:برادرت از دیگران بت نمیسازه و فکر نمیکنه اونا خاصن خودت بار ها توی رفتاراش دیدی (باور محدود کننده=بت ساختن دیگران)
6.وقتی یکی از آشنایان به خارج از کشور سفر کردن:خوشحال میشم از اینکه ممکن است و ناراحت از اینکه آخه من باید دقیقا چیکار کنم او حالا کو تا به این خواسته برسم دیگه پیر میشم. انقد باید راه های زیادی رو طی کنم که اصن ولش کن درسته میشه،ولی من صبر رسیدن رو ندارم اون حتما یه پول هنگفتی داشته کی میدونه؟؟!
من خواستار تغییرم و میخواهم درس های این موفقیت رو برای خودم استفاده کنم چه درسی؟
درس اول: و باااااز هم تکامل تکامل تکامل یادته داییم میگفت باید آدم از یه جا شروع کنه؟ یادته میگفت کارگری میکردم؟ یادته میگفت مهم شروع کردنه؟ وقتی تکامل رو فراموش میکنی موفقیت دیگران برات بد جلوه،داده میشه و فکر میکنی یهویی رسیدن(باور محدود کننده=عدم درک قانون تکامل بااااا اینکه میدونی اون فرد از کجا به کجا رسیده)
7.یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان یک ازدواج بسیاز موفق داشته: قیافه خاصی نداشت چطوریه که تونسته؟ نکنه من قیافم خیلی خاص نیست و قیافه اون خاصه! نکنه من کمبودی دارم و هیچوقت هیچکس منو نخواد! من ریزه میزه ام اون قدش بلند بود و هیکلی
/بیخیالش اون ی چیزیش بیشتر از من بود که من نمیدونم
خواستار تغییر این دیدگاه هستم به سمت مثبت چه درسی میتوانم ازین موفقیت بگیرم؟
درس اول:آیدا تو که قانونو میدونی داستان موفقیت توی ازدواجشم میدونی اون جسارت داشته که بره بگه آقای محترم من از شما خوشم اومده (همسر ایشون که همکلاسیم بودن یک وکیل ثروتمند بسیار موفق هستن) این رفتار چیزی به غیر از احساس لیاقت رو میرسونه؟؟؟ آیا تو هم همین طور باور کردی خودت رو؟ نه! پس توهم میتونی اگر مثلش باور کنی و عمل کنی عمل کردن نه به این معنا که دقیقا همین کار رو بکنی بلکه به این معنا که در شرایط متفاوت احساس کمبود نکنی (باور محدود کننده=احساس عدم لیاقت)
درس دوم:این موضوع باید به تو ثابت کنه که ازدواج های موفق هنوز هم هستن وجود دارن و اگر اون تونسته توهم میتونی یک ازدواج موفق داشته باشی جهان داره بهت نشون میده که ببین آیدا ببین میشه!!!(باور محدود کننده=کمبود روابط مناسب)
درس سوم:هیچکس از شما بهتر نیست شما فقط متفاوت هستید و شما هم از هیچکس بهتر نیستید بلکه باز هم فقط متفاوت هستید ما در اصل جودی باهم برابریم
8.یکی از همکلاسیام دانشگاه تهران رتبه 26 وکالت قبول شد:اون اراده قوی داشت ولی من ندارم. من اصن روحیشم ندارم حتما زود یاد میگیره چون توی کلاسم بهترین نمرات رو داشت. مخی که اون داشت من هرگز ندارم ،زود خسته میشم
من خواستار تغییر این دیدگاهم هستم:
درس اول:بهای موفقیتش رو پرداخت کرد ولی تو نه فراموش کرده بودی که موفقیت بها داره (باور محدود کننده1=موفقیت مفت مفت هم میشه بدست بیاد و باور محدود کننده 2=موفقیت سخت بدست میاد و من حوصله سختی کشیدن ندارم پس کلا حرکت نمیکنم)
درس دوم:اون دنبال علاقش رفت ولی آیدا تو علاقت نبود تو علاقت چیز دیگه ای هست (باور محدود کننده=عدم رفتن. در مسیر علایق)
*این نکته رو بگم یک سری از این موفقیت ها مال قبل هست و مقداری بهبود در هر کدوم ازینا بوجود اومده اما چند تا از این ها هنوز هم توی وجودم هستن ولی به شدت دارم با این تمرین به خودشناسی عمیقی میرسم و مغزم رو کندو کاو میکنم)
و حالا میفهمم که حتی در گذشته چرا به یک سری از موفقیت ها نمیرسیدم و یا حتی الان که به بعضیاشون هنوز هم نرسیدم!! این نوشتن ها و اینکه پیدا کنم اونها چطور عمل کردن یا فکر کردن و کاملا منطقی میشه که چرا رسیدن چطور رسیدن دیگه اون احساس خشم و نفرت و حسادت کمرنگ میشه…!
9.برادرم به راحتی وبا تلاش کمتر من نمرات خوب میگیره:خوشحال میشم چون میگم راهش رو بلده و چه بهتر که راحت تر نمره خوب میگیره کلیم واسش خوشحال میشم و میگم چرا آدم وقتی میتونه راحت نمره بگیره سختی بکشه؟!
بهبود دیدگاه در این موفقیت:
درس اول: من احساس بدی نمیگیرم ازین موفقیت برادرم اما درس بزرگی که بمن داد اینه که لازم نیست با سختی ب چیزی برسی (چون برادرم راحت تر ب خواسته هاش میرسه) چون به خودش سخت نمیگیره و هر مسیر سختی یه مسیر غلطه اون حتما راهش رو بلده که چطور مطالعه کنه (باور محدود کننده=سختی کشیدن راه رسیدن به خواستت)
درس دوم:به هر چیزی میخوای برسی دنبال راه راحت بگرد و از خودت بپرس چطور ازین راحت تر چطور ازین بهتر؟؟؟؟! ولی من با خودم میگفتم ای بابا بازم باید ی سختی رو تحمل کنم تابه فلان موفقیتیا فلان نمره برسم!!!
یه نکته رو من این جا بگم:احساسات من اینجا چند حالت داره:
1.اگر اون موفقیت ازون دسته از موفقیت ها باشه که بار ها خودم خواستم تلاش کردم و نشده و بیخیالش شده باشم احساسم بد میشه احساسم از نوع خشم و نفرته…
2.اگر اون موفقیت جوری باشه که طرف بگه بابام کمکم کرد مادرم فلان کارو کرد برام فلانی انقدر پول داد بهم و… احساس حسرت میکنم چون میگم نگاه کن اینا چقد زندگی خوب تری داشتن یکی حداقل اون رو آدم حساب کرده کمکشون کرده من این همه تلاش کردم تاااازه اینجای کارم اونم خودم تکی و خدای خودم
3.اگر موفقیت موفقیتی باشه که جزو اهداف و خواسته های من باشه و در مسیرش باشم تحسین میکنم،
ذوق میکنم به اون فرد تبریک میگم و میگم من در مدار رسیدن به اون خواسته دارم قرار میگیرم و اون خواسته رو بسیار بدیهی و دست یافتنی میبینم…
ایده های الهامی من برای رفع هر کدوم از این باورهای محدود کننده:
باور های محدود کننده
1.خواسته ها دور از دسترسن:پیدا کردن الگوها برای اینکه ببینی خواسته ها در دسترسن مثل موفقیت اول که گفتم دوستم عطیه آیفون آخرین مدل خریده و برام بدیهی شد
2.عدم درک قانون تکامل:باید قانون تکامل رو مداااااام به خودم یادآوری کنم پاشنه آشیل منه و آوردن مثال هایی از تکامل در کل دنیا یادآوری اینکه آقا جون خوده خدام یه شبه دنیارو خلق نکرد
3.مقایسه کردن خودم با دیگران:باید به درک این موضوع برسم که مسیر هرکس کاملا جداست و من خودم رو باید دیروز خودم مقایسه کنم باید بهتر از دیروز خودم باشم نه بهتر از بقیه!!
4.موفقیت گاهی اوقات ممکنه مفت مفت بدست بیاد:اینو من اعتراف میکنم بعد از انجام این تمرین و درآوردن دیدگاه و عملکرد خودم و دیگران کاملا منطقی شد که مفت مفت بدست نمیاد!
5.عدم دیدن نتایج و موفقیت های کوچک درطول مسیر:راه حل این باور هم مشخصه که بااااید بتوانم ببینم موفقیت های کوچک رو باید بتوانم باید خودم رو آموزش بدم که تحسین کنم خودم رو بیشتر و بیشتر بیشتر!
6.عدم کنترل کمالگرایی گرایی:اینم که ماشاالله پاشنه آشیل بندست که راه حلش در یکی از جلسات دوره شیوه حل مسائل گفته شده،کار کردم روش خیلی زیاد اما بنظرم باید بار ها و بار ها گوشش بدم پیشنهاد میکنم به بقیه دوستان چون واقعا فوق العادست!!!
7.همچی با پول زیاد بدست میاد: ایجاد باور اینکه از همین جایی که هستی شروع کن که فایل رایگانشم توی سایت هست بنظرم بهترین منطق هارو داره برای رفع این ترمز
8.ارزش های خود را ندیدن: هرروز ویژگی های مثبت خود را لیست کن و مرور کن تا بتوانی یاد بگیری ببینی که چقدر انسان فوق العاده ای هستی
9.بت ساختن از دیگران:گوش دادن به فایل توحید عملی 6 و ایجاد باور اینکه/هیچکس از شما بهتر نیست وشماهم از هیچکس بهتر نیستید بلکه شما متفاوتید!
10.قیافم به اندازه کافی خوشگل نیست:ایجاد ارزش درونی و پذیرفتن بیشتر خود عشق ورزیدن به خود از طریق تمرین آینه و یادآوری اینکه من بدون هیچ دستاوردی ارزشمندم من همینطور که هستم کافی هستم دوست داشتنی هستم و لایق عشق حقیقی و محبت و احترامم
11.احساس عدم لیاقت:بهبود عزت نفس از طریق عشق ورزیدن به خود بی قید و شرط و یادآوری نکات مثبت به طریقی که به احساس بهتری نسبت بخود برسم
12.تو زندگی باید زجر و بدبختی کشید:فایل رایگان کدام مسیر را انتخاب کرده ای سنگلاخی یا هموار؟ که در حال کار کردن روی باور هستم حدودا یکماهه دارم بهبودش میدم
13.عدم درک اینکه باید در مسیر علایقت حرکت کنی: چون میگفتم پول توش نیست و در دوران دبیرستان به شدت به این موضوع اعتقاد داشتم
14.دوست نبودن با پول: راه حلش اینه که مقداری پول رو در حسابم پس انداز کنم تا بتونم با پول دوست بشم فقط به همین نیت و نه به قصد و هدف که ثروتمند بشم که در حال انجامه…..
15.حتما باید یکی پشتیبانت باشه تا به یه جایی برسی:آوردن مثال هایی از افرادی که بدون پشتیبان به جایی رسیدن و همچنین فایلهای توحیدی رایگان
توی این تمرین 15 باور محدود کننده شایدم بیشتر وجود داشت و من در حیرتم !
جای تعجبی نداره که به بعضی از خواسته هامون نمیرسیم ایراد کار از ذهن ماست بعد میاییم واسه توجیح خودمون به دیگران حسادت میکنیم یا نفرت میورزیم !! کاملا ذهن من ساکت شد،آخه دختر خوب با این همه باور محدود کننده به کجا چنین شتابان؟ صبر کن وایسا استپ کن تا همین جا
من دارم رو خودم کار میکنم و به خیلی موفقیت ها رسیدم خیلی خیلی زندگیم متحول شده ولی بازم راه دارم میلیون ها سال نوری با اون چیزی که قراره بشم
استاد عاشقتمونم بابت این فایل فوق العاده. چهار ساعته دارم روی این فایل کار میکنم از 9 صبح که چشامو باز کردم تا همین الان که ساعت تقریبا 1 ظهره
منتظر خواندن نظرات و تمرینات تأثیرگذار شما در بخش نظرات این قسمت هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
وهمه ی دوستای بهشتیم
خب ادامه کامنتم
من نوشتم بیشترین حسادتم به مهاجرت پسرعموم به انگلیس بود
حالا تغییر زاویه دید و دیدن نکات مثبت و باورهای درستم بعداز دوروز تفکر:
اولا که پسرعموم به تضاد تو زندگیش زیاد
خورد و از چوپانی و تو دهات موندن
از تحقیرشدن های اطرافیان خسته شد و به صورت قاچاق رفت کشور کره جنوبی و بعداز ده سال برگشت ایران و خونه و باغ خرید و این دفعه قانونی رفت یونان و بعداز سه سال برگشت ایران و ازدواج کرد و
چهارسال باهمسرش زندگی کردن و بعداز چهارسال تازه عروسی گرفت
اینجا خب همه متوجه شدیم نظر مردم براشون مهم نیست و دنبال تایید نیستن و کاری که دوست دارن انجام دادن
یادمه همه میگفتن تو عروسیش کسی شرکت نمیکنه مسخره بازیا چیه و اتفاقا تو عروسیش همه اومده بودند .
هردو بعداز عروسی تصمیم به مهاجرت گرفتن و یادمه با پولی که داشت ,هفت سال پیش کاملا قانونی مهاجرت کرد به انگلیس .
جالبه خونه ش و ماشینش و باغ و مغازه ش رو اصلا نفروخت و هنوزم داره و مونده
و بعداز مهاجرت اعلام کرد که همسرش بارداربوده اما چون این بهونه نشه که مادرهمسرش احساسی رفتارکنه تو ایران نگفته بودند و بعد هم دوتا پسرش اونجا بدنیا اومدن .
داشتم به رفتارهای همسرش این دو روز فکر میکردم و قشنگ متوجه شدم که از درون خودش رو باور داشته و لایق میدونسته .
چرا ؟چون پدرش تو جنوب تهران مستاجر بود و خودش هم قیافه خاصی نداشت و از طرفی پدری مشروب خور وقمارباز داشت که معروف بود تو دهات پدرم ینا .
همینجا استپ کردم که پس لیاقتت به خونه و شرایط و خانواده و مال و قیافه ربطی نداره و همش زاییده درون و افکارمه.
اگه این دختر تونست بره مهاجرت کنه
چون قدرت رو به عامل بیرونی ربط نداد
باور قربانی شدن نداشته و دلسوزی هم نکرد برای اطرافیانش .
این دختر خیلی آروم بود و بی خیال .
دنبال مسافرت بود و دنبال یادگیری
یادمه خونه مامانم ینا اومدن و از طعم غذا خوشش اومد و از مامانم دستورش پرسید و تو دفتر یادداشتش نوشت ..
الان میفهمم غرور نداشته و در حال
یادگیری چیزهایی که دوست داشته بوده بدون قضاوت و سرزنش خودش.
یا وقتی میخواست به کسی هدیه بده
کلی تزیین میکرد و خیلی شیک کادو میداد
اونجوری نبود که مثلا پول بذاره تو پاکت آماده و بده دستش .
همیشه پول بیشتر تو کیفش بود و اتفاقی اگه جایی یه شخصی میدید عروسی کرده یا بچه دار شده یا تولدشه بهش هدیه میداد .
همیشه از اتفاقات و خاطرات خوبش تعریف میکرد و دنبال لذت بردن بود .
حتی دیپلم داشت و اصلا انگلیسی بلد نبود
اما با همون شرایط مهاجرت کرد پس یه باور غلط دیگه تو ذهن من یادگیری کامل زبان هست درصورتی که اصلا نیاز نیست
و انقدرها که من مهم میدونم ضرورت نداشته .
خب من چه باورهایی باید درست کنم ؟؟
باور فراوانی که مهم ترین هست و این دوروز بیشتراز قبل دارم نعمتهای زندگیم رو باعشق بیشتری میبینم و تمرکز بیشتر روش گذاشتم خداروشکر.
بعدیش عامل بیرونی رو که خیلی دخیل ندونم و ذهنم و افکارم واحساسم رو مدیریت کنم .
سعی کنم منم دنبال یادگیری باشم و متوقف نشم .
سعی کنم اگه چیزی خوشم اومد قدرت بیان و پرسیدن داشته باشم و از غرور و منیت خودم کم کنم
سعی کنم بی خیال و آروم باشم و از رفتارهای درست که باعث موفقیت دیگران شدن الگو بگیرم .
و بزرگترین ومهمترین قدم انجام دادن عملی و برداشتن قدم های اول تو زندگی خودم هست .
حالا قدم اول چیه ؟دنبال تایید دیگران نباشم و کاری که دوست دارم انجام بدم.
همیشه با پولم دوست باشم و اضافه تو کیفم باشه و براش ارزش واحترام بذارم.
به دیگران احترام بذارم و آروم باشم درهرشرایطی و احساس مو کنترل کنم.
شروع کنم به باورسازی درست و منطق بدم که موفقیت به خودم بستگی داره نه عوامل بیرونی و هرروز متعهدانه انجام بدم تا باوردرستی شکل بگیره و زندگی خوشگل خودمو حتی تو قسمت مالی مقایسه نکنم
و بجای مقایسه، ذهنیتم رو تغییربدم نسبت به ثروت و افراد ثروتمند .
مقاومت هامو کمتر کنم .
ایمان نشون بدم که تحسین کردن باعشق و درونی تاثیرش بیشتر از تعریف الکی هست و از درون موفقیت دیگران رو ارزشمند بدونم و به نکات مثبت و خوبشون ریز بشم و دقت کنم و انجام بدم .
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و
خانم شایسته مهربونم.
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
چندتا از نتایج اطرافیانم که منجر به حسادتم شده بودن
موفقیت چاپ شدن کتاب دوستم تو شب شعر که به شدت ناراحت شدم و احساس حسادت بهم دست داد که کلی استاد منو تاییدم کردن ولی از باور کمبود و غرور در زمان دانشجویی من کتابم چاپ نشد و بی خیال شعر وشاعری شدم وقیدش رو زدم و دنبال ترانه سرایی و فروش ترانه هام هم نرفتم …
از مهاجرت پسرعموی خودم به شدت ناراحت شدم چون رفت باهمسرش به کشور انگلیس و همش میگفتم این دختره با اون قیافه شهرستانی خوبه آدم شد و به نون و نوایی رسید ..
تا دیروز نمیتونست تو ایران راه بره
قربون خدا برم از انگلیس سر در آورد!!
یا مغازه خریدن و باغ گرفتن دایی خودم
بارها میگفتم یه بسته اینترنت نمیتونه برا گوشیش بگیره و متوسل به ما میشه حالا باغ و مغازه خرید و چه جوری تو مغازه میخواد معامله بنویسه ؟؟؟
استخدام دوستم تو اداره دارایی کرج که
بارها گفتم خوبه باباش جانباز شد و این تونست استخدام بشه و آدم شد واسه ما …
خب فکر کنم کافی باشه این ذهن من قبل از عضویتم در سایت وقبل از شرکت در دوره ها بوده …
باور محدودکننده من غالبش این بود که این آدمها اهل نماز و دین و قرآن نیستن و از شدت باور مذهبی خودم اینها را آدم حساب نمیکردم عملا بی دین میدونستم
دومین باور محدودکننده م غرورم بود که از کسی که موفق شده اصلا سوالی نمیپرسیدم و کسر شأن میدونستم
باور محدودکننده بعدی من کمبود بود و اون زمان میگفتم برا رسیدن به خواسته باید تلاش کنی و فرصت کمه و رقابت داشتم.
باورمحدودکننده بعدی من همش دنبال نقاط ضعفم بود که اونارو درست کنم و اصلا نقاط قوت خودمو نمیدیدم لامصب…
مهمترین باورمحدودکننده م هم این بود مه خدا خواسته این زندگی رو داشته باشم و تقدیر ما هم این بوده دیگه ..
خب بریم به الان خداروشکر من همون فاطمه ام اما باشخصیت بهترو باورهای بهتر
تمرکزم تو دوره مقدس 12قدم رشد شخصیت خودم بوده که عالی پیش رفتم
من دیگه الگوم توزندگی حسن و تقی ونقی و اطرافیانم نبود و الگو استاد شما بودید وهستین و همش منطق میدادم که استاد تونسته نتیجه گرفته پس منم میتونم .
اوج داستان پذیرش خدا به عنوان سیستم بود وبعد پذیرفتن خودم که باورشرک دارم
حسادت وغرور دارم و قضاوت دارم
رقابت دارم ، نفرت دارم …
من عملا اعتراف کردم و نوشتم تو دفتر چکاپ فرکانسی م که این ویژگیهارا دارم
بعد باورهام رو دونه به دونه اومدم تغییر دادم
مثلا از زیادی اطلاعات داشتن خیلی هم نظر میدادم وبحث میکردم تا روی طرف کم کنم خب با آگاهی های دوره اومدم سکوت کردن تمرین کردم و چقدر سخت بود برام یه جاهایی گریه ام در می اومد که جواب ندم و ساکت وایسم اما تعهد دادم و پاش موندم و نتیجه ها اومد با سکوت کردن من یه عده از زندگیم قشنگ حذف شدن و آرامش وارد دنیای من شد مهربون تر شدم و خودآگاه تر به اتفاقات نگاه میکردم و میتونستم بهتر اعراض کنم یا تمرکز بیشتر به داشته هام بذارم و زیپ دهنمو ببندم
از آگاهی دوره و قانون سلامتی یا هر اتفاقی تعریف نکنم حتی به مامان خودم ..
فقط رسول جان و خودم ساعتها در این باره حرف میزنیم اما هرگز تا امروز به هیچکس
دراین باره و آگاهی و سایت و اینا حرف نزدیم ..
حتی اومدم خودمو شرطی کردم که هرجا
ساکت باشم مدارم بالا میره
ربط دادم به نعمت بیشتر و دریافت ثروتها
همین هم شد
ما تو پیاده روی بودیم تو قانون سلامتی
و همزمان دوره 12قدم که پول فروش خونه پدری رسول جان وارد حسابش شد خونه ای در طبقه چهارم بدون اسانسور به قیمتی فروش رفت که کسی فکرشم نمیکرد…
چون از قانون سلامتی هم حرفی نزدیم.
هرکی پرسید گفتیم یه مدت تصمیم گرفتیم این مدلی غذا بخوریم درهمین حد ..
بعد از سکوت کردن و رشد بهتر شخصیتم
اومدم زیبایی ها و داشته های زندگی مو دیدیم و همین باعث شد به زیبایی بیشتر هدایت بشیم تا جایی که سفررفتیم و بارها هزینه ش حساب شد بدون اینکه یه ریال ما پرداخت کنیم ..
عروسی رفتیم و پول دریافت کردیم وهدیه گرفتیم ..
هدایت های بیشتری از خدا دریافت میکنیم و میپذیریم.
همین دوروز پیش مادربزرگم که چندوقته از شهرستان اومده و یه کم ناخوش احوال بود و مامانم زنگ زد که ننه گفته میخوام ببینمش ، من اومدم تو دفترم نوشتم که به حال خوب مادربزرگم بخورم و سکوت باید کنم و امضا کردم و رفتم که تعهد سکوت دادم و جالبه زمانی که من رفتم مادربزرگم داشت بعداز ده روز غذا میخورد و خندید وگفت امروز گفتن تو میایی حالم خوب شده ها و بعداز ده دقیقه دارو خورد و خوابید ومنم اومدم خونه خودم به همین راحتی ..
حالا چی میشه من به حال خوب آدمها میخورم حتی در زمان عیادت اونها
چی میشه که آدمها از نتیجه های زندگی شون این روزها به من میگن
چه تو مهاجرت چه تو روابط چه تو بارداری چه تو مالی ….
چون عکس العمل این روزهای من تغییرکرده
چون باورهام تغییرکرده و داره میکنه
چون الان از شروع کسب وکار یه آدم خیلی خوشحال میشم و باورکمبودهام رو با باور فراوانی تغییردادم و تمرکزم خودآگاه میره که عه ببین این تونسته منم میتونم .
خب الان تو طلاسازی رسول دوره ش تموم شد وما باهم رفتیم هایپر اکومال و اونجا تو طلافروشی وارد شدیم و از اون آقا پرسیدیم چه جوری این کارو زدی ؟ چه مراحلی روگذروندی ؟ ایده هاتو چه جوری بدست میاری؟ این آدم به شدت توحیدی بود
همون لحظه گفت فقط خدا بود ..
یا وقتی از مهاجرت دخترش به اتریش حرف زد
ما چنان با ذوق گوش میدادیم و هیجان داشتیم که نگو ..
جوری که چندتا مشتری براش اومد و رد کرد و به صحبت هاش ادامه داد و از مسیرش گفت و تعریف کرد .
ما تمرین آگهی تبلیغاتی خودمونم انجام دادیم دقیقا تو اون گالری طلافروشی لاکچری و خفن ..
نگفتیم ما کجا واینجا کجا
نگفتیم این آدم الان به ما از بالا به پایین نگاه میکنه
نترسیدیم که هیچی نداریم چی بگیم
حالا بماند که همین شخص شماره همراه
رسول جان را گرفت و گفت بهترین دوست من هستی شما و بهت به عنوان یه همکار نگاه میکنم و میدونم روزی میرسه گالری خودتو تو بهترین پاساژ میزنی و …
چی باعث شد بریم تو این گالری طلافروشی ها و بپرسیم چه مراحلی رو گذروندن
فقط میگم باورتوحیدی و باور لیاقت
استاد عزیزم شما تو دوره لیاقت به ما خودشناسی محض یاد دادین .
لیاقت کاری میکنه که غرور وقضاوت و سرزنش و تحقیر ها از سر راهت کنار میره
حالا خودت می مونی و ایمان سراسر توحیدی در درونت .
اینکه این روزها کسی از نتایجش بگه و بنویسه حتی تو این کامنتها وارد دفترمن میشه به عنوان نشانه و من بهش افتخار میکنم و میگم اون تونست منم میتونم .
جهان جهان فراوانی هاست و ما باورهای قدرتمندمون داره زندگی مونو خلق میکنه .
از جایی که خودمو پذیرفتم با تموم ویژگیهام و بعد تمرکز گذاشتم رو تغییر باورهام و خسته نشدم و تغییرات کوچیک خودمو بارها نوشتم ومینویسم و درباره ش حرف میزنم
نمیدونین چقدر نعمت دارم دریافت میکنم .
من یه لبخند از همسایه یا آدمها دریافت میکنم مینویسم
همین هفته پیش رفتیم مغازه برای بچه ها بستنی بگیریم و
دقیقا موقع خروج من از مغازه یه آقایی که قصد واردشدن داشت درو نگه داشت و گفت شما بفرمایید
من خیلی خوشحال اومدم بیرون و رسول جان گفت من میدونم ذهنت گفت اینم رزق امروز منه من تغییر کردم که یکی درو برام نگه میداره و منم خندیدم گفتم دقیقا همینو گفتم و اومدم خونه و تو دفتر نتایجم نوشتم و باکلی ذوق.
بله قانون جواب میده به شرطی که کوچیکترینهارو ببینیم .
این تغییرات کوچیک ،قدرت وسوخت وانگیره ای میشن برای ادامه مسیر درست توحیدی مون .
تک تک کامنتهاتون رو میخونم و نتایج شما نشونه هست برای من و غرق حال خوب میشم که ما لایق بهترینها هستیم .
اینکه تو دوره لیاقت تک تک بچه ها از توانایی هاشون گفتن و وارد دفتر من شدن به عنوان نشونه .
به تک تک شماها عشق می ورزم که میدونین
بهترین راه تمرکز وتعهد وانجام تمرین هاست .
استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
بی نهایت سپاسگزارم.
عاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سلام به شیما جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت بانو.
من و رسول جان هم
به داشتن دوستان بهشتی ونازنین مثل خودت و
پسرت علی جان افتخار میکنیم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله
سلام به سمانه عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت .
خواستم بدونی که چقدر تحسینت کردم که این روزها خوب داری خودتو میشناسی و رو خودت کار میکنی و یه جورایی شماهم داری
تایید دیگران رو کمرنگ تر میکنی و راحت تر از خودت مینویسی و به قول استاد عزیزم خودافشایی میکنی و این عالیه که فارغ از قضاوت بقیه با خودمون رو راست باشیم و خودمونو بشناسیم و لایق بدونیم.
بگم که کامنتهاتو خوندم تا جایی که وقت داشتم و تبریک میگم پیشرفت شخصیتی ت رو عزیزم.
هرروز باید کارکنیم و متمرکزتر بشیم رو شناخت خودمون و باورهامون که بهتربشن .
خوشحالم واست دوست بهشتی م .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله
کلی بوس تقدیم خودت و نی نی .