ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 113
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
امیدوارم که این برنامه ادامه دار باشه آمین
سوال یک اگر یکی از افراد نزدیک به من به موفقیت برسه من چه احساسی دارم ؟
شاید دقیق نتونم بگم احساسم چیه و واسه افراد فرق میکنه مثلا توی دوستام وقتی میبینم یه نفر توی شغلی که من بودم موفق شده فکر میکنم چیکار کرده که شده واسش و میگم منم اگه مونده بودم میشد
ولی واسه بعضیا که کمتر من بودن و پیشرفت کردن نه حسادت میکنم و میگم فلانی کمکش کرد
موفقیت افراد نزدیک من
خواهرم …مغازه داره و موفق شده و بهتر من به ثروت رسیده و براش خوشحالم و دلیل موفقیتش واسه من این بوده که توی شغلش مونده و منم درسی که میتونم ازش بگیرم اینه که باید وایسم توی شغلی که دارم
بهنام ….خیلی توی کارش موفق بوده و از همه لحاظ عالیه و درسی که من ازش میگیرم بازم اینه که توکل کرده تو مسیر هست جز خانواده عباسمنش هست و من ازش درس گرفتم که اگه توکل کنم رو خودم کار کنم تمرین کنم باورهامو تغیر بدم منم میتونم موفق بشم و باید مسیرشو برم
نادر دوستم هست که توی کارش موفق شده شاید بعضی وقتا بگم چطوری شده و غصه بخورم که چرا من نتونسم ولی آخرش میبینم همون بحث تکامل هست که وایساده زحمت کشیده باورش خوب بوده و نتیجه میگیرم اگه منم توی شغلم وایسم و درست پیش برم قوانین کارمو رعایت کنم واسه منم میشه
حامد واقعا حسودی میکنم بهش حتی کمتر من هست ولی چون ارتباطم باهاش بده بهش حسودی میکنم
علی خیلی موفقتر از من هست و بهش حسودی میکنم و میگم اگه کمک باباش نبود الان اینجور نبود ولی اونم واقعا تمرکزی روی کارش موند و رفت جلو و درسی که من میتونم ازش بگیرم اینه که تمرکزم باید روی کارم باشه و هی شغل عوض نکنم
در کل باورهای من خرابه و توی یه کار نمیمونم
ولی تصمیم گرفتم رو خودم کار کنم تا باورهای درس شه و رفتم توی یه شغلی که ازش خوشم میاد و میخام ادامش بدم و با باور درست پیش برم و رو خودم کار کنم نتیجه بگیرم و بتونم دوره عزت نفس رو بخرم و برم جلو تصمیم گرفتم دیگه جا نزنم بمونم توی شغلم و موفقیت کسب کنم و تمرین کنم چون واقعا دیگه از این وضعیت خستم و میخام به موفقیت برسم و مثل تمام افراد موفق که از یجا شروع کردن منم ادامه بدم خدایا شکرت شکرت شکرت فقط استاد عزیز ازتون درخواست میکنم ادامه این سریال رو بریم تا بتونم منم به یه باور درست برسم
شاد و پیروز باشین
سلام استاد عزیز اول تشکر میکنم بابت این فایل عالی من چندروزه که دارم روی باورهای مالیم کار میکنم از بچه های دوازده قدم هستم از خیلی جهات پیشرفت داشتم اما انگار پاشنه ی آشیلم ازلحاظ مالی هست که درآمدم اوکی نمیشه یا اگر یکبار بشه دوباره برمیگرده به حالت قبل به قول استاد میفهمم که باورم ثابت نشده خلاصه اینکه امروز ازخدا کمک خواستم واون من و به این دوره ی رایگان هدایت کردم
من بخوام از حس و حال خودم بگم از موفق شدن اطرافیان:
باید بگم واقعا برام فرق میکنه که کی موفق شده اون فرد کیه من کلا تو موفق شدن بقیه حس حسادت ندارم یعنی تا جایی که بشه دیدم خودم سعی میکنم این حس و نداشته باشم چون خیلی بدم میاد نمیدونم چرا همیشه سعی داشتم به خودم گوشتزد کنم که تاجایی که میتونم این حس و دور کنم اما این به معنی نیست که اگه حسادت ندارم ولی واسه طرف مقابلم خوشحالم نه اتفاقا یه حس کمبود یه حس ناتوانی یه حس بد که ببین فلانیم به این که زیاد روش حسابی نمیشد باز کنی اینکار و کرد اما تو چی اندازه ی فلانی هم نیستی اگر اون فرد از نزدیکان باشه و جنس مذکر باشه کمتر ولی چون خودم زنم اگر اون فرد جنس مونث باشه باعث میشه من خودم بیعرضه فرض کنم و فک کنم بقیه رو من زوم میشن که تو چی درکل اینکه حس بدی دارم و سعی میکنم با دلیل آوردن که فلانی شرایطش باعث شده که به این موفقیت برسه هم ذهن خودم و آروم کنم هم به بقیه بگم که اونها هم متقاعد کنم چقدر بده الان میفهمم که دارم مینویسم
از موفقیت افراد بگم :
شوهر خواهرم ؛تونست از مشروبات الکی دست بکشه و دیگه نخوره
احساسم اولش بد بود که چرا شوهر من نمیتونه اینکارو بکنه و احساس نگرانی داشتم احساس حسادت داشتم واینکه هربار این و میشنیدم فک میکردم طرف مقابلم یه جواریی میخواد به چشم بیاره به قول معروف خودمون پزش و بده اما بعد که یاد گرفتم هرچیزو تحسین کنی واسه توهم اتفاق میفته ارادش و تحسین کردم وگفتم اگر اون تونسته ممکنه واسه شوهرمنم هم همیچین شرایطی پیش بیاد و بتونه ونگاهم و عوض کردم به این موضوع که اون از نزدیکترینها در رفت و آمده با شوهرم پس میتونه روی شوهرم تاثیر مثبت بزاره و نظرشرو تغییر بده و اونم این قضیه رو کنار بزاره و باور اینکه میشه رو واسه خودم تو ذهنم ساختم و همچنان امیدوار به این قضیه هستم
دومین نفر دوستم که ماشین خرید :
احساس وقتی که این خبرو شنیدم زیاد بد نبود اما زیاد خوبم نبود و همش ذهنم داشت دلیل میاورد که من بخاطر این از زهرا ناراحتم که من از قبل نگفته که میخواد اینکارو بکنه به نظرم ذهنم داشت رو حسادتش رو با این حرف سر میزاشت که من متوجه نشم و مستقیم نگم من حسودیم شده چرا من نه
این قضیه میتونه به من این الهام و بده که اگر زهرا موفق شد پس توهم میتونی ماشین بخری البته اگر مثل اون همینقدر محکم بخوای و نگران اینکه رانندگی سخته و این چیزها نباشی یعنی اگه بتونی تو قضیه رانندگی و هزینه های مالی پاشنه آشیلت رو ازبین ببری
درسی که من از زهرا تو این قضیه گرفته این بود که ما دوست صمیمی هستم که یه زمانی رو زیاد به خاطر اینکه تو یه شرکت باهم کار میکردم و بیشتر وقت پیش هم بودیم در مورد اینکه ماشین بخریم صحبت میکردیم و ذوق میکردیم یادمه یه روز دوستم اومد شرکت و یه سر سوییچی دستش بود گفتم این چیه گفت واسه ماشینی که بعدمیخوام بخرم سرسوییچی خریدم که بتونم زودتر بهش برسم و دوتایی خندیدیم و رد شدیم اما خیلی زود این اتفاق براش رقم خرد بااینکه درآمدش و حقوقش خیلی از من کمتر بود و تازه حقوقی هم که میگرفت باید کمک خانواده قسط و اجاره خونه میداد درسی که من گرفتم این بود که به چیزی فکر کنی و باور داشته باشی اینقدر مثل دوست من باور داشته باشی که بتونی لوازم مورو نیازش رو بخری اون آرزو برآورده میشود
فرد سوم خواهرم لیلا هست
که اون تونسته تو خونه با هزینه ی خیلی کم یه کار راه بندازه و برعکس چیزی که بقیه فکر میکنن این کار کلی درآمد داره و هرروز بیشترم میشه خواهرم و من همراه هم داریم دوره ی 12 قدم و میگذرونیم اما اون از لحاظ مالی بخاطر باورهای خوبی که داره کلی پیشرفت داشته و من وقتی این و میشنوم که میگه من امرزو روزی بیشتری از خدا خواستم و کارم بیشتر شد اولش یه ذوق کوچولویی میکنم که قانون داره جواب میده اما بعدش حسی مثل افسردگی میاد سراغم که ببین اون از یه هزینه ی کمکلی درآمد کسب میکنه اماتو این همه هزینه کردی چیزی نداری و دآمدم اینقدر کمه یعنی مقایسه میکنم و حس اینکه بقیه هم همین مقایسه رو میکنن رو دارم و حالم بد میشه و همون لحظه هی میگم حالا چیکار کنم بدو عجله کن یه کاری کن یه راهی پیدا کن اولش یکم شورو هیجان دارم اما یکم که میگذره و میبینم جواب زیادی نداد دوباره سرد میشم و غصه میخورم و اگر بخوام از خواهرم کمک بگیرم که بگم بنظرت چیکار کنم منم بتونم تو این گزینه خوب بشم میگم نه میخوای هرروز بهت فخر بفروشه به قول استاد از بالا بهت نگاه کنه
برعکس درسی که من میتونم ازاین موضوع بگیرم اینه که وقتی خدا واسه خواهرم میخواد پس میتونه واسه منم انجام بده کافیه از خواهرت بپرسی ببینی چه ایدها یی و چه باورهایی داره که روز به روز روزیش بیشتر میشه چه نگاهی داره و من هم همینکار و بکنم واینکه سعی کنم تحسینش کنم که به اون مسیرهدایت بشم
نفرچهارم یکی از همکارهای من به نام اعظم
که هردو باهم هنرمون رو شروع کردیم و وارد بازار کار شدیم اما اعظم با اینکه کارش از من دوبرابر ضعیف تر بهش پیشنهاد کار خیلی بیشتر میشه و من وقتی به پیج او نگاه میکردم و عکس کارهاشو میزاشت حرصم میگرفت تازه بهش چیزم میگفتم که چه اعتماد به سقفی داره از کارهاش عکسم میگیری و میزاره اما این قضیه همچنان ادامه داشت واو هر روز بیشتر پیشرفت میکرد و پیشنهاد کار بیشتری داشت و من همش حرص میخردم که خدایا ببین من اینقدر کارام قشنگه بازم همرو پست نمیکنم و بدو خوب میکنم اما این با اعتماد به نفس این عکسارو پست میزاره و خلاصه به جای اینکه تحسینش کنم که مثل من کمالگرا نیست و خودش و کارش رو باورداره میومدم برای تایید حرف خودم پیج اعظم رو به اطرافیانم نشون میدادم ومیگفتم تورو خدا کارای این و ببین و کارای من و ببین همه هم حرف من و تایید میکردن که چقدر کاراش ضعیفه ولی چقدر بیشتر از تو بهش کار میدن و بقیه رو دنبال میکردم که ببینم حرف من و تایید میکنم و اونهام واقعی تایید میکردن اما چه فایده مشتریها اون و میخواستن 🫠 ومن هی سرخورده تر میشدم و فکر میکردم که خدا نمیخواد به من روزی بده و من دست به هرکاری بزنم برام برکت نمیکنه
من بعد که قوانین رو یاد گرفتم فهمیدم پس یه عامل دیگه داره کارو انجام میده واگرنه نه اینکه من بخوام واقعا کارا ضعیف بود یه عامل درونی به نام باور به نام اعتماد به نفس و فهمیدم به جای بدو بیرا گفتن و زیر سوال بردن این بنده ی خدا باید تحسینش میکردم و فک میکردم که چی باعث میشه که بقیه هم اون و کارهاشو بپذیرن در واقع میشه این درس و گرفت که وقتی از درون خودت و کارت رو قبول داشته باشی و باور داشته باشی این حس و به بقیه هم انتقال میدی
بازم ممنون و سپاسگزارم
ازاستادعزیزبابت ای فایل
سلام به همگی
اگه نسبت نزدیک نباشه که بی تفاوت هستم یا میگم باریک الله و حس بدی ندارم
نزدیک باشه میگم باریییک الله و فک میکنم خوش حال میشم واگه چیزی هم بگم واقعا حسم خیلی بد نمیشه
ولی ولی اگه کسی باشه که شوهرم بیاد بگه و بگه افرین و یا یجوری بفهمم که توجه میکنه
بد بهم میریزم سعی میکنم مثل اون باشم
و کلا فقط رو توجه همسرم حساسم
اگه توجه اون نباشه شاید بذام انگیزه بشه اگه بخوام هم و نزدیک باشه میرسم میپرسم چجوری و چیکار کردی
اگه لازم میشد بر اساس تعریفی که از اهمیت یک چیز یا فایل یا مطلب یا کتاب و .. دارم ، 100 میلیون تومان پرداخت می کردم تا این محتوا رو تهیه کنم و بخرم و ببلعم نه اینکه صرفا ببینم یا بشنوم.
توضیحات مابقی رو ان شاء اللّه بعدا می نویسم. خدا حفظ کنه استاد رو.
با سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته عزیز
سلام خدمت دوستانی که همه در این سایت بزرگ که یک اتفاق بزرگه از نظر بنده، دور همیم و سعی میکنیم که خودمون رو اصلاح کنیم تا تکاملمون رو طی کنیم به امید الله.
این عکس العملی که من در مورد خودم به تصویر کشیدم در واقع اتفاقیه که من سعی و تلاشم هم برای اصلاحش دارم میکنم و به لطف فایلهای استاد عزیزم درصد عکس العملهای بد ذهنی ام رو کاهش میدم…امید به خداوند
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
بستگی داره به او شخص. اگر این شخص به من و وضعیت من نزدیک باشه و بطور نسبی شرایط یکسانی داشته باشیم و یهو ببینم که پیشرفتی کرد و زندگیش عوض شد خب من خیلی بهم میریزم واذیت میشم…هم به این دلیل که خودم رو با اون شخص در یک تراز میدیدم (البته ظاهرا-یعنی چون شرایط کلی مون رو در ظاهرمون میسنجیدم) و هم اینکه خودم رو شماتت و تخریب میکنم..احساس بی عرضگی و حماقت بهم دست میده..حس عقب موندگی و مورد قضاوت دیگران قرار گرفتن..اینکه همسرم اگر چیزی بهم نگه به هر حال میبینه که من دارم درجا میزنم…و از همه بدتر تو جمعهای مشترک که همه از شرایط میگن و از خریدهاشون و تغییرات خوب مالی شون…و من ساکت میشینم و در لاک تنهایی خودم فرو میرم…هر چند که سعی میکنم فرو بدم کمبود هام رو و بازیگری میکنم در نقش آدمی خوشحال و کسی که به معنویت بیشتر بها میده و پول رو با معنویت هم سنخ نمیدونه… این دروغها خیلی اذیت کنندست.. با همه ی تلاشی که در دیدن خوبیها و صحبت ازشون، باز هم نمیتونم حالم رو خوب کنم..نمیدون که چی تو ذهنمه که نمیشه درستش کنم…
همه ی این توصیفات باعث میشه که ادامه ندم…حس بی فایده بودن میکنم…
چون خودم میدونم که آدم باهوشی هستم و خیلی کارها از دستم بر میاد و خیلی کارها هم کردم که در نوع خودش خاص بوده..ولی در نهایت دوباره عدم نتیجه گیری خوب مالی حسم رو خراب میکنه و کلا فراموشوم میشه الطاف خداوند رو..چون خداوند دریایی از رحمت و نعمت بهم داده…خدا خیلی بهم لطف داشته…
موفقیت اون شخص به لحاظ فیزیکی اگر در حوزه کاری من باشه تا حدودی الهام بخش میشه ولی ادامه دار نیست و رهاش میکنم و اگر در حوزه کاره من نباشه تا حدودی دنبال این مساله هستم که چطوری تونسته به این موفقیت برسه…مثلا میفهمم که با یکسری آموزشها داشته هاش رو کامل تر کرده یا با رفت در یکسری جمعها تونسته به اطلاعاتی دست پیدا کنه یا هم فرکانس تر با اون ها بشه که کارش رو گسترش بده و بتونه نتیجه بگیره…اما نمیتونم به چشم “الهام بخش” بودن ازشون بهره ببرم..یعنی دچار رخوتی میشم که نمیتونم استفاده کنم. در واقع ناتوان میشم در مواجهه با این ماجرا..
اما اگر اون شخص به موفقیت رسیده از نزدیکانم نباشه، خودم رو هی توجیه میکنم..مثلا میگم ” من دارم خوشی هاشو میبینم..هزار تا مشکل داره…همه چی که پول نیست… احتمالا چند وقت دیگه مشکل براش پیش میاد و زمین میخوره و از این قبیل افکار توجیهی و تخریبی…
برای بعضی از عزیزانم خیلی خوشحال می شوم خواهر و برادر هایم که ازدواج کردند هرگونه پیشرفتشون انگار من پیشرفت کردم و شاداب هستم و بیشترین از خدا برای آنها طلب می کنم
مثلا در یک کلاس هستیم یا در یک خانه زندگی می کنیم یا در یک محیط کار ولی خودم حس می کنم بعضی اوقات از مقایسه یا ناتوانی خودم میدانم
سلام استاد عزیز
من بعضی اوقات از پیشرفت دیگران خوشحال می شوم ولی حس ناتوانی و کاستی خودم هم در فکرم خطور می کند
مثلا اگر خواهر خودم پیشرفت کند خیلی خوشحال می شوم ولی در بعضی اوقات یکدفعه مقایسه و اینکه آن حقوقش کمتر از من هست یا من زودتر از همه کار کردن را شروع کردم ولی به این جای که آنها رسیدند من نرسیدم و شاید برای یک نفر دیگر هم بر زبان جاری کنم
یا اینکه مثلا دوستم که دو سال با من همکار شده و خودم آن را به این کار دعوت کردم و راه کار برای پیشرفت کارش را از روز اول بهش دادم و انگیزه برای بالاتر رفتن بهش می دهم و وقتی موفق می شود خوشحال می شوم ولی از درون حس اینکه این در دو سال به این همه موفقیت رسیده و من بعد از 11 سال هنوز موفقیت چندانی ندارم و در یک نقطه باقی ماندم و حتی زمان و وقتی که من میگذارم و پیشرفتی هم نداشتم ذهنم را آزار میدهد من 9 سال حداقل همه کار با هم انجام می دادم ولی الان یک سال هست که فقط کار حسابداری و تنخواه گردان را انجام می دهم و دوستم در قسمت فروش کار می کند که بصورت پورسانتی کار می کند حتی بعضی اوقات با خودم میگم اگر باهم همکاری نبودیم خیلی میتوانستم کمکش کنم ولی حالا یک مقدار از همکار بودن در کنار خودم حس خوبی ندارم و با هم نمیسازیم برای بعضی چی یهای کوچک از دست هم عصبانی می شویم
مثلا جایگاهش پیش مدیریت فراتر از من رفته و بعضی اوقات ناتوانی خودم را به رخ خودم می کشم حس حسادت نیست از این که من ناتوان بودم یک چیزی فراتر از من دارد که الان جای قبل من را گرفته حتی با تمام وجود حس می کنم اعتماد بنفس قبل خودم را از دست دادم از طرز صحبت کردنم با دیگران که قبل خیلی راحت رفتار می کردم و دیدگاه مدیریت برای ضعیف بودنم را بعضی اوقات میبینم
یا خواهرم الان راننده شده من از یک طرف دوست دارم رانندگی کنم که 12 سال پیش پیگیر گواهی نامه شدم ولی هنوز موفق نشدم بگیرم چون فقط ثبت نام میکنم و یک بار امتحان می دهم و می رود و سراغی از آن نمی گیرم و مزحکه دست دوستان و آشنایان شدم فکر می کنم زمان امتحان به دیگران نگاه میکنم که موفق نشدن با این همه خواندن و در آن لحظه نمیدونم مقایسه می کنم یا ناتوانی خودم را در مقابل دیگران میبینم که دیگه پیگیر تمام کردن و گرفتن گواهینامه خودم نمی شوم و دور بودن مسیر راه را بعنوان اینکه ادامه نمی دهم بیان میکنم
ووقتی کنار خواهرم مینشینم با حقوق پایینتر از من ماشین خریده و دیرتر از من به دنبال آموزش گواهی رفته الان موفق. شده خوشحالم ولی در درون اذیت می شوم نه اینکه حسادت کنم خودم را سرکوب میکنم و بعضی اوقات رفتارهای عصبی از خودم در همه موارد برایم ایجاد می شود که به بیرون بروز می کند
درود به همه دوستان و استاد گرامی و تیم دوست داشتنی عباس منش
نمیخوام با نقاب حرفامو بنویسم و به سوال جواب بدم و باید اون چیزی رو بگم که واقعا هستم چون قبلا شاید در نوشتن نظر یجورایی فیلم بازی میکردم و چیزی مینوشتم که نیستم چیزی رو مینوشتم که دوست داشتم باشم ولی فهمیدم اول باید خودم باشم و به خودشناسی برسم تا بتونم اونو تغییر بدم
در مورد سوال استاد که نسبت به موفقیت دوستان و آشنایان چه دیدگاه و احساسی دارم باید بگم که احساستم در مورد موفقیت هرکسی متفاوته و حتی میتونه در مورد موفقیت یک فرد هم احساس خوب باشه و هم احساس بد
در مورد خانواده هر کدوم از اعضای خانواده من به موفقیتی برسن فقط و فقط احساس خوشحالی و شادی دارم و لذت میبرم از اون اتفاق انگار خودم به اون موفقیت رسیدم و هیچگونه احساس بدی ندارم
در مورد موفقیت فامیل های نزدیک دو احساس رو همزمان تجربه میکنم
مثال بیارم : توی خانواده عمه ام یکی از پسر عمه هام توی شغلش به ثبات و موفقیت قابل توجهی رسیده و زندگیش افتاده رو دور پیشرفت
وقتی از موفقیت های افرادی مثل پسر عمه ام میشنوم و میبینم دو احساس خوب و بد رو تجربه میکنم
از اونجایی که خبر دارم که چه مسیری رو طی کرده و چقدر برای رسیدن به اون موفقیت تلاش کرده و الان داره نتیجه زحماتشو میبینه
احساس خوبی در مورد موفقیت هاش دارم
مثلا همین چند روز پیش ماشین قدیمی خودشو فروخت و رفت یه پارس صفر خرید
میگم بنازم بهش اون یه مسیر چندین ساله رو طی کرده که الان به راحتی میره و چیزی که دوست داره رو میخره خدا بهش بیشتر بده کغرش با ارزشه تو کارش بهترینه و ارزش آفرینی میکنه به چند نفر دیگه هم دستی میشه و نون میرسونه پس حقشه و خدا بهش بیشتر بده و این احساس واقعی منه بدون هیچگونه احساس حسادتی
اما احساس بد من در مورد موفقیت های آدمایی که مثل پسر عمه ام که غز فامیل ما هستن چیه؟
احساس بدم از اونجایی میاد که از خودم ناراضی میشم و میبینم که خیلی عقب هستم از هم سن و سالای خودم و یجورایی احساس عقب ماندگی و یأس رو تجربه میکنم در مورد خودم ولی احساس حسادتی وجود نداره و کاملا بر میگرده به خودم که چرا تو هنوز موفقیتی کسب نکردی و داری در جا میزنی و هرچقدر تلاش میکنی و کار میکنی فقط مخارج معمولی زندگی رو در میاری و پیشرفتی توی زندگی نداری و این حرفا
و اما در مورد آشنایانی که میشناسم و میبینم که مثلا فلانی رفته چهار میلیارد شاسی بلند خریده یا فلانی رفته پنج میلیارد تو فلان منطقه زمین گرفته یا فلانی با اینکه دوتا ماشین نو داشته رفته یه زانتیا هم خریده و اینجور موفقیت های چشم گیر دیگران
وقتی اینارو میبینم طبیعتاً ناخودآگاه میگم خوشا به سعادتشون اینارو اینا از کجا میارن؟ بچه کووچه ای ها و شاید نا خواسته یه احساس حسادت ضعیفی اون وسط پدیدار میشه
منم که این وسط آگاهی در مورد اینکه چگونه به این موفقیت ها نگاه کنم که احساس خوبی بهم بده یا اصلا با چه دیدگاهی باید به این موفقیت ها نگاه کنم بعد یکم غبطه خوردن میرم پس کله ام را خارانده به راه خود ادامه میدم.
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
نمی دونم این احساس درسته یا نه اگر فردی از آشنایان یا دوستان به موفقیتی برسه احساس خوشحالی براش دارم اما زمانی که من دارم کاری انجام می دم و داخل کارم هرکسی سرک بکشه مرتب دخالت داخل کارم کنه و ناراحتی هایی که برام ایجاد میکنه نذاره کارم رو انجام بدم و بعد خودش از این راه رفته و به موفقیت رسیده ولی برای من ایجاد مزاحمت کنه احساس بده حسادت بهم دست میده البته با صحبت های شما لستاد سعی کردم ببخشم ولی باهاش رفت و آمد نداشته باشم برای آرامش خودم
سلام به استاد عزیز و فهیم و سلام به مریم جان عزیز و آگاه. سلام به همه ی بچه های سایت که بودنتون نعمته.
من با نوشتن این کامنت می خوام دِینم رو به استاد ادا کنم و با حل این تمرین استقبالم رو از این فایل سریالی نشون بدم. و البته که جوابام به این سوالات و حل تمرین فایل فقط در مقابل موفقیت های مالی افراد هست. چون من در همه ی زمینه ها واااقعا موفقم. از اعتبار اجتماعی تا مهارت بالا در زمینه ی فعالیتم. اما در زمینه مالی اونجایی نیستم که باید باشم!!
در جواب سوال این فایل باید بگم که من خودم به شخصه بیشتر از اینکه نگاهم به موفقیت دیگران باشه، نگاهم به اینه که چه کسی به این موفقیت رسیده! اگر یکی از آشناهای من باشه، دوست، فامیل یا هر کسی که من از نزدیک می شناسم و شاهد روند زندگیش و کارش بودم، به موفقیت قابل توجهی برسه، خصوصا در زمینه مالی، بیشتر از درگیر شدن با احساسات شادی یا ناراحتی، درگیر چگونگی ماجرا میشم. بهت زده میشم. و در واقع احساس ناتوانی میکنم. شروع میکنم به مقایسه کردن. که منم اینکارو میکنم منم این مسیرا رو میرم یا حتی یه جاهایی من بهتر عمل کردم. پس چرا برای من نتیجه نداده؟ چرا برای من نشده؟؟؟؟
حالا اگه اون شخص موفق نسبتی با من نداشته باشه و من خبری از حال و روزش و زندگیش نداشته باشم، کاملا خوشحال میشم و قلبا تحسین میکنم. چرا؟ چون بی خبری من از شرایط اون باعث میشه که نتونم تو پروسه مقایسه بیوفتم!!!!
نتیجه اینکه، چه در مقابل موفقیت یه شخص آشنا، چه در مقابل مسیر کاریه خودم، بزرگترین احساس و واکنش من علامت سوال هست! من داااائما در حال فکر کردن به چگونگی هستم. چطوری برای فلانی شد؟ چرا برای من نشد؟ من هم همین کارو کردم. منم همین راه و رفتم…
در کل برای غریبه ها خوشحال میشم. اما برای آشناها درگیر چگونگی میشم. در باطن دچار حسرت میشم. حس ناتوانی، و خوددرگیری ذهنی و … و مرتبا از خودم میپرسم که کجای کار من مشکل داره؟ من چه کم کاری یا کوتاهی میکنم؟ چرا کارای من نتیجه نمیده؟ همه موفق شدن و من نشدم. و کلی سوالای ذهنی دیگه که تو دفترم کامل نوشتم. آها اینم بگم که طرف همه ی سوالای من خداست ها!!!! همه رو از خدا میپرسم. و همش برام سواله که آیا داری به من سخت میگیری؟ خودت نگفتی من در لحطه اجابت میکنم؟ همه ی کارها رو که خودم دارم انجام میدم. پس خدایا نتیجه کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
در جواب تمرین هم اینو بگم که من حتی توی دفترم هم راحت نبودم و نیستم که بخوام اسم شخص رو بنویسم اما با تحلیل و فکر کردن به اسمایی که تو ذهنم بودن، و بررسی مواردی که توی تمرین بهشون اشاره شده، به یه نکته ی مشترک رسیدم. که درموردش کامل توی دفترم نوشتم. اینجا هم ازش میگم.
فقط همینو بگم که همه کسایی که در حال حاضر اسمشون و موفقیتشون توی ذهن من هست، درسته که به اخبار گوش میکنن، کنترل ورودی ندارن، درسته که به اصطلاح قانون رو نمیدونن، اما قللللبا عزت نفس دارن. و اصلا با کم نمیتونن زندگی کنن. نمیتونن ارزون بخرن و یا اصلا نخرن. یا حتی انتخاب کنن که کدوم رو بخرن. همیشه هم همینجوری بودن. و همه ی زمان هایی که من به شخصیت به اصطلاح قانع خودم افتخار میکردم، اونا در حال تغذیه ی عزت نفس و خود ارزشمندیشون بودن…
و حالا در نتیجه اونها این باور رو دارن که نباید بی کیفیت زندگی کرد و باور من میگه حالا دوتا نشد یکی هم خوبه!!!!!
و موارد بیشتری که توی دفترم مفصل نوشتم.
.
.
.
در کل نتیجه اینکه عزت نفس و احساس خودارزشمندی، حلقه ی گمشده ی زندگیه منه. و من با دیدن موفقیت های عزیزانم باید مرتباا تایید کنم که چگونگی رو فراموش کن و فقط خودت رو لایق دریافت ببین. خودت رو لایق کیفیت در همه ی جهات زندگیت ببین…
.
.
.
ممنونم استاد که باعث شدید برای خودم و شناخت بیشتر خودم وقت بزارم.
خیلی خیلی این نوشته برام با ارزشه.