ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 113 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام و خداقوت و سپاس از استاد عباس منش بابت اشتراک گذاری این آموزش ارزشمند
منم تمرین رو توی دفترم انجام دادم
نکاتی که توی خودم پیدا کردم:
احساس ناتوانی و حال ندارم
حس خودکم بینی و بی عرضه دیده شدن
مقایسه کردن خودم با دیگران
حس حسادت وتنفر
ایده های الهام بخش افراد:
پشتکار و استمرار در مسیر
ایمان به مسیر و راه
داشتن حس لیاقت و اعتماد به نفس
داشتن شجاعت و رفتن توی دل مشکلات
طی شدن زمان لازم تا رسیدن به موفقیت
خوش بین بودن و مثبت اندیش بودن فرد
انجام تمرینات و ادامه مسیر
درود بر شما استاد عزیزم
پاسخ سوال قسمت اول :من از موفقیت اطرافیانم و نزدیکانم خیلی خوشحال میشم و همیشه اگه چیزی رو چ از لحاظ مالی یا کاری به موفقیتی رسیدند همیشه میرم بهشون تبریک من میگم و ماشالله بهشون میگم و میگم ان شاء الله موفقیت بیشتری رو بدست بیارن
ولی شاید یه سری افراد باشن اگه به موفقیتی برسن شاید یکم تأکید میکنم خیلی کم یکم حسادت کنم ولی باز ب خودم میگم نه نباید حسادت کنم
حالا از چ زاویه ای نگاه کنم ک باعث خودباوری و الهام بخش برام بشه؟
من همیشه یاد گرفتم که اگه واسه یکی از خدا چیزهای خوب مثل موفق بودن تو کار و زندگی بخوای باعث میشه خدا بیشتر خیر و برکت بیاره تو زندگیت
حالا چ درسهایی میتونم بگیرم؟
اول اینکه اگه اون مثلا تونسته یه خونه ای یا ماشینی یا هرچیز خوبی بدست بیاره پس منم میتونم یعنی همه میتونن و امکان پذیره به قول خودتون باران نعمت ها زیاده فقط ما باید ظرفمون رو بزرگ کنیم
سلام استاد عزیزم
من یه مسائلی توی روابط خودم و همسرم با دوستانم دارم که اولش نمیدونستم از کجا هست
ینی بعضی موقع ها به شدت حالم بد میشد
به شدت عصبی میشد جوری که گریم میگرفت
افکار منفی توی سرم میچرخید و من نمیدونستم که ریشه اینا از کجا هست
اما چندین بار که تکرار شد و من از خداوند خواستم که بهم نشون بده مشکلم کجاست یواش یواش دارم به خودشناسی میرسم
البته من این موضوع رو هر بار میفهمم که من فکر میکنم با حسادت میتونم خوبی هارو به خودم جلب کنم
اونارو کوچیک کنم و خودمو بزرگ کنم
بگم اونا نمیفهمن اونا حالیشون نیست
ولی هربار تکرار میشه
سعی میکنم که درستش کنم اما
اینقدر این احساس شدیده
که وقتز میاد قفل میشم
حالم به حدی بد میشه که تمام بدنم سر میشه
گریم میگیره نمیتونم جلوشو بگیرم
اما من هربار سعی میکنم ورودی هامو کنترل کنم
و باورمو تغییر بدم که رابطه خوب
اصلا ربطی به این نداره که با دوستات رفت آمد نکنی که مبادا همسرت به راه بد کشیده میشه
یکی از نزدیکانمون هست که هر بار اینو به من میگه
و باور داره نباید با دوستان رفت آمد کرد وگرنه بد میشه
وقتی از همچین چیزایی حرف میزنه بد من شروع میکنه به لرزیدن باور کنید
اینقدر بدم میاد از این حرفا
که نگو آخرش صریحا بهش گفتم فلانی یک بار که گفتی فهمیدم دیگه نمیخوام تکرار کنی
همسرمم یکبار شنیدم که گفت به هیچکس ربط نداره من با کیا رفت آمد میکنم من به هرکسی دلم بخواد محبت میکنم
خیلی خوشحال شدم چون فهمیدم توی رابطه با دوستامون عزت نفس داره و به خودش مطمینه و اجازه نمیده حرف دیگران متزلزلش کنه
ولی بعضی وقتا ترس ها سراغ من میاد
اما من میرم توی دلش و رابطمون با دوستانمون قطع نمیکنم
میگم باید ببینم که اصلا ربطی نداره
من ادامه میدم ادامه میدم
اینقدر ادامه میدم که این باور اشتباهم تغییر کنه
الته همسرم یه تدبیری برای این موضوه اندیشیده که به هیچکس نمیگه ما با دوستانمون هستیم
ینی تا مجبور نباشه نمیگه فلان جارفتیم خوش گذروندیم
من اوایل تعجب میکردم میگفتم محمد چرا اعتماد به نفس نداره چرا اینbق حرف مردم براش مهمه
ولی بعوش فهمیدم که اون با اینکار سعی میکنه ورودی هاشو کنترل کنه تا مورد نصیحت افرادی که باورهای اشتباه دارن قرار نگیره
اما استاد من یه اخلاقی دارم
نمیتونم دروغ بگم
البته همسرم هم دروغ نمیگه فقط خیلی از مسائل رو نمیگه
نمیتونم دروغ بگم
و نمیتونم چیزی رو مخفی کنم
به نظر من این رفتار من مفید تره چون باعث میشه افرادی که باورهای اشتباه دارن از اطراف ما پر بکشن برن
من دوس دارم با افرادی توی رابطه باشم که مناسب هستن
دوس دارم از من بدشون بیاد
به نظرم این کار درست تریه
حالا من کاری به همسرم ندارم اون میتونه مسیر خودشو ادامه بده و از این راه کنترل وردی ها کنه
و روابطشم حفظ کنه
اما من متنفرم از رابطه با افرادی که باپرهای اشتباه ندارن
بالاخره یه جایی اون باورهای اشتباه رو به من انتقال میدن
برایه مین همیشه یکرنگ هستم و برای هر آدم رنگ عوض نمیکنم
من درمورد حجاب خانواده مادرم به شدت مذهبی هستن اینکارو کردم
به شدت به شدت باورهای اشتباهیی درمورد دنیا و مخصوصا حجاب دارن
منم یه پوشش معمولی دارم
جوری که راحتم
همیشه با همین پوشش میرم خونه اونا
چند بار بهم تذکر دادن من اهمیت ندادم بی احترامی هم نکردم
آخرین بار پدربزرگم بهم گفت هانیه تو یجوری میگردی که شر ایجاد میکنی
اینحرفو که زد خونم به جوش اومد گفتم
من اینطوری راحتم
تو حق نداری هربار اینحرفو به من بزنی
اینحرفارو که میزنی من دیگه دوست ندارم بیام خونه شما
و تمام از اونروز دیگه نرفتم
چون به شدت حال منو بد میکردن
قهر نکردم ولی دیگ نمیرن چون سعی میکنن باورهای منو تغیی بدن و آزادی منو بگیرن
یاد گرفتم احساس ارزشمندیمو ببرم بالا
و از اونروز خیلیییییی راحتم
بله استاد عزیزم من اینطوری کنترل وروری ها میکنم نه اینکه برای انسان ها رنگ عوض کنم
این کار جواب نمیده و کمکی به تغییر باورهای من نمیکنه
چون اونباورهایی که اونا دارن توی وجود منم هست بالاخره منم از اون خانوادم
باید به خودم اهیت بدم به خودم ارزش قایل باشم و با آدمایی باشم مه بهم کمک کنن باورهای خرابمو تغییر بدم نه اینکه تمام روابطمو حفظ کنم و بگم نه این باور اشتباه اونا هست
من یه باور دیگه ای دارم
میدونی استاد بحث بحثه مرگو زندگیه
بحث بحثه فقر و ثروت
بحث بحث بی آبرو شدن و عزت مندی
بحث بحثه راحتی و توی عذاب زندگی کردن
بحث بحثه پاکی و فحشا
من باید باید بایداجازه بدم جهانآدمهای نامناسب رو حذف کنه
بنام خدا ،روزشمارتحول زندگی من،روزهفدهم،سلسله فایل های خیلی عالی که برای تحول شخصیت وشناخت مشکلات
خداروشکر برای امروز که الان ساعت دو ،روزم شروع شده امشب کمی متفاوته برام چون جایی هستم که نمیخواستم باشم ،شاید بخاطر باورامه که انقدر مقاومت داره ذهنم ،یا قراره ازاین تضاد درس بگیرم نمیتونم بفهمم درسش چیه نمیتونم اینجا واین لحظه نکات مثبتی پیدا کنم ،شاید بهترین کار اعراض وکنترل ذهن ،
میریم سراغ سوالات
سوال 1اگر اطرافیانمون کسی موفق بشه چه حسی دارم؟خب جواب من اینه اگر اون فرد دوست داشته باشم خیلی خوشحال میشم ولی اگر دوسش نداشته باشم حس بد میگیرم یااهمیت نمیدم ولی حسادت ندارم ،واینکه میگم شانسی موفق شده ،این باور منه توی اون شرایط ولی واقعا بعضی ادمها شانسی رسیدن چون ارث رسیده بهش خودم دیدم اینو،وهیچ تلاشی نکرده ،
من سرشب تاحالا به قدری حسم بد بود نمیتونستم بیام اینجا بنویسم سعی کردم خودمو اروم کنم ،
اینکه موفقیت برای من نمیشه رو قبول ندارم ،چون من هم اگر این شرایط داشتم مطمئن هستم موفق تر میشدم ،
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم مریم جون و دوستان هم فرکانسم
تا اونجایی که من یادم میاد هیچ وقت حسادت نکردم و همیشه مشوق بقیه بودم زمانی که میخواستن کاری رو شروع کنم
در مورد خواهرم میتونم بگم از سن کم عاشق ورزش بود و خیلی تکاملی پیش رفت اصلا خودش رومحدود نکرد با اینکه در شهر کوچیکزندگیمیکنیم و کلاس های مربیگری نبود خودش رومحدود نکرد و با استفاده از کلیپ های که از گوگل و جای دیگه به دستش میرسید خیلی از حرکت ها رو یاد گرفت و مربیگری رو شروع کرد در چند شاخه ورزشی .من واقعا تحسینش میکنم
الان که با قوانین آشنا شدم و الان که فکر میکنم میبینم خواهرمیک الگو با باور های درست بود
باور به اینکه چون در شهر کوچیکهست باز هم میتونه به خواسته اش برسه و راه پیدا کرد برای رسیدن برای اون خواسته اش و خودش رو محدود نکرد . و خیلی تکاملی پیش رفت .مکان نداشت برای اینکه باشگاه راه اندازی کنه ولی داخل حسینیه محلمون شروع کرد و کم کم پیشرفت کرد و الان باشگاه خودش رو داره
واقعا از ته دلم تحسینش میکنم و براش آرزوی موفقیت روز افزون دارم
شاید قبلا در رابطه با موفقیت بقیه حسادت نمیکردم ولی مهم هم نبود برام اصلا دقت نمیکردم بهش و میگفتم هر چی شده برا خودش شدهوبه من ربطی نداره
ولی از وقتی با قانون توجه به نکات مثبت آشنا شدم خیلی موفقیت بقیه به چشمم میاد و کلی تحسین میکنم اطرافیانم رو
حتی چیز های جزئی وکوچیکرو که میبینم شروع میکنم به تحسین کردم و به اون شخص میگم وابراز احساسات میکنم
و این برای من خیلی لذت بخشه
وقتی یه حس خوب به بقیه منتقل میکنم خودم خیلی حالم خوب میشه ولذت میبرم
خدا رو شکر با قوانین این جهان دارم بیشتر آشنا میشم و زندگی برای من شیرین تر شده
درود بر استاد گرانقدر.
باید بگم که قبلا خیلی حس عجیبی داشتم و یک جورایی حس حسادت از پیشرفت دیگران،الان خیلی بهترم بخصوص از وقتی که فایلهای شما رو گوش میکنم اما هنوز کاملا از بین نرفته، خیلی وقتها سعی میکنم افکارم رو مثبت نگه دارم و با دید مثبت به قضایا نگاه کنم اما بعداز مدتی حس شکست و ناراحتی تمام وجودم رو میگیره،بازهم تلاش میکنم که حالم رو خوب کنم و خوب نگه دارم ولی بعداز مدتی دوباره اون حس غم و حسادت برمیگرده، درکل هرچند قبلنا خیلی شادتر و امیدوارتر بودم اما مدتیه که حس غم و ناراحتی خیلی زیادی وجودم رو گرفته و یک جورایی به همه چی شک میکنم. به همه چی و خیلی زود رنج شدم و خیلی زود بهم میریزم
لطفا راهنمایی بفرمایید
سپاسگزارم
سلام استاد عزیز
من نسبت به بعضی از افراد این نظر رو پیش خودم دارم که اون اگه اون از نظر مالی یا مهاجرتی یک زندگی خوبی داره بخاطر همایتهای خانواده که اگر نبود این تو جایگاه من هم نمیتونست باشه
ممنونم از همه دوستان سایت و استاد عزیز
سلام استاد عزیزم
امروز ک صحبتاتون گوش دادم بارها شروع کردم ب نوشتن
اینک کی و کجا حسادت کردم ب افراد ، دیدم از کسب و کار ازدواج و معدل گرفته تا همه چیم مقایسه کردم
حتی نوع شغلم ،بعد نشسم نوشتم ک چجور میشه ک تغییرش بدم و خوشحال بودم از اینک باگ انرژیم پیدا کردم
بعد از ظهر بود ک خواهرم زنگ زد و راجب ی نفر حرف زد ک کسب و کار شبیه ب منو داره م و داره با ی قیمت خیلی کم محصولاتش میفروشه
من ک تلفن قط کردم ذهنم شروع کرد یعنی توکسب و کار داری ،فلانی ک تو خونه داره میفروشه بیشتر از تو مشتری داره و همه تبلیغ میکنن اونوق تو خیلی کم میاری جنساتو و…….
اونموقه نفهمیدم که الانم دارم مقایسه میکنم تا اینک الان اومدم کامنت بچه ها بخونم ی لحظه یادم اومد
فهمیدم چقد باید دقیق باشیم تو فرکانسامون ک ذهن اومد مقایسه کنه جلوش بگیریم و خودمون تخریب نکنیم
به نام خدای مهربان،سلام به همه دوستای گلم اینوفایلوچندبارگوش کردم،وای که حسادت چقدرحس بدیه،من آدمی هستم که احساسات خیلی غلیظی دارم ازموفقیت دیگرانخیلی عصبی میشدم ومدام خودمومقایسه واذیت میکردم اززمان ورودم به سایت وآشنایی بااستادخیلی چیزاتودرونم عوض شده نمیگم حسادت یاحداقل حسرت خوردنوحذفش کردم اماصادقانه بگم نوددرصدمواقع تونستم آدمای موفق روتحسین کنم،براشون آرزوی خوشبختی کنم وبه خودم بگم یلداتوهم میتونی حالاخیلی سریعترازحس بدخارج میشم به چیزایی که میخوام فعلانرسیدم امامسیرم زیباست ودارم پیش میرم آرامشم بیشترشده درگیری ذهنیم کمتر،استادعزیزم سپاسگزارم
سلام استادعزیزم خداروشکربابت وجودشما
درموردسئوال اول حقیقتش من اززمانی که خودم روشناختم به ندرت پیش امده به کسی حسادت کنم واکثراوقات ازرشروپبشرفت دوستان واطرافیان خودم خوشحال شدم وحس خیلی خوبی بهم دست میده وقلبا موفقیت دوستان واشنایان روموفقیت خودم میدانم وخیلی برام لذت بخشه
من پسرخاله ام ازفروشندگی باوانت ودوره گردی درروستاهای مختلف کسب وکارش روشروع کردوالان به لطف خداوندخانه خریده ماشین داره وچندوقت پیش هم به گرجستان مسافرت کردوچقدرخدامیدونه ازشنیدن این خبرخوشحال شدم ولذت بددم درس اول اینکه فرزاداگه پسرخاله ات تونسته ازصفرشروع کنه وبه این نقطه برسه توهم میتونی درس دوم اگه پسرخاله تونسته به این مرتبه بدسه مزدتلاش وتوکل بخداروگرفته وتوایمان بخدانداشتی واهل تلاش وریسک نبودی سومین درسی که گرفتم این بودکه پسرخاله خواسته توی این جایگاه باشه ولی تونخواستی ودیدن پسرخاله وخیلی اردوستان به من این انگیزه روداده که تلاش کنم وتوکل بخداوندباشه ومن هم بایدمثل پسرخاله دوره تکامل ورشدخودم روطی کنم ودرمسیرپیشرفتم صبرواستقامت داشته باشه وخیلی ازخوشگذرانی ها روکناربزارم ومجدانه بدای خواسته هایم تلاش شبانه روزی داشته باشم