ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 117

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    پریسا سادات گفته:
    مدت عضویت: 622 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز این اولین دوره ای هست که من تصمیم گرفتم به صورت جدی آن را شروع کنم .

    این متنو‌با کلی اضطراب نوشتم و کلا نویسنده خوبی نیستم اما تصمیم گرفتم تا از یک جایی شروع کنم و‌کجا بهتر از اینجا در حضور استاد و همسر عزیزشون

    در جواب تمرینی که دادید میتونم به این صورت بگم که:

    موفقیت تمام افراد نزدیک به من باعث خوشحالی من میشد تا زمانی که خودم سر کار میرفتم و در آمد خوبی داشتم اما دقیقا دوماه است که بی کار شدم و‌فقط ابعاد منفی یک‌موضوع را میبینم .شخصی که از لحاظ عاطفی و مالی حامی من بوده و الان بنا به دلایلی نیست از اون زمان موفقیت افردا نزدیک به من باعث حس اضطراب در من میشود احساس بی عرضه بودن و بی خواسیت بودن و کم بودن برای جامعه و خودم را دارم‌.

    از اون‌جایی که حامیم را از دست داده ام احساس میکنم که مانند دیگران نمیتوانم پیشرفت کنم ایده هایی که به ذهنم میرسد هم‌میترسم انجام دهم و رد میشوم و‌هم میترسم اشتباه باشد چون من نصبت به کسایی که پیشرفت کردن نه تحصیلات زیادی دارم نه سابقه ی کاری مناسبی مانند انها و نه روابط اجتماعی یا دوستان زیادی ندارم .

    اما در مورد درس هایی که میتوانم بگیرم این است که صبور باشم ،زود عصبی و خشم گین نشوم و با فکر عمل کنم چون این موارد باعث‌شد من هم زندگی عاطفیم را تا حد‌زیادی از دست بدهم و‌هم زندگی مالیم را و نسبت به دیگران افسوس بخورم و حسادت کنم‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سرمه گفته:
    مدت عضویت: 640 روز

    از پروردگار مهربانم هزار بار ممنونم که بهم فرصتهای زندگی رو داد

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم جون و همه دوستان این وبسایت عالی

    من تا به حال سعادت کامنت نوشتن نداشتم چون فکر میکردم بقیه اونقدر بلد هستند که وظیفه من فعلا فقط خوندن کامنت هست و یادگیری. تا اینکه این فایل استاد رو گوش دادم اونم چندین بار. امروز که قسمت دوم رو گوش دادم متوجه شدم باید بنویسم و مهم نیست چقدر بلدم باید حالا خودمو وارد چالش انجام دادن کنم چون با نوشتن در سایت حس فعال بودن و جریان انرژیم افزایش پیدا خواهد کرد.

    امیدوارم نوشته من بهتون حس خوبی بده چون من از نوشته های شما عزیزان خیلی حس خوب گرفتم خود استاد و مریم جون که بحثشون جداست میتونم بگم در حال بدم فقط یه وویس ازشون پخش میکنم و گاهی حتی تمرکز گوش دادن به محتوا رو هم ندارم فقط انرژی کلامشون حالمو متحول میکنه .خدا به نفسشون برکت بده.

    از آیدای عزیز برای انجام عالی تمرین بی نهایت سپاسگزارم خیلی ازت یاد گرفتم بانو.

    راجع به خودم اما بگم که من از موفقیت همه افراد اطرافم خوشحال میشم اما تا الان فکر میکردم آدم حسودی نیستم ولی متوجه شدم دقیقا به صورت خیلی کمرنگی حسادت دارم. حسادت من باعث نمیشه از اون آدم بدم بیاد یا بهش آسیب بزنم یا خواهان بدبختیش باشم اما گاهی ته دلم میگم کاش جاش بودم یا اینکه اون به چندین دلیل حتما از من بالاتر بوده پس حقشه برسه به اون جایگاه ولی اونروزی که کسی از نظر خودم از من کمتره اما سوار خواسته های من هست خیلی حرصم میگیره و میگم این که فلانه چرا رسیده؟

    همینجا فهمیدم به جز بقیه خودمو هم قضاوت میکردم ، تو ذهنم دسته بندی کردم لایق و نالایق بعد وقتی کسی که تو دسته نالایق باشه به خواسته برسه برام قابل هضم نیست حتی خودم! و اینا هیچ کدوم خودآگاه نیست و خیلی ها محصول فرهنگ و خانواده هست و من باید الان با آگاهی اونهارو اصلاح کنم.

    من از خداوند ممنونم بابت زیبایی ظاهریم که باعث شد من از دست اعتماد به نفس پایینی که داشتم با ورود به جامعه و پذیرفته شدن از جانب دیگران خلاص بشم .

    1.من راجع به کیسهای ازدواجم هیچ عزت نفسی نداشتم چون فکر میکردم رفتار و نجابت و ظاهرم طرف رو جذب کرده اما خانواده فقیرم رو اگر ببینه حتما باهام برخورد بدی میکنه. و از ترس اون رفتار بد پیشاپیش خودم طرف رو رد می کردم به گمان اینکه دختر مغرور و اصیلی هستم . آدمها برام دو دسته بودن خوب یا بد. بعضیارو اصلا قبول نداشتم و در مقابل دسته دوم خودمو اصلا قبول نداشتم.

    درس اول:فکر کردن به خواسته ، با فکر کردن به کمبودهای خانوادگیم دقیقا آدمهایی رو جذب میکردم که کمبودهامو ببینه و اینکه فکرم درست بوده بهم ثابت بشه .

    درس دوم:من با هر ظاهر و شرایطی بنده خداوند هستم و کسی من رو با همه این احوالم خواهد پذیرفت اگر اول خودم خودمو بتونم بپذیرم.

    درس سوم:حتی اگر دیگران بهم انتقاد کنند یا بدتر توهین کنند نباید منو ناراحت کنه و اصلا نباید دیگران برام مهم باشند.

    درس چهارم: من هییییچ تاثیری در سرنوشت و زندگی خوب خودم ندارم مگر اینکه خدا بخواد در واقع تاثیرم اونجاست که خدارو ولی خودم قرار بدم در حالیکه برعکس بوده و همه ش می خواستم همه چیزو کنترل کنم و از قبل همه چیزو اونجور که من می خوام باشه .

    حالا وقتی کسی با همون کیس های ازدواج من ازدواج میکردن و به رفاه و حال خوب و خانواده خوبی که من دوست داشتم دست پیدا میکردم می دیدم خب این که از من فقیرتر بود تازه نصف زیبایی من رو هم نداشت! و میگفتم این شانس داره یا خیلی زرنگ و باسیاسته وگرنه من و خانوادم با سادگی امکان نداشت به این دستاوردها برسیم.

    2.زمانیکه در یک رشته و دانشگاه با همکلاسیم که خیلی ثروتمند بود دوست بودیم و اون حتی تو فهمیدن مسایل ساده مشکل داشت و هی کنارم می نشست تا کمکش کنم و بعد از چند ترم دانشگاههای دولتی واحد پردیس (که هزینه سنگین داشت) برای رشته های پزشکی قرار دادند پدرش مسقیم بردش و رشته پزشکی ثبت نامش کرد و راستش من حتی قدرت حسادت هم نداشتم چون فکر میکردم اونا پولدارن پس حق دارن و من ندارم و باید همین راهو ادامه بدم. در گذر زمان به واسطه ثروتشون صاحب ظاهر زیبا هم شدن (خیلی اضافه وزن داشتن )و ازدواج و زندگی خوب هم قسمتشون شد.

    درس اول :برای خداوند خواسته مهمه نه ثروت و اگر خودمو قبول داشتم و میتونستم خواسته خودمم مقبول ببینم و نشدن اونو تصور نکنم.

    درس دوم:آدمها با هر وضعیت و شرایطی دارن باورهایی که ساختن به ثمر می نشونن و برای خدا مثبت یا منفی بودنش مهم نیست برای من باور فقر برای ایشون باور ثروت کار کرد.

    3.حسادت به همه کسانی که انگار در زندگیشون در زمان درست در مکان درست با آدمهای درست بودن، یعنی به موقع رشته درست رو خوندن به موقع پول دراوردن به موقع با آدم درست تشکیل خانواده دادن به موقع مهاجرت کردن به موقع بچه دار شدنو ….

    درس اول:باور محدود کننده اینکه هرچیزی زمان خودشو داره و بعدا دیره و نشه بهتره

    درس دوم: باور اینکه آدمها مثل ربات یکسانن و خواسته و نیازشون یکیه

    درس سوم: باور اینکه تنهایی بده و تشکیل خانواده مقدم هست.

    درس چهارم:باور به کمبود به جای فراوانی

    درس پنجم: بقیه آدمها حال و روز و زندگی خوبی دارند و فقط منم که دچار تردید و شکست و سختی هستم .بدون توجه به دستاوردهای زندگیم که همه اطرافیانم همیشه تعریف میکنن اما انگار خودمو سطحی چرا ولی عمیقا راضی نمیکنه.

    امیدوارم بعدا که کامنتمو میخونم همه این حالات اصلاح شده باشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    بهار گفته:
    مدت عضویت: 896 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز

    اگر بخوام موفقیت افراد و احساسم نسبت به این موفقیت ها بگم دیدگاه من قبل از آشنایی با قانون و الان که قانون رو می‌دونم کاملا متفاوت هست

    البته همیشه نظرم این بوده که تلاش نتیجه میده و چون از بچگی کار میکردم همیشه گوشه ذهنم این بوده که موفق میشم بالاخره …اما ما انسانیم و چه بخواهیم نخواهیم نجواهای شیطانی و باورهای محدود کننده داریم و کار ما قدرت دادن به باورهای مثبت در مقابل باورهای منفی و محدود کننده هست من هر موقع خبر موفقیت کسی رو می‌شنیدم برای اون آدم خوشحال میشدم ولی خودم احساس درجا زدن و نرسیدن بهم دست میداد یه جاهای اصلا ناامید میشدم اصلا خیلی برای خودم ناراحت میشدم که چرا اصلا درس خوندیم کاش فلان کار رو انجام میدادم کلی پول داشتم باور محدود کننده من این بود که با رشته خودم نمیشه پول در بیارم یا درس منو از زندگی عقب انداخت چرا من موقعیت های خوبمو بخاطر اینکه درگیر درس و کار کردن بودم از دست دادم و چندین مورد دیگه… من در ادامه چندتا از آشنایان رو مثال میزنم که قبلا چه باوری داشتم و بعد از آشنایی با قانون چه باورها و دیدگاهی نسبت بهشون دارم و چه ایده های گرفتم

    دوستان من که با هم خواهر بودن چندان زندگی موفق و پدر مادر موفقی نداشتن اما همیشه خوش پوش و خوش برخورد بودن و خونه شون همیشه تمیز و مرتب و هر چند وقت یکبار وسایلشونو کلا عوض میکردن تا اینکه کاری رو که با هم استارت زدن موفق شدن و سفرهای خارجی قبل از آشنایی من با این سایت وقتی که خبر موفقیتشونو شنیدم فکرای بدی به سرم میزد که مثلا اینها زبون باز بودن یا اینکه اصلا با پول همسرشون رسیدن به اینجا یا با ارث پدری بوده …ولی الان دیدگاه من اینه که در مسیر علایق و استعدادشون قرار گرفتن ادامه دادن 6سال با هم بودن به هم کمک کردن کم نیاوردن و رسیدن از طرفی همین که به روز بودن خوش پوش بودن و همیشه تو هر خونه ای ک بودن پایین شهر تا جای خوب همیشه تمیز و مرتب بودن با کمترین داشته ها خوشحال بودن و من وقتی خونشون میرفتم به طرز عجیبی انرژی خوبی می‌گرفتم ایده های زیادی میشه گرفت عملگرا بودن استقامت در مسیر از کمترین امکانات بهترین استفاده ها رو کردن مرتب بودن در همه موارد(کار،منزل،لباس،بچه داری و…)انرژی داشتن؛

    دومین مورد هم یکی از اشناهای من که هم خودش به شغل مورد نظرش با امتحان در آزمون رسید و هم همسرش ک تقریبا ورشکسته بود موفق شد و زندگی بهتری ساختن اگر قبل از آشنایی با قانون بود میگفتم خب از خوش شانسی این افراد هست یا استرس می‌گرفتم که من چرا کارهام درست پیش نمیره و هنوز بعد از چند سال به آنچه میخاستم نرسیدم و شرایط خودم حالمو بد میکرد اما با شناختی که ازشون داشتم و مصاحبت باهاشون میدونستم که همسر این دوستمون اینقدر خوش اخلاقه با خانواده و اطرافیان و رابطه خوبی داره با فرزندشون شکر گذار بودن بابت هرچی ک داشتن و خوش باور یادمه از پنجره خونشون نگاه میکردیم به ساختمانی که در حال ساخت بود و واحد های بزرگی داشت و نمای زیبا می‌گفتیم کاش بخریم یکی از این واحد ها رو و ایشون میگفتن کاری نداره شدنیه و الان ساکن هستن تو یکی از واحد‌های همون ساختمان گرچه مستأجر هستن ولی از گفته تا ساکن شد زیاد طول نکشید و الان میگن باید بخریم باور های قوی داشتن کلا آدمهای که دورو برم میبینم هرچقدر خونسرد و با ایمان بودن موفق هم شدن و هرچقدر عصبانی و هیجانی کاملا ناموفقن تو همه امور

    مورد بعدی دختر عموم که ازدواج خیلی خوبی داشتن یعنی عشق بچگیش بود و همسری فوق العاده خوب از همه لحاظ دیدگاه من قبلا اینجوری بود که خب شانس آورده دیگه از خوش شانسیش بوده ولی الان که فکر میکنم این دختر اینقدر درس خوند که رتبه 1شد تو رشته خودش چون تحصیلات برای خانواده همسرش مهم بود و کلا رفتار و اخلاق رو مطابق با خانواده خودش و همسرش رعایت میکرد (فامیل بودن با هم) درست انتخاب کرد و پای انتخابش ایستاد و تلاش دو طرفه برای رابطه که الان با دوتا بچه و گذشت ده سال همچنان خوشبختن و چون از خانواده های تقریبا مذهبی هستن هر دو نمازشون هیچوقت ترک نمی‌شده هر کس به نوعی ایمان و بندگی خودش رو به خدا ثابت می‌کنه.و در مسیر درست قرار میگیره

    نتیجه کلی که از تمام موفقیت های دور و برم گرفتم اینه که تلاش کنم برای خواسته هام(چه مادی ؛معنوی ،سلامتی و مالی…) ایمان داشته باشم و باور های درست.

    سپاسگزارم از خداوند سپاسگزارم از استاد عباس منش که چقدر مفاهیم رو برای ما قابل درک و خوب توضیح میدین ..سپاسگزارم از خانوم شایسته عزیز

    به امید روزهای خیلی خیلی بهتر و قشنگ تر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    بهار گفته:
    مدت عضویت: 896 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز

    اگر بخوام موفقیت افراد و احساسم نسبت به این موفقیت ها بگم دیدگاه من قبل از آشنایی با قانون و الان که قانون رو می‌دونم کاملا متفاوت هست

    البته همیشه نظرم این بوده که تلاش نتیجه میده و چون از بچگی کار میکردم همیشه گوشه ذهنم این بوده که موفق میشم بالاخره …اما ما انسانیم و چه بخواهیم نخواهیم نجواهای شیطانی و باورهای محدود کننده داریم و کار ما قدرت دادن به باورهای مثبت در مقابل باورهای منفی و محدود کننده هست و من در ادامه چندتا از آشنایان رو مثال میزنم که قبلا چه باوری داشتم و بعد از آشنایی با قانون چه باورها و دیدگاهی نسبت بهشون دارم و چه ایده های گرفتم

    دوستان من که با هم خواهر بودن چندان زندگی موفق و پدر مادر موفقی نداشتن اما همیشه خوش پوش و خوش برخورد بودن و خونه شون همیشه تمیز و مرتب و هر چند وقت یکبار وسایلشونو کلا عوض میکردن تا اینکه کاری رو که با هم استارت زدن موفق شدن و سفرهای خارجی قبل از آشنایی من با این سایت وقتی که خبر موفقیتشونو شنیدم فکرای بدی به سرم میزد که مثلا اینها زبون باز بودن یا اینکه اصلا با پول همسرشون رسیدن به اینجا یا با ارث پدری بوده …ولی الان دیدگاه من اینه که در مسیر علایق و استعدادشون قرار گرفتن ادامه دادن 6سال با هم بودن به هم کمک کردن کم نیاوردن و رسیدن از طرفی همین که به روز بودن خوش پوش بودن و همیشه تو هر خونه ای ک بودن پایین شهر تا جای خوب همیشه تمیز و مرتب بودن با کمترین داشته ها خوشحال بودن و من وقتی خونشون میرفتم به طرز عجیبی انرژی خوبی می‌گرفتم ایده های زیادی میشه گرفت عملگرا بودن استقامت در مسیر از کمترین امکانات بهترین استفاده ها رو کردن مرتب بودن در همه موارد(کار،منزل،لباس،بچه داری و…)انرژی داشتن؛

    دومین مورد هم یکی از اشناهای من که هم خودش به شغل مورد نظرش با امتحان در آزمون رسید و هم همسرش ک تقریبا ورشکسته بود موفق شد و زندگی بهتری ساختن اگر قبل از آشنایی با قانون بود میگفتم خب از خوش شانسی این افراد هست یا استرس می‌گرفتم که من چرا کارهام درست پیش نمیره و هنوز بعد از چند سال به آنچه میخاستم نرسیدم و شرایط خودم حالمو بد میکرد اما با شناختی که ازشون داشتم و مصاحبت باهاشون میدونستم که همسر این دوستمون اینقدر خوش اخلاقه با خانواده و اطرافیان و رابطه خوبی داره با فرزندشون شکر گذار بودن بابت هرچی ک داشتن و خوش باور یادمه از پنجره خونشون نگاه میکردیم به ساختمانی که در حال ساخت بود و واحد های بزرگی داشت و نمای زیبا می‌گفتیم کاش بخریم یکی از این واحد ها رو و ایشون میگفتن کاری نداره شدنیه و الان ساکن هستن تو یکی از واحد‌های همون ساختمان گرچه مستأجر هستن ولی از گفته تا ساکن شد زیاد طول نکشید و الان میگن باید بخریم باور های قوی داشتن،و با توجه به اینکه همه میگن بازار خرابه و …فروش خیلی خوبی داشتن به گفته خودشون

    نتیجه :در نداشتن ها نرسیدن ها موفق نشدن ها هیجانی رفتار نکنیم و استرس نگیرم با همه برخورد نکنم شرک نورزم که اصلا خدا با من نیست ؛بالاخره یه جای تصاعدی همه چی درست میشه ببینم به چه کاری علاقه دارم و میتونم موفق باشم و وارد بشم با کم شروع کنم ولی آرزوهای بزرگ داشته باشم

    مورد بعدی دختر عموم که ازدواج خیلی خوبی داشتن یعنی عشق بچگیش بود و همسری فوق العاده خوب از همه لحاظ دیدگاه من قبلا اینجوری بود که خب شانس آورده دیگه از خوش شانسیش بوده ولی الان که فکر میکنم این دختر اینقدر درس خوند که رتبه 1شد تو رشته خودش چون تحصیلات برای خانواده همسرش مهم بود و کلا رفتار و اخلاق رو مطابق با خانواده خودش و همسرش رعایت میکرد (فامیل بودن با هم) درست انتخاب کرد و پای انتخابش ایستاد و تلاش دو طرفه برای رابطه که الان با دوتا بچه و گذشت ده سال همچنان خوشبختن و چون از خانواده های تقریبا مذهبی هستن هر دو نمازشون هیچوقت ترک نمی‌شده هر کس به نوعی ایمان و بندگی خودش رو به خدا ثابت می‌کنه.و در مسیر درست قرار میگیره

    نتیجه کلی که از تمام موفقیت های دور و برم گرفتم اینه که تلاش کنم برای خواسته هام(چه مادی ؛معنوی ،سلامتی و مالی…) ایمان داشته باشم و باور های درست.

    سپاسگزارم از خداوند سپاسگزارم از استاد عباس منش که چقدر مفاهیم رو برای ما قابل درک و خوب توضیح میدین ..سپاسگزارم از خانوم شایسته عزیز

    به امید روزهای خیلی خیلی بهتر و قشنگ تر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    ,سعید سالمی گفته:
    مدت عضویت: 498 روز

    سلام: بر استاد عزیز و گرامی خودم

    اقا من یکی از دوستان کاری که جوشکار شرکت ما بود مهاجرت کرد و به نظر من موفقیت بزرگی بدست اورد.

    ایشون رفت اتریش. شهر وین

    من اون موقع که با ایشون تماس گرفتم شما را نمیشناختم استاد جونم. اما من خیلی خوشحالی کردم و بهش تبریک گفتم‌ ‌؛ الان هم باعث افتخار منه. و خیلی کم باهاش ارتباط دارم

    ازش پرسیدم که چی شدو……

    اما ایشون منو نا امید کرد که تو دیگه سن بالایی داری و دیگه نمیتونی و…..

    حالا باز هم زخم دلم باز شد .

    من الهام گرفتم ذره ایی ولی در دم پنچر شدم

    دلم میخواد برم از کشور وبهش بگم دیدی من هم تونستم.

    خواهشم اینکه در این گونه موقعا چکار کنیم

    من الان فهمیدم که ذهنم مشگل داشته و ترس انجام این کار نگهم داشته و شروع کردم به توجیح که اون شرایط مالی درست کرده که زن و بچه اش اینجا تامین باشن و بعد به راحتی رفته

    اما اینو بگم که الان زن و بچه هاش هم پیشش هستن و من باز هم ابراز خوشحالی کردم‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    فراز گفته:
    مدت عضویت: 1186 روز

    سوال قسمت اول:

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    – وقتی شنیدم یکی از اقوام که هم سن و سال منم هست و با هم یه جورایی بزرگ شدیم خونه خریده ، این خبرو مادرم اعلام کرد توی جمعی و من اول که جا خوردم که خوش به حالش خونه خریده تو این وضع گرونی و … ولی در کل چون این الگو و عادتو دارم که هرچیزی رو که دوست دارم داشته باشم رو تحسین میکنم ، بلافاصله براش خوشحال شدم و آفرین گفتم تو دلم . اما احساس کردم نگاها به سمت منه ( در صورتیکه فقط احساس من بوده !! ) و من ناتوان به نظر میرسم و احساس جاماندگی و فاصله گرفتن هم سن و سالای خودم در اطرافیانم و فاصله گرفتن از خواسته هام در من ایجاد شد !

    ( باورهای منفی و محدود کننده من در این مورد : باور به کمبود – عدم باور به توانایی های خودم – توکل نداشتن – عدم احساس لیاقت و خود ارزشمندی )

    – وقتی پسر خالم که اتفاقا تو یه حرفه مثل هم مشغول هستیم ، رو میبینم که سرمایش به نسبت من خیلی بیشتر شده و بیشتر هست ، از اون جاییکه مثل برادرم میمونه واقعا از ته دل براش خوشحالم و تحسینش میکنم ، ولی باز هم احساس جا موندگی بهم دست میده و اینکه من چقدر باید کار کنم که برسم به اون سرمایه و اون امکانات

    ( باورهای منفی و محدود کننده من در این مورد : باور به کمبود – عدم باور به توانایی های خودم – توکل نداشتن به خداوند که همه چیز با ایمان و توکل واقعی به او ممکنه – عدم احساس لیاقت و خود ارزشمندی – باور به اینکه موفقیت سخت بدست میاد و خیلی باید بدو بدو کرد براش – مقایسه خودم با نتایج دیگران و نه مقایسه خودم با اقدامات اونا )

    – یکی از اقوام که کارمند ساده بود رو چند سالی ازش خبر نداشتم تا اینکه شنیدم رفته توی کار بازیافت پسماند ، و از این راه توی حدود 3 سال کلی زندگیش متحول شده و برای خودش خونه ی خودشو ساخته ، ماشین خوب برای همسرش خریده و … باز هم براش خیلی خوشحال شدم و تحسینش کردم چون خیلی پسر گلیه و خونواده دوست و تلاشگر . اما نجواهای ذهن باهام چیکار کرد ؟؟!!

    ( سریع اومد گفت آره این کار خیلی پول توشه ولی کار هر کسی نیست و کار کثیف و پر زحمتیه ، باید با شهرداری و کلی آدم زد و بند کنی تا بتونی راحت کارتو پیش ببری و چقدر خوش شانس بوده که تو این مئت کم انقدر موفقیت ساخته و … )

    ( باورهای منفی و محدود کننده من در این مورد : کمبود – ناتوانی خودم – عدم لیاقت – ندیدن امکانات و توانایی های مهارت و حرفه خودم که چقدر میتونه دستاوردهای جانانه ای برام داشته باشه – توکل و باور و ایمان واقعی نداشتن به خداوند )

    – داماد داییم قبل از گرونی های سال 97 دلار ، با زحمت تونست یه ویلا توی متل قو بخره و الان اون ویلا توی یکی از بهترین جاهای اون منطقه محسوب میشه و وقتی عکسای ویلاشو دیدم هم خیلی لذت بردم و براشون خوشحالی کردم و هم اینکه باز نجواهای ذهنم اومد سراغم که الان با این تورم و این قیمت دلار و اون قیمت های ویلا و … باید بشینی حسرت بخوری فعلا !!

    ( چرا فعلا ؟؟! چون وجودم از درون میگه قطعا بهش میرسم منم ولی نجواهه میگه اوکی میرسی ، ولی چند سال دیگه ؟ چقدر باید بدو بدو کنی ؟ مگه دلاره وای میسته که تو بخوای به این امکانات برسی و کلی ترمز دیگه برام میسازه .. )

    – وقتی دوماد همسایمون که یه ماشین خیلی معمولی و مدل پایین داشت ، یه کارگاه زد چند سال پیش و به مرور ماشینای خوب و مسافرتای خوب میرن و … امسال عید وقتی با ماشینای خوب رفتن مسافرت های مختلف کل تعطیلاتو ، براشون کلی ذوق کردم که دمشون گرم با چه امکانات و شرایط خوبی دارن سفر میکنن . ولی باز درون خودم احساس ناتوانی کردم و گفتم چقدر باید زحمت بکشم که اون ماشین و امکانات و شرایطو برای خودم و عزیزانم فراهم کنم تا تجربه مشابه و لذت بخشی رو داشته باشیم !! و احساس ناتوانی – توکل – فاصله بین خودم و خواسته هام ، سد بینمون رو تشکیل دادن !!

    – پسر عمه نازنینم که سن کمتری هم از من داره ، یه زندگی ایده آل داره و زن و بچه و امکاناتی بسیار خوب . در حالیکه هیچ کدوم از اینا رو نداشت و به نوعی از زمانی که ارث بهش رسید زندگیش اینقدر متحول شد و الهی شکر خوش بخته توی تمام زوایای زندگیش . هم روابط و هم مالی و … . چون این پسر رو مثل برادرم عاشقانه دوست دارم هیچ وقت بهش حسادت نمیکنم و انقدر براش خوشحال بوده و هستم چون لیاقتشو داره، که انگار همه ی اون موفقیت ها رو خودم دارم …

    ( اما باور محدود کننده من بهم گفت : اون شانس داشت و بهش ارث رسید. خودش که تلاشی نکرده ! )

    – یکی از دوستانم که توی داروخانه کار میکرد ، بیزینس خودشو راه انداخت و به قدری موفقه که وضعیت مالیش الهی شکر خیلی خوب شده و برای زنش یه اسب گرفته 1 سال پیش حدود 1 میلیارد تومن و کلی هم هزینه نگهداری براش میکنن و ماشین برای زنش خریده و … که کلی تحسینش کردم انصافا چون زندگی معمولی داشتن

    ( اما احساس ناتوانی و جاموندن از غافله هم نوعانم و درماندگی بهم وارد شد !! )

    – الگوهای موفق در کار و حرفه خودم رو میبینم که چقدر حرفه ای هستن و چقدر موفقیت بدست آوردن و انقدر برام ارزشمند و قابل احترام هستن که الگوی خودم قرارشون دادم و براشون ذوق میکنم و قابل احترام و تحسین هستن برام ؛

    اما خودم رو که باهاشون مقایسه میکنم ( که مشکل از همینجا شروع میشه و مقایسه ی من با دستاوردها و نتایج اونا داره انجام میشه و نه با مقایسه اقدامات من با اونها !! ) ، در موضع ضعف و ناتوانی قرار میگیرم و احساس میکنم من اون همه استعداد و توانایی رو ندارم که بخوام مثه اونا مستر بشم در حرفه ام و همش احساس جا ماندگی دارم !!

    تمرین این قسمت:

    مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    جواب سوال اول :

    دید و زاویه مناسبی که میتونم به موفقیت تمام این عزیزانم داشته باشم اینه که :

    اگر اونا تونستن نشون میده که امکان پذیره – نشون میده که نعمت و برکت و ثروت جاریه –

    نشون میده که من هم اگر متعهدانه و با نظم و دیسیپلین و صبر ، از همه مهمتر با توکل و ایمان واقعی به نیرویی که قدرت دست اونه و تمام این نتایج رو او به عمل میاره و در جهت خواسته ها و اهدافم و دستاوردهای مشابه گام بردارم ، نتایج برای من هم حاصل خواهد شد . چونکه خدای دلار چند سال پیش الانم خدایی میکنه و اجابت میکنه درخواست کسانیکه بهش ایمان داشته باشن –

    نشون میده تمام اون ها در یک موضوع اشتراک داشتن و اون هم احساس لیاقت و خود ارزشمندیشون بوده و در کنارش اینکه من هم میتونم و ناتوانی و ضعف خودشونو نادیده گرفتن یا ازش با توکل عبور کردن –

    نکته خیلی مهم دیگه اینه که کمالگرایی رو باید کنار بزارم و تکامل رو بهش احترام بزارم و نخوام که بدون گذروندن تکامل ، و روند تدریج منتظر دستاورد باشم –

    امیدوارانه و با ذوق و اشتیاقی درونی خواسته هام رو دنبال کنم –

    جواب سوال دوم :

    درس هایی که میتونم بگیرم از پیشرفت و موفقیت این عزیزان تا بتونم توشه راهم قرار بدم و در مسیر ازشون بهره بگیرم ، نکاتی وجود داره در رابطه با بعد شخصیتی هر فرد که میتونه الگویی مناسب باشه در جهت رسیدن به اهداف و خواسته هام :

    تلاش گر و پیگیر بودن راه و رمز پیشرفت و موفقیته

    نسبت به خواسته ها و نیازها خود رو لایق یک زندگی ایده آل دونستن

    خوش بختی رو سهم خود و عزیزانم دونستن

    در خصوص یکی از عزیزانم این خصلت ها خیلی مشخصه که یه انسان خیلی آروم ، متوکل ، شاد ، زندگی رو ساده گیر هست.

    و در خصوص الگوهای کاری خودم میدونم که خیلی مستمر تلاش میکنن و جا نمیزنن و خیلی فوکوس هستن و متمرکز روی کاری که دارن انجام میدن . مهارتشونو بسیار به روز نگه میدارن و با وجود دستاوردهای مناسب ، هنوزم در پی آموزش و کسب مهارت و اطلاعات جدید هستن و …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مریم دستجردی گفته:
    مدت عضویت: 1840 روز

    به نام نامی دوست که هرچه دارم از اوست سلامی به گرمی آفتاب و به دل چسبی هوای بهاری این روز ها به استاد عزیزم و مریم جون دوست داشتنیم و تمام دوستای توحیدیم در این جا. سال جدید رو به همگی تبریک می‌گم

    قبل از هر چیز خدارو صد هزار مرتبه شکر می‌گویم برای تهیه این فایل های باارزش به وسیله شما دو عزیز دل متشکرم برای زمانی که گذاشتید.

    مورد بعدی استاد جان دوست دارم از نتایجم بگم با کارکردن در طول این مدت روی همین فایل و معرفی دوره احساس لیاقت و عمل به آگاهیش.

    1. هدیه گرفتن یه هنزفری عالی گردنی دلخواهم

    2. برخلاف گذشته قبل از این که دست کش های آشپزخونه پاره بشه یه دست کش جدید گرفته شد بدون این که من حرفی بزنم.

    3. اولین افطاری درخونه ما که مادرم از ظروف پلاستیکی استفاده کرد و ساده شدن و کم شدن ده برابر کارها، چیزی که قبلا فکر میکردم اصلا امکان نداره بشه.

    4. پشت سرگذاشتن یک سیزده بدار عالی برای اولین بار توی بازی وسطی تونستم گل بگیرم و کلی کیف کردم تازه موفق شدم بازم برای اولین بار سه تا از آقایون که وسط بودن و فرز رو بزنم عالی بود عالی این یکی از خواسته هام بود که بتوانم قشنگ بازی کنم.

    5. خرید چند دست لباس از جمله کلاه و کفش چرم اونم از تولیدی و با بهترین قیمت و کیفیت

    6. هدیه گرفتن یه شومیز دوست داشتنی و دل خواهم سخت بود خودم انتخاب کنم هدیه ام را اما شد و به خودم تبریک می‌گم برای این موفقیت.

    7. بعد از گوش کردن نصفه فایل تصمیم گرفتم به دوتا از دوستام در دوره کارآموزی که بهتر از من می‌نوشتند پیام بدهم اول تحسینشون کنم به خاطر این کیفیت در نوشته هاشون و ازشون این رو بپرسم

    عزیزم همون طور که قبلا گفتم قلمت رو دوست دارم و مشتاقم بدونم که چه تمرین هایی انجام میدی یا چه توصیه هایی برای من داری تا بتوانم درعین حال که ساده و خودمونی مینویسم درست هم بنویسم خلاصه یک متن قوی و تاثیر گزار؛ موقع نوشتن به موضوع مقابلت چه جوری فکر میکنی؟ منابع رو چه جوری دسته بندی میکنی؟ و چه نگاهی به مقوله نوشتن داری ؟

    ( استاد من نمی دونستم چه جوری باید از دیگران درخواست کنم تا راهنماییم کنند یا چه یا چه سوالی بپرسم و این رو هم از شما یادگرفتم هنوز موقعیت های زیادی هست که نمی دونم دقیقا رفتار درست چیه اما می‌دونم که میتوانم یادبگیرم و از این بابت خیلی خوش حالم)

    نفر اول از این برخوردم سوپرایز شد و گفت خیلی خوش حال شده و کلی اعتماد به نفسش رفت بالا و همین طور خوش حاله که فرصتی برای گفت و گو بینمون پیدا شده و به تک تک سوال هایی که می‌پرسیدم با حوصله تمام دونه به دونه جواب می‌داد یا بهتر بگم برام تایپ می‌کرد این مکالمه دو. سه روز اونم ساعت ها طول کشید *( قبل از این که بخواهم پیام بدهم باخودم میگفتم حتما الان می‌خواهد خودش رو بگیره و نگاه از بالا به پایین داشته باشه، استاد شما درست میگفتید این تنها افکار من بود تازه بنده خدا رفتار عالی داشت که به شدت من رو سوپرایز کرد و باعث شد شک کنم به نجواهای ذهنیم و ایمانم به خداجونم و حرف های شما بیشتر بشه) کلی ایده از ایشون گرفتم کلی چیز یادگرفتم برای حرکت کردن و فهمیدم هیچ کس کامل نیست همه نقاط ضعف و قوت خودشون رو دارند حتی کسی که به موفقیتی رسیده و برام باور پذیر شد که من هم میتوانم به این خوبی بنویسم ایشون هم مثل من زمان هایی بودا که وسط های کار رها کرده اما تفاوتش با من این بود که دقت و تمرکز بیشتری داشت و همین طور میزان مطالعه اش از من بیشتر بود و عملگرا تر بود همین نه استعداد خاصی نه این که اون از من سرتر یا باهوش تر و ارزشمند تر هست فقط پشت کارش بیشتر بوده پس من هم میتوانم این کار شدنی هست.

    نفر دوم هم گفت جایی هست و در اولین فرصت برام مفصل تمرین هایی که انجام داده رو میگه و من ازش تشکر کردم اونم با احساس خوب چرا که باور دارم به هرچی نیاز داشته باشم خدا جونم برام فراهم میکنه و حتما من در آمادگی دریافت نداشتم وقتی ظرفم بزرگ بشه بهم گفته میشه.

    امسال همون طور که شما گفتید سال افزایش احساس لیاقت گزاشتم و به خودم و خدای خودم تعهد دادم به مدت شش ماه عمل کنم و نتایج رو ببینم. شکر خدا تا اینجا خوب بوده و میدونم که میشه بهتر از این هم عمل کنم اما عجله ندارم و به خاطر همین که تا این حد عمل کردم و نتیجه گرفتم به خودم افتخار می‌کنم برخلاف من گذشته که قدم ها و کارهایی که انجام می‌دادم نمی دید و هی خودش رو با بچه های سایت و نتایجی که گرفتن و کامنت ها مقایسه می‌کرد و باعث دور شدن من می‌شد.

    قشنگ ردپای مقایسه خودم با دیگران رو که نشئت گرفته از عدم احساس ارزشمندی هست رو در تمام کارهایی که نصفه رهاش کردم میبینم این کمالگرایی بدجور داشت جولان می‌داد اما به لطف خدا افسارش رو گرفتم و دارم رامش می‌کنم.

    تمرین

    بزرگ ترین موفقیت در این روز ها برای من درآمد مستقل از خانواده هست و یه نمونه از نمونه هایی که در دفتر تمرینم‌ نوشتم میگم.

    دوستم که در دزفول هست موفق شده به عنوان تکنسین در داروخانه کار کند همین طور در کنارش

    مهارت آمپول زنی و بافتنی یادگرفته.

    احساس من چی بود بهش : حسادت احساس می‌کردم من از اون کم ارزش ترم و ازش عقب افتادم یک مسابقه برای گفتن رشدی که کردی و من در این مسابقه شکست خوردم بد تر از همه درسته که دوستم تشویق کردم و تبریک گفتم اما خودم رو کوچیک کردم تلاش هام رو نادیده گرفتم گفتم ما که مثل شما رشدنکردیم و زندگیمون به سمت بالا در حرکت نبوده.

    اون لحظه متوجه نشدم چه آسیبی به خودم دارم می‌زنم اما الان متوجه غلط بودن حرفم شدم و از این بابت خوش حالم .

    چه درسی گرفتم از دوستم؟

    این که به خودم و توانایی هام باور داشته باشم مهارت هایی که یادگرفتم رو دست کم نگیرم و خودم با بقیه مقایسه نکنم آخه بعد پایان دوره تکنسین وقتی دکتر داروخونه میبینه داره بین قفسه ها راه میره با یک اعتماد به نفس عالی ازش میپرسه چرا یادداشت برداری نمی‌کنی مگه جای همه دارو ها رو یادگرفتم محکم میگه بله و اونجا درخت تلاش هاش به ثمر میشینه.

    درس بعدی دست های خدا برای کمک بهت همیشه میان فارغ از این که اطرافیان چی فکر می‌کنند در همون داروخونه ارشدش اجبار میکنه که باید کار ثبت دارو با سیستم کامپیوتر رو یادبگیره و می‌‌نشاندش پشت سیستم با این که کند بوده در اوایل دوستم و با وجود مخالفت ها و شکایت اطرافیان بابت کند بودن این کار رو یادمیگیره و الان کارش خیلی راحت تر شده . این نتیجه ایمان و پشت کار و احساس ارزشمندی هست.

    چه جوری نگاه کنم که الهام بخش باشه برای من : من هم میتوانم در کارهام موفق باشم من هم میتوانم درآمد مستقل داشته باشم اگه اون تورشته ای که هیچ تخصصی نداشته رفته و دوره دیده و یادگرفته منم هم میتوانم یادبگیرم من هم توانایی یادگیری دارم فقط باید تکامل رو مثل دوستم طی کنم موفقیت هام رو ببینم و حرکت کنم و کمال گرایی رو کنار بزارم تو همین مسیری که هستم ادامه بدهم مطمئنم در زمان و مکان مناسب من هم به خواسته ام می‌رسم.

    تا همین جا باشه. انشالله در کامنت بعدی ادامه تمرین هام رو می‌نویسم. راستی الان دانشجوی رشته ادبیات نمایشی هستم و خیلی ذوق دارم براش.

    هرجا هستید در آغوش رب العالمین غرق در احساس رضایت و خوش بختی باشید و امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    Fariba گفته:
    مدت عضویت: 734 روز

    سلام استاد عزیز اولین بار کامنت میزارم و به امید اینکه بتونم تغییرات بزرگی درزندگیم ایجاد کنم من برای پیشرفت دیگران خوشحال میشم حتی تحسینشون میکنم ولی یه بعضی توی گلوم هست تا مدتی که منم دلم میخواد…. امیدوارم با تمرین بتونم مشکلم رو برطرف کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1004 روز

    سلام وادب خدمت استاد عزیز

    دوسدارم بیام این تمرین رواینجا جوابش روبنویسم استاد،واقعا احساس میکنم تواین موضوع خداروشکر خیلی پیشرفت داشتم

    من آدمی بودم که اونقد ازموفقیت بقیه مخصوصا نزدیکانم ناراحتیش میشدم که به گریه میفتادم

    ولی الان باتمرین وقتی موفقیت آدمارومیبینم کلی خداروشکر میکنم،تحسینشون میکنم وسعی میکنم به خودم این باورو بدم که اگه برااونا شده برامنم می‌شود

    مثلا دختر عموی من بااین که ازشوهرش جداشد الان دوباره ازدواج کرده ویه زندگی عاالی داره وروز به روزم بهتر میشه

    این باعث شده منم به خودم بگم پس برامنم میشه باوجود اینکه جداشدم ویه بچه هم دارم میتونم یه زندگی خیلی بهتررو شروع کنم

    وهیچ محدودیتی وجود نداره،خداوند کارارو انجام میده

    بینهایت احساس خوبی دارم درموردش وبراش آرزوی بهترینارو دارم

    ممنونم استاد درپناه خداوند شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    ثوری خانوم گفته:
    مدت عضویت: 669 روز

    به نام خدا جون مهربون

    سلام استاد عزیزم و مریم بانو جان

    و سلام به همه دوستان هم فرکانسی

    این فایل بینظیره استاد جان ممنونم از شما که با فایل های رایگان تون یه جورایی داری کار خیر انجام میدید

    به نظرم فایل های غیر رایگان تعهد بیشتری در ما ایجاد میکنه .. و شما کاملا درست میفرمایید

    ولی این فایل هارو هم وقتی گوش میدیم باید در مدار درک و فهمش باشیم … تا تاثیرگذار باشه برامون

    من دوره 12 قدم رو خریدم اما هنوز که هنوزه با تعهد کامل اجرا نکردم

    امروز که به این فایل بی نظیر هدایت شدم

    و تمرین رو در دفترم انجام دادم… تازه متوجه شدم کجای کارم ایراد داره

    من از موفقیت دیگران کاملا خوشحال میشم ولی

    همیشه یه غمی از این موضوع دارم

    چون همسری دارم به شدت کمال گرا و اینکه برای انجام هر کاری … حالا میخواد مسافرت باشه… یا خریدن چیزی… یا ایجاد تغییر در شغل .. یا خونه … یا هر چیزی که دنبالش به خواسته ای برسیم یا موفقیتی برامون رقم بخوره

    براحتی رضایت نمیده و اکثرا در حال درجا زدن هستیم

    متاسفانه من همه مشکلاتمو از چشم همسرم میدیدم … اما امروز با انجام این تمرین

    تازه فهمیدم ای دل غافل… کجای کاری خانوم

    بزرگترین ضعف من : نداشتن اعتماد به نفس کافی… متاسفانه احساس عدم لیاقت … و ترس هست

    باید روی توحید عملی بیشتر کار کنم تا ترسم از بین بره

    باید در کارم پشتکار داشته باشم و روی احساس لیاقتم کار کنم تا در شغل خودم به استقلال مالی برسم… تا ان شاءلله موفق بشم دوره احساس لیاقت رو بخرم…

    باید با افزایش مهارتم در کارم اعتماد به نفسم رو تقویت کنم …

    خیلی خیلی ممنونم استاد جانم شما دست خدا هستید که وارد زندگیم شدید

    خدایا شکرت واسه هدایتم به این سایت و این آموزش ها

    درپناه خدا جون مهربون باشید

    ممنون

    403/1/17

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: