ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 117 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همگی
اگه نسبت نزدیک نباشه که بی تفاوت هستم یا میگم باریک الله و حس بدی ندارم
نزدیک باشه میگم باریییک الله و فک میکنم خوش حال میشم واگه چیزی هم بگم واقعا حسم خیلی بد نمیشه
ولی ولی اگه کسی باشه که شوهرم بیاد بگه و بگه افرین و یا یجوری بفهمم که توجه میکنه
بد بهم میریزم سعی میکنم مثل اون باشم
و کلا فقط رو توجه همسرم حساسم
اگه توجه اون نباشه شاید بذام انگیزه بشه اگه بخوام هم و نزدیک باشه میرسم میپرسم چجوری و چیکار کردی
سلام استاد عزیز اول تشکر میکنم بابت این فایل عالی من چندروزه که دارم روی باورهای مالیم کار میکنم از بچه های دوازده قدم هستم از خیلی جهات پیشرفت داشتم اما انگار پاشنه ی آشیلم ازلحاظ مالی هست که درآمدم اوکی نمیشه یا اگر یکبار بشه دوباره برمیگرده به حالت قبل به قول استاد میفهمم که باورم ثابت نشده خلاصه اینکه امروز ازخدا کمک خواستم واون من و به این دوره ی رایگان هدایت کردم
من بخوام از حس و حال خودم بگم از موفق شدن اطرافیان:
باید بگم واقعا برام فرق میکنه که کی موفق شده اون فرد کیه من کلا تو موفق شدن بقیه حس حسادت ندارم یعنی تا جایی که بشه دیدم خودم سعی میکنم این حس و نداشته باشم چون خیلی بدم میاد نمیدونم چرا همیشه سعی داشتم به خودم گوشتزد کنم که تاجایی که میتونم این حس و دور کنم اما این به معنی نیست که اگه حسادت ندارم ولی واسه طرف مقابلم خوشحالم نه اتفاقا یه حس کمبود یه حس ناتوانی یه حس بد که ببین فلانیم به این که زیاد روش حسابی نمیشد باز کنی اینکار و کرد اما تو چی اندازه ی فلانی هم نیستی اگر اون فرد از نزدیکان باشه و جنس مذکر باشه کمتر ولی چون خودم زنم اگر اون فرد جنس مونث باشه باعث میشه من خودم بیعرضه فرض کنم و فک کنم بقیه رو من زوم میشن که تو چی درکل اینکه حس بدی دارم و سعی میکنم با دلیل آوردن که فلانی شرایطش باعث شده که به این موفقیت برسه هم ذهن خودم و آروم کنم هم به بقیه بگم که اونها هم متقاعد کنم چقدر بده الان میفهمم که دارم مینویسم
از موفقیت افراد بگم :
شوهر خواهرم ؛تونست از مشروبات الکی دست بکشه و دیگه نخوره
احساسم اولش بد بود که چرا شوهر من نمیتونه اینکارو بکنه و احساس نگرانی داشتم احساس حسادت داشتم واینکه هربار این و میشنیدم فک میکردم طرف مقابلم یه جواریی میخواد به چشم بیاره به قول معروف خودمون پزش و بده اما بعد که یاد گرفتم هرچیزو تحسین کنی واسه توهم اتفاق میفته ارادش و تحسین کردم وگفتم اگر اون تونسته ممکنه واسه شوهرمنم هم همیچین شرایطی پیش بیاد و بتونه ونگاهم و عوض کردم به این موضوع که اون از نزدیکترینها در رفت و آمده با شوهرم پس میتونه روی شوهرم تاثیر مثبت بزاره و نظرشرو تغییر بده و اونم این قضیه رو کنار بزاره و باور اینکه میشه رو واسه خودم تو ذهنم ساختم و همچنان امیدوار به این قضیه هستم
دومین نفر دوستم که ماشین خرید :
احساس وقتی که این خبرو شنیدم زیاد بد نبود اما زیاد خوبم نبود و همش ذهنم داشت دلیل میاورد که من بخاطر این از زهرا ناراحتم که من از قبل نگفته که میخواد اینکارو بکنه به نظرم ذهنم داشت رو حسادتش رو با این حرف سر میزاشت که من متوجه نشم و مستقیم نگم من حسودیم شده چرا من نه
این قضیه میتونه به من این الهام و بده که اگر زهرا موفق شد پس توهم میتونی ماشین بخری البته اگر مثل اون همینقدر محکم بخوای و نگران اینکه رانندگی سخته و این چیزها نباشی یعنی اگه بتونی تو قضیه رانندگی و هزینه های مالی پاشنه آشیلت رو ازبین ببری
درسی که من از زهرا تو این قضیه گرفته این بود که ما دوست صمیمی هستم که یه زمانی رو زیاد به خاطر اینکه تو یه شرکت باهم کار میکردم و بیشتر وقت پیش هم بودیم در مورد اینکه ماشین بخریم صحبت میکردیم و ذوق میکردیم یادمه یه روز دوستم اومد شرکت و یه سر سوییچی دستش بود گفتم این چیه گفت واسه ماشینی که بعدمیخوام بخرم سرسوییچی خریدم که بتونم زودتر بهش برسم و دوتایی خندیدیم و رد شدیم اما خیلی زود این اتفاق براش رقم خرد بااینکه درآمدش و حقوقش خیلی از من کمتر بود و تازه حقوقی هم که میگرفت باید کمک خانواده قسط و اجاره خونه میداد درسی که من گرفتم این بود که به چیزی فکر کنی و باور داشته باشی اینقدر مثل دوست من باور داشته باشی که بتونی لوازم مورو نیازش رو بخری اون آرزو برآورده میشود
فرد سوم خواهرم لیلا هست
که اون تونسته تو خونه با هزینه ی خیلی کم یه کار راه بندازه و برعکس چیزی که بقیه فکر میکنن این کار کلی درآمد داره و هرروز بیشترم میشه خواهرم و من همراه هم داریم دوره ی 12 قدم و میگذرونیم اما اون از لحاظ مالی بخاطر باورهای خوبی که داره کلی پیشرفت داشته و من وقتی این و میشنوم که میگه من امرزو روزی بیشتری از خدا خواستم و کارم بیشتر شد اولش یه ذوق کوچولویی میکنم که قانون داره جواب میده اما بعدش حسی مثل افسردگی میاد سراغم که ببین اون از یه هزینه ی کمکلی درآمد کسب میکنه اماتو این همه هزینه کردی چیزی نداری و دآمدم اینقدر کمه یعنی مقایسه میکنم و حس اینکه بقیه هم همین مقایسه رو میکنن رو دارم و حالم بد میشه و همون لحظه هی میگم حالا چیکار کنم بدو عجله کن یه کاری کن یه راهی پیدا کن اولش یکم شورو هیجان دارم اما یکم که میگذره و میبینم جواب زیادی نداد دوباره سرد میشم و غصه میخورم و اگر بخوام از خواهرم کمک بگیرم که بگم بنظرت چیکار کنم منم بتونم تو این گزینه خوب بشم میگم نه میخوای هرروز بهت فخر بفروشه به قول استاد از بالا بهت نگاه کنه
برعکس درسی که من میتونم ازاین موضوع بگیرم اینه که وقتی خدا واسه خواهرم میخواد پس میتونه واسه منم انجام بده کافیه از خواهرت بپرسی ببینی چه ایدها یی و چه باورهایی داره که روز به روز روزیش بیشتر میشه چه نگاهی داره و من هم همینکار و بکنم واینکه سعی کنم تحسینش کنم که به اون مسیرهدایت بشم
نفرچهارم یکی از همکارهای من به نام اعظم
که هردو باهم هنرمون رو شروع کردیم و وارد بازار کار شدیم اما اعظم با اینکه کارش از من دوبرابر ضعیف تر بهش پیشنهاد کار خیلی بیشتر میشه و من وقتی به پیج او نگاه میکردم و عکس کارهاشو میزاشت حرصم میگرفت تازه بهش چیزم میگفتم که چه اعتماد به سقفی داره از کارهاش عکسم میگیری و میزاره اما این قضیه همچنان ادامه داشت واو هر روز بیشتر پیشرفت میکرد و پیشنهاد کار بیشتری داشت و من همش حرص میخردم که خدایا ببین من اینقدر کارام قشنگه بازم همرو پست نمیکنم و بدو خوب میکنم اما این با اعتماد به نفس این عکسارو پست میزاره و خلاصه به جای اینکه تحسینش کنم که مثل من کمالگرا نیست و خودش و کارش رو باورداره میومدم برای تایید حرف خودم پیج اعظم رو به اطرافیانم نشون میدادم ومیگفتم تورو خدا کارای این و ببین و کارای من و ببین همه هم حرف من و تایید میکردن که چقدر کاراش ضعیفه ولی چقدر بیشتر از تو بهش کار میدن و بقیه رو دنبال میکردم که ببینم حرف من و تایید میکنم و اونهام واقعی تایید میکردن اما چه فایده مشتریها اون و میخواستن 🫠 ومن هی سرخورده تر میشدم و فکر میکردم که خدا نمیخواد به من روزی بده و من دست به هرکاری بزنم برام برکت نمیکنه
من بعد که قوانین رو یاد گرفتم فهمیدم پس یه عامل دیگه داره کارو انجام میده واگرنه نه اینکه من بخوام واقعا کارا ضعیف بود یه عامل درونی به نام باور به نام اعتماد به نفس و فهمیدم به جای بدو بیرا گفتن و زیر سوال بردن این بنده ی خدا باید تحسینش میکردم و فک میکردم که چی باعث میشه که بقیه هم اون و کارهاشو بپذیرن در واقع میشه این درس و گرفت که وقتی از درون خودت و کارت رو قبول داشته باشی و باور داشته باشی این حس و به بقیه هم انتقال میدی
بازم ممنون و سپاسگزارم
ازاستادعزیزبابت ای فایل
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
امیدوارم که این برنامه ادامه دار باشه آمین
سوال یک اگر یکی از افراد نزدیک به من به موفقیت برسه من چه احساسی دارم ؟
شاید دقیق نتونم بگم احساسم چیه و واسه افراد فرق میکنه مثلا توی دوستام وقتی میبینم یه نفر توی شغلی که من بودم موفق شده فکر میکنم چیکار کرده که شده واسش و میگم منم اگه مونده بودم میشد
ولی واسه بعضیا که کمتر من بودن و پیشرفت کردن نه حسادت میکنم و میگم فلانی کمکش کرد
موفقیت افراد نزدیک من
خواهرم …مغازه داره و موفق شده و بهتر من به ثروت رسیده و براش خوشحالم و دلیل موفقیتش واسه من این بوده که توی شغلش مونده و منم درسی که میتونم ازش بگیرم اینه که باید وایسم توی شغلی که دارم
بهنام ….خیلی توی کارش موفق بوده و از همه لحاظ عالیه و درسی که من ازش میگیرم بازم اینه که توکل کرده تو مسیر هست جز خانواده عباسمنش هست و من ازش درس گرفتم که اگه توکل کنم رو خودم کار کنم تمرین کنم باورهامو تغیر بدم منم میتونم موفق بشم و باید مسیرشو برم
نادر دوستم هست که توی کارش موفق شده شاید بعضی وقتا بگم چطوری شده و غصه بخورم که چرا من نتونسم ولی آخرش میبینم همون بحث تکامل هست که وایساده زحمت کشیده باورش خوب بوده و نتیجه میگیرم اگه منم توی شغلم وایسم و درست پیش برم قوانین کارمو رعایت کنم واسه منم میشه
حامد واقعا حسودی میکنم بهش حتی کمتر من هست ولی چون ارتباطم باهاش بده بهش حسودی میکنم
علی خیلی موفقتر از من هست و بهش حسودی میکنم و میگم اگه کمک باباش نبود الان اینجور نبود ولی اونم واقعا تمرکزی روی کارش موند و رفت جلو و درسی که من میتونم ازش بگیرم اینه که تمرکزم باید روی کارم باشه و هی شغل عوض نکنم
در کل باورهای من خرابه و توی یه کار نمیمونم
ولی تصمیم گرفتم رو خودم کار کنم تا باورهای درس شه و رفتم توی یه شغلی که ازش خوشم میاد و میخام ادامش بدم و با باور درست پیش برم و رو خودم کار کنم نتیجه بگیرم و بتونم دوره عزت نفس رو بخرم و برم جلو تصمیم گرفتم دیگه جا نزنم بمونم توی شغلم و موفقیت کسب کنم و تمرین کنم چون واقعا دیگه از این وضعیت خستم و میخام به موفقیت برسم و مثل تمام افراد موفق که از یجا شروع کردن منم ادامه بدم خدایا شکرت شکرت شکرت فقط استاد عزیز ازتون درخواست میکنم ادامه این سریال رو بریم تا بتونم منم به یه باور درست برسم
شاد و پیروز باشین
سلاااام
این کامنت در دو بخش نوشته شد و البته مفصل، و این همزمانی و هدایت خداوندم بود، چرا که بعد از نوشتن بخش اول، در موقعیتی قرار گرفتم که امتحان پس بدم و خدا ببینه چند چندم؟ خودم ببینم چقد به حرفهایی که نوشتم باور دارم و عمل میکنم
سعی کردم خیلی مفصل این بهش از احساسات و افکارم رو بررسی کنم، بخش خط فکریم رو اینجا مینویسم تا یادم بمونه، سعی میکنم که بخشی رو حذف نکنم بخاطر ترس از قضاوت...
بخش اول 21 فوریه 2024
هر چقدر من بیشتر بیام روی این ترمز و باور محدودکننده و ذهنیت محدودکننده کار کنم که رزق رو خدا میده و مشتری اینقدر توی دستش داره که منو سیراب میکنه براحتی و قرار نیست کسی بت باشه برای من، هرکسی کاری برام انجام میده، هرکسی که این مدت تبلیغ کار منو گذاشته خدا هدایت کرده، گفت حالا که روی عزتنفس و احساس ارزشمندی و لیاقتت کار کردی، عمل کن! نشون بده که باور داری کاری که انجام دادی اصل و اساس هست من عمل کردم خدا دلها رو برام نرم کرد و تبلیغات اتفاق افتاد و من از برنامه خدا خبر ندارم ولی بهش اعتماد دارم نتیجه از یه جایی یجوری میاد که من همین عمل کردنها رو صدبار تایید بیشتری میکنم، من به خدا اعتماد دارم و پول و رزق من از منبع میاد و خودش میده دست اون کسی که میخوام باشه و میگه برو بهش لذت بده میخوام بهش عزت بدم، میخوام رزقش رو بدم مستقیم پیش خودش
همینطور که همین تازگی ها جوری مشتریهایی بهم هدایت کرد که من اصلا نه میشناختم نه دنبالشون رفته بودم و بخوام بازاریابی کنم یا از داستاننویسی بازاریابی و جلب مشتری استفاده کنم
خدایا شکرت
اتفاقا مشتری ثروتمند و مشتاق برای من زیاده، عین شاگردهای اینهمه کلاس و ورکشاپ که راحت خرید میکنن، پرداخت میکنن و میان و اتفاقا خدا لطف کرده که ما تونستیم با هدایتش به تولید کننده هم هدایت بشیم و چقدر راحت ورکشاپم انجام میشه، هرکسی که در مسیر هدایت الهیِ، که باور داره راحت میشه کارها رو انجام داد، به راحتی و لذت ورکشاپ ما رو شرکت میکنه من باور دارم
خدایا شکرت
نتایج فوق العاده میگیرم
مثل قبل که گرفتم
من عاشق تأثیرگذاری روی دیگران هستم
من عاشق اینم که عشق و لذتی که از کار خودم میبرم از مهارت و استعداد خودم میبرم رو به بقیه هم منتقل کنم
خدایا شکرت
میشه شرایط رو تغییر داد، میشود و میتوانم
مثل خانم x که کارمنده ولی چندین برابر درآمد کسب میکنه براحتی و عزتمندانه، مثل خانمm که همصنف خودمه و بسیار موفق کارگاهش رو نقد برگزار کرد
میشود همین الان، همینی که هست از همین شهر همین شهر همین ادم ها همین شیوه تبلیغات همین سبک کاری حداقل سه برابر و بیشتر درآمد کسب کرد میشود
خدایا شکرت خدایا شکرت
همونطور که همیشه شما گفتید میشه شرایط رو تغییر داد از هر جایی که هستم به جایی که میخوام؛ مهم نیست که چه گذشته و تجربیاتی داشتم
الان قرار نیست مثل قبل بشه چون من آدم قبل نیستم، من هرروز دارم به لطف خدا تغییر میکنم و بهتر میشم من زمانی که هر روز از پیاده روی و دیدن زیبایی ها و تجسم زندگی دلخواهم برمیگردم همون آدمی نیستم که وقتی داشتم میرفتم بودم، خدایا شکرت
من به زیبایی و به راحتی بدون ذره ای تقلای فیزیکی دوره موفقی رو برگزار کردم و خداوندم بیهوده هیچ کاری نمیکنه، هرچیزی دلیل و نشونه داره برای من، سری قبل من فقط تجسم و سپاسگزاری کردم و خالق تجسماتم شدمو خدا جوری همه جزییات رو دقیق چید که من دقیقا براحتی به نتیجه رسیدم، و اینبار هم باید یاد میگرفتم که تقلا کردن و دنبال جورکردن ها بودن راه الهی نیست،،، خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
خانواده اصل نیست…
نوع شغل اصل نیست…
کجا هستم اصل نیست…
کی برام من تبلیغ کرده یا نکرده اصل نیست…
توی جمع و ارتباطات بودم یا نه اصل نیست، اینکه فکر کنم اگر با یکسری ادم ها معاشرت میکردم و میشناختم در نهایت برای من کاری انجام میدادن، شرک مطلقه ، معاشرت من اگر برای این باشه که بعدها استفاده ای ببرم، همون جاده خاکی بیراههس!
تاریخ، ساعت، مکان و موضوع اصل نیست و فقط و فقط ایمان و باور من به فراوانی هدایت و اجابت اصل و اساس موفقیته
باید اینو بفهمم تا بتونم نتیجه بگیرم
خدایا کمکم کن
اینقدر افرادی وجود دارن که اتفاقا همین شرایط الان من براشون دقیقا عالیه و مشتاقانه باهم کار میکنیم و اتفاقا که خداوند براحتی و دقیق هدایت میکنه
فراوانی هدایت دقیق وجود داره
فراوانی پول فراوانی موفقیت
و من لایق همه این لذت ها هستم، من لایق تصاعد الهی هستم
خدایا شکرت
دقیقا میشود
به محض اینکه بخوام شرایط رو تغییر بدم، به اندازه ای که من افکارم رو تغییر میدم شرایط زندگی رفتار کردار و اعمالم رو تغییر میدم، نتایجم تغییر میکنه،،، روابط پول سلامتی
تغییر میکنه
زندگی اونقدر تغییر میکنه که اصلا باورم نمیشه الان که قراره در زندگیم چه اتفاقاتی بیفته، اینقدر در همه ی زمینه ها رشد میکنم که باورم نمیشه که اصلا همچین گذشته ای داشتم
خدایا شکرت خدایا شکرت
اصلا باورم نمیشه که امروز اینجا بودم و دنبال پنج نفر بودم… میگم من الان هر فصل به تقاضای مخاطبهام دارم بیست نفر ظرفیت میزنم و خودم ظرفیت بیشتر قبول نمیکنم، چقدر تغییر کردم خدایا شکرت خدایا شکرت
اینقدر ادم میتونه تغییر کنه
به اندازه ای که شخصیت و رفتارت از درون تغییر میکنه دنیای بیرون تجربیات بیرونم تغییر میکنه
وای خدایا حتی نوشتنش، حتی فکر کردن به همچین چیزایی قلبمو به تپش هزار برابری میرسونه و حس اشتیاق و لذت بهم میده و بقول مریم جون اگر بشود چه میشودها جلوی چشمم رژه میرن و جایی برای دیدن ناامیدی ها نمیمونه
برای جواب دادن به سوال ها دو نفر از دوستانم اومدن توی ذهنم که اتفاقا با هم رفت و آمد هم داریم و با هم رابطه خوبی داریم و همین چند وقت پیش همدیگه رو دیدیم، و اولین جوابی که به ذهنم رسید این بود که این دو نفر چون شغلشون رو تغییر دادن، و چون توی دایره ارتباطات خاص و گسترهتری هستن اینقدر مشتری و موفقیت و ثروت و لذت و اعتبار دارن
بعد میدونید چه فکری کردم؟
اینکه اینقدر از انجام کارم لذت میبرم که دلم نمیاد رهاش کنم برم برای پول ساختن کار دیگه ای رو شروع کنم، کما اینکه من از اونجایی که همیشه اهل عمل هستم، شجاع و مستقل هستم همیشه برای گذران زندگی م قدم برداشتم، کارهای مختلف شروع کردم آموزش دیدم و البته که بخاطر سرمایه درونی که یادگیری و استعداد عالیم هست، تونستم خیلی عالی یاد بگیرم، ولی موفقیتم اونایی نبود که فکر میکردم بهش میرسم حالا یا این بوده که چون اصلا من فکرم توی کار خلاقانه و ایده پردازی و مجری کار بودن، بوده که اون مشاغل منو راضی نکرده، مستقل بودن از سن خیلی پایین باعث شده نتونم قبول کنم که با اینهمه استعداد و توانایی کارمند سطح پایین باشم و کارهای روتین انجام بدم و منتظر حقوق سرماه باشم، و یا اینکه راهم این بوده و باید به این راه وارد میشدم و میفهمیدم که من ادم این مسیرم
ولی الان میدونم که باورهام از پایه و اساس مشکل داشته
بهرحال
الان وقت این نیست که به شکست های گذشته فکر کنم، فقط باید به زندگی ایده آل م فکر کنم تا همه چیز برام در مسیر صحیح قرار بگیره، حالا یا بهم گفته میشه که چه کار انجام بدم یا اینکه جهان یه سری کارها رو خیلی طبیعی انجام میده
من میخوام زندگی کار مهارت پول لذت سفر عشق م یکی باشه من دارم همچین زندگی هایی رو میبینم و باور دارم هست و میشود پس میخوام
من اونروز که با دوستم توی هتلش قرار کاری داشتم واقعا دوست داشتم منم همون موفقیت مالی رو داشته باشم، صاف قامت و راضی از موفقیتم بشینم پای میز مذاکره، لباس خوب، وسیله های خوب، اینهمه استعداد دارم میخوام سرمو جلوی خودم بالا بگیرم و بگیرم اره استعداد من یه تفریح نیست که فقط سرگرمی باشه، من سرمایه درونی دارم که بی نهایت پتانسیل موفقیت و ثروت داره و من دارم استفاده میکنم
میدونید
من حسادت نکردم، ولی حسرت خوردم
که چرا من هنوز موفق نشدم
یا اون یکی دوستم
وقتی باهم هستیم، حسادت نمیکنم
ولی حسرت خوردم
که من چقدر با استعدادم، بینهایت استعداد مدیریتی دارم، بی نهایت خلاق خوشفکر و شجاع و اهل عمل هستم ولی هنوز نتونستم موفقیت مالی داشته باشم، هنوز نتونستم از استعدادهام اونقدری که دارم به چشم میبینم که چقدر ظرفیت دارم، استفاده کنم و پول بسازم، کما اینکه این سالها بارها و بارها کار کردم ولی پولی که باید رو نساختم
اره
برای جواب دادن به این سوال به دوست و اشنا و فامیل و حتی غریبه هایی که داستانشون به گوشم میرسه فکر میکنم و عمیق میشم توی رفتار و واکنشم، همین حسرت خوردن ه
و به ریسمان الهی چنگ میزنم که در مقابل قدرت و اراده ای که خدا داره من عاجزم
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ
و همگی به رشته (دین) خدا چنگ زده و به راههای متفرّق نروید، و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید، خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف و نعمت خدا همه برادر دینی یکدیگر شدید، و در پرتگاه آتش بودید، خدا شما را نجات داد. بدین گونه خدا آیاتش را برای (راهنمایی) شما بیان میکند، باشد که هدایت شوید.
و فقط امیدم به ثبوت قانون و وعده خداست که عصبانی نمیشم ناامید نمیشم دست از تحسین و قدم برداشتن نمیکشم
امید دارم
من نمیخوام اون هنرمندی باشم که همه میگن
که هنر قشنگه ها ولی پول توش نیست
من نمیخوام اون آدم تیپیگال باشم، چون ادمی مثل آقای… رو شناختم که توی همین کشور توی همین صنف خودم، یا چندین و چند تا از دوستان و همکاران خودم حتی توی همین شهر رو دیدم که صدها برابر من موفقیت مالی دارن
چون اصلا خودم تجربهش روداشتم
چون من کارم رو که دو سال پیش شروع کردم به درآمدی رسیدم که تمام سالهای عمرم که کار میکردم اونقدر پول نساخته بودم، مهر ماه همین امسال درآمدم دوازده برابر شد
من حتی اگر بخوام هم دیگه نمیتونم همون آدم قبل باشم که دست میشوره و رها میکنه
چون دیگه قلبم با اینهمه نشونه و تجربه قبول نمیکنه
ولی این تناقض بین نتایج و باور قلبیم داره اذیت و ناراحتم میکنه
به عجز کامل رسیدم که امیدوارم خداوندم این ورودم به توحید و بندگی رو قبول کنه و هر بار بهتر بشم
من به لطف خدا فهمیدم که ترمز ذهنی دارم اینکه :«محصول و خدمات من ضروری نیست»
حالا چرا این ترمز؟
ریشه ش در درون خودمه
چون خودم اومدم بخاطر باور به کمبود، زندگی م رو روی لیست فقط ضروریها متمرکز کردم، یعنی فقط وقتی مجبورم یک کاری انجام بدم، فقط وقتی یه هزینه ای ضروری و زندگی و گذران زندگی م بهش وابسته س انجام ش میدم،،،
خوب جهان آینه درون منه
معلومه که همچنین نتایجی میسازم
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت مدام دارم بهتر و بهتر میشم
تمرین برای خودم طراحی کردم و اگر کاری رو دوست دارم انجام بدم و بخاطر حمید ازش میگذرم میام روش کار میکنم و خیلی طبیعی همه کارها داره انجام میشه به لطف خدا
ولی الان فهمیدم که وقتی حسرت میخورم دارم عملا خودم رو از پیشرفت دور میکنم
_
بخش دوم 29 فوریه 2024
استاد توی فایل 9 دوره کشف قوانین میگن :« اگر نشونه ای چیزی از افکار و خواسته هات و … دیدی نگو که چه فایده مال من نیست که! یا هنوز بهش نرسیدم و … به جای این افکار که تو رو بازنده میکنه ( چون هراتفاقی خنثیست و عکسالعمل من بهش بار مثبت یا منفی میده)، افکاری رو شروع کن بهش بال و پر بده که به موفق شدن بیشترت کمک میکنه؛ پس بگو آره اینکه من دارم نشونه ای میبینم این یعنی اینکه من در مسیر صحیح رسیدن به این خواسته م قرار دارم.»
من پنجشنبه سالن دوستم ( خواهر اون یکی دوستم که بررسیش کرده بودم) نوبت داشتم، که بهم خبر داد و گفت میتونی چهارشنبه بیای من هم اوکی دادم، اتفاقات مختلفی افتاد و اتفاقا هم رفتم دیدم که خود دوستم اونجاست و کلی باهم معاشرت کردیم
نکته اصلی اینکه بعد از خودافشایی که داشتم با خودم و جدیتم برای رفع مشکلات ذهنیم، و اینکه عمیقا خواستم که این ترمز رو رفع کنم این اتفاق برام افتاد، یعنی در مسیر حل مساله هستم، یعنی خدا حرفها و افکار و خودافشایی منو قبول کرد و گفت حالا که نشستی ترمز ذهنیت رو نوشتی و باور هماهنگ نوشتی و میخوای که حلش کنی، من تو رو توی موقعیت قرار میدم، رو در رو میکنم ببینم چقدر مشتاقی و عمل میکنی و چقدر تغییر میدی خودت رو چقدر از گذشته خودتو متمایز میکنی
شیرین! هرقدمی که تو برداری عزیزم، من هزار برابرش میکنم
ولی اول باید جدیت تو رو ببینم
خدایا هزاران بار شکرت واقعا ممنونم ازت
و اتفاقا همون روز موفقیت و پولسازی دوستمو دیدم، یعنی همون نکته ای که داشتم روش کار میکردم
خدا خودش شاهد بر افکار و اعمال منه
اوایل روز خیلی کنترل ذهن و نظم دادن به افکارم و در چارچوب قانون عمل کردن برام سخت بود، یعنی من قانون رو میدونستم ولی ذهنم و خودِ قدیمیم خلاف قانون رو میخواست عمل کنه که حسرت بخورم ناراحت بشم و از دست رفته و جامونده خودمو ببینم!
ولی منِ جدید که روی این ترمز کار کرده بودم و بهش آگاه شده بودم حاضر نبودم مثل قبل باشم و خواستم که متفاوت عمل کنم، خواستم که طبق دستورالعمل قانون عمل کنم
بنابراین کمکم به نکات مثبت فکر کردم به چیزهای دیگه بعد که وایبم کمی مثبت تر شد وارد موضوع شدم و هرمنفینگری که ذهنم میگفت، من باور مناسبش رو توی ذهنم مرور میکردم، و اینقدر این کار رو انجام دادم که صدای نجواها کمتر شد و در نهایت رسیدم به مرحله ای که داشتم با خودم این باور رو تکرار میکردم که من هم بزودی ثروت میسازم
نمیدونم از چه راهی ولی باور دارم که خدا خلاق ثروتمند بخشنده و خوش قوله…
و از تجربیات خودم و کارگشایی های شگفت انگیزش مثال آوردم برای خودم
و همون روز چندتا از خواسته های ذهنی م رو تجسم کردم، نتیجه نهایی رو تجسم کردم و در نهایت براحتی خلق کردم و همین باعث شد با خودم مرور کنم که همینطور که این نتایج رو با قدرت خلق ساختم، پول هم جدا از این موارد نیست و خلق میشود و میتوانم
در مورد مهاجرت م هم همینطور بود
از وقتی که تمرکزم رو از روی افکار منفی درباره اطرافیان م که موفق هستند و مهاجرت کردند برداشتم، باعث شد که کارهام روی غلتک بیفته و در بازه زمانی کوتاه و با کیفیتی کارهایی که دو سه سال درگیرشون بودم انجام شدن و خدا معجزه کرده براحتی برای من
اونایی که موفق شدن اینطور نبوده که بگن ما پا پیش میزاریم حالا یا میشه یا نمیشه
اونها که موفق شدن
یا نمیشه…
نداااااااشتند
گفتن داریم انجام میدیم، پس میشود
من هم توی همین زبان جدیدی که دارم یاد میگیرم باید باور داشته باشم که دارم کار اساسی انجام میدم وقتی اینطور باور داشته باشم نه تنها جدیتر، با افکار مثبت و باور به امکانپذیری میخونم، بلکه بیشتر میخونم
کلاس خصوصی یا فلان مدرس رو بهونه نمیکنم که ندارم پس قرار نیست به جایی برسم
هرکسی رو که میبینم توی لیستم هست، میبینم که طرف باور داشته که کار و راهش درسته و میشود
همشون خیلی خونسردن
ریللللکس
در کل موفقیت اطرافیان و آشناهام رو که میبینم ناراحتی از نرسیدن خودم بهم دست میده اینکه اینهمه سال همه کار کردم همه راه اومدم همه شجاعتی بخرج دادم ولی نتیجه ای که میخوام هنوز ندارم
میدونی چرا؟ چون توی هرمسیری که رفتم گفتم یا میشه یا نمیشه
صد در بهش باور نداشتم
اینباور صد در صدی خیلی مهمه
در صورتی که اگر باور صد در صد داشته باشم بشینم با خودم حساب و کتاب ذهنی کنم مسیر رو بررسی کنم نشونه ها رو کنار هم بچینم و باور بسازم و هدف و خواسته م رو مشخص کنم در نهایت جهان همونی رو میخواد که من میخوام
الان با کار کردن روی همین ها هم باور صد در صدی ندارم، هنوز ذهنم تقلا کردن در تمام امور رو پذیرفته و میگه اوکی زندگی همینه دیگه توی هر چیزی تقلا باید بکنی اخه تو که راه نمیدونی بلد نیستی امکانش رو نداری!
من تنها و رها شده نیستم
زندگی باید روی خوش و راحت خودش رو بهم نشون بده
من اینهمه آدم موفق میشناسم من هم میخوام و باید این تجربهی زندگی م باشه
من دیگه از این به بعد تقلا کردن رو نمیپذیرم
همین تمرینی که دارم انجام میدم دقیقا راه درسته دقیقا کار اساسیه
مگه میشه بیهوده هدایت شده باشم؟!
همین که آگاه شدم به نوع احساس و باورم درباره واکنشِ احساسی که به موفقیت اطرافیانم دارم یعنی قراره واقعا عملکردم اساسی عالی بشه و نتایج خیلی طبیعی عالی میشود
لازم نیست کار خاصی انجام بدم، در اختیار داشتن ذهنم تنها کاریه که خدا بهم سپرده و بقیه کارها رو خودش انجام میده اصلا فقط خودش میتونه انجام بده چیزی نیست که خارج از من، قدرتی روش داشته باشم هدایت خلق هماهنگی کارسازی و چینش با خودشه و من کارم فقط ذهنیه
معجزه داره میشه توی زندگی م
معجزه
خدایا شکرت
خدایا شکرت
این بخشی از پاسخهایی بود که به این فایل ارزشمند دادم و توی دفترم صفحه ها نوشتم و نوشتم
خودم قشنگ احساس میکنم که چقدر بخش دوم از لحاظ فشار فکری و احساسی با بخش اول متفاوت شد و تقلاهای ذهنیم کم شد و افکارم منسجمتر شد و این لطف خداونده که هدایت م کرده به بهتر زندگی کردن
انشالا به زودی با نتایج مالی زیبا میام و جهان رو زیباتر میکنم
من این روزها دارم جوری زندگی میکنم که قشنگ دارم درک میکنم که وقتی مریم جون گفتن که به خدا گفتم من مدارکم کامل نیست و دارم وارد سفارت آمریکا میشم، خدا بهم گفت تو برای ویزا شدن نیازی به مدارک نداری! به ایمان بیشتری احتیاج داری!
من دارم حسش میکنم، چون خیلی از کارهای نیمه تمام من جوری انجام شده توسط برنامه ریزی و قدرت خدا که من هیچ ایده ای براشون نداشتم و سالها درگیرشون بودم و تقلا برای جور کردن شرایط و پول و پارتی و … ولی انجام شدن و من فقط ایمان داشتم و خدا خودش انجام داد
سپاس خدایی که مالکیت زمین و آسمانها و هر چه در آنهاست متعلق به اوست
وهاب
بخشنده
مهربان است
نه خواب او را در برمیگیرد و نه میمیرد
قدرت مطلق است
سلام خدمت استاد عزیز
و خانم شایسته
و همه دوستان گل
کامنت بعدیمو میزارم خیلی فکر کردم تو این دوروزه در مورد سوال استاد که اگه یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسه (قابل توجه)چه احساسی دارید همونطور که گفتم احساس من واسه افراد متفاوته واسه یه نفر خوشحال میشم واسه یه نفر حسادت میکنم راسش احساس میکنم کمتر از طرف هستم و ناراحت میشم خودمو ناتوان میبینم .ولی واسه یه نفرم انگیزه میگیرم به خودم امید میدم و میگم منم میتونم منم میتونم موفق بشم .چون دوسم تونسته البته تمام این حسم چه خوب و چه بد تازه مال موفقیتهای کوچیک افراد هست چون من توی اطرافم هنوز نگاه ننداختم ببینم چه افرادی هستند که به موفقیت چشم گیر رسیدن این مال افرادی بود که از من بالاتر هستند توی ثروت
در کل باورهای من محدود کننده هست استاد و باید درست بشه دارم نت برداری میکنم تا بیشتر متوجه بشم و ادامه میدم و تمرین میکنم چون میخام که زندگیم تغییر کنه پس باید گوش بدم و سهم خودمو انجام بدم
وقتی دارم موفقیت افراد نزدیک خودمو مینویسم هنوز نمیتونم اسم اون افرادی که نصبت بهشون حس بد دارمو بنویسم و احساس بدی پیدا میکنم ولی اینم مال ذهنیت من هست و اگه میخام موفق بشم باید بنویسم
نگاه میکنم میبینم تمام افرادی که من میشناسم یک تکامل خودشون رو گذروندن
دو آدمهایی بودن که با پول دوست بودن
سه آدمهایی بودن که توی شغلشون موندند
ولی من نه نکردم این کارهارو ولی میخام دیگه انجامش بدم و منم میتونم موفق باشم مثل بقیه دوستام
نگاه میکنم میبینم توی افرادی که میشناسم کسایی که باورهای بهتری داشتن زودتر موفق شدن کسایی که توکل واقعی داشتن راحتتر موفق شدن
و منم باید بتونم
میبینم وقتی دوستم ماشین خرید براش خوشحال شد ولی یه لحظه غبطه خوردم چرا من ادامه ندادم مثل اون مسیری که دوسم رفت حسرت خوردم نه اینکه حسادت کنم از دس خودم ناراحت شدم که مسیری که اون داره ادامه میده منم دارم ادامه میدم ولی اون جدی گرفته من شوخی .و فهمیدم باید ادامه بدم خیلی جدی و درست و با تعهد و چون واسه اون شده واسه منم میشه درس گرفتم باید طبق اصول حرکت کنم و برم جلو و میشود موفق شد
یا دوستی که توی شغل من بود و موفق شد خیلی حسودیم شد که این کارگر من بود چی شد یهو موفق شد و کلی ذهنم دلیل الکی آورد
واقعا تازه میفهمم ذهن من محدود کننده و باید درس شه
ممنونم ازتون استاد خیلی چیزای دیگه هم هست که توی دفتر دارم مینویسم
سلام خدا قوت به استاد عزیرم و خانم شایسته ارزوی سلامتی برای همتون دارم
1 من وقتی کسی به موفقیت میرسه و میبینم میگم خوشبحالش خیلی کم پیش میاد حسادت کنم ولی بیشتر موقع ها خوشبحالش میگم و زیاد اعتنا نمیکنم متاسفانه و پیگیر نیستم
پیش میاد بگم که درست تو این زمینه موفقه ولی…
من تا حالا نشده کسی موفق بشه برم ازش بپرسم چطوری شد چکار کردی که شد همیشه تو ذهنم یه مقاومت برای پرسیدن دارم ولی تمرین میکنم که حلش کنم
سلام استاد
من تمرینات این جلسه را در دفتر خودم انجام دادم اطلاع دادم تا بگم لطفاً بیشتر از این آموزش ها بگذارید
مخصوصا تمرینات مربوط به چالش زندگی و اشتباه هاتی که آموزش دادید همه مشغول انجام است لطفاً آموزش ها را ادامه دهید
.
.
.
یک نفر را می شناسم که به موفقیت های بزرگی در زمینه ……………. رسید اومدم بررسی کردم چون واقعا به ایشون حسودی میکردم و به قدری کمبود و عقده داشتم از ایشون بدگویی میکردم که امیدوارم خدا از سر تقصیرات من بگذرد
یک درس از ایشون گرفتم که البته خالی از لطف نیست در اینجا مطرح کنم
ایشون نگران حرف مردم نبودند حتی وقتی همه اعضای خانواده با ایشون مخالفت داشتند به راه خودشون رفتند
حتی وقتی از طرف خانواده طرد شدند باز هم نگران حرف مردم نبود
وقتی دیگران پاکدامنی ایشون را نشونه می گرفتند با سربلندی و بدون نگرانی ادامه میدادند
نه به حرف شوهر گوش میکرد نه به حرف پدر ….رفت و موفق شد در کار خودش به حد اعلا رسید و مربی شد حتی از جایی به بعد اینقدر هدفش مهم بود که شوهرش نتونست باهاشون همراهی کنه و از هم جدا شدند ولی این جدایی نه تنها به ایشون آسیب نرساند بلکه ایشون بیش از پیش موفق شدند
الان همان مردمی که پشت سرش حرف میزدند در برابر این خانم سر تعظیم فرود می آورند
قله دماوند را فتح کرد
و هنوزم که هنوز است با شجاعت تمام هر کار دلش بخواد انجام میده
بعد از طلاق بیشتر به پسرش نزدیک شد
و باید او را الگوی خودم قرار بدم میدونی چرا؟
چون به قدری در زندگی خودم را خوب و سالم و موجه نشون دادم که انگار خوب بودن وظیفه ی من شده بود ولی این مسیر اشتباه است
سلام استاد بنده یکی از پاشنه آشیل هام همین بحث حسادت به دیگران است که باید تغییر بدهم باورهایم را نسبت به آن و از کلیپ به بعد روی این موضوع کار می کنم.
من یک دانش اموز کنکوری هستم که تا دو ماه دیگر کنکور می دهم می خواستم بگویم که استاد من در این سه سالی که دبیرستان هستم به شدت در این موضوع مشکل داشتم و حالا هم بعضی اوقات به این موضوع اینقدر فکر می کنم که چرا این انقدر موفق است و من نیستم و همش مغزم می گوید این و آن.و اینکه به نشانه ی حسادت به این و ان نگاه می کنم نه اینکه من هم باورهایم را تغییر دهم و تلاش کنم و من هم بالا بیام.این را نشان از کمبود عزت نفس خود و باور بی ارزشی می دانم که بعد از این کامنت انشاءلله تغییر شروع می شود و من با تغییر مرکز نگاهم به خودم و ساختن باور عزت نفس و لیاقت و بعد از چند مدت دیگر گزارش را ارسال می کنم.
یاسا رحمانی پسری که خیلی در درس خواندن موفق است.و معدلش سال دوازدهم نزدیک به 20 است و مطمئنم که کنکور قبول می شود. به شدت احساس بد
محمد حسینی که خیلی پسری درس خوان است و معدلش 19 به بالا است.احساس بد
خواهرم که پایه هفتم است و معدلش نزدیک به 20 است. کمی احساس بد
پسرعموم که در درس خواندن موفق شده است و الان یک معلم است. به شدت احساس بد
پسر عمه م که اون هم خیلی موفق است. احساس بد
این ها افرادی هستند که گاهی در حقیقت به آنها حسودی
می کنم اماخودمو گول می زنم که نه اینجوری نیست اول شرط به نظرم این است که خودمان را گول نزنیم در مورد موفقیت دیگران و واقعیت باور و احساسمان را نمایان کنیم
با سپاس از استاد عزیز که سبب چنین تغییر نگاهی در من شد. این داستان ادامه دارد……
به نام خدای مهربان، خدایی که وعده فزونی می دهد
سلام استاد خوبم، سلام مریم جان و سلام دوستان عزیز
من رویکردم کمی متفاوت است.
– مثلا وقتی خواهرم، برادرم، شوهر خواهرم، خواهرزاده هام، … به موفقیتی دست پیدا می کنند، خیلی خیلی خوشحال می شم و درونا احساس خوبی پیدا می کنم.
– وقتی افراد موفقی که خودم رو (به لحاظ جایگاه) خیلی ازشون دور می دونم، موفقیتی به دست میاورند زیاد تاثیر احساسی روی من ندارد، کمی خوشحال می شوم ولی هیچ وقت هیچ مقایسه و حسادتی باهاشون ندارم، چووووون ناخودآگاه می گم من کجا و اونها کجا (این اصلا خوب نیست که خودم رو انقدر محدود و دور از موفق می دونم که حتی تلنگری هم برام نیست، حتی نمی گم، “ببین برای اینها شده، پس برای من هم میشه”. چون خودم رو لایق دریافت اون موفقیت ها نمی دونم)
– ولی وقتی افرادی از دوستان و آشنایان و همکاران که شرایط نزدیک به من دارند موفقیتی به دست میارن، ضمن اینکه برای خودشون خوشحال می شم، ولی خودم استرس می گیرم. احساس دیر شدن و نرسیدن و دلشوره بهم دست می ده.
سلام وعرض ادب خدمت استادعزیزم و بانو شایسته
من وقتی موفقیت کسی رو که در حیطه کاری خودم نیست میبینم حس بدی ندارم و خوشحال میشم و فکر میکنم چون تلاش کرده حقشه که به موفقیت برسه و اگه من هم تلاش کنم میرسم به هدفم.
ولی وقتی موفقیت دوستی که یک شغل داریم رو میبینم احساس رقابت زیادی دارم و در حالی که میدونم اون تلاش کرده و من نکردم ،از این ناراحت میشم که چرا من تلاش نمیکنم و تنبلی میکنم و از خودم عصبانی میشم و خودمو بی عرضه میبینم ،هرچند که میدونم اگه من همون تلاشهارو انجام بدم از اون فرد موفقتر میشم ،ولی متاسفانه بیشتر اوقات بی انرژی هستم و تنبل ، و این موضوع خیلی ناراحتم میکنه.