ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 34
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عباسمنش عزیز. امیدوارم که عالی باشید.
در مورد سوال اول
بنده این حس رو بار ها در مورد خودم تجربه کردم. قبلا طوری بود که حسرت می خوردم و میگفتم من کجا و اون آدم کجا…
اما الان خیلی بهتر شدم ولی بازم دو تیکه اس:
تیکه اول اول مال وقتیه که یکی در سطح خودم باشه و عملا شرایطش تا حد زیادی مساوی من باشه زیاد حس خوبی نگیرم نه از اینکه چرا اون موفق شده، از اینکه چرا من تنبلی کردم و کاری نکردم که سریعا به خودم میگم اون مسیر خودش بوده و مسیر تو متفاوته
تیکه دوم هم در مورد کسانی هست که من باهاشون فاصله دارم و به موفقیت میرسن که تماما خوشحال میشم و دنبال ایده و الگو گرفتنم که چه کار کردن و چی شد و چطور شد و …
در مورد تمرین اول من:
در خانواده و اطرافیان من بیشتر موفقیت ها مربوط به عموی من شده و میشه گفت من معمولا از عموی خودم بیشتر احساس خوبی میگیرم تا دوستانم. عموی من حدودا 8 ماهی هست که به کانادا مهاجرت کرده و خب واقعا زندگی در اون شرایط بدون داشتن دانش و فرهنگ کانادا و سرمایه مالی ماهانه کم، واقعا شجاعت خاصی رو میخواست و عموی من اون رو عملی کرد و من در بسیار از امور عموی خودم رو سر لوحه خودم قرار میدم مثل ساده و راحت معامله کردن، مثل کار با افراد بزرگ.
در مورد یکی از دوستانم هم حالم خوبه و حسم اوکیه اما عمیقا حسادت رو در وجودم حس میکنم اینکه من نمیتونم به اون آدم برسم و خب کار اون بوده که موجب این درآمد شده و خب چرا من اینقدر استمرار ندارم و … که خب یکی از همکلاسی های من که در حوزه املاک فعاله 100میلیون در ماه رو تیک زد و خب من حسادت رو داشتم
شاید مهم ترین موردی که من از اون بی نهایت حالم بد بشه و اصلا نتونم دعای خیر بکنم(با اینکه خیلی بهتر شدم) بحث ازدواج همکلاسی ها و دوستانم در حدود سن خودم هست. اینکه چرا اونا تونستن اما من خصوصا با داشتن یه سری باور مذهبی نتونستم. بی نهایت حس منفی، حسادت، کمبود و …. بهم دست میده
اما در مورد اینکه چطور میتونه موفقیت افراد برای من الهام بخش باشه و درس بگیرم :
من مورد دوم که یکی از دوستان هستن رو ادامه میدم . مهم ترین چیز اینه که این دوست من به قانون اعتقاد داره و از این طریق موفقیت رو کسب میکنه و به من این خودباوری رو میده که قانون درسته و مشکل از تو هست. و خب صحبت هامون به من یاد میده که در بیزینس شخصی باید مسیر خودتو داشته باشی و صداقت و عزت نفس رو میتونم از دوستم بهتر یادبگیرم.
مهم ترین چیزی که از دوستم یادگرفتم بحث نکردن بود. یه روز به من گفت احسان بحث کردن یعنی نشون دادن ضعیف بودن خودت. بحث نکن. لزومی نداره با کسی بحث کنی. و چقدر به درد من خورد. باور ها و صحبت های ثروت آفرین این دوستم بسیار به من کمک کرده، صحبت با افراد درجه یک کسب و کار، داشتن قلم و کاغذ برای نوشتن نکات در هر لحظه، شرکت در دوره های آموزشی مرتبط با حوزه کاری و … از مهم ترین درس ها و الهامات دوست من بوده.
در مورد ازدواجم با این حرف خودمو آروم میکنم وقتش که باشه میشه، تو خودتو مقایسه نکن. تو با اونا متفاوتی و شرایط همه یکسان نیست. قرار نیست همه از یک راه به مقصود برسن.
امیدوارم که برای همه خیر و برکت و شادی و آرامش از در و دیوار و آسمون و زمین بباره.
به نام الله
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و دوستانم در این مسیر خودشناسی و خداشناسی
یکی از باگ هایی که هر ادمی میتونه داشته باشه همین بحث مقایسه ی خودش با دیگرانه اگر نبود که خدا به پیامبر نمیگفت به نعمت هایی که به اونها دادیم چشم ننداز که نا امید نشی!
پس منم مثل بقیه قبول میکنم که این خصلت رو دارم اما ولش نمیکنم یا باهاش کنار نمیام و از راهی سعی میکنم کم و کم ترش کنم و نزارم رابطه ی منو خدام رو نابود کنه
وقتی استاد گفتین میشه بجای حسادت از منظر دیگه ای به این اتفاقات و پیشرفت های دیگران نگاه کرد و دیدم تو زندگیم خیلی اتفاق افتاده که من خودم رو به زبان ساده لایق چیزی نمیدونستم و اصلا بهش فکر هم نمیکردم حتی ولی دیدم کسی اومده اون اتفاق رو برای خودش ایجاد کرده من هم اولش حسادت کردم و حال خودمو بد کردم ولی همون اتفاق باعث شده یه جورایی برای منم منطقی بشه که منم میتونم داشته باشم و برای منم اتفاق افتاده
به نظر من ریشه ی این احساسات بد در من وقتی موفقیتی از کسی میبینم اینه که احساس لیاقتم پایینه و خودمو لایق اون موفقیت نمیدونم و فکر میکنم من نمیتونم اونو داشته باشم یا بهش برسم
پس اول باید برای خودم این باور رو بسازم که من لیاقت هر چیزی که دلم میخواد داشته باشم رو دارم و میتونم بهش برسم
وقتی به این باور برسیم که هر اتفاقی که بیفته به نفع منه اون وقت حتی اگر کسی به موفقیتی هم برسه که خواسته ی من هم باشه بهش از زاویه ی خوب نگاه میکنیم و میگیم ببینم چه خیری تو این اتفاق برای من هست مثلا من خودمو لایق خونه ی بزرگ نمیدیدم و اصلا بهش فکر نمیکردم و همش میگفتم تمیز کردنش سخته در این حد ولی وقتی یکی از اقوام رفت تو یه خونه ی خیلی بزرگ این خواسته در من هم شکل گرفت که منم برم دو یه خونه که چندتا اتاق خواب داره بزرگه و دلبازه و همین مسئله قراره به امید خدا امسال محقق بشه و من به یاری رب برم تو یه خونه ی خیلی بزرگتر در یه محله ی عالی
فقط به خودم یاد اوری میکنم که رویا هر موفقیتی دیدی فقط تحسین کن سعی کن یاد بگیری تحسین کنی تا طبق قانون بی تغییر جهان تو هم به هرچی میخوای برسی
با سلام خدمت شما استاد عزیز و سخاوتمند
من وقتی نسبت به موفقیت اطرافیانم میشنوم بیشتر اوقات واقعا خوشحال میشم انگار که واسه خودم اتفاق افتاده ولی گاهی اوقات وقتی به درونم رجوع میکنم این سوال رو از خودم میپرسم اون چه چیزی داره که تو نداری ؟ گاهی شاید احساس غبطه میاد سراغم . ولی فکر میکنم من اونقدر احساس قدرتمندی و همینطور شجاعت رو در خودم ندارم و همینطور اون احساس لیاقت که مهمترین احساس هست . با اینکه همش به خودم میگم اگه اون تونسته پس تو هم میتونی ولی یک حس ترس نمیزاره رو به جلو حرکت کنم و مرتب به خودم گوشزد میکنم که باید روی این باورها که محدود کننده هستند خیلی کار کنی . امیدوارم که بتونم ریشه ای درستشون کنم.
سلام من محسن هستم
مسافر این راه زیبا وقشنگ
استاد عباسمنش ازتون بی نهایت سپاسگزارم بابت اینهمه آگاهی ناب
بابت سوالی که اول فایل پرسیدین،من فایل رو استاپ کردم و دارم کامنت مینویسم.
تقریبا 3-4 سال پیش که تازه مطالب شما رو شروع کرده بودم،هر انسان موفقی که میدیدم،خیلی میگفتم دمش گرم بابت دستاوردهایی که داره،دمش گرم که بنز S کلاس سوار میشه،دمش گرم که برای مراسم عروسیش 1/5 میلیارد هزینه کرد،دمش گرم که تو بهترین لوکیشن مشهد داره زندگی میکنه و خیلی چیزهای دیگه….
ولی الان نمیدونم چی شده که افراد نزدیک به خودم رو که میبینم وضع مالیش خوب شده،حس حسادت میکنم و حالم بد میشه که چرا مثلا برادرم فلان باغ رو داره و من ندارم،یا برادرم برای بچه هاش فلان چیز رو خرید،چرا من نمیتونم بخرم و خیلی چیزهای دیگه.
اما افرادی که نسبت نزدیکی ندارم باهاشون وقتی میبینم موفق شدن،خوشحال میشم و از ته دل به خودش میگم دمت گرم بابت دستاوردهایی که داری.
اما در درون خودم میگم مثلا سجاد سنش از تو کمتره و از تو از نظر مالی خیلی جلو تره، ولی من خیلی از اون عقب ترم.
ولی وقتی با خودم میشینم به اون فرد فکر میکنم،میبینم که پیشینه خوبی داشته و در زمینه شغلی که الان داره خیلی تجربه داره و زحمت کشیده.
یه داستان جالب رو بگم…
چند شب پیش برا خونه مبل خریدم و دیدم روی تابلو مغازش نوشته ingodwetrus و به همسرم گفتم صاحب این گالری از شاگردان استاد عباسمنش هست،رفتم داخل باهاش رفیق شدم و بعد که پای صحبتاش نشستم دیدم ماشاالله وضع مالیش نسبت به سن پایینش خیلی عالیه.
بعد توضیح داد که در گذشته چقدر تلاش کرده تا ب اینجا رسیده.
ولی در قسمت پنهانمون دوتا ملک داریم که یکی مارو به فردای روشن نوید میده و یکسره به کار خیر تشویق میکنه،ولی یک ملک دیگه در درون داریم همیشه میگه تو بی عرضه ای تو هیچی نمیشه،میگه ببین فلانی که سنش از تو کمتره خیلی از تو پولدار تره و خلاصه همیشه تلاش میکنه حال مارو خراب کنه.باید خیلی مراقب نجواهای جن درونمون باشیم.
صحبت تمام
خیلی ممنون که کامنت منو خواندید
سلام به همه دوستان عباسمنشی
در خصوص سوال
-اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
پاسخ:
من زمانی که میبینم دخترای فامیل و اطرافم ازدواج میکنن و من هنوز مجردم احساس حسادت میکنم و ناراحت میشم از اینکه سنم داره میره بالا و من ازدواج نکردم
ناراحت میشم چون فکر میکنم ممکنه دیر بشه یا خانوادم ارزو دارن من عروس بشم و هنوز نشدم
یه حس ناامیدی هم در من ایجاد میشه
اما با توجه به راهی که یاد گرفتم سعی میکنم با خودم در مورد این موضوع صحبت کنم تا کنترل افکارم رو به دست بگیرم
میدونم این افکار از باوررکمبود میاد
سعی میکنم با حرف زدن با خودم بهبودش بدم
در خصوص موقعیت شغلی وقتی کسی به حایگاهی میرسه عموما حس خوبی دارم چون خودم هم یک فرد مستقلم و درامد خوبی دارم
پس این موفقیت ها برای من سوخت میشه واسه پیشرفت
وقتی همکارانم جایزه های بزرگ بین المللی میگیرن
من باورم تقویت میشه که منم میتونم موفق بشم و خدا رو شاکر میشم بابتش
از ایده های اونها الهام میگیرم و اطمینان در من ایجاد میشه که موفقیت و درامد در این شغل چقدر اسون و راحته
—————————————————-
بخش دوم
موفقیت های افراد:
هادی و زینب-> تونستن خیلی راحت مهاجرت کنن به یه شهر بزرگ اونجا به راحتی کار پیدا کنن و بعد یه مدت کوتاه یه ماشین عالی و یه خونه خوب هم بخرن
احساس من:خیییییلی این موضوع برای من انگیزه بخشه،چون من هم دوس دارم به اون شهر مهاجرت کنم و همین شرایط رو داشته باشم،موفقیت این افراد باعث میشه باورهای من تقویت بشه که چقدر موقعیت های سغلی فراوانه و چقدر راحت میشه در کنار هم ماشین و خونه عالی خرید و زندگی کرد
فروغ->به راحتی با فرد مورد علاقش ازدواج کرد و مهاجرت کردن
احساس من:خیلی خوشحالم بابتش چون این باور رو در من تقویت میکنه که به راحتی میشه با کسی که دوسش داری ازدواج کنی
ژیلا->به راحتی با کسی که عاشقش بود ازدواج کرد با اینکه شوهرش اون زمان حتی شغل هم نداشت
سنشم از من بالاتر بود
احساس من:احساس خوبی در من تقویت میشه که ازدواج چقدر راحته و خانواده ها فقط خوشبختی بچه ها رو میخوان و هیچ مانعی در این راه نیست
یلدا->بعد از تجربه رندگی اولش با یک ادم خییییلی بهتر اشنا شد و راحت ازدواج کرد و مهاجرت کردن
احساس من:این باور در من تقویت میشع که هیییییچ محدودیتی وجود نداره به راحتی میشه از زندگی بدی خارج شد و وارد یک زندگی بهتر با شرایط بهتر شد
لیلا->بعد از تجربه رابطه های متعدد،با یه پسر خوب ازدواج کرد
احساس من:چون دوستان صمیمی بودیم،باعث میشه کمی حسادت کنم که چرا اون زودتر از من ازدواج کرد با اینکه من زیباترم و شرایط هم بهتره
میتونم به این شکل نگاه کنم که گذشته ادمها اصلا مهم نیست از لحظه ای که ادم تصمیم به بهتر شدن میگیره موفقیت ها شروع میشه و هیچ مانعی در راه عشق و ازدواج وجود نداره
چقدر موقعیت ها برای ازدواج زیاده
چقدر مردهای خوبی وجود دارن که میتونم به راحتی باهاشون ازدواج کنم
بنام الله مهربان
باسلام خدمت استادودوستان همفرکانسی
من دراین مواقعی که دوستان یاهمکاران من موفق میشن
به مسیرخودم شک میکنم
به تلاش خودم شک میکنم،ومیگم حتما تلاش کافی نکردم
قبل از اشنایی این برنامه اگه بود
خودم وباهزارتا داستان توجیه میکردم
وسعی میکردم موفقیت طرف و بی ارزش جلوه میدم
ومیگفتم که مثلا اگه منم فلان موقع فلان کارو میکردم حتما خیلی موفقترمیشدم
ودرصحبت بابقیه درمورد موفقیت همکارم سعی میکردم هزاران برچسب ناجور میزدم مثلا:
با دزدی
باراه درست وکارصحیح نمیشه
حتما ی ریگی توکفشش هست
حتما حق کسی روضایع کرده
و بعضا میگفتیم درسته موفق شده،ولی پدرمادرش ازش راضی نیستن
یا موفقیتش رو با اینکه حتما خسیسه نخورده جمع کرده
اصلا اززندگیش لذت نبرده
اصلا حلال نیس
مثلااون زودشروع کرد
اون موقع خوبی شروع کرد
اون احتمالا گنج پیداکرده
قاچاق فروشی کرده
وهزاران برچسب ناجوردیگه
ولی هیچوقت به خودم اجازه نمیدم که ازش بپرسم
نمیخام خودمو پایینترازاون بدونم
احساس پوچی وبی ارزشی میکنم
احساس حقارت وکوچیکی بهم دست میده
ولی بعدازاگاهی دراین برنامه
انگارذهنیتم کاملا نسبت به این مسائل کامل عوض شده
فهمیدم موفقیت همکارم باعث انگیزه گرفتن،وباعث موفقیت من هم میشه
موفقیت اطرافیان وهمکاران مثل ادرس دادن دقیق میشه برای من
پس من هم توانایی خودمو محک میزنم
واینجافهمیدم که موفقیت اول درون من اتفاق میفته بعددرزندگی من ظهورپیدامیکنه
ازموفقیتشون الهام میگیرم
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
جواب به این سوال ها که زیر و بم آدم رو میریزه بیرون یکم سخته ولی لذت تغییر یک سری افکار بیشتر از رنج گفتن اونهاست.
راستش هم برای اون شخص خوشحال میشم و هم به اون حسادت می کنم و فکر می کنم قسمت حسادت غالب بر خوشحالی باشه چون در نهایت حالم بد میشه.
برای مثال وقتی سید متناسب شد خیلی خوشحال شدم براش ولی بعد از مدت کوتاهی احساس ناتوانی شدید کردم چون خودم سالهاست نتونستم به تناسب پایدار برسم ِ حسادت کردم تا حدی که یکی از دلایلی که به سایت سر نزدم این بود که تحمل. دیدن سید در این اندام رو نداشتم.
یا وقتی یکی از بستگانم در شغلی که خودش راه اندازی کرده بود قدم به قدم پیش رفت و خیلی موفق تر از من شد. بخاطر حسادت و اینکه من هم که کسب کار شخصی را انداختم ولی موفق نبودم کمتر پیش او می رفتم. در حالیکه می دونم ایراد کار در وجود خود من هست و به هر دلیلی من مستمر کار نکردم که نتونستم به نتیجه برسم.
الان که فکر می کنم نکته مشترک پر رنگ این دو مثال احساس ناتوانی نسبت به افراد موفق است. الان می تونم کلی دلیل خارجی برای ناتوانی خودم بیارم و ته دلم می دونم همش تقصیر خودم و باورهای محدود کننده ای است که اونها رو به حال خود رها کردم و حالا به درخت تنومندی تبدیل شدن و مانع موفقیت من می شوند.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
1-سید از من چاق تر بود و الان به تناسب رسیده یعنی وضع فعلی من نه تنها بدتر نیست بهتر هم هست.
2-رضا وضعیت مالی بدی داشت و بدهکار هم بود شغل قبلی اون هم که مثل من بود و وضع مالی من خیلی بهتر از زمان شروع به کار رضا هست.
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
با شناختی که از سید دارم می دونم وقتی خودش از هر راهی به یقین برسه هیچ چیزی مانع از رسیدن به هدفش نمیشه. از سید ایمان ویقین از رسیدن به هدف بدون عجله اخلاقی هست که من می تونم الگو برداری کنم.
رضا هم که پشتکار و تدوام در هر شرایط داره. یعنی همیشه هر اتفاقی بیفته هر روز کارش رو انجام میده.
تداوم در انجام کار و با ارزش شمردن پیشرفت های کوچک درس هایی هستند که باید الگو برداری کنم.
یه چیز دیگه یکبار استاد گفت اگر چند تا هدف دارید. تمرکز کنید و یکی رو حل کنید و پروندش رو ببندید و بعد هدف بعدی. این کاری هست که باید انجام بدم
ذهنیت قدرتمندکننده دربرابره ذهن محدودکننده
سلام
سپاسگزارم ازشمااستادعزیز که بااین فایل کلی از ناشناخته های خودمو پیداکردم
من ازبچگی ادم حسودی نبودم وازموفقیت دیگران خوشحال میشدم یا احساس خاصی نداشتم چون فکراینکه منم میتونم هدف داشته باشم وبه موفقیت برسم رو نداشتم
ولی الان هرچی ک میگذره ومن به دستاوردهای قدیمم توجه ومقایسه میکنم اون احساس کمبودونداشتن اعتمادبنفسی گه من، ضعیفم وازپس کاری برنمیام بیشترمیشه وآخرسرهم حسادتهام به موفقیت اطرافیانم شروع میشه
موفقیت اعضای خانواده منو خوشحال میکنه ونسبتا حسادت خاصی ندارم البته اینم بستگی به رفتار اون شخص که گذشته واینده (قبل وبعدازاون موفقیت) داره بستگی داره
مثلا یکی از اعضای فامیل قبلا خیلی آدم متواضعی بودوخیلی برای رسیدن به موقعیت کاریش تلاش زیادی کردتا تونست موفق بشه خوشحالم براش، اما برای رفتارهاش حسادت دارم وفکرمیکنم برای موفقیتش تغییررفتارداره
ازموفقیت دوستام دونفر هستن که موفقن
نفراول، فردی بود بدون اعتمادنفس،خجالتی ودر ارتباط برقرارکردن صفر صفر ومنزوی بود
ولی همون ادم بعدازازدواجش باکمک وپشتیبانی همسرش اعتمادبنفس بالایی پیداکرد ودرطول چندماه کار وشغلی پیداکردکه با اون شرایط وویژگیهای قدیمش کاملا متفاوت هست،یعنی توی کارش بایدارتباط خیلی خوبی داشته باشه وهم اعتمادبنفس بالایی والان خیلی خیلی موفقه
من ازاون خیلی حسادتم شد ،چون احساس میکنم اون باکمک شوهرش تونسته اعتمادبنفسشوببره بالا وچون من همچی کسی رو ندارم که ازم حمایت کنه پس ،حسادت بهش میکنم
نفردومی،یکی ازدوستام هست که چون شرایط خونوادگی جالبی نداشت وباشرایط سخت، کاری روشروع کرد وازهمون دوران قدیم مداومت وپشتکار توی کارش داشت
چون شرایط سخت اونو میدیدم والان موفقیتش رو میبینم وچون شرایط من ازهرلحاظی خوب بوده،پس حسادتی برای موفقیت الانش ندارم،نوش جونش
شناختی که ازخودم پیداکردم اینکه من باتوجه به وضعیت افرادی رو که میشناسم و باتوجه به تلاش وسختی که کشیدن چه ازنظرخانوادگی وچه ازنظر سختی برای رسیدن به موفقیتشون، اصلا احساس حسادتی بهشون ندارم یابرای افرادخانواده مثل خواهروبرادرآنچنان حسادت خاصی ندارم
یا غرور زیادی دارم ،ک باعث میشه که ازاون فردموفق حسادت داشته باشم ونتونم بپرسم که چیکارکرده وموفق شده
یا
باورندارم که منم میتونم به اون موفقیت برسم یادرمورد اون هدف سست عمل میکنم ومسمم نیستم مثل یک یویو انگیزه دارم ودنبالش میرم یا بی انگیزه وبیخیالش میشیم
باسپاس وتشکرفراوان ازاستادعزیزم
سلام به استاد بینظیرم و مریم عزیز و تمامی دوستان عباس منشی
خوب واقعیت من از موفقیت دوستانم خوشحال نمیشدم ولی تقریبا ناخودآگاه یک هفته ای میشه که رو خودم دارم کار میکنم که این احساس حسادت رو از بین ببرم ولی یه نکته ای هست مغزم هزار دلیل میاره که تو حسادت نمیکنی این حقه تو هست که بهتر باشی و….. ولی خیلی زود متوجه فریب مغزم میشم و هنوز نتونستم مغز و احساسم رو یکی کنم فقط میدونم که حسادت میکنم و در لحظه به خودم یاد آوری میکنم که نباید حسادت کنم یا قضاوت و هنوز به تعامل نرسیدم .
و از افراد نزدیک خودم مثل خواهر برادر پدر یا دخترام خیلی خوشحال میشم به اندازه ای که اشک شوق میریزم و این حسادتم برای دوستان یا فامیل درجه سه هست که با هدایت خداوند و استاد عزیزم و کامنت های دوستانم این بیماری حسادت رو کنار میزارم همینجا تعهد میدم که به زودی از این بیماری رها خواهم شد
موفق باشین تمامی دوستانم و سپاسگزار استادم هستم
سلام استاد عزیز
من یه دوستی داشتم که خیلی با هم دوست بودیم یعنی در اصل خیلی خیلی به هم نزدیک بودیم و من توی مغازه اون کار میکردم انقدر دوستش داشتم که ماه ها بدون حقوق براش کار میکردم اون زمان سنم پایین بود و نیاز مالی نداشتم و دنبال وقت گذرونی بودم که وقتم رو توی مغازه اون میگذروندم و هیلی اوقات من خودم رو حتی قربانی میکردم تا اون حالش خوب باشه یا بیشتر پول دربیاره چون این باور در من بود که باید برای رفیقت از دل و جون مایه بزاری
خلاصه دوست من زندگی مالی خانوادگی خوبی نداشت و سواد هم نداشت یعنی یه بچه شر و شور بود که سیکل داشت و بیشتر ادامه نداده بود یه لات بود که محله ازش میترسیدن و یکی از دلایلی که من انقدر براش مایه میزاشتم این بود که اگر یه جا دعوام شد اون پشتم باشه
از لحاظ سطح فرهنگ در یک شهر کوچیک بودیم که از لحاظ طرز تفکر و سطح فرهنگ و سواد اجتماعی در سطح پایینی بود و خلاصه من هیچ وقت به ذهنم هم خطور نمیکرد که وضع کالی این دوست من عالی بشه
خلاصه من دانشجوی شهر دیگه ای شدم و چند سال ازش خبری نداشتم تا یه روز بهش زنگ زدم تا ببینمش
برگشتم همون شهر و گفت بیا دفترم!
منم گفتم حتما یه مغازه زده و میگه یهش دفتر!
رفتم دیدم نه واااقعا دفتر داره یه شرکت بازرگانی کاشی و سرامیک که چندین نیرو داره خودش چک های میلیاردی میکشه و خونه ساخته ازدواج کرده و کلی اعتبار داره و من چند هفته قبل از این ملاقاتمون تماس گرفته بودم باهاش پول قرضی میخواستم و اون گفته بود ندارم در حالی که پول ناچیزی بود
قشنگ یادمه که وقتی از دفترش اومدم بیرون میخواستم گریه کنم
روکردم سمت آسمون و گفتم خداااایا اگه به این لات بی سواد که حتی بلد نبود ریال رو به تومن تبدیل کنه دادی باااید به منم بدی وگرنه اصلا وجود نداری و تا حالا گول خوردم که تو هستی!
هر چی با خودم اوضاع رو زیرو رو میکردم متوجه نمیشدم که آخه خدایی که همه ی اون کارایی رو که به من گفته بودن بده و خدا مجازات میکنه و من دیده بودم که این بشر چقدررر به بقیه ظلم کرده بود و حالا خدا بهش جواب داده و همه آرزوهاشو بهش داده!
اون اتفاق واااقعا سرمنشا تمرکز من روی سایت شما بود که آقا هر چی تا الان به من گفتن دروغ بوده چون دوستم همشونو نقض کرده یود اما استاد یه حرفای دیگه میزنه و یه دلایل دیگه ای رو میگه و من باید ببینم دلایل اصلی چیه!
الان چندین سال از اون ماجرا میگذره و من بعد از اون چندین بار سعی کردم از شغلی که اون استفاده کرده بوپ برای پولدار شدن استفاده کنم و نمیشد چون فکر میکردم نوع شغل مهمه و وقتی نمیشد میرسیدم به این که شانسی شده یا پدرزنش بهش سرمایه داده و …
استاد هنوزم این افکار گهگداری اذیتم میکنه چون اون باور ها پاشنه آشیلمه
1-باور اینکه شانسی میشه پولدار شد و وقتی اعصابم خرده موفقیت دوستم رو به شانس ربط بدم نه به اعتماد به نفس و باورهایی که قدرتمند طبق اونا حرکتکرده
2-هنوزم من رو بسیار غمگین میکنه چون خیلی توقع داشتم که اون دستم رو بگیره و وقتی این کار رو نکرد من بسیار خشمگین شدم و این موضوع به من ثابت میکنه که چقدر باید روی توحید تا آخر عمرم کارکنم
3-حس قربانی شدن داشتم و دارم چون فکر میکنم اونا و همه ی اونایی که به من دلایل ظاهری موفقیت رو گفتن که همشون در این مثال نقض شده،میخواستن من رو گول بزنن
4_حس ترحم نسبت به خودم دارم که عمرم رو گذاشتم پای دوستی که قدرم رو ندونست و این فکر از باور کمبود میاد که سن که میره بالا دیگه نمیشه و توی همه کاری نمیشه موفق شد و…
5-حس نفرت دارم چون فکر میکنم حق منو خورده و انگار من رو نردبون کرده و پا گذاشته روم تا موفق بشه
6-حس حسادت دارم چون خودم رو در خیلی از ابهاد برتر از اون میدونستم و حالا خودم رو کمتر از اون میدونم و احساس بی ارزشی میکنم
و هزاران افکار دیگه
صادقانه اگر بخوام از زاویه دید متفاوت به این موضوع نگاه کنم میبینم که واااقعا نمیتونم
یعنی میتونم الان کلی بنویسم براتون که اون باید به من ثابت کنه که سن،تحصیلات،گذشته بد،کارهای بد،طرز قیافه،راه رفتن،لحن صحبت و… دلیل اصلی نیست که این کار رو کرد اما واااقعا سخته که حتی بخوام این ها رو برای خودم تکرار کنم چون به شدت حس کینه و نفرت و حسادت از موفقیت دوستم سراغم میاد
اما
میدونم که تا آخر عمر باید تکرار کنم تا باورهام کم کم تغییر کنه
استاد شاید اون آدم به من پول قرضی نداد اما بعد ها که فهمیدم قرض گرفتن عدم رعایت قانون تکامله حس رنجش کمتری نسبت به رفتار اون فرد داشتم چون گفتم منم بودم همین کارو میکردم نمیدونم به چه دلیلی بهم پول نداد اما کار درست رو کرد شاید حتی ناآگاهانه
اون به من ثابت کرد که سطح تحصیلات اصلا در موفقیت و پولدار شدن یک فرد مهم نیست و خیلی تاثیر عمیقی روی تغییر باور تحصیلات بالا یعنی پرستیژ و پول زیاد برای من داشت
اون اصلا آدم خیلی جذاب و خیلی خوش هیکل و اسنا نبود و اصلا همه ی این کلاس های فن بیان و طرز کلام بدن زو اصلااا نمیدونست و اون به من فهموند که آقا اینا همش ظاهرسازیه که از فرعیاته و من رو چقدر در پذیرفتن بیشتر جملات دزوس شما کمک کرد
اون سنش بیشتر از من بود که موفقیتش هم از لحاظ زمانی چند سال بیشتر طول نکشیده بود و به عدد های بالایی رسیده بود که همین عامل به من ثابت کرد تکامل بستگی به زجر کشیدن در سال های طولانی نداره و عامل دیگه ای تاثیرگزاره
این که با اعتماد به نفس چند نفر رو مدیریت میکرد به من ثابت میکنه که میشه گذشته خیلی افتضاحی از لحاظ اعتماد به نفس داشت و به این حد از اعتماد به نفس رسید
این که اون به من میگه نه سر پول دادن و پا میزاره روی این باور ریشه دار که لازم نیست اگر پولدار بشی به کسی مدیون باشی و مجبور بشی حتما کمک کنی به من توی برطرف کردن این ترس کمک میکنه
این که فرصت ها توی شهر کوچیکی مثل اون شهر هم زیاده و میشه از همون جایی که هستی شروع کنی برای من میتونه مصداق فراوانی باشه
استاد خیلیی باید این ها رو با خودم تکرار کنم الان که دارم مینویسمشون هم مدام احساسات متناقضی رو تجربه میکنم