ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 40
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام رب وهاب و هدایتگرم
خدا رو هزاران بار شکر که امروز که این فایل اومد تونستم در مدار آگاهی هاش قرار بگیرم و فایل رو ببینم و تمرینش رو الان میخوام در این قسمت انجام بدم
استاد این دوره و شروعش از نشانه هایی هست که دیشب که با خدا حرف میزدم و ازش خواسته هام نشانه هایی رو برای مسیرم بگه، که یکیشون پاسخ یکی از دوستان بود دقیقا چند دقیقه بعد از صحبتم با خدا، و یکی دیگش شروع دوره جدید در سایت بود، خیلی خیلی خوشحال شدم که تا بیدار شدم
اولین خبری که دو خواهرم که عضو این سایت هستند بم دادند، شروع دوره جدید در سایت بود
استاد عزیزم من همیشه قبلا وقتی موفقیت کسی که نزدیکم بود رو می دیدم همش مقایسه می کردم خودم رو و میگفتم مگه من چی کم دارم و همه چیز رو به عوامل بیرونی نسبت می دادم و یا موفقیت اون فرد رو انکار می کردم و یا اینکه میگفتم من خودم نمیخوام که این موفقیت رو ندارم، نه انیکه نتونم یا مثلا من این استایلی نیستم و …
و بعد با مقایسه ها کلی خودم تخریب می شدم
ولی وقتی با آموزه های شما آشنا شدم و شما چیزی که به مراتب در تمام فایل هاتون میگین و قانون صدق بالحسنی هست، و یا همون تحسین کردن، و وقتی فهمیدم تنها راه رسیدن به موفقیت و خواسته ای که من میخوام و بقیه دارن تجربش می کنن تحسین کردنه، پس منم شروع کردم به تحسین کردن آنچه که دوست دارم و یادآوری به خودم که حتما باور فرد در این مورد عالیه، چه ثروت و چه روابط و … که الان این تجربه رو داره و این نتیجه دستشه
و اونقدر با آموزه های شما همراه شدم، که دیگه نفهیدم چطور این شخصیت رو پیدا کردم البته که هنوز خیلی جای کار دارم
ولی فهمیدم هربار تحسین قلبی کردم کسی رو و شرایطش هست که شفاهی هم بش بگم و اگر مقاومت داشتم فکر نکنم و سعی کنم به همون فرد هم بگم
که دقیقا بعد از دیدن این فایل یک فرد تحسین کردن با یک پیام
و اینکه استاد ازوقتی با آموزه های شما آشنا شدم، به این باور رسیدم، که وقتی همه چیز باوره، و ما میتونیم با تغییر باورهامون خواسته هامون رو تجربه کنیم، و اگر کسی به موفقیتی رسیده حتی مشابه من و بش دسترسی دارم و نزدیکم هست حتما ازش بپرسم چی باعث شده به این موفقیت برسه، و ازش توضیح با جزئیات میخوام که منم یاد بگیرم و بتونم با تغییر باورهام و کشف ترمزهام و مقاومت هام به اون تجربه کردن اون خواسته برسم
یعنی دیگه اصلا اینکه چرا برای اون شده پس چرا من ندارم و رفتن در این لاک مظلومیت دیگه در جهان من جایی نداره و وقتش رو هم ندارم
و سریع باید برم سراغ یادگیری تا منم زودتر یاد بگیرم و برم در پروسه تکامل
و همیشه به خواهرهام وقتی اون افراد خودشون حواسشون به اون پیشرفتشون نیست و بشون میگم من به عنوان فردی که داره از بیرون شما رو میبینه شما از این نظر و این نظر تغییر کردین و این نشون میده باورهاتون در این زمینه تغییر کرده و اگر چیزی باشه که منم دوست دارم تجربش کنم حتما ازشون میپرسم و رد پای قانون و اینکه چه باورهایی ساختن که این طور شده رو میبینم و به قولی تِرَکشون می کنم و الگو میگیرم در خیلی مواقع
چون با هم زندگی می کنیم و هر سه عضو سایت هستیم پیشرفت های همدیگر رو به هم یادآوری می کنیم و حتی یجورایی قوانین 13درصد داره رومون اعمال میشه از اثرات همدیگر :) و البته که من همیشه رد پای تغییر باور رو در هر نتیجه جدیدی که تو زندگیم می بینم احساس می کنم و به خودم مداوما یادآوری میکنم که اگر این نتیجه رخ داده برای این هست که با هدایت خداوند فلان ترمز رو پیدا کردم و فلان باور قدرتمند کننده رو براش ساختم و نتیجه تغییر کرد.
(زهرا برادر زادم، از سن خیلی کم وقتی فهمید درسش براش نون و آب نمیشه، وقت خودش رو تلف نکرد و وارد بازار کار شد، و یجورایی استقلال مالی رو تجربه کرد، من واقعا تحسینش می کنم، و به خودش هم بارها گفتم، که این عالیه که همیشه سعی می کنی وارد ترس هات بشی و از منطقه امنت خارج بشی و چیزهای جدیدی رو تجربه کنی، و واقعا در برخی از موارد چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم، از اینکه روابط اجتماعی خیلی خوبی داره، حتی ازش پرسیدم چه باورهایی داری که باعث شده بتونی حتی روابط عاطفی برقرار کنی، خلاصه یک سری باورها شناسایی شد و منم یاد گرفتم)
(خواهرم سحر تونست بعد از مدت ها به راحتی به اندام مورد علاقش برسه، از طریق تغییر باورهاش و این پشت کاری که داره و تمرکزی که برای این قضیه گذاشت و میزان تعهدش برای من تحسین برانگیزه، و همینطور فهمیدم اون تونست با حل کردن این مسئله، خیلی از ترمزهاش در جنبه های مختلف مثل روابط رو از بین ببره و در برقراری ارتباط راحت تر عمل کنه، همینطور این موارد برای من الگو شدن، و فهمیدم در هر صورت هر آدمی حتما به رویایی که همیشه در ذهنش داشته میرسه، و به موقعش هدایت ها انجام میشن، همون طور که سحر به موقع هدایت شد و به داره تجربش می کنه)
(خواهرم فاطی موفقیت مالی خوبی داشت همیشه، از لحاظ استقلال مالی در وضع خوبیه و من همیشه به خودشم میگم که تحسینش میکنم بخاطر داشتن باورهای ثروت قدرمند کننده و همیشه برای من الگو هست که وقتی تونسته به این باورها و این میزان از تجربه کردن ثروت برسه پس منم میتونم)
(شوهر خواهرم تونست یجورایی با تغییر کارش و وارد شدن به حرفه رانندگی ماشین سنگین، این باور رو برای من قوی تر کنه که در هر سنی میتونی از هر مسیری که بودی برگردی و بری به سمت کاری که اراده کنی، و خداوند پاسخ توکل کنندگان رو میده، و به وضعیت مالی خیلی خوبی رسیده، و منم بیشتر در مسیر خودم قدم هام رو محکم تر بر میدارم که خداوند که به این کسب و کاری که تو سرم انداخت که یجورایی قدم های اولیش برداشته شده هم میتونم با ادامه دادن به موفقیت برسم چون منم به خدا توکل کردم و به هدایتش عمل کردم و قدم های اولیه در حال برداشته شدن هستند)
(مادرم رو تحسین می کنم که اونقدر به رفتن یه سفر کربلا علاقه منده که همیشه اونقدر در این مسیر پافشاری می کنه و تمام تلاشش رو میکنه که به این سفر بره و شایدم هر بار بخاطر باورهای محدود کنندش در مورد پدرم دچار تضاد بشه ولی در نهایت به سفر مورد علاقش که کربلا باشه میره و یاد میگیرم ازش این پافشاری در هدفش رو)
خداجانم عاشقتم من برای این که فرصت شنیدن آگاهی ها و بهتر شدن رو به من دادی سپاس گزارم که اینقدر هوام رو داری
اسماء جان از شما هم سپاس گزارم که تا این لحظه متعهد بودی به دیدن این فایل و برای بهتر شدن
استاد جانم هزاران بار از شما سپاس گزارم که هستین من عاشقتونم مرسی برای اینکه وقت میزارین و این آگاهی ها رو با این جزئیات با ما به اشتراک میزارین
دوستان عزیزم من عاشقتووووووونم
در پناه الله یکتا باشید.
سلام استاد عزیزم
میخواهم با خودم روراست باشم. قبل از آشنایی با شما اولین حسی که به من دست می داد احساس حسادت بود ومیگفتم خوش به حالش چقدر خوش بخته,کلا آدم خوش شانسیه.بعد شروع می کردم به تخریب خودم : من چقدر بی عرضم ، من چقدر بدشانسم،من چقدر بدبختم،وهوش واستعدادو هرچه توانایی در وجودم بود میرفت زیر سوال .این احساس وقتی تشدید میشد که حالا دیگران چه فکری می کنند اونا منو آدم بی عرضه ای میدونند.خیلی درد داشت. آخرش برای اینکه آروم بشم میگشتم کوچکترین نقطه ضعف طرف رو پیدا میکردم واونو هی تو ذهنم بزرگ میکردم ومیگفتم ببین ولی این نقطه ضعفو داره(حالا اصلا نقطه ضعفش در مقابل موفقیتش به چشم نمیومد ولی من ابلهانه اونو بزرگش میکردم) . بعد از آشنایی با شما فهمیدم که هر کسی در هر شرایطی هست در جای درستش قرار داره وهیچ اشتباهی نشده وخدا عادله،وشروع کردم به تحسین موفقیت دیگران،والبته که این یک روند تکاملی داره شاید قبل از این تغییر ناراحتی من سالها ادامه داشت اما به مرور این زمان کوتاه شد اما به صفر نرسیده است. الان هم همان احساسات به من دست می دهد اما در کمتر از 5 دقیقه من میتوانم افکار واحساساتم رو کنترل کنم وشروع کنم به تحسین وسریع به خودم میگم چه خوب اگه اون تونسته این یعنی اینکه منم میتونم وسعی میکنم مسیر موفقیت اون شخص رو از زیر ذره بین قوانین الهی رد کنم ودرک کنم او چه باورهای درستی داشته وکجا را درست عمل کرده که چنین نتیجه ای خلق شده است.
ولی صادقانه بگم که در لحظه ی اول حالم بد می شود ولی هر چه سریعتر بتوانم خودم رو به احساس خوب برسانم خودم رو تحسین می کنم.
در پناه الله یکتا شادوموفق باشید
سلام به همه دوستان بخصوص به استاد عزیزم و مریم خانم گل
استاد این فایل خییلی برای حال الان من کمک کننده بود، دارم روی روانشناسی ثروت کار میکنم هر باور محدود کننده ای رو مینویسم و از خودم میپرسم چرا؟ آخرش به این میرسم که کار و تخصص خودم رو ارزشمند نمیدونم
حتی در همین مورد که گفتید احساس نسبت به موفقیت دیگران،تو همین مدت از خودم میپرسیدم نگین چرا حسودی میکنی؟ و جوابم این بود که چون باور داری که نمیتونی
خب چرا نمیتونی مگه چته نگین که نتونی؟
چون چیزی که بلدی در حدی نیست که بشه باهاش پول درآورد.
یجورایی همونی که شما الان واضح گفتید،در مقابل موفقیت دیگران احساس بی عرضگی میکنم.
(البته این احساس رو هم نمیفهمیدم همیشه ذوق میکردم و تبریک میگفتم و عقیده داشتم من اصلا حسود نیستم اما تو تنهاییام یه حسی که نمیدونم دقیقا چیه، حسرت یا حسادت یا ناتوانی که من به جای خاصی نرسیدم یا درآمد ندارم خودش رو نشون میداد)
تمرین رو برای خودم انجام دادم ولی چون شخصی بود اینجا ننوشتم، و وااقعا ازتون ممنونم بخاطر این تمرین و فایل قدرتمند. استاد برای من این فایل مکمل جلسه 27 دوره ثروت یک هست.
سلام به استاد عزیزم و سپاسگزارم از شما بخاطر این جلسات که واقعاً ارزششون خیلی بالاست و نمیشه روشون قیمت گذاشت.
من چند روز بود که منتظر فایل جدید در سایت بودم و فکر میکردم که قسمت بعدی سفر به دور آمریکا رو میزارین هر روز سایت رو چک میکردم و وقتی این فایل رو دیدم در حین زمانی که دانلودش میکردم توضیحاتش رو خوندم و وقتی سوال اول رو دیدم که پرسیدین: اگر یکی از نزدیکان شما به موفقیت برسه شما چه احساسی دارید ؟
همون لحظه بدون مقاومتی گفتم : احساس ناتوانی و بی ارزشی و حسادت دارم .
حالا بعد از دوبار گوش دادن و نوشتن فایل میخوام به این سوالات جواب بدم ، زمانی که خبر موفقیت نزدیکانم رو میشنوم متوجه میشم که ذهنم داره دنبال این میگرده که چرا این فرد موفق شده تا موفقیتش رو ناچیز کنه یعنی توجیه کنم که چرا من موفق نشدم مثلاً : میگم خانواده اش شرایط رو براش مهیا کردن و اگه من این شرایط رو داشتم الان از اینا بالاتر بودم ، یا بخاطر اینکه باباش معلم بوده استخدام شده و از این امتیاز استفاده کرده ، یا شوهرش حمایتش کرده ، یا فلانی سر زبون داره و من ندارم ، یا در مورد هم کلاسی هام میگفتم خب معلم دوستشون داره و بهشون نمره داده و یا معلم با پدر و مادرشان همواره و هوای اینا رو داره و در مورد خواهرم احساس ناتوانی و بی عرضگی نسبت به خواهرم میکردم .
در کل خودمو باهاشون مقایسه میکنم و میخوام که اون موفقیت رو بی ارزشش کنم البته چون با فایل های استاد کار کردم بعدش میاد توی ذهنم که اگه من میخوام موفق بشم باید این موفقیت ها رو تحسین کنم ولی در چند ثانیه اول همون چیزایی که بالا گفتم در ذهنم مرور میشه و احساسمو بد میکنه.
در مورد سوال دوم من موفقیت افراد نزدیک به خودمو داخل دفترم نوشتم و در موردشان هم همون احساس ناتوانی و بی ارزشی و حسادت رو داشتم.
سوال سوم : چه ایده الهام بخشی موفقیت این افراد میتونه در من ایجاد کنه ؟
اینکه اونها نترس بودن و به دل ترساشون رفتن ، تمرکز بالایی داشتن ، هدفمند رو به جلو حرکت کردن ، آروم آروم پیشرفت کردن ، تسلیم شرایط زندگیشون نشدن .
سوال چهارم : چه درس های میتونم بگیرم از مسیری که اونها برای موفقیت طی کردن ؟
باید برای خودم هدف داشته باشم و روش تمرکز کنم و ادامه بدم ناامید نشم و خودمو درگیر نظر مردم و حواشی نکنم و مهارت هامو افزایش بدم و بهطور کلی احساس لیاقت کنم در مورد اینکه من به هدف برسم و به خودم بگم که اگر اونها تونستن من هم میتونم .
خدایا شکرت
به نام خدا ،خدای نزدیک و وهاب
من قبلاً در مورد موفقیت افراد( یعنی قبل از آشنایی با استاد عباس منش) عواملی مثل خانواده و پارتی و ارث و هدیهها و تفکرات سیاسی خاص و حمایت دیگران رو علت موفقیت افراد میدانستند استغفرالله
اما با وجود اینکه خودم موفقیت مالی و شخصی قابل قبول نسبت به اهداف خودم ندارم الان فهمیدم باورهای خودم و باورهای شخصی و توحید عامل رسیدن افراد به اهداف و موارد مورد نظرشونه مثال
1_موفقیت و شهرت و ثروت سازی حمید
2_موفقیت در تشکیل خانواده و مدیریت خانواده عماد
3_موفقیتهای مالی و جایگاه محمد
4_رشد کاری جواد
5_موفقیت شغلی و ازدواج ندا
قسمت دوم تمرین
1_ با اینکه قبلاً عوامل بیرونی رو دخیل میدونستم در مورد حمید ولی وقتی تازگی به اون خیلی نزدیک شدم فهمیدم یک نوع از عزت نفس بالا و تجربه فقر در خانواده و عدم موفقیت در شراکتهای شغلی پدرش و درس گرفتن از اونها باعث شده شخصیت خودش رو بسازه و با هیچکس در مورد کار شوخی و تعارف نداره من حتی الان دارم از راهکارهای حمید الگوبرداری میکنم
2_ عماد اصلاً به اهداف و آرزوهای بلند فکر نکرد قدم قدم پیش رفت و الان سطح خوبی داره و من نسبت به پیشرفتهاش حس خوبی دارم و حتی ازش درس هم گرفتم اینکه پشت کار داشته باشه اینکه به کارم علاقه داشته باشم واقعاً اگر بگم عماد چه نکاتی در مورد شغلش هست که موجب پیشرفت شده باید بگم صداقت پاکدستی و علاقه و من الان تصدیق میکنم روند ارتقای شخصیتش رو
3_ محمد از همون دوران نوجوونی ما شخصیت درستی داشت با کلاس رفتار میکرد با وجود شوخ طبعی ولی توانست جایگاه خوبی برای خودش ایجاد کنه من هم داشتم الان میفهمم چه نوع رفتاری که از باورهاست باعث جایگاهش شده و هیچ ربطی به عوامل بیرونی نداره
4_ جواد از دوستان 15 سال پیش منه موفقیتش در شغلش انقدر زیاده که همه در موردش صحبت میکنند اما من واقعاً وقتی با اون تو مهمونی هستم یا شب نشینی داریم متوجه شدم که بسیار تمرکز داره روی کار خودش و واقعاً بیراهه نرفته یه راه مستقیمی رو ادامه داده و به نتایج خوبی هم رسیده وقتی پیشش هستم واقعاً از این نکات شخصیتیش انرژی میگیرم
5_ ندا هدف داشت شغل الانش هدف 10 سال پیشش بود براش رفت دانشگاه براش مطالعه کرد براش بها پرداخت کرد مهمونی کمتر اومد و تونست تو رشته مورد علاقش تو بهترین دانشگاه تحصیل کنه و الان هم نتیجه داره میگیره درسی که من از زندگی ندا گرفتم این بود هدف واضح و مشخص پشت کار و تلاش همراه با علاقه مندی
خدا رو شکر تونستم این تمرین رو انجام بدم
ولی مهمترین موردی که باید بهش اشاره کنم خودم هستم دوسال پیش که عضو سایت نبودم و با استاد آشنا نشده بودم خیلی تو ذهن خودم خیالبافیها و منفی بافیها میکردم و الان من با دو سال پیشم واقعاً قابل مقایسه نیستم ورزش دانشگاه پیشرفت در هنر مورد علاقهام و هدف واضح و روشنی که دارم براش تلاش میکنم بسیار خوشحالم من هر روز تقریباً دارم با محتوای سایت کار میکنم و از خدا میخوام که ظرف منو برای برداشت نعمتها زیادتر کنم
خدایا شکرت برای استاد عباسمنش
به نام خالق یکتا
سلام به استاد عزیزمان آقای عباس منش و بانو شایستهی گرامی و همه عزیزان سایت جهانی عباس منشی.
تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثنا حاصل باورها و افکار ماست.
موفقیت دیگران و احساس من با دیدنشان…
خوب استاد عزیزم الآن که نگاه میکنم خیلی بهتر شدم ولی اصلأ نمیتونم بگم به هیچ اندازه حسادت نمیکنم.
و برای خیلی از افرادی که میبینم که رشد کردند بیشتر از من خیلی کمی حسادت میکنم و میگویم که چرا باید بیشتر از من رشد کنه به خصوص افرادی مثل همکاران و همصنفی هایم و یا حتی شاگردان خودم که یه موقع صفر صفر اومدند پیش من ولی الان جلوتر از من اند.
الان خوب خیلی خوشحالم که رشد کردند و به خودم میگم حالا خوب بود بد بخت بیچاره بودند و میگفتند شاگرد استاد حمید رجایی بودیم.؟؟؟؟؟
یعنی این گفت و گو چند سال پیش منه ولی الآن احساسم بد نمیشه ولی ته دلم میگم چرا من نباید رشد کنم.
من که خیلی باتجربه و معتبر ترم.
من که خیلی متعهدانه تر کار میکنم.
من که خیلی سرشناستر هستم و اصلأ کار های شاگردم به واسطهی اعتبار من داره میگیره.
و خیلی از برتری ها و مهارتهایی که من نسبت به اون میبینم.
ویا دیگر همکارانم توی صنفی که هستیم و یک عالمه برتری خودم نسبت به اونا دارم ولی موفقیت اونها رو ته دلم خیلی خوشحال نمیشم.
البته قبلاً ناراحت میشدم ولی الان سعی میکنم برای باور پذیری منتقشو برمیداریم و ازش میگذرم.
درسته انگیزه و انرژی نمیگیرم ولی سعی میکنم الگو برداری کنم.
ولی یکم که دقیق تر نگان میکنم میبینم که وقتی موفقیت کسی از اطرافیان ام رو میبینم به خودم میگم زود باش همه رفتند جلو من عقب موندم چرا من نه.باید بجنبم و احساس کمبود موقعیت ها و احساس سر خوردگی و ترس از موفق نشدن بهم دست میده البته به خودم آفرین میگم چون قبلاً احساس نفرت و کینه نسبت به طرف داشتم ولی الآن نه.یا شاید بهتر بگم کمتر .
حالا این احساس بد ناشی از دیدن موفقیت دیگران در من برای چیه ؟
آیا میگویم که موفقیت یه تعدادی بوده و الآن سهم من کم شده ؟؟؟؟
آیا میگویم که چرا اونا موفق شدند و من احساس کوچک شدن میکنم ؟؟؟
آیا میگویم من میخواستم به اون ایده عمل کنم و به اون موفقیت برسم ؟؟؟؟
آیا میگویم من پیش دیگران چون اطرافیان من رشد کردند احساس کمبود و حسرت میکنم ؟؟؟
آیا میگویم چرا اونا با اون افکار و باورهای محدودشان رشد کردند ؟؟؟
آیا میگویم چرا اونا موفق شدند و دیگه من حالا حالا ها به موفقیت نمیرسم ؟؟..
خوب چیزی که الآن میتونم بگم اینه که علت احساس بدم اینه که همیشه میخواهم توی همه چیز از همه جلوتر باشم. و رشد دیگران کمی منو غلغلک میده و یه جورایی بقیه رو لایق نمیبینم.
و در مورد بعضی از افراد خانواده ام که با نظر من مخالف اند شاید ته دلم خوشحال شوم که مسئله ای پیش بیاید و بگویم که دیدید راه من درسته و شما اشتباه میکردید.
بقیه تمرینات رو توی دفترم مینویسم.
میدانم که خودش یه دوره بی نظیر هست.
ممنونم استاد عزیزمان دوستان دارم.
بنام خالق یکتا
سلام ودرود خداوند به استاد دوستداشتنی وخانم شایسته عزیزم
سلام به همه دوستان سایت
قبل ازهرچیز سپاسگزار خداوندم که تواین سایتم چون میدونم که اینجا کسی منوقضاوت نمیکنه چون هرکی اینجا حضورداره دنبال رشده حالا یکی زودتر اومده بیشتر درسهاشو خونده پیشرفتش هم بیشتره
اول که فایل رودیدم سریع دفتر رو برداشتم و شروع کردم طبق خواست استاد همه حسم رونوشتم بعد اومدم چندتا ازکامنتها روخوندم دیدم تقریبا همهشون گفتن ماخیلی خوشحال میشیم ازموفقیت دیگران واینا
چیزی بودکه بااون چه من نوشته بودم کلی تفاوت داشت اول ذهن نجوا گرمیخواست نذاره من این کامنت روبنویسم ولی سعی کردم که بهش گوش ندم وبرای خودم منطقی کردم که اگه همه حالشون خوبه وهیچکس حسادت نمیکنه وکلی هم خوشحال میشه ازموفقیت های دیگران پس استاد دلیلی نداره این مبحث روادامه بده پس من بایدبنویسم چون بشدت بهش نیازدارم پس بایدسهم خودم روانجام بدم
درپاسخ به سوال اول: برام خیلی واضحه که حسادت میکنم نمیدونم ازکجامیاد خیلی وقته دارم بااین حس دست وپنجه نرم میکنم ولی بازم توموقعیتهای مختلف مثل یه زخم کهنه سرباز میکنه واذیتم میکنه توذهنم به دوران نوجوانیم ربطش میدم که مادرم تقریبا منو باتمام دخترای فامیل همکلاسی وهمسایه مقایسه میکرد باوجودیکه من استعدادم از همه اون همکلاسیهایی که باهاشون مقایسه میشدم بیشتربود توی کل سالهای مدرسه شاگرد اول وبندرت دوم بودم
اما اصلا تواناییهامو نمیدیدم .من مهربون بودم مثلا قبل امتحان ازبچهها درس رومیپرسیدم که اشکالاتشون گرفته بشه حتی یکبارکلاس پنجم بودم داشتم قبل امتحان ازبچهها املا میگرفتم که خانم معلم مارودید وازم تشکرکرد اون روز اون بچههایی که شاگردام بودم بیست شدن خودم نوزده ونیمیه کلمه روجاانداخته بودم وخانم معلم جلو نمره.م نوشت نوزده ونیم مساوی بابیست نیم نمره ارفاق بخاطر کمک به دوستات
من صدای خوبی داشتم تواکثر سرودها تکخونی میکردم اصلا صوت وترتیل زیبایی داشتم هنوزم دارم توتمام مسابقات قرآن مدرسه ومنطقه شرکت میکردم ومقام سوم کشوری هم دارم.
توی گروههای سرود وتئاتر مدرسه جزء پایه ثابت بودم که همیشه توسط کادرمدرسه انتخاب میشدم من خط زیبایی دارم وتو نوشتن متن برای روی برد سالن .اسم. بچهها تو صفحه اول کتاب ودفترهاشون نوشتن متن روزنامه های دیواری منو میخواستن
توطراحی ونقاشی هم استعداد داشتم برای طراحی دفترهای پرورشی روزنامه های دیواری نقاشی برای بچههای پایههای پایین تروبالاتر فعال بودم وذوق داشتم
دست به قلم خوبی داشتم وانشاهایی خوبی مینوشتم که همیشه نمره بالایی میگرفتم
بچهها میگفتن تو اول انشا روبهمون بگو بقیهش خودمون مینویسیم انگارموتورشون روشن میشد️
همیشه آخر برگههای امتحانیم رو حالا هرامتحانی بود یک گل رز میکشیدم ومعلمهام ازسلیقهم تعریف میکردن
انظباطم همیشه بیست بود هم درسی وهم اخلاقی جزءشاگردهای نمونه مدرسه بودم که توبیشتر مناسبتها جایزه میگرفتم
اینا رونوشتم که بگم من باوجوداین همه توانایی که الان بهش پی بردم وکنارهم چیدم اما به من احساس لیاقت شدیدی نمیداد که حسادت نکنم بااین وجود گاها به اکثر دوستهام حسادت میکردم تقریبا دختری نبوددراطراف من که توسط مادرم بااون مقایسه نشده باشم خیلی هم توجه مادرم برام مهم بود این درحالی بودکه مادرم با همه اونایی که باهاشون مقایسهم میکردبسیارمهربان وخوشبرخورد بود وکلی قربون صدقهشون میرفت ولی انگار من شامل اون محبتها نمیشدم به همین دلیل من هنوزم باوجودیکه خیلی خیلی بهترشدم ازوقتی روی خودم کارکردم ازخیلی سال پیش ازاینکه بااستاد آشنا بشم اهل کتاب خوندن بودم وپیگیر این مسائل وتونسته بودم تاحدودزیادی تو ذهنم حلش کنم اما بقول استاد اون کارهای من آشغال زیرمبل کردن بود واون حس بازم یه جاهایی که ازیکی تعریف میشد توسط مادرم یاهمسرم یا کسی که بهش علاقه بیشتری داشتم های میشد
ودوباره منو بهم میریخت هنوزم نتونستم ازپسش بربیام حتی وقتی ازویژگی یه نفر تعریف میشه که خودم اون ویژگی رودارم من بازم این حس رودارم کلا به تعریف کردن دیگران مقاومت دارم البته اونایی که باهاشون مقایسه شدم
این حس دررابطه باکسانی که مقایسه نشدم باهاشون تقریبا صفره نه تنها ازموفقیتهاشون ناراحت نمیشم بلکه خوشحالم میشم وذوقشون میکنم وبهشون تبریک میگم وخداروهم شکرمیکنم موفقیت کسانی روهم که دوستم دارن وتعریفم رومیکنن هم خوشحالم میکنه دارم صادقانه میگم که استاد بخونه وراه حل بهم بده ومسیرم روشن بشه
کلا درباره موفقیتهایاطرافیانم ویا غریبهها کنجکاو هستم که بدونم از چه راهی رسیدن
دوست دارم منم برم برسم سعی میکنم تلاش کنم اما نصفه رها میکنم چون حس میکنم حالا که فلانی رسیده دیگه مزهش رفته یا خیلی زمان میبره من دیگه کی به اونجا میرسم
استاد عزیزم بابت همه وقتی که برای رشد شاگردات میذاری ازعمق وجودم ازت سپاسگزارم خیلی خوشحالم که هروقت این خاطرات یادم میومد بابغض وگاها اشک ونفرت نسبت به مادرم بود اما الان نوشتم وهیچ حس بدی که ندارم هیچ تازه خوشحال هم هستم که جرأت کردم بنویسم وازاینکه این باگم رو به زبون آوردم ومکتوبش کردم به خودم افتخارمیکنم چون من شاگرد دوره ابتدایی دوازده قدم هستم ومطمئنم چندوقت دیگه که بیام این کامنت خودمو بخونم کلی حالم خوب بشه از تغییرات عالیم
استاد وخانم شایسته ودوستان عزیزم عاشقتونم
درپناه خدا
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز خانم شایسته مهربان و همه دوستان
من حدودا دو سال با استاد عباس منش آشنا شدم/اعتراف می کنم هر چند وقت یکبار کمی قدم برداشتم اما با اولین چالش جا می زدم و جالب این جاست که در ظاهر اصلاااا اعتقاد نداشتم که دارم جا می زنم مدام می گفتم من که هدفمو بیخیال نمی شم فقط به خاطر این مشگل (که اکثرش هم چالش مالی بود هدفم رو از شکلی به شکلی تغییر دادم) اما حقیقت این بود که نمی تونستم ذهنمو کنترل کنم و جا میزدم. هر کی (به جز خونوادم)من رو میبینه توانایی هام زیباییم و قدرتم رو تحسین میکنه و وقتی میفهمن من با این همه توانایی هنوز به اون جایی که باید نرسیدم واقعا حیرت زده میشن(البته قبلا از شدت پایین بودن اعتماد به نفسم همه واقعیت شرایطم رو پنهان می کردم اما تو 6.7ماه اخیر فقط یک بخش از شرایطم رو پنهان کردم و از ابراز بخش بزرگی از شرایطم سعی کردم خجالت نکشم و به بهونه خجالت با گفتن دروغ حال خودمو بدتر نکنم).
این مدت(6.7ماه )تونستم یک الگوی تکرار شوندم رو بپذیرم و تمام تلاشم رو کردم بدون ترس بهش پایان بدم. عمیقااا ازش خوشحالم و اون هم این بود که به خودم قولل دادم تحت هر شرایطی دیگه برای دیگران کار نکنم. با اینکه از نظر خونوادگی شرایط برام بسیار سخت میگذره. حتی همین الان با یک شرایط خنده دار و نت خنده دار وصل شدم اما بازم عمیقاا خدارو سپاس گزارم. چند روزی در اثر یک چالش حالم به شدت بهم ریخته بود هرچند سعی میکردم احساسمو کنترل کنم و جهت فکرمو تغییر بدم هر وقت به خودم میومدم میدیدم دارم تو نجواهای ذهنک غرق میشم جمله استاد رو تکرار می کردم که چون اول راهم همین که بفهمم حالم بده و نمونم تو حال بد خودش قدم خوبی تا امروز که دقیقاااا در اثر همون احوال ناکوکم یک طوفان خونوادگی ایجاد شد.اما بعدش هی با خودم حرف زدم هی با خدا حرف زدم و ازش کمک و هدایت خواستم. هی گفتم خدایا منکه دارم قدم برمیدارم پس چرا هی داره بدتر میشه به جای بهترر و یهو شبی یک حسی بهم گفت اومدم تو سایت اولین تیتر بنر این فایل رو دیدم فایل رو نگاه کردم و متعهدانه دقیقا هر کاری استاد گفتن رو انجام دادم یعنی فایل رو استپ کردم و نوشتم و الانم اینجا مینویسم.
من حتی قبل از آشنا شدن با حرف های استاد عباس منش حسادت نداشتم اون زمان علیرغم ندونستن باور فراوانی به شکل فعلی موفقیت اطرافیانم برام حس خشم و حسادت نداشت فقط کمی ناراحت می شدم که ای وای فلانی هم تونست پس کی نوبت من میشه خدایا برا منم بساز. قسم میخورم با تک تک سلولام برای اون شخص خوشحال میشدم ولی ته دلم برای خودم درد میگرفت و هی به خدا میگفتم خدایا منم زودی برسون.
هی بهونه میاوردم فلانی کمکش کرد.اینو فروخت اونو خرید.اطرافیانش اینطورین
ته دلم با این حرفا راضی نمیشدااا اما خوب دیگه ناآگاه بودم
الانم درمورد بعضی از آدم ها وقتی موفقیتشون رو میشنوم یهو میگم آخی خوش به حالش آخدا بشه که نوبت منم بشهه
اما زودی به خودم میگم معلومه که میشهه هیچ جای قانون خدا نگفته باید فلان شرایط رو داشته باشی
کلییییی نمونه و نشونه از کسایی که تونستن هییی میارم برا خودم.
خونواده و نزدیکان من موفقیت مالی یا کاری خاصی ندارن ابدا بر عکس به شدتتت درگیر باور های محدود کننده ان و نکته جالب اینجاست که من از بچگی زمین تا آسمون باهاشون متفاوت بودم و همیشه هم به خاطر همین تفاوت تخریب و تحقیرم کردن و به شدت ازین نظر تحت آزار بودم و هستم و همیشه درخواست داشتن فاصله زیاد ازشون رو داشتم و دارم فقط الانا یک تفاوت بزرگ پیدا کرده خواستم و اون هم اینکه قبلا به شدتت ازشون بیزار و متنفر بودم اما الانا دارم با تمام توانم تلاش میکنم بدیاشون رو نبینم حتی اگر بدترین حرفا رو میزنن زودی ازشون فاصله میگیرم و خودمو پرت میکنم و اینم از دستاورد های عمل به آگاهی های حرف های استاد عباسمنش عزیز.
به شدت کسایی که میبینم موفق هستن رو تحسین میکنم چک میکنم چکار کردن هی سعی میکنم با ذهنم مبارزه کنم و عمل کنم
اینقدررر فایل های رایگان مخصوصا گفتگو با دوستان رو گوش دادم و باهاش همزاد پنداری کردم که هر وقت کم میارم حرف های یکی از دوستان رو هی تو ذهنم مرور میکنم و به خودم میگم کم نیار لطفاااا
عاشقتونم استاد. میبوسمتون خانم شایسته عزیز
حتی همین الان که اینا رو مینویسم هیی یکی تو ذهنم هر هر بهم میخنده یا مسخرم میکنه اما باهاش مبارزه کردم و هر دفعه گفت بشین بچه چرند نگو گفتم اینا چرند نیست حقیقت حرفای دلم . باید بگم.
با اینکه فایل رو کامل گوش دادم و 2صفحه از کامنتا رو خوندم همین الان حس میکنم هیچیی از فایل تو مخم نیست و باید دوباره ببینمش. وقتی میخواستم فایل رو ببینم 280(28صفحه) کامنت بود روی فایل
به خودم گفتم فایل رو میبینم کامنتا رو میخونم بعد کامنت میزارم 2صفحه از کامنتا رو خوندم دیدم هیی هول میزنم زودی بخونم بیام منم بنویسم گفتم بزار میرم مینویسم بعد میام بقیه رو میخونم وقتی برگشتم صفحه اصلی فایل یهو دیدم تو همین فاصله شده39صفحه خندم گرفت گفتم بچه بشین بنویس که هرچی ننویسی دیر میشه.
امیدوارم بازخورد عالی که برای حداقل من یک نفر داشت این فایل به قلبتون برسه استاد و این سلسله فایل رو به همین ترتیب برامون قرار بدین.
سلام به استاد عزیزم
سوال این جلسه این بود که وقتی کسی از نزدیکان یا اشنایان یک موفقیتی براش حاصل میشه چه احساسی داریم
استاد اول از همه میخوام یکسری توضیح بدم که برای خودم مرور بشه یکچیزایی
از برنامه های شما و مخصوصا جلسه اول قدم اول اینو یاد گرفتم که آقا تا وقتی با خودت صادق نباشی و با خود واقعیت مواجه نشی نمیتونی هیچ تغییری ایجاد کنی در خودت
اول از همه باید ببینم مشکلم چیه، و بعد باید بپذیرم این مشکل رو؛ چون خیلی ها همین سوال این فایل شمارو میشنون و با اینکه دقیقا در همین مورد اشکال دارن با خودشون میگن که نه من اتفاقا وقتی یکی از اشنایانم موفق میشه خیلی هم خوشحال میشم! در صورتی که دقیقا برعکسه! استاد من خیلی این مورد رو دیدم که طرف در مواردی ایرادات باوری شدیدی داره اما به طرز عجیبی خودش رو فریب میده و میگه نه اتفاقا من خیلی خوبم!
خیلی ها نمیتونن با خودشون مواجه بشن، میترسن از اعتراف به باورها و عادات منفیشون؛ ترس حتما از یک حیوان ترسناک یا تاریکی نیست، خیلی هامون از خودمون هم میترسیم واقعا… واقعا همینه و من قبلا خیلی اینجوری بودم و الان هم هستم ولی کمترش کردم
و همونطور که گفتم طبق جلسه اول قدم اول دوره دوازده قدم، من با خودم صادق هستم و معترفم به ایراداتم
استاد در مورد این سوال باید بگم که من از موفق شدن نزدیکان و اشنایان احساس بدی بهم دست میده….
یعنی من بدم میاد کسی موفق بشه، البته در مواردی احساس بدی بهم دست میده که خودم به اون موفقیت نرسیدم، ولی اگه به موفقیت X رسیده باشم و یکی دیگه به موفقیت X برسه اصلا ناراحت نمیشم و اصلا مهم نیست برام و حسی ندارم بهش؛ اما اگه خودم به موفقیت X نرسیده باشم و کسی به موفقیت X رسیده باشه ناراحت میشم….
دلیلشم اینه که باور دارم من لیاقتش رو ندارم یا برای من اتفاق نمیفته، و استاد خیلی جالبه بدونید که من خیلی اوقات یکسری تجربیاتی که دلم میخواست رو بدست اوردم در صورتی که اصلا فکرش رو نمیکردم که بشه و من لایقش باشم، ولی وقتی بهش رسیدم دیدم که نه واقعا من لیاقتش رو داشتم و چیز سختی نبوده
یعنی اینم از اون موارد خودشناسی من بوده، که ذهنم خیلی سخت میکنه همه چیو و فکر میکنه خیلی سخت میشه رسید یا خیلی شرایط زیادی میخواد، در صورتی که بارها من رسیدم به چیزایی و دیدم واقعا این ذهن من بوده که کارو سخت جلوه میداده…. بخاطر کمالگرایی شدید من بود که اینجوری شده بودم
یعنی خیلی چیزا اصلا امکانات خاصی نمیخواد و با شرایط حال حاضر من کاملا امکانپذیره که به اون خواسته برسم، ولی ذهن کمالگرام منو محدود میکنه و شرایط رو جوری بهم نشون میده که تا فلان چیز و فلان چیز و فلان چیز رو نداشته باشی نمیتونی به اون خواسته برسی…
این حسادت هایی که نسبت به موفقیت بقیه دارم گاهی اوقات ریشش رسیده به این مورد که من ادم بشدت کمالگرایی هستم؛ یعنی تمام امکانات رسیدن به خواسته رو دارم، ولی ذهنم یجوری جلوه میده که نه این شرایط تو کافی نیست و باید بهتر از این باشه شرایطت
و بله من ادم حسودی هستم نسبت به خیلی افراد و دلیلشم کمالگراییه
یعنی استاد خیلی وقتا وقتی رسیدم و چیزی رو که دلم میخواست تجربه کردم، یجورایی احساس کردم که خدا خیلی عاشقانه منو به خواستم رسوند و منم کاملا ارزشمند و کافی بود همه چیم برای اینکه بهش برسم، ولی چقدر خودمو اذیت کردم و یک جنگ روانی وحشتناک راه انداخته بودم و روزها و روزها کلنجار رفته بودم با خودم و فکر میکردم اصلا ممکن نیست با این شرایط برسم به اون خواسته! ولی به سادگی رسیدم و دیدم که من خیلی خیلی هم کافی بودم و اتفاقا با امکانات کمتر از من هم میشد رسید بهش!!!
یعنی بارها این کمالگرایی توهمی رو دیدم و تجربه کردم که منو محدود میکرد و باعث ایجاد حسادت میشد درونم
چون کمالگرایی باعث میشه خودمون رو کم ببینیم، و بقیه وقتی به چیزی رسیدن رو خیلی بزرگ حس کنیم و این میشه حسادت
در صورتی که خود من اتفاقا در خیلی از موارد عالی تر از همونایی که بهشون حسادت میکردم بودم و بعدها بمن ثابت شد…اما چون کمالگرا بودم هیچ اقدامی نمیکردم و این احساس بد منو محدود کرده بود
خیلی خودم رو دست کم گرفته بودم… خیلی زیاد
و در کل اره استاد من نسبت به خیلی از موفقیت های اشنایان حسادت دارم، مخصوصا که بهشون نرسیده باشم، و اینو با افتخار میگم و اعتراف میکنم چون بارها بوده که ایراداتم رو اعتراف کردم به خودم و کشف کردم باورهای منفیم رو و اتفاقا بخاطر این شجاعت جهان از اون به بعد بمن خیلی کمک کرد که رفعش کنم… یعنی حس میکنم اعتراف کردن به ایرادات خودم باعث میشه که جهان یه عالمه شرایط بهبود اون ایراد رو برام ایجاد کنه… و واقعا همین بود و تجربه کردم بارها
انگار این اعتراف کردن ظرف ادم رو بزرگ میکنه، و قطعا ربط داره به موارد توحیدی، اینکه غرور بیجا نداشته باشیم و بپذیریم که مملو از ایرادیم و بپذیریم که نیازمند کمک خداییم و بپذیریم که بی ایراد فقط خداست
یعنی این اعتراف به باورهای منفیمون این افکار رو شامل میشه ناخوداگاه
ولی کسی که مغروره و با اینکه ایراد داره و میگه نه من خوبم و بقیه بدن، این ادم رو جهان میزنه تو سرش
و استاد اینم بگم که من نه تنها از موفقیت اشناها و دوستان احساس بدی میکنم، بلکه از اینکه بلا سرشون میاد احساس خوبی میکنم!
بارها بوده یک بلایی مثلا سر کسی اومده که من بهش حسادت داشتم و خودم رو پایینتر ازش میدونستم، و خیلی خوشحال شدم!!!!
و انگار که وقتی بلا سر اون اومده یک موفقیتی برای من حاصل شده!
و دلیلش اصلی این نوع حسادت فقط این بوده که من با وجود اینکه کاملا شرایط رسیدن به اون خواسته رو داشتم، ولی ذهن کمالگرام منو تخریب میکرده و شرایطم و امکاناتم رو بی ارزش و ناچیز جلوه میداده
بخاطر این حسادت دارم
در صورتی که اتفاقا همین چیزی که من هستم خیلی خیلی هم زیادی بوده برای رسیدن به خیلی از تجریبات دلخواهم و این بمن ثابت شد بارها…
وقتی به اون خواسته رسیدم گفتم که بابا همین بود؟ اینهمه خودم رو اذیت کرده بودم همین بود؟ من که کاملا کافی بودم و اتفاقا نکته ی عجیبش اینه که من خیلی خیلی بهتر از اونایی که بهشون حسادت میکردم هم بودم در مورد رسیدن به خیلی خواسته ها!
ولی ذهنم ویژگی هام رو بدرد نخور و بی ارزش جلوه میداد
یعنی ذهن خیلی اوقات قبول نداره که ارزش داره، ولی خیلی اوقات قبول داره که ارزش داره ولی فکر میکنه این ارزش ها کافی نیست!
همون کمالگرایی…که من بشدت و بشدت و بشدت دچارشم و همیشه سخت میگیرم به هرچیزی
راه حلش اینه که رها تر باشم و ببینم که اقا اتفاقا خیلی اوقات من فکر میکردم نمیتونم و کافی نیستم، ولی وقتی رسیدم دیدم که بابا من از کافی هم کافی تر بودم… و بقیه ای که رسیدن به خیلی خواسته ها اصلا و اصلا امکانات و شرایط خاص تری از من نداشتن و ندارن
فقط اونا آسون گرفتن و کمالگرا نبودن
متشکرم از شما استاد عزیز
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم
عجب فایلیه، شروعش جه قدرامند و دوره گونه هست! واقعا من که دورهارو کارمیکنم و الان هم به این فایل اومدم که در دوره نیست ، بنظرم این فایل جدید هدیه ارزشمند و گرانبها هست مثل دورها.
سوال1: با اینکه باکردن روی دوره هاب هتر شدم نسبت به قبل، و فعلا نشده که ببینگ کسی اخیرا موفقیت خیلی خیلی چمشگیری رسیده باشه(اونم چون دوستانم و اطرافیان در درپروسه هستن و جدیدترن موفقیت چشمگیر رو خودم داشتم) اما چون میدونم نتایج بزرگ اتفقا میفته و ممکنه ببینم احساس میکنم میتونم حدودی بگم چجوری میشم.
فکرمیکنمکمی حسادت کنم، کمیم بخوام رقابت کنم، اما از اونطرف هم انگیهز بگیرم که منممیتونم. اتفاق همین الان که جمله قبلی رو نشوتم یادم افتاد یکسری موفقیت هایی هست که من نادیده گرفتم، مثل به سمت رسوندن یک کلاب در دانشگاه توسط یکی از دوستانم، یا شغل گرفتن برخی دیگه!
خب میتونم بگمکه واقعا الهام بخشه از یک لحاظ، و اگر چیزی باشه که خیلی تلاش کردم و نرسیده باشم، مثل روابط عاطفی، مثل بحث پول و ثروت، به شدت حسادت دارم و حسم بدمیشه، هرچندکه هیچوقت فردمورد نظر رو تخریب نمیکنم!
تمرین 1: اعتراف میکنم که خیلی تمرین سختیه برام، گاهی وقتا راحت نیست گه احساساتم رو بیان کنم، ولی میگم که بتونم حلش کنم، و چون خصوصی هم نیست فکرکمیکنم بدنباشه که با اینکار مقاومتمو کم کنم.
اسم افراد:
آراد: رفیق شفیق من، کسی که هیلی همراه هم بودیم، از یک صحبت ساده شروع شد تا یک دوستی خیلی عمیق. آراد تونست که بعد من مهاجرت کنه به ترکیه، ولی زودتر از من پذیرش دانشگاه بگیره و خیلی زود بره به سمت مهاجرت دوم، بعد حدود 1سال. وقتی متوجه شدم خبرشو، خیلی خوشحال شدم براش، اما وقتی واقعا قضیه جدی شد و رفت انگلیس خیلی غمگین شدم در عین حال امیدوار و در عین حال بهم برخورد. توضیحاتشم به این شکله که خوشحال بودم که توسنت به خواستش برسه بعد از کلی اتفاقت و بالا پایین هایی که تجربه کرد و چالش ها ولی ادامه داد و رسید به مکانی که دوست داره. منم که خیلی دوست داشتم بیام آمریکا و هنوز پروسه انگ در هوایی داشتیم برای پرونده مهاجرتیمون(من و خانوادم) اما خب برخورد بهم چون گفتم، مگه من چی کم دارم؟ کمی مقایسه هم قاطیش بود که خب میگفت، ببین اونر فت و تو موندی! یه صدایی میگفت ببین تو هیچکاری نکردی، فقط ادعا کردی و گفتی درس میخونی برای آمادگی! میگفت دیدی که ارزش و لیاقت نیست!، اما خب حد زیادی از احساسم این بود که اگر اون تونسته، منم میتونم، خیلی الهام بخش و الگو هم بود و در آخرم من نتیجه ی دلخواهمو گرفتم.
درس هایی که از آراد و مفقیتش گرفتم: ممکنه در ظاهر خیلی نههه! بشنوم! زندگی بالا پایین داره اما همه ی خواسته ها دنیست و دست یافتنی!! حتی اگر به ظاهر خیلی خواسته بزرگی باشه و خواسته ای باشه که در زمان قبل رسدین حرف زدنش درموردش یک موضوع گنده ای باشه اما وقتی میرسی انگار آب خوردن بوده و باور پذیر! یادگرفتم که باید خونسرد بود و یک به یک کارهارو انجام داد، قدم به قدم، به دیگران توکل نکرد، نخوام که اون ها کاری رو لزوما انجام بدن تا بشه، مثل اقدام برای دانشگاه، یادگرفتم که میتونم با باورکردن خودم به همه جا برسم به شرط برداشتن قدم ها و کمتر ترسیدن، و کمتر کمالگرایی و بیشتر عملگرایی کردن.
نهال: این دختر اولین دوستی معمولی و بهتره بگم رابطه ی دوستانه و غیر عاطفی بود که با یک جنس مخالف بعد سال ها داشتم. موفقیتش این بود که از بدنی غیر فرم تبدیل شد به بدنی ورزیده و ورزشکار، اکثرا هم تو باشگاه میدیدمش! ضمن اینکه متوجه شدم که رابطه عاطفی هم داره! و البته متوجه شدم که خیلی زبان ها بلده و مهارت های دیگه داره! خب این مورد هم درمورد ورزش یکم، و درمورد رابطه عاطفی یکم بیشتر و درمورد مهارت بلد بودن خیلی خیلی زیاد بهش خسادت کردم و احساس پوچ بودن، هیچ بودن، بی ارزشی، احمقیت و هرچی حس بد باشه کردم و در یک چرخه ای واقعا زجرآور گیرافتادم تا مدتی! ناگفته نماند که بعد از دوره ی احساس لیاقت و عزت نفس متوجه شدم که این حس نشای از خود مقایسه گری و ربط دادن ارزشمندیم به عوامل بیرونیم بود.
اعتراف میکنم این یک نفر و آنجه که از اینسنتاگرامش یادمه هنوز رو مخه برام: اما چیزی که یادگرفتم از نهال این بود که میشه در زمانی معقول و ته چندان طولانی به خواسته ای رسید. مثلا به جای یکسال ورزش برای کم کردن یک کیلو وزن و رسیدن به نتیجه بهتر، نه به شکل یک بشه اما با طی پروسه با سرهتی نسبتا خوب و معقول میشه زود خواسترو رسید بهش، مثل اندام مناسب.
آتریا: این دختر دوست خیلی خوب من بود و هست. باهم خیلی ورزش میرفتیم، هرچی از ویژگی های خوبش بگم بازم کمه.: خب شنیدن وفق شده که شغل بگیره در ترکیه و بسایر تحسین برانگیزه و تا حدودی الهام بخش برام، کمیم انکار دروجودم هست.، درمدرد زمانیمکه دانشگاه رفت تحسینش کردم فقط، چون خودمم تو دانشگاه هستمیک صدم هم حسادت نکردم! فقط شد یک نمونه دیگه بریا شدن.
از آتریا یادگرفتم که میشه خوسنرد بود و رسید، میشه خرص و جوش زدن و قدم هارو برداشت و راه باز بشه(من یکم حرص و جوش زیاد میزدم و گاهی میزنم هنوز برای خواستم)
حسین: قدیمی ترین دوستی که دارم، کسی که زمانی از دعوا باهم شروع کردیم و بعد رسدیم به دوستی عمیق. خب وقتی که استاد رو شناختم، اولین بار حسین بهم گفت چجوریه قضیه، استاد عباسمنش کیه، چیه. و خب زمانی بود که متوجه شدم که دوره ای با جون و دل میخواستمش رو خریده، و همچین فهمیدم که دوازده قدم رو داره. سر رعایت نکردن تکانل ،حسادت، واحساس رقابت طلبی، کمالگرایی که در من زنده شد دست به یک اقدامی عجله ای با حس بد زدم و خب اقدام با احساس بد نتیجش شد یک رگباری از اتفاقت بد اون جون اتفاق بد اولیه افتاد و نتونستم ذهنمو کنترل کنم.
از حسین یادگرفتم که باید قدم هارو برداشت، نیازه کهی ک به یک رقت بالا، حتی درمورد بهبود شخصیت، یک به یک، آرام آرام، نه تند و نه کند میشه در زمانی به نسبت زودتر از انتظار اما بیشتر از انتظار کمالگرایانه ،که زمانی استاندارد باشه به خواسته رسید.
پیج: همکسلاسی کنونیم و گاها بقل دستیم در یکی از کلاسای دانشگاه، دوست داشتم که باهاش آشما بشم و تا حدودیم شدم، اما متوجه شدم که تونسته که یک رابطه عاطفی داشته باشه و مفق هست و اونهم اتفاقی وقتی عکس پس زمینه گوشیشو که باهم بودن دیدم باعث شد متوجه بشم، خیلی حرصم داد، حسادتم داد که آقا چرا من هشتمگرو نهمه تو روابط عاطفی و ایوشن تونسته این وسط یک رابطه عاشقانه تجربه کنه!
من زیاد شناختی از این فرد ندارم، اما درس میتونم بگیرم به شکلی کهب گم هیچکس که طالب جفت باشه، بی جفت نمیمونه!
ابیگل: دختری که دوشت منه، و متوجه شدم که یک کلاب تو دانشگاه به ثبت رسونده وکمی حسادت کدرم ،کمیم انکار، در عین حال الهام بخش بود و اسحسا اینم گرفتم که اعععع!!! اگر اینجوره منم میتونمکلاب بزنم، چیزی که خواستم هست.
از ابیگل یادگرفتم که خودمو باروکنم و آنچه فکزمیکنم درسته رو انجام بدم.
مدیسون: دوست خیلی خوب و باحال من، دختری که ضمن تمام ویژگی های خوبش مثل خونگرمیش و مهربانیش، متوجه شدم کلاب(گروهی اجتماعی با جلسات هفتگی در راستای یکسری علاقه یا اهداف مشترک مثل رقص، رشته درسی، ورزش ، آگاهسازی درمورد موضوعی خواص) داره تو دانشگاه . خیلی باعث شد که الهام بخشم باشه و انگیزه بگیرم برای حرکت.
از مدیسون یادگرفم که حتما نیاز به موضوع خیلی جالیی برای شروع یک کاری ندارم، میتونم قدم بردارم با یکسری ایده های ابتدایی، که حتی شاید چیز خاصی نباشه و افرادی که دوشت دازن بیشتر بدونن، بیشتر سرو کار داشته باشن و با اون موضوع خود به خود میان!
درآخر دوست دارم اشاره کنم به شما استاد گرامی، که درنورد تعهد در فایل هوی رایگان و تعهد ور دوره ها صحبت کردید که واقعا من خودم هم به شخصه تو این مسئله هنوز جایکاردارم جونکا خیلی وقتا دلیل عدم تعهد خیلی بهانه ها میارم و فایل های رایگان رو تمرینشو کلنی انجام نمیدم.
این اولین فایلیه از دانلودی ها که به تعهد واقعی مثل دوره ها به تمریناتش عمل کردم.