ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 45

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ژیلا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    به نام خدای مهربان و دوست داشتنی

    سلام و خدا قوت به استادان جان

    خدا رو سپاسگزارم که موجبات هدایت ویژه و آسان ما بندگان رو در این سایت زیبا فراهم آورده و سپاس فراوان از عوامل برپایی این مکان و دوستان عزیزم که با همکاری فوق العاده شأن موجب تداوم این آموزش های گرانبها میشوند

    خدایا شکرت

    استاد جان من دلم میخواست پرواز کنم وقتی گفتید قراره دوره ای بنام خود شناسی برگزار کنید و خدارو شکر کردم که مقداری پول دارم بقیه اش هم تا عید جمع میشه و انشالله جزع اولین نفراتی میشم که تو آموزشش شرکت میکنم چون هنوز یکماه نشده دنبال سوالاتی بودم تا خودمم رو بیشتر بشناسم خیلی خودم ویژگی هام و نوع احساسم، نوع واکنش رو نسبت به بعضی مسائل نمیدونم چیه.گاهی اوقات نسبت به چیزی ناراحت میشم و از اونجایی که احساس خیلی مهم است دلیلش رو از خودم میپرسم میگم چرا ناراحت شدم و واقعا جوابی ندارم نمیدونم چرااااا

    استاد جان همین دو سه روز پیش داشتم فکر میکردم در مورد خواهر برادرانم

    میگفتم آخه ما که تقریبا تو یه شرایط بزرگ شدیم زیر دست یه پدر مادر چرا زندگی اونا بهتر از منه چی باعث این همه اختلاف فکری و اختلاف نتیجه شده

    و باز به در بسته می‌خوردم و واقعا جوابی نداشتم

    تا اینکه دیروز ،جمعه این فایل ارزشمند رو شنیدم و از ظهر دیروز تا الان ،صبح شنبه دارم فکر میکنم در موردش

    میدونی استاد با عزتم استاد عشقم استاد با صفایم هم خودتو هم پدر و مادرتو دعا کردم حداقل یه گره باز شد یه گره کور که دقیقا همون دری که وعده داده بودید باز شد با کمک شما

    یک دفعه صحنه اش اومد جلو چشمام

    استاد جان مادر ما، 6تا خواهر برادریم و من دختر دوم و بچه دوم خانواده، مادر ما بددهن و بد بیراه گوی درجه یک که هر موقع من و خواهر بزرگم کارای خونه رو انجام نمی‌دادیم حسابی فحش و نفرین اونم چی… خلاصه اینکه من خیلی احساسم درگیر میشد خیلی به خودم میگرفتم ناراحت میشدم ولی خواهر بزرگم اصلا و ابدا ،عین خیالشم نبود و الان اون زندگی و رابطه عالی رو داره تجربه می‌کنه که من حسرتشو میخورم و تازه فهمیدم که من آدم خیلی احساساتی هستم

    حالا استاد جان می‌خوام به سوالاتی تو دوره خودشناسی پاسخ بدید

    اینکه چرا تمام حرفها و بدبیراه گفتنای مامانم رو با تک تک سلولهام می‌پذیرفتم ولی خواهرم نه با اینکه رابطه اون با مامانم خیلی نزدیک تره میخام بگم به دوست داشتن نیست

    چرا من آنقدر احساسم درگیر شد و نتیجه اینکه 20 سال زندگی …و فقر و …رو تجربه کردم چرااااا

    و جالب اینجا که خودم فکر میکردم من آدم احساساتی نیستم من خیلی منطقی ام

    و و و و …

    حالا بریم سراغ تمرین این قسمت

    از موفقیت دیگران خوشحال میشم اصلا یه شوق و شعفی تو وجودم مثل آب شدن قند تو دل، ی شیرینی خاصی داره و در مورد افراد درجه دو اینطور بود در مورد همین خواهر برادرام هم از وقتی شاگرد شمام حسادتم خیلی خیلی کم شده وقتی می‌شنوم یه چیزی خریدن اول میگم خوش بحالش بعد میگم خداروشکر منم اگه بخوام میتونم بهش برسم

    چون موفقیت دو خواهر و سه برادرم رو تو زمینه مالی میبینم و از نظر روابط هم دو خواهرم خیلی بهتر از من هستن انگار شوهرای اونها با قانون آشنان آنقدر که درست عمل میکنن،چیزی که من ندارم

    یعنی خدا رو شکر تو زمینه سلامتی من اول از همه ام سالم سالم خداروشکر

    ولی تو روابط دو تا خواهرا بهتر از من

    و تو زمینه مالی هر 5تاشون خیلی بهتر از من.

    موفقیت اونها الهام بخش من نمی شود چون فکر میکردم من که خانه دارم شغلی ندارم اونها شاغلن رفتن سر کار من همه این نداریها رو تقصیر همسرم می انداختم و به چشم یه آدم بی عرضه و بی عقل بهش نگاه میکردم وااااای خدایا منو ببخش

    منو به احساس ناتوانی می رسوند و احساس خشم میکردم و بعد برای اینکه آروم بشم میگفتم تقصیر شوهرمه که نمیزاره برم سر کار و خودشم عرضه پول درآوردن نداره و این حس بد بینمون بوده و هست وااااای خدایا منو ببخش

    پس شد

    دو تا خواهرانم تو کار عالی تو رابطه عالی و احساس من حسادت و دنبال مقصر گشتن

    والا نمیدونم از چه زاویه ای باید نگاه کنم تا الهام بخش من باشه

    الان به ذهنم اومد که اونها بعد از اتمام درسشون بفکر کار بودن و کسب ثروت ولی من ازدواج کردم و بچه دار شدم و همسر گلمم هی تو مخم میکرد که ثروت همه چی نیست آنقدر پولکی نباش بیا بفرما آخرشم بعد از 20 سال ما مستاجر و همه اونها خداروشکر صاحب خونه ان

    درس‌هایی که میتونم بگیرم اینه که من باید خودمو بشناسم باید مسئله رو ریشه ای حل کنم باید بدونم علاقه ام تو چه زمینه ای دیر نیست دنیا هنوز فرصت و موقعیت اش رو برام فراهم می‌کنه فقط من باید تو مسیر باشم

    استاد جان من هیچی از خودم و احساساتم نمیدونم با اینکه دوره شیوه حل مسائل هم دارم ولی اونجا هم گیر کردم و نتونستم قشنگ کنکاش کنم تا این حد ضعیف

    منتظر جلسات بعدی هستم با عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 857 روز

    سلام استاد وقتتون بخیر یه حسی بهم گفت این کامنت بنویسم گفت دیگه وقتشه باید شروع کنم به کامنت گذاشتن

    میدونید وقتی موفقیت افراد نزدیکم رو میبینم خوش حال میشم و البته نمیشه گفت حسادتی وجود نداره به اندازه خیلی کمی حسادت وجود داره اما قسمت خوش حالی بیشتر از طرف حسادته وقتی موفقیت دوستام و میبینم هم خوش حال میشم به خودم میگم میبینی میشه شده خیلی ها تونستن پس منم میتونم

    این اواخر چند تا از دوستام با افراد خیلی خوب و ثروت مندی اذدواج کردن وقتی بیشتر بهشون توجه میکنم به عملکرد هاشون متوجه میشم که اول اونا لیاقت داشتن این چیزای خوب برای خودشون ایجاد کردن و دوم اینکه وقتی خیلی ریز میشم به رفتارشون میبینم اینا مداااام توجهشون به افرادی بوده که این موفقیت هارو کسب کرده بودند یعنی حس میکنم کانون توجه اشون به همون سمت بوده یعنی قبلش هی کسانی رو تحسین میکردن که همین موفقیت هایی که خودشون الان بدست اوردن رو بدست اورده بودن

    وقتی به یه چیزی خیلی توجه میکنم حس میکنم منم وارد مدارش میشم و منم از اونا الگو میگیرم وقتی میخوام موفقیت خاصی رو بدست بیارم سعی میکنم تمام کانون توجه ام رو بزارم رو کسانی که اون موفقیت بدست آوردن سعی میکنم با توجه کردنم وارد اون مدار بشم و همیشه افراد بیشتری برای تحسین کردن پیدا کنم سعی میکنم وارد اون مدار بشم که میشه و مثلا تو کارم وقتی کانون توجه ام درست باشه نمیدونید که اون موفقیت و مشتری از جایی برای من پیدا میشه که من هیچ وقت نمیتونستم بهش فکر کنم و حتی هیچ وقت تو عمرم اون فرد رو ندیده بودم همین

    ممنونم استاد از اینکه ما را به راه راست راه کسانی که به انها نعمت میده خداوند هدایت کردی و ممنونم به خاطر این فایل های رایگانتون ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    سلام وقتتون بخیر باشه این اولین کامنتی هست که دارم میزارم به عشق اینکه استاد این فایل ها با این موضوعیت فوق العاده رو ادامه بدهند.

    سوال این جلسه» موفقیت افراد نزدیک به خودتون را بنویسید ؟

    خب هیچ یک از افراد نزدیک به من به اون موفقیتی که در ذهن من هست ( موفقیت در کنکور) نرسیده اند و از دوستانم مثال میزنم البته این دوستانم هم باز به من زیاد نزدیک نبودند و چند سال پیش با اونها دوست بودم

    شیدا » که تونست پزشکی دانشگاه علوم پزشکی لرستان قبول بشه خب اولین کلمه ای که بعد شنیدن این خبر به ذهن من خطور کرد کلمه ی خوشبحالش بود اصلا نمیدونم چرا هر موقع موفقیت کسی رو میشنوم به طور ناخود اگاه اولین چیزی که تو ذهنم میگم اینه بعدش میگم ایول واقعا لیاقتشو داشتو و نتیجه ی زحماتشو دید و بلافاصله ذهنم میگه خب مگه تو لیاقتشو نداری ؟ ( بسته به حس و حالم در اون لحظه یا میگم چرا من هم میتونم منم واقعا لیاقتشو دارم من هم به اندازه ی اون قوی و با اراده ام اما این کلماتو حرفا فقط برای وقتایی که حالم خوبه و همین که شرایط یکم تغییر میکنه و عوض میشه دوباره همون حرفای منفی و نا امید کننده رو بخودم میزنم و میگم تو به اندازه کافی برای خودتو هدفت ارزش قائل نیستی تو ناتوانی و کلی محدویت داری و اون از همه چیش گذشته تا به این هدف برسه اما تو همیشه خوشی های لحظه ای و تفریحاتت و به هدفت ترجیح میدی و نمیتونی قدر ثانیه هاتو بدونی و کلی همه سرزنش های دیگه …یا حتی ذهنم شروع میکنه به دلیل اوردن که اون مدرسه تیزهوشان درس میخونده و تک فرزند بوده و حتما کلی همه کلاس رفته یا اینکه حافظ 20 جز قرانه و این باعث شده حافظه خوب و قوی داشته باشه و …

    برای هر کدام بنویسید چه ایده های الهام بخشی می تونه در من ایجاد کنه ؟

    خب با اینکه میگن پزشکی قبول شدن خیلی سخته و باید سهمیه داشت و ظرفیتش محدوده و شرکت کنندگانش خیلی زیادن یا اینکه خیلی ها توی کلانشهرها با بهترین دبیرها و بهترین امکانات درس میخونن یا اینکه صندلی میخرن و… اما باوجود همه ی اینا اون تونسته قبول بشه و این به من نشون میده که نه تنها من بلکه هر کس دیگه ای هم میتونه

    چه درس های میتونم بگیرم برای موفقیتی که کسب کردند؟

    من برای اینکه از موفقیتش درس یگیرم به ویژگی هاش رجوع میکنم 1: خیلی اعتماد به نفس بالایی داشت و یادمه اگه کار اشتباهی میکرد یا حرف نادرستی میزد با کمال شجاعت و ادب از طرف مقابل عذر خواهی میکرد و حرف یا کارشو توضیح میداد در حالیکه اگر من جای اون بودم کلی خودمو یا حتی طرف مقابلمو سزنش میکردم و ناراحت میشدم

    2: هر کاری رو که انجام میداد واقعا تمام تمرکز و حواسش رو میذاشت روش نه صرف اینکه فقط اون کار رو انجام بده

    3 : اینکه خیلی مهربون و بخشنده بود و همیشه به من و بقیه دوستاش کمک میکرد

    4: موضوع دیگه اینکه اونموقع ها این ویژگیشو نمیفهمیدمو حتی بنظرم خیلی مسخره میومد کارش این بود که واقعا از زیبایی ها لذت میبرد و هر چیز قشنگی که می دید ازش عکس میگرفت و ازش ذوق میکرد

    خب این ویژگی ها میتونی الگوی باشه برای من که من هم اینهارو توی خودم ایجاد کنم و ازشون درس بگیرم

    این از تمرین این جلسه امیدوارم که خوب نوشته باشم خیلی ممنونم از شما استاد عزیز که این مطالب و اگاهی ها رو رایگان و با عشق در اختیار ما میگذارید و من خودم با عشق و علاقه میبینمشون و خدارو شکر میکنم که هدایتم کرد و یادمه پارسال از خدا میخواستم که هدایتم کنه و همیشه این دعا رو میکردم .

    خدایا خیلی شکرت که تو پروردگار منی و من بنده ی تو ام

    با اروزی موفقیت و شادکامی برای شما استاد عزیزم و همه ی دوستان این سایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1338 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام و درود

    استاد کامنتی که قبل گذاشتم طبق صحبت شما استپ کردم و نوشتم و ادامه فایل گوش کردم و دوباره نوشتم ولی این کامنت بعد از خواندن چند کامنت دوستان و بعد ازچند بار گوش دادن فایله، دوست دارم از من الآنی که دو ساله شاگرد شما هست و سعی کرده فایلها رو گوش کند و عمل کند در مورد این موضوع فایل بنویسم

    من الان اگر نزدیکانم بخواهند چیزی بخرند و من بتوانم همراهیشون کنم ومهارتی در خرید آن وسیله داشته باشم با کمال میل همراهیشون میکنم و نهایتا ذوق و شوق و احساس لذت مرا فرا میگیرد و نمونه اش هفته گذشته بود که در خرید طلا همراهیشون کردم و خیلی ذوق نشان دادم و احساس خوبی داشتم البته میگم چون خودم دارم برام مهم نیست ولی واقعا وقتی به منزل دوستی میروم که خیلی ثروتمند هست و وسایلش و میبینم لذت میبرم و میگم خدای من چقدر میشود چیدمان منزل با ثروت فراوان زیباتر و منزل زیباتری داشته باشی و سعی میکنم باور فراوانی را با دیدن اون وسایل و اون منزل و…به ذهنم یاد آوری کنم و یاد گرفتم که از آنچه الان دارم لذت ببرم و شکر گزاری کنم تا به بهترینش هدایت بشوم یا در ماشین شخصی می‌شینم که فلان ماشینی را داره به نکات مثبتش توجه میکنم که چقدر این ماشین راحته و…

    ودر مورد اشخاصی که باعث اذیتم میشوندالان خودم را کشیدم کنار هر که هرکاری میخواهد بکند اگر موفقه خدا روشکر و تازه این احساس را دارم هر چه اطرافم انسانهای موفق ترباشند محیط بهتری هست برای زندگی و لذت بردن

    ووقتی باور داشته باشم فراوانی ثروت و فراوانی سلامتی و فراوانی عشق و عاشقی و فراوانی معنویت و فراوانی در همه چیز و …از چه باید بترسم و از چه باید بهراسم

    وقتی بدانم سلامتی عالی و ثروت فراوان و روابط عالی و …به صورت نامحدود و فراوان هست فقط باید طرف خودم را درست کنم و قسمت خودم را انجام بدهم عزت نفس داشته باشم اعتماد به نفس داشته باشم آموزش ببینم که چگونه در روابط باید رفتار کنم و چگونه با ثروت و ثروتمندی و افراد موفق و پیشرفت اشخاص باید رفتار کنم و…این قسمت منه که باید انجام بدهم مابقیش چه جوری و چگونه دست خداوند یکتاست که به زیباترین روش و به موقع ترین زمان و سریع ترین روش حتما و بدون شک برایم انجام میدهد

    سلامت و موفق و سعادتمند و پیروز در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    طاهره یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 1279 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم و همه دوستان جان

    اول تشکر میکنم از آگاهی های ناب و فوق العاده ای که با ما به اشتراک میگذارید یه دنیا ممنونم

    در جواب سوالی که اگر یکی از نزدیکان شما به موفقیت بزرگی برسه چه احساسی داری ؟

    قبل از آشنایی با شما و دوره های فوق العاده تون . این حالاتی که میگم با شدت زیادی در من رخ می‌داد ، مثل اینکه … من خیلی از دنیا عقبم ، اون رسید و من هیچی نشدم و به هیچ‌جا نرسیدم . یا احساس کمبود و کمتر بودن از اون شخص و غبطه خوردن . حسادت نداشتم که چرا رسیده نباید میرسیده . بیشتر از خودم ناراحت میشدم که تو چرا اینقدر عقبی از همه .

    در واقع ته دلم خوشحال میشدم که موفق شده اما درکنارش این احساسات منفی به سراغم میومد و خودم رو سرزنش میکردم و به تکاپو و بی قراری میوفتادم که یه کاری کنم ، شروع کنم و به جای بالاتر از الانم برسم ، اما این تقلا کردن ها نتیجه معکوس داشت

    اما وقتی با شما آشنا شدم و با آموزه های شما همراه شدم . و روی خودم و باورهام کار میکنم . الان خیلی بهترم . نمیگم کلا اون احساسات از بین رفته ولی خیییلی کمتر شده در حدی که میتونم بگم گاهی رخ نمیده . الان اگر موفقیت نزدیکانم یا دوست و غیره رو ببینم این باور رو دارم که مطمئنا اون شخص شانسی به همچنین جایی نرسیده مطمئن هستم که باورهایی داشته و توجه و تمرکزش به چیزی بوده که اون رو در مدار موفقیت قرار داده و اگر من هنوز به اون موفقیت مدنظرم نرسیدم به این دلیل هست که باورهایی دارم که داره مثل یه ترمز عمل میکنه و خودم رو دیگه سرزنش نمیکنم و سعی در شناخت افکارم و باورهام دارم . سعی میکنم اگر مقدور بود با اون شخص صحبت کنم و ببینم چه باورهایی داشته و با استفاده از الهامی که ازش میگیرم توجهم رو روی خودم میگذارم و روی خودم کار میکنم .

    قبلا بلد نبودم چطور باید این کار رو انجام بدم اما از شما یاد گرفتم که باید به نکات مثبت هرچند به ظاهر کوچک توجه کنم و توجه کردن به نکات و موارد مثبتی که در زندگیم دارم احساس خوب و به همراهش آرامش و نتایج خوب هم داره. یاد گرفتم که ببینم در زندگیم چه دستاوردهای مثبتی داشتم چه کارهای مفیدی انجام دادم و در چه چیزهای خوبی تونستم موفق بشم و بابتش شکرگزار باشم

    اینها همش باعث میشه که باور کنم که منم میتونم و منم تاحالا توی خیلی چیزها موفق بودم . البته اینکه میگم در حالت مقایسه منظورم نیست چون مقایسه کردن خودش یکی از چیزهایی هست که بیشتر احساس منفی ایجاد میکنه و برعکس باعث میشه تمرکز و توجهمون از روی فکر و باورهای خودمون منحرف بشه و توی یه مدار منفی مقایسه کردن بیوفتیم .منظورم این هست که وقتی نجواهای ذهنی میاد سراغمون باید با موارد منطقی ذهن رو قانع کنیم

    مواردی که شاید قبلا اصلا بهشون توجه نمیکردم و به نظرم یکی از دلایلی که باعث میشه احساس کم بودن و هیچی نبودن ، داشته باشیم این هست که به چیزهای خوبی که داریم و حتی با تلاش خودمون به دست آوردیم بی توجه هستیم .

    یاد گرفتم که چیزی که باعث میشه من به سمت خواسته هام پیش برم اینه که باید احساسم رو مثبت نگه دارم و به چیزهای مثبت و قشنگ زندگیم توجه کنم و با ایمان و باور درست به سمت موفقیت های بیشتر پیش برم .

    و الان دیگه از موفقیت دیگران نه تنها حس بدی نسبت به خودم پیدا نمیکنم که بلکه انگیزه ام برای تقویت باورهای مثبت در جهت رسیدن به مدارهای بالاتر و بهتر . بیشتر و بیشتر میشه .

    خیلی ممنونم از وقتی که برای خوندن این کامنت میگذارید و هرروز خدارو شکر میکنم که من رو در این مسیر قرارداد

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مریم حقیقت گفته:
    مدت عضویت: 1646 روز

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد بزرگوار

    چقدر خوشحالم که از ابتدای این سری فایلها منم شروع کردم

    استاد بزرگوار من دوره های زیادی از سایت خریداری کردم و به حرفهای شما ایمان دارم و دوباره دوره ی توحید عملی رو استارت زدم و پی به شرک های عملی خودم بردم و البته با تمام وجود میخوام باهاشون مقابله کنم به هر قیمتی که شده استاد بزرگوار من در مورد فرزندان و همسرم اگه موفقیت بزرگی به دست بیارن احساس شعف میکنم والبته میگم پس میشه و ازشون کمک میخوام با خوشحالی اما در مورد سایر اعضا خانواده اول حسادت میکنم بعد توجیه میکنم که نه چون اینها قانون رو اجرا نمی‌کنند این شانسی بوده و از دستش میدن اینجوری آروم میشم و البته در کل میگم که من بهتر از اونا میشم چون در روال قانون در حال انجام کار هستم که البته امروز فهمیدم چه وضعیت اسفناکی دارم

    استاد خب مثلا یکی از اعضا خانواده موفقیت به دست آورده اما اصلا آرامش نداده پر از نگرانی‌های زیاده منم اینجوری فقط در واقع قضاوت میکنم

    وای با نوشتن این کامنت انگار لحظه به لحظه دارم مشکلاتم رو می بینم در یک فایلی گفته بودید قضاوت کردن یعنی مشکلات خودتون رو دارید به بقیه نسبت میدید بله انگار خیلی خوب نیستم

    خدایا کمکم کن

    استاد ای کاش برای هر کدام از این مشکلات یک دستور بفرمایید که چیکار کنیم میدونم گفتید نگاهتون رو عوض کنید اما ای کاش بیشتر در موردش صحبت کنید به کمکتون نیاز مندیم

    ممنون از این همه سخاوت بی پایان شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مرضیه صالحی گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    از صمیم قلب تشکر میکنم برای این آگاهی الهی

    جواب سوال قسمت اول

    من از موفقیت اعضای خانواده م مثلا خواهرام برادرم خیلی خیلی خوشحال میشم انگاری که خودم موفق شدم

    اما از موفقیت دوستان نزدیکم صادقانه بگم در لحظات اول به صورت ناخودآگاه حسادت میکنم مخصوصا در زمینه مسایل مالی

    اما بعد آگاهانه تلاش میکردم تحسین کنم شون

    عملکرد من بعد از دوره احساس لیاقت اینکه میگم من به کسی کاری ندارم و خودم مقایسه نمیکنم

    الان که دقیق خودم بررسی میکنم میبینم بخاطریکع اول حسادت میکنم بعد سریع به خودم میگم من به کسی کاری ندارم

    مثلا یک مورد که من میدونم بهش حسادت میکنم

    یکی از دوستان من هست که در یک زمان به کانادا مهاجرت کردیم. اون دوستم در رشته خودش کار مورد علاقه ش که حسابداری بود بعد از یک مدتی کار خوب پیدا کرد و سر کار رفت و الان وضع مالی شون خیلی خیلی بهتر شده .

    سوال دوم

    من میتونم با این دید به این قضیه نگاه کنم

    باور ایشون این بود که من در حرفه مورد علاقه م کار پیدا میکنم مثلا مک دونالد یا کی اف سی کار نمیکنم و واقعا هم همین اتفاق براش رخ داد

    من میتونم بگم که اگه برای اون شده برای منم میشه منم میتونم بزنس آنلاین خودم داشته باشم فقط باید باورهای مناسب تقویت کنم این اتفاق میفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    محبوبه استخری گفته:
    مدت عضویت: 1785 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    ما هم بی نهایت خوشحال وسپاسگزاریم که باشما هستیم استاد

    وقتی فکر کردم به این موضوع خب ذهنم اول خواست فریبم بده که نه خوشحال میشم اگه موفقیت کسی رو ببینم ولی بعد دیدم نه واقعیت اینه که ته قلبم احساس خوبی ندارم

    قبل از آشنایی باشما استاد من اگه موفقیت کسی رومیدیم هیچ احساسی نداشتم چون همه رو بهتر از خودم میدونستم وجایگاه خودم وارزش خودم خیلی پایین میدیدم و عامل موفقیتش رو ربط می‌دادم به هزاران عامل بیرونی ودراخر هم به بی لیاقتی می‌رسیدم

    ولی بعد استفاده از اموزشهای شما وتغییری که تو وجود من آرام آرام شکل گرفت عوامل بیرونی خیلی کمرنگ شدن توذهنم

    وشروع شد به مقایسه خودم بادیگران و اینکه چرا من که دارم رو خودم کار میکنم چرا طرفی که میبینم

    دائم تو اخبار منفی ناله شکایت ولی به موفقیت رسیده خوب خیلی ناراحت میشدم

    ولی به لطف خداوند و هدایتش من تو این مسیر موندم‌و هرروز دارم ادامه میدم

    بعد از دوره احساس لیاقت تحولی در شخصیتم

    دارم حس میکنم که دیگه سعی میکنم درک کنم که اصلا خودمو مقایسه نکنم تمرکزم رو خودم باشه

    خودمو باخود قبلم مقایسه کنم اصلا کاری نداشته باشم به بقیه

    ولی هنوزم میدونم اگه یکی از اعضای خانواده نزدیکم به موفقیتی برسه حتما باشرایطی که من دارم روخودم کار میکنم اولش خوشحال میشم ولی بازم احساس ناتوانی ضعیف بودن میاد سراغم ولی دیگه من این قانون بلد شدم که نباید احساسم بد بشه باید بخودم بگم اگه یکی تواین دنیا تونسته به هر موفقیتی برسه منم میتونم

    ولی میدونم که من تواین موضوع مشکل دارم قبل دوره احساس لیاقت من بارها دیگرانی رو‌دیده بودم که موفق هستن ومن احساس ضعف ناامیدی میکردم که چرا برای من نمیشه

    ولی الان خیلی بهترم ولی بازم باید ادامه بدم

    وهمیشه باید تمرکزم رو خودم بشم چون اگه حس حسادت واحساس ناامیدی یاس بیاد سراغم دارم ار خواسته هام دور میشم

    استاد بابت اموزشهای عالی وفوق العاده تون سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    زهرا نیک بخت گفته:
    مدت عضویت: 1669 روز

    سلام استادقشنگم،

    مرحله اول:موفقیتهای افرادخانواده

    ا:ز:سلامت جسمی بیشترازبقیه،حال خوب،آرامش زیاد،اولویت قراردادن خودش وخانوادش،تنرکزروی زیبایی هرچیزی،حتی چیزی که بقیه دارن بد میگن درموردش،

    2:م:لپ تاپ خریده برای کارش

    3:ف:تونسته به راحتی رانندگی کنه حتی تواتوبان

    4همکارم که وقتی لیست ارسالیهاشومیزاره 10برابرارسالیهای منه

    مرحله دوم:

    چه احساسی نسبت به این موفقیتها دارم؟

    درمورد همه این موفقیتها اون احساس حسادت بود وهست،اون احساس که اون تونست توهنوزنتونستی(عجله)هست

    احساس سرخوردگی ازاینکه اون حتی تواتوبانم رانندگی میکنه وتوهنوزتوشهرنتونستی و….

    احساس بدی که شایداگرادامش میدادم باعث میشددیگه ادامه ندم وشغلموازدست بدم،

    اماخوشحالم که میتونستم درکناراحساس حسادت و….

    خوشحال بشم ازشون الگوبگیرم،

    مثال:وقتی دیدم همکارم لپ تاپ خریده تلاشم روبیشترکردم تامنم بتونم لپ تاپ بخرم برای کارم،البته خودم بادرآمدخودم بخرم،چون همین الان میتونم پولشو قرض کنم یاچکی یاقسطی بیارم،اما میخوام نقدبخرم وبادرآمدخودم بخرمش،

    وقتی دیدم فامیلمون به راحتی آب خوردن تواتوبان رانندگی میکنه،امیدوانگیزه من بیشترشدبرای اینکه بشینم پشت فرمون،وگفتم اگراون تونسته توهم مبتونی فقط باورکن میشه همین،وبعدبروتودل ترسهات وبشین پشت فرمون،بقیش باخداست کمکت میکنه،

    وقتی عزیزمومیبینم که چقدآرامشش وسلامتیش نسبت به من بیشتره،دقت میکنم به کارهاش ورفتارهاش،اون خیلی کمتررفت وآمدداره اگرهم داره باافراد مثبت وخوش بینه،بیشترتمرکزش روی رشدوپیشرفتشه،زیادمیادسایت،زیادفایلهای استادوگوش میده،وتمارین روبه نحواحسنت انجام میده،زیبایی هرچیزی رومیبینه،واصلا غیبت نمیکنه،برای من بعدازاستاد ایشون الگوست،

    مرحله دوم:چه درسهایی میتونم ازمسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افرادشده؟

    پشتکارداشته باشم وادامه بدم

    باورکنم میشه وادامه بدم

    تمرکزکنم روی نکات مثبت هرچیزی،تلاش برای دیدن موفقیتهای خودم هرچندکوچک باشن،

    این باورکه اونهاهم یه روزی جای توبودن اگه الان اون بالان به این علته که تلاش کردن،پشتکارداشتن،باورداشتن میشه،وبهاشوپرداخت کردن،بهاش تمرکز روی مثبت هاوزیباییهابوده،بهاش خوشحال شدن ازموفقیتهای دیگران بوده،بهاش اولویت قراردادن خودشون بوده،بهاش هدف داشتن بوده،بهاش انگیزه داشتن امیدداشتن تنها به یک نفر بوده(خدای یکتا)

    هرروزبیام سایت وفایل گوش بدم،وکامنت بخونم وکامنت بزارم،ودوره احساس لیاقتوکه خریدم جدی تربگیرمش،

    به خداقسم روزی نیست که من بیام سایت وبلافاصله بعدش مشتری برام نیاد

    من احساس میکنم همینکه هرروزبیام سایت یعنی من احساس لیاقت میکنم برای خودم،️

    کمتررفت وآمدکنم وبیشتربیام سایت،

    استاد خیلی خیلی سپاسگزارم،اینم روزی امروز من بود،که پیام گرفتم ازدهن استاد ازسمت الله مهربانم

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1566 روز

    سلام به استاد عزیزم

    وقعا از خداوند سپاسگزارم بابت شما و سایت خوبتون

    یکی از باور های محدو د من از کودکی داشتن پدر بود چون من کودکی 3 ساله بودم پدرم شهید شد

    تو مدرسه شاهد درس می‌خواندم و بچه های غیر شاهد با معدل بالا جذب میشدند خوب از از مالی خوب بودند و معدلشون هم بالا بود

    و این برایم باور ساخت انسانی موفق که پدر و‌پول داره

    و من این دو عامل بیرونی رو نداشتم

    البته زندگی آرامی هم نداشتیم اصلا ی وضعی

    و باعث عامل بیرونی رو موثر بدونم

    و به طور کل هر چیز خوبی رو خودمو لایق نمیدونستم چون پدر نداشتم

    حسادت نمیکردم و درس میخوندم و از نمرات راضی نبودم کنکور قبول نشدم و باز مزید بر علت شد و همش برمیگشت به اینکه شاید خدا نخاسته چون تلاش میکردم ولی محدود بودم

    هر وقت کسی موفق بود فقط غبطه و اجبار میدونستم برای خودم

    امااااااا

    به لطف خداوند هر چی بزرگتر شدم خداوند میشه پدر من و خیلی بیشتر هوامو داشته و داره

    دیگه تو دلسوزی به حال خود نیستم

    و به چشم دیدم چقدر خداوند جایی دیگه به طریقی دیگه برایم عالی تر خاسته

    به گره بستن اعتقاد نداشتم از کودکی

    اماااااا میگفتم حتما خدا نخاسته

    نمیدانستم و هنوز ارم رنج منه که باید تکرار و پشتکار داشته باشم تمرکز روی ی موضوع داشته یاشم و‌هنوز کار دارم

    البته ناگفته نماند که زهرای الان با زهرای چندین سال پیش زمین تا اسمان تفاوت داره

    دیگه تو غبطه و دلسوزی نیستم

    چیزی که به چشم دیدم برادرم کار خوبی داشت و باورهای طمع الود یا هر چی دیگه شغلش و حتی زندگی اش را نابود کردن کاری که خیلی آرزو داشتند

    پس همه چیز باور ه

    سپاسگزاریه

    من حالم خوب نبود خوب در نتیجه مدارج عالی تحصیلی را طی نکردم چون در رنج پدر بودم با اینکه سهمیه داشتم

    اینو میگم تا دوستان بدونند عامل بیرونی موثر نیست

    من تو دلسوزی و ناتوانی و قربانی بودن بودم

    و همش به نبود پدر فکر میکردم

    و تواناای خودم را حساب نمیکردم

    انگار همیشه خودم را محکوم میدیدم

    و همین حال بد و نگرانی منو عقب نگه داشت با اینکه خدا رو قبول داشتم خیلی امااا خودمو نه چون محکوم بودم به عدم رشد

    و لی با اموزشهای تغییر شخصیت تو نارانان و الان به کمک اصول شما خدارو شکر خیلی رشد کردم

    خدا یا شکرتتتتتتت

    فقط پاشنه اشیل من تحصیلات هست و دارم روش کار میکنم

    با توکل به الله مهربان

    شاد و ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: