ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 45 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1413 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم شایسته دوست داشتنی

    استاد سپاسگزارم برای این فایلها که رایگان در اختیار ما گذاشتید تا ما پیشرفت کنیم

    استاد قبل از آشنایی با شما اصلا مسایل زندگیم رو حل نمیکردم حتی وقتی با شما آشنا شدم صحبتهای شما رو درک نکرده بودم و مقاومت داشتم که من نباید چیزی یاد بگیرم این اطرافیان هستند که باید مشکلشون رو حل کنند من هیچ مشکلی ندارم چیزی نباید یاد بگیرم وچنان چکو لگد خوردم تا فهمیدم من باید درست بشم من باید یاد بگیرم وبا هدایت خداوند و حرفهای شما و جواب دوستان به تضاد مشابه من فهمیدم ایراد از منه و من باید این مهارت رو در زندگی ام یاد بگیرم قبل از گذاشتن این فایل آگاهانه کم کم شروع کردم به یاد گرفتن و عمل کردن به اونها فارغ از نتیجه البته گاهی دلسرد میشم چرانتیجه بزرگ نمیگیرم ولی سپاسگزار خداوند هستم برای نتایج کوچیک که میبینم البته هرروز باید چیزهای جدید تر یاد بگیرم

    در مورد مسائل مالی ترس دارم و حرکتی نمیکنم

    در ذهنم این هست اگه نشه چی میشه با دیدن این فایل یاد گرفتم البته دارم بارها گوش میدم تا بهتر درکش کنم که برای هدفم که کسب درآمد هست قدمهای کوچیک بردارم

    سپاسگزارم استاد به خاطر فایلی که در مورد عملکرد مغز رو سایت گذاشتید باعث شد با شنیدن اون فایل کلا قندو کربوهیدرات رو بزارم کنار یکی دوروز برام مشکل بود ولی الان خیلی راحت به قول شما بدون اینکه زور بزنم وزن کم کردم البته از خدا میخوام منو هدایت کنه برای خریدش تا به طور صحیح وزن کم کنم منی که صبح تا شب فقط شیرینی ومیخوردم آنقدر وعده و میان وعده میخوردم که حالم از خوردن بد میشد وعده غداییم شده دو بار در روز و چقدر اعتماد به نفس منو برده بالا

    استادآمپول زدن رو بلد بودم ولی ترس داشتم برای انجامش بدون اینکه کسی پهلوم باشه و بهم اعتماد به نفس بده انجامش دادم و چقدر تعریف شنیدم از اینکه هیچ دردی نداشت و چقدر این کار رو خوب انجام دادم وبازم ازمن در خواست شد که دوباره این کار رو انجام بدم

    استاد هر دوره ای که داریم یا فایلی که میبینیم میگیم دیگه اینو یاد بگیریم تمومه فایل جدید که میاد این دیگه چیه اینو چرا بلد نبودم به قول شما تا آخر عمر جا داره برای پیشرفت برای آموختن

    استاد این دو تا فایل باعث شد باتضادهام دوست باشم نگم خدا چرا من مگه من چه گناهی کردم و دنبال این باشم چه درسی رو باید یاد بگیرم

    استاد بازم ازتون سپاسگزارم به خاطر نشر این آگاهیها امیدوارم لایق این همه سخاوت شما باشم که البته هستم چون در مدار شنیدن این فایلها قرار گرفتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    اسما میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2674 روز

    صبح بخیر استاد عزیزم و بچه های هم فرکانسی عزیز….

    من بعد از دوساعت درس خوندن گوشیمو برداشتم ببینم قسمت دوم رو گذاشتید یانه که دیدم بعععلههه توی اینستا گذاشتین ، خداروشکر بابت این همزمانی قشنگ.

    من دقیقاااا الان تو یه چالش قرار دارم که اگر باهام همراه باشید توضیح میدم و بهتون میگم چی شده و چه تصمیمی گرفتم تا به این لحظه :

    من یک مدت هست که تو فکر اینم که آزمونی رو در رابطه با شغلم که معماری هست شرکت کنم .

    کتابش رو خریدم ، ویدئو در موردش کم و بیش دیدم و در اخر کلاسش رو ثبت نام کردم . به خیال اینکه آزمون اردیبهشت 403 هست و من تا اون موقع حسابی درسمو خوندم و کلاسامو رفتم ‌ و حسابی یاد گرفتم ، این امتحان رو میگن سخته و

    هر کسی قبول نمیشه البته که من این باورم نیست و به خودم میگم خرد لایتناهی هر چیزی رو ک نیاز باشه ، ب من یاد میده و به خاطرم میاره و مطمئنم زمانی که من امتحان میدم آسونترین سوالها رو مطرح میکنن چون قبل تجربه اش رو داشتم که با توکل ب خدا این اتفاق برام رخ داده….

    خوب خلاصه

    چند روز پیش از موسسه خبر دادن که نظام مهندسی امتحان رو انداخته 18 اسفند یعنی کمتر از یک ماهه دیگه و ما میخوایم کلاس رو به صورت فشرده برگزار کنیم ، شما مایل هستید کلاس فشرده در عرض دو هفته شرکت کنید ،شوک شدم و ناراحت شدم و اصلا انتظارش رو نداشتم ️.

    ولی همون لحظه بهش جواب ندادم گفتم بهتون خبر میدم گوشی رو قطع کردم ، چند ساعت بعد تماس گرفتن باز ، منم که فکرامو کرده بودم ، گفتم نه من شرکت نمیکنم چون اولین بارمه میخوام این امتحان رو شرکت کنم و هنوز چیزی یاد نگرفتم .

    اومدم خونه و این رو با یکی از نزدیکانم در میون گذاشتم و اون به هر دلیلی که نمیخوام بازش کنم گفت نههه باید شرکت کنی و شرکت کن .

    حقیقتا بهم برخورد چون دلیلش چیزی بود که به نفع خودش حرف میزد .

    به هر حال….

    گفتم نباید زیر منت کسی باشم و باید سریع این امتحان رو شرکت کنم تا بتونم سریعتر شغل خودمو باز راه اندازی کنم ….

    با یکی از مدرسان این حوزه مشورت کردم ایشون گفتن حتما شرکت کن حتی تو همین تایم کم نهایتا قبول نمیشی اما تجربه بدست اوردی ….

    این ازمون برام خیلی خیلی مهمه یعنی یک جور ارتقا شغلی برای من محسوب میشه و منو خیلی جلو میندازه …

    و من همچنان دو دل هستم که چیکار باید انجام بدم

    و چون امروز یک مشاوره شغلی انلاین در مورد همین رشته خودم دارم تصمیم دارم از ایشون هم مشورت بگیرم و تصمیم نهاییم رو بگیرم.

    و یک موضوع دیگه اینکه انگار خواست خدا بود که من یکی از دوستامو بعد از یک سال دیدم که دقیقا همچین موقعیتی رو پشت سر گذاشته بود اونم اینکه برای یک امتحان خیلی سخت فقط یک ماه وقت داشته و شب و روز درس خونده و کلاس رفته و در نهایت خیلی راحت قبول شده . اونم در بین هزاران نفری ک امتحان داده بودن .

    این بود پروسه برخورد من با اخرین چالشی که این چند روزه برام پیش اومده …

    اول ترسیدم و پا پس کشیدم

    بعد تلنگر ها رو دیدم

    بعد مثال عینی رو برای خودم بولد کردم

    و بعد مشورت کردم

    و الان منتظر مشورت نهایی هستم

    و تا امروز ظهر تصمیم نهاییم رو میگیرم .

    به نظرتون روش برخورد من با این چالش مهم توی زندگیم ، چطوره ؟!

    پیشاپیش سپاسگزارم از شما

    و ممنونم از استاد که مغزمو به چالش کشیدن

    و هزاران بار شاکر خداوند هستم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رحیم اصلانی گفته:
      مدت عضویت: 1239 روز

      سلام

      عرض ارادت به خدمت استاد عباس منش عزیزم و سرکار خانوم شایسته مهربان و تمام دوستان ثروتمند و قدرتمند و همفرکانس

      عرض ادب و احترام خدمت سرکار خانوم میرزایی عزیز

      خواستم ازتون تشکر کنم بابت این چالش و نحوه صحیح برخوردتون.

      نشانه امروز من دیدگاه زیبا و تاثیر گذار شما بود که هدایت شدم به خواندنش.واینکه چقدر عالی جواب خودم رو گرفتم من مدیر قرار داد املاک هستم و چند روز پیش از من خواستند تا توی آزمونی شرکت کنم و من هم قبول نکردم و دیشب از خدا خواستم به خاطر نشانه هایی که دیدم امروز هدایتم کنه به تصمیم درست که هدایت شدم به کامنت زیبای شما و اینکه حتما باید شرکت کنم.خیلی خوشحالم که خدا آنقدر سریع الجوابه.

      خدایا بینهایت شکرت.

      سپاسگزارم از شما

      در پناه خدا

      باآرزوی بهترینها

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سارا رکنی گفته:
    مدت عضویت: 1463 روز

    سارا رکنی

    سلام استاد عزیزم امیدوارم که حالتون عالی عالی باشین!

     امشب مثل هزاران باری که این کارو کردم اومدم و نشانه ام رو دیدم و چقدر به این حرفاتون احتیاج داشتم. و نمیتونستم که جلوی خودم رو بگیرم که این کامنت رو براتون نذارم چون نتایجم روز به روز بیشتر میشه و دوست دارم بنویسم که آموزه های شما باعث شده که من اینقدر زندگیم بهتر بشه! خداروهزاران بار شکر میکنم که شما هستین و اینقدر حرفای عالی برامون میزنین. من نزدیک دو ماهی است که مهاجرت کردم. یه مهاجرت عالی! چون دو تا زبان بلدم و اقامت دایم هستم، چیزی که اینجا توی کانادا همه آرزوش رو دارن و همه چیز برای من راحت است و به یه روشی اومدم که کامنتش رو قبلا توی بخشی از سایت گذاشتم و باور نکردنی است.

    این نتایج فوق العاده همه و همه نتیجه سایت شماست و حرفاتون که من عملیش میکنم. استاد عزیزم من با مهاجرت کردن یه سری از ترس هایی که در درونم بود و نمیدونستم که وجود دارن رو کشف کردم و اینجا دارم روی خودم کار میکنم و خودم رو پیدا میکنم. همش به خودم میگم که قوانین همه جای دنیا کار میکنن و ثابت هستن و اینجا انرژی مثبت بیشتر هست و راحت تر تمرکز میکنم و ورودی هام رو کنترل میکنم. به نظر من مهاجرتی که شما روش تاکید دارین که اینقدر مهمه ، یکی از دلیل هاش روی من این بوده توانایی هایی رو توی خودم کشف کردم که نمیدونستم دارمشون.

    استاد عزیزم اولین روزهایی که اومده بودم کانادا و توی اتوبان از کنار اتوبانی که میرفت به نیویورک رد می شدیم میگفتم واووو من الان چقدر به تن پا و استاد نزدیک تر شدم و اومدم اینطرف کره ی زمین. استاد عزیزم من یکی از چیزهایی که باهاش دست و پنجه نرم میکنم اینجا ترس از تنهایی است. همسر من هنوز نیومده و من تنهام با اینکه اینجا فامیل دارم و شاگردان و دوستان زیادی که همه یه عنوان دستان خدا خیلی به من کمک کردن، ولی این یه فرصتی بوده برام تا اینجای کار که خدا رو در درون خودم پیدا کنم. یه تایم هایی بوده که دنبال خونه میگشتم و گم شدم و چشمامو بستم و از خدا کمک خواستم و یه آدمی یهو سر و کله اش پیدا شده و راه رو به من نشون داده! من درک کردم که خدا همه جا هست و همیشه هر چیزی که من بخوام به من داده میشه و نیازی نیست که همسر من باشه تا مواظبم باشه. به شما فکر میکنم و مریم جان که یه تایم هایی کنار هم نیستین یه مدت طولانی و حرفای شما رو به یاد میارم و تمرین میکنم روی خودم و موفق بودم تا الان. این تنها اومدن من به کانادا یه مرحله از تکامل روح من و رسیدن به خود باوری بیشتر بوده.

    اینجا در مدت دو ماهی که اومدم سه تا خونه عوض کردم و خونه ها هر کدوم تضادهایی برام داشتن که توی خونه ی بعدی اون تضادها برطرف شدن و به عینه ارزش تضاد رو توی زندگیم درک میکنم. الان سه شبه که اسباب کشی کردم به خونه ی جدید که یه همخونه ای دارم ولی از خونه جدید فرار میکردم و خونه دوستم می موندم تا با این تضاد مواجه نشم. ولی امشب به خودم گفتم که سارا باید بری و شب رو توی خونه ات بمونی و بری تو دل ترست. وقتی اومدم سریع اومدم سراغ نشانه ام توی سایت و این فایل شما رو گوش کردم که به بهترین تایم حرفایی که باید رو از زبون شما شنیدم و باعث شد که به خودم بگم آفرین که به ترست غلبه کردی و اینو درک کنم که یه چیزایی توی مهاجرت طبیعیه و اینکه میشناسیمشون و روشون کار میکنیم چقدر خوبه. ما از دوران مدرسه و کودکی برنامه ریزی شدیم که از منطقه ی امن بیرون اومدن یعنی نابودی در صورتیکه هر بار از منطقه ی امن ام بیرون میام پیشرفت و نعمت و آرامش فراوان تر و لذت رو دریاف میکنم. چقدر اینجا آدم هایی رو دیدم که سفرهای زیادی کردن و تنهایی زندگی میکنن ولی حالشون خوبه و رها هستن و دارم روی خودم در این زمینه کار میکنم.

    وقتی اومدم مونترال و یک ماه گذشت متوجه شدم که اینجا دقیقا جایی بوده که در اوضاع کنونی من برام بهترین انتخاب بوده چون زبان فرانسه بلدم و چقدر اینجا موقعیت های عالی برام هست و همونطور که شما گفتین من در راه پیشرفتم به موانع توی ایران فکر نکردم و دنیا جای منو عوض کرد و آورد جایی که از لحاظ کاری و زندگی تضادهای توی ایران رو نداشته باشم. خیلی دوست دارم از زیبایی هایی که اینجا میبینم بگم براتون. روز به روز کیفیت زندگیم و احساس لیاقت ام داره میره بالاتر چون تمام چیزهایی که توی ایران نمیتونستم بخرم رو کم کم دارم اینجا میخرم. اینقدر به حرفاتون گوش کردم که یه سریشون ملکه ی ذهنم شده و سعی میکنم موقع عمل اجراشون کنم.

    توی مونترال همه ی ایرانی هایی که تا الان دیدم خیلی خیلی عالی بودن و چقدر بهم کمک کردن! عاشق موقع هایی ام که سوار اتوبوس میشم و اکثرا مردم به راننده سلام میکنن و بهش روز بخیر میگن و این کلی حس خوب بهم میده! عاشق اجرای قانون ام اینجا و اینکه مردم موقع داخل مترو و ساختمون ها شدن در رو برای همدیگه نگه میدارن! هوا تمیزه و خیابون ها دلباز است و من طبیعت رو میبینم و اینجا عاشق زمستون شدم! اینا رو سارایی داره میگه که بالا و پایینی های زیادی داشته این مدت ولی حالشو با تمرکز روی این چیزای مثبت خوب نگه داشته و با گوش کردن به صحبت های استاد عباسمنش توی جای جای مونترال ذهنش رو سعی کرده کنترل کنه!

    همه چیز یه جوری رفته جلو تا من برم تو دل ترس هام و مثلا کارت بانکیم دوبار بلاک شد تا من به ترس تلفن زدنم غلبه کنم و زنگ بزنم برای درخواست درست شدنش! کردیت کارتم هنوز نرسیده به دستم و من بعد از دو ماه هنوز زنگ نزدم برای پیگیری کردنش چون ترس ام هنوز از این بابت برطرف نشده! زبان بلدم هر دو زبان رو ولی از ایران کلا تلفن زدن رو دوست نداشتم و دارم این باور رو توی ذهنم درست میکنم و فقط باید برم توی دلش و انجامش بدم.

    دوستم یه پرینتر خریده بود و اشتباها زبانش عوض شده بود و باید درست میشد. برام جالب بود که با اینکه خودش هیچی بلد نبود داشت همه تلاشش رو میکرد تا حلش کنه و به کمک گرفتن از نفر سومی فکر نمیکرد. در صورتیکه اگه من الان توی ایران بودم میگفتم بلد نیستم و عصبیم میکنه و از خواهر یا همسرم میخواستم که درستش کنن و میگفتم من از کامپیوتر سر در نمیارم! به خودم گفتم سارا این قضیه پیش اومده برای تو تا به این ترست غلبه کنی و اینجا کسی نمیتونه کمک کنه پس پاشدم سرچ زدم توی یوتوب و با گوگل اون زبان عجیب غریب رو لغت به لغت ترجمه کردم تا بتونم زبان پرینتر رو به انگلیسی تبدیل کنم و بعد از دو ساعت که درست شد به خودم افتخار کردم و دیدم که همه چیز باور من است و من هر کاری که بخوام رو می تونم انجام بدم و راه انجامش به من گفته میشه! در واقع من اینجا تضادها رو یه فرصت میبینم تا از لحاظ روحی و باوری بیشتر روی خودم در عمل کار کنم و خودمو بهبود ببخشم.

    توی کانادا هم مثل آمریکا وسیله هایی که خریداری میشه رو خودمون باید سرهم کنیم و این باعث میشه آدم همه کاری رو سعی کنه انجام بده و توانایی انجام کارهای مختلف رو توی خودش ایجاد کنه و این باعث تغییر ذهنیت و پیشرفتش بشه.

    روز اولی که توی هواپیما داشتم میومدم مونترال یه وویسی از شما شنیدم که راجع به مهاجرت بود و میگفت که باید از لحاظ ذهنی یادگیری رو یه چیز لذت بخش باور کنیم و همین باور باعث شد که من بتونم با این حجم زیاد از اطلاعات و چیزای جدیدی که اینجا یاد میگیرم کنار بیام و ازشون لذت ببرم. مهاجرت یه شروع از صفر است که فقط با آگاهی به قدرتی که در درون ماست می تونیم ببریمش جلو و در عین لذت بردن از فرصت های سر راهمون برای تجربه ی لذت های بیشتر تلاش کنیم.

    هرچیزی که میخوام جلوی راهم قرار میگیره با کمترین قیمت! و دقیقا روزی که برای خرید میرم یه تخفیف حسابی خورده اون شی. مثلا چند روز پیش کاپشنی که دوست داشتم و قیمت اصلیش 200 دلار بود رو خریدم 39 دلار و دوستم باورش نمیشد و میگفت چطوری امکان داره؟ خیلی دارم روی پاشنه ی آشیل ثروت ام کار میکنم و باورهای منفی رو شناسایی میکنم و مطمعینم که اگه به شنیدن حرفای شما ادامه بدم همه چیز بهتر و بهتر میشه! و یادم نمیره که روی نتایج حتی کوچیک تمرکز کنم و تغییر رو از روی نتایج متوجه بشم و ادامه بدم.

    طبق گفته های شما من این باور رو توی خودم پرورش میدم که هیچ قانونی وجود نداره و همه چیز اونطوری که من باورش میکنم رخ میده. برای الان که دارم کار پیدا میکنم خیلی باورهای منفی هست که کار تخصصی نمیشه پیدا کرد و سخت است ولی من دارم سعی میکنم همون باورهای منفی که محیط و اطرافیان میدم رو برعکس کنم و بنویسم در موردشون تا سورپرایز کنم بقیه رو توی این کار راحتی که پیدا میکنم. تا اینجای کار خیلی خوب رفتم جلو و همه میگن خیلی طول میکشه ولی من یه درخواست همکاری دریافت کردم. و روزی من بیزینس خودم رو خواهم داشت و دارم براش چیزهایی که باید رو یاد میگیرم تا هدایت بشم به بهترین روش انجام بشه.

    خیلی خیلی ممنونم ازتون به خاطر حرف های خوبتون و اینکه اینقدر زندگی های ما رو قشنگ کردین!

    دوستتون دارم استاد عزیز و مریم جانم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    وحیده گفته:
    مدت عضویت: 2482 روز

    سلام من الان با چالش پیدا کردن یک شغل متناسب با توانایی و استعداد و علاقه های واقعی خودم روبرو هستم. من بنا به دلایلی زودتر از موقع شغل خودم رو رها کردم تا بتوانم دنبال مسیرهای زندگی دیگری باشم و تکراری زندگی نکنم.قبلا من می ترسیدم که نکند طوری بشه من نتونم کار بکنن و منو از کارم بیرون کنند الان به لطف الله و اموزشهای استاد به درجه ای رسیدم که خودم تشخیص دادم محیط امن اداره برایم خوب نیست و دارم عزت نفس و حتی سلامتی رو بابت ریسک نکردن از دست میدهم.

    برای مدیریت این چالش اول باید به بدن خودم کامل رسیدگی کنم و اونو تقویت کنم و ضعهایش را برطرف کنم و بعد قدم به قدم پیش بروم تا شغل مناسب خودم رو پیدا کنم. طوری که یا با کارآموزی یا با قرار گرفتن در محیط های مختلف یا دوره های آموزشی خودم را به چالش بکشم.

    در این مسیر حتما مهارت‌های ارتباطی ام تقویت میشه و با افراد جدیدی آشنا میشم. و چقدر خوبه که با حل کردن چالش ها احساس بهتری پیدا می کنم.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    Leili گفته:
    مدت عضویت: 592 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته

    چالش این روزای من که ذهنم پر از این قضیه هست ولی براش کاری نکردم

    شغله

    من از دوران دانشجویی شاغل بودم و خرج دانشگاهمو خودم دادم

    بعد از دانشگاه شاغل بودم و خرج ازدواج و جهیزیه وسیسمونی خودم دادم

    ولی بعد از بچه دار شدنم که الان 2 ساله است بچم

    از کارم استعفا دادم

    این چالش شغل داشتن برام خیلی بزرگ شده

    چون دلم میخواد کسب و کار خودمو داشته باشم

    که بتونم مدیریت کنم تایم بچه داریمو

    چون کارمندی تایم منعطفی نداره و البته نسبت به زحمت و کاری که انجام میدی حقوق منصفانه ای دریافت نمیشه

    الان برای داشتن شغل خودم فعلآ در مرحله انتخاب هستم

    1) دوره رنگ مو رفتم ولی کار نکردم میگم همونو ادامه بدم

    2)به لباس علاقه دارم

    بوتیک لباس بزنم نه اینکه خیلی بزرگ در حدی که قانون تکامل رعایت کنم

    باید بتونم انتخاب کنم و براش قدم بردارم

    خدایا کمکم کن منو راهنمایی کن به راهی که درسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    حسن علی یاری گفته:
    مدت عضویت: 2531 روز

    سلام خدمت استاد گلم و همراهان عزیز

    سوال.،

    به طور کلی،با مسایل یا چالش های که در زندگی برایت بوجود می‌آید چه بر خوردی داری؟

    پاسخ،.

    من اصولا چالش های زندگیم رو فرصت می‌دیدم پ تا چالش حال نکنم رشد نمیکنم

    نکته های فایل ؛

    چالش ها باعث میشه من بزرگ شویم و رشد کنیم

    اگر باور های مثبت و نگاه های خب داشته باشیم چالش ها برای ما برکت میشن

    با حال مسایل ما رشد میکنیم و بزرگتر می‌شویم تمرین این جلسه،

    1. چه چالش های توی زندگی هست که بخاطر ترس ازش فرار کنید؟

    چالش فروش محصول و ترس از نه شنیدن

    مرحله دوم: بیایید ذهنتون رو تغییر بدید در مورد چالش بالا بجای اینکه رو نتیجه تمرکز کنید روی سفری که برای حل این چالش دارید تمرکز کنید

    جواب؛

    اگرمن بر ترس فروش محصول غلبه کنم و به نتیجه تمرکز نکنم میتونم با مغازه های بیشتری آشنا بشم و افراد بیشتری منو میشناسن و میتونم فروش بیشتری بکنم و میتونم سود بیشتری کنم و اگرم نه بشنوم ترس هام کم میشه و از نه شنیدن دیگ نمی‌ترسم و اگرم از چیزی نترسم برام رخ نمیده دیگ

    کارهای برای مدیریت وحل این چالش باید انجام شود رو لیست کنید و کار هارو به قدم های کوچیک تبدیل کنید

    کاری‌که باید انجام بدم اینه بیام از مغازه های کوچیک شروع کنم و محصولم رو ارائه بدم وهر چقدرم نه نشنیدم توجه نکنم و توجه کنم روی برخورد های خوب اونا روی فروشی که دارن روی فراوانی مشتری که دارن اینجوری هدایت میشم به فروش و هدایت میشم به سمت خوبی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    فراز گفته:
    مدت عضویت: 1197 روز

    سوال این قسمت:

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    جواب :

    با اینکه همون ابتدا متوجه میشم که چقدر حل اون چالش میتونه به موفقیت و پیشرفت و یادگیری و آگاهی و بهبود در تمام زاویه های زندگیم ختم بشه ، اما در اکثر اوقات در وحله اول و حتی به طور کلی در مواجهه با چالش ها ( چه بزرگ و چه کوچک ) احساس ضعف و ناتوانی بهم دست میده . یعنی به این آگاهی میرسم که راه گریزی نیست و این موضوع و مسئله باید حل بشه وگرنه یه جایی یه روزی یقمو میگیره باز . اما کلافه میشم و بی حوصلگی میکنم که چرا این چالش و این اتفاق برای من رخ داده !!؟؟ و حتی اگر اون مسئله کوچیکم باشه که بخوام حل کنمش ، با کلافگی و بی حوصلگی و گاها عصبی به استقبال و حلش میرم و عموما اینطور پیش رفته که کار خرابی پیش اومده و مسئله پیچیده تر شده یا حلش زمان بیشتری به طول انجامیده و …

    این توضیح جواب سوال ابتدایی این قسمت هستش که تمرین های این قسمت رو هم ، چون تکاملی به نتایج ختم میشه رو نیز ، به مرور در این تاپیک ها بارگزاری خواهم کرد

    سپاسگزارم از استاد نازنینم بابت این دوره فوق العاده که با اینکه هدیه داده شده بهمون ، قدرشو میدونم که کلی زحمت پاش صرف شده و متعهدانه دارم انجامش میدم و به امید الله نتایج حاصله و مثبت آن پاسخی به زحمات استاد عزیزم خواهد بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مسلم گفته:
    مدت عضویت: 3512 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان

    من وقتی که توی زندگیم وامور روزانه ام به مشکلی برخورد میکنم اگه بتونم زمان بزارم واون مشکل رو حلش کنم که این کار رو میکنم امااگر برام سختی و دشواری داشته باشه وخودم از پس انجامش بر نیام سریع به دیگران وابسته میشم واز دیگران میخوام که کمکم کنن که بتونم این چالش رو حل کنم , حالا خداوند در کجای این ماجرا قرار داره نمیدونم ودقیقا یک شرک خفی رو انجام میدم که به ذهن هیچ کس نمیرسه وتازه بعدش با خداوند هم دعوا هم میکنم که چرا یه راه حل جلوی پام قرار نداد.

    چالشی هم که الان در زندگیم وجود داره مربوط به سلامتیم میشه که الان نزدیک ده ماه میشه که من به دلیل برخورد سرم به زمین حس بویایی ام رو کاملا از دست دادم وهیچ بویی وطبیعتا هیچ مزه ای از غذاهایی که میخورم رو متوجه نمیشم واین موضوع حسابی من رو کلافه کرده وخیلی با خداوند صحبت کردم وازش کمک خواستم وبه خیلی از پزشکان مراجعه کردم , ولی هیچ جوابی هم نگرفتم و الان دیگه مونودم که چیکار باید بکنم. ولی باز هم یه کار میتونم انجام بدم که اون هم توکل کردن هست وامیدوارم که خداوند این نعمت عظیم رو به من وبه همه بیماران که محتاج شفا هستند عنایت بکنه.

    در پایان از استاد ممنونم به خاطر همه زحماتشون وهمه رو به خداوند رب العالمین میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سمیرا بیات گفته:
    مدت عضویت: 1841 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان است

    سلام استاد عزیزم و خانم مهربان سایت.

    استاد من در فایل شماره ی یک که برای خودم در دفتر، گرفتن الگو ها از دیگران بود و به مفصلی نوشتم ولی یک جاهایی نمیتونستم از مسیر اونها آگاه باشم زیرا سالهاست که مسیر اونها از مسیر من جدا شده و با اینکه فامیل هستیم به دلایلی هیچ رفت و آمدی با اونها نداشتم که مسیر رشد، شو نو بدونم .

    اما در کل این هدایت و توکل اونها بوده که اوضاع بر وفق مراد شون بوده .

    در مورد چالشهای زندگیم .من بی نهایت بار چالش داشتم از اون دسته چالشهایی که حتی به فکر رها کردن هر آنچه که هست و رفتن بوده .

    من یه زمانی از الگوهای تکراری شوهرم به ستوه اومده بودم و حاضر بودم .بچه مو رها کنم و از ایشون جدا بشم .اما در این مورد خاص یه روز که تو اتاق در و بسته بودم و صدای تلوزیون و باز کرده بودم تا دخترم صدای گریه هامو نشنوه .اون موقع که تسلیم شدم و از ته قلبم هدایت خواستم در کانال تلگرام یه فایل با صدای شما رو شنیدم و اون لحظه نقطه ی عطف من بود .

    به هر حال اون بزرگترین چالش من بود .و من خودمو یه فرد ضعیف با تحصیلات کم و بدون سر پناه و شغل میدیدم و از طرفی ترس جدایی و مشکلات بعدش برای من به این چالش، ترس بزرگتری میداد و من از این اوضاع درمانده بودم .افسرده و غمگین و بادی به هر جهت .

    اما وقتی کم کم با قوانین آشنا شدم و روش طی کردن این مسیر رو یاد گرفتم همه چیز با تکامل و کم کم تغییر کرد و محل زندگی ما به فردیس منتقل شد. و من خودمو در مکانی دیدم که امکان پیشرفت داشتم و میتونستم به همسرم و خودم ثابت کنم که دیگه ضعیف نیستم .با پس اندازهام اول کلاس زبان ثبت نام کردم و یک ترم رفتم و در ادامه گواهی نامه ی رانندگی مو گرفتم و دانشگاه علمی کاربردی ثبت نام کردم و در رشته ی معماری داخلی دارم به استقبال ترم سوم میرم و از همه مهمتر در یک دفتر فنی مهندسی یک شغل دارم که با کمک تمامی این مجموعه ی مهربان تونستم پیشرفت زیادی داشته باشم .

    و وقتی فکر میکنم به سمیرای سه سال پیش که زجه میزد از ناتوانی الان یه سمیرا رو میبینم که با تضاد و چالشی که براش پیش اومد با تکیه به الله مهربان و دونستن قوانین توسط بهترین آدم و راهنمای خوبم استاد عزیز.از چالش عظیم زندگیم پل محکمی ساختم .

    زبان و تا ترم سه ادامه دادم ولی از یه طرف کلاسهای دانشگاه و از طرفی کارم مانع شدند.

    این اولین چالشه منه که قراره رفع بشه.

    دومین دخترم هست که نجوا ها اجازه نمیدن راه درست و از غلط تشخیص بدم .

    دخترم نسبت به سنش در مورد مسائلی اطلاع داره که از هم سن هاش شنیده و این برای من نگران کننده ست و مسیر رفتن به مدرسه ش پر از چالشه .

    این تفاوت میان عقیده های من و خواسته های اون خیلی متفاوته و کارهایی که اون طلب میکنه در خور من نیست که انجامشون بدم و بد حجابی هایی که طلب میکنه طبق الگوهایی که از دوستاش میگیره .

    با مواردی که دخترهای 13 ساله در مدرسه انجام میدن من واقعا در مورد رفتارم با دخترم به مشکل خوردم و میدونم با توجه به سادگی و کم تجربه گی که داره قطعا اگر رهاش کنم به مشکلات جدی میخوره و خیلی زیاد صدمه میبینه .

    این بزرگ ترین چالش من هست .و تمامی اینها باعث شده، که من به فکر کار در منزل باشم یعنی شاپ کردن رو از همسرم که کارشه یاد بگیرم و در منزل انجامش بدم ولی باز هم نجوا و افکارم در هم آمیخته شدن و اجازه نمیده من الهامات رو دریافت کنم.

    امیدوارم و هدایت میخوام که این چالش رو هم بر طرف کنم.

    چالش بعدی عوض کردن خونه در موعد قرار داد هست .در تمامی این سالها این اولین خونه ای هست که ما واردش شدیم که بسیار بزرگ و تمیزه با دو تا خواب و من خیلی دوستش دارم اما کرایه ی زیادی داره و همسرم در دادنش همیشه به من کلی غر میزنه و من فک میکنم که در موعد مقرر آیا خونه ای به تمیزی و امنیت و زیبایی این جا هم هست با کرایه ی کمتر و باز هم چالش و نگرانی.

    اما مت سعی میکنم به خودم یاد آوری کنم که چرا نباشه اون زمان که در اون خونه های فجیه زندگی میکردی آیا انتظار چنین خونه رو داشتی و الان داریش درسته مستاجر هستی اما بالخره مخل امن و آسایش تو هست و به لطف و کرم خدا یکی میخری .

    و داشتن یک خانه و ماشین حداقل چیزیه که میتونی بدست بیاری اگه بتونی ذهنت و تنظیم کنی به اطاعت از قوانین و تمرکز کنی روی زیبایی ها و دوری از همه ی اونچه که میتونه تو رو از مسیر خارج کنه .

    و توجه به سپاس گزاری و دیدن نعمت ها .

    و همه ی اینها در مجموع میتونه تو رو به خواستت برسونه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فردین ایران نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1744 روز

    سلام استاد،

    ممنون برای وقتی که میگذارید.

    تا اونجایی که از شما یاد گرفتم، سعی میکنم با چالش ها جوری رفتار کنم که اون لحظه اول حسم بد نشود یا در دفعات اول ذهنم را از روش برمیدارم تا یکم به خودم بیام بعد در آرامش بهتر میتونم فکر کنم به مسایل.

    حالا قبل اینا اگر همون باور اینکه این دنیا رو یک خدایی اداره میکنه که همه چیش منظم و دقیق هست و به اون موضوع الخیر فی ماالوقع فکر کنم، در اون لحظه اول هم حالم بد نمیشود با این باور.( حالا اتفاقا این باور بعضی اوقات بهم این حس رو میده که این چالش باعث یک تغییر مثبت میخواد بشه).

    مثلا مایعجات ریخته شد توی کیس کامپیوترم همین که از کار افتاد به خودم گفتم احتمالا اون خواسته که میخواستم ارتقای سیستم بدم دارم بهش میرسم.

    توی بعضی مسایل همیشه فرار کردم. مثلا ارتباطات. یک موضوعی بین من و طرف مقابل بود همیشه مسیرم را از طرف جدا میکردم و رو خودم تمرکز میکردم. نمیتونم بگم آیا کارم خوب بود یا نه چون نتیجه دوری از اون افراد ذهنم را آرام تر میکرد و میتوانستم روی کار هام تمرکز کنم و نجوا ها خیلی کمتر بود.

    درکل فکر میکنم از مسایل تا اونجا میتونم فرار نمیکنم.

    در پناه الله یکتا باشید.

    با احترام فردین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: