کلید: توضیحات ابتدای فایل را تا زمان طرح سوال گوش کنید. سپس فایل را متوقف کنید، به سوال مطرح شده فکر کنید، پاسخ های خود را بنویسید و سپس ادامه ی فایل را گوش دهید.
سوال این قسمت:
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟
خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …
آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!
آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟!
تمرین این قسمت:
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش بده، نکته برداری کن و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:
مرحله اول:
چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟
بنابراین در مرحله اول تمرین، بر یادداشت کردن تغییراتی تمرکز کن که در گذشته در زندگی شما رخ داده و در نهایت نتایج مثبتی برای شما به ارمغان آورده است.
مرحه دوم:
برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.
کلید: سعی کن آرام آرام و از موضوعات کوچک شروع کنی و با ایجاد تغییرات کوچک، ذهن خود را برای لذت بردن از تغییر آماده کنی. سپس در طی این روند، ذهنیت خود را به نحوی تغییر دهی که به جای مقاومت در برابر تغییرات، از آنها استقبال کنی و حتی به صورت ناخودآگاه به دنبال یافتن فرصت های رشد در دل تغییرات باشی.
در فایل این جلسه، مثالهای متعددی درباره نحوه انجام این تمرین توضیح داده شده که به شما کمک می کند موضوع را کامل درک کنید.
مرحله سوم:
یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.
مرحه چهارم:
به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:
مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟
مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟
مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
آموزه های این بخش از دوره قانون آفرینش، منطق هایی قوی در ذهن ما می سازد که مبنای استقبال از تغییر است. یعنی این آگاهی ها، آیتم های رنج و لذت را در اهرم ذهن ما به گونه ای اصلاح می کند که فرد به صورت خودجوش، جهادی اکبر برای ایجاد تغییرات بنیادین در باورهای محدودکننده به راه می اندازد.
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4252MB27 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 426MB27 دقیقه
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سوال:وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!
استاد یکی از تغییرات اساسی که در شخصیت و زندگی ام بواسطه عمل کردن به آموزش های شما اتفاق افتاده است و خودمم وقتی متوجه این تغییر شدم واقعآ تعجب کردم و برایم خیلی جالب بود این بود که قبلا واقعآ کسانی که مهاجرت می کردند حتی به شهر دیگه ای رو درک نمی کردم و بخصوص کسانی که به خارج از کشور مهاجرت می کردند رو آدمهایی می دانستم که دنبال سراب هستند و چیزی از زندگی درک نکرده اند و دارند به نوعی از خودشان یا از چیزی فرار می کنند! ولی وقتی با خودم بیشتر در صلح قرار گرفتم و بیشتر خودم رو شناختم و تلاش کردم آگاهانه ورودی هایم را کنترل کنم، آنوقت بود که زندگی روی دیگرش را به من نشان داد و از هر فرصتی برای تنهایی و بودن با خودم استقبال می کنم و این نگرش؛ دلیل مهاجرت کردن، پا گذاشتن روی ترس ها و تجربه چالش های جدید برای رشد کردن را بر من عیان کرد.و موجب افزایش ظرف درونیم شد و درک کردم که بهترین رفیق و بهترین حامی و قدرتمند ترین نیروی جهان هر لحظه در درون ماست و ما را یاری و هدایت می کند و آنوقت بود که زندگی را با چشم دیگه ای نگاه کردم. بقول سهراب چشم هایم را شستم و جور دیگه ای دیدم.
استاد من مدت 17 سال تو یه قسمت از سازمانمون مشغول کار بودم و بواسطه آموزش های شما قدم برداشتم و وارد چالش جدیدی شدم. و سعی کردم در این مورد هم تکاملم را رعایت کنم و یک قدم برای جدا شدن از زندگی کارمندی بردارم (زیرا هنوز ایمان و شجاعت من به اندازه ای قوی نشده که فورآ از زندگی کارمندی بیرون بیام) به همین دلیل بصورت داوطلبانه رفتم و با رئیسمون صحبت کردم و درخواست جابجایی به قسمت دیگه ای از سازمان که زیر نظر مستقیم ایشان بود را دادم. و همه از این کار من تعجب می کردند و در نهایت هم دلیل تصمیمم رو مشکلات قبلی من با معاون مربوطه ام می دانستند در حالی که من طبق آموزش های شما یاد گرفتم که من نباید از جایی که هستم فرار کنم زیرا همان آدم قبلی رو دارم با خودم به جای جدید میبرم و قطعآ شرایط من تغییر نخواهد کرد و فقط از لحاظ مکانی من ممکنست جابجا شوم. به همین دلیل به آموزش های شما عمل کردم و فقط نکات مثبت معاونم رو هر روز به خودم یادآور می شدم و به مدت یکسال ماموریت کاری نرفتم و هر فرصتی پیدا می کردم روی فایل ها و آموزش های شما کار کردم و نتیجه اش این شد که در یک جلسه که با معاونمان داشتیم استاندار از سازمانمون خواسته بودن که پروژه های مهم استان رو بازدید کنیم و ایشون از ما نظر خواهی کردند که به چه شیوه ای این ماموریت انجام بشه به نظرمون بهتره ؟ و در میان پیشنهادات ارائه شده با پیشنهاد من موافقت کردند (بر خلاف قبلآ ) و بنوعی من مسئول طرح ریزی این کار شدم که مصادف بود با اتمام سفرنامه پارسال که گفتم سفرنامه ما هم شروع شده است که شرح اتفاقات آنرا در کامنت های سفرنامه پارسال نوشته ام. و این اتفاقات سبب شده بود که من با معاون مستقیمم به صلح برسم و حتی از بقیه همکارانم با هم رابطه بهتری داشته باشیم و این مصداق این جمله شما بود برایم که : وقتی ما تغییر میکنیم؛ لاجرم جهان اطراف ما هم تغییر می کند و جهان به فرکانس های ما واکنش نشان می دهد و نتایج آنرا در زندگیمان خواهیم دید.
استاد من بواسطه تنش هایی که در شغل قبلیم داشتم چند بار برای جابجایی شغلی اقدام کرده بودم ولی با توجه به اینکه از قوانین جهان اطلاع نداشتم هیچ کدام از درخواست های من به نتیجه نرسید. یادم میاد در زمان دولت احمدی نژاد سازمان ما رو با استانداری ادغام کردند و هر کسی هر جایی دوست داشت میرفت. اما وقتی که قانون اینست که احساس بد = اتفاقات بد من به هر دری میزدم، به رویم بسته میشد. جالبه بدونید استاد من تمام کارهایم برای منتقل شدن به یک اداره دیگر انجام دادم و حتی رضایت اولیه انتقالم رو از مدیر مربوطه ام گرفتم اما وقتی که کل پروسه با موفقیت پیش رفت و مدیر باید اوکی نهایی رو میداد، زیر حرفش زد و گفت من فقط در صورتی موافقت میکنم که یه نفر مثل خودت با سابقه خودت با تجربیات خودت بیاری و جایگزین خودت کنی و این در حالی بود که من حتی آموزش لازم به فردی که قرار بود جانشینم بشه رو داده بودم. آنروزها نمی دانستم که این بازتاب فرکانس های منست که جهان بهم برمی گرداند و زمین و زمان را مقصر بدبختی و ناخواسته های زندگیم می دانستم!
اما هدایت شدن به این سایت الهی و آشنایی با شیوه درست زندگی کردن و فکر کردن و پیدا کردن خداوند در زندگیم سبب شد که وقتی پیشنهاد جابجایی به رئیسم دادم با آغوش باز پذیرفت و بهم گفت درک میکنم چرا میخواهی از معاونت قبلیت جابجا بشی . من به ایشون گفتم که من به هیچ وجه با ایشون مشکلی ندارم .
کارهای من بگونه ای پیش رفت که من درخواستم را دادم و رها کردم و جهان بگونه ای کارهای من را انجام داد که فقط روز تودیع و معارفه معاون مربوطه من متوجه درخواست جابجایی من شد در حالی که همه از آن باخبر بودن ! و وقتی متوجه شد با روی باز پیشم اومد و برایم آرزوی موفقیت کرد و هنوز هم روابط خوبی با هم داریم.
اتفاقاتی که برای من در این قسمت جدید افتاده استاد باورکردنی نیست و بقدری رئیس سازمان با من هماهنگ است و به من توجه می کند که خودش بهم گفت که دیگران به این رابطه حسادت می کنند و می گویند تو فقط به زرگوشی چسبیده ای ( در حالی که معمولا برعکس این حرفو میزنن) در حالی که من فقط دارم توجه و تمرکزم را بر نکات مثبت اطرافم میگذارم و تلاش میکنم قانونمندی ها را رعایت کنم و انجام دهم و خداوند است که مهر مرا بدل ایشان انداخته و دارد کارها را مدیریت می کند و من هم اعتبار اینکار را به خداوند میدهم و هر صبح در مسیر کارم با خداوند حرف میزنم و می گویم که:
خداوندا تو رزق و روزی دهنده من هستی.
تو هستی که بی اذن تو برگی از درخت نمی افتد و من چشم و نگاهم به درگاه توست نه به درگاه بندگانت.
یارب مرا در زمره کسانی قرار بده که رزق و روزیشان را وسعت می بخشی.
پروردگارا مرا در مدار جذب افراد مثبت قرار بده؛ مرا در مسیر جذب آدمهای فوق العاده قرار بده.
یارب مرا در مدار انرژی های مثبت و اتفاقات و شرایط مثبت قرار بده.
یارب کمکم کن که در زمان مناسب در مکان مناسب باشم.
یارب آسانم کن برای آسانی ها و خودت برایم کارهایم را انجام بده.
و هر روز من بی نهایت اتفاقات خوب میفتد و واقعآ گذر زمان را احساس نمیکنم و چقدر رابطه من با همکارام بهتر شده و همه منو دوست دارند و بهم احترام می گذارند و امین خودشان می دانند. اتفاق جالبی که برایم افتاد که از نتایج دوره احساس لیاقت است و الان یادم اومد اینست که در طول این دو سه ماه تا بحال سه نفر از همکارانم برای گرفتن تصمیمات مهم کاری و زندگیشان اومدن و با من مشورت کردند و گفتند که راجع به این مسائل نمی تونند با کس دیگه ای صحبت کنند و بنوعی خداوند بدلشون انداخته که بیان با من مشورت کنند.
……………………………………………………………………………………….
یکی دیگه از تغییراتی در گذشته در زندگی من رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتم اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردم متوجه شدم نه تنها آن تغییر بد نبوده بلکه چقدر به نفعم بوده و چقدر به رشدم کمک کرده است! این بود که من دوره آموزشی سربازیم رو در پادگان معروف 01 در شرق تهران که زیر نظر نیروی زمینی ارتش است گذراندم و قرار بود که سربازی من دو ماه باشد و بقیه مدت خدمتم را بعنوان کارمند در شهر خودم به اتمام برسانم که با اتفاقاتی که برایم رخ داد که قبلا در کامنت هایم نوشته ام، امریه من لغو شد و من باید ادامه خدمتم رو در لشکر 28 کردستان ادامه دهم.این اتفاق برای من باورکردنی نبود و شوک شدید روحی ای بمن وارد کرد بگونه ای که چیزی نمانده بود مسیر زندگی من به سمت دیگه ای ببرد. ولی تونستم بالاخره خودم رو جمع و جور کنم و با یکروز غیبت خودم رو به لشکر 28 که مقرش در شهر سنندج بود معرفی کنم. از یک طرف تحمل اینکه همه دوستانم امریشون تائید شد و به شهر خودم برگشتند عذابم میداد و از طرف دیگه بعلت این که سر مهلت مقرر خودم رومعرفی نکرده بودم و یکروز غیبت داشتم تمام پست های رسته من (رسته دارائی بواسطه اینکه لیسانس حسابداری داشتم) بین کسانی که دیروز اومده بودند توزیع شده بود و حکم منو برای شهر سقز زدن که چند ساعت راه منو دورتر می کرد و من به شدت ازین اتفاق ناراحت بودم و نمی تونستم این اتفاق رو دیگه هضم کنم. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد و درمانده و مستاصل بودم از همه جا و همه چیز. کوله سربازیم و لباسهایی که پوشیده بودم نشان می داد که من تازه از دوره آموزشی به اینجا معرفی شده ام. از آنجا که بشر وقتی از همه جا ناامید و مستاصل می شود آنوقت است که خدا را در وجودش احساس می کند و بدامان او پناه می برد ( ولی وقتی موفق است خودش را عامل موفقیت هایش می داند) در آن لحظات خداوند دستهایش را بوضوح برایم فرستاد. در افکار خودم غوطه ور بودم و انگار تمام غم های جهان سهم من بود یک پایم را به دیوار چسبانده بودم و پشتم را به دیوار تکیه داده بودم و نگاهم خیره به زمین بود. صدایی رشته افکار مرا در هم شکست و متوجه شدم چند بار است دارد مرا صدا میزند و من متوجه نشده ام. سرم را بالا گرفتم دیدم یک سرگرد است و صدایم زد مهندس بیا اینجا. به سمتش حرکت کردم و احترام نظامی گذاشتم. ازم پرسید اینجا چکار می کنی؟ و منتظر پاسخ من نشد و گفت میخوای انتقالت بدم به مشهد؟!! و گفت که یک خواهر زاده داره مشهده اگه موافقی با همدیگه جابجاتون کنم؟ گفتم من ایلام زندگی میکنم و همین چهار ساعت فاصله هم برای من زیاد است تازه یروز دیرتر اومده ام و منو انداختند تیپ سقز و دو سه ساعت دیگه راهم دور شده است. با اینکه به درخواستش پاسخ رد داده بودم ولی وقتی حال و روز مرا دید بهم گفت چکار می تونم برایت انجام دهم؟ دوست داری همینجا نگهت دارم؟ و من گفتم از خدامه ولی همه بهم گفتند امیر وقتی دستوری بده محاله عوضش کنه! و اون بهم گفت اینش با من. لازمه اینو بگم که حتی افرادی که درجشون از ایشون خیلی بالاتر بود و سرهنگ تمام بودند هم جرات نداشتند برند پیش تیمسار چه برسه به این که لغو دستورشو طلب کنند! ولی از آنجا که خداوند است که دارد همه کارها رو انجام میده و هم زمانی ها رو تنظیم میکنه دستم را گرفت و برد پیش تیمسار و من به فاصله چند قدم پشت سر سرگرد (سرگرد چوپانی) ایستادم و احترام گذاشتیم و مثل بید داشتم می لرزیدم و بزور خودم رو جمع و جور کرده بودم. سرگرد چوپانی که هیچوقت اسمش فراموشم نمیشه برای تیمسار شرح داد که مهندس (افراد نظامی به فارغ التحصیلان دانشگاه که سرباز بودن مهندس می گفتند زیرا ما رو نظامی نمی دونستند و درجه ما که برای لیسانس ستوان دوم یعنی دو ستاره روی شونه بود درجه بالایی محسوب میشد و حاضر به احترام نظامی برای ما نبودن؛ هرچند که این تیمسار بعدش همه رو ملزم به اینکار کرد و گفت شما دارید به درجه اون شخص احترام می گذارید نه به اون فرد) رسته دارائی داره و ما به این رسته در ستاد خیلی احتیاج داریم ولی ابلاغ اونو برای تیپ سقز زدن و تیمسار هم گفت همه تقاضاها پر شده برای همین ابلاغ سقز رو براش زدیم. و از سرگرد سوال کرد جایی سراغ داری که نیاز بهش داشته باشه؟ و سرگرد گفت که تو دایره نقدی یه مهندس هست که دو ماه دیگه خدمتش تموم میشه؛ ابلاغ ایشون رو بزنید برای اونجا که در این فاصله کارها رو یاد بگیره و تیمسار هم ازین پیشنهاد استقبال کرد و ابلاغ منو گرفت و پاره کرد و ابلاغ جدید بهم داد و من در شهر سنندج ماندگار شدم. این اتفاق سبب شد که بعدها دوستانی پیدا کنم که بهترین خاطرات زندگیمو باهاشون داشتم و رفقایی بودن که با اینکه تز جاهای مختلف کشور بودن ولی هنوز هم با هم در ارتباط هستیم و هر چند وقت یکبار همدیگرو می بینیم یا تلفنی حرف میزنیم و تجربه های بی نظیری رو برای من در زندگی بوجود آورد و منو قویتر از قیل کرد.اینم کوتاه بگم که من در قسمت پشتیبانی پادگان بودم و فرمانده پشتیبانی سرهنگ تمام بود ولی گویا بخاطر اینکه سنی مذهب بود تیمساری بهش نداده بودن و این سرهنگ که خالد امامی بود که اگر در قید حیاتند خداوند همشون رو خفظ کنه و سلامت باشند. ایشون چنان جذبه نظامی ای داشتند که همه پادگان ازش حساب میبردند و واقعآ یک نظامی به تمام معنا و پر ابهت بودن. از شانس خوب من ایشون به فوتبال خیلی علاقه داشتند و طبق برنامه پادگان هر صبح یکساعت ورزش می کردیم و ایشون فوتبال منو دیده بودن و خوششون اومده بود و یکروز در حین بازی فرسالده بود دنبالم که فلانی بیاد کارش دارم و من دل تو دلم نبود که چی شده منو خواسته؟ همراه اون شخص نزدش رفتم و گفت ازین به بعد نمیخواد با افسرا بری ورزش و از امروز با ما ورزش میکنی و تو تیم خودم هستی. این اتفاق سبب رفاقت من با ایشون شد و بواسطه حضورم همیشه تیم ما برنده بود و این ارتباط سبب شده بود که همه از من حساب ببرن و جایی که برای همه جهنم بود برای من به خوبی و آسانی گذشت و نتایج خوبی رو در زندگی برایم داشت.
……………………………………………………………………………….
مرحله دوم:
برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.
استاد هر کسی که هدایت شده به این سایت الهی قطعآ آمادگی تغییر رو در خودش بوجود آورده که هدایت شده به این مکان الهی. من از سه سال پیش که در این مسیر قرار گرفتم همه چیز در زندگی من دائما در حال تغییر و بهبود بوده و سرعت آن در مدت دو سالی که تکاملم را طی کردم و به این سایت الهی هدایت شدم بیشتر و بیشتر شده است بگونه ای که در حال وارد شدن به ترس های اصلی زندگیم قرار گرفته ام و آماده شده ام برای تغییرات بزرگتر و دستاوردهای بیشتر و بزرگتر.
…………………………………………………………………………………………………
مرحله سوم:
یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.
جملات تاکیدی که شما در دوره احساس لیاقت گفتید انگار برای من معجزه می کنند هر روز و هر بار که من کامنتی مینویسم چند مورد یادم میاد که ریشه اش به همین احساس لیاقت بر می گرده.
مهمترین باوری که به من کمک کرده که اتفاقات و تغییرات زندگیم را با آغوش باز بپذیرم و مقاومت نداشته باشم و آشفته نشوم این باور جادوئی است که:
« مسیر این حهان بر پایه خیر و نیکی است و هر اتفاقی برای من بیفتد خیر و صلاحم در آن نهفته است (الخیر فی ماوقع).
استاد اصولا این تضادهای زندگی مون هستند که دارند اهداف ما رو برامون واضح می کنند و ما رو به جلو هول می دهند.
……………………………………………………………………………………………
مرحله چهارم:
به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:
مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟
اینکه باید از یجایی شروع به انجام کسب و کاری برای خودم کنم ( حتی اگر علاقه واقعی من نباشد) و در کنار کارمندی درآمد خلق کنم و گام اول رو بردارم تا هدایت شوم به سمت علاقه ام (با تجربه کردن علاقه واقعی ام را پیدا کنم و هدایت شوم به خلق آن)
مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟
برنامه ام اینه که تمرینات جلسه ششم به بعد دوره عزت نفس رو انجام بدم چون مطمینم برای انجام این خواسته ام بمن خیلی کمک میکنه بخصوص تمرین آگهی بازرگانی و سپس هدایت خداوند از هر جائی که بهم گفته شد شروع کنم و کسب درآمد کنم در کنار کار کارمندی.
مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟
استاد وقتی که ما استادی مثل شما را داریم که این نتایج بی نظیر رو کسب کرده و همواره بر تشخیص اصل از فرع تاکید کردید و توحید رو گسترش دادید؛ چنین شاگردی هم زندگیش بر اساس نشانه ها و توجه به هدایت ها و نشانه های خداوند است. چند روز پیش داشتم یه دوره مربوط به مکاتبات اداری رو تهیه می کردم که بهم الهام شده بود و همسرم بهم گفت که تو که میخوای از کارمندی بیای بیرون آنوقت چرا داری دوره ای رو میخری که مربوط به کارهای اداری است و بصورت ناخودآگاه خداوند بزبانم آورد که من وقتی میتونم از اینجا بیام بیرون که بهترین خودم رو ارائه نمایم و تا وقتی که من شغل کارمندی دارم باید بهترین کیفیت ام رو ارائه نمایم تا هدایت شوم و لیاقت شغل و کار بهتر رو بدست بیاورم همانگونه که شما وقتی که کارمند بودید بهترین خودتون رو ارائه کردین. اتفاق جالبی که برایم افتاد این بود استاد که همون لحظه که من میخواستم پول دوره رو واریز کنم پیج ایشون دچار مشکل شدن و بقول خودشون از کنترل خارج شد و من اینو نشونه ای دیدم که فعلا اون دوره رو تهیه نکنم. بعد گذشت یک روز پیج ایشون اوکی شد و دیروز متوجه شدم که ایشون جشنواره گذاشته و همون دوره ای که من میخواستم تهیه کنم را به یک سوم قیمت ارائه کرده است! و من دوره رو با یک سوم قیمت تهیه کردم و خودش هم جا خورده بود و ازم پرسید شما قرار بود فلان مبلغ رو واریز کنین برای دوره؟ و من براشون توضیج ندادم که بر اساس نشانه هایی که خداوند بهم الهام میکنه عمل میکنم و فقط بهش گفتم که امروز به قطعیت رسیدم که دوره رو تهیه کنم و ایشان هم براحتی پذیرفتند و بعدش استوری گذاشتند که این دوره برای آخرین بار است که با این قیمت عرضه می شود و پس از این افزایش قیمت دارند. این هم تجربه خوبی بود از دریافت نشانه ها و عمل به نشانه ها که نتایج باورنکردنی ای برایم داشته است. یا حق
سلام و درود خداوند بر فهیمه عزیزم
ممنونم دوست عزیز از همراهی و لطف و محبتتون.
به همسر عزیزتون حق میدم زیرا ریگ های بیابون ممکنه یروز تموم بشن اما خاطرات سربازی آقایون تمام نشدنیه(ایموجی خنده اشکدار). دلیل اینکه رابطه ها و خاطرات آن دوران ماندگاره و به سختی به فراموشی سپرده میشه اینست که آن اتفاقات همه در سخترین لحظات زندگی یک فرد داره اتفاق میفته به همین دلیل آنها رو با پوست و استخوان حس کرده و لمس کرده است.در حالی که خوشی های زندگیمان به سرعت برق و باد از یادمون میرن معمولا. وقتی که داشتم کامنت رو می نوشتم خودمم از خودم حیرت کردم که چطور است که من اسم مسئولین دوران سربازیم رو به ریز در خاطر دارم و این در حالیست که من اصلا اسامی در ذهنم نمی ماند و بیشتر قیافه و تصویر آدمها در ذهنم می ماند. و این در حالیست که بیش از 20 سال است که از دوران خدمت من سپری می شود و اون افراد حتی اگر در قید حیات باشند؛ قطعآ سالهاست بازنشسته شده اند و من بعد از آن دوران حتی یکبار هم نه در موردشان شنیده ام و نه جایی دیده ام و خودمم تعجب کردم که اسم و فامیل این افراد در ذهنم حک شده است. افراد شریفی مثل جناب سرهنگ قریب شاهمرادی که انسان شریفی بود و با اینکه قدش نزدیک یک متر و نیم بود ولی همه ازش حساب میبردن و همیشه منو دوست داشت و بهم میگفت پسرم (فک کنم پسر نداشت) و غذاشو برای من نگه میداشت و غذای پادگان رو نمی خورد و میگفت پسرم تو بخور. هر چند ما هم بعدش بواسطه دوستان نابی که پیدا کردم خودمون غذا درست میکردیم و بیرون پادگان غذا میخوردیم که خودش حکایتی معجزه وار دارد (ثابت شد خاطرات سربازی تمومی نداره یا ادامه بدم خخخ). پیام شما این فرصت رو برای من بوجود آورد که یادی ازین عزیز هم بکنم و از خداوند بزرگ برایشان طلب خیر و نیکی کنم. یا حق