همه ما به یک اندازه به نعمت ها دسترسی داریم - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/11/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-11-08 10:37:442024-06-27 06:35:33همه ما به یک اندازه به نعمت ها دسترسی داریمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خالق کل
عرض سلام دارم خدمت همه ی دوستان عزیزم و استاد گلم
آنچه که در پانوشت این مطلب هست رو بارها و بارها همگی شاهدش بودیم در ابعاد مختلف و دقیقا همینطور هست تا کسی خودش “الف” رو نگه ما نمیتونیم “ب “رو یادش بدیم و کمکش کنیم وچقدر چقدر این جمله دل نشین و توحیدی و عادلانس:
@@@ همه ی ما به یک اندازه به خداوند، به عنوان منبع رحمت، ثروت و برکت نزدیکیم و به یک اندازه، امکان دریافت حمایت و هدایت او را داریم@@@
برای همه ی شما عزیزان- شناخت و استفاده از رحمت , نعمت و ثروت نامنتهای خدای مهربان رو آرزو دارم.
باتشکر ویژه از استاد گل و دوست داشتنی که هرشب صداش توی گوشم هست و میخوابم چرا که دارم متعهدانه روی زیباتر شدن باورهام کار می کنم و نتایجش رو هم می بینم—می بوسمت استاد عزیزم.
بی نهایت سپاسگزارم
سلام مهربون ترین خانواده ی دنیا
استاد وقدر زیباتر و مهرباز همیشه صحبت میکنی
واقعا ممنونم از مهر ورزی عاشقانه هایت
واقعا دلم واسه دلنوشته هاتون تنگ شده بود
چقدر خوبیم ما وقتی خدایی هست که عاشق همه ی ماست.
سپاس که با عشق میخونید?
.
+میخواستم هنر پیشه مورد علاقه ام باشم اما او تکرار نمی شود..
+میخواستم قهرمان قصه ها باشم اما قهرمان که دو تا نمی شود..
+میخواستم پولدار باشم اما میدانم پولدار شدن با ثروت مند بودن فرق دارد..
+میخواستم معلمم باشم اما معلم من به ما گفت مثل من نشوید چون خودش را و شغلش را دوست نداشت ..
+میخواستم مانند ورزشکار غرور آفرین کشورم باشم اما او فراموش نمیشود..
+میخواستم دکتر بی نظیر جهان باشم اما او همچنان پرچم دار است…
+میخواستم بهترین مهندس باشم اما او نیز میخواست کسی دیگر باشد ...
+میخواستم همه بفهمند من هستم اما همه در من به دنبال خودشان گشتند..
+میخواستم همرنگ جماعت باشم اما رسوای رویاهایم شدم…
–+– میخواهم خودم باشم تا هیچ کس مثل من نباشد و همه کس بخواهند مثل من باشند…
+ میخواستم عاشقانه داد بزنم که آی انسانها عاشقتونم اما دیدم من هنوز خیلی از کار های خودم رو نبخشیدم باید واقعا عاشق خودم و اشتباهاتم باشم تا بتونم اشتباه دیگران رو ببخشم و دوست بدارمشان.
+ میخواستم کسی را نبینم که گریه میکند که غم دارد اما فهمیدم دنیا با تضادش میفهماند که چطور رشد کنیم
+ میخواستم بگم من اگر ثروت مند باشم تا میبخشم و برای همه خوشبختی خلق میکنم اما الان میدانم این خلاف قوانین طبیعی جهان است چون من واقعا نمیتوانم کسی را کمک کنم و تغییرش بدهم مگر خودش بخواهد.
+ میخواستم فریاد بزنم که من میتوانم دیگران راتغییر دهم اما خیلی وقتا خودم رو از تغییر عادتام عاجز دیدم
+ میخواستم از دیگران بخواهم کمکم کنند که سر گشته ی کوی ولای خدایی شدم که همه چیز را برای همه ما آماده کرده که لذت ببریم.
+میخواستم بگم تنهام که قلبم تپیدن گرفت ، خدا در من نبض میزند ، بنده ی من مبادا حتی یک لحظه فکر کنی تنهایی ، تو #خدا را داری
+ میخواستم این شوم و آن شوم اما فهمیدم همه چیز در درست ترین مکان و زمانش قرار دارد من بخواهم «کون فیکون » میشود چون تمام کاینات برگه ی ضمانت الهی را تایید میکنند که «تسخیر ارداه ما هستند »
پس میخواهم که خودم باشم ، میخواهم بهترین نماینده ی خدا رو زمینش باشم
به عشق آفرینش پیوسته خدا ، انیدواذم که خدا از ما ناامید نشده است پس بی صبرانه پیش میروم تا آنی شوم که آنم.
بی صبرانه و بی تابانه عشق بورزیم ، مگر جز این است که ما وسیله لبخند خداییم
#امیر_ه
سلام و وقت بخیر خدمت شما استاد و همه دوستان عزیز
خیلی خوشحالم از اینکه اینجا هستم و این فایلها رو میبینم و این صحبت ها رو میشنوم.از این بابت از خداوند سپاسگزارم
صحبت هاتون تو این فایل واقعا عالی بود و به نکته خیلی جالبی اشاره کردین استاد،من این موضوع رو وقتی جلسه اول قانون آفرینش رو گوش کزدم درک کردم که فاصله فرکانسی رو با تلاش فیزیکی نمیشه حل کرد و تا وقتی خود شخص فرکانسش رو تغییر نداده تو و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونه بهش کمک کنه.البته با نگاه به گذشته خودم این قانون روز به روز بیشتر برام اثبات میشه.به طور مثال زمانی برای کنکور درس میخوندم پدر و مادر و همه میگفتن بخون و همه شرایط رو فراهم کرده بودن که من درس بخونم اما من نمیخوندم تا اینکه بعد از خدمت خودم خواستم و وقتی خودم خواستم نشستم درست و حسابی خوندم و رتبه 70 کشور رو آوردم.برادر بزرگترم گرفتار اعتیاد شده بود و تا وقتی که خودش نخواست هیچ کدوم از ما نتونستیم بهش کمک کنیم اما به محض اینکه خودش خواست طی 2 ماه ی مشکل چندین ساله حل شد.ی زمانی میخواستم به برادر خانمم کمک کنم که تو زندگی پیشرفت کنه اما کارمون به دعوا کشید.لحظه ای که دقیق تر میشم همه جا این قانون بوده اما من الان درکش کردم.الان طوری شده که من محصولات رو از روی سایت میخرم و رو هارد کامپیوتر هست یعنی همسرم خیلی راحت میتونه با چند کلیک به این اطلاعات دسترسی داشته باشه اما الان بیشتر دوست داره تو تلگرام وقت بگذرونه و من چون الان این قانون رو خوب درکش کردم اصلا سعی در اینکه بگم عزیزم بیا به این فایلها گوش کن برات خوبه نمیکنم و به جاش تمام تمرکز رو گذاشتم رو خودم و این موضوع رو خوب فهمیدم که اگر تو روی خودت کار کنی و تغییر کنی و اونوقت دیگران نتیجه رو ببینن هزاران بار حرفت بیشتر تاثیر داره.واقعا از وقتی این موضوع رو فهمیدم و این قانون رو با تمام وجود درک کردم زندگی یک بهشت شده برام.خداوند رو سپاسگزارم که الان با هزینه ای به مراتب خیلی خیلی کمتر قوانینی رو یاد میگیرم که سعادت و ثروت رو در دنیا و آخرت برام ایجاد میکنه.
ممنون از اینکه یکی از هزاران دست از طرف خداوند هستین آقای عباس منش
«شاید باور نکنید ولی حقیقت محض است»
سلام خداوند به همه ی اعضای خانواده صمیمی عباس منش مخصوصا استاد عزیزم
من دقیقا نمیدونم چند وقته که همراه این خونواده هستم ولی در این مدت نتایج فوق العاده ای گرفتم که میخوام با اعضای خونوادم به اشتراک بگذارم تا ایمان همه ی ما تقویت بشه
………..
1- من در سن دو سالگی بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند و من پیش پدر بزرگ و مادر بزرگ پدری ام بزرگ شدم اما پدر بزرگم هم وقتی من در سن ده سالگی بودم به رحمت خدا رفت و من افسردگی شدید داشتم و حتی در سیزده سالگی قرص اعصاب مصرف میکردم که تونستم با این قضیه کنار بیام و حتی قرص اعصاب را هم ترک کنم.
…………
2- من اعتیاد شدید به مواد مخدر (همه موادی که شما میشناسید و نمیشناسید من مصرف میکردم) و مشروب و سیگار داشتم.
حتی روز هایی بود که به خاطر مصرف مواد میخواستم خودکشی کنم و چند بار هم آور دوز کردم و بی هوش شدم.
از کسی شنیدم ترک مواد قانون تغییر ناپذیرش رفتن به کلاس ترک هست.
اما از استاد عباس منش شنیده بودم که همه چیز در تسخیر ما هست من این باور را در خودم ایجاد کردم که من و خدایی که من دارم قوانین را تنظیم میکنیم. پس من یک درخواست کوچولو از خداوندم کردن پس به طرز معجزه اسایی ترک کردم بدون اینکه کوچکترین تلاشی بکنم و یا در کلاس ترک اعتیاد شرکت کنم. وبه همون فردی که به من گفته بود باید بری کلاس تا ترک کنی گفتم باور نمی کرد.
…….
3-این دیگه هنوز هم خودم باورم نمیشه.
پیش خودم گفتم حالا که همه چی راحت بدست میاد خب بزار من یه خونه بدست بیارم.
فقط تنها کاری که برای خونه دار شدنم کردم این بود که از خدا درخواست کردم وبس..
شش ماه بعد از درخواست کردن بدون اینکه کوچکترین کاری بکنم خونه دار شدم اونم یه خونه لاکچری.
—یه پولی از جایی که فکرشو نمیکردم«این پول نه وام بود و نه قرض فقط از جایی که فکرشو نمی کردم مفت مفت رسید وحلال حلال» اومد.
—من حتی خونه رو هم نرفتم دنبالش بگردم.
یکی دیگه خونه برام پیدا کرد و من فقط رفتم خونه رو پسند کردم و رفتم محضر برای سند.
— الانم به لطف خداوندم و راهنمایی های استاد عباس منش در شغل مورد علاقه خودم دارم عشق و حال می کنم .
شاید این دیگه باورتون نشه ولی من حتی نمیدونستم شغل مورد علاقم چی هست و از خدا خواستم و از طریقی که فکرشو نمی کردم پیدا کردم بعد که علاقم رو فهمیدم بعد نمیدونستم چطوری باید وارد این شغل بشم و باز هم طبق معمول با کمک خدا از طریق باور نکردنی شغل قبلی را رها کردم و وارد شغل مورد علاقم شدم.
اول تشکر از خداوندم بعد تشکر از خانواده صمیمی ام خانواده عباس منش. دوستون دارم. بوس بوس.
سلام ب شما دوست عزیز
از نتایجتون قبل از اینکه شگفت زده بشم خوشحال شدم و بعد از خوشحال شدن انرژی گرفتم.خوشحال کننده اس ک خودتون رو جمع و جور کردین و ممنونم ک نتایجتون رو گفتین،منم دنبال شغل هستم و نمیدونم چی میخوام و ب چی علاقه دارم و هدایت شدن شما ب شغل دلخواه و بعد وارد شدن بهش برام امیدواری ب وجود اورد
امیدوارم ک همیشه همینطوری زندگی بر وفق مرادتون باشه
با تشکر از شما
تبریک میگم به شما و قدمهایی که گرفتید
سلام دوست عزیز ، شکر و ثنا مخصوص پروردگار است ، خدا را بخاطر این سرگذشت زیبایی که از شما خوندم سپاسگزاری میکنم ، امیدوارم همیشه بر قله های سعادت باشید
سلام دوست عزیز
خیلی عالی بودواقعا از خوندن نظرتون لذت بردم و البته ایمان قویتون.فهمیدم هیچ آرزویی اونقدر بزرگ نیست که نشه بهش رسید و فهمیدم خدا هوای هممون رو داره و همه به یه اندازه بهش نزدیکیم ..امیدوارم هرروز بیشتر و بیشتر شاهد دستیابی به معجزه های زندگیتون باشید شاد و ثروتمند باشین
به نظر خودم مهم ترین عامل ایمان قوی من نسبت به خداوندم این است که من خدایم را درون خودم حس میکنم و واقعا با تمام وجود یقین دارم که من جایگزین “خلیفه” خداوند بر روی زمین هستم و دیگر اینکه خداوند با این نیت مرا در این دنیا قرار داده که تنها از خودش بخواهم و دیگر اینکه خداوند موظف است درخواست های من را اجابت کند
اگر به هویت خداوند در درون خودتان پی ببرید و تمام گرا های ذهنی گذشته خود درباره خداوند که معمولا توسط معلمان و بزرگان دینی ما به ما القا شده را فراموش کنیم آنوقت هیچ درخواستی نیست که برآورده نکند
به شرطی که درخواست کنید و بعد از آن دیگر به آن خواسته فکر نکنید
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو شایسته و تمام دوستان هم مسیر و هم فرکانسی ام در خانواده بزرگ و صمیمی عباس منش
چقدر دلــم تنگ شده بیام اینجا ردپا بذارم از خودم. بیام تو کوچه پس کوچه های سایت پرسه بزنم بخونم و لذت ببرم و درک کنم که قوانین چطور در همه جنبه ها و در همه حال درست و دقیق کار میکنه.
چقدر دلم برای اینکه تو تنهایی های خودم وقت صرف کنم از صبح تا شب تو اگاهی های ناب تنگ شده. دلم برای خونمون تنگ شده. دلم برای فایل دیدن بی وقفه ام بدون هیچ تداخلی تنگ شده.من اکنون که مینویسم در خانه پدری ام هستم و مسافر هستیم درحالی مینویسم که عید نوروز و دید و بازدید کردن ها و دیدن آشنایان و فامیل برام جالب بود و لذت بخش و چقدر دیدم قانون همیشه و برای همه کس و همه جا چقدر درست عمل میکنه. (انگار در سفرهای علمی شهودی هستم. در سفری هستم برای دیدن ردپای قانون به وسعتت بی نهایت)چقدر بیشتر فاصله افکار و باورهامو با آدم های اطرافم احساس میکنم و این منو خوشحال میکنه و از اینکه با ادم های هم مدارتر و هم فرکانسی باید ارتباط برقرار کنم این نیاز در من بیشتر احساس شد که باید اینجا باشم با شما دوستان در این مکان(بهترین جای دنیا).
امیدوارم برمیگردم تهران دوستان هم فرکانسی بیشتری اطرافم ببینم و این تضاد و دیدن این خلا و این فاصله در اونجا به قدری برام پر بشه که شگفت زده بشم.
حالا بگم از این نشانه ی من
همه ی ما به یک اندازه به نعمت ها دسترسی داریم.
خدایا شکرت برای شنیدن این صحبت ها و خوندن این این آگاهی ها
من در حالی روی نشانه ام زدم که داشتم به دید و بازدید ها و اتفاقات و حرف هایی که امروز شنیدم فکر میکردم و درخواستی که امروز به من شد. میدونید امروز رفتیم خونه دایی همسرم عیددیدنی. خوشبختانه ماه رمضان و نوروز با هم یکی شده و ما هم قبل افطار رفتیم و دیگه هی بهمون از اون سم های رنگی و خوشمزه و متنوع تعارف نمیکردن. خلاصه رفتیم خانه دایی همسرم اونم شاید بعد از دوسال بود که خونشون میرفتیم و این مدت تغییرات زیادی داشتن. تغییرات مکانی و جسمی و زندگی و … هم خوب و هم بد.
ساعت دو سه ظهر هم بود فکر کنم اونجا رفتیم و فقط زن دایی بود. رفتیم فقط دیدارها تازه بشه. رفتیم و صحبت ها و یاد خاطراتی برام زنده شد از دوران عقدم و روابطم با همسرم. از اینکه منو همسرم چقدر باهم بحث داشتیم و چقدر حالا این موضوع برامون حل شده.
برام یادآوری شد که چقدر در مورد ازدواج و روابط و عشق و دوست داشتن طرز تفکرم اصلاح شده بزرگتر شدم.
چقدر رهاتر و درست تر با همسرم در کنار هم از وجود هم لذت میبریم.
خلاصه مرور اون خاطرات توی ذهنم که نمیدونم چی شد گفته شد یا از کجا شروع شد. میدونستم اتفاقی نبود و قطعا لازم بود گفته بشه و شنیده بشه. و تو صحبت هام متوجه جوش و خروش احساسات زن دایی شدم که انگار رابطه اش با دایی گرم و صمیمی نیست. دایی هم خونه نبود و ما هم نپرسیدم کجاست یا کی میان و…
اتفاق جالب اون روز اینه که ما اونجا بودیم دایی هــم اومد خونه(اونم ظاهرا بعد چند روز با یک قیافه خسته که انگار کوه و روستا بودن چند روز…)
بعد سرشب زن دایی به گوشی همسرم زنگ زد گفت فهیمه میشه در مورد اون موضوع “رهایی” بیشتر بگی. از تغییر تو روابطت با همسرت سوال داشتم و یک سوال هایی پرسید و یک موضوع کنگ و مبهم از ارتباط خودش با دایی گفت.ازم خواست راهنمایی اش کنم. اصلا هنگ این تماس بودم تو مسیر برگشت از مهمونی داشتم فکر میکردم خدایا یعنی من باید چیکار کنم هدایتم کن.اصلا من مگه کی هستم. از من خواست بهش پیام بدم تا شماره اش براش بیفته تا هر وقت خواست مستقیم با خودم در ارتباط باشه. یکم دچار شک و تردید شده بودم کــه چیکار کنم. راستش یکم ترسیدم. اولا چون فامیل سمت همسرم هست اونم سمت مادرشوهرم. دوما اصلا من نمیخوام سنگ صبور بشم یا درد دل گوش کنم یکوقت اینجوری نشه.(جلو جلو ذهنم داشت قضاوت میکرد و به نواخاسته ها توجه میکرد..مچــش رو زود گرفتم.) خلاصه که یکم فکر کردم و تصمیم بر این شد بهشون پیام بدم. و بعد اگر تماس گرفتن جوری برخورد کنم که نه الکی وقت بذارم نه خودمو غرق و درگیر مسائل ایشون کنم. اصلا من کی باشم که بتونم بهشون کمک کنم. اما اینو اینجور برداشت کردم اگر ایشون یک کوچولو با حرف ها و فرکانس نتایج و صحبت های من قراره مسیر درست خودش رو پیدا کنه پس زکات علم خودم و همین چیزهایی که یکم یادگرفتم رو میدم و قطعا راه حل اول و آخرم نشان دادن و آدرس سایت استاد رو فرستادن هست.
اینجوری اگر ایشون آماده ی تغییر هست و واقعا جدی هست و میخواد قدمی برداره بیاد سرچشمه رو بهش نشون بدم. اگر دیدم واقعا حاضره بها بپردازه و زحمت بکشه بیاد تو سایت .فایل هایی که حالا یا هدایت میشه یا مواردی که من با هدایت الله یکتا بهش شاید بگم بره ببینه یا با گفتن اسم فایل یا ارسال لینک فایل رو میبینه و باهاش در اون مورد حرف میزنم. اینجوری مشخص میشه که چقدر این آدم حاضره تغییر کنه و اصلا چقدر آماده تغییره. و بعدش هم من خودمو درگیر این آدم نمیکنم که مسئول کمک به ایشون باشم من یک وسیله ام، یک دست از هزاران دست خداوندم پس سعی میکنم در عمل به عنوان شاگرد استاد عباسمنش اولا توحیدی عمل کنم، بعد یاد بگیرم اصل رو از فرع در عمل و رفتارم پیدا کنم و تشخیص بدم.
وای که چقدر خوب شد این افکارم رو نوشتم. حالا با دیدن این نشانه ی من حجت بر من تمام شد. مسیرم درسته فقط باید حواسم خیلی جمع باشه جاهل نشم، از مسیر درست گمراه نشم.
حالا با شنیدن حرف های استادجان که گفتن:
کِی میتونم در مورد خدا خوب صحبت کنه؟
کـِی من میتونم ایمان بقیه رو نسبت به خدا بیشتر کنم؟
آیا غیر از زمانی هست که خودم نتـیـــجـه گرفته باشم.
کی میتونیم به افراد کمک کنیم که باورهای بهتری داشته باشن؟
کی میتونیم به افراد بگیم برو غذا رو از سلف سرویس بردار و بخور؟موقعی که خودمون غذا جلومون باشه.موقعی که بتونیم بگیم ببین من غذا جلومه رفتم از سلف سرویس برداشتم ودارم میخورم.اون موقع میتونیم بگیم توام برو همون کار رو بکن.
کمک های ما به دیگران، به اونا کمک نمیکنه. کمک های ما به دیگران، به خودمون کمک میکنه.
…………..
خدایا این عجب فایلی بود. انگار تازه بعد بارها شنیدن شنیدم.انگار بعد از بارها شنیدن این فایل امروز درست ترین زمانی بود که انگار استاد دقیقا داشتن برای من یکسری نکات رو در عمل بهم نشان میدادن.
هرکسی در زمان خودش میفهمه.ما نمیتونیم زمان فهمیدن کسی رو زودتر کنیم یا دیرتر کنیم.
ما باید تـسلیــم باشیــم در مقابل تغییر دیگران…ما باید به این درک برسیم.
خدایا من عاجز و ناتوانم برای تغییر هرکسی من فقط میتونم خودمو تغییر بدم.
اگــر میخواهیم به کسی کمک کنیم مصداق کسی باشیم که بــه خوشبختی رسیده، بـه سعادت رسیده، بـه موفقیت رسیده، …بعد دیگران از ما میپرسند بنظر تو، مـن چطـور باید زندگی کنم تا موفق شوم؟ اون وقت که پرسید و عطش یادگیری رو داشت میتونید براش وقت بگذارید. هر چند اگر شما وقت نگذارید خداوند از بی نهایت دستش، از بی نهایت طریق کمکش میکنه و هدایتش میکنه.
_ خداوند بی اندازه به همه ی ما نزدیکه.
_ ما بی نهایت متصل هستیم و دسترسی داریم به نعت های خداوند.
باید باور کنیم، باید آسوده باشیم باید تسلیم باشیم و دریافت میکنیم….
استاد دوستت دارم. اگر اینجا ردپام کمرنگ تر شده حسابی مشغولم، حسابی تو خواب هام میبینمت، حسابی دارم سعی میکنم در سال جدید یک فصل جدید و شگفت انگیز در زندگی ام رقم بزنم. (این روزها یک پروژه ایی برداشتم وقتی موفق شدم و خروجی داد میام مینویسم.)منتظر نتیجه ها و خروجی تلاش هام باشید.
بنام خدا
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ (11)
براى انسان فرشتگانى است که پى درپى او را از پیش رو و از پشت سر از فرمان خداوند حفاظت مى کنند. همانا خداوند حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنکه آنان حال خود را تغییر دهند و هرگاه خداوند براى قومى آسیبى بخواهد پس هیچ برگشتى براى آن نیست و در برابر او هیچ دوست و کارساز و حمایت کننده اى براى آنان نیست.
ما قادر نیستیم کسی را تغییر دهیم ، یک قانون ثابت حتی خدا هم این کار را نمی کنه .
اگرهم بهترین امکانات و تجهیزات را دراختیار شخص بگذارید تا تغییر کنه غیر ممکن هست.
برای تغییر باید خود شخص بخواد و اراده کنه و چنانچه شخص تصمیم بگیره تغییر کنه باز کسی نمی تونه جلوش را بگیره این عین عدالت خداست .
سلام ب خدا سلام ب انرژی سلام ب طبیعت سلام ب روحهای درون همهی انسانها و سلام ب همه
الهی شکر برای وجود خداوند برای هدایت الهی، الان از جلسهای 2 ساعته بیرون اومدم ک …. نمیدونم چجوری تعریف کنم.
بذارین از ابتدا بگم؛ من از شهریور 1401 بخاطر کسادی کار خودم وارد حرفهی مشاوری املاک شدم ک تو این کار بتونم پول بسازم و از مسائل مالی خودم بیرون بیام ک اول اسفند همون سال بدون نتیجه با تمام تلاشها و تقلاهایی ک داشتم کار رو رها کردم و بیکار تا شهریور 1402 بعنوان حقوق بگیر وارد یک شرکت کامپیوتری شدم (من ک خودم همیشه صاحب کار بودم) و دوباره با تشویق ی دوست ک از همکارای همون املاک سال قبل بود که 1402/9/20 دوباره وارد املاک شدم ک تا هفته پیش با همهی تلاشهام نتیجهای نگرفته بودم.
از ابتدای امسال برای بالابردن باورها و تغییر شخصیت خودم دوره 12 قدمرو خریداری کردم و پایدار و با پشتکار هرروز بجای تلاش روی کارم، روی خودم تمرکز و کار کردم.
باگهامو گرفتم ستاره قطبی هرروز نوشتم حال خودمرو خوب نگه داشتم روی دیدن زیباییها و باور فراوانی و کامنتها و فایلهای رایگان سایت متمرکز شدم و ترمزهای زیادیرو در باورهای خودم کشف و استخراج کردم و بنظر خودم از همه مهمتر اینکه، با اونکه تو محیط کارم بودم و کارهایی ک بایدرو انجام میدادم ، ولی کاملا همهچیز رو ب خدا سپردم و با تلاش زیاد برای خوب نگه داشتن حال خودم، فقط از خدا خواستم ی کاری انجام بشه ب پول و درآمدش تا جاییکه توان داشتم فکر نکردم ، تا اینکه با توکل کردن بخدا و از اون هدایت خواستن و چشم ب راه کوچکترین هدایت و نشونهای از خداوند بودن ،کاملا هدایت شده و غیر قابل تصور فهمیدم یکی از قدیمیترین مشتریان خشکشوییم دنبال ی خرید 5 خوابه هست و جرات کردم ک بگم منم در املاک بعنوان شغل دوم مشغول بکار هستم چون امکان داشت کار خشکشوییم هم در خطر از دست دادن اون مشتری بیوفته.
همهی کارها و روابط و اتفاقات تا اینجا 1403/4/10 بدون ارداهی من و کاملا هدایت شده از طریق خداوند پیش رفته،
وقتی این الهاماترو درک کردم و هدایت گونه بودنشون برام واضح شد با قدرت و محکم از آپارتمانهای لاکچری با متراژ بالاتراز 600 متر ک بدون شناخت مشتری بازدید نمیدادند من بازدید میکردم یکی بعداز دیگری، و بالاخره فقط با یک الهام و یک هدایت با فقط یک تلفن ب یک آشنای قدیمی آپارتمانیرو امروز بمبلغ 152 میلیارد براشون معامله کردم ک ماه پیش مالک قرارداد 165 میلیارد تومن رو پس گرفته بود و نویسنده قرارداد ک نماینده مالک هم بود گفت من نمیدونم از کجا فهمیدی این آپارتمان فروشیه و چطوری این قراردادی ک ساعتها و روزها رفتیم و آمدیم تا تمام مسائلش حل شده رو ب این راحتی فقط داریم برای تو از روی قبلی رونویسی میکنیم و نمیدونین ک صدها اتفاق پشت این قرارداد افتاده و شماها خبر ندارین و الان ب این راحتی دارین امضا میکنین ؟!!!!
خدایاشکرت خدایا سپاسگزارم برای این نعمت هدایت و توان و قدرتی ک تو در اختیار من قراردادی.
تو جلسه یکسره داشتم با افکار و ذهنم مقابله میکردم ک درسته ک اینا همشون اینقدر سرشناس و ثروتمند و قدرتمند هستند منم خدارو دارم واقعا خیلی جلوی ترسهامو میگرفتم و ب خودم جرات میدادم ک حرف بزنم خیلی راحت رفتار کنم خیلی عادی و در آرامش باشم چون اون آدمها (نمیتونم اسمشونرو بگم چون همه شما میشناسین شون ) بحدی حرفهای و کهنهکار و قوی بودند ک اگر کوچکترین حس ترس و کمبود و ناتوانی در من بوجود میاومد انگار ک اونا از روی نوشته میتونستن افکار و احساسات منو رو بخونن و علائم ترس و عدم اعتمادبنفسرو تو وجود من میدیدند ، فقط تمام تمرکز و توجهم بخدا بود ک تو کمکم میکنی و از درون واقعا ی حس قدرت و پررویی و توانایی و اعتمادبنفسی داشتم ک تا حالا تجربهاش نکرده بودم .
اینجاست ک استاد میگه ما همه ب یک اندازه ب نعمتها ثروتها هدایت خداوند دست قدرت و حمایت خداوند دسترسی داریم و عدالت خداوند یعنی همهی نعمتها قدرتها ثروتها ب یک اندازه در اختیار همهی ما هست. پس من نه تنها نگران خودم و آیندهی خودم نباید باشم بلکه نگران هیچ کس و هیچ چیز نباید باشم چون اونها هم اگر خودشون بخوان میتونن مثل بقیه ولی باندازهی ظرف وجودی خودشون ب نعمتها و ثروتها دسترسی داشته باشند و از همهی امکانات عالم هستی استفاده کنند.
خداروشکر برای وجود خداوند و دستان پرقدرتش ک همهی مارو حمایت و هدایت و راهنمایی میکنه،
خداوندا سپاسگزارم
و از استاد عزیزم هم تشکر میکنم ک همهی مارو تو این راه راهنمایی و کمک میکنه
ب امید موفقیتهای روزافزون برای استادم و همهی شما و خودم
موفق باشید
با سلام ب همه دوستان
الان دارم برای اولین بار جلسه 3 قدم 4 رو گوش میکنم و استاد میگه در مورد خوبیها و ستاره قطبی و افکار مثبت خودتون تا میتونین با خودتون صحبت کنین و من دوست دارم بگم ک چقدر زندگی منو اون جلسه ک فقط و فقط با تمرکز من روی خداوند و دادن تمام اختیار و سپردن همهچیز ب خداوند انجام و اگر دقیقتر بخوام از ابتدای کار رو بگم با سپردن اختیار کارهام بخداوند اون مشتریرو خداوند برای من پیدا کرد بطور کاملا هدایت گونه و بعداز کلی فوایدی ک احساس داشتن اون level مشتری ب من داد و من تونستم لاکچریترین آپارتمانهارو ک بدون داشتن مشتری اجازه بازدید هرگز ب مشاورها نمیدهند رو من با قدرت و اعتمادبنفس گفتم اول باید خودم بازدید کنم بعد وقت مشتریمرو بگیرم و بیارمشون برای بازدید.
مطمئنم ک خداوند هیچ کاریرو بدون هدف و بیخودی انجام نمیده و اون بازدیدهای من در آینده برای من نتایج فوقالعادهای خواهم داشت، همین الان خداوند این فکررو ب ذهنم آورد ک این کارشناسیها برای مشتریان آیندهی منه و در آینده من از جنس این مشتریان بیشتر و بیشتر خواهم داشت مطمئنا، و نکته بعدی ک فهمیدم الان اینه که؛ من باید تواین مسیر و تو متراژهای بزرگ فعالیت کنم و چون ب خداوند تکیه دارم نباید ب کسادی بازار و …. توجه کنم و بخاطرش برم سراغ فایلهای ریز و اجاره و کوچک کردن درآمد و روزی خودم ، خداوند برای من بزرگترین روزی و درآمدهارو مثل همیشه مقرر کرده و من نباید از مسیر خارج بشم، و نکته بعدی من با کارشناسی اون ساختمانها و آپارتمانهای بزرگ همون موقع محو فراوانی و بزرگی و عظمت نعمتهای خداوند و خلق اون سازههای عظیم بدست انسان شدم و بارها و بارها خداوندرو سپاسگزاری کردم و باور فراوانی در من بسیار بسیار تقویت شد ک این نتیجه برای من بسیار price less و از همه مهمتر بود .
خدایا سپاسگزار درک و دریافت هدایتهای تو هستم ک هروقت ب اون جلسه فکر میکنم بیشتر وبیشتر هدایت خداوندرو باز همون لحظه درک و دریافت میکنم و باز هم دریافتهای من بیشتر میشه خداوندا سپاسگزارم سپاسگزار
من جزو فوقالعاده معدود مشاورینی هستم ک چون هدایت خداوندرو داشتم اولین قراردادم برخلاف اکثریت ک از فایلهای ریز و کوچک و یا اجاره دادن کاررو شروع میکنند اولین قرارداد من از یکی از معروفترین برجهای زعفرانیه با قیمت 2.7 میلیون دلار $2.7 با دلار 62000 تومانی فروشم شروع شد ک این فقط لطف پروردگار من بود سپاسگزارم خدا.
دوست داشتم بازهم برای همه توضیح بدم و این تجربهرو بیشتر با دوستان share کنم.
آرزوی موفقیت برای همه
سلام آقا مهدی گل
لذت بردم از این حد از ایمان
مشتی دمت گرم
اونایی که تو جلسه بودنم هر نفسشون به ارادهی خداوندیه که تمام وجودت رو لبریز از قدرت کرده ، چون تو خواستی ،
دمت گرم ،واقعا تحسین برانگیز عمل کردی ،شیرینی معامله و حس و حال خوبش گوارای وجودت ،چون تونستی فرمون رو بدی دست نیروی برتری که برگی بی اذنش زمین نمی افته ، و این کاره هر کسی نیست
کار هر کسی نیست تسلیم بودن
کار هر کسی نیست سپردن با حس و حال خوب
مبلغ قرارداد رو که خوندم با خودم میگم برا خدا واقعا چه فرقی داره یک میلیارد با 152میلیارد ،فقط مهدی با تمام وجودش آماده بوده که هدایت بشه ،مهدی ذهنش رو کنترل کرد و پیرو الهاماتش بود ،
دقیقا مهدی جان یک ملکی رو معامله کردم که خیلی دنگ و فنگ داشت و کار اداری زیاد و دقیقا من فقط در زمان و مکان مناسب قرار میگرفتم ،
من باشگاه تمرین میکردم و مالک و مشتری افتاده بودن دنبال کارای معامله و کار اداری سه هفته ای ،توی چهار پنج روز انجام شد و اصن میگفتن که آقای زارعی به خودت زحمت نده ،ما دنباله کاراشیم و شاید خیلی ها که اینکارن ،بگن که تو نباید یه لحظه مالک رو با مشتری تنها بزاری و از این حرفا ،ولی من سپرده بودم و حالم خوب بود و داشتم تمرین میکردم و کارامو انجام میدادم و خداوند کارها رو مدیریت میکرد ،طوری که مشتری میگف آقای زارعی باورت نمیشه ،رفتیم فلان اداره و فلان اداره و طرف میگف اگ یه ساعت دیر میومدی کارت می افتاد برا یه هفته دیگه ،یا میگف میرفتیم اداره و طرف میگف که امروز که این کارو انجام نمیدیم و مسعولش نیست ،ولی حالا بیار حلش میکنم برات .
مهدی جان میخوام بگم که من تک تک نوشته هاتو که نوشتی همه چی جور بود و همه دوندگی ها انجام شده بود و من فقط نوشتم ،رو درک میکنم ،چون خدا کارهارو انجام میده ،
چون فرکانس ما داره کارهاروانجام میده و به خاطر محدودیت های دنیای فیزیکی ما قادر نیستیم کار کرد فرکانس هامونو ببینیم ،در صورتی که واقعا دارن کار انجام میدن برامون و ما موقع نتیجه پایانی میبینیم رخ داده ،اما همش حاصل اون فرکانس هاس تمام اون نتیجه ها حاصل فرکانسهای درسته و هیچ شانسی و هیچ اتفاقی در کار نیست ،افکار من داره اتفاقات رو رقم میزنه و این خداااااااااااا ستودنیه
دمت گرم که نوشتی و به یاد من آوردی و من لذت بردم از این حد از ایمانت و تسلیم بودنت ،الهی که همواره قراردادهای میلیاردی و کمیسیون های میلیاردی تو صف ورود به زندگیت باشن .
در پناه رب یکتا باشی دوست من .
رضا جان سلام
واقعا ک من ن دنبال مدارک رفتم ن ثبت ن محضر ن هیچ جای دیگهای نرفتم دقیقا مثل شما و مالک ی مادر و دختر با کلی دغدغه و حرف و حدیث ک چندروز قبلش کلی جلسه گذاشته بودند تمام باگها تمام چونهها زده شده بود و بقیمت نهایی رسیده بود باز بخاطر واریزیهای خریدار قولنامه فسخ شده بود و کلا تو جلسهی ما نیومدند و مشاوری ک امین و نمایندهی اونها بود امضا سمت مارو گرفت و خودش رفت امضا اونارو گرفت ما فقط یکبار بازدید از ملک 568 متری دادیم فقط یکبار!!!
خودت حرفهای هستی و میدونی بعضیها برای خرید ی واحد 50-60 متری چندبار سرویس میخوان و بارها بازدید میکنند
حتی همسر و فرزندان مشتری نیامدند برای بازدید و خیلی خیلی راحت کل پروسه خرید انجام شد و من فقط میگفتم خدا.
خداروشاکر و سپاسگزارم برای این اتفاق و برای شماهم ک چنین تجربهی دلسپردگی بخداوندرو داشتی آرزوی ایمانی مستمر و دائمی رو دارم.
خداکنه همیشه و در همه حال تنها تکیه و امیدمون بخداوند باشه و تا آخر مسیر بتونیم ایمانمونرو حفظ کنیم.
مرسی بخاطر انرژیای ک بمن دادی و برای شماهم آرزوی بهترین موفقیتها و آرامشهارو دارم.
دست خداوند همیشه روی شونههات باشه
بِسمِ الله رَحمنِ الرَحیم
وَإِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَىٰ ۚ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ
(35 انعام)
و چنانچه انکار و اعتراض آنها تو را سخت و گران میآید اگر توانی نقبی در زمین بساز یا نردبانی بر آسمان برافراز تا آیتی بر آنها آوری! و اگر خدا میخواست همه را مجتمع بر هدایت میکرد؛ پس تو از جاهلان مباش.
سلام به استادِ جان و خانم شایسته عزیزم
الله کلامم را جاری سازد…
چقدر دقیقا قانون داره کار میکنه
وقتی که هدایت خواستم از خداوند تا نشتی های انرژیم شخصیتیم رو ازم رفع کنه من رو دقیقا هدایت کرد به دوره گام به گام تحول زندگی من قسمت 13، و همزمانی این فایل با فایل جدید استاد ( آیا من میتوانم زندگی دیگران را تغیر دهم؟)
و این امر باعث شد این پاشنه آشیلم از ریشه حل بشه
شکرِ خدا
• تک به تک ما به یک اندازه به منبع ثروت، منبع نعمت، منبع روابط، منبع عشق، منبع سلامتی، منبع حال و احساس خوب، منبع، زیبایی، منبع خوشی و شادی و…. دسترسی داریم.
و اگر کسی دستش از این منبع کوتاه باشد و یا دستش جلوی عاملی غیر از خداوند دراز باشد، جهان با هزاران طریق به او نشان میدهد و به او میفهماند که در مسیر اشتباهی است، که او برای دریافت نعمت ها داره از مسیر نادرستی میره که انتهای این مسیر سنگلاخی به نابودی و تباهی ختم خواهد شد..
و دقیقا همین سنگلاخ های کوچک و بزرگ دارند به او میفهماند که فدات بشم این مسیر، مسیر نادرسته، ببین داره به ماشینت آسیب وارد میشه، ببین هرچی داری پیش تر میری، خرابی های ماشینت داره بیشتر میشه، کمک های ماشینت خراب شد، جلوبندی ماشینت خراب شد و اگر همچنان ادامه بدی خودتو ماشینت باهم دیگه تباه خواهی شد…
بیا و از اون مسیر راحت تر و زیباتر برو که آسفالته و لذت میبریو خیلی سریع تر به مقصد میرسی بدونِ خرابی و آسیب به خودتو ماشینت…
اگر چشم بینا داشته باشد، اگر گوش شنوا داشته باشد، اگر قلبِ تسلیم داشته باشد…، هدایت را دریافت میکند و به مسیر خداوند، مسیر هموار، مسیر دلخواه، مسیر راحت و پر از زیبایی هدایت خواهد شد…
اما اگر اینهارا نداشته باشد و به مسیر خودش ادامه دهد، سرانجامش پر واضح خواهد شد…
• و اما این وسط آیا درسته من برم به دنبال او تا بخواهم او را از این مسیر منصرف کنم و به مسیر خداوند هدایت کنم؟
اول از همه خودم داغون خواهم شد در این مسیر، ماشین خودم توی مسیر اون یارو خراب خواهد شد، خودم ضربه های وحشتناکی خواهم خورد، و از مسیر اصل و مسیر هموار مایل ها فاصله خواهمگرفت، منی که داشتم مسیر خودمو سوت زنان، با عشقو حالو زیبایی میرفتم، وارد مسیر اون شخص خواهم شد و به خودمو ماشینم خرابی وارد خواهم کرد، که چی؟ که تهش اون بابا بگه من مسیر خودمو ادامه میدم، و من میمانمو این همه ضربه و خرابی و پشیمانی که به بار آوردم، فقط بخاطر اینکه خواستم یک شخص رو به راه درست هدایت کنم…
نه آقا علی این درستش نیست…
• درستش اینه که تو مسیر خودت رو بری، مسیر خداوند و مسیر اصلی رو بری…
در این صورت اگر کسی وارد مسیر سنگلاخی شد، میتونه باهات تماس بگیره و ازت (درخواست) کنه که آقا علی، شما ک اینقدر مسیرت راحته، همواره، پر از نعمت و زیبایی، پر از تیک خوردن اهدافته و…
از کدوم مسیر رفتی؟میشه به من آدرس بدی و منم وارد این مسیر شم؟
در این صورت میتونی بهش آدرس درست رو بدی…
بله این کارِ درسته.
کامنتم رو با شاه بیتی از مولانای جاااااان که دقیقا راجب به این موضوع سروده شده تمام میکنم:
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر آمد نهان
خلق را با تو چنین بدخو کنند
تا ترا ناچار رو آن سو کنند
دوست عزیزم، اگر خلقِ جهان و شرایط زندگیت با تو بدخو میکنند
فقط برای اینه که تو را رو آن سو کنند…
تا تورو به سمت اصل، به سمت خدایی که ازش فاصله گرفتی برگردونه…
در پناه قادرِ مطلق باشید…️
به نام خداوند وهاب
هر چقدر بخوام احساسم رو به شما بگم نمیتونم که من چطور هدایت شدم به این فایل، داستان از این قرار است که من برادر زادهای دارم که ۱۰ساله هست ۸ سال پیش وقتی ایران بود این بچه انقدر به من وابسته بود که دختر ۲-۳ ساله پشت من گریه میکرد، میخواست با من باشه حتی بیشتر از مادرش، زمانی که خواستم مهاجرت کنم میگفت عمه من رو با خودت ببر، و من بهش گفتم الان کوچولو هستی وقتی بزرگ شودی میام میبرمت پیش خودم، هنوز بعد از ۸ سال این بچه یادش و به من میگه عمه پس کی من رو میبری، پدر و مادرش از هم جدا شدن و من بیشتر فکر میکردم باید راهی پیدا کنم که بیارمش حتی مادرش هم خیلی راضی هست از این کار، ۲ روز پیش شنیدم که مادرش خیلی بیخیال و در تربیت این بچه کلا یکم بی بندو بار هست، این دختر ۱۰ سال رو هر جایی میذاره شب بمونه، هر چیزی بشنوه و خلاصه چیزهایی که ظاهراً واسه یه بچه ۱۰ ساله جالب نیست، و من باز به این فکر افتادم که باید واسه این بچه یه کاری کنم، یه جوری بیارمش، من خودم دارم مهاجرت میکنم به آمریکا و اصلا شرایطم جور نیست، و خیلی فکر میکردم که چیکار کنم، چطور کمکش کنم، یه جورایی خودم رو مسول میدیددم که من به این قول دادم، نباید ناراحتش کنم و بیرمش که اینجا توی یه محیط سالم و با امنیت بالا زندگی کنه، اگر میخواستم الان این کار رو کنم مطمئنا خودم از مسیر خارج میشودم، و تمرکزم از زندگیم میرفت به سمت این بچه، خدا امروز من رو به صورت کاملا معجزه آسا هدایت کرد، من هزاران بار به این شکل هدایت شدم و امروز بهم الهام شدم که بزنم روی دگمه نشانه من، واقعا که خداوند به همه ما به یک اندازه نزدیک است.و باز به من یاداوری کرد که تو مسول کسی نیستی، تو نمیتونی اون و هیچ کسی حتی بچه خودت رو خوشبخت کنی، جز اینکه خودش بخواد، خدارو شکر، احساسم خیلی خوب تر شد، ذهنم هنوز براش مقاومت داره اما باید با تکرار این فایل بپذیرم که من فقط مسول خوشبخت کردن خودمم.
یکی از نزدیکان من که شرایط مالی نرمال داشت، ما یک خونه خالی داشتیم و واسه کمک به اون، بهش گفتم بیا این خونه و به مبلغ خیلی کم، ۱/۳ اجاره هر ماهش به ما بده، حالا جالبه که این آدم رو دپرس تر از قبل میبینم، و هر وقت دیدمش داره ناله ندارم ندارم میکنه، باورم نمیشه که این آدم چطور وقتی هزینه هاش کم شده حتی از نظر مالی بدتر شده، حتی به من زد و گفت انقدر پول داری قرض بدی ماه دیگه پس بدم ههههه، شوکه شدم اصلا، گفتم ببین وقتی تو فکر میکنی میتونی به دیگران کمک کنی این اتفاق میفته، الان میفهمم که حتی بخشش ۱۰درصدی ما باید از روی دلسوزی نباشه، باید خود خواهانه باشه، واقعا خداوند رو با تمام وجودم شکر میکنم که با این اتفاقت قانون رو به من داره بیشتر ثابت میکنه، ما واقعا تونایی تغییر زندگی دیگران رو نداریم، و نمیتونیم کسی رو خوشبخت یا بدبخت کنیم، ما نباید احساساتی عمل کنیم، وای که این هنوز پاشنه آشیل من هست که گاهی هنوز تصمیمات احساسی واسه خانوادم میگیرم و وقتی ضربه دیدم میفهمم داستان رو.
خیلی وقتها شده که انقدر تمرکز کردم به اونهایی که دوستشون دارم که از خودم غافل شدم، یعنی این تمرکز با ارزش رو من هدر دادم، بابا جان به جای دیگران به خودت فکر کن، رو خودت کار کن، والا اگر به جای این دلسوزیهای بیخود و نصیحتها بشنم رو خودم کار کنم، ایرادای خودم رو برطرف کنم چی میشد، الان میدونم که خیلی نشتی انرژی داشتم و دارم، حتی در مورد همسرم، اون میخواد وزن کم کنه، میخواد برنج و نون رو حذف کنه، من تمرکزم رو گذشتم رو اون و از خودم کلا غافل شدم، چقدر بده، چقدر ما ایراد داریم که باید برطرف کنیم، این همه رو خودم کار کردم ، هر روز و هر روز بلا استثنا دارم این فایلها رو بارها گوش میدم ، روی خودم کار میکنم باز از یه جا دیگه میزنه بیرون، خداوندا هر لحظه ما رو هدایت کن، به مسیری که پر از نعمت، سلامتی، ثروت و خوشبختی هست، ممنونم استاد عزیزم.
خداوندا سپاسگزارم برای لحظه به لحظه هدایت هات.
Somi
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در فضای این آگاهی و چرخ زندگی که روونتر داره میچرخه ،الهی که صدهزار مرتبه شکرت
دیشب این فایل رو داشتم گوش میدادم که بعدش خوابم برد و اتفاقا باید خوابم میبرد تا از تجربه ی امروزم بنویسم زیر این کامنت
دیشب حین گوش دادن فایل خوابم برد و بعد پریدم و دوباره خوابیدم و احساس کردم یه کوچولو زیادی گرمم شده و دیگه خوابیدم ،
صب بیدار شدم و دیدم یه کوچولو فقط انگار مثلا آب دهنم کم شده و یه همچین حالتی بود و رفتم سمت اتاق مامانم دیدم یاااااااااا خداااااااااا
مامانم گف رضا تا صب نخوابیدم و دوتا پام درد میکنه و یعنی کاملا زمین گیر شده بود ،گفتم چرا ،گف دیشب که بغلم کردی دیدم بدنت خیلی داغه تو ویروس و دادی به من ،گفتم مادره من ،من که سالمم اولا ،دوما من که همیشه بدنم داغه و واقعا هم همینه و همیشه بدنم داغه ،نمیدونم چرا ، گف که نه دیشب فرق میکرد احساس کردم خیلی تب داری ،گفتم ولله من حالیم نبود و دیگه ادامه ندادم ولی خب دیدم که منم یه کوچولو انگار ویروس گرفتم ،حالا نمیدونم باشگاه یا کجا ؟؟؟ خلاصه صب سرحال تخم مرغ آب پزای خودمو خوردم و عین ایران که اسراییل و به رسمیت نمیشناسه ،انگار نه انگار که ویروس تو بدن منه ،یعنی قشنگ احساس کردم که داره بهم میگه مارو دور ننداز ،ما انقدرام به درد نخور نیستیم و جک ساختم ازش و دلم به حالش سوخت که اصن تحویلش نگرفتم و زدم با حال خوب بیرون و فقط سپاس گزاری میکردم بابت زیبایی ها ،قبلش به مادرم گفتم که تا میام خونه باید خوب شده باشیا ،خودتو به بیحالی نزن پاشو برو بیرون ….
و منم که خب چندین ساله شکر خدا نه دکتر رفتم برای مریضی نه قرص خوردم و این باور رو ساختم که بدن من به راحتی از پس هر بیماری بر میاد و با این باور هر بار با قدرت ذهنم درمان مردم خودم رو بار بعدی راحت تر شده و امروزم که بیماری که مادرمو زمین گیر کرده بود رو من اصن اثری نداشت ،فقط فک کنم سه باری عطسه کردم و اتفاقا خیلیم حاااااااااال داد ،
ظهر اومدم خونه و دیدم مادرم اصن فقط منتظر منه که ببرمش دکتر واصن افتضاح بود وضعش ،
خب هدف چیه از نوشتن این داستان ؟؟؟
اولش که مادرمو تو اون حال دیدم بد جور جوش آوردم ، بد جور ها ولی هیچ حرفی نزدم خدارو شکر
چرا جوش آوردم ؟؟؟ سره اینکه آقا تو چرا باید به این راحتی یه ویروس زمین گیرت کنه اونم این شکلی که من دیدمش اصن ترسیدم ،یه جوریم با آب وتاب و جزییات تعریف کرد که کجاهام درد میکنه و اینا که ….
یه دوش گرفتم و اونجا داشتم با خودم داستان این فایل رو مرور میکردم و میگفتم مسیر درست رفتن و کنترل احساسات چقدر سخته واقعا ،کنترل ذهن چقدر سخته واقعا ،چرا ؟؟؟
چون من میبینم که عزیز من به خاطر باورهای بیمار گونه ی خودش یه ویروس چطوری ازپا درش آورده و داره عذاب میکشه ، ولی خب طبق قانون من فقط باید اعراض کنم و اصن وارد بحث نشم ،
چون من کنترلی ندارم توی زندگی مادرم ،جهان داره به صورت مجزا به فرکانس هر شخص پاسخ میده
نتیجه فرکانس های من این شد در عرض چند ساعت سلامت شدم ،
و نتیجه فرکانس مادرم این شد که تا بعد از ظهر چندین برابر وضعش بد شده بود و تبش رفته بود بالا ،و رفت زیر سرم ،
به قول استاد : چه کنم که کسی که روی ذهنش و باورهاش کارنکرده من نمیتونم با یک ساعت و دوساعت و هزار ساعت تغییرش بدم ،
امروز از خدا ایمان بیشتری خواستم ، گفتم ببین رضا ممکنه حتی عزیز ترین کست انقدباورهای بیمار گونه داشته باشه که حتی تا سرطان خون بره جلو ،وتو بازهم کاری از دستت برنمیاد براش ،اونوخ میخوای چیکار کنی ؟؟؟دل بسوزونی ؟؟؟ سخنرانی کنی براش ؟؟؟ چیکار کنی ؟؟؟
و همیشه بعد این صحبت ها به خودم میگم ،ببین ابراهیم کی بود ؟؟؟!!!
فقط از خداوند هدایت میخوام تا در مسیر درست قدم بردارم
یک تجربه دیگه ام داشت این مریضی مادرم
اونم اینکه مادرم چون رو ذهنش تسلطی نداره ،سریع ذهنش همون اولای بیماری ،تجربه سخت بیماری قبلی رو به یادش آورده بود و ظهر که اومدم گف زود مریم دکتر مثل اون دفعه دوماه طول میکشه تا از بدنم دربیاد ……
چی بگم ؟؟؟ چی بنویسم ؟؟؟
یک اتفاق مشابه ،دونتیجه متفاوت ؟؟؟؟چی بنویسم از این نظام دقیق خداوند و کارکرد دقیق جهان ؟؟؟
چی بنویسم ؟؟؟بنویسم جهان بازتاب باورهای منه ؟؟؟خب معلومه دیگه امروز با تمام وجودم لمس کردم این قضیه رو یه باره دیگه ،
من چون روی ذهنم کار کردم و بارها و بارها با ذهنم درمان کردم خودم رو ، اول صب اولین چیزی که تو ذهنم مرور میشد ،تجربیات قبلی بود که تونسته بودم خودمو درمان کنم و هر بار این باورها قوی تر شد و امروز یک باره دیگه قوی تره قوی تر
،
به غیر از زندگی خودم و تغییر خودم من عاجزترینم در مقابل تغییر دیگران و عزیزانم
مثل تمام پیامبران الهی من عاجزترینم در مقابل تغییر دیگران ،عاجزترینم در مقابل این قانون الهی .
هر کس مسعول زندگی خودش و فرکانس های خودشه
مادرم ظهری گف توام چشات قرمز شده ها ،گفتم مادره از حدقه ام بزنه بیرون من خودمو نمیبازم
و بعده این جمله هی وسوسه شدم که نصیحت کنم و بگم توام نباید زود خودتو ببازی و انقد راحت قبول کنی مریضی و اینا ،ولی جلوی زبونمو گرفتم و حرفی نزدم ،
خدارو شکر که تا حد مطلوبی تونستم به دانسته هام عمل کنم و از خودم راضیم و انشالله هی بهتر و بهتر شم .
الهی شکرت
خدایا تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.
در پناه الله یکتا .