رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده‌ایم»

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

آن زمان که در بندرعباس بودم، قبل از اینکه بخواهم برنامه هایم را به صورت جدی شروع کنم، بزرگترین نگرانی ام درباره سخنرانی این بود که، مبادا فردی سوالی بپرسد که آن لحظه پاسخش را ندانم!

اما حسی بسیار واضح در درونم، به من گفت:

اصلاً نگران نباش. پاسخ ها به موقع برایت خواهند آمد. آنگاه به من گفت که تنها وظیفه ام اشاعه توحید است و به من اطمینان  داد که “بقیه اش با اوست:

جواب سوالات، آماده سازی شرایط، آوردن ثروت و نعمت به زندگی ام و … همه و همه با اوست. جالب است که همیشه، بهترین و کاملترین پاسخ های من به سوالات، دقیقاً روی استیج یا حتی درست در لحظه ضبط فایل بوده است.

من این حس، انرژی، خدا یا هر آنچه می نامیمش را باور کردم.

آن زمان که از من خواست که آرام باشم و فقط شروع کنم و هدایتم با اوست، به یقین هدایت شدم و همه چیز در زندگی ام با او معنا یافت.

اینجا در آمریکا، هرگاه از من می پرسند دین شما چیست؟  پاسخی جز این ندارم که: یکتاپرست هستم. چون نمی توانم این انرژی را در قالب هیچ نام یا فرقه ای جای دهم. چون انتخاب کردم تا به قول قرآن، پیرو آیین ابراهیم باشم که موحد بود و مشرک نبود.

به نظرم بهترین نگاه به خداوند، همان نگاه خالص و توحیدی ابراهیم به این انرژی است. نگاهی که فارغ از هر فرقه و پیرو، خودش بود و خدای خودش.

وقتی به زندگی ابراهیم می نگرم، نگاه پر از یقین ابراهیم به این نیرو را در جای جای زندگی اش می بینم:

از ورود به آتش، رها کردن همسر و فرزندش در بیابان تا قربانی کردن فرزندش…

نگاهی که یقین دارد باید توکل کرد و قدم ها را  برداشت. هدایت به موقع می آید و قدم های بعدی گفته می شود.

نگاه ابراهیم به من فهماند که خداوند همه چیز است. من، تو، نظم جهان، قوانین هستی و همه آنچه هست خواه آن را خوب می دانیم یا نه، همه و همه شکلی است از انرژی ای که خدا نامیده ایم.

خداوند به شکل هر آنچه در ذهنت بسازی، وارد زندگی ات می شود، همانگونه که به شکل باورهای سلیمان نبی، برایش خدایی وهاب شد و در قالب قدرت و ثروت، وارد زندگی اش شد. همانگونه که برای ابراهیم، از آتش تبدیل به گلستان شد.

خداوند مثل آبی است که به شکل ظرف باورهای تو در می آید. باید ببینی چه ظرفی برای او ساخته ای؟!

زیرا می تواند ظرفی باشد در قالب خانه ای زیبا، سفری رویایی به زیباترین نقاط دنیا، خودرویی با امکانات عالی، رابطه ای توام با عشق و مودت، سرمایه گذاری هایی سود آور، سلامتی و آرامش و همه چیزهای خوب

یا بر عکس، نگرانی هایی مثل اجاره خانه، قسط، بدهی، روابط نامناسب، بیماری های مختلف و…
حال که خداوند همه چیز است، می خواهی برای تو چه شکلی داشته باشد؟

ثروت باشد یا فقر؟ درمان باشد یا درد؟ عشق باشد یا نفرت؟ آسان باشد یا سخت؟

بپذیر، ایمان بیاور که هیچ محدودیتی برای این خدا نیست. بدان خدا چیزی جدا از ما نیست و درگیر هیچ  قالب و واژه ای نباش.

هرچه بزرگتر فکر کنی، هرچه باورهای قدرتمند کننده تری درباره ثروت، سلامتی، روابط زیبا و… بسازی، این انرژی به شکل  زیباتری وارد زندگی ات می شود و به همان میزان، نگرانی هایت را کمتر، آرامش ات را بیشتر و جهانت را زیباتر می نماید.


برای مشاهده‌ی سایر قسمت‌های «توحید عملی» کلیک کنید.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2348 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 9
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 25 فروردین رو باعشق مینویسم

    خدایا شکرت به خاطر همه داشته هام

    به خاطر اینکه دارمت ربّ دل انگیز و ماچ ماچی من

    چقدر سپاسگزاری حال آدمو خوب میکنه

    خدایا شکرت

    و یک آرزوی دیگه ام رخ داد

    این رد پام یه بووووووم

    یه هوررررررا

    یه ربّ من ،بی نهایت سپاسگزارم

    یه ربّ ماچ ماچی من دوستت دارم

    و یه سپاسگزاری بینهایت داره

    آرزویی که هر بار و هر سال ، که برای عید و فروردین ماه برای خیابونای شهر تهران ، المان های نوروزی میذاشتن و تخم مرغ رنگ میکردن و من همیشه از کنار تخم مرغایی که تو خیابونا و محله و پارک های تهران بود رد میشدم و دستمو میکشیدم روشون و میگفتم چقدر دوست دارم منم یه روز یکی از این تخم مرغا رو رنگ کنم

    نمیدونم چرا همین الان به شدت گریم گرفت و سپاسگزاری کردم

    شاید رنگ کردن یه تخم مرغ المان شهری که آرزوی من بود برای شما و یا هر کس دیگه که بشنوه ،بگه ببین چه چیزی رو آرزو داشته

    اما من آرزو داشتم چون عاشقانه عاشق نقاشی کشیدن بودم و سال ها این آرزو رو داشتم که رو دیوار و یا هرچیز دیگه ای کار کنم و البته برای درآمد داشتن هم دوست داشتم و هم لذت بردن از کارم

    خدا شاهده ، من از سالی که مهاجرت کردیم و اومدیم تهران 1394 تا به الان 1404 وای خدای من 10 سال شده

    من هر سال تخم مرغای رنگی رو میدیدم و یا دیوارای رنگی و نقاشایی که رو دیوارا کار میکردن و یا تخم مرغ رنگ میکردن رو میدیدم ،میگفتم کاش منم رنگ کنم

    امروز آرزوی 10 ساله من رخ داد و شب آقای نقاش خداگونه زنگ زد و گفت قراره فردا برم پارک بانوان در منطقه ای از تهران و دو تا تخم مرغ رنگ کنم و اولین روز کاری من برای کار در سال جدید فرداست 26 فروردین ماه

    وقتی زنگ زد و گفت و خوشحال بودم و سپاسگزاری میکردم به خودم گفتم ببین طیبه ، رخ داد چقدر راحت

    من سال ها تقلا میکردم

    سال ها باورهای محدود داشتم

    سال ها به خدا اعتماد نداشتم که حرکت کنم و یا اینکه بخوام رها باشم

    سال ها داشته هامو نمیدیدم و به خاطرشون سپاسگزار نبودم

    اما از وقتی تصمیم گرفتم رها بودن رو یاد بگیرم ،و کمک خواستم و خدا در زندگیم وارد شد همه چی تغییر کرد

    چقدر سپاسگزاری سریعتر از نوشتن خواسته ها ،جواب میده

    قشنگ‌هم جهتت میکنه با جریان خداوند طبق گفته های استاد در دوره من این روزا سعی میکردم بیشتر از قبل سپاسگزاری کنم و نوع تمریناتم برای ستاره قطبیم هم تغییر کرد و نوع نوشتنم تغییر کرد و الان سپاسگزارم بابت تک تک اتفاقات امروزم و تک تک داشته هام و هر روز دارم میشمرم و میبینم که چقدر من ثروتمندم

    سپاسگزارم از خدا که ریز به ریز داره هدایتم میکنه و ریز به ریز داره میچینه و رشدم میده

    چقدر زیباست و زیباتر از همیشه و هر لحظه داره زیباتر از لحظه قبل میشه

    امروز صبح من رفتم‌بانک چقدر برخورد خوبی از کارمند بانک دیدم

    وقتی شماره برداشتم خلوت بود و شماره مو گفت و رفتم باجه

    بهم گفت پول میخوای و جوابمو که دادم با خنده و شوخی گفت برای چه کاری میخوای و خندید و منم خندیدم و گفتم لازمش دارم

    و گفتم کارت ملیمو بدم بهتون ؟ چون همیشه برای مبلغ میلیون کارت ملی میخواین

    خندید و گفت نه خانم مزرعه لی ،نیاز نیست

    شما جزء مشتری های خاص ما هستید و فامیلیتونم که خاصه. فامیل بروس لی هستین

    مگه میشه از شما کارت ملی بگیرم

    شناخته شده اید تو این بانک

    من فقط داشتم میخندیدم تو دلم ، همیشه آدما منو فامیل بروسلی میبینن

    خلاصه بسیار برخورد خوب و مودبانه ای داشت و به قدری با احترام کارهامو انجام داد که من فقط خداروشکر میکردم که انسان های خداگونه اطرافم هستن و با احترامن

    رفتم نون بخرم و از کنار مدرسه پسرونه رد میشدم که دیدم نوشته

    فرصت ها را قدر بدانید

    تعجب کردم ندیده بودم این نوشته رو و یا اگر دیده بودم توجه نکرده بودم و امروز دیدم و باز هم یه نشونه از خدا که از لحظه لحظه اکتونت لذت ببر و نه به گذشته و نه به آینده هیچ فکری نکن و فقط سپاسگزاری رو تمرین کن

    وقتی رسیدم خونه نشسته بودم رد پاهامو در سایت مینوشتم که

    یهویی یاد یه چرخ گوشت یک دو سه که داشتم افتادم و برای جهیزیه ام مادرم گرفته بود

    من داشتم درمورد فایل جلسه 8 مینوشتم نمیدونم چی شد یهو اون یادم اومد که بلند بشم و بدمش به مادرم و بگم استفاده کن

    بهش گفتم نمیدونم چرا یادم اومد اما اینو نداری و یه مدت زیادیه هی میگی یک دو سه بخرم

    اینو بیا استفاده کن

    و مادرم متعجب شد

    من اصلا به اون فکر نمیکردم و وقتی یهویی به قلبم افتاد، گفتم حتما نشونه هست که من درمورد بخشیدن و باور فراوانی رو داشته باشم

    و اینکه متوجه شدم خود جهیزیه جمع کردن برای دخترا و پسرا نشونه کمبود هست که از بچگی میگفتن باید جهیزیه دختر رو از بچگی جمع کنی وگرنه وقتی بزرگ بشه نمیتونی بخری

    و این تمرین اوله

    من تو این سه روز چند تا کار عملی کردم که میدونم باید باز هم با دقت به فایل گوش بدم

    من تمرین رنگ روغن کلاسیم رو انجام دادم و اینستاگرام پیج کاریم رو رفتم ببینم ، دیدم از پاساژی که برای ورکشاپ رایگان هر هفته میریم ، فیلم دیروز رو گذاشته

    تو دلم‌گفتم حتما بازم‌مثل همیشه از نقاشی من عکس و فیلم نگرفته و نمیذاره تو استوری پاساژ

    اما سریع گفتم‌دیگه برام‌مهم نیست ،من تصمیم گرفتم روی پیشرفت خودم تلاش کنم و مهارتمو بیشتر کنم

    که یهویی دیدم تو فیلم 3 بار ازم فیلم گرفته و استوریای بعدی دو بار عکس گرفته از زاویه مختلف و عکس کارمو گذاشته

    اشک تو چشمام جمع شد و گفتم ببین طیبه پارسال هی میگفتی چرا عکس نمیگیره از کارم و چسبیده بودی ، اما وقتی امسال تمرکز گذاشتی روی تمرین نقاشی

    هم از پیجت سفارش طراحی چشم گرفتی و امروز مبلغش رو واریز کرد و اولین سفارشت از پیج کاریت بود ، هم الان استوری کارت رو گذاشت

    این میگه که طیبه روی یادگیری خودت تمرکز کن و لذت ببر و سپاسگزار باش

    ساعت نزدیک 9 شب ،مهمون داشتیم مادرم گفت برم خرید کنم

    وقتی خرید کردم و داشتم با خدا عاشقانه صحبت میکردم و هوا بارونی بود و رو به آسمون آهنگ میخوندم و کیف میکردم که دیدم تلفنم زنگ خورد و آقای نقاش خداگونه بهم زنگ زد و گفت ، فردا برم برای کار نقاشی و باید تخم مرغ بزرگ برای یه پارک بانوان رنگ کنم

    وقتی صحبت کردم و تلفن رو قطع کردم خداروشکر کردم و خنده ام میگرفت چون من همیشه دوست داشتم یکی از تخم مرغایی که تو المان شهر تهران میذارن رو ، منم برم رنگ کنم

    وای خدای من دقیقا رخ داد

    گفتم ببین طیبه تصمیم گرفتی رها باشی و طبق گفته استاد دیگه فقط سپاسگزاری کنی

    خود به خود خودشون زنگ میزنن

    خود به خود همه چی به وقتش ،در زمان و مکان مناسبش رخ میده

    از این به بعد دیگه کلید رو خدا بهت داده ، حالا دیگه تویی که باید درست اجرا کنی

    و با لذت سعی داشتم فقط سپاسگزاری کنم و حالم خیلی خوب بود

    خدایا شکرت

    امروز هم کلی درس های ناب بهم یاد دادی و ریز به ریز داری هدایتم میکنی و بی نهایت دوستت دارم ربّ دل انگیزم

    نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت در زندگیتون جاری باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 9 بهمن رو با عشق مینویسم

    میخواستم رد پای روزم رو در فایلی بذارم گفتم ردپام چه چیزی داشت که پر رنگ بود برای من

    چشمامو بستم و این بایل اومد جلوی چشمم

    من امروز ، دوباره نرفتم گالری هنرجوی استادم که تو انقلاب بود و یه حسی داشتم که دلم نمیخواست وقتم رو برای یاد گیری تذهیب بذارم

    مدام فکر این بودم که وقتمو بذارم برای رنگ روغن

    تا تابلوهایی که با ایده خدا ،پارسال شروع کردم رو کار کنم

    درسته دوست داشتم کار کنم و تو نقاشیام ازش استفاده کنم

    اما وقتی بار اول بهم یاد داد و ریز بود ، یکم سخت بود برام

    نمیدونم شاید ترس دارم و باید از خودم سوالاتی بپرسم که آیا دلیل این ترسم چیه ؟

    که سبب میشه نخوام یاد بگیرم

    و بپرسم که اصلا میخوام یاد بگیرم یا نه ؟

    وقتی من صبح بیدار شدم

    دیشب با خواهرم قرار گذاشتیم بریم نمایشگاه شهر آفتاب برای نمایشگاه خودرو و موتور

    من خیلی دوست داشتم برم و به خواهرم پیام دادم و گفتم که میای بریم و گفت فردا بریم

    وقتی صبح بیدار شدم ، داشتم پرده های هفت رنگ و بهشتی اتاقمو میکشیدم تا نور زیبای خدا به اتاقم برسه و لذت ببرم از این روز بهشتی ، من چند وقته که هربار که پرده های اتاقمو میکشم میگم‌و به این روز بهشتی با عشق و لذت شروع کنیم ادامه بدیم ،

    یهویی به دلم افتاد از این به بعد باید بیشتر تلاش ذهنی داشته باشی و خیلی جاها نری

    و امروز نباید بری نمایشگاه شهر آفتاب

    و من به قدری واضح این پیام رو دریافت کردم که با اینکه خیلی خیلی دوست داشتم برم ماشین و موتورارو ببینم و از پارسال منتظر این روز نمایشگاه بودم که برم و موتور و ماشین ببینم و کیف کنم ، سریع گفتم چشم

    و فایلی که چند روز پیش از یه قهرمان شنا ،دیدم و شنیدم که گفت به مدت 5 یا 6 سال هیچ جایی نرفته و تمرین کرده و شنا کرده شب و روز

    و الان قهرمانه

    به خواسته اش رسیده

    با خودم عهد کردم منم از این به بعد اول روی باورام تمرکز میکنم و بعد روی تمرینات نقاشیم و پیشرفتم در مهارتم

    وقتی تصمیم گرفتم نرم

    گفتم آره ، خدا راست میگه ها ، تو هنوز درست کار نکردی روی تابلوت بعد اگر امروز بری نمایشگاه ، دیر میای و نمیشه که کار کنی

    حتی اگر شده 4 سانت هم کار کنی و با دقت و تمرکز کار کنی خیلی خوبه

    پس روی تمرینت تمرکز کن که شنبه دست پر بری و 100 خودتو بذار

    و شروع کردم به کار کردن

    و وقتی ظهر شد

    قرار بود خواهرم بیاد و خواهر زاده ام که از مدرسه اومد با هم بریم که زنگ زد گفت نمیره و میخواد کار جدید ببافه و برای روز جمعه ببره تو جمعه بازار بفروشه

    جالب بود بدون اینکه بهش بگم و برای پیشرفتم تصمیم گرفتم نرم

    و گفتم ماشینا همیشه هستن و میتونم عکساشونم ببینم و لذت ببرم

    پیشرفت و تمرکزم به صورت ذهنی و عملی مهم تره

    اینو میدونستم که با دیدن ماشینا از نزدیک به ساخت باورهای قوی من کمک میکنه اما تصمیم گرفتم تمرین کلاسم رو انجام بدم

    چون استادم برای شنبه تاکید کرده بود که باید دست پر بریم کلاس

    و انگار این تصمیمم به خواهرم هم ، فرکانسش ارسال شده بود و خواهرمم گفت میخواد کار جدید ببافه

    خدایا شکرت

    وقتی خواهر زاده ام اومد ،مادرم گفت من و تو باهم بریم و رفتن تا شب که برگشتن برن تجریش و اونجا گل سر بفروشن

    چقدر خوشحالم که مادرم هم به شدت فعال شده

    و مشتاقه که بره کار کنه

    و درآمد داشته باشه

    وقتی رفتن

    من و داداشم هم هرکدوم تو اتاقای خودمون کار میکردیم

    من نقاشی و داداشم خطاطی

    خدایا شکرت

    خیلی حس خوبی داره

    من در بهشتی ترین روزهایی دارم زندگی میکنم که خیلی لذت بخشه

    امروز با گوش دادن به دو تا از فایل های استاد ،بار سنگینی از روی دوش های من ،از روی سر من ، که سال ها بود از بچگی با خودم حمل میکردم و به شدت سنگینی میکرد ، به یک باره برداشته شد

    فایل جلسات 7 تا 14 دوره عشق و مودت و دوره عزت نفس‌

    من داشتم چیزای جدیدی میشنیدم که میگفتم وای خدای من تو چقدر عظیمی

    بعد اینکه این بار سنگین رو که خدا با دستانش از روی دوشم و سرم ، برداشت ، گفتم چقدر تو خوبی ربّ من

    چقدر تو رو بد معرفی کرده بودن و من خبر نداشتم

    چقدر خوشحالم که شناختمت

    چقدر خوشحالم که دارمت

    تو چقدر مهربان بودی و من نمیدونستم

    تو چقدر عاشق من بودی و نمیدونستم

    تو چقدر بخشنده بودی و من از این بخشندگی تو هیچی نمیدونستم

    تو چقدر نوری و نور

    تو چقدر عشق دلی و عزیز

    تو چقدر ماچ ماچی

    وقتی بیشتر دارم پیش میرم بیشتر به ماچ ماچی بودنت پی میبرم

    اینکه لپای پر نور و بزرگت رو فقط و فقط برای من دادی تا من هر موقع ظرف وجودم رشد کرد از لپای تو بکشم و ماچت کنم و از اینکه دارمت لذت ببرم و کیف کنم

    من قبلا حسی که داشتم و درکی که داشتم از خدا ، هرموقع دلم میخواد بغلش کنم و ماچش کنم ،طبق الهامی که شده از چند ماه پیش

    من همیشه از لپای خودم میگیرم و میکشم و دستامو بوس میکنم و یه وقتایی دستمو روی قلبم میذارم و میگم دوستت دارم و عمیقا توی قلبم حسش میکنم

    وقتی نماز میخونم ، بیشتر وقتا ، دستمو رو قلبم میذارم و سکوت رو حس میکنم ،

    چرا میگم سکوت ؟

    چون هیچ صدایی از قلبم نمیشنوم ، به قدری آرومه که من لذت میبرم از این آرامش قلبم

    بارها شده که گفتم قلبم چرا صداش نمیاد و بیشتر سکوت میکنم و بیشتر دقت میکنم اما هیچ تپشی که قبلا داشت رو دیگه نداره

    حتی یه وقتایی حس میکنم قلب ندارم

    تپش و ضربان داره اما به قدری آروم و در آرامشه که من فقط و فقط در این آرامش ، خدا رو حس میکنم و اشک تو چشمام جمع میشه و میگم منم دوستت دارم و گریه عشق بینمون سرازیر میشه

    خدا خیلی عشقه خیلی

    چقدر من فایل انرژی که خدا مینامیم رو دوست دارم

    که استاد میگفت جوری به این انرژی شکل بده که به تو کمک کنه

    من با گفتن ماچ ماچی به ربّ و صاحب اختیارم ، به قدری احساس نزدیکی میکنم به خدا که خیلی حس آرامش میگیرم

    من حتی تو تجسم هام همه جا رو نور میبینم و نور

    و وقتی یه دست خیلی خیلی بزرگ و بی نهایت عظیم رو میبینم که میاد و من میشینم روی دستای عظیم خدا

    حتی هیچ بودنم رو احساس میکنم

    اولین باری که هیچ بودنم رو احساس کردم گریم گرفت و فقط اشک ریختم

    چون داشتم به وضوح تجسم میکردم که رو دستای خدا هستم و هرچی بیشتر وضوح تصویرم که تجسم میکردم بیشتر میشد هی میدیدم من دارم کوچیک و کوچیک و کوچیکتر و حتی دیدم که نقطه و ذره و بعد دیدم که هیچی نیستم و زدم زیر گریه

    از اون روز وقتی تجسم میکنم دقیقا میبینم این هیچی بودنم رو و به همه بودن خدا پی میبرم و اشک میریزم و سپاسگزارم از این حال خوبی که خدا به من هدیه میده که هر روز باهاش صحبت میکنم

    به قدری عاشق منه که داره هر لحظه ریز به ریز هدایتم میکنه تا منو بزرگ کنه ،ظرف وجودم رو بزرگ کنه

    خدایا شکرت

    و وقتی به این حس خوب فکر میکنم و میکردم و بیشتر به هیچ بودن خودم پی میبردم و گریم میگرفت

    یادمه یه بار هرچی دقت کردم و گوش دادم به صدای قلبم هیچی نشنیدم

    وقتی بیشتر سکوت کردم و بیشتر و بیشتر دقت کردم ،یهویی با خودم گفتم ،طیبه تو هیچی نیستیا ،این یادت باشه

    همه خداست

    همه خدا

    حتی این قلب و دست و صورت زیبا و پر از عشق و چشمای خوشگل ،همه و همه خداست

    تو هیچی نداری

    هتی همه این اتاق و هرچی که داری برای تو نیست

    و به خودم یادآوری میکردم

    و گریه میکردم که میتونم با خدا به قدری احساس نزدیکی کنم که درآرامش باشم حتی وقتی گریه میکنم

    خدایا شکرت

    وقتی بیشتر در این مسیر قدم برمیدارم بیشتر به این پی میبرم که نزدیک تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم هستی و با من هستی و هر لحظه ریز ترین هدایت هارو جوری میچینی که من رو رشد بدی

    یه درخواستی ازت دارم ربّ من

    کمکم کن تا یاد بگیرم که هرچی تو بگی ،چشم بگم و سعی کنم تسلیمت باشم و بگذرم از تمام هرآنچه که تو رو از من دور میکنه

    چقدر من خوشبختم که تو رو پیدا کردم

    چقدر من خوشبختم که میتونم در راه تو قدم بردارم و خودمو بشناسم و تو روهم بشناسم

    چقدر تو خوب بلدی که چجوری بچینی تک تک مسیر من رو

    من چی فکر میکردم و چی شد

    من یه سری چیزا رو گناه میدونستم و به شدت ترس داشتم که تار مو بیرون بمونه و یا دستت به نامحرم بخوره و یا پوست دستتو کسی ببینه و خیلی باورای محدود دیگه که از بچگی گفته بودن وبا گوش دادن به این جلسات من تازه فهمیدم که خدا چقدر عظیمه که غفور الرحیمه و چقدر من دور بودم از قرآن

    درخواست میکنم که قلبم رو باز کنی تا قرآن رو با چشم دل و با درک بخونم

    من اول فکر میکردم بهترین دوره برای من که میخواستم اولین دوره بخرم دوره قانون سلامتی هست

    الان و امروز که به درخواستم فکر کردم متوجه شدم که باور محدودم درمورد عزت نفس سبب شده بود که من دوره قانون سلامتی رو درخواست کنم

    من در اصل میخواستم دوره قانون سلامتی رو بخرم و حتی بعد از خرید دوره 12 قدم به خانواده ام اصرار کردم یکی دو بار که با هم شریکی بخریم و درسش رو گرفتم

    اما امروز دلیل اصلی این اصرارم رو متوجه شدم

    اینکه من چرا اصرار داشتم دوره قانون سلامتی رو بخرم

    کمبود عزت نفس بود

    با اینکه میخواستم سلامتی داشته باشم ،اما به قدری مقاومت داشتم و این درخواست درمن پنهان بود که من میخواستم با خرید دوره قانون سلامتی ، بدنم عضلانی تر بشه تا از لاغر بودن کمی فاصله بگیرم

    در اصل من هنوز نتونسته بودم با همین لاغر بودن خودم کنار بیام

    با اینکه در این دو سالی که قدم در مسیر آگاهی گذاشتم و یک سالی که در این سایت هستم ،خیلی با خودم به نسبت دو سال پیش به صلح رسیدم

    اما ته ته افکارم هنوز با لاغریم کنار نیومده بودم و این یعنی کمبود عزت نفس

    و من امروز متوجه شدم که چرا اولین دوره رو دوره 12 قدم رو خریدم تا قدم 7

    که تا الان فقط دو قدم رو یک بار با تکرار چند باره گوش دادم

    که در قدم دو و در جلسات دو بود فکر کنم

    که استاد درمورد موضوعی صحبت کردن و من یه نشونه برای تغییر حس کردم و با اینکه جزء تمرینات نبود و از صحبت های استاد متوجه شدم

    که گفتن اگر به یک فرد خاص فکر کنین صد در صد از مسیر دور میشین

    تصمیم به برداشتن قدم عملی برای گذشتن از خواسته عشق شدم

    و از این خواسته ام که اصرار داشتم ، به صورت تکاملی قدم عملی برداشتم و همین که این قدم رو برداشتم یعنی 2 دی

    فردای همون روز خدا به من دوره عشق و مودت رو هدیه داد

    و 14 دی دوره عزت نفس

    خدا چقدر دقیق بلده چی برای من خوبه

    درصورتی که من خودم هیچی نمیدونستم و اصرار داشتم که دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم

    وقتی الان فکر میکنم

    میبینم در اصل خدا برای من یه سری هدایای عظیم تر کنار گذاشته بود

    و میدونست من درمورد عزت نفس و عشق و روابط ، باورهای به شدت محدودی دارم و حتی میدونست که باید بیشتر با خودم در صلح باشم

    چون این خیلی مهم تر از چیزای دیگه هست

    و من باید با خودم بیشتر به صلح میرسیدم که هماهنگ بشم با روحم ،با خدای خودم

    و حتی میدونست یه بار بسیار سنگین روی دوشم و سرم سنگینی میکنه که با اینکه هر بار با افکارم به یاد میاوردم و اذیت میشدم که همه از باورهای محدودم بود که سبب این ناراحتی و اذیت کردن خودم میشد و من در اصل عزت نفس نداشتم و خودمو دوست نداشتم

    خدا میخواسته که من بیشتر خودمو بشناسم

    خدا میخواسته بیشتر خودشو ،ربّ رو بشناسم

    خدایا شکرت

    و من خیلی خوشحالم که تک تک فایل های عشق و مودت و عزت نفس رو یک بار گوش دادم و از 3 دی و 14 دی که خریدم دوره هارو چند روز دیگه میشه یک ماه

    و توی این یک ماه خیلی رشد داشتم در گذشتن از وابستگی های افکار و وابستگی هایی که باید قدم عملی برمیداشتم

    در اصل خدا میخواسته که اصل رو ،توحید رو به من یاد بده که هماهنگی من با خدا سبب میشه به یه آرامش عظیم برسم که همه چی خود به خود رخ بده

    تو چقدر عظیم و نیرومندی ربّ من

    الان ساعت 2:43 روز 10 بهمن هست که من دارم مینویسم

    من امروز متوجه شدم که تک تک حتی رفتارهای انسان ها با من ،تک تکشون ، مسئولش من بودم

    با اینکه من به این باور رسیده بودم که خودم مسئولم

    اما به این اندازه نمیدونستم، تا اینکه قسمت جلسه برانگیختگی روابط جلسه 11 دوره عشق و مودت رو امروز گوش دادم

    و به تک تک رفتارهایی که با من شده بود در همه جنبه های زندگیم با خانواده و دوست و آشنا و غریبه و همه چیز فکر کردم و فکر کردم

    و با به یاد آوردن تک تکشون تازه فهمیدم که خودم بودم که ریز به ریز تک تک تجربیات زندگیم رو خودم با افکار و باورهام رقم زدم

    و حتی من همیشه میگفتم چرا آدما با من درست رفتار نمیکنن و خیلی سوال دیگه و چرا من نه میشنوم برای درخواست هام در خیلی از جنبه ها ، و من با گوش دادن به این فایل دلیل تک تک این اتفاقات رو متوجه شدم

    اما الان خوشحال بودم از این نظر که فهمیدم و درک کردم

    و دلیل اینو فهمیدم که چرا تو این یک ماه به یک باره رفتار مادرم ،برادرم ،خواهرم و استادای توی ورکشاپ و استاد رنگ روغنم توی این یک ماه که شنبه ها میرم کلاس

    تو کلاس به قدری اسمم رو تکرار میکنه که خودمم میگفتم خدایا چقدر باحالی تو ، و همکلاسیام و حتی بچه های سایت استاد عباس منش

    چندین نفر به پاک بودن و معنی اسمم اشاره کردن و تاکید بود برای من این صحبت هاشون درمورد معنی اسمم

    و وفتی این تکرار و تاکید رو متوجه شدم تازه فهمیدم چرا استادم سر کلاس هی اسمم رو تکرار میکرد

    تو هر جمله اش مثلا از هر 10 جمله 7 تاش طیبه داشت

    این یعنی چی

    یعنی خدا میخواسته من بفهمم که میخواست به معنی اسمم دقت کنم و وقتی دید که متوجه نشدم از طریق دوستان در سایت پیام هایی برام اومد که به معنی اسمم اشاره میکردن و عجیب تر اینکه پشت سر هم بود این تکرار

    که من عشق خدا رو دریافت کردم با این تاکیدش که به من گفت تو هر روزی که داری تلاش میکنی هی داری پاک و پاک تر میشی این درست ترین مسیره

    با هر سعی و تلاش تو برای اصلاح رفتارهات و گفنار و کردار و اعمالت به تو پاداش میدم و محدودیت هاتو برمیدارم

    همه و همه نشونه هست

    دختری که تا دوسال پیش نمیتونست با هیچ کسی ارتباط برقرار کنه و یه سلامم بلد نبود بده به آدما و درست صحبت کنه و زود جوش بود ،به تعریف اطرافیان که سریع عصبانی میشدم و سریع پشیمون میشدم

    که اینو خودم میدونستم و همیشه دوست داشتم تغییر کنم

    تبدیل شدم به یه دختر آروم تر از دو سال پیشم که الان دیگه یادم نمیاد من به شدت قبل عصبانی بشم

    همیشه تو این مدت یک سالی که در سایت هستم تا جایی که تونستم سعی کردم آگاه باشم به رفتارهام ، و توجه کنم و آرام باشم و پاسخ بدم به خودم در هر شرایطی

    چرا گفتم پاسخ بدم؟؟؟؟؟

    چون که مثلا وقتی کسی به من عصبانی هم بشه و یا رفتار نا خوبی با من داشته باشه در این مدتی که دارم روی خودم کار میکنم ، سریع به جای واکنش دادن و ناراحت شدن و عصبانی شدن ، اولین کارم این شده که تا جایی که میتونم خودمو آروم میکنم

    و بعد میپرسم که طیبه فکر کن

    چی بوده در وجودت که سبب این رفتار در اطرافیانت شده

    و وقتی تجزیه و تحلیل میکنم رفتارهامو متوجه میشم که بله ریشه از کجاست

    و خیلی وقتا شده که وقتی کنترل کردم ذهنم رو به طرز عجیبی خدا محدودیت هامو از وجودم برداشته و من آرام تر و آرام تر شدم

    خدایا شکرت

    من خیلی خوشحالم وقتی یک صحبتی از استاد رو شنیدم به یک باره بار سنگینی که سال ها بر روی دوشم بود و از بچگی میترسیدم و به یک باره از روی دوشم برداشته شد

    من امروز به قدری خوشحال شدم که گفتم خدایا شکرت

    تو میدونستی که من نیاز دارم عزت نفسم و رابطه ام رو با تو و خودم قوی تر کنم ، برای همین دوره قانون سلامتی رو بهم عطا نکردی

    و من چقدر خوشحالم که اون دوره رو به عنوان اولین دوره نخریدم

    یادمه وقتی نمیتونستم بخرم ، هی تقلا میکردم که بخرمش به هر طریقی که شده اما الان دارم تشکر میکنم که خداروشکر که اولین دوره ،دوره قانون سلامتی رو نخریدم

    این برای من یه درس بزرگ شد که یادم باشه، که بارها، وقتایی که دیدم مثلا درمورد خواسته ای اصرار میکنم

    به خودم بگم

    ببین طیبه خدا بهتر از تو خواسته هات رو میشناسه و تو رو میشناسه

    خداوند بهتر از تو میدونه که چی برای تو خوبه

    پس آروم باش و در این دریای نور خدا آرام بگیر و هرچی داری رو بگذر و قایق و پارو و همه چی رو بنداز تو دریای نورش و رها شو ، تا جریان نورش که پر از عشق و شادی و سلامتی و آرامش هست ،تو رو به منبع این نور عظیم برسونه

    این رو بارها به خودم میگم و به یاد میارم

    یادمه وقتی دوره 12 قدم رو خریدم فکر میکردم که دیگه نمیتونم فعلا هیچ دوره ای رو بخرم

    و به طرز شگفتی دو تا دوره عزت نفس و عشق و مودت در عرض دو ماه خریدم

    اینا همه اش عشق خداست نسبت به من

    خدایا شکرت

    چقدر خوشبختم که در نور عظیمت هر روز دارم یاد میگیرم

    هر روز دارم رشد میکنم

    و برای رشد بیشتر در جنبه های مالی و نعمت و فراوانی ، باید تلاش ذهنی بیشتری داشته باشم

    و البته که در مورد باورهای عشق و عزت نفس و تمرینات تک تک فایل ها

    الان که یک بار کامل گوش دادم به فایل های دو تا دوره

    برمیگردم از اول و با دقت تر مینویسم و مصمم تر ادامه میدم

    و اینبار قصد دارم هر روز 12 تا 4 صبح به لطف خدا با خودم و خدا خلوت کنم و خودمو بشناسم و از خودم سوال بپرسم تا بفهمم دلیل تک تک رفتارهامو

    و خداست که

    کمکم میکنه

    و من رو رشد میده

    و به هموار ترین مسیر ها و هدایت ها و ایده ها و کمک ها هدایتم میکنه و به سرعت کارهای من رو با بی نهایت دستانش انجام میده

    خدایا شکرت ،بی نهایت سپاسگزارم

    و برای تک تک دوستان سایت و استاد عزیزم و خانم مریم شایسته بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و نعمت از خدا میخوام

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    چند روزیه این فایل رو دارم گوش میدم یه حسی دارم که انگار باید گوش بدم و سعی کنم به آگاهیاش عمل کنم

    رد پای روز 31 تیر رو مینویسم

    اولین پیام خدا برای من

    دنیـــا همه هیــچ و اهلِ دنیا همه هیــچ

    ای هیــچ برایِ هیــچ ، بر هیــچ مپیــچ

    دانــــی که پس از عمـــر چه ماند باقـــــــی

    مهــــر است و محبت است و باقــــــی همه هیــچ

    و دومین پیام خدا

    خودت باش و خدای خودت ،مثل ابراهیم باش

    شب وقتی میخواستم تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم به کل کارام تغییر کرد ، بهم گفته شد اول اتاقتو مرتب کن بعد بیا بهت بگم چیکار کن

    وقتی کاراموانجام دادم یکم تمرین کردم و بعد خوابیدم دو ساعت مونده بود تا 5 که من برم دادسرا

    گفتم خدا میشه دو ساعتو بیدارم کنی

    شدید هم خوابم میومد اولش گفتم که بذار ساعت گوشیمو بذارم حس کردم که نه مگه به من اعتماد نداری

    و چشم گفتم و با خیال راحت خوابیدن امروز وقتی صبح بیدار شدم و حاضر شدم تا برم دادسرا

    یه بطری آب هم با خودم بردم تا به درخت توتی که تو ایستگاه بی آر تی نزدیک خونمون بود و دیشب بهم گفته شد دلیل اینکه یه مدت اجازه دست زدن به درختا و برگا و چیزای دیگه بهت داده نمیشد این بود که سه ماه نرفتی به درختی که هر بار مسیرت اون سمت بود و میدیدیش ،بهش سر نزدی و حالشو نپرسیدی

    من وقتی حس کردم باید آب ببرم براش و برای اینکه معذرت خواهی کنم که سه ماه نرفتم حالشو بپرسم و محبت کنم بهش ، بهم گفته شد از دلش در بیار و آب رو ببر

    من وقتی رسیدم به ایستگاه یه عالمه آدم اونجا بودن منتظر بیآر تی ، تو دلم گفتم خدا من میخوام خلوت باشه و برم با درخت حرف بزنم یهویی دیدم بی آر تی اومد و همه رفتن

    وقتی رفتم درخت توت انقدر بزرگ شده بود شاخه هاش اصلا به کل تغییر کرده بود

    وایسادم و سلام کردم و یه لحظه که خواستم آب رو بهش بدم ،حس کردم باید اول اجازه بگیری

    ازش معذرت خواهی کردم و گفتم ببخشید که بهت سر نزدم ، و حس کردم باید آب رو بریزم پای درخت تون

    وقتی آب دادم بهش یهویی گریم گرفت و حس خوبی داشتم ولی وقتی دلیل اینکه اجازه دست زدن به هیچ درختی بهم داده نمیشد و هر بار میشنیدم نباید به درخت دست بزنی و دلیلش رو فهمیده بودم اشک ریختم و معذرت خواهی کردم

    و یکم برگاشو نوازش کردم و باهاش حرف زدم و گفتم تو سه ماه چقدر بزرگ شده

    وقتی داشتم حرف میزدم توی دلم با درخت توت

    یاد این شعر افتادم که محبت همه چیزه

    حتی درخت هم احساس داره و وقتی دیده بی توجهی کردم و نرفتم پیشش تا مثل همیشه سلام بدم بهش ، به خاطر ناراحتیش از من اجازه محبت کردن به درختای دیگه گرفته شده بود تا بهم فهمونده بشه که یادم باشه وقتی محبتی میکنی نباید به یکباره محبتت رو بگیری

    این درست نیست

    دنیا همه محبته و خدا از محبت و عشق این دنیا رو آفریده

    وقتی بی آر تی اومد و سوار شدم حس کردم بهم گفته شد الان اجازه داری بری اون سنگی که قلب شکل بود رو برداری

    که دیشب اجازه برداشتنش بهت داده نشد

    من وقتی رسیدم دادسرا منتظر بودم عموم و خواهرم بیان تا برای شاهد که خواسته بودن برای روز نمایشگاه و پاره شدن تابلوم صحبتاشونو گوش بدن

    وقتی رسیدن و رفتیم از اول ورودمون انقدر مودبانه و با احترام برخورد کردن

    و حتی برای شاهد هام گفتن که شاهد هیچ کس رو نمیذاریم بره داخل ،شما رو استثنا گذاشتیم دیگه تو این گرما نمونن بیرون دادسرا ،کارتونو درست کردین برگشتین برگه رو مهر شده بیارین

    وقتی رفتیم ، تو دلم گفتم خدا میدونم تو بودی که هوامو داشتیا خیلی سپاسگزارم ازت من الان میرم دیگه برای تو صحبت کنم تو هم هرچی لازمه خودت انجام بده

    وقتی رفتیم بازپرس هم انقدر مودبانه صحبت کرد فقط حرفای عموم رو گوش داد و گفت من میخوام کارت سریع راه بیفته

    قشنگ توضیح داد باید چیکار کنم و بهم برگه داد تا مشخصات کسانی که شکایت داشتم رو از کلانتری برم بگیرم

    وقتی باز این سرعت بخشیدن تو کارم رو دیدم دوباره تو دلم گفتم ، خدای من سپاسگزارم میدونم همه اینا کار تو هست و تویی که داری به راحتی و سادگی کارای منو به سادگی انجام میدی

    از اونجا که برگشتیم من با مترو رفتم تجریش تا برم کلانتری

    وقتی رسیدم واقعا تعجب که نه نمیدونم اسمشو چی بذارم

    محبت بگم بهتره

    امروز همه به طرز عجیبی داشتن بهم محبت میکردن و کارامو راه مینداختن و سریع کارام پیش میرفت

    وقتی رسیدم و دوباره به کلانتری جریان پرونده مو گفتم بهم گفت برو گالریشون و اگر اونجا نبودن بیا و ما بقیه اقدامات قانونی شو انجام بدیم

    قبل اینکه پرونده مو بگیرم از بایگانی مسئولش گفت عکس نقاشیتو که چاپ کردی میدی به من گفتم میخواین سفارش بدین ؟؟؟

    گفت نه رایگان بده

    اولش گفتم اشکالی نداره بذار بدم عکس چاپ شده هست نقاشیم که نیست ولی بلافاصله بعدش یاد آوری شد بهم که یادت بیار روزی رو که استاد عباس منش میگفت ارزشمندی خودتون و کارتون رو در نظر بگیرین

    حتی شنبه که کلاس رنگ روغن رفته بودم یکی از بچه ها از استادی که هنرجوی استادم بود و الان پیشش استاد شده بود پرسید که کاراتو چند میفروشی

    گفت نمیفروشم

    اگر سفارش بود انجام میدم و پرسیدن چقدر قیمت میدی

    گفت هر کس بپرسه میگم قیمت نقاشی رنگ روغن از 200 میلیون شروع میشه

    میگفت هیچ وقت ارزش کاراتونو پایین نیارین

    شما سال ها زمان گذاشتین و شب و روز کار کردین بعد بیاین کارتونو رایگان یا با قیمت کم بدین !!

    اینا بهم یادآوری شد و گفتم نه

    اونجا بود که گفتم نه ، من رایگان نمیدم کارم رو اگر میخواین حتی اگر کپی کارم باشه با ارزشه باید پول پرداخت کنید

    و به خودم گفتم که برای این تابلو چقدر شبا دیر خوابیدم تا تکمیلش کنم

    بهم گفت ما پلیسیم به پلیس رایگان نمیدی

    گفتم چرا رایگان ؟ شما هم دارین کار میکنین ،منم دارم از راه نقاشی درآمد کسب میکنم نمیشه که به شما رایگان بدم اگر دوست دارین بهاشو بپردازین

    اونجا بود که فهمیدم باید ارزشمندی خودم و کارم رو حفظ کنم و به راحتی نه گفتم

    و یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت ارزش کارتون رو بدونید هرکس آماده دریافت باشه خودش میاد و میگیره

    وقتی بهم گفتن برو ببین گالری که تابلوتو پاره کرده اونجاست یا نه ، رفتم و دیدم اونجا نیستن دوباره برگشتم کلانتری

    امروز از 5 صبح تا 1 ظهر کلی راه رفتم وقتی رسیدم دیدم پلیس رفته و وقت اداری تموم شده

    اولش ناراحت شدم گفتم کاش امروز کارام همه تموم میشد و فردا نمیومدم

    ولی نگاهم رو تغییر دادم و گفتم حتما خیریتی در این کار هست و من با عشق فردا هم میام ،خدا وقتی داشتم این پروسه شکایت رو شروع میکردم بهم نشونه داد آیه

    ولسوف یعتیک ربک فترضی رو

    و بارها گفته که خدا وکیل شماست و برای شما کافی هست

    مگه میشه این نشونا هارو یادم بیارم و امیدوار نباشم ،من امید دارم و میدونم که راضیم میکنه

    فقط باید حسمو خوب نگه دارم و در عمل ایمانمو نشون بدم و آروم باشم

    و برگشتم خونه، تو راه داشتم با خدا حرف میزدم که گفتم من از تو میخوام ، همینو که گفتم دیدم رو دیوار یه آیه نوشته دیدم آیه 186 سوره بقره هست

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِإِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    خیلی حس خوبی داشت

    من دقیقا داشتم در مورد نزدیک بودن خدا فکر میکردم و درخواست میکردم

    امروز انقدر آدما به من احترام میذاشتن که همه کار خدای ماچ ماچی خودمه و ازش سپاسگزارم

    من دیروز که 30 تیر بود و ثبتنام کردم دوره نقاشی با خودکار رنگی رو تا یاد بگیرم و ایرادای طراحیم و حجماشو تمرین کنم ،امروز تمرین میکردم متوجه شدم که باید درست وقت بذارم و درست عمل کنم تا درست نتیجه بگیرم

    متوجه یه باور محدود دیگه هم شدم وقتی داشتم آروم کار میکردم یاد صحبتای یه مدرس خط تحریری افتادم که میگفت اگر زیاد خودکار به دست بگیرید به خصوص خانم ها دستاشون ضعیفه و استخوان انگشتشون تغییر حالت میده

    این حرفو چند روز پیشش که دوره خودکار نستعلیق رو گرفتم از اولین ویدئوش شنیدم

    و همون موقع که داشتم تمرین میکردم دستم درد گرفت

    متوجه شدم باور محدودی دارم و درسته تو این یک سال تکرار میکردم که من قوی هستم و دستام ریز ترین نقاشیارو به راحتی انجام میده و واقعا بعد این تکرار ها به راحتی کارارو انجام میدم ،حنی ریز ترین نقاشیا رو

    ولی وقتی حرف استاد خط تحریری رو شنیدم ذهنم مدام حرفشو تکرار میکرد و متوجه شدم که در شنیدن حرف های دیگران که هر چیزی میگن ،سریع قبول میکنم ، باورم محدوده و نباید به حرفای دیگران توجه کنم و قبول کنم

    و فقط به هدایتای خدا توجه کنم و باورای قدرتمند رو تکرار کنم

    یه چیز جالب تر اینکه ،من قبلا وقتی بوی ذرت مکزیکی یا بوی ماهی رو حس میکردم و هر کس ذرت مکیزیکی میخورد من حالم بد میشد حالت بدی بهم دست میداد ولی دیروز که با مادرم رفته بودیم تا از ایستگاه صلواتی چای بگیریم ، از مغاره ای که همیشه از جلوش رد میشدم و بوی ذرت مکزیکی حالمو بد میکرد این بار دیدم دارم همون بو رو عمیقا بومیکشم و انقدر خوشحال بودم و حتی گفتم خدایا شکرت چه بوی خوبیه

    یهویی به خودم اومدم دیدم که بوی ذرت مکزیکیه!!!!

    گفتم وای طیبه چی داره عوض میشه ؟؟؟؟؟

    منی که قبلا بوی مغازه های ماهی فروشیا و حتی بوی ناخوب آشغال حالمو بد میکرد و شکایت میکردم

    الان دیگه هیچ شکایتی نمیکنم و حتی دیگه حس کردن اون بو ها کمتر و کمتر شده

    مثلا وقتی بوی ماهی میاد دیگه بوی بدی نیست حتی راحت میتونم نفس بکشم

    یا بوی اََغال رو که هر بار بینیمو میگرفتم وقتی رد میشدم از کنار سطل زباله ، هی این بو بدتر و بدتر میشد

    ودی الان دیگه هیچ بویی حس نمیکنم کاملا سطلای زباله خالی و تمیزه اطرافشون

    خداروشکر میکنم که محدودیتامو ازم گرفته و رفتارایی رو که قبلا داشتم به کل تغییر کرده و خوب شده

    و خیلی آروم تر شدم و این برای من یه موفقیت بزرگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 30 تیر رو با عشق مینویسم

    زمانش برسه بهت میگم

    این پیام امروز خدا برای من بود

    خوب بلده چجوری هدایتم کنه که ایمانمم قوی بشه

    من شب وقتی تا ساعت 3 رنگ روغن کار کردم به جای سخت ترش که رسیدم یکم پر چالش بود ، نجوای شیطان شروع کرد که تو بلد نیستی و ولش کن این قسمت و کار نکن و میخواست کاری کنه که من کار رو نصفه رها کنم

    ولی به یادم آوردم و گفتم ببین طیبه وقتی خواستی کار رو شروع کنی گفتی خدایا قدم برمیدارم باقی کارا با تو

    یعنی چی؟

    یعنی رنگ زدن کار با خداست

    پس خدا خوب بلده چجوری دستتو حرکت بده تا این قسمت رو رنگ کنی

    وقتی دیدم هی نجواها میان ، گفتم خدایا میشه استراحت کنم و بعد چند دقیقه بیام کار کنم ؟ که حس کردم میشه و ففط دراز نکش و نخواب باید تمومش کنی

    بعد یکم استراحت کردم و دوباره گفتم خب بقیه شو انجام بده خدا

    وقتی بعد اذان خوابیدم ساعت 10:30 بیدار شدم و دیدم دیر شده چون باید 11:30 میرفتم کلاس

    به خودم گفتم دقت کن طیبه تو خوابت رو کم نکردی در اصل زمان خوابتو تغییر دادی

    قبلا شب میخوابیدی و روز کمی زودتر بیدار میشدی ولی الان شب بعد اذان میخوابی و تا10:30 خوابی

    برای اینکه نتیجه ببینی باید دیر بخوابی و زود بیدار بشی اینجوریه که میتونی کار کنی و تلاش کنی

    بعد که حاضر شدم و رفتم برای خودم نون بخرم چون صبحانه نخورده بودم ، خدا به دلم انداخت که زنگ بزن به مامانت بگو نون میخوای بیارم بدم بهت ، که زنگ زدم گفت آره میخوام ، و چون یکم دیر شده بود طبق زمان بندی که از خونه تا تجریش حساب میکنم

    گفتم خدایا خودت زمانمو کند و متوقف کن به وقتش برسم

    وقتی رسیدم سر کلاس نیم ساعت تا کلاس مونده بود

    خدا خوب میدونه زمانمو چجوری مدیریت کنه

    وقتی آخرای کلاس بود استادم دوباره در مورد اینکه از الان شروع کنید و ایده های ذهنی و موضوعاتی که میخواین در موردش کار کنید و به تصویر بکشید رو یادداشت کنید

    تا بتونید یه تابلویی به تصویر بکشید که خلاقیت داشته باشه و موضوعش فقط برای خودتون باشه ،صحبت کرد

    من تو دلم میگفتم موضوع من مشخصه

    از خدا خواستم بهم نقاشیایی الهام کنه که درمورد خودش باشه و هر کس نقاشیامو دید اسم خدا به زبونش جاری بشه

    وقتی کلاس تموم شد دو تا از همکلاسیامم گفتن اونا هم دغدغه و موضوعی دارن و استاد گفت به همه تون کمک میکنم

    وقتی منم وایسادم و حرف زدم گفتم من تصویرارو میبینم ولی نمیدونم چجوری باید به تصویر بکشم

    مثلا چند وقته که تصاویر فرشته میبینم که دقیق و واضح هستن و طرحاشون رو ابرا یا درختا و چیزای دیگه میبینم

    بعد رفتیم تا تو کلاس صحبت کنیم

    استاد پرسید موضوعی که انتخاب کردین رو یکی یکی بگین

    یه نفر گفت من درمورد موضوع اجتماعی

    یکی گفت درمورد اینکه چرا حجابارو زور میگن و خانمارو اذیت میکنن

    و وقتی از من پرسید، میدونم که نجوای ذهن بود چون همون لحظه گفت تو نگو خدا بگی میخندن که چرا این موضوع رو انتخاب کردی

    ولی کنترل کردم و سریع گفتم من میخوام در مورد خدا باشه نقاشیام

    استادم یه لحظه مکث کرد و گفت موضوع خیلی سختیه ،میدونی که سخت ترین موضوع رو انتخاب کردی باید خیلی روش کار کنی

    وقتی استادم این حرفارو میگفت از دلم گذشت که نه سخت نیست خدا خودش به دلم انداخته باقی کاراشم برام انجام میده

    ولی بعدش گفت تو میتونی طیبه ،تو ذهن شکل بین خوبی داری

    وقتی اینو گفت

    گفتم استاد من قبلا از اینجور شکلا نمیدیدم که شکل فرشته ببینم

    جدیدا اینجوری شده

    قبلا شاید ابرارو فقط شکل حیوانات و شکل قلب میدیدم و میگفتم خدایا منم دوستت دارم

    و بعد گفتم استاد من دلم میخواد تصاویری رو که دیدم رو به تصویر بکشم ، یه حسی دارم که باید انجامش بدم

    یادمه همین حسی که داشتم و موضوع خدا بود برای نقاشی سبب شد بعد 7 سال وقفه تو یادگیری نقاشی دوباره بیام تا رنگ روغن یاد بگیرم و انگار یه نیرو و اراده ای منو کشوند سمت کلاس استاد رنگ روغنم که با وجود نداشتن پول ،تو کلاسا شرکت کنم

    جریانشو تو روز شمارا نوشتم

    بعد یاد نقاشی بوگرو افتادم، بوگرو یه نقاش خارجی هست که اکثر نقاشیاش در مورد فرشته و یه جورایی بهشت و جهنم رو به تصویر کشیده و همراهی فرشته ها برای انسان ها

    که حتی تو قرآن نوشته برای هر کسی هزاران فرشته همراهش میکنیم و بقیه نقتشیاش که دقیقا تصویری از جهنم رو کشیده بود و من تا حالا ندیده بودمش و موقعی دیدم که استاد رنگ روغنم سر کلاس به بچه ها نشون داد

    و گفت که بچه ها عجله نکنید برای کشیدن نقاشی

    اول مهارتتونو تو طراحی و رنگ روغن بالا ببرید بعد خود به خود طرح و ایده ها میان به ذهنتون .

    من از اونروز یه چیزی فکرمو مشغول کرده بود

    و این بود که چرا نقاشی بوگرو که نقاش خارجی هست واز نظر ما مسلمونا هیچ چیزی درمورد خدا نمیدونه

    بیشتر نقاشیاش فرشته داره و عکس جهنمم با شیطان به تصویر کشیده

    برام سوال بود

    و همه اینارو به استاد رنگ روغنم گفتم یهویی دیدم استادم کتاب بوگرو رو که ترجمه کرده بود قسمتی ازش رو که راجع به نقاشی جهنم بود رو خوند برامون و بهم گفت میدونی طیبه من هر بار که این کتابش رو میخونم هر بار انگار بار اولمه که میخونمش و جدیده مطالبش

    و یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت قرآن رو هر چقدر بخونید یا هرچیز دیگه ای ، دوباره بخونید انگار بار اوله میخونید

    و گفتم که خدایا پس همه اینا الهامی بوده از طرف تو برای این نقاش که حتی از نظر ما مسلمون هم نبوده

    ولی صد در صد با خدا حرف میزده که این نقاشیای عالی و فرشته و بهشت و جهنم رو بدون اینکه قرآن رو بخونه و تصویر سازی کنه به تصویر کشیده

    حتی به استادم گفتم که وقتی نقاشی جهنم ،بوگرو رو دیدم یاد آقایی تو برنامه زندگی پس از زندگی افتادم که میگفت وقتی کما بوده انداختنش تو یه طبقه ای که اونجا همه مرد و زن داشتن همدیگه رو میخوردن و تیکه تیکه میکردن و شیطان هم بلند میخندید و لذت میبرد

    که دقیقا هر چی که میگفت بوگرو اون اتاق رو در قالب یه تابلو به تصویر کشیده بود

    و حتی آیه ای از قرآن دیده بودم که توصیف کرده بود و دقیقا عین اون نقاشی بود

    وقتی به استادم گفتم اینا رو ،بهم گفت آره میشه

    ولی موضوع سختی رو انتخاب کردی و بهم گفت تو میتونی

    وقتی بقیه تونستن تو هم میتونی

    وقتی گفت موضوع سختی رو انتخاب کردی ، گفتم استاد نمیدونم حس میکنم باید این کارو انجام بدم چون از وقتی آگاه شدم و خدا رو شناختم ، خیلی چیزا تغییر کرده حتی تصاویر رو جدیدا میبینم

    و خدایی که قبلا میشناختم رو و دیگران بهم معرفیش کرده بودن رو دور انداختم و خدای جدیدم خیلی خدای خوبه

    وقتی اینارو گفتم گفت خوبه که خودت رفتی دنبالش

    و تاکید کرد که بنویسم هرآنچه که به فکرم میاد

    و اون لحظه ها من درخواستم از خدا این بود که میدونم تا اینجا خودت منو هدایتم کردی بعد اینم موضوع و همه چیز رو خودت بهم میگی حتی طرح نقاشیامو

    خیلی خیلی حس خوبی داشتم وقتی داشتم درمورد خدا با استادم حرف میزدم و 5 نفر از هنرجوها اونجا بودن

    یکی برگشت گفت ، آره وقتی درخواستی میکنی ،خدا جواب درخواستت رو میده

    خیلی حس خوبی داشت انسان های آگاهی که بودن و تایید میکردن این حرفایی که میزدم رو آگاهی داشتن در مورد خدایی که اگر بخوای هدایتت میکنه

    وقتی برگشتم تا برم خونه یکی از همکلاسیام هم مسیر من بود و باهم برگشتیم و وقتی رسیدم خونه تو راه یه اتفاقی افتاد

    چند باری شد من هی میخواستم دستمو بزنم به برگای درختا و خداروسپاسگزاری کنم یا به چیزی که حس خوب بهم میداد ولی تا از فکرم میگذروندم که دستمو ببرم سمت برگ درخت و بگم ، های درخت زیبا ،بهم گفته میشد که نه

    نمیتونی دست بزنی به برگ

    این برای من تو این چند روز خیلی اتفاق افتاده بود و سوال شده بود که چرا اجازه دست زدن به برگ درختا و یا گلی بهم داده نمیشد

    تا میومدم دست بزنم به درختی ،به تنه درختی و یا به برگ درختی یهم گفته میشد نه نمیتونی دست بزنی

    حتی قشنگ حس میکردم که نمیتونم دستمو ببرم سمت درخت یا اگرم میبردم انگار یه سدی بود بین دست من و برگ درخت و نمیتونستم لمسش کنم

    حتی وقتی امروز که برگشتم خونه با مادرم قرار شد بریم از ایستگاه صلواتی چای بگیریم ، تو راه هی میخواستم دستمو بزنم به برگای درختا و از زیباییشون به خدا بگم و سپاسگزاری کنم که باز هم میشنیدم نه نمیتونی دست بزنی به برگ درخت

    که یه لحظه گفتم چرا؟؟؟؟

    چرا چند روزه تا میام دستمو بزنم به برگا اجازه نمیدی خدا؟؟؟

    و بلافاصله بعدش شنیدم که بهت گفته میشه الان وقتش نیست

    زمانش برسه بهت میگم صبور باش

    حتی وقتی میرفتیم ایستگاه صلواتی شب بود و خیابون تاریک

    چشمم به یه سنگ افتاد که شکل قلب بود

    مثل همیشه هر جا سنگ، شکل قلب میبینم از طرف خدا یه هدیه میدونم و برمیدارم میارم میذارم اتاقم

    من کلی سنگ قلب شکل دارم

    این قشنگ و دقیق شکل قلب بود خم شدم تا برش دارم ، بهش دست زدم هی گفته میشد چرا برداشتی چرا دستتو بهش زدی بذار سر جاش

    باز همون صدا بهم گفت نمیتونی برداری

    حق بردن به خونه رو نداری

    تعجب کردم ،گفتم خب خدا هر بار بهم سنگ قلب شکل هدیه میدی الانم دیدمش پس برای من هست ، که گفته شد نه بذار زمین و برندار

    باز برام سوال شد که چرا این روزا همه اش بهم گفته میشه به چیزی دست نزنم به خصوص درختا و برگا

    و من دوباره خواستم این کارو بکنم و دوباره بهم گفته شد نمیتونی به درخت دست بزنی

    وای خدای من ، اشک تو چشمام جمع شد ، همین الان بهم گفته شد دلیلش چیه

    الان که داشتم مینوشتم و به دلیلش فکر میکردم ،یه درخت توت اومد جلو چشمم ، که تو ایستگاه بی آر تی شهرکمونه که تو اتوبان هست، و من هر بار که میرفتم سمت بی آر تی همیشه بهش سلام میدادم میگفتم ،چطوری درخت زیبا ،خوبی چقدر بزرگ شدی ، تو قوی هستی و برگای بزرگی داری و همینجوری باهاش حرف میزدم

    حتی وقتی میدیدم باغبانا شاخ و برگاشو زدن میرفتم شاخه هاشو ناز میکردم میگفتم اشکالی نداره این کار برای رشد و تکامل تو هست و باید تلاش کنی تا رشد کنی و بزرگ بشی برای همین شاخ و برگاتو زدن

    تو قوی هستی و میتونی بزرگ و بزرگ تر بشی

    ولی از وقتی که از 1 اردیبهشت جای خانما و آقایونو تو بی آر تی تهران تغییر دادن و خانما عقب میشینن ،من دیگه سمت اون درخت نرفتم چون دیگه آقایون سمت اون درخت وایمیستادن و به کل، فراموش کردم که همیشه وقتی وایمیستادم ایستگاه ، تا بی آر تی بیاد ، با اون درخت صحبت میکردم و برگاشو نوازش میکردم و سپاسگزاری میکردم

    الان این مثل یه فیلمی اومد جلو چشمم ، که سه ماهه دیگه به اون درخت توجه نمیکنی ، که گفته شد خیلی وقته نرفتی و بهش سر نزدی و سلام کنی بهش و از برگاش بگیری و بگی سلام درخت زیبا چطوری خوبی و وایسی و زیبایی شو ببینی و بگی بزرگ شدیا ،چقدر برگات خوشرنگ و بزرگه

    و دلیل منع شدنم از دست زدن به درخت یا سنگی رو الان که داشتم رد پامو مینوشتم بهم گفته شد

    الان متوجه شدم چرا امروز خدا بهم گفت الان وقتش نیست و بعدا دلیلش بهت گفته میشه

    منتظر بود تا من بیام و امشب در مورد موضوعی که امروز بیشترین توجهم بهش بود رو بنویسم و بهم گفته بشه که درخت توت رو فراموش کردی برو از دلش در بیار و فردا باید بری ببینی درخت توت رو

    چون من خیلی وقت هم بود کمتر مسیرم از سمت اون درخت بود و مسیرمو تغییر داده بودم ، بیشتر از یه جای دیگه میرفتم

    و ان شاء الله اگر خدا بخواد من فردا صبح قراره برم دادسرا برای ادامه کارای شکایتم از تابلویی که پارسال در نمایشگاه پاره کردن ، صبح میرم با درخت توت حرف میزنم و از دلش در میارم

    چقدر خدا دقیق و مراقب رفتارامونه

    من شنیده بودم که میگفتن محبت کنید به همه چیز ، حتی به موجوداتی که در این جهان هستی هستن ، ولی درکش نکرده بودم

    و گفته شد که باید بری اون درخت توت رو ببینی تا اجازه دست زدن به درختای دیگه بهت داده بشه

    امروز یه صدایی هم بهم میگفت حتما از اون دختر که تو کلاستون بود حلالیت بخواه ، در موردش قضاوت کردی و در دلت حرف زدی

    امروز سر کلاس هی تکرار میشد بهم

    و وقتی رسیدم خونه گفته شد باید بهش بگی و حلالیت بخوای

    چند هفته پیش یه دختر اومد کلاسمون و هفته بعدش که اومد کلاسمون کیفش رو یه نفر از صندلیش برداشته بود و گذاشته بود جای دیگه وقتی اومد گفت چرا کیفمو برداشتین و از کلاس رفت بچه ها در موردش قضاوت کردن و گفتن حتما قهر کرد رفت و نیومد سر کلاس با اینکه من قضاوتم رو به زبون نیاوردم ولی درونم تایید میکردم حرفای همکلاسیامو و این کارم درست نبود ظلم بود در حق خودم

    و هفته بعدش متوجه شدیم اصلا همکلاسیمون نبوده و فقط یه جلسه اومده تا کار استادو ببینه و در اصل از ما جلو تر بود و با کلاسای بالاتر کار میکرد

    و من تو ذهنم قضاوتش کردم که چون خوشگل هست چهره اش، غرور هم داره ولی اینجوری نبود دفه بعد که اومد و دیدیمش ، با خوشرویی به همه مون سلام کرد و حرف زدیم باهم

    امروز هم که دیدمش یه حسی بهم میگفت ازش حلالیت بخواه

    و ان شاء الله دو هفته بعد اگر باشم ازش حلالیت میخوام

    امروز پیج کاریشو بهمون نشون داد خیلی زیبا کار کرده بود

    امروز وقتی ذهنم هی میگفت چی میشه رنگ در مسجد ؟ و صبح به مادرم گفتم ، گفت طیبه اول پولشو بگیا ، که با پول رنگ میکنی ، یه وقت فکر میکنن رایگانه و با حرفش باعث شد به فکر بیفتم که نکنه پول ندن بهم !! و من یه لحظه پرسیدم که خدا چیکار کنم قبل اینکه خودشون بگن بیا رنگ کن ، که بگن رنگارو خریدیم ،بگم که دستمزدمو چقدر میدین؟؟؟

    به ذهنم میگفتم چیکار داری چی میشه ، خدایی که به دلم انداخت که برم بگم رنگ در مسجد رو ،همون خدا هم باقی کاراشو انجام میده

    که خدارو صد هزار مرتبه شکر که خدا سریع بهم گفت ، قشنگ شنیدم که گفته شد

    تو چیکار داری طیبه ، که درمورد پولش فکر میکنی مگه من کار رو بهت پیشنهاد ندادم

    به دلت یهویی ننداختم؟ که بری مسجد و درمورد رنگ درصحبت کنی

    پس الان دستمزد تم من میدم ، تو از من پول میگیری نه روحانی مسجد که بخوای به فکرش باشی که بگی آیا من قبلش بگم من پول میگیرم رنگ میکنم یا نگران بشی بگی یه وقت رایگان فکر نکنن که رنگ میکنم و از این حرفای بیهوده

    و خدا دائم بهم میگفت من بهت دستمزدتو میدم تو کاری به گفتن اینکه پولمو بدین نداشته باش ، صبحت کن درموردش ولی الان وقتش نیست بهت گفته میشه کی صحبت کنی

    اصلا خودشون میان و باهات صحبت میکنن در مورد هزینه نقاشی که باید درارو رنگ کنی

    من همه کاره تو هستم پس من باهات حساب میکنم خیالت راحت

    امروز بعد از ظهر حس کردم باید فایل انرژی که خدا مینامیم رو گوش بدم ، یه جور شدید بود این حس که سریع رفتم و فایل رو دوباره گوش دادم

    دقیقا درمورد به وقتش گفته میشود ، استاد عباس منش میگفت

    که امروز خدا پیامش برای من این بود

    و با گفتن اینکه دوباره به این فایل گوش بدم انگار درکم تغییر کرده بود و حرفای جدیدی از این فایل میشنیدن

    امروز درسای زیادی بود که باید میگرفتم و بهشون عمل میکردم و باید سعی و تلاشمو بیشتر از قبل کنم برای کنترل ذهنم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و آرامش و سلامتی و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    84.روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    چه رابطه قشنگیه وقتی میدونی یکی هست که بهت کمک میکنه در همه حال

    من این روزا قشنگ حسش کردم که قشنگ میگفت چیکار کنم برای یه موضوعی

    ولی باید سعی کنم تو همه کارام ازش کمک بخوام چون قشنگ این موضوع بهم نشون داد که بله هر چی تو بخوای و هرجور بهش شکل بدی برات همون میشه

    خدای من ازت سپاسگزارم خیلی دوستت دارم عشق دلم

    من این روزا با خدا درمورد موضوعی هی مشورت میگیرم و مشغولیم باهم ان شاء الله به زودی قدم هامو برمیدارم

    امروز جاکلیدیای نقاشی شده مو که مادرم 50 بسته شو ازم خریده بود خودش برداشت و برد به مغازه لوارم تحریری محله مون ،گفته بود که رنگی هم درست کنه بیشتر بچه ها رنگی دوست دارن

    اینو یه ایده از طرف خدا دونستم ،که برم چوباشو بگیرم و شروع کنم به جاکلیدیای رنگی رنگی تر قدم بردارم و ببرم به لوازم تحریریا نشون بدم

    و 3 بسته از جاکلیدیا رو گرفته بود از مادرم

    خیلی خوشحالم از اینکه قدم هام رو برمیدارم و سعی میکنم زودتر قدم بردارم

    خدایا هرآنچه خیر از تو به من برسه من به اون محتاجم

    برای تک تکتون عشق و شادی و سلامتی و ثروت بی نهایت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    سلام بر همه عزیزان و استاد عزیز و مریم خانم عزیز و تمام کسانی که در پیشرفت این سایت عالی و خدایی تلاش میکنن

    من هر روز دارم موفق تر میشم هر روز دارم با نوشتن زیبایی ها با دیدن زیبایی ها ،با بیان کردن زیبایی هاش و نتیجه ای که دارم میبینم حال فوق العاده عالیم که از صبح تا شب دارم و کلی شگفتانه های خدا لذت میبرم

    امروز و دیروز کلی شگفتانه داشت الان داشتم به خدا تو دفتر خاص عشقمون مینوشتم یهویی دلم خواست که البته میدونم خدا هدایتم کرد تا بیام اینجا بنویسم براتون که چه موفقیت بزرگی هر روز دارم کسب میکنم و برام هر لحظه زندگیم لذت بخش تر شده

    اومدم اینجا بنویسم تو قسمت جستجو نوشتم ترس چیزی نیاورد ،شجاعت نوشتم چیزی نیاورد

    گفتم خدا تو بگو من این شگفتانه تو کجا و تو کدوم قست از دیدگاه بنویسمش

    که یهویی خدا به زبونم جاری شد و نوشتم خدا

    فایلی که بارها و بار ها گوش دادم و عاشقشم اول صفحه اومد

    رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم …

    گفتم خدا الان فهمیدم منظورتو اینجا باید بنویسم چون دو روزه یه جورایی دارم درک میکنم انرژی تو رو

    دوروزه شروع کردم هی هر اتفاقی میفته یا میخوام برام اتفاق بیفته میگم ببین طیبه یا به ذهنم میگم ببین ذهن من

    وقتی همه چی خودشه ،وقتی همه جا رو در بر گرفته وقتی قدرت تمام جهان هستی و بالاترین قدرت و نیروی عالم رب من هست صاحب و اختیار تمام من ، تمام جهان هستی

    پس میتونی راحت و ساده بهش تسلیم باشی تو همه موارد چقدر من آخه عاشقتم خدا

    هر روز دارم موفق تر از دیروزم میشم هر روز دارم عملگرا تر میشم هر روز دارم بیشتر شوق و اشتیاق پیدا میکنم برای اهدافم برای حرف زدن با خدا

    هر روز عاشق تر میشم

    دیروز پسر عموی من به دنیا اومد ،من سال ها بود ترس داشتم از گرفتن بچه تازه به دنیا اومده به دستم یا بغلم ،هیچ وقت بچه ای رو بغلم نگرفته بودم حتی بچه خواهرمو تا یک سالگی بغلش نکردم با اینکه دلم میخواست ولی میگفتم میترسم

    چند روزیه به فایلای استاد که از صبح تا شب گوش میدم ،یه جا استاد گفت ترس داشتن از هر چیزی شرک به خداست به خدا گفتم کمکم کن تا یکی یکی ترسامو به شجاعت تبدیل کنم با کمکت

    دیروز اتفاقات جوری بود که من بودم و رفتم بیمارستان عموم گفت بیا و رفتم وقتی پسر عموم آوردن پیش مادرش،پرستار به من گفت نگهش دار اولش گفتم وای من نمیتونم ولی یه صدایی ته دلم میگفت میتونی بعد یاد حرف استاد افتادم گفتم خدا من نمیدونم تو بگو چیکار کنم تو کمکم کن اولین بار بود واقعا شگفتانه خدا بود برام خیلی راحت بغلش کردم اصلا ترسیم دیگه نداشتم

    شگفتانه دوم هم : من سال ها از بچگی از گربه میترسیدم یه حرفایی درمورد گربه ها شنیده بودم و یه جریانی هم داشت که باعث شده بود از گربه بترسم

    چند روزیه تصمیم گرفتم هم ترسمو با گربه هم با سگ باهاش روبرو بشم

    بعد رفتم مهمونی خونه ای که رفتم سه تا گربه داشتن

    گفتم ببین طیبه الان وقتشه ،قدرتمندی فقط برای خداست

    تو میتونی اولش یکم ترس داشتم ، به خودم هی تکرار میکردم وقتی همه چیز خودشه وقتی خودش کمکت میکنه وقتی اصلا خودشه چه لزومی داره بترسی

    یکم که گذشت تا شب من دیگه از گربه نترسیدم کم کم بهش نزدیک شدم میومدن دستامو پاهامو بو میکردن میرفتن وقتی دیدم که من دیگه نمیترسم انقد حس فوق العاده ای داشتم

    چندین بار نشستم پیش گربه ها گفتم ببینین خدا چه نقاش فوق العاده ایه این همه زیبایی خلق کرده صاحب من و صاحب شما هست یکی یکی زیباییای گربخ هارو بهشون پیگفتم و نگام میکردن

    وقتی داشتم این حرفا رو میگفتم تو سرم و بدنم یه انرژی خاصی حس میکردم گریم میگرفت

    جالب اینجاست وقتی که من از گربه ها میترسیدم بیشتر میومدن سمتم وقتی که دیگه نترسیدم اصلا نمیومد سمت من تا بو کنن یا کنجکاو بشن

    الان هر وقت یه چیزی میخواد فکر بیاد سراغم بلافاصله میگم ببین طیبه وقتی همه چیز خودشه ،قدرت هر کاری رو داره تو قرآن هم برات آیه شو نشون داد که بگه موجود باش در لحظه موجود میشه

    پس خیالت راحت تو خدایی داری که هر لحظه برای تو کاراتو انجام میده هر لحظه بهم سلامتی میده هر لحظه عشق میده

    احساس سبکی دارم ،انگار یه بار خیلی سنگین از رو دوشم برداشته شد تو این دو روز

    هر چی پیش میرم داره این مسیر برام جذاب تر میشه دلم میخواد بیشتر عمل کنم وقتی میبینم با هر قدم کوچیکم یا اینجوری بگم نیم قدم من، خدا برای من ده قدم که نه میلیاردها قدم برمیداره

    دلم میخواد فریاد بزنم خدااااااااا رب من رب من صاحب تمام من انرژی که همه جهان هستی رو در برگرفتی عاشقتم

    امروز یه شگفتانه دیگه خدا بهم نشون داد تلویزیون خونه فامیلمون کنترل و گرفتم دستم عوضش کردم دیدم شبکه مستند خارجیه با زیر نویس فارسی انقدر زیبایی هاشو نشونم داد از کهکشان ها و ستاره ها وخورشید و منظومه ها و حیوانات و دریا و جنگل ، تو اون مدت کل جهان هستیش رو بهم نشون داد تو اون مستند

    با هر بار دیدن گفتم خدای من چقدر عظمت و بزرگی داری چقدر زیبان چقدر خاصن خدایا شکرت

    بعد یه مستند اسمش آشیانه بود نشون داد دو تا آقا با بدنی ورزشکاری و زیبا از گِل و چیزایی که در طبیعته شروع کردن به ساختن خونه صفر تا صد خونه شونو با چیزایی که خدا در طبیعت و جنگل برای ما فراهم کرده ساختن حتی رنگ دیوارشونم از جنگل درست کردن قلمو هاشون از چوب بود استخر آب ساختن با دستاشون داشتن مثل بیل خاکارو برمیداشتن میریختن بیرون چنان نقاشیایی روی دیوار میکشیدن و برجسته مثل مجسمه در میاوردن فقط و فقط با دیدنش میگفتم خدایا شکرت این نشونه ای هست برای عظمتت که ببینم و یاد بگیرم

    بعد یه صدایی ته دلم گفت ببین تلاش دارن میکنن،خونه میسازن دستاشون چقدر قویه خدا بهشون قدرت داده

    یعنی هم نقاش ،بنا ،طراح دکوراسیون لوله کش و مجسمه ساز و … همه کارا رو انجام دادن

    بینظیر بود خداروشکر میکنم که بهم هر روز زیبایی هاش رو نشون میده هر روز بیشتر میبینمشون

    و سپاسگزارشم

    آرامش فقط داشتن خداست ،از وقتی شروع کردم باهاش حرف میزنم هدایت میخوام ،هدایت گفتم یاد حرف استاد افتادم که گفت : وقتی خدا هدایتت میکنه مثلا میگی از کدوم جاده برم یهویی یه پرنده میاد میشینه تو خیابون سمت راستی و اون برات نشونه هست که میگی چشم و به مسیرت ادامه میدی

    هدایت میشی

    برای هر کس هدایت برداشت شخصیه ،و قلبت گواهی میده که منظورش این بوده

    امروز داشتم پیاده که از بیمارستان تا مترو میرفتم صبح، گوش میدادم به این فایل زندگی در بهشت قسمت 101

    تو دلم گفتم خدا کاش تافتون میگرفتم با پنیر یکم که پیش رفتم یهویی دیدم یه تافتون پذی هست کلی کیف کردم دقیقا روبروشم سوپر مارکت بود رفتم گرفتم جلو در مترو روی یه سکو نشستم و با کلی کیف و لذت خوردم و رفتم

    من که پارسال عمرا بیرون از خونه چیزی میخوردم خودشم با کلی خجالت میخوردم فکر میکردم آدما نگام میکنن ،ولی امروز (البته تو این یکسال خیلی خجالتم رفع شده بود ولی تو این دوماه بیشتر شده دیگه هرجا راه میرم خودمم و خدای خودم با هم میخندیم با هم با عشق حرف میزنیم میخندیم و …)متوجه شدم چقدر بی اهمیت تر شدم به محیط بیرونم

    در حالی که قبلا فکرم شده بود الان کی نگام میکنه چی میخورم به خودم اومدم دیدم دارم کیف میکنم با نون پنیر که دارم با خدا هم حرف میزدم و شکرش میکردم بابت نور خورشید و حال خوبم

    امروز تجربه یکی از بزرگترین موفقیت های جدید من بود

    یه حسی بهم گفت بیا بنویس

    یهویی یادم اومد دیروز بود مادرم داشت فیلم حضرت یوسف رو نگاه میکرد به قسمتی که زلیخا با خدا حرف میزد رسید میگفت که من دیگه چند روزه نمیترسم وقتی شب ها میخوابم

    الان یادش افتادم من قبلا تنهایی یکم ترس داشتم تو اتاق بخوابم ولی از وقتی با خدا حرف زدم انقد با حس خوب میخوابم و خیلی حالم عالیه حتی چشمامو میبندم انقدر باهاش حرف میزنم که خوابم میبره زود

    امروز با اینکه روز پر از فعالیت بود برام ولی تو این ساعت شب کلی انرژی دارم و خوابم نمیاد با کلی عشق نوشتم و حالم فوق العادست

    احساس میکنم داره سرعتم بیشتر میشه آهان راستی من که سال 96 رفتم فقط کلاس طراحی و دیگه ادامه ندادم فقط 7 ماه رفتم الان میخوام برای رنگ روغن از دی ماه ثبتنام کنم به کمک خدا و باز هم بیشتر دلم میخواد به حرف خدا گوش بدم و عمل کنم به ایده هاش

    خدایا شکرت

    از سایتی که کلام خودت هست و من رو هدایت کردی هم سپاسگزارم ،از استاد و کسانی که این متن رو میخونن هم سپاسگزارم و بهترین ها رو از خدا میخوام براتون

    شادی عشق سلامتی سپاسگزاری زیبایی و… برای همه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    و باز هم خدا قدرتشو داره نشونم میده چه حس خوبیه خدایا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی

    سلام

    متن نوشته تونو نگم اتفاقی،چون هیچی اتفاقی نیست خدا منو هدایت کرد تا حرفاتونو بخونم آخه من تقریبا نیم ساعت پیش در مورد سلامتی با خدا حرف زدم در مورد موضوعی که شروع کردم سپاسگزاری کردم ازش بابت سلامتی و الان که هدایتم کرد اینجا میخواد بهم بگه که دوباره به آگاهی های این قسمت توجه کن

    به این قسمت از حرفتون که رسیدم نوشتین :

    هر مسئله و مشکلی که پیش میاد نیازی نیست کاری بکنی بلکه

    باید چیزی را بدانی

    بلافاصله یاد حرفم با خدا افتادم که بینمون بود

    و اینکه اینو درک کردم که باز هم قدرت رو خدا بدون و اینکه همه چیز خودش هست و طبق گفته استاد

    جوری به این انرژی شکل بده که به تو کمک میکنه مثلا

    این بود درک من که در هنگام درد در بدن بلافاصله بگم خدا تو نمایی از سلامتی کاملی ، تو قدرت اینو داری که در لحظه سلامتم کنی

    و من لحظه هایی که احساس درد میکنم در بدنم بلافاصله به زیبایی ها توجهمو میبرم و این حرف ها رو تکرار میکنم

    به خودم جدیدا تکرار میکنم همه چیز خودشه سلامتی میخوام خودشه و زود سپاسگزاری هامو شروع میکنم و به خودم یاد آوری میکنم که قدرت اینو داره که در لحظه سلامتی بده بهم

    و بلافاصله احساس سلامتی میکنم و باهاش حرف میزنم به کل از بین میره دردی که در قسمتی از بدن هست

    سلامتی باشه براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    سلام فهیمه جان

    خداروشکر که حالتون خوبه و حس خوبی رو از کامنتا گرفتین

    همین پیام شما باعث شد دوباره مرور کنم و یادآوری کنم به خودم قدرت خدارو

    خیلی ممنونم بابت این همه دعای قشنگتون

    شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت باشه براتون

    یه لحظه دوستت دارم و دیدم

    یه صدایی بهم گفت ببین دوستت دارم خداست که از طریق فهیمه خانم بهت گفته شده

    توجه کن که عشق خواستی ازم به راه های مختلف این عشق رو بهت میدم

    منم دوستتون دارم و برای شما بهترین رو از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام الهام جان

    اومده بودم تا فایل گاز و ترمز رو پیدا کنم و رد پای روزمو بنویسم ، وقتی دیدم پاسخی برام اومده اولِ حرفتونو خوندم یه لحظه نجوای ذهنم خواست مغرورم کنه گفت که ببین چه رد پای خوبی نوشتی ،داره تعریف میکنه ، تو داری مینویسی این حرفارو

    یه لحظه به خودم اومدم گفتم چی داری میگی، تو ننوشتی اینارو

    هر بار که مینویسی به نام ربّ

    یعنی من نیستم و خداست که داره مینویسه و بهم گفته میشه که بنویسم

    طیبه به خودت بیا نذار نجوای ذهن مغرورت کنه

    و حس کردم نباید ادامه بدم خوندن نوشته شما رو

    رفتم نوشته خودمو از اول خوندم

    با هر لحظه ای که خوندم اشک ریختم

    گفتم من چه کاره ام این وسط

    من که هیچی ندارم چرا باید بگم من نوشتم این نوشته هارو

    وقتی همه چیز برای خداست من هیچی نیستم هیچی

    و به خودم یادآوری کردم که مراقب باش مغرور نشی که آخر و عاقبت خوشی نداره

    لحظه ای که بخوای مغرور بشی کارت تمومه

    یادت باشه هیچی نیستی، هیچی ، بارها به خودم تکرار کردم و الانم از خدا خواستم ببخشه که یه لحظه به نجوای ذهن توجه کردم

    بعد که گریه میکردم با خوندن نوشته های خودم ،حس میکردم بازم غروری ته گریه من هست از خدا طلب بخشش کردم

    چقدر سخته یه وقتایی واقعا آدم متوجه نمیشه که نجوای ذهن داره چی میگه و یهویی که به خودش میاد میبینه که داره گوش میده به حرفاش و شرک میورزه

    الان میفهمم استاد عباس منش که میگفت آگاهانه توجه کنید به رفتاراتون

    وقتی آگاهانه توجه میکنید خیلی سریع میتونید مچ ذهنتونو بگیرین و آگاه تر بشید از رفتارتون

    خداروشکر میکنم که خدا سریع آگاهم میکنه و فرصت طلب بخشش رو بهم میده

    چقدر بزرگ و مهربونه

    وقتی بهم اجازه خوندن نوشته شما داده نشد

    از سایت خارج شدم تا رد پای روز 2 مردادم رو بنویسم تا نصفه ها رسیده بودم که حس کردم باید بیام و بخونم

    وقتی اومدم و نوشته شما رو خوندم اشک ریختم

    که چقدر خدا دقیق آدمو هدایت میکنه که دقیقا اون چیزی که برای اون لحظه باید بگه ، رو نشونه میده

    من فردای اون روز یعنی 31 ام و 1 مرداد رفتم به درخت توت آب بردم و باهاش حرف زدم

    حتی موقع آب ریختن حس کردم باید از درخت اجازه بگیرم بعد ، اگر راضی بود آب بریزم

    که وقتی گفتم ببخشید که نیومدم بهت سر بزنم یه حس آرامشی بهم دست داد و گریه کردم و حس کردم که اجازه آب دادن بهم داده شد

    منم تاحالا به این دید نگاه نکرده بودم به جهان هستی

    خدا درسی بهم داد که سعی کنم نه فقط با آدما بلکه با خودم و هر آنچه در این جهان هست رو محبت کنم

    از شما سپاسگزارم که صحبتاتون منو به خودم آورد تا بیشتر آرومتر باشم و بدونم که هیچم و کاره ای نیستم ،حتی تو نوشتن ، این من نیستم که مینویسم ،خداست که همه کارارو انجام میده

    براتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت رو میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: