رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده‌ایم» - صفحه 27

2348 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 3258 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی اعضای محترم سایت،تو مسابقه ی قبلی از استاد خواستم که تو محصول جدیدشون در مورد سن توی رشته ی فوتبال و باورهای محدودی که در این مورد هست صحبت کنن که یهو تو فایل جدیدشون این موضوع رو به عنوان سوال مسابقه مطرح کردن و من همینجوری هاج و واج مونده بودم و فقط میگفتم خدایا شکرت واسه اینجوری پاسخ دادنت به درخواستم و شکرت که میتونم از هزاران نظر فوق العاده ی شما دوستای عزیزم استفاده کنم،از این همه آگاهی بی نظیر که اینجا جمع شده،و این پاسخ خداوند به من این معنی رو واسم داشت که من حتما به هدفم میرسم و رسیدن به این هدف سرنوشت منه و برای من مقدر شده از طرف خداوند،و تمام این اتفاقات از زمانی شروع شد که من تصمیم گرفتم قدرتمندترین فرمانروای کائنات رو به صورت یه انرژی ببینم که هر شکلی بهش بدم به همون شکل در میاد و این موضوع رو باور کردم و هر روز هم دارم با قدرت روش کار میکنم که اون باور قبلیم در مورد خداوند از بین بره چون واقعا هم کار سختیه تغییر این باور.

    در مورد سوال مسابقه خب این باور بین اکثریت آدمها وجود داره که انسان هر چی از سنش بگذره ناتوانتر میشه به خصوص اگه بیش از اندازه هم از عضلاتش کار بکشه،مثلا واسه یه فوتبالیست که تو طول یه فصل بدنسازی های سنگینی رو انجام میده عضلاتش زودتر فرسوده میشه تا یه نفری که خیلی سبک ورزش کرده و عضلات اون فوتبالیست دیگه نزدیکای ٣٠ سالگی اون شادابی و چابکی و قدرت قبل رو نداره در صورتی که علم اینو ثابت کرده که کل بدن ما و سلولهای ما هر سال تغییر میکنن و سلولهای جدید جایگزین قبلیا میشن،و این شده یه باور جهانی واسه مردم جهان و پذیرفته شده در حد پذیرفته شدن قانون جاذبه در صورتی که این باور خوب هم وجود داره که اصلا هرچقدر بیشتر رو عضلاتمون کار کنیم قویتر و موندگارتر میشن ولی ما آدما اون باور رو انتخاب کردیم که قدرت رو ازمون میگیره،وقتی مصاحبه ی ورزشکارارو میخونی به خصوص فوتبالیستای خودمون که شده ٢٧،٨ سالشون میگن دیگه من نمیتونم تو فوتبال اروپا بازی کنم دیگه سنم رفته بالا و دیگه دیر شده و …که من دهها مصاحبه ی اینجوری خوندم از بازیکنای مطرح و ملی پوشمون و حتی از مربیامون،یا من مصاحبه ی یکی از ایجنتهای معروف ایرانی رو میخوندم که خارج از ایرانه و مدیر برنامه های بازیکنای بزرگمون بوده تو فوتبال اروپا و حتی یه زمانی مدیر برنامه ی بازیکنای بزرگی مثل مسعود اوزیل یا نوری شاهین و …بود که میگفت تیمهای اروپایی درجه یک فقط دنبال بازیکنای زیر ٢٢،٣ سال خارجی ان و اصلا بازیکنای ٢6،٧ ساله ی مارو نگاه هم نمیکنن دیگه وای به حال ٣٠ سال و به بالا،و خیلی از ادمای بزرگ دنیا که مورد قبول همه ان این حرفارو میزنن و اون ورزشکارا هم این رو میپذیرن و هممون این رو پذیرفتیم و اصلا تبدیل به یه قانون شده و ما ٩٧،٨ درصد الگوهایی رو هم که دیدیم همینطوری بوده و تو فکرمون اینه که اون چند نفری ام که ٣٠ تا 4٠ سالگی ورزش حرفه ای میکردن و خیلی مطرح هم بودن دیگه شاهکار کردن که تا اینجا تونستن ادامه بدن و مثلا بشن بوفون،توتی،رایان گیگز و …

    حتی در مورد فوتبالیستای خودمون که تا نزدیک 4٠ سالگی بازی کردن و میکنن دیگه اون عملکرد سابق رو ندارن و یا اکثر مواقع به عنوان بازیکن تعویضی و اونم آخرای بازی میان تو که با تجربشون نتیجه رو حفظ کنن و حتی بین اونها هم این باور وجود داره که دیگه پیر شدن و نمیتونن مثل ٢5 سالگیشون باشن

    و وقتی مدام این الگوهارو دیدیم و این حرفها این همه سال تکرار شده خب طبیعی هم هست که تبدیل بشه به باور ما آدمها و این باورها هم بشه حقیقت زندگیمون و این موضوع واسه منم همینطور بود و چون همش توجهم روی سنم بود(٢٨،٩ سال) به جای اینکه روی توانایی هام باشه و چون این باورهارو هم پذیرفته بودم, تو اکثر مواقع همه ی فوتبالیا و مربیا در مورد سنم ازم سوال میکردن نه توانایی هایی که دارم،که باعث شد فرصت های فوق العاده ای رو از دست بدم و کسایی که نصف من هم توانایی نداشتن بیان و جای من رو بگیرن.

    ولی الان من دوست دارم این رو باور کنم که فوتبالیستای ایرانی میتونن ٣٠ سالگی به بعد هم تو رئال و بارسا بازی کنن،فیکس باشنو ستاره ی تیمشون چون فرمانروای کل این قدرت رو بهمون داده،گفته بنده ی من آسمون و زمین رو مسخر فرمانت کردم که خلق کنی هر چیزی رو که میخوای،چون اون انرژی که ما اسمش رو گذاشتیم خدا و تمام جهان از اون شکل گرفته این اجازه رو داده،اون این قانون رو وضع کرده،اون این قدرت رو به ما داده و گفته هر شکلی به من بدی من به همون شکل در میام و هیچ محدودیتی هم وجود نداره،بریز دور این باورها و قوانین محدودکننده رو که بهت گفتن نمیشه،من یوسف رو از قعر چاه دراوردم کردمش عزیز مصر،من آتیش رو واسه ابراهیم گلستان کردم،تو سن پیری یحیی رو به زکریا دادم،عیسی رو از مریم متولد کردم بدون حضور مردی و … اونا باورم کردن منم این کارارو واسشون کردم اگه توام باورم کنی کارای بزرگتر از اونو واست میکنم حتی اگه تمام مردم جهان بگن نمیشه،وقتی که فرشته ها در مورد خلقت تو صداشون درومد من بهشون گفتم: من چیزی رو میدونم که شماها نمیدونید.

    تو خود منی،تو مثل من خالقی،به تو این توانایی رو دادم که جهانت رو اونجوری که میخوای خلق کنی،پس خواسته های ما باید به وجود بیاد،راه دیگه ای نداره که به وجود نیاد،نمیتونه به وجود نیاد فقط باور میخواد و باور نه اینکه دنبال این بگردیم که “آخه چطور؟”.

    بعد از فهمیدن و درک این موضوع خیلی اعتماد به نفسم رفته بالا و احساس قدرت میکنم و شروع کردم به ساختن یه سری باور جدید و تکرار این باورها و فرستادن فرکانسش به جهان و اینو با تمام وجود لمس کردم که خدا هدایتم کرد به مسیرهایی که این باورهارو تایید کنه و هر روز دارم پیشرفت میکنم تو این مسیر و بیشتر پیش میرم و مطمئنم که اگر به این کار ادامه بدم نتایج میان و اتفاقا شروع به افتادن میکنن چون مجبورن که بیفتن و راه دیگه ای جز این ندارن و این کاری بود که تو گذشته خیلی انجامش نمیدادم و نمیدادید،الانم خیلیا انجامش نمیدن چون باور نداریم که رسیدن به خواسته ها روندش اینقدر ساده و راحت باشه،ولی من این مقاومت رو تو خودم شکستم و اقدام کردم،الان میفهمم استاد چی میگه که فلان باور رو ساختم فرکانسش رو فرستادم و بعد اتفاقات شروع شد به افتادن و کاره انجام شد به همین راحتی،و ماها این راحتی و سادگی رو باور نداریم.

    مثلا تو قدم اول در مورد سنم تو فوتبال از خداخواستم که بهم یه نشونه بده و بگه که میشود که به طرز عجیبی ایه ی 4٠ سوره ی آل عمران رو گذاشت جلو چشمم “” زکریا عرض کرد پروردگارا چگونه مرا پسری تواند بود در حالتی که مرا سن پیری فرا رسیده و اهل من نیز عجوزی نازا باشد،گفت چنین است کار خدا هر چه بخواهد میکند بی انکه به شرایط و اسباب نیازمند باشد”” و من تو اون لحظه همینجوری مات و مبهوت بودم،بعدش کلی الگو و اظهار نظر پیدا کردم تو این زمینه از یکی مثل کریستیانو رونالدو که خیلی قبولش دارم و حرفاش روم تاثیر میزاره که در مورد فرانچسکو توتی تو سن 4٠ سالگی گفته بود: “سال گذشته که در دیدار رئال مادرید برابر رم در مقابل توتی قرار گرفتم، متوجه شدم که او هنوز یکی از بهترین بازیکنان است و این روند را ادامه می دهد. من معتقدم او می تواند دو تا سه سال دیگر هم به بازی کردن ادامه دهد و بازیکنان جوان باید بدانند سن هیچ تاثیری در عملکرد ندارد”.

    و کلی مصاحبه ی دیگه با بازیکنای خودمون مثل قاسم دهنویه 4٠ ساله که گفته بود ملاک عملکرده نه سن و من تو بازی با تراکتورسازی ١١ کیلومتر دوندگی داشتم.

    تازه تو این چند وقت کلی هم خواب دیدم در مورد این موضوع که وقتی بیدار میشم فقط اشک میریزمو میگم خدایا شکرت و یاد ایه ی 64 سوره ی یونس میفتم که در مورد این موضوعه.

    چرا قبلا این خوابارو نمیدیدم؟ چرا تا قبل از این ٩٩ درصد خوابایی که میدیدم همش شکست بود و ناامیدی؟

    چرا قبلا هیچ کدوم از این الگوها و اظهارنظرهارو نمیدیدم چون اصلا تو یه مدار دیگه بودم و دقیقا خلاف این حرفهارو در مورد سن میشنیدم،باور کنید روزی هزار بار خداروشکر میکنم که به واسطه ی استاد عزیزم من رو هدایت کرد و درخواستم رو اجابت کرد و این آگاهی هارو بهم داد و اینجوری داره من رو به هدفم نزدیک و نزدیکتر میکنه

    از خداوند میخوام که کمکم کنه تا تو این مسیر ثابت قدم باشم و به اهدافم برسم و راه رو واسه بقیه ی فوتبالیستامون باز کنم که ببینن میشود و باور کنن خودشون رو و اینجوری باعث بالا رفتن فوتبالمون تو دنیا بشیم و کارای بزرگی رو واسه فوتبال و مردم جهان انجام بدیم و گسترش بدیم جهان زیبای خودمون رو،الهی آمین

    دوستای خوبم دوستون دارم و بابت این همه نظر عالی ازتون سپاسگزارم

    استاد عاشقانه دوست دارم مرسی که هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  2. -
    خورشید گفته:
    مدت عضویت: 2918 روز

    سلام و درود!

    صبح که وارد تلگرام شدم و دیدم اون نظری که توی کانال گذاشتین، نظر منه، فقط دستامو با خوشحالی مشت کردم و گفتم یسسس!!

    :))

    خییییلی ممنونم! انرژی فوق العاده ای بهم برگشت. و این انرژی بازهم چند برابر شد وقتی که دیدم شعرم مورد پسند بعضی از دوستان هم واقع شده و نظرات قشنگشونو شامل حالم کردن.

    خدارو شکر!

    واقعا که چقدر فضای اینجا مثبته.

    خیلی خیلی ممنونم ازتون!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    اعظم حامد گفته:
    مدت عضویت: 2731 روز

    به نام خدا

    سلام دوستان گلم

    چقدر همه نظرات قشنگی دادن و خدا رو کاملا درک کردن

    واقعا از خوندن نظرات لذت بردم،استاد شما فوق العاده این

    یک کلیپ از جول اوستین دیدم که میگفتن یک فردی سرطان داشته دکترا بهش میگن فقط یک سال دیگه زنده میمونی ایشونم ناامید نشده و شروع کرده به تصویرسازی به این صورت که گلبول های سفیدی از مغزش به سلول های سرطانی حمله میکردن و اونارو از بین میبردن به صورتی این تصویر رو میدیده که انگار داره یک فیلم تماشا میکنه بعد از یک سال که دوباره آزمایش داده،آزمایش ها حاکی از این بوده که ایشون کاملا سلامت هستن تسلط ذهن بر جسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    علی وثوقی گفته:
    مدت عضویت: 2850 روز

    سلام میکنم به استاد عباسمنش و انسان های شریف و با ارزشی که توی این سایت برای رشد کردن و زیبا شدن دور هم جمع شدند.

    همونطور که خیلی از دوستان اشاره کردند موضوع اصلی باور هست.اما باورها چطور درست میشن.اون هم باورهایی خیلی خیلی قدرتمندی مثل قدرت در سن جوانی که در نگاه اول قسمتی از خلقت و ذات انسان به نظر میرسه و غیر قابل تغییر هست. اینا باور های خیلی قدرتمندی هستند که کمتر کسی به فکر وجود باور دیگه ای میافته و فکر میکنه این حقیقت انسانه اماااااا واقعیت اینه که حقیقت اون چیزیه که تعدادی انسان مثلا مردم یک کشور بر سر وجودش توافق میکنن و میپذیرنش .دنیای انسان ها دنیای قرار داد هاست.زبان ما ،حروف نوشتاری، نحوه ساخت خونه ها، نحوه رانندگی، اخلاقیات یک ادم معروف و … چیز هایی هستند نیاکان ما قرارش رو گذاشتن و باورش کردن و حالا برای ما یک واقعیته غیر قابل تخلفه.

    زندگی ،پیری ،مردن ، بیماری، شادی، ثروت باور هایی هستند که ما خودمون در موردش توافق کردیم و پذیرفتیمشون. انسان یک موجود ابدی و پر قدرته.خلیفه خدا روی زمین که خداوند زمین و اسمان رو مسخر اراده او کرده. اگر کسی به این باور برسه …

    ادعا نمیکنم به این باور رسیدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    محمد رضا مالک گفته:
    مدت عضویت: 3814 روز

    سلام و عرض ارادت بهمراه دعای خیر من برای دوستان و استاد عزیز.

    بنظر من میتونم ماسخی که برای این سوال بزارم اینه که من میخوام بگم یکم بزرگتر به این سوال نگاه کنیم

    نه فقط بحث ورزش بلکه نسبت به هر چیزی مثل راه اندازی شغل؛ازدواج؛طلاق و ازدواج دوباره،درس خواندن،کارافرینی؛یادگیری زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری و هر بخش دیگه ای که میتونید مثال بزنید میتونم بگم باور قدرتمندی در جامعه وجود داره با موضوع محدودیت زمان.

    هممون گیر این باورها بودیم که وقتی خواسته ای داشتیم قطعا یکی از باورهای نادرست یا ناخواسته ما محدودیت زمانی و محدودیت سن و سال بوده که خوب تا حدودی برای شواهدی که ما در زمان اون باور دیدیم درسته.یعنی ما بواسطه تکرار ورودی هایی که از اطرافیان و جامعه داشتیم نتیجه گرفتیم که ورزش باید از کودکی شروع کنیم؛درس به وقتش وگرنه کهولت سن مشعله های مختلف و … یا برای حتی پرداخت بدهی هم اینو داریم که مثلا من 35 سالم شده و الان که مقروص شدم ویگه راهی ندارم و زمان ندارم برای جبران کردن .من اگر توی این سن بدهکار بشم دیگه کارم تمومه یا توی مثلا 30 سالگی به بعد دیگه نمیشه تعییر شغل داد خطرناکه و هزاران داستان این شکلی.

    اما جواب من برای شوال و همه این گفته هام که مثال های مشابهی برای سوال بود.

    مهم ترین و بنظرم تاثیر گدار ترین کاری که باید انجام بشه برای باور این که هیچ محدودیت زمانی وجود نداره انتخاب الگوهایی متعدد برای این باوره.

    اقای ارنولد ؛استالونه،جکی چان ؛رده سنی بین 50 تا 65 سال هستن اما میبینیم که هنوز ورزش کارهای قدرتمندی هستن

    در بحث مالی اقای سرهنگ ساندرز

    در بحث بدهی خود استاد عباس منش

    در بحث شغل باز خود استاد

    و ادمهایی که من در شهر و منطقه خودم میشناسم

    یا توی ورزش هم همینطور

    الگو هایی نیاز داریم

    این الگوها کار برای ما راحت کردن

    مثال میزنم

    اگر اشتباه نکنم تا اپریل 1954 انسان به این نتیجه بود که عیر ممکن است فیزیک و جسم تگانسان توانایی اینو داشته باشه که یک مایل را زیر 4 دقیقه طی کنه.اقای راجر بنیستر این کار انجام داد و بعد حدود 20هزار انسان این کارو کردن.

    آقایانی که در سن 30 سالگی از ورزشی به ورزش دیگه رفتن مثلا از فوتبال به رالی یا ا کشتی به مسابقات رزمی ازاد و ….

    اگ نام نمیبرم واسه این نیست که تحقیق نکردم بلکه ترجیح میدم که اینطوری پاسخ بدم.قصد من از شرکت در مسابقه انتقال اطلاعات است نه جایزه چون میبینم که خیلی از دوستان با تمام وجود اطلاعاتشون را به اشتراک میزارن حالامیخوام منم به روش خودم این کار انجام بدم .

    همیشه شاد و موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    علی رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 2699 روز

    بنام خدا ی مهربان. سلام خدمت دوستان عزیز

    علی رحیمی هستم

    خانواده پدری بنده به صورت سنتی باورهای بسیار قوی نسبت به خودشان دارند.

    از لحاظ ذهنی و جسمی خیلی خودشان را قبول دارند و از لحاظ طول عمر هم،عمرهای طولانی دارند.

    عمه بنده که نزدیک به صد سال است که از خداوند متعال عمر گرفته‌اند و در سلامتی کامل جسمی و ذهنی هستند و دارای خانواده بزرگی از لحاظ فرزند ونوه و نتیجه و… هستند.و از زمانی که من یادم همیشه شکرگزار خداوند متعال بوده و من از او حرفی که حاکی از شکایت وناله باشه نشنیدم.

    چند وقت پیش گفت یک مقدار پام درد میکنم بردیمش دکتر به آقای دکتر گفت.اقای دکتر نمیدانم چرا پام درد گرفته.اقای دکتر گفت حاج خانم بخاطر سنتان است که پایتان درد گرفته.تا یک هفته داشت به دکتر بدوبیراه می‌گفت که به من گفته پیر.به نظر عمه بنده صدسال سن.سنی نیست.طبق باورش بسیار سالم وسلامت زندگی میکند.پس باور خودت را درست کن.شکرگذار خداوند باش.تا آخر عمر با هر سنی پر قدرت زندگی می کنی.

    در آخر هم تشکر میکنم از شما دوست عزیز وگروه پر قدرت عباس منش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      عباس کشوری گفته:
      مدت عضویت: 2766 روز

      سلام علی رحیمی عزیزخوش آمدی امیدوارم که درجمع گروه عباس منش دست پرازهرلحاظ وخوش ازاین روزهای قشنگ خداوندشوی.وان شاءالله خدابزرگ ومهربان به عمه خانم شماسلامتی عنایت بفرماید.پرازانرژی وهمیشه موفق وسربلندوشادونشاط داشته باشی.به امیدآنروز.ازعمه خانم بخواهیدبرای منهم دعاکند.سپاسگزرام??

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      محمد رضا مالک گفته:
      مدت عضویت: 3814 روز

      سلام دوست خوبم علی رحیمی بهت خوش امد میگم و نطرتو خوندم چه جالب و تاثیر گدار در اوج سادگی ه بیان کردید.

      ببه ما هم توی روستا و اقواممون داریم کسانی که سالهای سال باهمین باور زندگی میکنن.

      جالبه که چقدر خندان و شاد هم هستن.

      بهتون برای حضور در این خانواده تبریک میگم و عاشقانه میخوام موفقیت های روز افزونتون را برامون به اشتراک بزارید.

      موفق باشید و سعادت مند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    احمد رضا گفته:
    مدت عضویت: 3738 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام دوستان و استاد عزیز

    زمان مسابقه تمام شده ولی دوست دارم باورهایی که در این شعر از زبان پروین اعتصامی وجود داره رو باهاتون به اشتراک بذارم.خودم هروقت میخوام خداروبیشتر حس کنم و بشناسم و خودم رو ایمن تر ببینم تو این دنیا میخونمش هر بار هم برام یه حس فوق العاده داره.

    *

    *

    *

     

    مادر موسی، چو موسی را به نیل

    در فکند، از گفتهٔ رب جلیل

    خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

    گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

    گر فراموشت کند لطف خدای

    چون رهی زین کشتی بی ناخدای

    گر نیارد ایزد پاکت بیاد

    آب خاکت را دهد ناگه بباد

    وحی آمد کاین چه فکر باطل است

    رهرو ما اینک اندر منزل است

    پردهٔ شک را برانداز از میان

    تا ببینی سود کردی یا زیان

    ما گرفتیم آنچه را انداختی

    دست حق را دیدی و نشناختی

    در تو، تنها عشق و مهر مادری است

    شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است

    نیست بازی کار حق، خود را مباز

    آنچه بردیم از تو، باز آریم باز

    سطح آب از گاهوارش خوشتر است

    دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

    رودها از خود نه طغیان میکنند

    آنچه میگوئیم ما، آن میکنند

    ما، بدریا حکم طوفان میدهیم

    ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم

    نسبت نسیان بذات حق مده

    بار کفر است این، بدوش خود منه

    به که برگردی، بما بسپاریش

    کی تو از ما دوست‌تر میداریش

    نقش هستی، نقشی از ایوان ماست

    خاک و باد و آب، سرگردان ماست

    قطره‌ای کز جویباری میرود

    از پی انجام کاری میرود

    ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم

    ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم

    میهمان ماست، هر کس بینواست

    آشنا با ماست، چون بی آشناست

    ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند

    عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند

    سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت

    زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

    کشتئی زاسیب موجی هولناک

    رفت وقتی سوی غرقاب هلاک

    تند بادی، کرد سیرش را تباه

    روزگار اهل کشتی شد سیاه

    طاقتی در لنگر و سکان نماند

    قوتی در دست کشتیبان نماند

    ناخدایان را کیاست اندکی است

    ناخدای کشتی امکان یکی است

    بندها را تار و پود، از هم گسیخت

    موج، از هر جا که راهی یافت ریخت

    هر چه بود از مال و مردم، آب برد

    زان گروه رفته، طفلی ماند خرد

    طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت

    بحر را چون دامن مادر گرفت

    موجش اول، وهله، چون طومار کرد

    تند باد اندیشهٔ پیکار کرد

    بحر را گفتم دگر طوفان مکن

    این بنای شوق را، ویران مکن

    در میان مستمندان، فرق نیست

    این غریق خرد، بهر غرق نیست

    صخره را گفتم، مکن با او ستیز

    قطره را گفتم، بدان جانب مریز

    امر دادم باد را، کان شیرخوار

    گیرد از دریا، گذارد در کنار

    سنگ را گفتم بزیرش نرم شو

    برف را گفتم، که آب گرم شو

    صبح را گفتم، برویش خنده کن

    نور را گفتم، دلش را زنده کن

    لاله را گفتم، که نزدیکش بروی

    ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی

    خار را گفتم، که خلخالش مکن

    مار را گفتم، که طفلک را مزن

    رنج را گفتم، که صبرش اندک است

    اشک را گفتم، مکاهش کودک است

    گرگ را گفتم، تن خردش مدر

    دزد را گفتم، گلوبندش مبر

    بخت را گفتم، جهانداریش ده

    هوش را گفتم، که هشیاریش ده

    تیرگیها را نمودم روشنی

    ترسها را جمله کردم ایمنی

    ایمنی دیدند و ناایمن شدند

    دوستی کردم، مرا دشمن شدند

    کارها کردند، اما پست و زشت

    ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت

    تا که خود بشناختند از راه، چاه

    چاهها کندند مردم را براه

    روشنیها خواستند، اما ز دود

    قصرها افراشتند، اما به رود

    قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس

    دزدها بگماشتند از بهر پاس

    جامها لبریز کردند از فساد

    رشته‌ها رشتند در دوک عناد

    درسها خواندند، اما درس عار

    اسبها راندند، اما بی‌فسار

    دیوها کردند دربان و وکیل

    در چه محضر، محضر حی جلیل

    سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک

    در چه معبد، معبد یزدان پاک

    رهنمون گشتند در تیه ضلال

    توشه‌ها بردند از وزر و وبال

    از تنور خودپسندی، شد بلند

    شعلهٔ کردارهای ناپسند

    وارهاندیم آن غریق بی‌نوا

    تا رهید از مرگ، شد صید هوی

    آخر، آن نور تجلی دود شد

    آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد

    رزمجوئی کرد با چون من کسی

    خواست یاری، از عقاب و کرکسی

    کردمش با مهربانیها بزرگ

    شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ

    برق عجب، آتش بسی افروخته

    وز شراری، خانمان‌ها سوخته

    خواست تا لاف خداوندی زند

    برج و باروی خدا را بشکند

    رای بد زد، گشت پست و تیره رای

    سرکشی کرد و فکندیمش ز پای

    پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز

    خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز

    تا نماند باد عجبش در دماغ

    تیرگی را نام نگذارد چراغ

    ما که دشمن را چنین میپروریم

    دوستان را از نظر، چون میبریم

    آنکه با نمرود، این احسان کند

    ظلم، کی با موسی عمران کند

    این سخن، پروین، نه از روی هوی ست

    هر کجا نوری است، ز انوار خداست

    این شعر داستان زنده و سالم نگه داشتن کودکی از حادثه غرق شدن کشتی توسط خداست و تبدیل شدن آن کودک به نمرود که ادعای خدایی کرد.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  8. -
    مرضیه میرزاجانی گفته:
    مدت عضویت: 2765 روز

    دوستان خوب و خانواده بزرگم سلام چقدر خوشحالم که در جمع شما هستم چقدر شما خوب میدونید خدارو هر روز شکر می کنم بابت با شما بودن خدایا شکر که منو به این گروه و دوستان هدایت کرد که یکی از بهترین هدیه هایی میتونه باشه از دست انرژی مطلق دنیا دریافت کردم اونی که همیشه نور و انرژیش بهترین راهها رو تو تاریک ترین مسیر ها برام روشن کرده و همیشه در جای درست بودم خدایا شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    شیدا بیتا گفته:
    مدت عضویت: 2731 روز

    به نام یگانه خداوند قدرت

    سلام ودرودبر استادم وخانواده پرعشق وصمیمی.

    امروز فایلی راکه چندروزپیش دانلود کرده بودم دررابطه بابهترین باورخداوند گوش کردم.

    استادشروع کردن به گفتن درمورده حسشون به خداوند ومن نمیدونم چرا فقط داشتم اشک میرختم.وباخودم میگفتم چه قدررر قشنگ خداوندرا درک کردن.وقتی میگفتن خداهمه جاهست و میگفتن همه رنگ هست ورنگه خاصی نیس. باخودم میگفتم یعنی چی؟

    کاش منم درک میکردم این حسو.وبعد باخودم گفتم شاید من توو مدارنیستم که هنوز درک نکردم ودلم گرفت ویه اشک خاص انگارکه ازته قلبم بود به صورت نسشت.وبعد

    انگار تووی دلم گفت بخندولذت ببر واین یعنی من.

    اشکام بیشتروبیشترمیومدن ولی دیگه دلم نگرفته بود.انگار عمقی عجیب تمام وجودم راگرفت.انگار ازهرطرفی ازبیرون وحتی درون من راگرفته بود.واون موقع بود که حالم عالیتراز عالی های عمرم شده بود.

    وانرژی ایی که نمیدونم چرازیاد درمن جریان پیدا کرده بود من را ناتوان ترین فرد کرده بود.نمیدونم چطوری بگم.؟

    انگار پراز جریان خاصی بودم که زور وقدرتی زیاااااد بهم داده بود ولی احساس میکردم درمقابل زور اصلی هیچم.

    خدایا این چه حسی بود که تمام من رازیرورو کرد.تمام وجودم را گرفت.احساس میکردم هیچ چیز ی نیس که دیگه بخوام انجام بدم ونشه ولی یه حسی میگفت خدایا من دربرابر تو همه ضعف ها رایکجا دارم.خداااااا این همه حس یکجاااااااا.خدااااااا دلم را زیرورو کردی.

    وبعد یاد صحبتی که ازفایل خدا همه رنگ هست وهیچ رنگی که بشه توصیفش کرد.

    ودیدم این جواب مسابقه ایی که استاد گذاشتن.

    اگه به دنباله خدا بگردی وتماااااام هم وغمت یک لحظه دوری ازاون عشق باشه.ودرنهایت اگه خدادرتو جاری باشه وبه منبع اصلی وصل باشی هییییییچ محدویتی نمیتونه تورا یکجا نگه داره.میخوای مثل خودش باشی.همه جاباشی وهبج جانباشی.همه سنی باشی وسنی نداشته باشی.هیییییج محدودیتی نیس.هیچ چیز سدی برای یافتن بلندترین قله های موفقیتت درهرانچه که تودوست داری وجودنخواهدبود.نه سن ونه سلولی.نه ماهیچه ایی ونه حرکتی. تووو یکسره پیش به جلویی ودلت میخواد تماااااام دنیااااا راپیاده بدویی وبگی خدااااااا توچقدددرررر خوبی.توچقدرررر مهربانی،بینهایتی،اولی،اخری،توانایی،حکیمی.رئوفی.و.

    وهرچه بگویم وهرچه بیشتر تورا بیابم خودم را کمتر میابم وخودم را در دریای تو حل شده میبینم وجزیی ازتو میگردم وبه اولین روز خلقتم برمیگردم وانگار نیست میشود.

    حسهام واقعا قابل نوشتن نیستن.باورکنین همه ایناراهم میخواستم بنویسم چندبارپاک کردم ودوباره نوشتم تابتونم مصداق کلمه ایی را که میخوام منظورمو بگم بتونم پیدا کنم.سپاس گزاره خداوندم هستم که مرادرهررررر لحظه هدایت میکنه وامروزواین لحظه دراینجا برای نوشتن هدایتم کرد.سپاس گزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    سعید حسن پور گفته:
    مدت عضویت: 2746 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانواده صمیمی

    همه چیز از یک باور شروع میشه.و باورهای ما بر اساس تکرار یک فکر توسط خودمان یا دنیای اطرافمان شکل میگیرد و وقتی یک چیز بصورت یک باور دربیاید برایمان اتفاق می افتد.برای اینکه بتونیم باورهای قدیمی و تغییر بدیم باید بگردیم و الگوهای مناسب پیدا کنیم که باورهای درستی به ما بدهند.

    در مورد این باور که سن طلایی ورزشی بین 20تا25سال است من الگوهای مناسبی پیدا کردم.

    در سالهای گذشته در ورزش دو و میدانی همه بر این باور بودند که نمیتوان یک مایل را زیر یک دقیقه دوید حتی علم پزشکی هم این نظریه را اثبات کرده بود ولی شخصی به نام راجر بنیستر این باور را باور نکرد و یک مایل را زیر یک دقیقه دوید واتفاق جالبی که بعد از شکستن این باور افتاد این بود که هزاران نفر رکورد راجر بنیستر را شکستند و امروزه دویدن یک مایل زیر یک دقیقه برای هر دونده‌ای امری عادی است واین اتفاق بخاطر این است که یک نفر این باور راشکست و باقی افراد با خود گفتند وقتی اون تونسته من هم میتونم.

    مثالی دیگر ..

    آقای امیر علی اکبری قهرمان جهان در رشته کشتی فرنگی درسال 2010کشتی را رها کرد و ورزش mmaرا شروع کرد و در سن 30سالگی به قهرمانی‌های زیادی دست پیدا کرد.

    مثالی دیگر..

    آقای سونداستنگارد پیرمرد 95ساله دانمارکی است که در این سن هم دست از تلاش برای بدنسازی برنداشته و هنوز تصمیم دارد برای قهرمانی جهان در رشته پرس سینه بجنگد.

    میرکوفیلیپوویچ 43ساله قهرمان mma

    تیسوشی کوهساکا 47ساله قهرمان mma

    طالب نعمت پور 33ساله قهرمان کشتی جهان

    مثالهای زیادی میشه با یک سرچ ساده در گوگل پیدا کرد که برای تغییر این باور خیلی کمک می‌کنه.

    عضلات بدن انسان برای حرکت دادن وزنه های سنگین طراحی شده ولی چون باور محدود کننده در ذهن ما زیاده نمی‌تونیم این کارو انجام بدیم.

    قهرمانان و افراد کهنسال زیادی در دنیا وجود دارند که باور محدودیت ندارند و دستاوردهای جالبی بدست آورده‌اند که برای تقویت باور ما بسیار عالی هستند.

    از همین لحظه با هرچیزی که داریم میتونیم شروع کنیم و به دستاوردهای عالی برسیم.

    نداشتن توان جسمی.نداشتن پول کافی.نبودن فضای کافی و …. همه اینها یک باور محدود کننده و یک مانع برای رسیدن به ایده آل هایمان است.

    به امید شکستن تمام این مرز بندی های ذهنی برای همه شما عزیزان.

    شادو سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: