رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده‌ایم» - صفحه 52

2348 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مسعود خداداد گفته:
    مدت عضویت: 3110 روز

    سلام به دوستان عزیز

    خداوند تو رو آفریده تا بتونه خودشو ببینه

    وقتی تو رو آفریده به خودش گفته “فتبارک الله احسن الخالقین”

    قرآن تو کتاب و تو داستان ها نیست

    قرآن زنده است و داره همین حالا رو شرح میده و میگه خوب زندگی کن

    من یه روز داشتم قرآن میخوندم یه هو دیدم زندگی واقعی همینه که من زندگی کنم و تجربش کنم

    نه اینکه فکر کنم یه کتاب برداشتم و دارم داستان های قدیمی و آدم هایی که معلوم نیست چی بودن رو میخونم

    خدا تو قرآن داره به رنگاش و نقاش اشاره میکنه

    شیطان تو کتاب و تو قرآن نیست

    تو میتونی شیطان باشی

    تو میتونی خدا باشی

    آگاهانه با ناخودآگاه فرقی نداره و قرآن میخواد آگاهت کنه

    در جوابی که میخوم بدم مثالی دارم

    همونطور که شنیدین مادری باور عامه مردم را میشکند

    و در اتفاقی فرزندش را که زیر جشم سنگینی افتاده بوده و با قدرت طبیعی آن مادر امکان نداشته که آن وزنه را تحمل کنه اون انرژی رو با بلند کردن جسم سنگینتر از تحملش وارد میکنه و فرزندش رو در میاره و به خواستش میرسه این اتفاق میتونه در زندگی و در ورزش و هر جایی که عشق سوزان و خواسته عمیق و با تمام وجود باشه عمل کنه .

    ما بهشت و جهنم رو تا جایی درک میکنیم که تجربش کرده باشیم

    جنس بهشت با جنس جهنم فرق داره

    خداوند در قرآن آورده که جهنم شامل کافران و سنگ خواهد بود

    کفر وسنگ شباهت دارند

    و اگر ما بخواهیم بهشتی باشیم باید با آن سنخیت داشته باشیم

    و خودمان را به سمت بهشتی شدن سوق دهیم

    آیه هایی در این رابطه:

    “فاما ان کان من المقربین”

    “فروح و ریحان و جنت نعیم”

    “و اما ان کان من اصحاب الیمین”

    “فسلام لک من اصحاب الیمین”

    “و اما ان کان من المکذبین الضالین”

    “فنزل من حمیم”

    “و تصلیه جحیم”

    “ان هذا لهو حق الیقین”

    “فسبح باسم ربک العظیم”

    صدق الله العلی العظیم

    پیروز و موفق و بهشتی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    حمیدرضا محبی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2895 روز

    سلام بر بهترین و قشنگرین استاد دنیا

    دیشب داشتم در اینترنت در مورد مطلبی در مورد خداوند سرچ میکردم رسیدم به فایل شما قبلی که سوال در مورد بهترین باور خداوند چیست یک نکته جالبی و یک نشانه ای داشت وقتی که باز کردم رفت روی کامنتی که خودم قبلا گذاشته بودم یک لحظه تعجب کردم گفتم که چه طور رفت روی کامنت خودم با خودم گفتم این یک نشانه است فایل را گوش کردم و این فایل که جواب سوال بهترین باور در مورد خداوند را هم گوش کردم دیشب از صحبت شما یک متنی از طرف خداوند برای خودم نوشتم و با صدای خودم هم ضبط کردم و تا الان دارم مدام گوش میکنم

    در ضمن باید بگم که این پاسخ این سوال بود که از خداوند پرسیدم که کدام باور من در مورد خود خدا مشکل دارد که من به باید آن را اصلاح کنم واقعا شگفت زده و خوشحالم تا دوباره این فایل را گوش کردم و به سرعت این متن را نوشتم

    متن به شرح زیر است

    ای بنده من باور کن ، که به تو الهام می کنم و در هر لحظه در حال هدایت تو هستم ، باور کن که لایق هم صحبتی با من هستی.

    باور کن ای بنده من که همه راه ها را به تو نشان میدهم کمکت میکنم و یاریت میکنم و هدایتت میکنم .

    ای بنده من فقط بر من توکل کن این کاری را که میگویم در زندگی انجام بده ،

    برو شروع کن ،من را باور داشته باش،آرام باش،لذت ببر،شادباش،موحد باش و تمام قدرت ذهنیت را به من ده و منتظر باش که در زمان مناسب و در مکان مناسب هدایت میشوی ، مطمئن باش ای بنده من

    باز میگویم که من همه چی میشوم همه کس را به شرط ایمان،پاکی دل

    ای بنده من، من لامکان و لازمان هستم. یک انرژیم و یک جریان جاری در زمان حالم.

    ای بنده زیبای من ، من به تو نزدیکم و اجابت میکنم درخواست تو را ، به شرطی که دعوتم را بپذیری و اجابتم کنی.

    ای بنده زیبای من ، مثل ابراهیم باور کن مرا ، که در دل آتش که خود آتش هم من بودم ، آنگاه به گلستانی خنک تبدیل شدم و در آغوش من آرام بود. آری مثل ابراهیم موحد باش و تمام قدرت را به من ده تا تو را بی نیاز کنم.

    ای بنده زیبای من، باور کن که همه کارها را من انجام میدهم مثل زمانی که محمد سنگ زد ، در صورتی که او نبود که سنگ میزد بلکه من بودم.

    ای بنده زیبای من ، ظرف وجودت را هرگونه شکل دهی ، به همان گونه در ظرف وجودت شکل میگیرم و همان جوری میشوم که تو باور داری.

    تمام اتفاقات زندگی ات ، همان تعبیر و باوری است که تو نسبت به آن ایجاد میکنی.

    ای بنده زیبای من ، باور کن که همیشه با تو هستم ، همیشه حامی تو هستم ، همیشه منبع رزق و ثروت تو هستم ، من بی نهایت وهاب و رزاقم.

    ای بنده زیبای من ، تصویرت را از من پاک نگه دار

    تو باید هر روز تکامل یابی و هر روز به من نزدیکتر و نزدیکتر شوی ، هر روز نسبت به من واضح تر خواهی شد، آگاهیت،درک و آرامشت هر روز بیشتر و وسیع تر خواهد شد ، فقط از مسیر زندگی ات لذت ببر و شاد باش و همه امور را به من واگذار کن.

    ای بنده زیبای من ، از قوانین من تبعیت کن و خودت و افکارت را کنترل کن ، که اگر قوانینم را رعایت کنی راه نجاتی برای تو فراهم میکنم و از جایی که گمان نداری به تو روزی بی حساب میدهم.

    هر وقت بر من توکل کنی ، کفایت کارهایت را میکنم.من اندازه و قدر هر چیزی را میدانم، زیرا من همه چی هستم و همه چی میشوم همه کس را.

    ای بنده خوب و زیبای من ، خوب زندگی کن و جهان را جای بهتری برای زندگی کردن کن و همیشه شاد ، ثروتمند و سعادتمند زندگی کن و به دنیای بهتری که برای تو در آخرت فراهم کرده ام بازگرد.

    ای بنده من ، تو را دوست دارم و به تو عشق می ورزم.

    ای بنده زیبای من به یاد داشته باش و باور کن که در جهانی زندگی میکنی که بی نهایت فراوانی و نعمت و ثروت در آن وجود دارد و هر روز موقعیت های نا محدودی برای تو فراهم میباشد.

    از کارت لذت ببر و بدان که معنوی ترین کاری است که می توانی انجام دهی.

    ای بنده زیبای من ، تو لیاقت ثروت و سلامتی و عشق و رابطه های زیبا را همیشه داری ، همه کارها برای تو آسان و مهیا است. تو لایق شاد و آرام زیستن هستی.

    ای بنده زیبای من ، یادت باشد که من ، هم ثروت هستم ، هم عشق ، هم آزادی ، هم آرامش ، هم سعادت دنیا و آخرت ، هم شادی ، هم تندرستی ،هم رحمت و هم منشأ همه رزق ها .

    فقط و فقط قدرت را به من ده و تو فقط و فقط لذت ببر.

    ای بنده زیبای من تو را دوست دارم و به تو عشق می ورزم.

    همیشه و همیشه شکر گذار من باش

    یادت باشد ای بنده زیبای من

    همیشه و همیشه شکر گذار من باش و فقط قدرت را به من ده.

    ای بنده زیبا و شکر گذار من.

    استاد عزیز میخواستم به شما بگویم که فایلهای رایگان شما خودش هر کدام یک محصول است و چه قدر آگاهی دهنده.

    استاد خوبه که هستی و داری ادامه میدهی. خداوند همیشه و همیشه به شما سلامتی و سعادت عطا فرماید.

    عاشقانه دوستت دارم ای استاد نشانه ها و عشق و توحید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    مهدی بیگی گفته:
    مدت عضویت: 3758 روز

    سلام

    هرکس به اندازه مدارش از فایل ها میفهمه ،میشنوه اما فهمیدن کجاست

    این فایل بهترین باور درمورد خدا را بهمن ماه شنیدم بخداقسم یک صدم ازاین ازاین آگاهی های این فایل رادرک نکردم

    امروز روی باور لیاقت مندی کارمیکردم گفتم بهترین باورلیاقت مندی من داشتن خداست اشرف مخلوقات بودنم هست تسلیم بودن زمین آسمان برای من .جلوه ای از خدا بودنم هی شمردم وبه حال خوب رسیدم

    به طرز معجزه آسایی به این فایل هدایت شدم

    خدا یک پرده ای را از چشمان وگوش هام برداشت واین فایل را بادرک عمیق گوش دادم واقعا مادر هرلحظه درحال هدایتیم مالایق هم صحبتی باخدایم خدا درزمان مناسب هدایت میکند امشب بعد از چهار سال عضویت درسایت فهمیدم همچی باور یعنی چی! قشنگ حس کردم

    من ته قلبم قبول نمیکردم که همچی باوره تا اینکه خدا رابا این مفهوم درکش کردم که خدا خودشه خداهمه چیزه خدا پوله خدابی پولیه خدا فروانیه خدافقره خدا رکوده خدا رونقه خداهمه چیزه همه چیزه و تنها راه ارتباطمون ودریافت هامون باورهاست امشب یه جور دیگه درک کردم که میگن مشتری خداست یعنی چی!یعنی تو اون لحظه اون ادم به دلش میوفته که ازتوخرید کنه اره اون ادم تو اون لحظه خداست خودشه وقتی میگیم پول راارزشمند بدان یعنی اینکه اونم خودشه توچه باوری نسبت بهش داری سلامتی خودشه مریضی خودشه چه طور باورکنیم چه باوری نسبت بهش داری وقتی باوری نسبت به فروانی نعمت میسازی جلوه فروانی خدا رامیسازی وقتی مشتری واسه من زیاد میاد اونم خودشه اون مشتری ها هم خداهستند که شکل مشتری میگیرند به دلشون میفته ازمن خرید کنندوسیله نشان دادن رزقشه .اره خودشه

    هدایت میشویم هدایت هم خودشه به هرنسبتی که باورها را تغییر بدیم همون طور درکش میکنیم

    خدایا شکرت بخاطر این آگاهی اینقدر برام شیرینه که قابل توصیف نیست

    ممنونم ازتو عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    ماه پیشونی گفته:
    مدت عضویت: 2991 روز

    سلام دوستای گلم

    من هرموقع میخام قانون جذب و ساز و کار جهان و قوانین کیهانی رو به خودم یادآور بشم میرم این متن رو میخونم و خیلی دید منو همیشه باز میکنه و وقتی میخونمش حس خوبی به سراغم میاد و خیالم راحت میشه از بابت اینکه همه چیز دست منه.. همه چیز

    دوست داشتم این متن رو برای شما هم به اشتراک بزارم تا بخونین و ازش درسای زیادی بگیرین :)

    تجربه بازگشت از مرگ آقای زمانی:

    تجربۀ آقای محمد زمانی که در سن 26 سالگی برای او رخ داده یکی از کاملترین و پر جزئیات ترین تجربیات ایرانی است. آقای زمانی در حال نوشتن کتابی در زمینه تجربه خود است ولی خلاصه ای از تجربۀ ایشان با کسب اجازه در اینجا آمده است:

    من اکنون 65 سال دارم. این اتفاق در سال 1355 برایم رخ داد و من در آن موقع 26 سال داشتم. محل زندگی خانوادۀ ما شهر اصفهان بود ولی من در آن وقت به خاطر شغلم در شهر مشهد ساکن بودم. من صبح خیلی زود ساعت 2 صبح با ماشین خود از مشهد به سمت اصفهان به راه افتادم. جاده مشهد به اصفهان در آن روزها به خوبی اکنون نبود و یک بانده بود. در جائی از راه نزدیک به قوچان ناگهان متوجه شدم که یک جیپ لندرور از روبرو در باند من آمده و با سرعت به طرف من نزدیک می‌شود. من سعی کردم که ماشین را به سمت راست کشیده و از برخورد با او اجتناب کنم، ولی شانه کنار جاده باریک بود و ارتفاع جاده از زمین بالاتر بود و فضای زیادی برای مانور نداشتم و علی رقم تلاشم با او تصادف کردم. ماشین من چند معلق خورده و از جاده به پایین افتاد. من از ناحیه سر و گردن و ستون فقرات و در بسیاری از قسمتهای بدنم جراحات زیادی دیدم. فکر می‌کردم که هر لحظه ممکن است جان بسپارم. ولی بعد از چند دقیقه یک اتوبوس که از آنجا رد می شد صحنه تصادف را دیده و توقف کرد و من را بالاخره به بیمارستان کوچکی در شهر قوچان بردند. در آنجا من به اتاق عمل برده شدم و کادر بیمارستان بلافاصله مشغول کار روی بدن من شدند.

    بدن من شکستگی و جراحات عمیق و زیادی داشت و من درد بسیاری داشتم. با این حال وقتی روی تخت بودم نگرانی‌ها و افکار مشوش زیادی به فکرم هجوم آورده بودند. مثلا نگران این بودم که مبادا به خاطر این تصادف نتوانم سر موعد به محل کارم بازگردم و شغلم را به کس دیگری بدهند. در همین حال به این نیز فکر می کردم که ای کاش نصیحت یکی از دوستانم که من را به انتخاب این شغل تشویق کرده بود را گوش نکرده بودم. از دست او خیلی خشمگین بودم و او را به خاطر اینکه دور از خانواده ام زندگی می کنم و به خاطر تصادفم مقصر می دیدم. نگران این بودم که مادرم اگر بفهمد چه حالی خواهد داشت و حتی نگران ماشینم که در تصادف از بین رفته بود بودم. در حقیقت من از دست همه چیز و همه کس مستاصل یا عصبانی بودم و فکر می کردم در دنیا هیچ چیز سر جای خودش نیست و ذهنم پر از گله و شکایت بود.

    در بیمارستان من را بیهوش نکردند و به حالت کما نیز فرو نرفتم و نخوابیدم. به یاد دارم که یکی از پرستارها زن جوانی بود که شاید حدود 22 سال داشت و به نظر تازه کار و کم تجربه می‌رسید. او زیبا بود و من با خودم فکر می کردم که ای کاش حالم خوب بود و می توانستم با او صحبت کرده و دوست شوم. ولی بعد از مدتی دوباره دردهای بدنم حواس من را از این افکارم پرت ‌کردند و توجه من مرتب بین دردها و جراحاتم و افکار متعددی که داشتم تغییر می کرد.

    ناگهان برای من همه چیز تغییر پیدا کرد. احساس بسیار خوبی بر من غلبه کرد و آرامش زیادی پیدا کردم. برعکس چند دقیقه قبل، اکنون احساس می کردم که همه چیز در جهان صحیح و سر جای خودش است و آن گونه است که باید باشد. به هر شیئی که نگاه می کردم یا در مورد هر موضوعی که فکر می کردم اطلاعات بسیار زیادی در مورد آن به من الهام می شد و همه چیز را راجع به آن پدیده یا شیئ به خوبی درک می کردم و می فهمیدم که آن پدیده یا شیئ همان طور است که باید باشد.

    من به آن پرستار زیبا نگاه کردم و متوجه شدم که او نسبت به قبل برایم کمی متفاوت به نظر می رسد. برای نگریستن به او لازم نبود که رویم را بچرخانم، بلکه من در آن واحد او را از تمام جهات می‌دیدم و احساس می کردم که گویی به تمام وجود او محاط هستم. در حقیقت حس می کردم در تمام بیمارستان و هر نقطه آن حضور دارم. این توانایی تازه من و تغییر نوع نگریستن من به همه چیز برایم کمی عجیب به نظر می‌رسید. ضمنا من به هر چه می‌نگریستم در آن زیبایی و خوبی می‌دیدم.

    چیز عجیب دیگری که متوجه شدم این بود که اکنون وقتی به آن پرستار جوان می نگریستم تمام افکار و احساسات او را نیز می توانستم ببینم و درک کنم. دیدم که نگرانی و تشویش زیادی دربارۀ حال من داشت و پیش خودش فکر می کرد که حیف از این جوان که دور از خانه و شهر خود در حال تلف شدن است. من سعی کردم که به او دلداری بدهم و به او گفتم که برعکس، حال من خیلی خوب است و در حقیقت هیچ وقت در زندگی این قدر حالم خوب نبوده است و نیازی نیست که نگران باشد. ولی با تعجب می دیدم که او هیچ توجهی به حرفهای من نمی کند و حتی به سمت من نگاه هم نمی کند و برعکس به نقطۀ خاصی خیره شده است. من سعی کردم جهت نگاه او را دنبال کنم تا ببینم به کجا چشم دوخته است. دیدم او به بدنی می نگرد که روی تخت بیمارستان است. وقتی که بدن را دیدم جا خوردم. این شخص به من شباهت خیره کننده ای داشت. ولی هنوز نمی‌توانستم باور کنم که این کالبد خود من است. پیش خودم فکر کردم چطور چنین چیزی ممکن است؟ آیا من برادر دوقلویی دارم که از آن خبر نداشته ام و اکنون در بیمارستان است؟ من سعی کردم به شانۀ آن پرستار دست بزنم تا توجه او را به خودم جلب کنم ولی در کمال تعجب دستم از شانۀ او رد شد.

    من از چیزهایی که می دیدم و طوری که همه چیز به نظر می آمد شگفت زده و گیج شده بودم. وقتی به دستم و به بقیۀ بدنم نگاه کردم دیدم بدنم حالتی بلوری و شفاف دارد و نورانی است. از ذهنم خطور کرد که نکند من مرده باشم و به یاد مادرم افتادم که چقدر از مرگ من ناراحت خواهد شد. ناگهان خود را در منزلمان در اصفهان و نزد مادرم یافتم. این به طور عجیبی اتفاق افتاد که نمی دانم چطور آن را توضیح دهم. گویی وجود من به دو نیمه تقسیم شده بود که هر نیمه کامل بود و من بودم. یکی در بیمارستان حضور داشت و یکی پیش مادرم. من در هر دو مکان حضور کامل داشتم و از تمام اتفاقات هر در مکان خبر داشتم. من با خود فکرد کردم که او را غافلگیر کرده و خوشحال کنم و به همین خاطر او را از پشت بغل کردم. ولی دستهای من بدون هیچ مقاومتی در او فرو رفتند. من تعجب کردم و سعی کردم با او حرف بزنم ولی او نیز توجهی به من نکرد.

    من به یاد یکی از معلمان سابقم افتادم و بلافاصله نزد او بودم. به هر کسی که نگاه می کردم می توانستم افکار و احوال و حتی وضع معیشتی و مالی آن شخص را بفهمم و استرس ها و نگرانی های او را درک کنم. مثلاً به یاد دارم که معلمم در آن موقع دربارۀ پسرش فکر می کرد و من در همان حال می توانستم پسر او را نیز ببینم. من در مورد چند دوست و خویشاوند دیگر نیز فکر کردم و نزدیک یک به یک آنها رفته و سعی در ارتباط با آنها کردم ولی گویی هیچ کسی من را نمی دید و صدای من را نمی شنید. متوجه شدم که تلاش فایده ای ندارد و نمی توانم به طور عادی با کسی ارتباط برقرار کنم.

    در طول تمام این وقایع من هنوز در بیمارستان هم حضور کامل داشتم و شاهد همۀ اتفاقات آنجا هم بودم. دیدم که در بیمارستان دکترها من را متوفی اعلام کردند و یک برگه را مهر و امضاء کردند و در پرونده من گذاشتند که نوشته بود «مریض احیاء نشد. آزمایش میدریاز دوبل انجام شد ولی موفقیت آمیز نبود. مرگ قطعی اعلام شد.» روی بدن من یک ملحفه کشیدند و آن را از روی تخت بلند کرده و به روی یک تخت چرخ دار گذاشتند و به اتاقی که در آن درگذشتگان را به طور موقت نگاه می داشتند بردند. طبق گزارش پزشکی من 32 دقیقه بعد دوباره زنده شدم ولی در این 32 دقیقه چیزهای بسیاری را دیدم و تجربه کردم.

    من در جائی از تجربه ام از یک تونل عبور کردم و با سرعت به سمت نوری درخشان حرکت کردم، ولی نمی دانم دقیقاً در چه نقطه ای از تجربه ام بود زیرا زمان برایم معنای خود را از دست داده بود. احساس عبور از این تونل مانند عبور از یک قیف بود که یک سر آن پهن و سر دیگر آن باریک و تنگ است و احساس می‌کردم در این تونل به جلو فشار داده می‌شوم. این تونل خیلی طولانی و بسیار تاریک بود، ولی من در این تاریکی احساس مطلوبی داشتم و هیچ ترس و نگرانی وجود نداشت. من به طرف یک نقطه نورانی می‌رفتم که احساس می‌کردم که در آن عشق زیادی وجود دارد. نور من را دوست داشت و به شدت به سمت خود جذب می‌کرد. وقتی به نور رسیده و به آن متصل شدم تمام باورهای من تغییر یافتند. در آن هنگام درک و فهم عمیقی از همه چیز پیدا کردم. می‌فهمیدم که اینها دانش و حکمتهایی متعلق به خود من و از من بودند، ولی تنها در زمانی که در دنیا می‌زیستم به طور موقت از آنها دور شده و آنها را فراموش کرده بودم. زندگی من در دنیا مانند کرم ابریشمی بود که در یک پیله قرار دارد و گمان می‌کند تمام دنیا همین پیله است و خود را وابسته به آن می‌داند و با همین دنیای کوچک خود را سرگرم کرده است. ولی اکنون مانند یک پروانه بودم که از پیله خود بیرون آمده است. من آزاد و رها بودم و بزرگی و عظمت جهان را درک می‌کردم. هنگامی که در پیله بودم، از زیبایی و عالی بودم آنچه فرای آن است بی خبر بودم و تمام دلخوشی و وابستگی من به آنچه در پیله می‌یافتم محدود بود، به دنیا و تمام چیزهای آن.

    من به مکانی نورانی و دلنشین رفتم که احساس کردم خانه و وطن حقیقی من است و من به طور کامل به آن جا تعلق دارم و زندگی من در دنیا مانند تبعید یک نفر به جزیره ای دورافتاده و ناسازگار است. مانند وقتی که سالها از وطن و خانه خود دور بوده‌اید و وقتی که به آن بازمی‌گردید تازه می‌فهمید که چقدر در مقایسه قبلا در غربت و سختی بوده‌اید و چطور اینجا همه چیز برایتان آشناست و اینجاست که راحتی و صمیمیت و محبت و عشق واقعی منتظرتان است.

    در این مکان گذشته و آینده و دور و نزدیک و تاریک و روشن معنائی نداشت وخاصیت خود را از دست داده بود. همه چیز عالی و در حد کمال به نظر می رسید. ارواح دیگری نیز آنجا بودند و می دیدم که بعضی نور و امکان بیشتر و بعضی نور و امکان کمتری نسبت به من دارند. ولی من نسبت به آنانی که از من پیشرفته تر و نورانی تر به نظر می رسیدند ذره ای احساس قبطه نمی کردم. کاملاً برایم روشن بود که آنها ظرفیت و رشد خود و من ظرفیت و رشد خود را دارم و هرکدام از ما در جا و موقعیتی هستیم که باید باشیم.

    هنگامی که من نزد مادرم و بقیۀ دوستان و اقوام رفتم احساس گنگی داشتم که وجودی دائماً و سایه وار من را همراهی می کند. ولی اینقدر حواس من به سمت کسانی که می خواستم ببینمشان معطوف بود و در افکار خودم بودم که توجهی به او نکرده بودم. ولی حال که به او توجه می‌کردم احساس می‌کردم که او وجودی بسیار نورانی و ارزشمند و مقدس است که همیشه و در تمام لحظات زندگی همراه من بوده است. احساس کردم که او من را به طور کامل و بشدت دوست دارد و من نیز او را بشدت دوست داشتم و بین ما عشقی عمیق و نامشروط وجود داشت. او آنچنان جذاب و زیبا و بدلنشین بود که بلافاصله با تمام وجود مجذوب او شدم. پیش خود فکر کردم آیا او امام زمان یا پیامبر است؟ فکری از من گذشت که او بالاتر از امام زمان یا پیامبر می باشد. ارتباط ما از طریق تله پاتی و فکر بود. او هر سؤالی که من داشتم را بلافاصله و به طور کامل جواب می‌داد، به طوری که دیگر نکته ندانسته‌ای و سؤال دیگری در مورد آن باقی نمی‌ماند. هر موضوعی که می‌فهمیدم و هر آنچه در پیش روی خود می‌دیدم در کمال بود. اگر تمام دانشمندان دنیا جمع می‌شدند نمی‌توانستند یک نقطه از آن را طوری تغییر دهند که بتواند آن را بهتر یا زیباتر کند.

    من درک کردم که هر کسی که می میرد یک راهنما دارد. فقط بعضی از ارواح چنان در دنیای خود غرقند که هیچ وقت متوجه این راهنما نمی شوند. به عنوان مثال افرادی را می دیدم که سالیان زیادی بود که مرده بودند ولی هنوز نگران اموال خود یا مسند خود یا چیز دیگری از دنیا بودند و متوجه نبودند که مرده اند و روح آنها هنوز در دنیا و روی زمین اسیر بود. روحی را می‌دیدم که سالها بعد از مرگ خود هنوز به دفتر کار و ریاست خود می‌رفت و سعی می‌کرد که مانند دنیا کاغذها را امضاء کند، بدون اینکه متوجه باشد که قادر به چنین کاری نیست. فهمیدم که هرگونه وابستگی دنیائی شدید می تواند روح ما را حتی بعد از مرگ اسیر خود نگاه دارد و از صعود آن جلوگیری کند.

    افرادی را دیدم که خودکشی کرده بودند و شرایط آنها از همه بدتر بود. آنها کاملاً در اسارت به سر می بردند و امکان ارتباط با کسی را نداشتند. گاهی ارواح آنان برای سالیان دراز عزیزان و نزدیکانشان در دنیا را که در اثر خودکشی آنها ضربه زیادی دیده بودند سایه وار تعقیب می کردند و سعی در معذرت خواهی و طلب بخشش از آنها داشتند. ولی هیچ فایده ای نداشت و صدای آنها شنیده نمی شد. تمام اینها را راهنمای من به من نشان می داد و توجه من را به افراد مختلف جلب می کرد. سپس او توجه من را به صحنه های دیگری معطوف کرد که مانند یک فیلم جلوی من شکل می گرفتند. این ها صحنه های زندگی من بودند که از ابتدا به من نشان داده شدند.

    من زن جوانی را دیدم که باردار بود و قسمتی از وجود (روحی) خودم را دیدم که به صورت امواجی وارد بدن او شد و با او یکی شد. این مادرم بود که با من حامله بود. احساس می کردم من در تمام جهان هستم ولی به نوعی قسمتی از من متمرکز شده و وارد بدن مادرم شد. احساس من اتصال بود، اینکه همه چیز به هم وصل است و آغاز و پایانی وجود نداشته و ندارد. من نمی توانم به درستی بگویم در چه مرحله ای از بارداری این اتفاق افتاد ولی فکر می کنم مدت زیادی قبل از زایمان مادرم بود. من حقیقتا تمام زندگی خود را از خردسالی تا لحظه تصادف دوباره زندگی کردم. من زندگی خود را دوباره تجربه می‌کردم، ولی به طور هم زمان نظاره‌گری بودم که به صورت شخص سوم تمام این واقعیت را مشاهده می‌نمودم. تفاوت نحوه‌ای که اکنون زندگی‌ام را تجربه می‌کردم با دنیا این بود که اکنون تمام عواقب و بازتاب‌های رفتارم را در بقیه انسانها و بر روی همه چیز می‌دیدم و حس می‌کردم. می‌دیدم که چگونه حتی کوچکترین عمل من، از یک لبخند ساده گرفته تا یک اخم یا سخنی درشت و آزار دهنده که شاید به کسی گفته بودم، بر روی همه چیز اثر می‌گذاشت و چه انرژی‌ها و امواجی به خاطر آن در جهان رد و بدل می‌شد.

    در دید و نگرش جدیدی که داشتم همچنین می‌دیدم که دل خوری‌ها و رنجش‌های من ازدیگران بی مورد بوده‌اند. حتی آنجایی که خوبی زیادی در حق کسی انجام داده بودم و در مقابل از او بی اعتنایی و رنجش دریافت کرده بودم. می‌دیدم که او یک موجود آزاد و منحصر به فرد است و می‌تواند آنگونه که می‌خواهد عمل کند و تجربه خود را شکل دهد و به من ربطی ندارد که او از آزادی انتخاب خود چگونه استفاده می‌کند. می‌دیدم که هر یک از ما انسانها منحصر به فرد و بسیار با ارزش هستیم و در خلقت هیچ کس قابل جایگزین کردن نیست. در تمام کائنات و جهان هستی کس دیگری مانند من وجود ندارد و نخواهد داشت و من بسیار با ارزش و گرانبها هستم. آنچه که باید برای من مهم باشد رفتار و واکنش‌های خود من است نه رفتار و برخوردهای دیگران. من نباید هیچ توقعی از کسی داشته باشم یا قضاوتی در مورد کسی بکنم، بلکه باید فقط مراقب خود و اعمال خود باشم.

    حتی اگر هیچ خدمتی به دیگران از من ساخته نباشد، تنها یک لبخند ساده من می‌تواند به هر چیزی انرژی مثبت بدهد، حتی به گیاهان و حیوانات و تمام هستی. این لبخند هیچ وقت تمام نخواهد شد و بالاخره به سوی خود من باز خواهد گشت. همچنین وقتی که انرژی منفی و بدی از خود صادر می‌کنم این بر روی همه چیز اثر منفی می‌گذارد و در نهایت به سوی خود من باز می‌گردد. دیدم که در حقیقت من هیچ کار خوب و بدی در حق کسی نمی‌کنم، بلکه تمام آنچه انجام می‌دهم در حق خودم و برای خودم است.

    چیز دیگری که در مرور زندگی‌ام فهمیدم این بود که چقدر هر لحظه زندگی با ارزش و مانند دری گرانبها و هدیه‌ای است که به من داده شده و چقدر من وقت خود را در زندگی به بطالت یا اموری بی ارزش سپری کرده‌ بودم. من باید وقت خود را به یادگیری و افکاری مثبت و خدمت و محبت به دیگران می‌گذراندم زیرا این چیزها بودند که اکنون در این سوی بدرد من می‌خوردند. باید همه را می‌بخشیدم و با همه مهربان می‌بودم، همانگونه که خدا اینگونه است و من هم پاره‌ای از وجود الهی هستم (و به سوی خدا گونه شدن در حرکتم). در آنجا نه قضاوتی بود و نه عذاب و تنبیهی، بلکه تنها من بودم که در مورد خود قضاوت می‌کردم و لحظه به لحظه زندگیم و هر عمل و فکر و احساسم را مورد ارزیابی قرار می‌دادم.

    یک مثال در مورد مرور زندگیم این بود که وقتی بچه بودم به یک پسر بچه در خیابان آزار و اذیت زیاد جسمی و روحی وارد کردم. او به گریه افتاد و من ترسیده و فرار کرده و به خانه بازگشتم و در اتاقی پنهان شدم. در مرور زندگیم دیدم که در اثر درد و گریه این بچه نوعی انرژی منفی از او به اطراف صادر می شد که رهگذران و حتی گنجشگان و پشه ها از آن تأثیر منفی دریافت می کنند. من می دیدم که حیات در همه چیز وجود دارد و تقسیم بندی ما در مورد موجودات زنده و غیر زنده از دید و نگاه دنیوی ماست و در حقیقت همه چیز زنده است.

    من دیدم که هرگاه آزاری به کسی وارد کرده ام در حقیقت به خودم آسیب زده ام و در حقیقت خدمتی به او کرده ام زیرا او در برابر این آزار من خیر و رحمتی بیشتر در جائی دریافت کرده است. همچنین هرگاه به کسی کوچکترین محبت و خوبی کرده بودم، حتی یک لبخند کوچک، در حقیقت به خود خدمت کرده بودم. به عنوان مثال وقتی 10 ساله بودم، ما و بقیه اقوام یک اتوبوس دربست کرایه کرده بودیم تا به مشهد برویم. یکی دیگر از اقوام ما با ماشین شخصی خود که یک بنز قدیمی بود به دنبال اتوبوس می آمد. در جائی از راه اتوبوس خراب شد و ما برای تعمیر آن چند ساعتی متوقف شدیم. آن خویشاوند صاحب بنز ما ظرف آبی را به من داده و گفت که بروم آن را از چشمه ای که در آن نزدیکی بود آب کنم. من ظرف را آب کردم ولی برای من که بچه بودم حمل آن کمی سنگین بود. من در راه تصمیم گرفتم کمی از آب ظرف را خالی کنم تا سبکتر شود. در آنجا چشمم به درختی افتاد که به تنهائی در زمینی خشک روئیده بود. من به جای اینکه آب ظرف را در همان جایی که بودم خالی کنم، راهم را دور کرده و پیش آن درخت رفتم و آب را پای آن خالی کردم و چند لحظه هم ایستادم تا مطمئن شوم آب به خورد آن رفته است. در مرور زندگیم چنان به خاطر این کارم مورد قدردانی و تشویق قرار گرفتم که باورکردنی نیست. گویی تمام ارواح به خاطر این عملم به من افتخار می کردند و خوشحال بودند. این کار یکی از بهترین کارهای زندگیم به نظر می رسید و این برایم عجیب بود زیرا از دید من چیز چندان مهمی نبود و فکر می کردم که کارهای خیر بسیار بزرگتری در زندگی انجام داده ام که این در برابر آن ها کوچک است. ولی به من نشان داده شد که این عمل من ارزش بسیار زیادی داشته زیرا کاملاً از روی دل انجام شده و هیچ شائبه و توقعی در آن برای خودم وجود نداشته است…

    راهنمای من به من گفت که باید بازگردم زیرا هنوز موعد من نشده است. من گفتم منظورت چیست؟ او گفت که مرگ من اتفاقی بوده و هنوز زمان من روی دنیا به پایان نرسیده است. من گفتم که هرگز، به هیچ وجه حاضر نیستم به آن مکان پر از درد و تاریکی بازگردم. در پاسخ او زندگی من را در آینده به من نشان داد و من فهمیدم که اگر باز نگردم (از نظر رشد روحی) به ضرر خود من است. اکنون آنچه به من نشان داده شد را به خاطر نمی‌آورم ولی به یاد دارم که بعد از اینکه این صحنه‌ها به پایان رسیدند دیگر با تمام وجودم می‌خواستم که به دنیا بازگردم تا ماموریت خود را در دنیا انجام دهم. همین منی که یک لحظه پیش به هیچ وجه حاضر به بازگشت نبودم. به محض اینکه قبول کردم که به دنیا بازگردم، با سرعت نور به سمت زمین بازگشتم و وارد بدنم شدم و ناگهان تمام درد آن جراحات به من بازگشت. من از درد شروع به آه و ناله کردم و یک نفر از خدمه بیمارستان که در راهرو نزدیک آن اتاق بود صدای من را شنید و بلافاصله تعداد زیادی دکتر و پرستار به اتاق من هجوم آوردند و من را دوباره به اتاق عمل بردند.

    برای من چندین ماه طول کشید تا بتوانم دوباره خودم را با زندگی دنیا وفق دهم. آنچه از زندگی آینده خود دیده بودم تماما از ذهن من پاک شده بود. برای سالها من تجربه ام را از همه مخفی می کردم زیرا هنگامی که از آن برای دیگران صحبت می کردم با قضاوت منفی آن ها روبرو می شدم و به من اتهام دیوانگی و تخیل زده می شد و زندگی عادی برایم مشکل شده بود. تا اینکه بعد از چندین سال کتابی در این زمینه دیدم و متوجه شدم که افراد زیاد دیگری نیز تجربه هایی مشابه من داشته اند، گرچه ممکن است جزئیات تجربه آن ها کمی با من فرق کند یا با زبان و بیان متفاوتی شرح داده شده باشد. بعد از این اتفاق من خیلی مشتاق شدم که افراد دیگری را بیابم که تجربه ای مشابه من داشته اند. من حتی شغل خود را تغییر داده و در قسمت خدمات پزشکی در بیمارستان مشغول به کار شدم و سعی می کردم در بیمارستان با مریض هایی که برخورد نزدیکی با مرگ داشته یا احیاء شده بودند ارتباط برقرار کنم به امید اینکه شاید آنها هم چیزهای مشابهی را دیده باشند. به تدریج تجربه های نزدیک به مرگ در جامعه بیشتر جا افتاد و من امروزه به طور مرتب (حداقل یکی دو بار در ماه) در جمع دوستان یا گروه های دیگری که علاقه مند هستند حضور یافته و به طور مفصل راجع به تجربه ام با آنها صحبت می کنم. برعکس سابق، الان مردم به خصوص جوان ترها علاقه بسیاری به شنیدن تجربه ام دارند و به نظر می رسد تحت تأثیر قرار می گیرند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      عبید رئیسی گفته:
      مدت عضویت: 2816 روز

      بسیار عالی و سودمند.واقعا بینهایت از شما سپاسگذارم.تصمیم گرفتم این متن زیبا و الهام بخش ک بیدار کننده الخامات و ضمیر خداگونه ام هست را کپی کنم و همیشه بخونمش و از آگاهی و انرژی ک ازش ساطع میشه بهره ببرم.واقعا از شما سپاسگذارم ک با بیان این آگاهی و تجربه موجب رشد و پیشرفت بنده و سایر خوانندگان این متن شدین.این انرژی و احساس خوبی ک درمن بواسطه این عمل خیر شما بوجود آمده از طرف خدا و کاهنات باز بسوی شما باز خواهد گشت.قلبم عمیقا از شما سپاسگذاره

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      صدف لاله گفته:
      مدت عضویت: 2329 روز

      سلام دوست عزیز واقعا لذت بردم از خواندن این مطالب که سرشار از اگاهی بود ،دقیقا پاسخ سوالی که یکی دو ساعت پیش از خدا پرسیدم رو دریافت کردم

      سوالم این بود خدایا اینکه من از جنس توام نورم موجم انرژی هستم و همه چیز هم انرژیست حتی فکر و احساس و انچه میبینم و میشنوم همه انرژی و همه ما تو هستیم واین انرژی تماما عشق است رو خوب خوب بهم بفهمون تا درکش کنم .واقعا این متن کمک زیادی بهم کرد ممنونم خدا جونم ممنونم دوست هم فرکانسی من?

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    روح الله بابائی گفته:
    مدت عضویت: 2973 روز

    امروز بی اختیار تواوج نیازم با خدای خودم حرف زدم ووقتی به خودم اومدم دیدم دقیقأمثل نظر دوستم علی آقا حیدری تو آغوش خدام وداره دست روسرم می کشه وبهم لبخند می زنه دوست دارم خدای مهربونم تازه بهم قول یه روز فوق العده روهم دادخدارو شکرخداروشکرخدایاشکرت………

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    مهتاب خادمی گفته:
    مدت عضویت: 2712 روز

    سلام به همسفرهای مسیر خوشبختی و سعادت.سلام به استاد عباسمنش عزیزمممممممممم.استاد یعنی عاشقتم به والله .یعنی مگه میشه که تو یک صبح خیلی زود ساعت 4و5 صبح وسط درموندگیم وسط بی هدف گشتنم تو نت یکهو ببینم یک سایت نوشته چطور درامد خود را سه برابر کنیم و وارد دنیای دیگه شدم یک سال پیش حدودا و اونجا چند تا فایل گوش کردم و اشناییم با شما سراسر عشق و سراسر جاذبه شروع شد یادمه اینقدر حالم عالی بود و نمیدونم چی بود که پوستم رو داشت کنار میزد تو جسمم نمیگنجید حالم و روحم زدم بیرون 6 صبح رفتم طرف نونوایی که بهونه ای بود رسیدم هیچ کسی تو صف نبود من بود و نونوا وکلی نون داغ و تازه که تعجبم شروع شد مگه میشه کسی نباشه من اول باشم نونهارو برداشتم و خواستم برم به ولله 10 نفر اومدن توصف یعنی برای من مسیر باز شد از ثانیه اول .واین گذشت روزها ماه ها و من کم و بیش بودم ولی نه به شکل روز اول تا اینکه یک ماه پیش تصمیم گرفتم عالم بی عمل نباشم و این جلد قدیمی رو بندازم و وارد جسمی خدایی و جدید در خور شان انسانی ام بشم .استاد از روزی که شنیدم این فایل رو خیلی چیزها جدید بود و تازه فهمیدم رسیدن به فرکانسش یعنی چی.خودم رو خدا دیدم شمارو خدا دیدم و تمام جهانمو خدا دیدم که هر لحظه خداوند با اون حالی که من دارم در اطرافم نمود پیدا میکنه تا اینکه معجزه هایی تو زندگی زناشوییم ظاهر شد چیزهایی که اگه تمام عالم و ادم جمع میشدن اون موارد درست نمیشد ولی از لحظه ای که خواستم خدا در هر انسان و موجودی بهترین شکل خودش رو به من نشون بده و عشقم رو لایق تمام موجودات و مخلوقات دونستم که تجلی خدا در جسم روح خودمم بود شروع شد معجزه ها و هماهنگی با قوانین رب وهابمو دیدم دیروز رفتم دانشگاه تاکسی اول گفت واسه یک نفر اون مسیرو نمیرم یهو ناراحت شدم ولی یه چیزی میگفتم پشت سریشه تاکسی تو. دیدم راننده اشاره میکنه کجا گفتم دانشگاه و گفت بیا تو مسیر حس و حال عالی به اون فرد و حتی اسکناسی که تو دستم گرفته بودم داشتم از همون حسایی که نمیدونی چی تعریفش کنی به اخر ایستگاه رسیدیم جایی که همه باید پیاده میشدن راننده پرسید کدوم دانشگاه گفتم ازاد چون مسیرش فرعیه تاکسی نمیبره اون یک تیکه راهو ولی منو برد دقیقا جلو در دانشگاهم حتی اگه جلو ورودی حیاط دانشگاه باز بود تو محوطه هم میرفت و همونجا گفتم یا الله تو چقدر زیبایی و تا داخل هنش شکر گذاری و حس عالی داشتم در ضمن بگم یک درسی که معرفی به استاد داشتم استاد برگه سوالو داد بهم و گفت ببر خونه و سه شنبه که دیروز بود حل کن بیار اینم یک تجلی روی زیبای دیگه و بردم یک قسمت چون بدهی داشتم شهریه دانشگاهو نداده بودم استاد نمیتونست نمره وارد کنه واسم رفتم پیش مسعولش نبود همکار کناریش بود گفت بده من گفتم مسعله رو وگفت من اینو تایید میکنم که کارت انجام بشه ولی قول بده که پرداخت کنیش و منم گفتم حتما و اونجا هم کارم درست شد کاری که شاید یک ماه باید دنبالش میرفتم به ده دقیقه انجام شد و اینا چیزی جز حضور خدای وهابم در تمام لحظه ها نمیتونه باشه و واقعا به این نتیجه رسیدم بزرگ و کوچیک بودن مسعله البته از دید من مهم نیس بلکه فقط بگو بهش چی میخوای واینکه کمکت کنه و معجزه هارو ببین نگو خودش میدونه اره میدونه ولی تا تو درخواست نکنی کاری انجام نمیشه.استاد یعنی عاشقتم به خدا خیلیییییییییی فوقالعاده ای و ما هم مثل خودتون فوق العاده شدیم چون خدا فوقالعادس و قوانینش فقط خوبی و ثروت و سلامتی و شادی وروابط عاشقانه و عالی در انتظارمونه ایمان اوردم .دوستون دارم??????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    دانیال نظامی گفته:
    مدت عضویت: 2685 روز

    سلام

    من این فایل رو تازه دارم میبینیم با اینکه تقریبا همه فایل های رایگان رو دیدم ولی این بدونه از قلم افتاده بود که الان هم دانلودش کردم

    داشتم چندتا از فایل های رایگان رو میدیدم که یادم اومد دوستم بهم گفته بود این ویدیو عالیه و چندین بار دیدتش

    منم دانلودش کردم و الان وسطاشم .دقیقه 32:20

    که گفتید هر باوری که باهاش حال می کنید بسازید . در همین حال یک باور جالب به ذهنم رسید که هم بامزه است هم جالب

    یکی از باورهایی که درمورد خدا از این به بعد خواهم داشت اینه که اصلا یک جنبه برای خدا تصور کنم که شب ها اصلا در کنار من میخوابه

    این ایده از اینجا به ذهنم رسید که خدا همه چیز است . به هر شخص و اتفاقی بر بخورم بگم این هم خداست که در مقابل منه خدا قرار گرفته

    اصلا هرشب در کنار من می خوابه و همیشه و همه جا در کنار منه . در قالب های مختلف

    من خیلی کامنت نمیذارم تو سایت ولی این ایده که اومد بعدش سریع بهم گفته شد که این باور رو تو سایت کامنت کن

    احتمالا قراره نفرات خاصی این کامنت رو ببینن و شاید بدردشون بخوره

    نمیدونم

    این دلیل هم نباشه حتما دلیل خاصی داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    فرامرز ناوی گفته:
    مدت عضویت: 3923 روز

    بنام خدائی که در همین نزدیکی است

    انگیزه من از ثبت این متن، امید به اینست که شاید حتی یکنفر با خواندن آن بداند که هیچگاه برای شروع دیر نیست.

    قبل از اینکه خودروی شخصی داشته باشم، با خودم قرار گذاشته بودم که هر وقت ماشین خریدم، یک ورزش رزمی را بطور جدی شروع کنم. سال 1388 که ماشین خریدم، مرتب این قول و قرار را پشت گوش انداختم تا اینکه دوره عزت نفس را خریدم. بعنوان تمرین جلسه اول، بالاخره رفتم و در سن 50 سالگی با یقین به اینکه می توانم، در رشته “تای چی چوان” که از سبکهای ورزش ووشو هست ثبت نام کردم. با اینکه هدف اولیه من اصلا” ورزش حرفه ای نبود و فقط می خواستم بطور جدی و پیگیر ورزش کنم، ولی موفق شدم نشانهای “تای چی” را یکی پس از دیگری کسب کنم. من یکی از سخت کوش ترین و جدی ترین اعضای باشگاهمون هستم و استاد، خیلی روی من برای مسابقات کشوری که در پیش داریم حساب باز کرده و امیدواره که مقام بیارم. لطفا” شما هم برام دعا کنید.

    الآن که این متن را ثبت می کنم، با کمال افتخار، دارای نشان “مشکی” هستم.

    امیدوارم برای کسانیکه در ذهن خودشان، محدودیتهای خیالی و غیر واقعی برای دستیابی به خواسته ها و آرزوهاشون می گذارند، نمونه ای عینی ارائه کرده باشم. البته یک ورزش دیگر را هم ان شاالله می خواهم بصورت حرفه ای شروع کنم که هر زمان اقدام کردم و مدرکش را گرفتم، باز هم ثبت می کنم تا باز هم ببینید که می شود. با آرزوی سالی سرشار از توفیقات الهی برای همه شما.

    …..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      ندا ترکان گفته:
      مدت عضویت: 3601 روز

      سلامممممم

      دوست خوبم چقدر از خوندن کامنت شما خوشحال شدم

      منم ۴۳سال دارم و تازه میخوام یه ورزش حرفه ایی رو شروع کنم اما کمی ته دلم تردید داشتم اما الان دیگه شک ندارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          ندا ترکان گفته:
          مدت عضویت: 3601 روز

          سلام

          آفرررررررین دوست خوبم

          خیلیییییییییییییییییی خوشحال شدم

          ان شالله که همین جا , خبرهای خوب بعدیتون رو برام بنویسین و من از خوندنش ذوق ذاشته باشم :)

          منم مرحله ۱ و ۲ رو گذروندم و منتظرم دوره مربیگری برگزار بشه … با عشق طراحی تمرین میکنم , با عشق تمرینات ورزشی مربیان بسیار خوب این رشته رو می بینم و و و

          امیدوارم که هر روز موفق تر بشین و حال دلتون همیشه عالی باشه

          چون مطمئنم حال خوب = اتفاقهای خوب

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          ندا ترکان گفته:
          مدت عضویت: 3601 روز

          سلام دوست خوبم

          مطمینم که یه روزی این پیامو میخونید … من مدرک مربیگری بین المللیم رو گرفتم و این انرژی اولیه رو از پیام شما گرفتم .

          منتظر خوندن موفقیت های شما هستم

          در پناه حق , هرجا که هستین سلامت و ثروتمند باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      با باورام رویا میسازم گفته:
      مدت عضویت: 3147 روز

      سلام واقعا نتیجتونو که خوندم حس توانمندی رو در خودم زنده دیدم که هیچ محدودیتی رو نمیشه تصور کرد محدویت فقط در ذهن ما رقم میخوره و بس امید به اقدامی با صلابت در مسیر رشد برای شما دوستان و خودم خواستارم شادو موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    رسول ره گوی گفته:
    مدت عضویت: 3723 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و همه دست اندرکاران گروه تحقیقاتی عباس منش

    این فایل رو امروز صبح دانلود کردم و بعد از ظهر دوبار با فاصله چند ساعت از اول تا آخر فایل رو دیدم و به قدری مفید و پر محتوا و پر مغز بود که هر بار فایل رو می دیدم انگار فقط چند دقیقه گذشته و تمامی جملات گفته شده جواب هایی بودن که عطشم وجودم رو برطرف کردند

    بسیار سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم از شما استاد عزیز

    و اینکه امروز صبح کل فایل های سایت رو دانلود کرده بودم و موقعی که خواستم شروع کنم به مشاهده فایل ها اول از همه این فایل رو دیدم و اونجا که استاد گفتن به دنبال فایل های قبلی و قدیمی نباشین جالب تر بود

    و از اول سال 97 با هدایت و یاری خداوند عضویت این گروه رو از سر گرفتم چون خیلی وقت پیش با این گروه آشنا بودم و آخرین بار سال 94 در یکی از مسابقات شرکت کردم و ای کاش از اون موقع تا حالا پیگیر بودم و مطمئنم اون موقع بسیاری از مسائل حل می شد

    ولی به هر حال با یاری خدا همیشه و تا کسب موفقیت های بزرگ با این گروه فرزانه خواهم ماند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: