رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده‌ایم» - صفحه 94

2348 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    پریسا قلی پور گفته:
    مدت عضویت: 542 روز

    به نام مهربان خدای بخشنده

    اولین باره که چیزی می نویسم اولین بار اسم عباسمنش را سال 98 شنیدم اما توجه ای نکردم طی این سالها به قول استاد چک و لگدها از جهان خوردم و اتفاقی چندتا فایل از استاد را شنیدم که در مورد خداوند صحبت می کرد و در مورد قرآن و چون خودم هم برام سوال شده بود از چندتا آیه که تو قرآن خونده بودم اینکه هر جای قرآن را باز کرده بودم نوشته بود از هر چیز و هرکسی غیر من کمک بگیرید شرک هست و این برام سوال بود پس چرا ما داریم به هر چیز و هر کسی دخیل می بندیم غیر خدا از فلان امامزاده گرفته تا فلان شخص که پارتیمون بشه در عین حال ادعای دینداری می کنیم باز تو قرآن خونده بودم شرک بزرگترین گناهه پس چطوری میشد هم مسلمون هستیم هم مشرک باز تو قرآن مرتب به تفکر و تامل کردن تاکید شده در حالی که از بچگی تو گوش ما خوندن که باید مقلدهای خوبی باشیم و حتما یه مرجع تقلید داشته باشیم باز هم این برام تضاد داشت با چند نفر صحبت کردم اما دلیل های مسخره و پوچی می آورند که نتیجه همون باورها و افکاری بود که بزرگترها و مدارس تو مغز ما کرده بودن تا اینکه یه فایلی از استاد عباس منش به دستم رسید که جریان آشنا شدنش با قرآن و خدا و توحید را توضیح داده بود و دیدم وای چقدر جالب یه نفر دیگه هم براش سوال پیش اومده اما رفته دنبالش و کشف کرده و به خدای واقعی رسیده نه خدایی که برای ما ساختند هرچقدر بیشتر گوش دادم مشتاق تر شدم بیشتر بشنوم که چی میگه این آدم حرفاش فرق داشت با بقیه و درست حدس زده بودم به خاطر جنس حرفاش شروع به آزار و اذیتش کرده بودن چرا چون داشت حقیقت را می گفت حرف های خدا تو قرآن را تکرار می کرد که خوشایند خیلی ها نیست و اینکه من دقت کردم ما اصلا خدا برامون غریبه است و تو مدارس از خدا برای ما یه موجود ترسناک ساختند منم همیشه ازش فاصله می گرفتم از اون موجود خشمناک که باید به زور بپرستمش کلا خدای زوری را دوست نداشتم اولین بار که خدا را به صورت جدی تو زندگیم درک کرده بودم 14 سال پیش بود وقتی که‌ برادرم تصادف کرده بود و به ما گفتند یه پاش باید قطع بشه و پدرم برگه رضایت را امضا نمی کرد من اونجا از روی عجز به خدا پناه بردم که جواب منو بده آیا واقعا باید پاش را قطع کنیم تو دل شب قرآن را باز کردم با تمام عجز و ناراحتی ازش جواب خواستم آیه ای که اومد سوره اعراف آیه 34 بود( هر امتی را اجلی است معین که چون اجلشان فرا رسد نه ساعتی تاخیر افتد ونه ساعتی پیش ) من باور نکردم که خدا همچین جوابی بهم داده باشه اصلا تو فکر مرگ برادرم نبودم اما دو شب بعد فوت کرد خیلی بهم سخت گذشت و از اون خدای ظالم شاکی بودم که چرا باید برادرم فوت کنه این اولین بار بود که خیلی واضح جوابم را داده بود اگرچه تلخ بود از خدا عصبانی و ناراحت بودم که چرا نجاتش نداد این همه التماس کردم چرا نشد چندین سال گذشت تا به پذیرش رسیدم چندین سال بعد دوباره یه مسئله مهمی برام پیش اومد که سر دو راهی موندم باز گیر کرده بودم باز رفتم سراغ همون خدا ازش جواب خواستم دوتا گزینه جلو راهم بود باید یکی را انتخاب می کردم من انتخابم را کرده بودم گزینه اول انتخابم بود و گزینه دوم را رد کرده بودم اما بازم از خدا جواب خواستم باز قرآن باز کردم در جواب سوره الرحمن و این آیه که در کل سوره تکرار شده بود (فبای الا ربکما تکذبان)( پس کدامین نعمت پروردگار تان را تکذیب می کنید ) خدا در جوابم گفت اون گزینه که تو انکارش کردی نعمت من بود اما من لجوجانه پای حرف خودم بودم تا اینکه به قول استاد چک و لگدها را خوردم. در مورد مالی هم با کسی از نزدیکانم قصد شراکت داشتم شب همون شب که قرار بود فردا شراکتم قطعی بشه و پولی بهش بدم خوابی دیدم که ترسناک بود و تعبیرش را پرسیدم گفتند هشداره که مال ات را دست کسی نده و گرنه زیان خواهی کرد اما من باز گوش ندادم و کار خودم را کردم 6 سال بعد پولم نابود شد حالا بعد این همه سال دیدم که خدا سر بزنگاه ها به من هشدار داده و از اتفاقات آگاهم کرد اما من مثل بچه ای لجوج که حرف بزرگتر را قبول نمی کنه به خدا گوش ندادم اوایل باور نمی کردم واقعا خدا جواب منو داده باشه سرسری می گرفتم اما نه واقعا جوابم را محکم و قطعی داده بود به قول استاد خدا راهنمایی می کنه ما گوش شنوا نداریم تا چک و لگد ها را نخوریم حرف گوش کن نمی شویم هر چقدر بیشتر فایل های استاد را گوش دادم بنابه تجربه هایی که خودم از سر گذروندم بیشتر به صحبت های استاد ایمان آوردم چون خودم هم درک کرده بودم منم حس کرده بودم خدا یه جریان انرژیه که همه جا حضور داره تو زندگیم اما من اجازه ورود بهش نداده بودم چون باورش نداشتم بعد این اتفاقات بود که با استاد عباسمنش آشنا شدم و این صحبتهاشون که میگند خدا همه چیزه ودر همه چیزه درسته چون در این صورته که خداوند همیشه حاضر و ناظر بر اموره خداوند جریانه مثل الکتریسیته مثل نور مثل هوا مثل آب همه اینها شکلی از ماده هستند حالا خداوند جان و روح همه این ماده هاست یاد تعریف فیزیکدان ها از انرژی می افتم که انرژی از بین نمی رود بلکه از شکلی به شکل دیگه در میاد این می تونه تعریف خیلی ساده ای باشه از خدا تازه دارم بعد این همه سال به درک کمی از خدا میرسم اما چیزی که متوجه شدم اینکه خدا راهنمای واقعیه اگه دل بهش بدیم اگه سد نشیم جلوی خدا استاد درست میگه باورهای ما مثل 7 لایه پرده است که جلوی پنجره وجودمون زدیم و اجازه ورود نور را به داخل وجود تاریکمون نمی دیم بعد خورشید را اون بیرون انکار می کنیم تو گوشه ای از اون باورهای محدود کننده را کنار بزن نور با شدت به درون وجودت می تابه و روشنت می کنه این حرف ها را دارم به خودم می زنم به اون ذهن منفی باف و عصیانگرم که همیشه منو ترسونده که پردها را کنار بزنم و نور عشق خداوند را با تمام وجود در آغوش بگیرم و ببینم که خدا نه تنها دشمن من نبوده که فقط مهر و عشق خدایا به تو پناه می برم از خودم منو رها نکن که بد سرگشته و پریشانم .الهی آمین یا رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    امیر رجب پور گفته:
    مدت عضویت: 967 روز

    بنام رب العالمین

    درود به استاد عزیزم وخانم شایسته زحمتکش

    درود به همخانواده عباسمنشی عزیزم

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    استاد عزیزم این فایلتون جزو اون دسته از فایلهاییه که من لااقل روزی یه مرتبه‌ گوش میکنمش وبسیار مطالبش توی زندگیم تآثرگذاربوده وهست

    توصیف خداوند کار ماها نیست اصلا

    خداوند رونمیشه دیدش

    وفقط باید لمسش کرد

    استاد طبق گفته خودتون هرچقد مدارمونوبالاتر میرود ودرک وآگاهیمون ازقوانین بیشتر مشه تعریف خداوند روبرزبان کمتر میاریم وبیشتر ازدرونمان لمس میکنیم

    چقدر تعریف خوبی ازخداوند کردید استاد ومن همچنان از صحبتهاتون در ذهنم الگوبرداری کردم که خداوند روبه همه چیز شباهت دادید وواقعیت هم همینه خداوند همه چیزه

    چقدر من هرزمان که نام خداوند رابرزبانتون جاری میکنید اشکم در میاد ناخودآگاه

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت

    من اززمانیکه باورم رانسبت به خداوند عوض کردم واقعا خداوندرادهمیشه همراهم لمس میکنم وچقدر لذتبخشه زندگی

    منم مثال بیشتر مردم درجهان سالها خداوند را در ذهنم موجودی انسان نما میدیدم وفکر میکردم که احساس وعواطف داره واززمانیکه باهدایت خداوند

    دراین مسیرزیبای الهی قرارگرفتم وفهمیدم که خداوند سیستم است واین سیستم. داره توسط قوانین کارمیکنه بسیار دیدگاهم عوض شد

    اززمانیکه متوجه شدم که من خودم هستم که خالق زندگی خودمم بسیارزندگیم رنگ وروی تازه ای بخودش گرفت وزیباترش

    وخیلی ازاین بابت خوشحالم

    واین زندگی ام راهم مدیون

    استادمم

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت

    همه چیز باوره

    واین باورهایمان هستند که زندگی مارارقم میزنن

    ودرموردسوالتون که درمورد ورزشکارها کردید من ازلحاظدیدگاه ودرک خودم ازقوانین میتونم بگم که همان باورهای ذهنشونه

    یابهتربگم ترمزهایی که درذهنشون دارند باعث ایجاد این شده که تایک سن خاصی میتونن بازی کنن

    وگرنه هنوز هم ما بازیکنانی دررشته های مختلف ورزشی داریم که درسنین بالاتر از سی وپنج سالگی هم هستندکه هنوز هم دارن همچنان به بازی خودشون ادامه میدهند

    باورذهن چیزیست که تمام زندگی مان راباهاش خلق میکنیم وهمین باوراست که میتونیم باهاش درموردخداوند هم توی زندگیمون داشته باشیم

    وبهترین مثالی که میشه درمورد خداوند بزنم همون مثالتونه استاد که گفتیدآب ،،بله آب راداخل هرظرفی که بریزیم شکل همان ظرف رابخود میگیرو ودقیقا خداوند هم انرژی است

    چونکه انرژی داعما درحال تغییراست وازبین نمیرود

    ماخودمونم هم تیکه ای ازخداوندیم

    پس هرچیزیکه خداوند را دارا است دروجود ماهم هست وفقط باید آن رابیابیم

    وباورش کنیم

    وخودمون رو تسلیم خداوند کنیم ورها کنیم تاخودش زندگیمون رو همانطوری که دوست داریم هدایتمون بکنه

    خداوند هدایتگره وما انتخاب کننده مسیرمان هستیم

    خدایا شکرت که من راهدایت کردی به راه راست

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    شادوپیروزباشید درپناه الله مهربان

    استاد ومریم خانم دوستتون دارم وسپاسگذارتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    زهراهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 461 روز

    به نام خدایی که هرلحظه مراهدایت وحمایت مبکند .

    سلام به استادعزیزم ومریم نازنین دودوستان گلم .

    استاد این فایل تون محشربود چندین بارگوش دادم سیرنشدم هرچی گوش بدیم بازم کمه .

    سوال اول بهترین باور درمورد خداوند ;(اینکه خداوند به ما نزدیک است )همان آیه ی معروف اذا سالک عبادی .چرا خداوند نمیگه که من شکورم با قادرم یا وهابم یاهرچیزدیگه ولی میگه من نزدیکم حتماکه مهمه یعنی هوامون وداره یعنی هرلحظه میتونیم باهاش ارتباط برقرارکنیم .

    سوال 2:(شاید دلیل اینکه فوتبالیست های جوانتر قیمت شون بیشتره دلیلش این باشه که توجوونی آدم خیلی انگیزه داره برای برد تاسن بیشتر جوان ها دوست دارن همیشه برنده باشن اما باافزایش سن این انگیزه کمترمیشه ،شاید جواب سوال من درست باشه شایدم زیاد خوب نباشه ولی این جواب هارم ازگوش دادن به فایل های شمااستاد عزیزم یادگرفتم .

    این فایل تون واقعا روح آدم و پروازمیده هرفایلی که درمورد خداوند باشه همین طوره .

    راستی موردی که بعضی وقتا خیلی فکرم ومشغول میکنه اینه که شماگفتید حق الناس درقرآن وجودنداره وهرکی ظلم کنه به خودش کرده اما بعضی هاچقدر صاف وساده هستند وخیلی هابهشون ظلم کردند واین که من قسمت هایی از زندگی پس از زندگی ودیدم آدم هایی که توکمابودن واون دنیارو دیدن خیلی به حق الناس تاکیدکردن ومیترسیدن وگفتن که وجودداره وخیلی سخته ؟؟این سوال منه ..

    قرارگذاشتم باخودم کتاب چگونه فکرخدارابخوانیم وبخونم شایدم این سوال من جوابش توش باشه ،اینکه مثلا ما درمورد پدرمون بعضی ازباورهارو داریم که نه دیگه این یه کارو نمیکنه ،آیا باورما نسبت به رفتارش شکل نگرفته مثلا بارهادیدیم که درمورد یه مسئله ای خیلی واکنش نشون میده یابدش میاد خب ماهم نمیتونیم بهش بگیم این کارو براماانجام بده چون میگیم.رواین مسئله حساسه ،ودرموردخداوند اینکه بعضیاهرگناهی میکنن ومیگن خداوند مهربانه ومیبخشه آیا خداوند چندین باردرقرآن به وسیله ی پیامبرها یاامام هاش نگفته این فلان کار گناهه وخیلی بده و …پس چرااون افرادمیگن خداوند مهربانه ماباورمون اینه به نظرمن این سواستفاده اس وخودشون وگول میزنن آیا فردادرنامه ی اعمالشون ثبت نمیشه خب خیلی کارهارو خیلیا دوست دارن انجام بدن امابه خاطر گناهش نمیکنن ولی بعضیا انجام میدن ومیگن خداوندمهربانه .

    استادجانم خیلی این فایل تون قشنگه ومن خیلی استفاده کردم ولذت بردم امافقط سوال هایی که توذهنمه نوشتم ،واقعا چیزهایی که درک کردین به زبون آوردین واین کارآسونی نیست ،ازتون سپاس گذارم .

    خداوند خوداتیشه ،

    گلستان خودشه ،

    ثروت خودشه

    من وتو هم جزئی ازخودشیم

    خدایاشکرت .چیزی بیرون ازاینهانیست ایناهمشون خدان .قدرت همه چی دست خودشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    ملیحه مهارتی گفته:
    مدت عضویت: 729 روز

    سلام میکنم به استاد عزیز و همه ی دوستان هم مسیر و هم مدار در این سایت مقدس و روحانی

    دیشب با دیدن این فایل یکی از نقاط عطف زندگی من رقم خورد که اینو مدیون شما هستم استاد.

    بعد از دیدن فایل های مربوط به نتایج آقا هادی عزیز ساعت شده بود 12:30 شب.

    بین حرفهاشون از این فایل هم نام بردن به عنوان یکی از فایل هایی که خیلی روشون تاثیر گذاشته بود. من هم اسمش رو یادداشت کردم تا بعدا چک کنم که دیدمش یا نه و دوباره ببینمش.

    با اینکه دیروقت بود اما یه حسی درونم میگفت الان ببین این فایل رو.خواب هم از سرم پریده بود.

    واسه همین نشستم به دیدنش و …..

    چقدر لطیف شده بودم که هربار شما اسم خدا رو میاوردین و تعریفی ازش ارائه میدادین من گوله گوله اشکام میومد .

    همه چی خودشه … خدا نوره …خدا زمانه… خدا آبه…همه چی اونه

    این جملات همش تو ذهنم تکرار می شد و اشکام جاری میشد. انگار قلبم باز شده بود به فهم این جملات .

    من این فایل رو قبلا هم دیده بودم اما حتما تو مدارش نبودم که درکی که دیشب از شنیدنش داشتم برام اتفاق نیفتاده بود.

    الان دیگه خیلی برام واضح شده که از فایل های شما به اندازه ی مداری که در اون هستم درک و دریافت دارم و اینو به خودم یادآوری میکنم که تغییرات که همش اومدن پول زیاد تو حسابم و تغییر شغل و مهاجرت و اینا نیست.

    همین که درکم تو این مسیر داره بیشتر میشه که از یه فایل یکسان دو تا دریافت متفاوت در یک بازه ی زمانی چندماهه دارم این یعنی رشد و تغییر و طی شدن مسیر تکاملم.

    و استمرار تو همین مسیر تغییرات بیرونی رو هم رقم میزنه ، به شرط ایمان به خودش .

    اصلا اصلی ترین نتیجه مگه غیر اینه که یه خدای تازه رو بشناسی که با اون خدای قبلی ذهنت که فرسنگ ها ازش دور بودی فاصله داره ، که نزدیکه ، که در درون قلب تو خونه داره و همیشه برات حاضره .

    خدایا شکرت از این دریافت و آگاهی

    این روزا مکالمه ی من خدا شده اینکه من بگم :

    + عاشقتم

    اونم بگه :

    – منم

    :)

    در پناه الله یکتا باشیم همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    محمدرضا گفته:
    مدت عضویت: 1990 روز

    به نام خداوند قدرتمند

    بهترین باور در مورد خداوند، من یکی دو ماه هست که روی باور قدرتمند بودن خداوند دارم کار می کنم، و در این دو ماه رکورد بهترین اتفاقات زندگی ام شکسته شده است، این است قدرت خداوند و این است باور ما به قدرتمند بودن خداوند. خداوندا هزاران مرتبه شاکرت هستم که زندگی ام انقدر واضح به من می گوید که تو وجود داری، خدایا هزاران مرتبه شکرت.

    من درسم به شدت ضعیفه ولی نمره هام نسبت به اونایی که درسشون از من قوی تر هست معمولا هم سطحه

    چون می دونم اصلا مهم نیست که درس رو چقدر میفهمم و یا می خونم، چون اگه خودمو به منبع علم وصل کنم اون بهم میگه که تو ورقه چی بنویسم، اون بهم میگه که چطور پروژه ای که یکماه طول میکشه رو یک روزه بنویسم و برای وصل کردن خودم به اون روی سایت فعالیت میکنم، خدایا هزاران مرتبه شاکرت هستم که مرا به اینجا هدایت کرده ای تا راحت تر با تو ارتباط داشته باشم، هزاران مرتبه شکرت.

    نمیخواهم تو را درک کنم، نمی خواهم بدانم تو چه چیزی هستی، تنها خواسته ام این است که تو را در دلم احساس کنم و اون عشق رو احساس کنم، نمی دانم چطور عشقم به تو را به زبانم بیاورم، نمی دانم چطور با تو معاشقه کنم.

    خیالم راحت است، چون تو کنارمی

    چون تو مرا راهنمایی می کنی و در حقیقت تو هستی که به جای من عمل می کنی

    تنها چیزی که من تعیین می کنم باور ها و افکار من است

    بقیه ، همش تو هستی

    میدانم که با تغییر باور هایم همه چیز ممکن می شود

    و چون از طریق این سایت می توانم باور هایم را تغییر دهم

    خیالم راحت است ، و در قلبم احساس آرامش دارم

    چون می دانم خداوند قدرتمند هست که عمل می کند نه من

    چون می دانم تو هستی که قدرت را داری و نه من

    من عاجزم، قدرتی ندارم، چیزی نمی دانم، هر آنچه که دارم تو هستی

    هزاران بار شاکرت هستم که دنیا را طوری طراحی کرده ای که من عاجز باشم و برای هر کاری به تو نیاز داشته باشم

    چون تو آخر همه چیز هستی، تو هستی ، تو

    بقیه مهم نیستند، خودم هم مهم نیستم، مهم آن چیزی است که تو می گویی

    چون قدرت دست توست، نه بقیه، نه من

    هزاران بار شاکرت هستم که دنیا را طوری طراحی کرده ای که مهم تو هستی

    هزاران بار شاکرت هستم که همه ی ما به قدرت بی نهایت تو دسترسی داریم

    و دسترسی به آن خیلی خیلی راحت تر از هر کار دیگری است، هزاران بار شاکرت هستم

    استاد عزیزم، من هم میشه می خواهم بهترین خودم را ارائه بدهم، ولی این مسئله به شدت برایم وقت گیر می شود، معمولا به خاطر کمبود وقت اینکار را نمی کنم، ممنون می شوم اگر در فایل هایتان به من کمک کنید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    پریسا علیمی گفته:
    مدت عضویت: 841 روز

    سلام به هم فرکانسی های عزیز

    دوستتون دارم که اینقدربامحبت هستید

    الان این آگاهی واسم تکرارشد همین خواسته ای روکه الان آرزو کردم روهم خود خدا دردلم ایجاد کرده

    یعنی قشنگ خودش با توجه به فرکانس ما خواسته متناسب با تکامل ما را برای ما شکل میده

    خودش هم شوقش رو برای رسیدن دردل ما میندازه

    خودش هم کنارمون وایمیسته دست ما رو میگیره راه رونشون میده

    خودش میگه کدوم ذکر من روبگین تا خودم کمکتون کنم با همون نام

    خودش فرمون وسکان هدایت رو دست گرفته

    ا ما فقط باید دلمون روبسپاریم درارامش ذهن منتظر نشانه هاش که به هرشکلی درزندگی ما ظاهرمیشه دقت کنیم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سرگل محمدی گفته:
    مدت عضویت: 356 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد و همسر گرامیشون و دوستای هم فرکانسیم

    جلسه قبل این اسمش چیه که استاد این سوال بهترین باور در مورد خداوند رو در اون مطرح کردند ؟

    میخوام اون کامنت هارو بخونم که دوستان بهترین باور در مورد خداوند رو نوشتند

    من خیلی گشتم ولی پیداش نکردم

    اگر امکانش هست پاسخ بدیم

    چون خیلی گشتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فاطمه بنایی گفته:
      مدت عضویت: 676 روز

      سلام عزیز دلم

      امیدوارم هر جا هستی حال دلت خوب باشه

      ببین شما هر کلمه ای ک میخوای در موردش بدونی رو سرچ بزنی هر چی کامنت و فایل در موردش هس میاد توی سایت

      هم جمله میشه سرچ زد هم کلمه

      تو قسمت عقل کن برو و استاد منظورش کامنت ها و پیام های بچه هادر قسمت عقل کل هس که همیشه میگه بخونین

      امیدوارم تونسته باشم کمکت کنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سرگل محمدی گفته:
        مدت عضویت: 356 روز

        سلام عزیزم ممنون از راهنماییت ولی ظاهرا یک فایلی بوده

        که استاد به کامنت های اون فایل اشاره دارند که گفتند بالغ بر3 هزار کامنت در پاسخ این سوال نوشته شده

        احتمالا مربوط به دوره عزت نفس باشه

        واگر در دوره عزت نفس بوده جلسه چندمش هست ؟….

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      رضا گفته:
      مدت عضویت: 1168 روز

      درود بر شما

      فایل شماره ٩٢

      باورهای قدرتمند کننده در مورد خدا

      به قسمت دانلودها برید

      فهرست تک صفحه ای دانلودهارو بزنید

      فایل شماره ٩٢

      همون فایلی هستش که استاد سوال رو مطرح کردند و بیش از ۴ هزار کامنت روی اون فایل اومده.

      همیشه شاد و سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    چند روزیه این فایل رو دارم گوش میدم یه حسی دارم که انگار باید گوش بدم و سعی کنم به آگاهیاش عمل کنم

    رد پای روز 31 تیر رو مینویسم

    اولین پیام خدا برای من

    دنیـــا همه هیــچ و اهلِ دنیا همه هیــچ

    ای هیــچ برایِ هیــچ ، بر هیــچ مپیــچ

    دانــــی که پس از عمـــر چه ماند باقـــــــی

    مهــــر است و محبت است و باقــــــی همه هیــچ

    و دومین پیام خدا

    خودت باش و خدای خودت ،مثل ابراهیم باش

    شب وقتی میخواستم تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم به کل کارام تغییر کرد ، بهم گفته شد اول اتاقتو مرتب کن بعد بیا بهت بگم چیکار کن

    وقتی کاراموانجام دادم یکم تمرین کردم و بعد خوابیدم دو ساعت مونده بود تا 5 که من برم دادسرا

    گفتم خدا میشه دو ساعتو بیدارم کنی

    شدید هم خوابم میومد اولش گفتم که بذار ساعت گوشیمو بذارم حس کردم که نه مگه به من اعتماد نداری

    و چشم گفتم و با خیال راحت خوابیدن امروز وقتی صبح بیدار شدم و حاضر شدم تا برم دادسرا

    یه بطری آب هم با خودم بردم تا به درخت توتی که تو ایستگاه بی آر تی نزدیک خونمون بود و دیشب بهم گفته شد دلیل اینکه یه مدت اجازه دست زدن به درختا و برگا و چیزای دیگه بهت داده نمیشد این بود که سه ماه نرفتی به درختی که هر بار مسیرت اون سمت بود و میدیدیش ،بهش سر نزدی و حالشو نپرسیدی

    من وقتی حس کردم باید آب ببرم براش و برای اینکه معذرت خواهی کنم که سه ماه نرفتم حالشو بپرسم و محبت کنم بهش ، بهم گفته شد از دلش در بیار و آب رو ببر

    من وقتی رسیدم به ایستگاه یه عالمه آدم اونجا بودن منتظر بیآر تی ، تو دلم گفتم خدا من میخوام خلوت باشه و برم با درخت حرف بزنم یهویی دیدم بی آر تی اومد و همه رفتن

    وقتی رفتم درخت توت انقدر بزرگ شده بود شاخه هاش اصلا به کل تغییر کرده بود

    وایسادم و سلام کردم و یه لحظه که خواستم آب رو بهش بدم ،حس کردم باید اول اجازه بگیری

    ازش معذرت خواهی کردم و گفتم ببخشید که بهت سر نزدم ، و حس کردم باید آب رو بریزم پای درخت تون

    وقتی آب دادم بهش یهویی گریم گرفت و حس خوبی داشتم ولی وقتی دلیل اینکه اجازه دست زدن به هیچ درختی بهم داده نمیشد و هر بار میشنیدم نباید به درخت دست بزنی و دلیلش رو فهمیده بودم اشک ریختم و معذرت خواهی کردم

    و یکم برگاشو نوازش کردم و باهاش حرف زدم و گفتم تو سه ماه چقدر بزرگ شده

    وقتی داشتم حرف میزدم توی دلم با درخت توت

    یاد این شعر افتادم که محبت همه چیزه

    حتی درخت هم احساس داره و وقتی دیده بی توجهی کردم و نرفتم پیشش تا مثل همیشه سلام بدم بهش ، به خاطر ناراحتیش از من اجازه محبت کردن به درختای دیگه گرفته شده بود تا بهم فهمونده بشه که یادم باشه وقتی محبتی میکنی نباید به یکباره محبتت رو بگیری

    این درست نیست

    دنیا همه محبته و خدا از محبت و عشق این دنیا رو آفریده

    وقتی بی آر تی اومد و سوار شدم حس کردم بهم گفته شد الان اجازه داری بری اون سنگی که قلب شکل بود رو برداری

    که دیشب اجازه برداشتنش بهت داده نشد

    من وقتی رسیدم دادسرا منتظر بودم عموم و خواهرم بیان تا برای شاهد که خواسته بودن برای روز نمایشگاه و پاره شدن تابلوم صحبتاشونو گوش بدن

    وقتی رسیدن و رفتیم از اول ورودمون انقدر مودبانه و با احترام برخورد کردن

    و حتی برای شاهد هام گفتن که شاهد هیچ کس رو نمیذاریم بره داخل ،شما رو استثنا گذاشتیم دیگه تو این گرما نمونن بیرون دادسرا ،کارتونو درست کردین برگشتین برگه رو مهر شده بیارین

    وقتی رفتیم ، تو دلم گفتم خدا میدونم تو بودی که هوامو داشتیا خیلی سپاسگزارم ازت من الان میرم دیگه برای تو صحبت کنم تو هم هرچی لازمه خودت انجام بده

    وقتی رفتیم بازپرس هم انقدر مودبانه صحبت کرد فقط حرفای عموم رو گوش داد و گفت من میخوام کارت سریع راه بیفته

    قشنگ توضیح داد باید چیکار کنم و بهم برگه داد تا مشخصات کسانی که شکایت داشتم رو از کلانتری برم بگیرم

    وقتی باز این سرعت بخشیدن تو کارم رو دیدم دوباره تو دلم گفتم ، خدای من سپاسگزارم میدونم همه اینا کار تو هست و تویی که داری به راحتی و سادگی کارای منو به سادگی انجام میدی

    از اونجا که برگشتیم من با مترو رفتم تجریش تا برم کلانتری

    وقتی رسیدم واقعا تعجب که نه نمیدونم اسمشو چی بذارم

    محبت بگم بهتره

    امروز همه به طرز عجیبی داشتن بهم محبت میکردن و کارامو راه مینداختن و سریع کارام پیش میرفت

    وقتی رسیدم و دوباره به کلانتری جریان پرونده مو گفتم بهم گفت برو گالریشون و اگر اونجا نبودن بیا و ما بقیه اقدامات قانونی شو انجام بدیم

    قبل اینکه پرونده مو بگیرم از بایگانی مسئولش گفت عکس نقاشیتو که چاپ کردی میدی به من گفتم میخواین سفارش بدین ؟؟؟

    گفت نه رایگان بده

    اولش گفتم اشکالی نداره بذار بدم عکس چاپ شده هست نقاشیم که نیست ولی بلافاصله بعدش یاد آوری شد بهم که یادت بیار روزی رو که استاد عباس منش میگفت ارزشمندی خودتون و کارتون رو در نظر بگیرین

    حتی شنبه که کلاس رنگ روغن رفته بودم یکی از بچه ها از استادی که هنرجوی استادم بود و الان پیشش استاد شده بود پرسید که کاراتو چند میفروشی

    گفت نمیفروشم

    اگر سفارش بود انجام میدم و پرسیدن چقدر قیمت میدی

    گفت هر کس بپرسه میگم قیمت نقاشی رنگ روغن از 200 میلیون شروع میشه

    میگفت هیچ وقت ارزش کاراتونو پایین نیارین

    شما سال ها زمان گذاشتین و شب و روز کار کردین بعد بیاین کارتونو رایگان یا با قیمت کم بدین !!

    اینا بهم یادآوری شد و گفتم نه

    اونجا بود که گفتم نه ، من رایگان نمیدم کارم رو اگر میخواین حتی اگر کپی کارم باشه با ارزشه باید پول پرداخت کنید

    و به خودم گفتم که برای این تابلو چقدر شبا دیر خوابیدم تا تکمیلش کنم

    بهم گفت ما پلیسیم به پلیس رایگان نمیدی

    گفتم چرا رایگان ؟ شما هم دارین کار میکنین ،منم دارم از راه نقاشی درآمد کسب میکنم نمیشه که به شما رایگان بدم اگر دوست دارین بهاشو بپردازین

    اونجا بود که فهمیدم باید ارزشمندی خودم و کارم رو حفظ کنم و به راحتی نه گفتم

    و یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت ارزش کارتون رو بدونید هرکس آماده دریافت باشه خودش میاد و میگیره

    وقتی بهم گفتن برو ببین گالری که تابلوتو پاره کرده اونجاست یا نه ، رفتم و دیدم اونجا نیستن دوباره برگشتم کلانتری

    امروز از 5 صبح تا 1 ظهر کلی راه رفتم وقتی رسیدم دیدم پلیس رفته و وقت اداری تموم شده

    اولش ناراحت شدم گفتم کاش امروز کارام همه تموم میشد و فردا نمیومدم

    ولی نگاهم رو تغییر دادم و گفتم حتما خیریتی در این کار هست و من با عشق فردا هم میام ،خدا وقتی داشتم این پروسه شکایت رو شروع میکردم بهم نشونه داد آیه

    ولسوف یعتیک ربک فترضی رو

    و بارها گفته که خدا وکیل شماست و برای شما کافی هست

    مگه میشه این نشونا هارو یادم بیارم و امیدوار نباشم ،من امید دارم و میدونم که راضیم میکنه

    فقط باید حسمو خوب نگه دارم و در عمل ایمانمو نشون بدم و آروم باشم

    و برگشتم خونه، تو راه داشتم با خدا حرف میزدم که گفتم من از تو میخوام ، همینو که گفتم دیدم رو دیوار یه آیه نوشته دیدم آیه 186 سوره بقره هست

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِإِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

    خیلی حس خوبی داشت

    من دقیقا داشتم در مورد نزدیک بودن خدا فکر میکردم و درخواست میکردم

    امروز انقدر آدما به من احترام میذاشتن که همه کار خدای ماچ ماچی خودمه و ازش سپاسگزارم

    من دیروز که 30 تیر بود و ثبتنام کردم دوره نقاشی با خودکار رنگی رو تا یاد بگیرم و ایرادای طراحیم و حجماشو تمرین کنم ،امروز تمرین میکردم متوجه شدم که باید درست وقت بذارم و درست عمل کنم تا درست نتیجه بگیرم

    متوجه یه باور محدود دیگه هم شدم وقتی داشتم آروم کار میکردم یاد صحبتای یه مدرس خط تحریری افتادم که میگفت اگر زیاد خودکار به دست بگیرید به خصوص خانم ها دستاشون ضعیفه و استخوان انگشتشون تغییر حالت میده

    این حرفو چند روز پیشش که دوره خودکار نستعلیق رو گرفتم از اولین ویدئوش شنیدم

    و همون موقع که داشتم تمرین میکردم دستم درد گرفت

    متوجه شدم باور محدودی دارم و درسته تو این یک سال تکرار میکردم که من قوی هستم و دستام ریز ترین نقاشیارو به راحتی انجام میده و واقعا بعد این تکرار ها به راحتی کارارو انجام میدم ،حنی ریز ترین نقاشیا رو

    ولی وقتی حرف استاد خط تحریری رو شنیدم ذهنم مدام حرفشو تکرار میکرد و متوجه شدم که در شنیدن حرف های دیگران که هر چیزی میگن ،سریع قبول میکنم ، باورم محدوده و نباید به حرفای دیگران توجه کنم و قبول کنم

    و فقط به هدایتای خدا توجه کنم و باورای قدرتمند رو تکرار کنم

    یه چیز جالب تر اینکه ،من قبلا وقتی بوی ذرت مکزیکی یا بوی ماهی رو حس میکردم و هر کس ذرت مکیزیکی میخورد من حالم بد میشد حالت بدی بهم دست میداد ولی دیروز که با مادرم رفته بودیم تا از ایستگاه صلواتی چای بگیریم ، از مغاره ای که همیشه از جلوش رد میشدم و بوی ذرت مکزیکی حالمو بد میکرد این بار دیدم دارم همون بو رو عمیقا بومیکشم و انقدر خوشحال بودم و حتی گفتم خدایا شکرت چه بوی خوبیه

    یهویی به خودم اومدم دیدم که بوی ذرت مکزیکیه!!!!

    گفتم وای طیبه چی داره عوض میشه ؟؟؟؟؟

    منی که قبلا بوی مغازه های ماهی فروشیا و حتی بوی ناخوب آشغال حالمو بد میکرد و شکایت میکردم

    الان دیگه هیچ شکایتی نمیکنم و حتی دیگه حس کردن اون بو ها کمتر و کمتر شده

    مثلا وقتی بوی ماهی میاد دیگه بوی بدی نیست حتی راحت میتونم نفس بکشم

    یا بوی اََغال رو که هر بار بینیمو میگرفتم وقتی رد میشدم از کنار سطل زباله ، هی این بو بدتر و بدتر میشد

    ودی الان دیگه هیچ بویی حس نمیکنم کاملا سطلای زباله خالی و تمیزه اطرافشون

    خداروشکر میکنم که محدودیتامو ازم گرفته و رفتارایی رو که قبلا داشتم به کل تغییر کرده و خوب شده

    و خیلی آروم تر شدم و این برای من یه موفقیت بزرگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 30 تیر رو با عشق مینویسم

    زمانش برسه بهت میگم

    این پیام امروز خدا برای من بود

    خوب بلده چجوری هدایتم کنه که ایمانمم قوی بشه

    من شب وقتی تا ساعت 3 رنگ روغن کار کردم به جای سخت ترش که رسیدم یکم پر چالش بود ، نجوای شیطان شروع کرد که تو بلد نیستی و ولش کن این قسمت و کار نکن و میخواست کاری کنه که من کار رو نصفه رها کنم

    ولی به یادم آوردم و گفتم ببین طیبه وقتی خواستی کار رو شروع کنی گفتی خدایا قدم برمیدارم باقی کارا با تو

    یعنی چی؟

    یعنی رنگ زدن کار با خداست

    پس خدا خوب بلده چجوری دستتو حرکت بده تا این قسمت رو رنگ کنی

    وقتی دیدم هی نجواها میان ، گفتم خدایا میشه استراحت کنم و بعد چند دقیقه بیام کار کنم ؟ که حس کردم میشه و ففط دراز نکش و نخواب باید تمومش کنی

    بعد یکم استراحت کردم و دوباره گفتم خب بقیه شو انجام بده خدا

    وقتی بعد اذان خوابیدم ساعت 10:30 بیدار شدم و دیدم دیر شده چون باید 11:30 میرفتم کلاس

    به خودم گفتم دقت کن طیبه تو خوابت رو کم نکردی در اصل زمان خوابتو تغییر دادی

    قبلا شب میخوابیدی و روز کمی زودتر بیدار میشدی ولی الان شب بعد اذان میخوابی و تا10:30 خوابی

    برای اینکه نتیجه ببینی باید دیر بخوابی و زود بیدار بشی اینجوریه که میتونی کار کنی و تلاش کنی

    بعد که حاضر شدم و رفتم برای خودم نون بخرم چون صبحانه نخورده بودم ، خدا به دلم انداخت که زنگ بزن به مامانت بگو نون میخوای بیارم بدم بهت ، که زنگ زدم گفت آره میخوام ، و چون یکم دیر شده بود طبق زمان بندی که از خونه تا تجریش حساب میکنم

    گفتم خدایا خودت زمانمو کند و متوقف کن به وقتش برسم

    وقتی رسیدم سر کلاس نیم ساعت تا کلاس مونده بود

    خدا خوب میدونه زمانمو چجوری مدیریت کنه

    وقتی آخرای کلاس بود استادم دوباره در مورد اینکه از الان شروع کنید و ایده های ذهنی و موضوعاتی که میخواین در موردش کار کنید و به تصویر بکشید رو یادداشت کنید

    تا بتونید یه تابلویی به تصویر بکشید که خلاقیت داشته باشه و موضوعش فقط برای خودتون باشه ،صحبت کرد

    من تو دلم میگفتم موضوع من مشخصه

    از خدا خواستم بهم نقاشیایی الهام کنه که درمورد خودش باشه و هر کس نقاشیامو دید اسم خدا به زبونش جاری بشه

    وقتی کلاس تموم شد دو تا از همکلاسیامم گفتن اونا هم دغدغه و موضوعی دارن و استاد گفت به همه تون کمک میکنم

    وقتی منم وایسادم و حرف زدم گفتم من تصویرارو میبینم ولی نمیدونم چجوری باید به تصویر بکشم

    مثلا چند وقته که تصاویر فرشته میبینم که دقیق و واضح هستن و طرحاشون رو ابرا یا درختا و چیزای دیگه میبینم

    بعد رفتیم تا تو کلاس صحبت کنیم

    استاد پرسید موضوعی که انتخاب کردین رو یکی یکی بگین

    یه نفر گفت من درمورد موضوع اجتماعی

    یکی گفت درمورد اینکه چرا حجابارو زور میگن و خانمارو اذیت میکنن

    و وقتی از من پرسید، میدونم که نجوای ذهن بود چون همون لحظه گفت تو نگو خدا بگی میخندن که چرا این موضوع رو انتخاب کردی

    ولی کنترل کردم و سریع گفتم من میخوام در مورد خدا باشه نقاشیام

    استادم یه لحظه مکث کرد و گفت موضوع خیلی سختیه ،میدونی که سخت ترین موضوع رو انتخاب کردی باید خیلی روش کار کنی

    وقتی استادم این حرفارو میگفت از دلم گذشت که نه سخت نیست خدا خودش به دلم انداخته باقی کاراشم برام انجام میده

    ولی بعدش گفت تو میتونی طیبه ،تو ذهن شکل بین خوبی داری

    وقتی اینو گفت

    گفتم استاد من قبلا از اینجور شکلا نمیدیدم که شکل فرشته ببینم

    جدیدا اینجوری شده

    قبلا شاید ابرارو فقط شکل حیوانات و شکل قلب میدیدم و میگفتم خدایا منم دوستت دارم

    و بعد گفتم استاد من دلم میخواد تصاویری رو که دیدم رو به تصویر بکشم ، یه حسی دارم که باید انجامش بدم

    یادمه همین حسی که داشتم و موضوع خدا بود برای نقاشی سبب شد بعد 7 سال وقفه تو یادگیری نقاشی دوباره بیام تا رنگ روغن یاد بگیرم و انگار یه نیرو و اراده ای منو کشوند سمت کلاس استاد رنگ روغنم که با وجود نداشتن پول ،تو کلاسا شرکت کنم

    جریانشو تو روز شمارا نوشتم

    بعد یاد نقاشی بوگرو افتادم، بوگرو یه نقاش خارجی هست که اکثر نقاشیاش در مورد فرشته و یه جورایی بهشت و جهنم رو به تصویر کشیده و همراهی فرشته ها برای انسان ها

    که حتی تو قرآن نوشته برای هر کسی هزاران فرشته همراهش میکنیم و بقیه نقتشیاش که دقیقا تصویری از جهنم رو کشیده بود و من تا حالا ندیده بودمش و موقعی دیدم که استاد رنگ روغنم سر کلاس به بچه ها نشون داد

    و گفت که بچه ها عجله نکنید برای کشیدن نقاشی

    اول مهارتتونو تو طراحی و رنگ روغن بالا ببرید بعد خود به خود طرح و ایده ها میان به ذهنتون .

    من از اونروز یه چیزی فکرمو مشغول کرده بود

    و این بود که چرا نقاشی بوگرو که نقاش خارجی هست واز نظر ما مسلمونا هیچ چیزی درمورد خدا نمیدونه

    بیشتر نقاشیاش فرشته داره و عکس جهنمم با شیطان به تصویر کشیده

    برام سوال بود

    و همه اینارو به استاد رنگ روغنم گفتم یهویی دیدم استادم کتاب بوگرو رو که ترجمه کرده بود قسمتی ازش رو که راجع به نقاشی جهنم بود رو خوند برامون و بهم گفت میدونی طیبه من هر بار که این کتابش رو میخونم هر بار انگار بار اولمه که میخونمش و جدیده مطالبش

    و یاد حرفای استاد عباس منش افتادم که میگفت قرآن رو هر چقدر بخونید یا هرچیز دیگه ای ، دوباره بخونید انگار بار اوله میخونید

    و گفتم که خدایا پس همه اینا الهامی بوده از طرف تو برای این نقاش که حتی از نظر ما مسلمون هم نبوده

    ولی صد در صد با خدا حرف میزده که این نقاشیای عالی و فرشته و بهشت و جهنم رو بدون اینکه قرآن رو بخونه و تصویر سازی کنه به تصویر کشیده

    حتی به استادم گفتم که وقتی نقاشی جهنم ،بوگرو رو دیدم یاد آقایی تو برنامه زندگی پس از زندگی افتادم که میگفت وقتی کما بوده انداختنش تو یه طبقه ای که اونجا همه مرد و زن داشتن همدیگه رو میخوردن و تیکه تیکه میکردن و شیطان هم بلند میخندید و لذت میبرد

    که دقیقا هر چی که میگفت بوگرو اون اتاق رو در قالب یه تابلو به تصویر کشیده بود

    و حتی آیه ای از قرآن دیده بودم که توصیف کرده بود و دقیقا عین اون نقاشی بود

    وقتی به استادم گفتم اینا رو ،بهم گفت آره میشه

    ولی موضوع سختی رو انتخاب کردی و بهم گفت تو میتونی

    وقتی بقیه تونستن تو هم میتونی

    وقتی گفت موضوع سختی رو انتخاب کردی ، گفتم استاد نمیدونم حس میکنم باید این کارو انجام بدم چون از وقتی آگاه شدم و خدا رو شناختم ، خیلی چیزا تغییر کرده حتی تصاویر رو جدیدا میبینم

    و خدایی که قبلا میشناختم رو و دیگران بهم معرفیش کرده بودن رو دور انداختم و خدای جدیدم خیلی خدای خوبه

    وقتی اینارو گفتم گفت خوبه که خودت رفتی دنبالش

    و تاکید کرد که بنویسم هرآنچه که به فکرم میاد

    و اون لحظه ها من درخواستم از خدا این بود که میدونم تا اینجا خودت منو هدایتم کردی بعد اینم موضوع و همه چیز رو خودت بهم میگی حتی طرح نقاشیامو

    خیلی خیلی حس خوبی داشتم وقتی داشتم درمورد خدا با استادم حرف میزدم و 5 نفر از هنرجوها اونجا بودن

    یکی برگشت گفت ، آره وقتی درخواستی میکنی ،خدا جواب درخواستت رو میده

    خیلی حس خوبی داشت انسان های آگاهی که بودن و تایید میکردن این حرفایی که میزدم رو آگاهی داشتن در مورد خدایی که اگر بخوای هدایتت میکنه

    وقتی برگشتم تا برم خونه یکی از همکلاسیام هم مسیر من بود و باهم برگشتیم و وقتی رسیدم خونه تو راه یه اتفاقی افتاد

    چند باری شد من هی میخواستم دستمو بزنم به برگای درختا و خداروسپاسگزاری کنم یا به چیزی که حس خوب بهم میداد ولی تا از فکرم میگذروندم که دستمو ببرم سمت برگ درخت و بگم ، های درخت زیبا ،بهم گفته میشد که نه

    نمیتونی دست بزنی به برگ

    این برای من تو این چند روز خیلی اتفاق افتاده بود و سوال شده بود که چرا اجازه دست زدن به برگ درختا و یا گلی بهم داده نمیشد

    تا میومدم دست بزنم به درختی ،به تنه درختی و یا به برگ درختی یهم گفته میشد نه نمیتونی دست بزنی

    حتی قشنگ حس میکردم که نمیتونم دستمو ببرم سمت درخت یا اگرم میبردم انگار یه سدی بود بین دست من و برگ درخت و نمیتونستم لمسش کنم

    حتی وقتی امروز که برگشتم خونه با مادرم قرار شد بریم از ایستگاه صلواتی چای بگیریم ، تو راه هی میخواستم دستمو بزنم به برگای درختا و از زیباییشون به خدا بگم و سپاسگزاری کنم که باز هم میشنیدم نه نمیتونی دست بزنی به برگ درخت

    که یه لحظه گفتم چرا؟؟؟؟

    چرا چند روزه تا میام دستمو بزنم به برگا اجازه نمیدی خدا؟؟؟

    و بلافاصله بعدش شنیدم که بهت گفته میشه الان وقتش نیست

    زمانش برسه بهت میگم صبور باش

    حتی وقتی میرفتیم ایستگاه صلواتی شب بود و خیابون تاریک

    چشمم به یه سنگ افتاد که شکل قلب بود

    مثل همیشه هر جا سنگ، شکل قلب میبینم از طرف خدا یه هدیه میدونم و برمیدارم میارم میذارم اتاقم

    من کلی سنگ قلب شکل دارم

    این قشنگ و دقیق شکل قلب بود خم شدم تا برش دارم ، بهش دست زدم هی گفته میشد چرا برداشتی چرا دستتو بهش زدی بذار سر جاش

    باز همون صدا بهم گفت نمیتونی برداری

    حق بردن به خونه رو نداری

    تعجب کردم ،گفتم خب خدا هر بار بهم سنگ قلب شکل هدیه میدی الانم دیدمش پس برای من هست ، که گفته شد نه بذار زمین و برندار

    باز برام سوال شد که چرا این روزا همه اش بهم گفته میشه به چیزی دست نزنم به خصوص درختا و برگا

    و من دوباره خواستم این کارو بکنم و دوباره بهم گفته شد نمیتونی به درخت دست بزنی

    وای خدای من ، اشک تو چشمام جمع شد ، همین الان بهم گفته شد دلیلش چیه

    الان که داشتم مینوشتم و به دلیلش فکر میکردم ،یه درخت توت اومد جلو چشمم ، که تو ایستگاه بی آر تی شهرکمونه که تو اتوبان هست، و من هر بار که میرفتم سمت بی آر تی همیشه بهش سلام میدادم میگفتم ،چطوری درخت زیبا ،خوبی چقدر بزرگ شدی ، تو قوی هستی و برگای بزرگی داری و همینجوری باهاش حرف میزدم

    حتی وقتی میدیدم باغبانا شاخ و برگاشو زدن میرفتم شاخه هاشو ناز میکردم میگفتم اشکالی نداره این کار برای رشد و تکامل تو هست و باید تلاش کنی تا رشد کنی و بزرگ بشی برای همین شاخ و برگاتو زدن

    تو قوی هستی و میتونی بزرگ و بزرگ تر بشی

    ولی از وقتی که از 1 اردیبهشت جای خانما و آقایونو تو بی آر تی تهران تغییر دادن و خانما عقب میشینن ،من دیگه سمت اون درخت نرفتم چون دیگه آقایون سمت اون درخت وایمیستادن و به کل، فراموش کردم که همیشه وقتی وایمیستادم ایستگاه ، تا بی آر تی بیاد ، با اون درخت صحبت میکردم و برگاشو نوازش میکردم و سپاسگزاری میکردم

    الان این مثل یه فیلمی اومد جلو چشمم ، که سه ماهه دیگه به اون درخت توجه نمیکنی ، که گفته شد خیلی وقته نرفتی و بهش سر نزدی و سلام کنی بهش و از برگاش بگیری و بگی سلام درخت زیبا چطوری خوبی و وایسی و زیبایی شو ببینی و بگی بزرگ شدیا ،چقدر برگات خوشرنگ و بزرگه

    و دلیل منع شدنم از دست زدن به درخت یا سنگی رو الان که داشتم رد پامو مینوشتم بهم گفته شد

    الان متوجه شدم چرا امروز خدا بهم گفت الان وقتش نیست و بعدا دلیلش بهت گفته میشه

    منتظر بود تا من بیام و امشب در مورد موضوعی که امروز بیشترین توجهم بهش بود رو بنویسم و بهم گفته بشه که درخت توت رو فراموش کردی برو از دلش در بیار و فردا باید بری ببینی درخت توت رو

    چون من خیلی وقت هم بود کمتر مسیرم از سمت اون درخت بود و مسیرمو تغییر داده بودم ، بیشتر از یه جای دیگه میرفتم

    و ان شاء الله اگر خدا بخواد من فردا صبح قراره برم دادسرا برای ادامه کارای شکایتم از تابلویی که پارسال در نمایشگاه پاره کردن ، صبح میرم با درخت توت حرف میزنم و از دلش در میارم

    چقدر خدا دقیق و مراقب رفتارامونه

    من شنیده بودم که میگفتن محبت کنید به همه چیز ، حتی به موجوداتی که در این جهان هستی هستن ، ولی درکش نکرده بودم

    و گفته شد که باید بری اون درخت توت رو ببینی تا اجازه دست زدن به درختای دیگه بهت داده بشه

    امروز یه صدایی هم بهم میگفت حتما از اون دختر که تو کلاستون بود حلالیت بخواه ، در موردش قضاوت کردی و در دلت حرف زدی

    امروز سر کلاس هی تکرار میشد بهم

    و وقتی رسیدم خونه گفته شد باید بهش بگی و حلالیت بخوای

    چند هفته پیش یه دختر اومد کلاسمون و هفته بعدش که اومد کلاسمون کیفش رو یه نفر از صندلیش برداشته بود و گذاشته بود جای دیگه وقتی اومد گفت چرا کیفمو برداشتین و از کلاس رفت بچه ها در موردش قضاوت کردن و گفتن حتما قهر کرد رفت و نیومد سر کلاس با اینکه من قضاوتم رو به زبون نیاوردم ولی درونم تایید میکردم حرفای همکلاسیامو و این کارم درست نبود ظلم بود در حق خودم

    و هفته بعدش متوجه شدیم اصلا همکلاسیمون نبوده و فقط یه جلسه اومده تا کار استادو ببینه و در اصل از ما جلو تر بود و با کلاسای بالاتر کار میکرد

    و من تو ذهنم قضاوتش کردم که چون خوشگل هست چهره اش، غرور هم داره ولی اینجوری نبود دفه بعد که اومد و دیدیمش ، با خوشرویی به همه مون سلام کرد و حرف زدیم باهم

    امروز هم که دیدمش یه حسی بهم میگفت ازش حلالیت بخواه

    و ان شاء الله دو هفته بعد اگر باشم ازش حلالیت میخوام

    امروز پیج کاریشو بهمون نشون داد خیلی زیبا کار کرده بود

    امروز وقتی ذهنم هی میگفت چی میشه رنگ در مسجد ؟ و صبح به مادرم گفتم ، گفت طیبه اول پولشو بگیا ، که با پول رنگ میکنی ، یه وقت فکر میکنن رایگانه و با حرفش باعث شد به فکر بیفتم که نکنه پول ندن بهم !! و من یه لحظه پرسیدم که خدا چیکار کنم قبل اینکه خودشون بگن بیا رنگ کن ، که بگن رنگارو خریدیم ،بگم که دستمزدمو چقدر میدین؟؟؟

    به ذهنم میگفتم چیکار داری چی میشه ، خدایی که به دلم انداخت که برم بگم رنگ در مسجد رو ،همون خدا هم باقی کاراشو انجام میده

    که خدارو صد هزار مرتبه شکر که خدا سریع بهم گفت ، قشنگ شنیدم که گفته شد

    تو چیکار داری طیبه ، که درمورد پولش فکر میکنی مگه من کار رو بهت پیشنهاد ندادم

    به دلت یهویی ننداختم؟ که بری مسجد و درمورد رنگ درصحبت کنی

    پس الان دستمزد تم من میدم ، تو از من پول میگیری نه روحانی مسجد که بخوای به فکرش باشی که بگی آیا من قبلش بگم من پول میگیرم رنگ میکنم یا نگران بشی بگی یه وقت رایگان فکر نکنن که رنگ میکنم و از این حرفای بیهوده

    و خدا دائم بهم میگفت من بهت دستمزدتو میدم تو کاری به گفتن اینکه پولمو بدین نداشته باش ، صبحت کن درموردش ولی الان وقتش نیست بهت گفته میشه کی صحبت کنی

    اصلا خودشون میان و باهات صحبت میکنن در مورد هزینه نقاشی که باید درارو رنگ کنی

    من همه کاره تو هستم پس من باهات حساب میکنم خیالت راحت

    امروز بعد از ظهر حس کردم باید فایل انرژی که خدا مینامیم رو گوش بدم ، یه جور شدید بود این حس که سریع رفتم و فایل رو دوباره گوش دادم

    دقیقا درمورد به وقتش گفته میشود ، استاد عباس منش میگفت

    که امروز خدا پیامش برای من این بود

    و با گفتن اینکه دوباره به این فایل گوش بدم انگار درکم تغییر کرده بود و حرفای جدیدی از این فایل میشنیدن

    امروز درسای زیادی بود که باید میگرفتم و بهشون عمل میکردم و باید سعی و تلاشمو بیشتر از قبل کنم برای کنترل ذهنم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و آرامش و سلامتی و ثروت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      الهام امیریان گفته:
      مدت عضویت: 1144 روز

      سلام طیبه جان دختر نورانی

      ازت بینهایت سپاسگزارم بخاطر کامنتهای فوق العاده ای که میذاری ،

      دختر ،تو محشری از همه سری،(استیکر قلبی)

      از هر کدوم از کامنتهات چقدر درس زندگی میگیرم و راه رو خداوند از طریق دستان پر مهرت به من نشون میده و یه دنیا سپاسگذارش هستم.

      داستان از این قراره که یه باغچه تو حیاطمون داریم که چنتا درخت نارنج و هلو و یکی هم زردآلو داریم که زیر درخت زردآلومون چنتا نهال خرما خودرو سبز شدند منم چنتاشونو درآوردم و روز سالگرد بابام بردمشون سر قبر بابام کاشتمشون. یکیشون که یکم بزرگتراز بقیشون بود رو جا گذاشتم که بعدا درش بیارم و بذارمش یکم اونطرفتر که تو دست و پا درخت زردآلو نباشه و هر بار تنبلی میکردم و از ذهنم گذروندم که بذارهمونجا باشه درخت زردآلو که چن ساله میوه ای نداره شاید خشک شد بجاش درخت خرما هست هربار که چشمم میوفتاد این فکر از ذهنم میگذشت تا اینکه دو روز پیش دیدم درخت زرد آلومون یکدفعه برگاش شل شدن پیش خودم گفتم شاید از بس هوا گرمه برگا اینجوری شدن شب شد دیدم ن خوب نشد آبش دادم دیدم ن هیچ جوری خوب نمیشه اولش پیش خودم گفتم که آره دیدی گفتم این درخت زردآلو آخرش خشک میشه خوب شد که درخت خرما رو درش نیاوردم ولی بعدش که دیدم تمام برگاش دارن خشک میشن خیلی غصم شد دیگه عکسشو گرفتم بردم پیش مهندس کشاورزی یه سم بهم داد دیشب همسرم سم پاشی کرد صبح که از خواب بیدار شدم به کامنت شما هدایت شدم واین قسمت از کامنتتون منو تکون داد.الله اکبر چقدر دقیق فرکانسها جواب میدن و واقعا هر اتفاقی تو زندگیمون میوفته بما قدمت ایدیهم ومن چقدر ایمانم قوی تر شد به این باور که هر اتفاقی تو زندگیمون میوفته نتیجه باورها و کانون توجهمونه.

      (حتی وقتی میدیدم باغبانا شاخ و برگاشو زدن میرفتم شاخه هاشو ناز میکردم میگفتم اشکالی نداره این کار برای رشد و تکامل تو هست و باید تلاش کنی تا رشد کنی و بزرگ بشی برای همین شاخ و برگاتو زدن

      تو قوی هستی و میتونی بزرگ و بزرگ تر بشی)

      خداوندخیلی واضح بهم گفت که خودت باعث خشک شدنش شدی بلافاصله بدون درنگی رفتم رو حیاط و از درخت زردآلوی نازنینم معذرت خواهی کردم و نازش کردم و بوسیدمش و نهال خرما رو درآوردم و یه گوشه دیگه کاشتمش واز خداوند طلب بخشش دارم و ازش درخواست دارم که به درختمون قدرت رشد و باردارشدن رو بده و هر سال پراز محصول باشه و منم از چیدن محصولاتش و خوردنشون کلی لذت ببرم. ان شالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 694 روز

        به نام ربّ

        سلام الهام جان

        اومده بودم تا فایل گاز و ترمز رو پیدا کنم و رد پای روزمو بنویسم ، وقتی دیدم پاسخی برام اومده اولِ حرفتونو خوندم یه لحظه نجوای ذهنم خواست مغرورم کنه گفت که ببین چه رد پای خوبی نوشتی ،داره تعریف میکنه ، تو داری مینویسی این حرفارو

        یه لحظه به خودم اومدم گفتم چی داری میگی، تو ننوشتی اینارو

        هر بار که مینویسی به نام ربّ

        یعنی من نیستم و خداست که داره مینویسه و بهم گفته میشه که بنویسم

        طیبه به خودت بیا نذار نجوای ذهن مغرورت کنه

        و حس کردم نباید ادامه بدم خوندن نوشته شما رو

        رفتم نوشته خودمو از اول خوندم

        با هر لحظه ای که خوندم اشک ریختم

        گفتم من چه کاره ام این وسط

        من که هیچی ندارم چرا باید بگم من نوشتم این نوشته هارو

        وقتی همه چیز برای خداست من هیچی نیستم هیچی

        و به خودم یادآوری کردم که مراقب باش مغرور نشی که آخر و عاقبت خوشی نداره

        لحظه ای که بخوای مغرور بشی کارت تمومه

        یادت باشه هیچی نیستی، هیچی ، بارها به خودم تکرار کردم و الانم از خدا خواستم ببخشه که یه لحظه به نجوای ذهن توجه کردم

        بعد که گریه میکردم با خوندن نوشته های خودم ،حس میکردم بازم غروری ته گریه من هست از خدا طلب بخشش کردم

        چقدر سخته یه وقتایی واقعا آدم متوجه نمیشه که نجوای ذهن داره چی میگه و یهویی که به خودش میاد میبینه که داره گوش میده به حرفاش و شرک میورزه

        الان میفهمم استاد عباس منش که میگفت آگاهانه توجه کنید به رفتاراتون

        وقتی آگاهانه توجه میکنید خیلی سریع میتونید مچ ذهنتونو بگیرین و آگاه تر بشید از رفتارتون

        خداروشکر میکنم که خدا سریع آگاهم میکنه و فرصت طلب بخشش رو بهم میده

        چقدر بزرگ و مهربونه

        وقتی بهم اجازه خوندن نوشته شما داده نشد

        از سایت خارج شدم تا رد پای روز 2 مردادم رو بنویسم تا نصفه ها رسیده بودم که حس کردم باید بیام و بخونم

        وقتی اومدم و نوشته شما رو خوندم اشک ریختم

        که چقدر خدا دقیق آدمو هدایت میکنه که دقیقا اون چیزی که برای اون لحظه باید بگه ، رو نشونه میده

        من فردای اون روز یعنی 31 ام و 1 مرداد رفتم به درخت توت آب بردم و باهاش حرف زدم

        حتی موقع آب ریختن حس کردم باید از درخت اجازه بگیرم بعد ، اگر راضی بود آب بریزم

        که وقتی گفتم ببخشید که نیومدم بهت سر بزنم یه حس آرامشی بهم دست داد و گریه کردم و حس کردم که اجازه آب دادن بهم داده شد

        منم تاحالا به این دید نگاه نکرده بودم به جهان هستی

        خدا درسی بهم داد که سعی کنم نه فقط با آدما بلکه با خودم و هر آنچه در این جهان هست رو محبت کنم

        از شما سپاسگزارم که صحبتاتون منو به خودم آورد تا بیشتر آرومتر باشم و بدونم که هیچم و کاره ای نیستم ،حتی تو نوشتن ، این من نیستم که مینویسم ،خداست که همه کارارو انجام میده

        براتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت رو میخوام

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          الهام امیریان گفته:
          مدت عضویت: 1144 روز

          سلام طیبه جان

          معلومه که وقتی نوشته ات از قلب میاد بر قلب هم میشینه ،امکان نداره که کار خدا نباشه و اینچنین تاثیر گذار باشه مهم اینه که همه ی ما دستانی از خداوندیم که هر لحظه در این جهان راهنمای دیگرانیم برای رسیدن به خواسته ها و تو هم یکی از بهترین دستانش هستی برای من که کلی ازت درس میگیرم و سعی میکنم تو زندگیم ازشون استفاده کنم .

          دستان خداوند ازت ممنون و سپاسگزارم تو نور خدا هستی بر روی زمین که چراغ راه من شدی هر بار که کامنتهاتو میخونم یه جورایی بهت حسادت میکنم که چقدر توحیدی عمل میکنی و امیدوارم هر روزت توحیدی تر از روز قبلت باشی .

          عاشقتم دوست عزیزو موحدم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1478 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام دوستان

    این فایل به عنوان نشانه به سمت من هدایت شد

    من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم الهی شکرت

    وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تَهْتَدُوا ۗ قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا ۖ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

    ـــــــــــــــ

    «ملّت پاک حضرت ابراهیم علیه‏ السلام»

    و گفتند: یهودی یا نصرانی بشوید تا هدایت گردید. بگو: بلکه ملّت و دین ابراهیم، پاک است و او هرگز از مشرکین نبوده است

    (سوره البقره، آیه 135)

    این فایل روچندین بارگوش دادم اماهربارازشنیدنش اشک میربزم وخداروسپاس میگویم به خاطرهدایت من به این استادتوحیدی واین فایل واین فایل خودشه یعنی خودخداست

    خداتواین فایل بهم میگه ارام باش حرکت کن منوباورداشته باش چیزهایب که قراره بهت گفته بشه درزمان مناسب بهت گفته میشود

    حرکت کن نگران نباش

    به شرطی که باورداشته باشیم که بهمون گفته میشه

    باورداشته باشیم که مالایق صحبت کردن باخداوندیم

    به شرطی که باورداشته باشیم که خداوندمنوهدایت میکنه و به همه بندگانش راه هارومیگه

    هدایت میکندومددمیکندهمه رو

    چقدررارامش پیداکردم بااین فایل اصلاکلااین فایل باتمام فایل های استادفرق میکنه جنس حرف هاش حسش اصلافکرمیکنی خدا100٪کنارت نشسته ویاصدایی میشنوی فکرمیکنی خداداره باهات حرف میزنه مثلاصدای جیرجیرک هاکه توحیاطمون صدای زیادی داشتندوگفتم این خودشه خودخداست داره باهات حرف میزنه

    خدانوره

    خداعشقه

    خداهم نفرته هم عشقه

    خدایک حشرس

    خدازمانه

    خدایک تعادله

    خدااین لامپیه که تواتاق من روشنه

    خدااین موبایله

    خدااین لبتابه

    خدااین سکوت زیباس دربامدادشب واین تنهایی من

    خداافکارته

    خدااون مهمون هایی که خونت اومدنه

    خدااون خنده های مادرته

    خدااون زیبایی چهرته

    خداهمه چیه

    خداتعریف خاصی نداره

    خداروهرجورباورکنی وبسازی برای خودت همین طورتوزندگی تومیاد

    فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللهَ رَمَىٰ ۚ وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

    ـــــــــــــــ

    «همه کارها در دست خدا است»

    پس شما آنها را نکشتید، و بلکه خدا آنها را کشت و تو نبودی که تیر انداختی، بلکه خدا تیر انداخت و خدا می خواست مؤمنان را آزمایش کند، آزمایش نیکوئی، و خدا شنوای دانائی است.

    (سوره الانفال، آیه 17)

    باورکن که خدا

    حامی وهدایتگره تویه

    حواسش به توهست

    دوست داره

    عاشقته

    اون تصوبری که ازخداتوذهنت میسازی به همون شکل درمیاد

    خدااون ایده های پول سازه

    خداخودتی

    تووخدایکی هستی

    وقتی احساس خوبی دادی یعنی باخداهماهنگی وفاصله ای نداری ودرکنارتوییه

    خدااون زیبایی درونته

    خدااون صدای ماشین هایی که داری میشنویه

    چون ایده ساخت ماشبن روخداداده به انسان ها

    اخ چقدراین کلمه هدایت رودوست دارم

    درزمان مناسب هدایت میشوی وبهت گفته میشه

    خدامیگه ازمن درخواست کن ومن نزدبگم واجابت

    میکنم

    خداهمین ایده های عالی هست که توذهنت الان داره مرورمیشه

    توبراساس مداری که الان هستی هدایت میشی وباتغییرباورهات مدارت تغییرمیکنه وبه مسیرهای بهتروایده هاوشرایط بهترهدایت میشی

    وجواب سوال که چندباردیگه هم دادم ابنکه به خاطرباوری که ازهمه جامعه شنیدیم که مثلافوتبالیست هاازسن مثلا35سالگی به بعدجسمشون ضعیف میشه وانرژی ندارند

    وهمه باورکردنداین حرف روازجامعه اخباراطرافیان برای همین ادامه نمیدندورزش رو

    خدایابه هرخیری که ازطرف توبه من بریه فقیرم

    خدایامن رواسون کن برای اسانی ها

    خدایاتوکل وشجاعت من روبرای حرکت کردن دردل ترس هام بیشترکن

    خدایاازت میخوام بیشتربشناسمت وبه خداشناسی بهتری برسم

    خدایاحتی یک لحظه ماروبه خودمون وامگذار

    خدایاازت میخوام بهم ایده بدی برای کسبو کارم باشرایط الانم

    خدایاذهنم روخالی کن ازافکارپوچ ومنفی وباورهای محدودکننده

    خدایاقلبم روبازترکن برای دریافت الهاماتت

    خدایاتوحیدرودردل ماجاری کن

    خدایامن روبه خودشناسی بیشترهدایت کن

    خدایاعاشقتم

    شادوثروتمندوسعادتمنددردنیاواخرت باشبد

    الهی امین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: