خودمان را هم قضاوت نکنیم‌، چه برسد به دیگران - صفحه 41

781 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    پوریا ولی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2782 روز

    سلام خدمت استادِ جان و همراه جانان

    یه پاشنه آشیل اساسی در روابط پیدا کردم که مطمئنم گیرِ خیلی هاست…

    من حدود ۲سال است که دارم به صورت جدی روی قوانین کار می کنم، یک نگاه برتری نصبت به دیگران در وجودم شکل گرفته ! که واقعا نابود کنندست!

    به صورت ناخدآگاه دیگران رو در قضاوت می کنم!

    مثلا، قبلا وقتی رفتار یا دیدگاه اشتباهی رو از فرد مقابلم میدیدم، همون موقع امر و نهی می کردم که نباید اینجوری باشه… باید اینجوری باشه… (که استاد بارها گفته آقا جان با کسی صحبت نکنید)، و به جز انرژی که از وجودم می رفت هیچ اتفاق دیگری نمی فتاد…

    بعدها که تکامل بیشتری طی کردم، در مقابل رفتار اشتباه دیگران، چیزی به زبان نمیاوردم، ولی در “ذهن” اون طرف رو ملامت و قضاوت می کردم…که این بنده خدا اگه قانون رو می دونست هیچ وقت انقدر محدود و بد فکر نمی کرد…

    در صورتی که توجه من در اون لحظه فقط روی افکار منفی و محدود اون طرف معطوف بوده! و ساعت ها و روز های بعدشم نشخواری از او جنس افکار در ذهنم به وجود میومد(طبق قانون)… که بدون اینکه متوجه باشم، کلی از زمان روز رو در حال تکرار قضاوت های گوناگون از خانواده و دوستان تا جامعه… در ذهنم شکل میگرفت، افکاری که=احساس بد بود. بدون اینکه اصلا بفهمم این موضوع رو!

    این موضوع رو زمانی متوجه شدم که یک باور اشتباه را از پدرم، فقط یک بار در ذهنم مرور کردم(که اگه فلان باور رو نداشت، فلان اتفاق نمی افتاد)…

    حالا اگه بیایم این موضوع رو بررسی کنیم.

    ۱. زمانی که یک ورودی جدید وارد ذهن ما می شود(مثبت،منفی) حتما تا دقایقی بعد، باز هم ما به آن فکر می کنیم(با شاخه و برگ بیشتر) و به احتمال زیاد ساعاتِ دیگر و احتمالا روز های دیگر هم به صورت اتفاقی از ذهن ما گذر می کند (بستگی به توجه ما به اون موضوع داره)

    ۲. اون افکار چند روز در ذهن من مرور شد تا به صورت اتفاقی در لا به لای صحبت با پدرم از دهانم پرید که این اتفاق برای افکارت بوده…، (تمامی انسان ها در مقابل انتقاد مقاومت می کنند)، اون هم شاکی شد و گفت نه پسر جان این چیزایی که تو ۱،۲ ساله داری کار می کنی ما ۳۰ سال پیش فهمیدیم… اینکه بشینی و خدا واست پول بفرسته پایین… از این خبرا نیست…

    منم یکم کنترلم و از دست دادم و گفتم شما نظرتو واسه خودت نگه دار و راه خودت رو برو منم راه خودم و میرم،(همونجا بحث تموم شد)

    ۳. وقتی از اتاق بیرون اومد با اینکه می دونستم که اصلا نباید توجهی به اون بحث کنم، ولی دیگه دست خودم نبود و افسار ذهنم از دستم در رفت و مدام داشت با پدرم میجنگید، که باید فلان جواب رو میدادی… اگه اون میدونست که در چه مسیری هستی هیچ وقت همچین حرفی نمیزد و هزار چیز دیگه…

    ۴. این افکار باعث شد تا چند روز دیگه من در ذهنم بجنگم با این آدم، و یه حالت تنفر در من ایجاد کرده بود!!! که دیگه بنده خدا حتی راه رفتنش هم رو مخم میرفت!!! ??

    نتیجه گیری:

    نشستم فکر کردم که چرا این اتفاق افتاد، ما که کلا رابطمون خوب بود… تا رسیدم به اولین قضاوتی که در ذهنم انجام شد… اون قضاوت نه تنها باعث ایجاد حال بد در من شد، بلکه بعد از چند روز شدید تر هم شد! که به حالت تنفر رسید!

    این فقط مثالی بود از هزار مدل مختلف از قضاوت کردن افراد در ذهن ما و فقط خدا می دونه که ته هر قضاوتی که از ذهن ما رد میشه به کجا میرسه…

    ذهن قضاوت گر:

    _زمان حال رو از دست میده، و نمیتونه در مسیر بمونه و لذت ببره!

    _به دلیل خاصیت قاضی بودن در مقابل دیگران، از تائید و تکذیب دیگران نصبت به خود دلهره داره(نگران حرف مردم)

    به خاطر ترازو کردن افراد نمی تونه فقط به نکات مثبت افراد توجه کنه،و خود به خود ازشون فاصله میگیره، (از دَستان خداوند برای دریافت نعمت ها فاصله میگیره)

    _مدام در حال قضاوتِ خودشه و با ذهن تصمیم میگیره، ( از راه قلب فاصله میگیره)

    _نمی تونه درک کنه که همه ی انسان ها تکه ای از خداوند هستند و فقط دارن تکامل خودشون رو طی میکنند…(خیلی راحت از مسیر اصلی خارج و درگیر جزئیات میشه)

    پس اگه زندگی رو به دو بخش تقسیم کنیم،

    یکی رابطه ما با خداوند

    دوم رابطه ما با اجتماع

    پاشنه آشیل من در ایجاد روابط عالی با اجتماع در ریشه ی قضاوت کردنِ که من واقعا باید روش کار کنم…

    الان دو روزه که آگاهانه قضاوت رو در نطفه خفه میکنم، به چنان آرامشی رسیدم که چندین اتفاق عالی هم برایم افتاده… یک از دوستانم پیشنهاد کار بهم داد و دیگری، پدرم بی دلیل بهم پول داد… انقدر حالم خوبه الان که خواستم بیام و با شما هم درمیون بگذرام…

    تمام این نقطه ضعف ها را در مورد قضاوت از وجودم بیرون کشیدم، خوشحال میشم اگر دوستان هم نظری دارند بنویسند تا بیشتر استفاده کنم.

    سپاس.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      فاطمه احمدی گفته:
      مدت عضویت: 2680 روز

      سلام .چقدر جالب و کامل توضیح دادید پاشنه اشیلتون رو .یا بهتر بگم منم همین ویژگی رو دارم .خیلی جالبه که با همه دونستن قوانین کنترلش گاهی اونقدر سخت میشه که دیگه کاری از دستم برنمیاد.اولش منم اومدم جلو حرف زدنم رو گرفتم اما یه جنگی تو مغزم بپا شد که نگو شاید هزار بار بدتر از اونی که تو ذهنم بود .خیلی عالی از همه جهات توضیح دادید. ممنونم از شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      امین پلنگی گفته:
      مدت عضویت: 2098 روز

      سلام پوریا جان. کامنتت فوق العاده بود. خیلی تاثیر گرفتم خیلی. واقعا خیلی آگاهی های بی‌نظیری رو با ما به اشتراک گذاشتی. ازت‌ ممنونم.

      هر کجا که هستید در پناه خدا باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    دنيا غلامي شانديز گفته:
    مدت عضویت: 2265 روز

    مثل یک لاک پشت ، سرم رو در لاک خود فرو میبرم و اهدافمو هم از بیرون و هم از داخل به لاکم میچسبونم تا فقط تمرکزم روی اهداف باشه . اهدافم خیلی زیاد هستند و مهم *

    این شیوه منو از مسیر اهدافم خارج نمیکنه و اینکه باعث شده از قضاوت و دخالت و دروغ و توهین و تهمت و هر رفتاری دیگه به دور باشم هم از طرف خودم و هم اطرافیانم .

    هر وقت لاکمو نادیده گرفتم در مسیر اهداف و خواسته هام گم شدم .

    “حواسمون فقط به اهدافمون باشه “

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    احمدشاه عرب زاده گفته:
    مدت عضویت: 2269 روز

    با سلام به استاد عزیز و همه هم فرکانسی های عزیز این فایل استاد رو بالای ۱۰بار گوش کردم بازم سیر نمیشم ازش هر بار که گوش می کنم یه چیز جدید یاد میگیرم عالیییییی بووووووود ?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سحرکیاستی گفته:
    مدت عضویت: 2701 روز

    سلام به استاد گرامی.من این فایل شما رو الان گوش کردم و فوق العاده بود..من هم یک زمانی خیلی قضاوتهای الکی و بی موردی میکردم که بعدش وقتی متوجه میشدم قضاوتم اشتباه بوده واقعا از خودم ناراحت میشدم اما باز اشتباهم دوباره تکرار میکردم تا زمانی که برای خودم پیش اومد و در موردم به ناحق قضاوت شد اون لحظه بود که دردش احساس کردم و به خودم اومدم که چقدر کارم وحشتناک و اشتباه بوده و خدای خودم شاکرم که کمکم کرد تا متوجه شدم و مسیرم عوض کردم و روی خودم کار کردم اما به قول شما استاد عزیز بازهم گاهی از دستمون در میره اما خدارو شکر که کمتر از قبل شده …ممنونم و سپاسگزارم بابت فایل عالیتون…و خدای خودم شکر میکنم که منو به یک مسیر درست هدایت کرد و با شما آشنا شدم..برای تمام خانواده این گروه ؟آرزوی موفقیت،خوشبختی،شادی و ثروت رو دارم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    ایراندخت وظیفه گفته:
    مدت عضویت: 2268 روز

    سلام دوستان من وقتی اولین بار این فایل صوتی رو گوش کردم تازه فهمیدم کجای کارمو چرا اوضاعم این جوریه بچه ها خیلی جاها داریم به خودمون ستم میکنیم و جلوی ورود برکات الهی رو به زندگیمون میگیریم یکیش همین قضاوت خودمون و دیگرانه قضاوت دیگران وخودمون باعث ایجاد استرس و اندوه در ما میشه که جلوی دستیابی ما رو به شکرگزاری و فرکانس هالی بالاتر میگیره حتی اگر کار بدی هم کردیم باید خودمونو ببخشیم و همونطور که خودمونو میبخشیم دیگران رو هم عفو کنیم (عفو بدون قضاوت)به سرکوفتها وتحقیر های دیگران هم توجه نکنیم چون باعث میشه کنترل ذهن و تقوامون از بین بره ٫مرسی از استاد عباس منش و شما دوستان گلم ٫

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    Negin Ourani گفته:
    مدت عضویت: 2313 روز

    سلام استاد عباس منش و استاد شایسته

    طی دو روز تمامی کامنت ها در ۴١صفحه رو مطالعه کردم و بارها ویدئو را دیدم و چندین بار نکته ها رو نوشتم و خواندم

    امروز به جلوی آینه رفتم به خودم نگاه کردم عجیب فرق داشتم با روز قبل با یک ماه قبل و با شش ماه قبل !

    بعد از اذان ظهر انچنان غرق هدایت الهی شدم که اشک ها از گونه هایم سر میخورد

    به یاد دارم پارسال شب شهادت امیرالمومنین بود گریه کردم ولی پر شدم از احساس خوب نوشتم و نوشتم هرچه را که میخواهم من خدا را با تمام وجود میخواستم همیشه به خود میگفتم خدا جاریه خدا در حضور همه اس همه جاست وقتی ویدیو استاد هم تحت عنوان خدا را بهتر بشناسیم دیدم عمیقا افکار درستی که نسبت به الله داشتم رشد کرد و باور های پوشاننده و اشتباه به کنار رفت

    از آن روز طبق خواسته ها و احساسم به کتابهای مختلف انسانهای مختلف شهری دیگر برای سکونت

    سایت های مختلف هدایت شدم و نهایتا انسانهای زیادی از زندگیم خارج شدن و از گناهان زیادی رها شدم

    هنوز در مسیر رشد و تکامل هستم

    هرروزم از همان روز پر از اتفاقات خوب و دوست داشتنی ایست

    ویدیو های آگاهی دهنده و مقاله های خانم شایسته های نازنین هم از موهبتای درخواست من هست

    من فارغ از اینکه کلی اتفاقات خوب روزانه شامل حالم میشه همیشه پروسه ای از گذشتمو بشدت مورد قضاوت قرار میدادم و احساسمو دقایقی عجیب به بدی میکشوندم و خودم بارها زبان به قضاوت گشودم اما اکنون که ١٩ سالو چند ماهه هستم این قضاوت ها در این سن به حداقل رسیده و فقط اشخاصی که نفرات دیگه ای رو قضاوت میکردند مورد قضاوت و سرزنش قرار میدادم

    یا باور های دیگران رو قضاوت میکردم ولی تصمیم گرفتم دیگر حتی از سر دلسوزی هم افکارم را درگیر قضاوت نکنم

    زندگی یک بازیه

    چیکار دارم بقیه خوب بازی میکنن یا نه !

    من مسئولم خودم خوب بازی کنم??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    سیدرسول حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2767 روز

    باسلام ماهر لحظه در معرض افکار منفی هستیم وباید در مقابلش خودمون رو با افکار مثبت و امید بخش بمب باران کنیم و مجالی برای فرکانس های بد نگذاریم ثانیه به ثانیه زندگی مون رو با کلمات و اذکار مثبت بگذرانیم همین و همین …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مهسا قیاسی گفته:
    مدت عضویت: 2411 روز

    یاد بخشی از کتاب انجیل های من افتادم. روزی زنی زناکار را نزد عیسی بردند. قانون اسراییل حکم میکرد که سنگسارش کنند. میدانستند که عیسی این عمل را تاب نخواهد آورد. و بیش از جرم آشکار زناکاری که بی اختیار ناچیزش می شمردند قصدشان آن بود که عیسی را در حین ارتکاب جرم کفرگویی غافلگیر کنند. قربانی تقریبا مرده از ترس و عیسی در حال ترسیم شکل بر شن ها تا چاره ای بیاد. عیسی برخاست و پیشنهاد داد از جمع کسی که هرگز مرتکب گناه نشده نخستین سنگ را پرتاب کند. ابتدا سالخورده ترین ها پاپس کشیدند. جوانان که میل به خون آنان را بیش از حد برانگیخته بود ازین که به ضمیر خود روی آورند سرباز می زدند. عیسی نگاهی به آن ها انداخت. گویی که لبخندش آنان را به افشای خطایشان تهدید می کرد. جوانان نیز به نوبه خود سر به زیر افکندند. تنها یک تن از آنان بود که پایداری میکرد. هجده سال داشت. یارانش بازوانش را گرفتند و او را کشان کشان بردند و نجوا کنان به او می گفتند: حماقت نکن! نمی توانی ادعا کنی که هرگز گناهی نکرده ای. جوان مغلوب خود را در اختیار آنان گذاشت که او را با خود ببرند. عیسی به زن که اندامش می لرزید گفت: کجایند کسانی که تو را متهم کردند؟ دیگر کسی برای متهم کردنت نیست. من نیز محکومت نخواهم کرد. برو و دیگر گناه نکن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    علی کریمی گفته:
    مدت عضویت: 2319 روز

    خوشحالم ک باورهای غلطم رو یکی یکی دارم شناسایی میکنم ،باور داشتم انرژی از طرف دیگران حرف مفت است تا روزی که فیلم استاد رو دیدم باور داشتم قانونی ک ازش حرف میزنن توهمی بیش نیست تا وقتی که اتفاقات خوب تو زندگیم رخ داد من چند روزی بیشتر نیست که عضو خانواده شدم ولی نشانه ها رو دریافت کردم ،با این شعر حرفمو تموم میکنم که گویای همه چیز است،

    درس ادیب اگر بود،زمزمه ی محبتی

    جمعه ب مکتب آورد طفل گریز پای را

    ممنونم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: