باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم! - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/05/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-05-20 19:05:362024-06-09 14:43:47باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوندی که مسیرش مسیریست بی همتا. یگانه مسیر آزادی و ثروت احساس خوب…
خداوند بزرگم از تو سپاسگذارم که مرا افتخار شناخت قدرت بی همتایت بخشیدی و سپاسگزارم از استاد عزیزم که اگر بخواهم تنها یک چیز که او آموختم را بیان کنم و بگویم که او مرا نمک گیر خود کرده تا پایان عمر آن “شناخت ربوبیت خداوند و توحید” است. پروردگارا چه عظمتی عطا کردی بر بنده ای که درک کرد که قدرت مطلق در جهان از آن توست و هیچ کس و هیچ چیز جز تو قدرتی در رقم زدن سرنوشت بنده ات را ندارد. چه احساس و چه قدرتی بالاتر از احساس درک ربوبیت تو وجود دارد؟ من که تا به امروز که سی و اندی از مسیر زندگیم را گذرانده ام هرگز احساسی پر شورتر و قدرتمندتر از حس نگاه به سمت تو و چشم بستن از غیر تو در خود ندیده ام.
همین یک آموزه استاد عباسمنش عزیزم مرا کافیست که تا پایان عمر مرا بنده خویش کرده که بندگی بندگان شایسته خدا بی شک بندگی خداست…
دلخوشی زندگیم حرکت در مسیر توست حرکتی که نمیتواند به تو ختم نشود، دیر یا زودش برایم مهم نیست مسیر تو چنان مدهوش کننده است که بودن در آن، رشد کردن در آن و غرق شدن در آن تمام آرزویم است..
استاد عباسمنش سپـــاسگذارم…
دوستان عزیزم سپــــاسگذارم…
دوست عزیز آلما میر سلام. بی شک عشق و علاقه شدید شما به معبودتان و تلاش برای تکیه بر کسی که قابل تکیه ترین چیز در جهان است شما را به سعادت رسانده است. قدر سعادتان را بدانید که دیگرانی هستند که رویای درک خداوندتان را هم قابل تصور نیستند. بی شک چنین درکی از خداوند شما را سعادت ابدی بخشیده است. حرکت در مسیر خداوند مبارک وجود ارزشمندتان…
دوست عزیز سلام. مسیر پیشرفت پیچ و خم های زیاد دارد. دوست من مطمئن باش این احساس میخواد چیزی به شما بگه، شاید میخواد بگه آماده شو برای یه اوج…
دوست عزیز سلام. قطعا هم فرکانسی کار خودش رو میکنه. این فایل برای من هم بسیار به موقع بود و فکر میکنم برای خیلی دیگه از دوستان
آقای جوان سلام. میخواهم برایتان بنویسم، نمیدانم باید شرمنده باشم یا سرفراز؟ آقای جوان امروز جمعه پیام شما را در کانال تلگرام ساعت 15:50 دقیقه خواندم و احساسی از عمق وجودم گفت یالا میلاد درسته که باید برای اذان ظهر میرسیدی شاهچراغ ولی وقت رو هدر نده. لباس پوشیدم و خودم رو رسوندم به حرم. در طی مسیر احساس خنثی داشتم فقط میدونستم کاری به جز اومدن به سمت حرم نیست که انجام بدم. در عمل انجام شده قرار گرفته بودم. ماشینم رو توی پارکینگ پارک کردم و اومدم توی حرم. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که از خادمین خواستم که اسم شما رو توی بلندگو اعلام کنن تا پیداتون کنم ولی خادمها گفتن که اون قسمت تعطیله امروز و نمیشه. گفتن برو تو حرم و به خادمای توی حرم بگو که اسم اون کسی رو که میخوای داد بزنن تا پیداش کنی ولی…
ولی، آره اینجاست که نمیدونم باید شرمنده باشم از خودم یا… نمیدونم…
انگار حالا که اینقدر خودم رو به شما نزدیک احساس میکردم خجالت کشیدم باهاتون روبرو بشم. چون میترسیدم. چون احساس لیاقت ملاقات شما رو نمیکردم. چون… چون میلاد در مدار ملاقات دوستش نبود…
رفتم یه گوشه نشستم و گفتم خدایا هر چی که تو بخوای همون میشه ولی میدونستم که منم که میترسم و خدا برای بندش بیشتر از خواست خودش کاری نمیکنه. انگار میخواستم فقط یه جوری خودمو راضی کنم و مسئولیت رو به دوش خدا بندازم. رفتم یه قرآن ورداشتم به امید اینکه تو چیزی بهم بگی. باز کردم و سوره نمل اومد. این آیه نظرم رو جلب کرد که ای موسی نترس که پیامبران در حضور خدا نمیترسند. فهمیدم که منم که دارم میترسم از ملاقات با شما و نباید بترسم. قرآن رو گذاشتم سر جاش و یه گوشه نشستم سرم رو گذاشتم به دیوار خیلی احساس خواب آلودگی میکردم و حتی چند دقیقه ای هم خوابم برد. بیدار که شدم این موضوع برام خیلی واضح تر شد که “میلاد تا وقتی درخواستی وجود نداشته باشه پاسخی هم وجود نخواهد داشت” انگار همه گذشتم تو این دوسال از جلو چشمم رد شد. آره من هیچ وقت عمیقا چیزهایی که امروز به عنوان آرزو از خداوند میخوام رو از ته دلم درخواست نکردم و به همین دلیل هم بهشون نرسیدم. دقیقا مثل داستان امروزم که ملاقات با شما رو عمیقا درخواست نکردم و بهش هم نرسیدم. به خودم گفتم میلاد پاشو، پاشو برو خونه که تا درخواست عمیق و با اشتیاقی نباشه پاسخی هم از سمت خداوند نخواهد بود. و اومدم به سمت خونه و تنها چیزی که توی راه بهش فکر میکردم همین موضوع بود که “میلاد هیچ وقت چیزایی رو که میخوای عمیق و با اشتیاق درخواست نکردی واسه همینم بهشون نرسیدی” و خداوند رو شکر میگفتم که امروز درسته که به ملاقات با آقای جوان مفتخر نشدم ولی درس بزرگی بهم دادی. شاید فقط میخواستی منو تا اونجا بکشونی تا همین رو یادم بدی…
تا الان که اومدم و دنبال پیام شما میگشتم که ببینم تو کدوم قسمت منتشر شده دیدم اینجاست و وقتی این پیام رو هم خوندم که گفتین هنگام اذان مغرب دسب به دعا بر میدارین فهمیدم که واقعا من هنوز در مدار ملاقات شما قرار نگرفتم چون الان که این جملات رو مینویسم ساعت 1 بامداد هست. نمیدونم باید شرمنده شما باشم که تشریف آوردید به شهر من و من امروز توی حرم شما رو بیشتر از هر موقع دیگه به خودم نزدیک احساس میکردم و حتی یه پدر و پسر رو هم میدیدم و همش میگفتم شاید اینا آقای جوان و پسرش باشن. داشتن عکس میگرفتن توی حیاط… درسته که فاصله فرکانسی بین من و شما باعث شد من به زیارت شما مفتخر نشم ولی خیلی احساس خوبی دارم که باز هم چیزی به واسطه حضور خدایی شما آموختم و دست خالی امروز رو تموم نکردم…
امیدوارم از ته قلبم که شما و خانم شبخیز دو بنده شایسته و هم فرکانس خدا همدیگه رو ملاقات کرده باشین. یکی از آرزوهای زندگیم اینه که بتونم خانم شبخیز و شما رو وقتی فاصله فرکانسیم باهاتون کم بشه ملاقات کنم. اگر هر موقع دست به دعا برداشتین برام در این مورد دعا کنین…
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست، هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست…
به امید دیدار…
سلام آقای جوان عزیز. نمیدونم باید بخندم یا ناراحت باشم… به حال و روز خودم میخندم… واقعا که من عجب آدم عجیب غریبی هستم، نه؟!!! همون طور که قبلا هم خودتون فرمودین باید زمان بگذره تا انسان در فرکانس مشخصی قرار بگیره و به زور نمیشه واسه کسی کاری کرد. الان با این اتفاق حرف شما رو در مورد خودم خیلی بهتر میفهمم. گرچه ذهنم هی بهم میگه باید شرمنده باشی در مقابل اقای جوان ولی قلبم میگه آقای جوان و تفکرش عباسمنشی هست، با بقیه تفکرات فرق داره. میفهمه تو چی میگی و چه احساسی داشتی اون روز تو حرم. خدا رو شکر که طرفم کسی مثل شماست که از قانون و فرکانس بهتر از هر کس دیگه ای میدونه. فقط میتونم بهتون قول بدم این فاصله فرکانسی رو از بین ببرم.
آقای جوان از بابت یک موضوع خیلی خوشحالم، آن هم این که علاوه بر ذهنیت فوق العاده ای که از شما داشتم الان تصویر فیزیکی کاملا دقیقی هم از شما دارم. این افتخاریست که در جمع این خانواده صمیمی نصیب من شده. بله دقیقا خودتان و پسر بزرگوارتان بودید. مشخصات دقیقا درست است. اولین بار در شبستان چشمم به شما و فرزند عزیزتان افتاد و قلبم گواهی داد که خودتان هستید و بعد در حیاط… فرکانس شما رو درک کردم. خدا میداند که چیزی به جز راست نمیگویم… چه صلابتی چه پدر بزرگواری، چه رفتار صمیمانه و نزدیکی با فرزندتان داشتید… چقدر با حوصله در مورد نحوه عکس گرفتن به پسرتان توضیح میدادید… چه لباسهای زیبا و مرتبی… دقیقا ویژگی های ظاهری یک انسان مومن را داشتید ولی شما کجا و کسانی که ظاهرشان شبیه به شماست کجا!!! آن تصویر از شما مصداق بارز قضاوت نکردن در مورد دیگران از ظاهرشان بود… قول میدهم انسان بهتری شوم.
باز هم معذرت میخوام که نتونستم میزبان خوبی باشم.
به امید دیدار…
آقای جوان برادر بزرگوارم از شما درخواستی دارم. لطفا مرا راهنمایی کنید تا بزرگترین پاشنه آشیل خودم رو که الان به ذهنم رسید برطرف کنم.
برادر بزرگوارم چه کار کنم که تمامی حرفهای استاد عباسمنش را باور کنم؟ حالا که فکر میکنم میبینم من قسمتهایی از صحبتهای استاد را با عمق جان میپذیرم و بهش عمل میکنم و نتیجه میگیرم ولی قسمتهایی رو با وجود اینکه میخوام بپذیرم نمیتونم و نمیپذیرم و نتیجه نمیگیرم. حتی شاید اون قسمتها رو ناخودآگاه نمیتونم بپذیرم و حتی خیلیهاشو شاید ندونم کدوم قسمتها هست!!!!!
چه طوری میتونم به این ذهن بفهمونم که میشه “مطلقا” به استاد اطمینان کرد؟؟؟؟؟؟
چطوری میتونم بهش بفهمونم درسته انسان جائز الخطاست ولی باید به همین استاد جائز الخطا هم مطلقا اعتماد کرد؟؟؟؟؟
چطوری میتونم 100 درصد هر کلمه استاد در محصولات مختلف رو بدون نگرانی بپذیرم؟؟؟؟؟
شما چه کار میکنید که من نمیتونم اون کار رو بکنم؟؟؟؟؟؟؟
از شما بسیار سپاسگزارم که کمک میکنید تا پاشنه آشیلم از بین بره…
خواهر بزرگوار و ارزشمندم خانم شبخیز سلام. همش منتظر موقعیتی بودم که خرید بسته روانشناسی ثروت 3 را از صمیم قلبم بهتون تبریک بگم. واقعا خوشحالم که شما در این دوره حضور دارین. کامنتهای این دوره رو تک به تک میخونم و خودم رو دور از شما و دوستان نمیبینم. این هم از لطف خداوند به من هست که فرکانس دوری و نزدیکی نمیشناسه. اینکه استاد عباسمنش چی گفته تو جلسه دوم که شما رو اینقدر منقلب کرده واقعا برام جالبه، ولی میدونم که از خداوند و قدرت بی نهایتش گفته، این بار اولی نیست که استاد از خداوند صحبت میکنه، جلسه نهم و دهم دوره دستیابی به رویاها رو یادمه. خیلی از کامنتی که گذاشتین در مورد گفتگویی که با خدا داشتین لذت بردم وااااقعا بهتون از صمیم قلب تبریک میگم که اینقدر تلاش دارین که از غیر خدا ببرین و فقط و فقط به خداوند متصل باشین. در حد خودم میفهمم و حس میکنم که چقدر این احساس بی نظیره.
اتفاقات خیلی خوبی در راه هست…
خواهر عزیز و بزرگوارم سلام.
در دوره ثروت 3 سوالی را پرسیده بودید راجب به درخواستی که از خداوند داشتید و انیشتین را در خواب دیدید که روی تخته نوشته 20 به توان دو ضرب در 30 به توان دو. خیلی سعی کردم و از خداوند خواستم که بهم الهامی کنه که به خواهر بزرگوارم کمکی کنم. چیزی که بنظرم اومد این بود که انیشتین در آموزه های استاد عزیزمان مشهور به فردیست که به هیچ عنوان نظر دیگران را در مورد خود مهم نمیداند و اصولا خودش است. به نظرم خداوند خواسته که به شما بگوید خواستتان را بدون در نظر گرفتن نظر دیگران به بهترین شکل انجام دهید و اینکه اعداد را به صورت توان دار به شما نشان داده منظورش یک عدد دقیق و مشخص نیست بلکه معادلی از آن عدد است که مفهومی در خود دارد. این عدد معادل 600 به توان دو هم هست.
آرزوی بهترینها برای شما…
بسیار سپاسگزارم از شما خواهر بی نظیرم. حقیقتا به قول خودتان خواهری و برادری به هم خون بودن نیست و آموزه های استاد عزیزمان که همه عشق به خداوندمان است پیوند دهنده قلبهایمان است. باور کنید در زندگی من سخنانی دلگرم کننده تر از سخنان شما و آقای جوان عزیز برایم وجود ندارند. اشک شوق در چشمانم حلقه زد چون شما و سخنانتان را 100 درصد باور دارم.
بهترین آرزوهای تمام دنیا و آخرت را برایتان میخواهم چون شما قعطا لایق و شایسته آنها هستید…
آقای جوان عزیز مطمئنا خداوند مهر قبولی بر درخواست شما و فرزند بزرگوارتان پیشاپیش زده است. هر اتفاقی که بیفتد خیر است…
خداوندا شکرت که بهترین اتفاقات از آن مومنان به توست…
الخیر و فی ما وقع…