باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم! - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/05/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-05-20 19:05:362024-06-09 14:43:47باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
آن چنان سرمای سختی بود که مردم آن شهر می گفتند در 20 سال اخیر بی سابقه است…
من بودم و همسرم و یک پسر 2 ساله…
کسی که همه عالم و آدم او را به دستور والدینش ترک گفته بودند تا شاید سر عقل بیاید و مثل همه مردم فکر کند و زندگی کند ولی من که فهمیده بودم باید هزینه متفاوت بودن را بدهم پس در برابر همه کس و همه چیز مقاومت می کردم.
پسری بر سر دستمان بود که به شدت سرما خورده بود هم سرما و هم سرماخوردگی پسرم بی سابقه بود و ما حتی پول ویزیت دکتر را هم نداشتیم
آنچنان در مضیغه بودیم که در روز فقط 2 وعده غذا می خوردیم و در شهری زندگی می کردیم که هیچ کس را نمی شناختیم.
پسرم دیگر نای ناله کردن را هم نداشت چند روز مریضی سخت و ….
چیزی برای فروش نمانده بود چون همه را برای حمل وسایل و رهن و اجاره خانه فروخته بودیم…
چند ساعت دیواری داشتیم که هدیه ازدواجمان بود ولی به هر ساعت فروشی و کالای خانه ای که مراجعه کردیم آن ها را نخریدند.
مجبور بودیم بگوییم پول را برای مریضی پسرمان می خواهیم ولی طوری نگاهمان می کردند که انگار دروغ می گوییم؟!!!
خدایـــــا گیرم کلاممان دروغ بود آیا بینی آویزان پسرمان هم دروغ بود؟؟؟؟؟؟
وقتی صاحب خانه ما می گفت دیشب سرفه های پسرت نگذاشت بخوابم دوست داشتم او را خفه کنم…
وقتی گفتم مقداری بهم قرض بده گفت تازه کرایه خانه ات هم عقب افتاده قرض هم می خواهی …
امامزاده ای بود تو شهر که شهره آفاق بود به همسرم گفتم بیا برویم امامزاده که اگر پسرمان از دستمان رفت همان جا خاکش کنیم…
رفتم رو به روی ضریح، بچه را گذاشتم و گفتم ای امامزاده همه ایمانم در گرو خوب شدن این بچه… فردای قیامت نگی نیومدی ها …
و تو دلم منتظر معجزه بودم ولی خبری نشد…
خدایــــــــــــا منو ببخش آخه آن وقت ها بیشتر به امامزاده ایمان داشتم تا به تو …
و نمی دانستم که خدا و امامزاده متوفّی احساس ندارند…
پسرم گریه می کرد و همسرم هم از آن طرف…
چند نفری هم که نظرشان جلب شده بود گفتند این بچه خیلی مریضه ببریدش دکتر ولی هیچ کس نگفت چرا نمی بریدش و من هم لبخندی به عنوان تأیید حرفشان تقدیم می کردم.(خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است/کارم از گریه گذشته است، از این می خندم…)
چند ساعتی گذشت ولی هیچ کسی کمک نکرد نه امامزاده و نه افراد…
نمی دانستم چی کار کنم؟
کلافه شده بودم و سردرگم…
فقط می دانم که از همه چیز نا امید شدم و سرم را به سمت عقب خم کردم و چشم هایم را بستم…
و به هیچ چیز فکر نمی کردم…
صدای شخصی را شنیم که گفت: آقا ساعت چنده؟ ……ببخشید آقا ساعت چنده؟ …
وقتی به ساعتی که روی دستم بود نگاه کردم و جواب او را دادم به یادم آمد زمانی که ساعت را خریدم فروشنده گفت: ژاپن از این ساعت فقط 2 سری تولید کرده و این نوع ساعت یه جورایی سفارشیه. درست می گفت آخه شکل خاصی هم داشت و تا حالا هم مثل آن را ندیدم.
به همسرم گفتم همین جا بشین الآن میرم و با پول برمی گردم…
رفتم ساعت فروشی و ساعت رو همانطوری که روی دستم بود نشان دادم و گفتم آقا این را چند می خری گفت ارزش نداره من هم جریان خاص بودنش را گفتم.
گفت بده ببینم و نگاهش کرد و دید آره خیلی خاصه…
گفت واقعا می خواهی بفروشیش؟ من هم جریان پسرم رو گفتم و سریع گفتم چند تومان بده و این ساعت رو گرو بگیر تا یک هفته بعد…
گفت باشه ولی اگر نیامدی ساعت را جای پولت برمی دارم من هم قبول کردم…
خلاصه برگشتم و همسرم گفت پول از کجا؟ بهش نگفتم آخه می ترسیدم ناراحت بشه چون اون ساعت، ساعت ازدواجمان بود و هدیه گرانقدر همسرم…
دوستان عزیز نمی خواهم ناراحتتان کنم ولی من بر اساس آموزه های استاد آنچه که برای نوشتن بهم الهام می شود را می نویسم شاید دوستان را به ادامه راه زیبای تغییر باورها امیدوار کند و مرا متذکّر نعمت هایی که دارم …
اولش فکر میکردم که امامزاده بهم الهام کرد که ساعت را گرو بگذارم و یا شاید اون فردی که پرسید ساعت چنده خود امامزاده بوده است ولی چون امامزاده خانم بود پس نمی توانست او باشد شاید هم آن مرد را امامزاده فرستاده بود که بگوید ساعت چنده؟
آن موقع چون اطلاعی از قوانین نداشتم این افکار بی اساس ذهنم را مشغول می کرد.
ولی این را قطعا می دانم که استاد عباس منش عزیزم را خدا برای هدایت من فرستاده است و من قدر این هدیه ارزشمند خدا را می دانم…
با آموزه های استاد فهمیدم:
– اگر پسرم مریض شد دلیلش خیلی واضح بود باور به اینکه ما نداریم و بدبختیم و منتظر وقایع ناخوشایند بودیم یعنی احساس بد = اتفاقات بد…
– اگر نداشتیم چون باور به فراوانی نداشتیم و منتظر معجزه بودیم مثل کمک های ماورایی از امامزاده و دیگران که هیچگاه هم برایمان پیش نیامد…
– اگر روابط خوبی نداشتیم چون توجه ما به بدی های دیگران بود و همه را دشمنان خود می دانستیم که نمی خواهند ما به موفقیت برسیم…
ولی خوب فهمیدم که اگر راه حلی برای رفع نیاز پول برای بیماری پسرم به ذهنم رسید چون ذهنم را خالی کرده بودم و از همه نا امید شده بودم که بر اثر فشار روزگار بود و چقدر استاد عباس منش خوب گفت که ما می توانیم خودمان ارادی این کار را انجام دهیم و خودمان را مجبور کنیم قبل از اینکه روزگار ما را مجبور کند.
شاعر هم درست گفته که: (در نا امیدی بسی امید است/پایان شب سیه سپید است) ولی نا امیدی از هر چیز جز خداوند…
ولی همه این ها به خاطر این بود که حضور خدا در زندگی ما پر رنگ نبود…
نماز می خواندیم و عبادت می کردیم ولی تقلیدی بود و بدون فهم و درک ولی حالا خدا را شکر، عبادتمان کم است ولی به اندازه و عمیق…
فقط می خواهم بگویم خدایـــــا……
تــــــو همیشه بودی هم در جهالتم و هم در دانایی ام…
تــــــو بودی هم در سختی ها و هم در خوشی ها…
تــــــو همان خدایی که گفتی شما یک قدم به من نزدیک بشوید من ده قدم به شما نزدیک می شوم…
خدایــا می خواهم بگویم من همانی هستم که پول داروهای پسرم را نداشتم….
من همانی هستم که همسرم را بعد از 20 سال بردم ماه عسل چون پول نداشتم…
ولی حالا خوب می دانم که مشکل من پول نبود…
نه اینکه پول نداشتم!!!
بلکه تو را نداشتم که پول نداشتم…
و حالا که از استاد عباس منش عزیز در «قانون آفرینش» راه رسیدن و چگونگی تماس با تو را آموخته ام، همه چیز دارم.
تابستان پارسال به اتفاق خانواده به یک سفر رویایی رفتم و به آرزوی 20 ساله خود رسیدم همانی که پول سفر را نداشت چون تو را نداشت…
و اکنون بعد از یک سال که روی باورهایم کار کردم و با محصولات «استاد عباس منش عزیزم» باورهای درست را در وجودم نهادینه کردم و وجود تو را – ای خدای قدرتمند – در زندگیم احساس کردم با فریادی از سر شوق می گویم روز جمعه مورخ 5 خرداد ماه 1396 با همان پسر 2 ساله که حالا 20 ساله است و دانشجوی علوم دینی راهی شهر فرهنگ و ادب، شیراز هستم نه با سفر زمینی بلکه رفت و برگشت هوایی….
و قصد دارم اذان ظهر جمعه، زمان درخواست و ارسال فرکانس های خوبی که از باورهای درست صورت می پذیرد در حرم امامزاده ای به نام شاهچراغ خواستار شادی و سلامتی و موفقیت همه عزیزان خصوصا دوستان عباس منشی ام باشم ولی این بار نه با امید به امامزاده بلکه با امید به خدای امامزاده…
خدای من با درآمد 7 میلیون در ماه اینقدر خوش می گذرد و خدا در دسترس با درآمد 7 میلیارد چقدر خوش می گذرد…
و این فقط و فقط با باور به اینکه خدا تنها نیروی جهان هستی است میسّر می شود…
و خوب می دانم که من هم تمام قابلیت های او را دارم چرا که همه چیز را تسخیر من کرده است مثل خودش که همه چیز مسخّر اوست…
استاد خوبم:
مرا آموختی تا مراقب افکارم باشم تا فرکانس های درست را به درستی ارسال کنم…
مرا آموختی تا در مورد آنچه که می اندیشم بنویسم و سخن بگویم تا فرکانس های ارسالی مثبتم را تقویت کنم…
مرا آموختی تا آنچه را که در سر می پرورانم در عمل هم متجلّی کنم چرا که فرمودی ایمانی که باعث حرکت نشود، ایمان نیست…
مرا آموختی تا آنچنان در تعالی باورهایم بکوشم تا عمل به اندیشه های ناب، برایم عادت شود…
مرا آموختی تا با نهادینه کردن عادات خوب و درستی که برخاسته از باورهای درست است، شخصیت خود را بسازم…
مرا آموختی تا بدانم که افکارم و رفتارم و کردارم و عاداتم، شخصیت مرا می سازند…
مرا آموختی تا بدانم که این شخصیت من است که آینده مرا می سازد شخصیتی که قائم به خود است و ایمان به خود و خدای خود …
همان که فقط باید به او متصل بشوم چرا که اتصال به غیر او، چیزی جز شرک نیست…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست خوبم آلما میر عزیز سلام
شعر توحیدی بسیار زیبایی بود لذت بردم.
دلمان برای حضورت و متن هایتان تنگ است و خبرهای خوش در راه است
اندکی صبر سحر نزدیک است.
راستی چه خبر از کنکور؟
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست خوبم آلما میر عزیز سلام
توضیحات بی نظیر شما به خانم جبلّی واقعا زیبا بود و حاکی از درجه ایمان و درک حقیقی شما از قوانین هستی و بسیار قابل تأمل.
این جملات و تحلیل زیبای شما از درک خداوند، از روحی بلند نظر و فهیم انتظار می رود.
حال جوانی با این همه استعداد غبطه برانگیز است و در خور تحسین…
شادکامی ارزانی روح لطیف و بزرگوارتان…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست خوبم محمد مردانی سلام
قربان دل پاک و خدایی شما که عاشق خدا است و چه توفیقی بالاتر از این…
از لطف ومهربانیت سپاسگزارم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
چه لذتی بالاتر از این که هم نوا بشوی با خدا تا همه ارکان هستی با شما هم نوا بشود مگر بالاتر از این درجه ای هست مبارک وجود گرانبهای شما…
جملات شما این آیه را تداعی می کند که :
وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿جاثیه/١٣﴾
ترجمه : و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مسخّر شما کرد که همه از اوست. قطعا در این [امر] براى مردمى که مىاندیشند نشانههاست.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست خوبم خانم بنی نجاریان سلام
خدا می داند که چقدر از شنیدن تهیه روانشناسی 3 خوشحال شدم.
درک قوانین و عمل به آن ها در شما بی نظیر است.
موفقیت شما و همه دوستان خواسته قلبی من است…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
جناب عظیمی عزیز که چون نام زیبایت بزرگی سلام
از دقت نظر شما بسیار سپاسگزارم و خدا را بابت اینکه می توانم قدم کوچکی برای دوستان خوبم بردارم سپاسگزارم.
بنده همیشه از لطف و مهربانی شما دوستان انگیزه می گیرم…
شاد باشید…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
خواهر گرامی خانم شب خیز سلام
حقیتا همین طور است که در هر مدار شرایط آن مدار تجربه می شود.
اگر به یاد داشته باشید قبلا که اشاره ای به بیماری فرزندتان داشتید بنده هم خدمتتان گفتم که چقدر زندگی شما و بنده شبیه به هم است و شما هم مداری را متذکر شدید.
واقعا حال حاضر زندگی ما با گذشته شباهتی ندارد چه مادی و چه معنوی. ظاهر زندگی ما هم با خرید وسایل جدید در حال تغییر است.
سپاس فراوان خدای را بابت این همه نعمت و پوزش از آن همه غفلت…
—————
زنده باشید خانم شب خیز عزیز بنده مفتخر به حضور در شهر فرهنگ، ادب و هنر هستم و به شخصه شیراز را خیلی دوست دارم یه سفر یک روزه در خدمت شیرازی های مهمان نواز خواهم بود. إن شاءالله…
بنده هم مشتاق زیارت همسر گرامی و خانواده صمیمی شما هستم و امیدوار به همکاری…
نکته: ماجرای سال ها پیش برایم زنده شد آن موقع بنده 8 ساله بودم و یک شلوار و پیراهن آبی یقه دیپلمات که آن زمان می گفتند یقه آخوندی به تن داشتم و به همراه پدرم در حرم بودیم. چند دقیقه ای مانده بود به اذان ظهر بود من و خواهر 3 ساله ام با مهرها بازی می کردیم و پدرم هم مشغول عبادت بود که متوجه شدیم خواهرم گم شده وقتی همه جا را گشتیم و پیدا نشد مادرم رو به شاهچراغ کرد و گفت یا احمد بن موسی من دخترم رو از تو می خوام…
به مدیریت آستان مراجعه کردیم و مشخصات خواهرم را دادیم و آن ها هم از بلندگو اعلام کردند که بعد از چند دقیقه پیدا شد و خوشحالی ما…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
و شما بی نظیرتر…
جناب کریم زاده عزیز سلام…
چقدر به حال خوب شما و دل پاکتان غبطه می خورم. قربان اشک های نابتان…
شیراز شهر عشق و دلباختگی را از صمیم قلب دوست دارم و حتما خوش می گذرد.
از لطف و مهربانیتان بسیار سپاسگزارم…
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
به به دوست موفقم هادی زارع عزیز سلام
مدتی حضورتان کمرنگ بود ولی بنده مطمئن بودم طوفانی در راه است و حالا که با دست پر و نتایج خوب برگشته اید خوشحالم وقتی کامنت شما را در تلگرام خواندم بسیار خوشحال شدم و برایتان از صمیم قلب دعا کردم.
بنده هم مشتاق دیدارتان هستم.
خدا می داند شماها بهترین دوستان من هستید با اینکه هیچگاه زیارتتان نکرده ام.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …