باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم! - صفحه 24
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/05/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-05-20 19:05:362024-06-09 14:43:47باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
چند روز قبل داشتیم میرفتیم سفر
توی ترافیک افتادیم و نزدیک بود پرواز به مشهد که از مدتها قبل برنامه ریزی کرده بودیم رو از دست بدیم
در لحظات پایانی نزدیک فرودگاه زبونم میگفت الخیر فی ما وقع اما توی دلم آشوب بود افکار منفی ولم نمیکرد و نمیتونستم ذهن چموشم رو کنترل کنم
اونجا بود که فهمیدم چقد در عمل ضعیفم
چقد تو شعار دادن عالیم
استرس همه ی وجودم رو فرا گرفته بود
و من نا توان در کنترل ذهن
منی که بیش از یکسال بود که تصور میکردم دارم روی خودم کار میکنم و انصافا نتیجه هم گرفته بودم
ولی اون شب درس بزرگی گرفتم و فهمیدم چقد با لایه های درونم بیگانه ام چقد شرک نهفته تو وجودم دارم و چقد باید بیشتر و بیشتر رو خودم کار کنم
به نام مهربان پروردگارباسخاوتم که جهان هستی رو با قوانین ثابتش آفریدتا من با درک اون قوانین خالق عامدانه ی خواسته هام باشم
سپاسگزارم از شما استادعباسمنش عزیزم که آگاهی هاتون رو برای ما به اشتراک میگذارید
استاد عزیزم شما فرمودید که اگر سازو کار ،وکارکرد قانون رو درک کنیم دیگه کلا أدا درآوردن بی معنی میشه …..
ومن خیلیییی خیلییییی تأییدش میکنم
من میدونم که جهان عین آینه دقیقا بازتاب افکار قالب منو بهم برمیگردونه اونم به چه شکل؟؟؟؟
به شکل اتفاق،شرایط،ایده ها,و آدمها و….
پس چه أدایی دربیارم؟
ادا دربیارم که نتیجه ای نمیگیرم ….
من شاید بتونم با أدای من خوشحالم ،مردم رو گول بزنم ،اما نتیجه قطعا اتفاق خوب نیست چون جهان اشتباه نمیکنه فقط احساس خوب واقعی ،نتیجش اتفاق خوبه….
فقط تضاد هارو با ارزش دونستن ،وتغییر نگاه از طریق جور دیگر نگریستنِ که میتونه باعث بشه من از تضاد به وضوح برسم و وقتی به وضوح برسم دیگه حال دلم خوبه چون توجهم دراون لحظه به خواسته ی به ضوح رسیدس،اینه که باعث هماهنگ شدنم باجهان میشه و نتایج خوبی برام به همراه میاره
اگه ادا دربیارم فقط چند صباحی میتونم دووم بیارم چون نتیجه ها حاصل نمیشن ،من خسته میشم و کم میارم
پس ازمسیر منحرف میشم و یا ،رهاش میکنم
برای همینکه شما آگاهانه همیشه از نتایج حرف میزنید واز ماهم میخواید نتایج مون رو بنویسم چون فقط نتیجه ها هستند که مشخص میکند که ما داریم به اطلاعاتمون عمل میکنیم و یا أدا در میاریم
من در چند دیدگاه گذشته سراسراز نتایجم ،در حوزه مالی،اعتماد بنفسی،تناسب اندام ،جوانترشدن صورت و کل بدنم ،مدارک های بین المللیم ،خونه و ماشین و شغلم ،براتون نوشتم و نوشتم که از هیچ لحاظ ربطی به ماریای چهار سال پیش(قبل از آشنایی باشما) ندارم
من هزااااران پله بالاتر از اونجام و تازه الان دارم ارتباط بین باورها و نتایج رو میفهمم ،تازه الان رد پای قوانین رو میتونم تو زندگیم ببینم ،الان کنترل ذهن شده تمام دغدغه ی زندگیم، الان با اشتیاق سوزان و وسواس زیاد ورودی هام رو انتخاب میکنم چون میدونم ودرک کردم که ورودی ها ،افکار رو میسازن ،افکار قالب ،باورهارو و باورها تماااااام زندگی منو….
پس چرا هرروز حریص تراز روز قبل به دنبال ورودی های مناسب نباشم ؟!!
وخدارو هزاران بار شکر که این سایت توحیدی وجود داره تا منه تشنه بتونم اینجا سیراب شم
بتونم آگاهی های ناب و زندگی ساز رو دریافت کنم
خدایا شکرت که هدایتم کردی به این سایت توحیدی تا به قول استاد عباسمنش عزیزم ،خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زیستن باشه
دوستتون دارم وعششششششق برای همه ی بچه های سرزمین عباسمنش…
سلام به استاد عزیز و مریم دوستداشتنی
استاد وقتی گفتین که باید شخصیتتون تغییر کنه و باید هر روز و همیشه روی خودتون کار کنید فهمیدم که چقدر استمرار مهمه مثل آبی که میتونه سنگرو سوراخ کنه درسته که سنگ نسبت به آب خیلی سخت تره اما اب با استمراری که داره بالاخره میتونه سنگ رو سوراخ کنه و راه خودش رو باز کنه
تمرین درست، ورودی درست و باور سازی دقیقا مثل همینه باید استمرار داشته باشی تا نتایج بزرگ بگیری
این رو واقعا درک میکنم میدونید استاد من بعضی روز ها میشینم از صبح تا عصر روی سایتم کار میکنم اما بعضی وقت ها چند روز سراغ سایت نمیرم برای همینه که طراحی سایتم هنوز تموم نشده
چون استمرار ندارم
اگر این کار رو هر روز یک ساعت انجام بدم خیلی بیشتر نتیجه میگیرم تا اینکه یک روز چندین ساعت کار کنم و چند روز اصلا کار نکنم
استاد وقتی کامنتهای دوستان رو خوندم و دیدم که تعهدی داشتند در عمل به قانون و عمل به صحبت های شما مصمم شدم که اگر تا الان فقط گوش دادی کافیه الان وقت عمله و این فایل ها دوره ی تو هست باید بهشون عمل کنی .
تلاش کن برای تغییر شخصیتت
استاد یا شنیدن این فایل تصمیم گرفتم دیگه غیبت نکنم تحت هیچ شرایطی و این رو آنقدر جدی عمل کنم تا بشه جزو شخصیت من
وای استاد فقط اونجا که گفتین خودتون رو تربیت کنید اونجا واقعا جای خوردم همیشه شنیدم تربیت فرزند خیلی مهمه و خیلی مسئولیت داره ولی همیشه هم فکر میکردم برای پدر و مادر هاست و کسی تو یک خانواده با یک سری فرهنگ ها و عادت ها و اخلاق ها تربیت شده، آدم ها رو باید پذیرفت
اما وقتی گفتین خودتون رو تربیت کنید هم امید و هیجان پیدا کردم و هم درک کردم که وقتی میگین من مسئول زندگیم هستم یعنی چی
دیگه بهانه کافیه، تو یک خانواده رشد کردی که ترسو تربیت شدی اوکی الان خودت تلاش کن، این بار خودت خودتو تربیت کن خودت خودت رو شجاع بار بیار
خودت رو با ایمان بار بیار
وقتشه واقعا مسئولیت قول کنی وقتشه خودتو تربیت کنی
بشین ببین میخوای چه شخصیتی داشته باشی و خودت شخصیت جدیدت رو بساز
ممنون استاد به خاطر این آگاهی ها
باید بار ها این فایل ها رو گوش بدم و بهشون فکر کنم و ببینم چطوری میتونم تو زندگیم این حرف ها رو این روش رو پیاده کنم
خدایا شکرت دوستت دارم
سلام به استاد عزیزم ،
استاده جان چقدر نکات طلایی را گفتید ،نکاتی که پاشنه آشیل من ،……
و اما نکات طلایی :
1-تغییر شخصیت =تغییر نتایج
2-یه نکته مهم اینکهههههه ،منه مهسااااا،برای خودم بخوام تغییر کنم نههههه بخاطره ،اینکه به بقیه ثابت کنیم ،من تغییر میکنم و بقیه اصلاااااا مهم نیستن،
3-تغییرات باور هاااا ،یه شبهههه اتفاق نمیوفتههههه .
4-نباید انتظار داشته باشیم که تفریحی روی خودمون کار کنیم و بعد انتظار نتیجه از خودمون رو داشته باشیم.
5-باید مداوم و مستمر روی باور ها کار بشعهه.
و اماااا من:
منننننن شبیه مهسای یک ماه پیش نیستم،من هیچ ربطیییی به اون ندارم و با ایمان میگم ،من یه مهسای جدیدم .
مهسای قبل یه مهسای عصبی بود،از حرف بقیه فقط سوبرداشت اون ها رو نگاه میکرد،مهسایی با هرکسی حشر و نشر میگرد و ورودی هاشو باز میزاشت ،برای دیدن و شنیدن مشتیییی حرف چرت،مهسایی که همه یه جورایی بخصوص خانوادش حتی میترسیدن راجب مسائلی باهاش حرف بزنن چون همیشههههه نشنیده واکنش نشون میداد ،این شخصیت پوچو ویران ،نتیجه ای جز ،سختی و غصه نداشت ،من اصلا نعمت هااا نمیدیدم ،من زیبایی نمی دیدم ،کارم شده بود گلایه ،شکایت ،غررررر،
من الان یک ماهه که دارم میفهمم زندگی چیه ،میفهمم زیبایی نعمت ها چیه و بکلللللل شخصیتم عوض شده ،تبدیل شدم به یه آدم شکرگزاری ،آدمی که کارش فقط و فقط دیدن زیبایی هاست ،تحسین کردن اوناست.
و نتایج فقط و فقط زیبایی ….
هر روز به دنبال تحول تازه ای بر روی شخصیتم هستم ،تا نتایج تازه ای بگیرم ،چون باور دارم دریاااا فقط نمیگنده که مواج باشه در حرکت باشه ،وقتی راکد باشی میگندی :)
به نام خدای هدایت گر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم
و دوستان عزیزم
اصلا اتفاقی که برام همین لحظه افتاد رو نمیتونم توصیف کنم این 95 روزی که توی روزشمار ادامه دادم برام معجزه بود ولی امروز یه چیز دیگه است
چند روز پیش که استاد گفتن درک فایل ها مهم نه گوش کردنشون تصمیم گرفتم متعهد بشم به درک فایل ها
راستش قبلش چون فقط تعهد داده بودم هر روز فایل گوش میکردم و تا آخر شب سعی میکردم نکاتی که فهمیدم رو بنویسم ولی انگار فقط داشتم مثل یه ربات عمل میکردم
ولییییی نگممم از وقتی واقعا خواستم درک کنم فایل ها رو چقدر همه چی فرق کرد
دیشب نتونستم نکات فایل قبلی رو بنویسم بخاطر همین صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم نوشتن نکات بود یهو هدایت شدم به اینکه بنویسم بیا یه هفته متعهدانه تر از قبل روی خودت کار کنم با ایمان بیشتر
بعد گفتم فقط یه هفته به این روش پیش میرم ببینم چی میشه من الان دارم مدت ها رو خودم کار میکنم ولی شخصیتم اونجوری که باید وخودم میخام تغییر نکرده پس یه جای روشی که من داشتم میرفتم ایراد داره چون تو اون روش داشتم اذیت میشدم ولی مسیر درست فقط و فقط باید لذت باشه
خلاصه کامنت رو نوشتم و بدون اینکه بدونم روز بعدی چه فایلی زدم رو فایل و دیدم الله و اکبر ررر چه فایلی برام اومد اینم بگم قبلش واقعا با ایمان به خدا گفتم اگر راهی که انتخاب کردم درسته بهم با نشونه ها بگو
فایل رو گوش کردم اصلااا هنوزم باورم نمیشه خدا آنقدر زود پاسخ میده
تغییر شخصیت واقعااا جسارت میخاد
من داشتم ادا در میاوردم چون اگر ادا نبود باید نتایج وارد زندگیم میشد
منی که هنوز تو خیلی از موارد نمیتونم خودم رو کنترل کنم چطور میتونم ادعا کنم تغییر کردم من باید خیلی اساسی تر روی خودم کار کنم
وقتی رفتم کامنت دوستان رو خوندم فقط اشک میریختم و به قدرت خدا فکر میکردم که چقدر دقیق و به موقع عمل میکنه
همه انگار داشتن میگفتن بعد این میحاییم روزی هزاران بار این فایل ها رو گوش کنیم و همه ی اینها شد یه نشونه برای من که این مسیر درسته این قوانین اگر درکش کنی و بهش عمل کنی جواب میده
استاد توی دو فایل قبل برای اینکه با خلاقیت بتونیم این تکرار رو جذاب تر کنیم چند تا راهکار داده بودن و وقتی پیام آقای عطار روشن عزیز رو هم خوندم دیدم خدا چقدر زیبا راه کار این مسیر رو هم باز گذاشت جلو راهم و گفت تو ادامه بده من مسیر رو هموار میکنم
نمیدونم امروز با چه زبونی از خدا و استاد و دوستانم تشکر کنم که هر چقدر شکر گزاری کنم بازم کمه
هزاراان بار شکرتتتتتتت
سلام وقت بخیر
این فایل نتیجه ی مرا به سوی نشانه ام هدایت کن دیروز منه
این فایل رو سه بار از دیشب تماشا کردم و با خودم هر بار میگم چقدر انجام دادن این آموزه ها سخته
من توی کسب و کارم راحت تر انجام اشون میدن تا توی روابط ام
چون توی کسب و کار نتایج قابل اندازه گیری تره.
توی کسب و کار نتایج ملموس تره
من الان زوم کردم روی وابط ام جایی که پاشنه آشیل منه. جایی که احساس میکنم دانش اشو دارم اما عمل مناسب با دانش ام نداشتم خیلی جاها.
و هرچی بیشتر میرم جلو سختتر میشه.
اینکخ واقعا کار کردن روی عقاید یک کار تمام وقت و مهمه و از کار فیزیکی کردن خیلی سخت تره یک حقیقته.
اینکه وقتی روی باورهات کار میکنب و همه چی خود به خود اتفاق میوفته هم یک حقیقته.
اینکه وایل که کار کردن روی باورهات رو شروع میکنی مقداری جو زده میشی حداقل برای من یک حقیقته!
من وقتی رابطه عاطفی خودمو بررسی میکنم میبینم خیلی جاها میدونستم نباید چکاری بکنم و دقیقا همون کار رو کردم.
حتی الان که از شخص مورد نظر دورم وقتی فکر میکنم اول فکرای منفی میاد توی ذهن ام!
یعنی اینکه مچ خودمونو بگیریم و بتونیم روی خودمون جوری کار کنیم که اول صبح که از خواب بیدار میشیم افکاری که میخوایم به سراغ امون بیاد خود بهشت میشه زندگی.
این دوستمون خیلی درست گفتن و چقدر پاشنه ی آشیل این داستان که به محض اینکه با این باور ها آشنا میشیم فکر میکنیم خیلی یاد گرفتیم اما غافل ایم ازینکه صرفا داریم فکر میکنیم و عملی در کار نیست چون به قول استاد عمل یعنی نتیجه!
نگاه به نتایج ات بکن اگه خوبه یعنی داری عمل میکنی و صرفا یک فکر نیست.
من وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم چقدر در تلاشم بابت اینکه روابط امو در همه ی ابعاد بهبود بدم ولی نتیجه هنوز با اون چیزی که من میخوام متفاوت متوجه میشم زهی خیال باطل.
باز باید تکرار کنم.
باز باید تمرین کنم.
باز باید توکل کنم.
باز باید تمرکز کنم.
اون زمانی که نتیجه داشته باشم یعنی عمل کردم به همون چیزی که درسته چون نتیجه ی راه درست نتایج درست.
نتیجه درست یعنی چی یعنی حالم خوبه حس ام خوبه
تعهد به انجام آموزه ها
خود تعهد داشتن برای انجام کاری هم شیرین هم سخته.
اینکه بدونیم ما مرکز ارسال فرکانس هستیم یه بخش اینکه بتونیم فرکتنس منایب تولید کنیم یه مبحث دیگه است.
وقتی نتایج دوستان رو میخونم گاهی با خودم میگم اونا تونستن تو نمیتونی و هزاران دلیل میارم برای خودم بعد با خودم میگم تا کی ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه میکنی؟ وقتی توضیحات آقای رضا رو خوندم دیدم نمونه ی از کسی که کلی مسائل داشته تا به آموزه ها عمل کنه و با استمرار زیاد گارد فکری و ذهنی خودشون و اطرافیان رو شکستن با اون تعهدی که حتی خانم اشون میگفته من سمت عباسمنش راه نرم که صدامو بشنوی یعنی حتی تو جریان زندگی عادی ورودی ها رو وارد میکردن ایشون و استمرار داشتن چرا اینهمه استمرار؟ چون خیلی ترمز تو ذهن اشون داشتن ولی تونستن به نتیجه برسن.
حالا یکی با ده هزار بار یکی با هزار بار یکی با یک بار!
خیلی مهمه روابطی بسازیم که ثمره ی این روابط بچه هایی باشند که بتونند با این آموزه ها به طرز عملی رشد کنند. بچه هایی که با یک نشانه ی کوچیک هدایت میشن و بچه هایی که با کمترین ترمز ذهنی رشد کردند.
وقتی به این فایل هدایت شدم متوجه شدم خیلی بیشتر باید روی خودم کار کنم. خیلی باید حواسم باشه.
چون داشتم ناامید میشدم داشتم فکر میکردم یه هفته شد ولی خبری از تغییر نیست اونجور که دلم میخواست من که دارم ورودی ها رو کنترل میکنم پس ول کن برم چهارتا سریال ببینم!
به این فایل هدایت شدم تا خداوند بهم یگه رابطه عاطفی که میخوای زمانی اتفاق میوفته که صبح که از خواب بیدار میشی ناخودآگاه فکرت چیزای مثبت تولید میکنه. ناخودآگاه چیزای خوب میگی ناخودآگاه زیبایی ها رو تحسین میکنی. ناخودآگاه شاکر خداوندی بابت همه چی.
بنام یکتای هستی بخش
روز 96 سفرنامه
باید شخصیتمان تغییر کند نه اینکه ادا در بیاوریم.
امروز که داشتم این فایل رو گوش میدادم خیلی به این موضوع فکر کردم که آیا دارم واعا رو خودم کار میکنم و تغییر کردم یا دارم ادا درمیارم.
اولش خیلی با نتایج مالی خودمو میسنجیدم که کو تو که هیچ تغییری نکردی پس یعنی تا حالا داشتی ادا در میاوردی که پول وارد زندگیت نشده.و کم کم نجواها داشت منو به سمت ناامیدی میبرد که ببین این همه سال فقط فکر میکردی که تغییر کردی ولی داشتی خودتو گول میزدی.ولی دیگه نذاشتم نجواهای ذهنم ادامه پیدا کنه.یه فلش بک زدم به دو سه سال پیشم .زمانی که تازه با قانون آشنا شده بودم ولی استاد عباسمنش نه. یه استاد دیگه ای که خیلی عزیزن برام و دوره هاش باعث شد تا حدی مدارم بیاد بالا که با استاد عباسمنش هم فرکانس شم و در مسیر ایشون قرار بگیرم.
اون روزهای اول شاید یک صدم درک الان رو نسبت به قانون نداشتم هرچند که الان نسبت دونسته هام به ندونسته هام تقریبا هیچه.اما اون روزها به شدت داشتم ادا درمیاوردم که تغییر کردم.
حالا چرا میگم ادا در میاوردم؟ چون اصلا درک نمیکردم که باید شخصیتم تغییر کنه ولی خیلی خیلی برام مهم بود که دیگران یعنی اطرافیانم بفهمن که من تغییر کردم. به خاطر همین مدام تو کلامم از اینکه باید چجوری باشی چجوری فکر کنی چجوری چجوری رفتار کنی میگفتم ولی تو عمل هیچ خبری از تغییر رفتارم نبود. مدتها تو این خیال خوشم گیر افتاده بودم که ببین من چقدر خفن شدم چه آگاهی هایی دارم که خیلی ها ازش بی خبرن.تا اینکه اینقدر ادامه دادم به این رفتارم که صدای خونواده ام در اومد.یه چند باری مادرم و خواهرم بهم گفتن که تو خودت این همه داری میگی آدم باید فلان کنه و بیسار کنه چرا خودت به هیچ کدوم عمل نمیکنی.چرا خودت اعصابت رو کنترل نمیکنی.نمیدونید که از این حرفشون چقدررر خشمگین میشدم.
ولی راست میگفتن .من به شدت آدم عصبی و تند خو و غیر قابل تحملی بودم و کوچیکترین چیزی تو محیط منو سخت به واکنش وا میداشت به زمین و زمان گیر میدادم.اون روز واقعا متوجه نبودم که خونواده ام به خاطر اخلاق به شدت تند و مزخرفی که دارم ازم فراری ان.خیلی چیزهارو ازم پنهون میکردن چون میدونستن اگر بفهمم قیامت به پا میکنم و وقتی هم متوجه میشدم که چیزی رو ازم پنهون کردن دیگه ته دنیا بود اینقدر بهم میریختم که اصلا نمیشد تحملم کرد.چون فکر میکردم که دارم به صلاح بقیه حرف میزنم پس چرا بقیه قدر نمیدونن .خلاصه که به قدری اخلاقای بدی داشتم که بابت هر کدومش باید صفحه ها پرکنم.از وسواس بیش از اندازه ام که زندگی رو برام جهنم کرده بود.از احساس مسئولیت شدیدی که نسبت به خونواده ام داشتم که فکر میکردم هر کدومشون یه لیوان آب میخواستن بخورن بایستی با من مشورت کنن.به قدری اخلاقم مزخرف بود که تو خونه همه ازم میترسیدن حتی مادرم.ولی اصلا خودم متوجه نبودم و حتی احساس از خودگذشتگی هم میکردم که ببین من چقدر نگران خونوادمم که به کوچیکترین چیزها حواسم هست.
خلاصه که نمیدونم از کی و چجوری ولی به قدرییی من تغییر کردم که هیچ ربطی به 3 سال پیشم ندارم.به قدری آروم شدم که اصلا نمیفهمم چطور اون آدمه من بودم.حتی خواهرم و مامانم بهم میگن تو چقدرررر تغییر کردی چقدر مادرمو خواهرم دوستم دارن و خواهرم که ازم فراری بود حالا اینقدر برام پیامک میزنه چقدررر من تورو دوست دارم چقدررر حرف زدن باتو بهم آرامش میده .مادرم میگه نا امید ترین آدم دنیام بیاد پیش تو تو براش راه حل داری و کمک میکنی به زندگی امیدوار شه.ولی این روزها اصلا دنبال تایید دیگران نیستم.شاید بهتره بگم که نسبت به گذشته ی خودم دنبال تایید گرفتن نیستم ولی خب قطعا پاشنه های آشیل حالا حالاها از بین نمیره.یادمه تا سه سال پیش هیچ شخصیتی از خودم نداشتم تمام زندگی من روی این مدار میچرخید که چه رفتاری داشته باشم که نظر اطرافیانمو جلب کنم همیشه یه نقاب به چهره داشتم تا کسی از درونم مطلع نشه مثل همون مثالی که استاد زدن که یه زخمی در درونم داشتم که این زخمه عفونت کرده بود و روز به روز داشت منو از درون متلاشی میکرد ولی من در به در دنبال این بودم که فقط بقیه ظاهر منو خوب ببینن.که هیچ وقتم موفق نمیشدم که حتی تحقیر هم میشدم بارها و بارها.
هیچ مهمونی و جمعی رو از دست نمیدادم که مبادا فک و فامیل پشت سرم حرف نزنن.هیچ هدفی برای زندگیم نداشتم.باری به هر جهت بودم.عزت نفسم که صف بود و به شدت ادم خود کم بینی بودم .به شدت با چهره ام مشکل داشتم و نمیتونستم با آینه ارتباط برقرار کنم.به شدت آدم حسودی بودم.و چشم نداشتم تو فک و فامیل کسی سر سوزنی پیشرفت کنه.و شده بود اون طرف رو با حرفهایی که پشت سرش میزدم بکشم پایین ولی حاضر نبودم که خودم تغییر کنم و خودمو بکشم بالا.
خلاصه بگم که به شدت دوران عصف بار تاسف برانگیزی بود به همه لحاظ به همه لحاظ.
ولی انصافا هرچقدر که نجواهای ذهنم بهم حمله کردن که تو هیچ تغییری نکردی گفتم انصافا اگه اینا تغییر نیست پس چیه.من شبی نبود که سرمو رو بالش بزارم و به این فکر نکنم که خب فردا فلان مسئله رو چیکار کنم مسئله ی ماه بعد رو دو ماه بعد رو چیکار کنم و اینقدر این افکار میچرخید که من ساعتها تو جای خودم غلت میزدم و خوابم نمیبرد و حالا با هر مسئله ای که داشته باشم یه امید خیلی زیادی دارم که میخوابم بالاخره یه جوری میشه دیگه.یعنی این برای من مثل یک رویاست خودش.و از روابطم نگم چقدررررر با قدرت آدمهای سمی رو یکی پس از دیگری حذف کردم و الان تقریبا میتونم بگم با هیچ کس با هیچ کس هیچ رفت و آمدی ندارم الا خونواد ه ام و خونواده ی همسرم که اونم خیلی خیلی کنترل شده و دیر به دیره.تقریبا میتونم بگم نصف بیشتر روز رو توی یه محیط کاملا کاملا ایزوله شده هستم که فقط فایل گوش میدم و فرصت زیادی برای کار کردن روی خودم دارم.منی که 2 سال پیش کنار مادر همسرم زندگی میکردیم و خانواده ی خیلی پرجمعیتی داشتن و آرزوم بود که فقط و فقط یک روز کسی نیاد خونمون تا یکم با خودم خلوت کنم الان تو خونه ی خودم ساعتها تنهام .حتی ساعت کاری همسرم جوریه که وقتی از سر کار میرم خونه تقریبا 5 ، 6 ساعت تا اون بیاد وقت دارم که خلوت کنم و رو خودم کار کنم.چیزی که آرزوم بود رو خودم خلقش کردم. برای خودم سالن دارم و دارم تو رشته مورد علاقه ام کار میکنم و مهارت کسب میکنم.کلی باورهای خوب ایجاد کردم نسبت به کارم.هدفم مشخصه و میدونم که از زندگی چی میخوام.روز به روز مسولیت پذیر تر میشم نسبت به خودم نه نسبت به بقیه.دلسوزیم نسبت به خونواده ام خیلی به صفر داره نزدیک میشه.آرامشم خیلی خیلی زیاد شده.چیزی قبلا اصلا لمسش هم نکرده بودم.رابطه ام با خدای خوبم هر روز داره بهتر و بهتر میشه.خودمو بخشیدم.دیگه بابت اشتباهاتم خودمو سرزنش نمیکنم.دارم کم کم باور میکنم که لایق دریافت الهاماتم .اصلا بعد از اینکه یک بار سر یه جریاناتی و افتادن توی یه مسیری که کلا منکر این شده بود که خدایی هم میتونه وجود داشته باشه تازه دارم با آگاهی هایی که از این فایلا میگیرم خدا رو دارم از نو برای خودم خلق میکنم.صفر ِ صفر.آکبندِ آکبند مخصوص خودم.
به قدری هدفای بزرگ دارم که هر کدومش رو تا سه سال پیش اصلا نمیدونستم همچین چیزی اصلا میتونه وجود داشته باشه چه برسه به اینکه من بخوامش چه برسه به اینکه من باور داشته باشم بهش میرسم قطعا.رابطه ام با همسرم از نفرت مطلق به دوست داشتن خیلی زیاد رسیده.نمیگم عشق چون هنوز خیلی جای کار کردن دارم.ولی همه اینا رو گفتم که به ذهنم بگم اگر اینا تغییر نیست پس چیه؟ آیا تنها نداشتن حساب بانکی به این معنیه که من هیچ تغییری نکردم.،؟ آیا الان باید به خودم بگم بی عرضه ببین بعد 3 سال کار کردن رو خودت هنوز حساب بانکیت صفره ؟ و یه کوچولو بدهی داری؟ یا اینکه بگم من به تو افتخار میکنم که ادامه دادی؟ اینکه ناامید شدی ولی ادامه دادی.اینکه نتیجه ها نیومد ولی تو ادامه دامه دادی اینکه دلسرد شدی ولی ادامه دادی.اینکه بارها و بارها و بارها شکستی ولی ادامه دادی.و امروز اینجایی.
استاد عزیزم همه اینارو گفتم که بگم من این سوال رو از خودم پرسیدم که آیا اینهمه مدت ادا درآوردم یا واقعا کار کردم رو خودم.
میدونم که راه دور و درازی در پیش دارم و حتی این فایل برام تلنگری بود که بند کفشامو محکم تر کنم و متعهد تر رو خودم کار کنم و تمرکز بیشتری بزارم روی تغییر باورهام.ولی انصافا تا اینجای کار به خودم افتخار میکنم.
ایمان دارم یه روزی میام زیر همین کامنتم از 107 آرزویی که تا الان تونستنم فقط 85 تاش رو بنویسم در مورد داشتنشون تو زندگیم احساسی که دارم مینویسم براتون.
سلام و سپاس گزارم برای این فایل
راستش خیلی برام جالبه هر چیزی فکرمو مشغول میکنه بعدش یه فایلی از شما گوش میدم که درش اون مسئله من هست…
چند شب پیش برادرم اومد خونمون و دم دمای رفتنش دیدم تو فکر رفته که یهو خودش شروع به صحبت کرد بهم گفت
من باورم نمیشه تو همون الهه قبل هستی یادتِ قبلا ما از دستت جرات نداشتیم جورابمون رو روی زمین بزاریم حالا الان نگات میکنم راحت با ما نشستی بچه هات واسه خودشون ریخت و پاش میکنن عین خیالت نیست…
یهو جا خوردم خودمم متوجه این همه تغییر نشده بودم من اوایل شاید به اسم تروتمیز بودن به همه امور رسیدگی میکردم اما بعدش تبدیل به وسواس شدیدی شد که واقعا بودن هر کس جز خودم در محیط زندگیم بدجور عصبیم میکرد مدام باید حواسم به همه میبود که به چی دست زدن برم بشورم یا چی جابجا شده و سر جاش نیست بزارم سر جاش اصلا یه وضی….
از وقتی وارد این مباحث شدم و روی خودم کار میکنم نمیدونم واقعا من روش کار نکردم چطوری این وسواسِ من از بین رفت الان چقدر زندگی راحت شده آخیش دیگه همش دنبالِ این و اون نمیگردم به اموراتشون رسیدگی کنم که مبادا جایی رو بهم بریزن فقط روی خودم کار میکنم و واقعا از زندگیم از بازی بچه هام و از لوازم زندگیم لذت میبرم قبلا همش میگفتم نکنه این خراب بشه این بشکنه این کثیف بشه الان میگم ول کن بابا اگر هم شد بهترش میاد چقدر واقعا من وقتی روی خودم و افکارم کار کردم تغییر بزرگی رخ داد که متوجهش نشده بودم
خداوند چشمامو باز کنه ببینم دیگه چی شده من متوجه نشدم چقدر دنبال دکتر بودم درمان بشم !!!
واقعا تغییر افکار نتایج رو در همه جهتی تغییر میده من اصلا برای یه چی دیگه اومدم توی این مسیر این داستان خودش حل شد میگن همه بیماریها ریشه درونی داره راست میگن
خدا رو صد هزار بار شکر
سلام الهه جان ،دوست خوبم ،من تحسینت میکنم و بهت تبریک میگم عزیزم ،چقدر قشنگ تغییر شخصیتتو توصیف کردی ،عزیزم دقیقا همینه واقعا اگه ما عملکردمون شبیه قبل باشه ،نتایجم همونه ،به قول استاد وقتی نتایج اتفاق میوفته ،که بکل شخصیت ما تغییر کنه .
برات تغییرات بزرگو بزرگ ترو آرزو میکنم عزیزم .در پناه خدا باشی
سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته و دوستان.
قرار بود فایل نتایج دوستان از اموزه های استاد رو ببینم که نمیدونم چه طوری دستم خورد و وارد این صفحه شدم. شایدم هدایت شدم..
با هربار گوش دادن این فایل در جدیدی از اگاهی به رویم باز شد. دفعات اول که فقط گوش میدادم و نمیتونستم درک کنم چی میخواین بگین ولی هرچی بیش تر گوش دادم کم کم بیش تر فهمیدم منظورتون رو
حرفا برای من و برای این روزهای من بود. داستان تعهد. اینکه ادا درنیاریم و واقعا شخصیتمون عوض بشه. زمانی شخصیت ما عوض میشه که سعی کنیم اکثر تایم روز رو به صحبت های شما گوش بدیم و ورودی هارو کنترل کنیم. این باورها که داره ساخته میشه شبیه ی نهاله ک برای قدرت مند شدن نیاز ب مراقبت داره. یعنی جدا شدن از جمع هایی که باورهایب مغایر با حرفای شما دارن. همچنین مداومت و مداومت و مداومت. کار کردن روی خود مثل غذا خوردنه، اب خوردنه. همیشه باید ادامه پیدا کنه اگر میخوایم نتایج پایدار باشه. هرروز روی خودمون کار کنیم.دقیقا مثل زمانی ک یک نهال میکاریم و باید مدام ازش مراقبت کنیم و اگر اینکارو انجام ندیم حشرات برگ هاش رو میخورن و میوه دهیش کم میشه. باید مراقب ورودی ها بود و هرروز کار کرد تا نتایج بزرگ تر و پایدار تر بشه. مثال زیبایی زدین استاد.. یه ورزشکار ک مدام داشته روی عضله سازی و رشد خودش کار میکرده اگه چند وقت اینکارو انجام نده تمام نتایج از بین میره. ما باید مسیر درست رو پیدا کنیم و وقتی پیدا کردیم با تعهد ادامه بدیم تا اخر عمر تا نتایجمون بمونه و از بین نره.
سپاسگزارم از شما بابت فایل های زیبا و پر از اگاهیتون
سلامت و ثروت مند باشید
به نام خدای وهاب سلام به استاد عزیز و همه دوستان
نکته اول اینکه تغییرات شخصیتی یک شبه اتفاق نمیفته و از خودمون انتظار بیجا نداشته باشیم که خیلی زود تغییر کنیم و خیلی زودهم نتیجه بگیریم ،باید استمرار داشته باشیم روی بهبود شخصیتمون روی بهبود باورهامون روی کنترل افکارمون روی کنترل ورودی هامون واین مسیر را باتمام وجود ادامه بدیم و نتایج هم به موقعش به اندازه ای که ما تغییر کنیم بهمون داده میشه،چون افکار و باورهای ما حاصل چندین و چند ساله و انتظار بیجاییه که با یه دکمه تغییر کنه ،نیاز داره به همون شکلی که ایجاد شده روش کار بشه تا تغییر کنه.
نکته بعد اینکه من تاوقتیکه خودم را درست نکنم تا وقتی باورهام را درست نکنم تاوقتیکه دارم فرار میکنم از ایراد هام تاوقتیکه دارم اشغال هارا میریزم زیر مبل ،تغییری توی زندگیم رخ نمیده،زندگیه من وقتی تغییر میکنه که اول بپذیرم که اقامن خیلی ایراد دارم من حرف مردم خیلی برام مهمه من خودما دوست ندارم من اعتماد بنفس پایینی دارم من نمیتونم برم تو دل ترس هام من نمیتونم خودم را بپذیرم و….بعد بیام روی هرکدوم از ضعف هام کارکنم وباورکنم که میتونم تغییر کنم میتونم نقاط ضعفم را تبدیل به نقاط قوتم کنم ونتایج وقتی میاد که من بتونم اینکار را بکنم.