آیا شما هر چند وقت یکبار درگیر مسائل تکرار شونده هستی؟
بعنوان مثال:
آیا هرچند وقت یکبار رابطه شما به مشکل می خورد و پس از کلی دردسر برای رفع آن موضوع، چند وقت بعد دوباره درگیر همان مسئله از زاویه ی دیگری می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، درگیر آدمهایی می شوی که به شدت نیاز به توجه شما دارند و مسئولیت حل مسائل آنها به عهده ی شما می افتد؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر هزینه های غیر مترقبه می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار، ورشکست می شوی؟
آیا هر چند وقت یکبار بدهکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار شغل خود را از دست می دهی و بیکار می شوی؟
آیا هرچند وقت یکبار درگیر بیماری می شوی؟
این الگوی تکراری از مسائل تکرار شونده یک پیام است که می گوید:
شما درباره آن موضوع باورهای محدودکننده ای داری و آن باورها ذهن شما را به گونه ای برنامه نویسی کرده و شما را در مداری قرار داده که مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد کنی و به این شکل درگیر چرخه ای از مسائل تکرار شونده بمانی.
به این معنا که تا زمانی ریشه ی این مسئله را نشناسی و حل نکنی، همچنان در مدار آن مشکلات می مانی و دوباره درگیر اساس آن مشکل از زاویه ی دیگری می شوی.
برای به شناخت رسیدن درباره منشأ این مسائل تکرار شونده، در این فایل استاد عباس منش سوالاتی طراحی کرده است که به عنوان قدم اول، لازم است به این سوالات فکر کنی و جواب ها را در بخش نظرات این قسمت بنویسی.
زیرا فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالات به شما کمک می کند تا بفهمی چه فکر و چه باوری در ذهن شما در حال اجراست که مرتباط شما را درگیر این الگوهای تکرار شونده از مسائل کرده است:
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
بعنوان مثال:
- وقتی فردی از من انتقاد می کند یا مرا مسخره می کند، به شدت عصبانی می شوم؛ا
- وقتی شاهد برخورد نامناسب فردی با یک فرد دیگر هستم، به شدت احساساتم درگیر می شود؛
- وقتی مجبور می شوم که تصمیم بزرگی برای زندگی ام بگیرم بسیار مضطرب و نگران می شوم؛
نکته مهم: برای درک بهتر مفهوم سوال و پاسخ دقیق تر به سوالات، اول فایل صوتی و تصویری را ببینید
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1264MB29 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 113MB29 دقیقه
تویی که چشمت به این کامنت افتاد و داری نگاش میکنی مطمئن باش هدایت شدی که این کامنت رو کامل بخونی چون کامنت های من همیشه نکته های عملی و قابل استفاده در لحظه براتون خواهد داشت و مطمئن باشید که دست خالی این کامنت رو ترک نخواهید کرد. احتمالا این کامنت طولانی ترین کامنت من در طی سالهای سال آشنایی با سایت عباسمنش خواهد بود پس چشماتونو آماده کنید، یکم به دور دست خیره بشید و بعد دوباره به صفحه نگاه کنید تا ادامه بدم.
همانطور که بارها قبلا گفتم من هیچوقت آدم احساساتی نبودم و نیستم. زیاد به تست های شخصیت اعتقاد ندارم ولی قبلا توی تست های مایرز بریگز همیشه در دسته ی INTJ قرار میگرفتم و همین نشون میده که من منطق رو به احساسات ترجیح میدم. به همین علت کامنت هایی هم که مینویسم کامنتهای احساسی نیست که بتونه به یکباره شما رو برانگیخته کنه ولی یه ویژگی اساسی داره و اون اینکه همیشه به اصل مطلب اشاره میکنه، همیشه کاربردیه و همیشه برای شما نکته هایی داره که میتونید به صورت عملی ازشون استفاده کنید. البته فقط گاهی بهش ادویه ی هنری اضافه می کنم. خدا رو شکر که چنین توانایی به من عطا شده. به همین دلیله که من مقالات مریم شایسته ی عزیز رو خیلی دوست دارم چون به سبک خودم می نویسه، بدون احساس، عملی، کاربردی و با توجه به اصل مطلب. برای همینه که وقتی مقالات مریم شایسته ی عزیز رو میخونم احساس میکنم این دقیقا همون کامنتیه که اگه میخواستم خودم به بهترین شکل و بالاترین سطح راجع به اون موضوع بنویسم به ذهنم میومد. من در زندگی هم سابقه ی معلمی در مدرسه رو دارم و هم سابقه ی تدریس در دانشگاه، در هر دوی اینها بازخوردی که از مخاطبانم گرفتم این بوده که تفاوت تدریس من اینه که به اصل مطلب توجه می کنم و راهکارهایی رو میگم که عملی باشه و در همون لحظه شخص بتونه به صورت عملی ازش استفاده کنه.
بسم رب العالمین
سلام به نوح، سلام به ابراهیم، سلام به موسی، سلام به مسیح با اون اسم زیباش، سلام به محمد و خاندانش، سلام به هرکس که پیام الهی رو بدون کم و کاست برای مردم قرائت می کنه، سلام به سید حسین عباسمنش بنده ی ویژه ی الله که با منشی عباسگونه همه ی مرزهای تغییر و تحول رو در نوردید، سلام به مریم شایسته که شایسته ی همراهی بنده ی خاص الله شد، سلام به همراهان سید حسین عباسمنش در این وبسایت الهی. کلمه ی سلام برای من شادی خاصی داره برای همین تکرارش می کنم. وقتی توی شهر قدم میزنم دوست دارم هرکس رو که میبینم سلام بدم. خیلی کلمه ی هنری و دوست داشتنی ایه. سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿1﴾
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾
الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿1﴾
الم (2)
ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ﴿3﴾
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿4﴾
این ده آیه ی شروع قرآنه.
در سوره ی حمد بنده ی خدا از توحید میگه، حمد و ثنای الهی رو میگه، تاکید میکنه که الله تنها فرمانروای آسمانها و زمینه و بعد درخواستی داره. هدایت میخواد. من رو هدایت کن به راه صحیح، راه کسانی که نعمت های الهی اونا رو در برگرفته.
بلافاصله در سوره ی بقره، الله پاسخ بنده رو میده. این کتابی است که هیچ شکی در آن نیست. هدایتگر متقین. مگه توی سوره ی قبل نمیخواستی هدایت بشی به راه کسانی که به آنها نعمت داده بودم؟ بیا اینم جوابش. برای این هدایت باید در گروه متقین باشی. متقین کیا هستن؟ در ادامه میگه: متقین آنهایی هستند که ثانیه به ثانیه به غیب ایمان می آورند، ثانیه به ثانیه در حال نمازند و ثانیه به ثانیه نعمتی را که سر راه آنها قرار میگیرد گسترش می دهند. غیب چیست؟ غیب یعنی هرآنچیزی که با چشم دیده نشود ولی دارای انرژی فیزیکی باشد. غیب یعنی امواج، غیب بیشترین ارتباط را با علم فیزیک و داستان کنش و واکنش دارد.
قرآن دارای آیات محکم و متشابه است و اگر عمق این ده آیه ی اولیه ی قرآن رو بررسی کنید میفهمید که این ده آیه از محکم ترین آیات قرآن هستند. این ده آیه از هر آیه ی محکم دیگری محکم تر هستند. چقدر زیبا ترتیب قرآن چیده شده که بنده ی راستین الله اگر از این کتاب بزرگ فقط همین ده آیه ی اولیه را دقیق متوجه شود و در زندگی به صورت عملی به کار ببندد سعادت دنیا و آخرت را برای خود خریده است.
داستان ثانیه به ثانیه چیه؟
یعنی متقین حتی یک ثانیه هم از انجام این کارها غافل نمی شوند (کنترل ذهن) چون علم فیزیک اینطور حکم میکنه که وقتی موجی ثانیه به ثانیه فرستاده شود میتواند تاثیر شگفت انگیز خود را بر جهان پیرامون بگذارد.
برای درک بهتر عبارت ثانیه به ثانیه باید ببرمتون به فایل شماره ی 1 استاد عباسمنش در لیست فایل های دانلودی، بله فایل شماره ی یک، یعنی قدیمی ترین فایل سایت که از نظر من اگر فایل های سایت عباسمنش رو هم به دو دسته ی فایلهای محکم و فایلهای متشابه تقسیم کنیم، فایل شماره ی یک محکمترین فایل سایت به حساب میاد. چند روز پیش من کامنتی رو روی اون فایل گذاشتم که میخوام اینجا براتون کپی کنم چون کاملا با کشف قوانین زندگی در ارتباطه. ما همیشه از ترمزهای ابتدایی که روی ماشین زندگیمون نصب هست میگیم ولی من در اون کامنت از ترمزهایی میگم که ممکنه در میانه ی راه روی چرخ زندگیمون نصب کنیم.
………………………………………………………………………………………………………
کامنت بنده روی فایل شماره ی 1 سایت:
سلام به اهل ایمان، سلام به بندگانی که دائم در نمازند، فرکانس خوب رو تکرار میکنند و پاسخ درخور رو از جهان هستی دریافت می کنند. سلام به رب مشرقها و مغرب ها، سلام رب به من و شما بندگانی که در زندگانی از صبر جمیل و کانون توجه کمک میگیرید. سلام به رسولان، آنهایی که پیام واضح الله را میرسانند بی کم و کاست. سلام به یؤمنون بالغیب، سلام به عاملان عمل صالح.
بزرگی می گفت: هر سوالی در زندگانی براتون پیش بیاد، اگه با ایمان قلبی سراغ قرآن برید و هر قسمت از اون رو به صورت تصادفی باز کنید، پاسخ سوالتون در همون قسمت هست، و کاملا درست میگفت. من خودم امتحان کرده بودم و شگفت زده شده بودم.
حالا من میگم: هر سوالی در زندگانی دارید، سراغ وبسایت عباس منش رو بگیرید و هر قسمت از اونو که دلتون میخواد یا کاملا به صورت تصادفی باز کنید، پاسخ سوالتون قطعا اونجا هست، اگه درهای قلبتون به روی آگاهی باز باشه. تاکید میکنم، هیچ تفاوتی ندارد از کدوم فایل یا مقاله استفاده میکنید، قطعا پاسختون رو میگیرید.
این همون اتفاقیه که من الان تجربه کردم. سوالی داشتم و به صورت کاملا شهودی گفتم برم سراغ قدیمی ترین فایل سایت عباس منش. بخش دانلودها رو باز کردم و دیدم ماشاالله تا حالا هشتصد و خورده ای فایل روی سایت اومده. ماشاالله از این همه فراوانی. گفتم یکراست برم سراغ فایل شماره ی 1 یعنی قدیمی ترین. و این فایل جادویی باز شد. مفهوم صحیح کانون توجه.
سوال و مشکل من این بود که گاهی وقتها هنگامی که یه مهارت رو بیشتر تمرین میکردم بجای اینکه پیشرفت کنم پسرفت میکردم. مثلاً آهنگ مورد علاقمو با پیانو تمرین میکردم، بعد از سه چهار بار تمرین میگفتم ایولا چه پیشرفتی کردم، اصلا باورم نمیشد. ولی بعد از بیست سی بار تمرین میدیدم دارم پسرفت میکنم و حتی دفعه ی سوم یا چهارم بهتر از نوبت بیستم یا سی ام نواخته بودم. حالم گرفته شد و پیش خودم گفتم من دیگه چه آدمی هستم، برعکس کل عالمم، با تمرین بیشتر پسرفت میکنم.
توی همین فایل که قدیمی ترین فایل سایت عباس منشه و موضوعش ظاهراً هیچ ربطی به مشکل من نداره، پاسخ خودمو گرفتم. مشکل اینجا بود که من وقتی شروع به تمرین یه آهنگ می کردم، توی اجراهای اولیه، از خودم راضی میشدم، کانون توجهم روی نکات مثبت اجرام بود و برای همین مثل برق پیشرفت میکردم، چون از اساس و جنس کانون توجهم بیشتر بهم نشون داده میشد. از یک جایی به بعد به خاطر کمالگرایی، توقعم از خودم بالا میرفت و شروع میکردم به توجه کردن به نکات منفی اجرام و برای همین روی سیکل معیوبی حرکت میکردم که باعث میشد هرچقدر بیشتر تمرین کنم اجرام ضعیف تر بشه. وای از این دقت قانون. این یعنی عدالت خداوند بدون کوچکترین خدشه ای.
از این دست تجربیات توی موضوعات دیگه هم داشتم. مثلاً بدنسازی میکردم، یه هفته دو هفته ی اول عضلاتم مثل ملوان زبل میزد بیرون. بعد ادامه میدادم، ادامه میدادم و میدیدم دو ماه، سه ماه بعدش عضلاتم به جای رشد داره تحلیل میره.
نمیدونم کسی از دوستان تا حالا توی زندگی تجربه ی این نوع روند معکوس رو داشته یا نه ولی اگه داشته باید بدونه که دلیل اصلیش مفهوم واقعی کانون توجهه که توی این فایل گفته شده.
سید حسین عباس منش عزیز، صورت ماهتو میبوسم که درخشندگی و زیبایی اون از درخشندگی درونت نشأت میگیره.
همین
……………………………………………………………………………………………………………
بهتون پیشنهاد میکنم که حتما سری به فایل شماره ی یک سایت بزنید و داستان فعلهای مضارع رو در قرآن بشنوید و به فکر فرو برید، در نهایت به این نتیجه برسید که ثانیه به ثانیه ی زندگیتون رو به قانون گره بزنید.
دوستی میگفت که مطمئن باشید حتی کوچکترین اتفاق زندگیتون رو هم خودتون در حال رقم زدن هستید و دیدم درست میگه. وقتی شما ثانیه به ثانیه با جهان فیزیکی تبادل انرژی دارید یعنی حتی کوچکترین اتفاقات زندگیتون هم در حال خلق شدن هستند، حتی افرادی که هنگام پیاده روی میبینید، حتی حیوان هایی که با اونها برخورد میکنید، حتی پشه ای که شما رو مورد گزش قرار میده و …
من میخوام اول از دستاوردهایی بگم که تا الان با تکرار قانون بدست آوردم. یعنی جنبه ی مثبت الگوهای تکرار شونده رو بگم:
1- غلبه بر دو بیماری به ظاهر صعب العلاج به صورت کاملا آسان و راحت و به قول استاد با یه بشکن
2- بدست آوردن رتبه ی دوم درس شیمی در کنکور سراسری سال 86 با اینکه انسان بسیار بازیگوشی بودم و به جای درس خواندن بیشتر دنبال تفریح بودم.
3- قرار گرفتن در بین نفرات برتر دانشگاه صنعتی اصفهان بدون هیچ تلاش طاقت فرسا یا سختی خاصی.
4- بدست آوردن رتبه ی اول کشوری در آزمون کارشناسی ارشد در یک رشته ی جدید، یعنی از صفر کلوین فقط طی سه ماه.
5- قهرمانی های متعدد در تورنمنت های جهانی پوکر فقط بعد از یک ماه از یادگیری این بازی و از صفر کلوین.
6- بدست آوردن رتبه ی یک درس GMAT در آزمون سراسری دکتری
7- باز هم تغییر رشته و شروع رشته ی علوم ریاضی و علوم کامپیوتر از صفر کلوین و باز هم موفقیت، اینبار قبول شدن مقاله ی درخواستیم در یک دانشگاه آمریکایی و بورس شدن در اون دانشگاه در رشته ی علوم ریاضی و کامپیوتر و بدست آوردن نمرات 100 از 100 در همه ی دروس البته تا لحظه ی انصراف از دانشگاه.
8- ترک کامل سیگار به راحتی یک بشکن زدن
9- شروع نوازندگی ساز پیانو از صفر کلوین و توانایی نواختن قطعه ای که مناسب هنرآموزان از سال دوم به بعد است ولی من از ماه دوم اونو نواختم!!!
دو تا از دستاوردهای چند روز اخیرمو بگم:
10- فروختن جنسی که تقریبا همه فکر میکردند فروختنش غیر ممکن است.
11- دسترسی به اینترنت آزاد در همین کشور ایران بدون کوچکترین تلاش سخت یا هزینه ی خاصی.
خب بریم سراغ اینکه ببینم الگوی مشابه این دستاوردها چی بود و من چطور اونا رو بدست آوردم:
1- توی غلبه بر اون دو بیماری به قول قرآن از صبر و توجه کمک گرفتم. اولا که خیلی به بدن خودم اطمینان داشتم و همیشه پیش خودم میگفتم این بدن من جادوییه و هر چالشی رو میتونه مدیریت کنه (باور بنیادین). بعد صبر جمیل کردم و در هنگام صبر کردن دنبال الگوهایی گشتم که خواسته ی من رو با موفقیت کامل انجام داده بودند. یکی، دوتا، سه تا، ده تا الگو دیدم. بعد یک لوحی جلوی چشمانم قرار گرفت که ثانیه به ثانیه با من بود و روی اون لوح نوشته شده بود (این کاملا امکان پذیر است) (It’s absolutely feasible) و چون این جمله دائم جلوی چشمام بود دائم خوشحال و شاد بودم. انگار تو همون لحظه به خواستم رسیده بودم. اطمینان کامل، بدون هیچ شکی، تا اینکه هدایت شدم به آن پزشک بزرگوار که دقیقا همون چیزی شد که فکر می کردم.
2- توی موفقیت اونروز کنکور در درس شیمی، من همیشه از اطرافیانم شنیده بودم که تو درسته ریاضی و فیزیکت ضعیفه ولی توی شیمی خیلی محشری (ورودی های قدرتمند). چون همیشه هم علاقه داشتم آزمایشهای شیمیایی انجام بدم. اینقدر این ورودی رو شنیده بودم که یک باور راک سالید توی ذهنم از شیمی ایجاد شده بود و این باور اینقدر من رو ساده میکرد برای آسانی ها که به راحتی درس شیمی رو درک میکردم و هیچ زحمت خاصی برام نداشت.
3- داستان سوم داستان عشقه. انسان وقتی عاشق میشه کارها به آسانی براش جلو میره. چون عشق خودش بالاترین فرکانسه و باورهای پولادین ایجاد میکنه. من اولش که وارد دانشگاه شدم بچه ی درسخونی نبودم ولی افتخار شاگردی برخی از بزرگترین استادان تاریخ کشور در اون دانشگاه باعث شد عاشق علم بشم. عاشق کسب دانش بشم. همون لوح همیشگی هم اومد جلوی چشمام و کارها راحت پیش رفت و ترم به ترم معدل من افزایش پیدا میکرد.
4- داستان چهارم داستان انگیزس. من همیشه در این فکر بودم که رشتم رو تغییر بدم و رشته ی جدیدی رو تجربه کنم ولی دوستانم همیشه به من می گفتن نمیتونی، بهم میگفتن تو همین رشته ایو که چهار ساله داری میخونیش نمیتونی کارشناسی ارشد قبول بشی، چطور میخوای توی یه رشته ی جدید اینکارو انجام بدی؟ و این رو همه میدونند و شما هم بدونید. به میلاد شریفی هیچوقت نگید نمیتونی!!! اگه گفتید نمیتونی پشیمون میشید. بعدا شرمنده میشید. من وقتی کسی بهم بگه نمیتونی سوخت نیتروژنی بدست بیارم که بهش نشون بدم میتونم. و اینکارو کردم. از صفر کلوین توی رشته ی جدید با اون سوخت جت و همون لوح همیشگی که جلوی چشمام میاد و روش نوشته (کاملا امکان پذیر است) توی سه ماه تونستم رتبه ی یک کشور بشم. و اون دوستانم که گفته بودم نمیتونی اصلا دیگه توانایی اینکه توی چشمان من نگاه کنن رو نداشتن (نتایج خودشون دارن صحبت میکنن).
5- داستان پنجم داستان تکرار الگوهای قبلیه. من به خودم گفتم منی که تونستم توی علم رتبه بدست بیارم به راحتی پس میتونم از همون رویه و روش برای بدست آوردن رتبه و قهرمانی در تورنمنت هم استفاده کنم (قانون همیشه جواب میده). اون لوح همیشگی جلوی چشمم میومد که روش نوشته شده بود تو قطعا لایق این هستی که قهرمانی توی این رشته رو هم تجربه کنی (احساس لیاقت).
6- داستان ششم داستان ورودی های قدرتمندی بود که همیشه از کودکی به من داده شده بود. اینکه همه به من میگفتن که تو درک بسیار بالایی داری و هرجا سوالات درک مطلب بود منو مثال میزدن. همین باعث ایجاد باور پولادین درک مطلب در من شده بود و چون درس GMAT هم درسیه که کلا با درک مطلب کار داره به راحتی بشکن زدن میتونستم سولاتشو تجزیه و تحلیل کنم.
7- داستان هفتم داستان اینه که ما انسانها هیچ تفاوتی از نظر توانایی باهم نداریم. فقط میزان تقوا ما رو از هم جدا میکنه. من همیشه توی درس ریاضی ضعیف بودم. توی دانشگاه هم این درس رو مردود شده بودم. ولی ایندفعه میخواستم به خودم ثابت کنم که انسانها در توانایی درس ریاضی تفاوتی با هم ندارن و اگه من واقعا خواستم این باشه به راحتی میتونم بهش دست پیدا کنم. برای همین اولا ورودی های قدرتمند در مورد ریاضی به خودم دادم که باعث شد به این درس علاقمند بشم. یعنی عشق ایجاد شد. سپس این یقین رو که من هم مثل مردم کشور چین میتونم در ریاضی قوی باشم رو در خودم ایجاد کردم چون من هیچ تفاوتی با اونها نداشتم و سپس آرام آرام هدایت شدم به زمانها و مکانهایی که توی اونها ریاضیم شروع به تقویت شدن کرد (هدایت الهی) و در مورد کشور آمریکا هم که هیچ مقاومتی نداشتم (عدم وجود ترمز) و کاملا مطمئن بودم و خودمو لایق میدونستم که اونجا ریاضی بخونم. حتی به خودم میگفتم این کشور آمریکاست که باید افتخار کنه که شخصی مثل من قبول کنه که اونجا رشته ی ریاضی بخونه (احساس لیاقت).
8- داستان هشتم داستان انگیزه و استفاده از اهرم رنج و لذت باهم هست. من از سن 19 سالگی تا 34 سالگی سیگار میکشیدم. اونم چه سیگار کشیدنی یعنی سیگار رو میخوردم و کل دودش رو کامل توی ریه هام میدادم. به قول آمریکایی ها Deep Inhaling. روزی دوستی جمله ای رو گفت و اون این بود که: سیگار کشیدن مرخصی داره ولی ترخیص نداره!! یعنی ممکنه یه مدت نکشی ولی دوباره میری سراغش. اون دوست نمیدونست که وقتی چنین حرفی رو به میلاد شریفی میزنه چه اتفاقی میفته، چه سوخت جتی براش آماده میکنه. از همون لحظه من سوخت جت رو گرفتم و پیش خودم گفتم حالا نشون میدم که ترخیص داره یا نه (انگیزه). از همون ثانیه به راحتی بشکن زدن دیگه نکشیدم و طی روزهای بعدش از اهرم رنج و لذت هم کمک گرفتم و الان خدارو شکر 10 ماهه که لب به سیگار نزدم و حتی از ده قدمیش هم رد نشدم.
9- داستان نهم داستان شالوده ای از باورها باه همدیگس. اولا من همیشه از بچگی باور داشتم که توی کارهایی که نیاز به حرکت و جنب و جوش داره خیلی قوی ام و برام راحته (باور بنیادین). یه باور دیگه هم که دارم اینه که ذهن بسیار هنرمندی دارم. باور دیگه اینه که توی زندگیم اینقدر آهنگهای مختلف از سبک های مختلف گوش دادم که انگار مغزم همیشه خودش در حال نواختن آهنگه. البته که از لحاظ موزیکال رقصم هم همیشه خوب بوده. همه ی اینها باعث ایجاد لوح دیگری جلوی چشمانم شد که من قطعا میتونم در نوازندگی به بالاترین سطح ها برسم. همین قطعه ای هم که برای من زود بود بنوازم ولی نواختمش اولا خیلی عاشقش بودم، دوما بارها به خودم گفتم: نه بابا آسونه، والله برای من آسونه و من میتونم (احساس لیاقت).
10- داستان دهم داستان برگشتن همان احساسی که خودت داری به احساسی است که بقیه از تو دارن (در صلح بودن با خود). برای جنسی که میخواستم بفروشم با عشق کامل و وقت گذاشتن عکس هایی تهیه کردم با نورپردازی زیبا، عکس های حرفه ای و جذاب که خودم هم عاشقش شدم. بعد این باور رو ساختم که این جنس واقعا به درد بخور هست و قطعا کسی هست که بدردش بخوره و بخواد بخره. خودم هم حسابی با عکساش حال کرده بودم و به خودم گفتم اگه من خریدار بودم قطعا این جنس رو میخریدم. این احساس خودم نسبت به جنس به محیط بیرون هم منتقل شد و ظرف مدت دو روز جنس فروش رفت. اینها دیگه برای من معجزه نیست. اینها فقط قانونه که داره عمل میکنه.
11- داستان یازدهم داستان برخورد به تضاد، ایجاد خواسته، صبر، توجه به نکات مثبت و همون لوح همیشگی جلوی چشمانم بود (قانون تضاد برای پیشرفت). من چون رشته ی علوم کامپیوتر خوندم، سیستم عامل هایی رو قبول دارم که نظم بالایی دارن و کارها رو به سادگی مدیریت می کنند. برای همین به سیستم عامل مک و لینوکس اعتقاد دارم. خب چون کامپیوترم مک بوک نیست معمولا از لینوکس فدورا ورژن سیلوربلو (Fedora Silverblue) استفاده می کنم. این سیستم عامل جزء سیستم عامل های نسل آیندس که هم جدیدترین تکنولوژی ها رو توی خودش استفاده میکنه و هم مدیریتش بسیار نوین و سادس. تضادی که من باهاش برخوردم این بود که این سیستم عامل برای نگهداری، آپدیت و استفاده ی کامل نیاز به اینترنت با ثبات و با کیفیتی داره و همه ی ما از وضعیت فعلی اینترنت توی ایران خبر داریم که در واقع تقریبا میشه گفت اینترنت ملیه و حتی اگه برخی سایت های بین المللی رو باز کنه ولی تقریبا به هیچکدوم از زیرساخت ها و سرویس های بین المللی وصل نمیشه. خب این تضاد باعث شد خواسته ای در من شکل بگیره و من خواستم رو توی دفتر خواسته هام دقیقا به این شکل نوشتم:
(اینترنتی میخواهم با کیفیت، پرسرعت، آزاد و عالی که به روانترین شکل ممکن کارهایم را انجام دهد و حتی فراموش کنم که از چه کشور و سرویسی در حال استفاده هستم). (درخواست کردن)
خب من این خواسته رو داشتم و سعی کردم در این مدت خودمو آروم نگه دارم (کنترل ذهن و حفظ حال خوب). حال خودمو در مورد اینترنت خوب نگه دارم و با هر روش دردسر سازی بود توی این مدت کارهام رو حل میکردم. ولی مثلا کاری که باید با اینترنت با کیفیت در 5 دقیقه انجام میشد، من مجبور بودم دو ساعت وقت بزارم تا بتونم انجامش بدم. گذشت تا همین اواخر که دیگه به چالش بزرگتری برخوردم و اینترنت خیلی ضعیف شده بود و تقریبا هیچ مدیریتی روی سیستم عامل و کارهایی که داشتم نمیتونستم اعمال کنم. ولی مدام با خودم تکرار میکردم که قطعا با این همه پیشرفت، راه حلی هست، فکری شده (قانون فراوانی). تا اینکه دیروز زدم به سیم آخر و گفتم باید اینترنت استارلینک بگیریم. مشکل فقط اینجا بود که باید اول کار، سی چهل ملیون برای تجهیزاتش خرج میکردم و بعد هم باید ماهیانه سه چهار ملیون کنار میگذاشتم برای اشتراکش. خب شاید میتونستم اون هزینه ی اولیشو جور کنم ولی حساب کردم دیدم اشتراک ماهانش واقعا در وضعیت فعلی که هستم بهم فشار میاره. باز سعی کردم حال خودمو خوب نگه دارم تا اینکه دیروز هنگام نهار خوردن ایده ای بهم الهام شد. با توجه به دانشی که توی علوم کامپیوتر کسب کرده بودم راه حلی بهم الهام شد که اینترنت ملی رو به اینترنت بین المللی تبدیل کنم بدون کوچکترین هزینه ای (هدایت الهی). بعد از نهار سریع رفتم سراغش و امتحان کردم و ایده جواب داد. عصر که به داداشم گفتم من چنین راه حلی پیدا کردم باورش نمیشد. گفت ما الان چندین ماهه که داریم از این اینترنت عذاب میکشیم چطور چنین راه حلی تا حالا به ذهنمون نرسیده بود؟ الان با اینترنت ملی کاری کردم که نه تنها بین المللیه بلکه سرعتش هم افزایش پیدا کرده و من دیگه میگم اینها برام معجزه نیست اینها عین (قانونه). ادعونی استجب لکم. و چقدر اون لحظه لذت بخشه که خواسته ای که داشتی تیک میخوره.
میبینید که توی همه ی این دستاوردهایی که ایجاد شده ردپاهایی از قانون های بدون تبدیل خداوند هست ولی از نظر خودم مهمترینش که نقش اصلی رو در رسیدن به این دستاوردها داشته باور احساس لیاقت است. بدون باور احساس لیاقت بقیه ی قانونها نصفه نیمه عمل می کنند یا اثر خودشونو از دست میدن.
خب، بریم سراغ فایل امروز:
خیلی جالبه اینکه استاد میگه من الگوها رو خوب تشخیص میدم در مورد من هم همینطور هست. من همیشه برای این راحتتر از بقیه درس میخوندم چون میتونستم الگوهای تکرار شونده رو راحتتر تشخیص بدم.
من حتی قبل از آشنایی با سید حسین عباسمنش هم به شانس اعتقادی نداشتم و همیشه دنبال علتهایی غیر از شانس بودم.
بله استاد برای من هم اتفاقات تکرار شونده بوده در زندگی هم از نوع منفی هم از نوع مثبت.
اگه بخوام مثال منفی رو بزنم: من هر چند وقت یکبار مثلا هر چند سال یکبار یک به ظاهر مشکل بدنی خاص برام ظاهر میشه که مشخص نیست چیه. مثلا الان 10 ساله که احساس پارگی قرنیه ی چشم دارم ولی دکتر هم رفتم آزمایش کرد و گفت کاملا سالمه. باید ببینم ریشه ی این مشکل کجاست.
مثال مثبتش: همون الگوهای تکرار شونده ای هستند که در علم و یادگیری برای من رخ میده. و الان به ایمانی رسیدم که مطمئم من هر علمی رو از صفر کلوین شروع کنم به راحتی میتونم به قله ی اون برسم. شما بگو مثلا فیزیک هسته ای، هوش مصنوعی، کامپیوترهای کوانتومی و … همش برام راحته و میدونم که به راحتترین شکل میتونم پروفسور اون رشته بشم چون از همون الگوهای قبلی میتونم کمک بگیرم. منتهی این چیزی نیست که قلبا خواسته ی من باشه برای همین فعلا تحصیل و دانشگاه رو کنار گذاشتم.
نکته ی همه ی اینها اینه که تا ریشه ی باورها عوض نشن الگوهای تکرار شونده هم رخ میدن و عوض نمیشن.
و اما جواب سوال:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات رو برانگیخته می کند؟
اولا همونطور که گفتم من خیلی روی احساساتم کنترل دارم. مثلا یادم نمیاد کی اشک توی چشمام جمع شده به غیر از اون لحظه ای که جوانی رو دیدم در خانه ای با دیوارهای سیمانی در شهر بندرعباس که تکیه داده بود به دیوار، جوانی زیبا، با موهای فرق وسط و چهره ای شاد و درخشان که انسان را در ثانیه عاشق خودش میکرد. اون جوان سید حسین عباسمنش نام داره و من دوست داشتم در همون لحظه کنارش نشسته بودم و بهش میگفتم چطور در این شرایط میتونی اینقدر زیبا خودتو کنترل کنی؟ بله اون صحنه رو که میبینم اشک هم توی چشمام جمع میشه.
پاسخ سوال:
1- بردن یا باختن
بردن در هر مسابقه ای، چالشی، حتی خونوادگی، احساسات من رو برانگیخته میکنه و در نقطه ی مقابل باختن من رو خیلی ناراحت می کنه.
2- انتقاد
بله، همونطور که استاد گفت من هم تا حدی به انتقاد حساس هستم ولی نه زیاد.
3- صحبت در جمع
صحبت در جمع برای من یک کابوس کامل است. خصوصا اگر باید در موردی صحبت کنم که تخصص چندانی در اون ندارم.
4- تصمیمات بزرگ
بله استاد، من هم در هنگام گرفتن تصمیمات بزرگ خیلی همه چیو بالا و پایین میکنم و خیلی به فکر فرو میرم.
5- خبر بیماری شخص دیگر
من وقتی خبر بیماری شخص دیگری رو میشنوم خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم و خودم رو جای اون شخص میزارم. البته الان توی این موضوع خیلی بهتر شدم.
6- بی توجهی
بله استاد، بی توجهی بقیه روی من تاثیر منفی میزاره ولی کمی بعد فراموش میکنم.
7- قضاوت اشتباه بقیه
وقتی کسی منو اشتباه قضاوت می کنه برانگیخته میشم. خیلی دارم کار می کنم روی این قضیه.
8- ناآبادی جهان
عقب ماندگی برخی کشورها منو برانگیخته میکنه.
9- سطح سواد پایین
سطح سواد پایین برخی انسانها منو برانگیخته میکنه.
10- مشکلات و بی نظمی های جهانی
دوس دارم بتونم توی حل مشکلات جهان سهیم باشم چون منو برانگیخته میکنن.
11- اشتباهات داوری!!!
اشتباهات داوری در ورزشها خیلی منو برانگیخته و عصبانی میکنه.
12- عجله کردن
اینکه برخی انسانها میخوان کارها رو با عجله انجام بدن خیلی منو برانگیخته میکنه.
13- کیفیت پایین جنس
اگه یه جنسی کیفیتش پایین باشه خیلی منو برانگیخته میکنه.
در آخر میخوام نکته ای رو بگم که چقدر قانون داره دقیق عمل میکنه بدون کوچکترین خدشه ای. من در دوران بیماری پندمیک همیشه به خودم و بدنم ایمان کامل داشتم و میگفتم دستگاه ایمنی بدن من بهترین دستگاه ایمنی هست که میتونه با بیماری ها مقابله کنه. منتهی فرکانسی که من میفرستادم به این شکل بود که اگه من بیماری پندمیک رو بگیرم به راحتی میگذرونمش. همین فرکانس باعث شد که من حداقل 5 بار به بیماری پندمیک دچار بشم ولی خداروشکر هر 5 بار به راحتترین شکل ممکن عبور کردم ازش. میخوام بگم چون ریشه ی فرکانس من این بود که اگه مبتلا بشم، پس دائم مبتلا هم میشدم.
همین
میبوسمتون.
سلام به روی ماه سینا سبزواری عزیز، سلام به اراده ی قدرتمند شبانه ات، سلام به ذهن نکته سنج و سپاسگزارت.
اگه واقعا همه ی ما توی سایت عباسمنش بتونیم از تجربیات همدیگه درس بگیریم و استفاده کنیم، زندگی خیلی آسون میشه؛ چون اونوقت با کوهی از تجربه در ارتباطیم، اونوقته که به مسلح ترین شکل ممکن به جهاد اکبر برای حل مسائلمون میپردازیم.
خدا رو شکر که به خوندن کامنت من هدایت شدی و امیدوارم همواره بهترین استفاده های عملی و کاربردی رو از فایل ها، مقالات و کامنت های سایت عباسمنش داشته باشی.
موفق باشی.