پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)
1 وقتی ّبزرگترها با بچه های کوچیک با لحن بد حرف بزنند یا مسخره شون کنند یا بهشون زور بگند یا دعواشون کنند به شدت بهم میریزم و ناراحت میشم و کلا دلم برای بچه های کوچیک میسوزه .
2 وقتی میخوام به مشتری قیمت بدم احساسم بدمیشه چون نمیتونم قیمت واقعی را بگم و کلی توی ذهنم بالا و پایین میکنم و آخر سرم کم میگم . بعد میگم کاش مشتری منصرف بشه و من از دفعه بعد قیمت درست بگم ولی بازم همین موضوع تکرار میشه ( همینجا متعهد میشم که با عزت نفس تمام از اول قیمت مورد نظرم را بگم حتی اگر مشتری یا مشتری ها نخرند )
3 وقتی با شور و شوق ایده ای را در کارم اجرا میکنم و نتیجه ای نمیگیرم یا نتایج نادلخواه میگیرم خیلی زیاد عصبانی میشم و احساسم بد میشه.
4 بارها این موضوع که با کار کردن( منظورم همون کار مورد علاقه س) داخل خونه دیده نمیشم و در نتیجه رشد مالی نمیکنم توی ذهنم تکرار میشه و کلافه م میکنه . حس میکنم اینجوری که داخل خونه م کار کنم به موقعیت های خوب هدایت نمیشم و انقدر این فکر توی ذهنم تکرار شده که یه جورایی باورم شده که از طریق این کار نمیشه به پول رسید . به خودم میگم همه اینهایی که تو خونه کار میکنند سایت دارند و اینترنتی کار میکنند ولی من سایت ندارم لپ تاب ندارم و ….. پس کارمو نمیتونم گسترش بدم .
4 دلم می خواد توحیدی باشم و ببینم که خداوند برام مشتری و موقعیت میاره و حضورش را حس کنم ولی عملا توی ذهنم خودم دنبال مشتری و فرصت های مالی میگردم و بارها این توی ذهنم مرور شده یعنی که من به اینکه خداوند هدایتم میکنه ایمان ندارم و گاهی واقعا از این جنس بی ایمانی خسته میشم .
5 وقتی به هر دلیل آزمایشی انجام میدم از نشون دادن جوابش به دکتر و تفسیرش به شدت میترسم و بخاطر دلشوره حالت تهوع میگیرم که طبیعتا هروقت آزمایش میدم این جنس از تجربه نادلخواه توی وجودم تکرار میشه و خودش را نشون میده .
الان که اینها را نوشتم تازه به وجود این اتفاق های تکراری و اینکه بارها تکرار شدند و منو اذیت کردند پی بردم و اینکه منوبیشتر درگیر افکار تکراری هستم تا اتفاقات تکراری . یعنی افکار منفیی که انقدر تکرار میشند که جلوی بروز اتفاقات را میگیرند . واقعا مثل ترمز عمل میکنند . استاد از اینکه فضایی مهیا کردید که از پاشنه های آشیل بنویسیم ممنونم چون واقعا باعث خودشناسی میشه و منتظر قسمت بعدی این فایل هستم
سلام خدمت دوستان هم مسیر و استاد عباسمنش عزیز. از خدا ممنونم که منو هددایت کرد به این صفحه . یکی از دغدغه های چند وقت اخیر خودم همین مسئله عادات تکرار شونده است . بشکلی که کاملا دیگه واسم ملموس شده . الان مدتیه هر دو سه روز یه بار که خوب و با انرژی تلاش میکنم روز بعدش و بطور معمول دو روز پشت سر هم دوباره انگار از سر خستگی و سطح انرژی پایینم اصلا هیچ کاری رو نمیتونم پیش ببرم و این موضوع بشکل خسته کننده ای توان منو گرفته. و دیشب اتفاقا در مورد این موضوع سوال کردم که ایراد کجاست که منو درگیر خودش کرده . لابلای حرفای استاد یه چند مورد پاشنه آشیل پیدا کردم که فهمیدم داستان به روابط معیوبم برمیگرده . بشدت خوده من روی طرد شدن و مورد بی توجهی قرار گرفتن از سمت دیگران حساسم و این موضوع انگیزه و اشتیاق درونی مو از بین برده و الان منم اسیر این جنس باورام . و همش دنبال یکی میگردم که پای حرفام بشینه نمیتونم اونقدری که لازمه با خودم رفیق باشم و این مثل یه نشتی بزرگ انرژی درونمه.باعث شده نتونم از ترس این موضوعات کوچک ترین ارتباطی برقرار کنم و عزت نفسم خیلی کاهش پیدا کرده . مرور خاطرات تلخ گذشته و نشخوار ذهنی ای که هر از گاهی بین کارام به سراغم میاد و افکارم منو به هر سمت میخواد میبره بعد میبینم یکی دو روزه بی انگیزه و انرژی و ضد اصول خودم قدم برداشتم . سپاسگذارم از استاد برای این فایل به موقع بجا ایشالا توی کامنتای بعدی از پیشرفتام برای مقابله با این باور خواهم نوشت . سپاس
سلام روز دوشنبه تون به خیر و نیکی
دروغ گفتن ، موقعی که کسی به من دروغ میگه به شدت ناراحت میشم مخصوصا از افرادی که انتظارش را ندارم و فک میکنم دوست من هستن
وقتی که کسی بخاطر شهرستانی بودنم من رو غیر مستقیم مورد تمسخر قرار میدهد، به شدت ناراحت میشوم و گریه میکنم. البته به خاطر گفته های استاد که مرتب میگه دهاتمون من سعی کردم روی خودم کار کنم که مهم دست آوردهای من است نه محل تولد من و نه اینکه لر یا ترک هستم و…
چون مدرس هستم برای تدریس فک میکنم که اطلاعات من کافی نیست و اطلاعاتم کم و بی اهمیت است.
گاهی یک حرف که میشنوم که به نظر خودم اشتباه است گاهی ناخواسته برآشفته میشوم و برخورد تند میکنم ، مثل برخوردی که با حرف غیرمنطقی مدیر مدرسه پسرم داشتم ، و بعد پشیمان شدم که چرا من حرف زدم میزاشتم بقیه بگن ، از این لحظات احساسی حرف زدن یا عمل کردن هم زیاد داشتم
به نام خدای مهربون و سلام به استاد جان و خانم شایسته عزیز و همه دوستان
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
جواب من :
از احساس تحقیر کردن یا تحقیر شدن خودم یا دیگران به شدت عصبی و نا آروم میشم و میتونم بگم کنترلمو از دست میدم، همچنین از طرد شدن و نادیده گرفته شدن.
به شدت روی رفتار آدم ها و میزان شعور و ادب و درک و فهم و معرفت در رفتارشون حساسم! و وقتی احساس کنم کسی در حق من یا در حق کسی این رفتار رو داشته باشه و به قولی بیشعور بازی در بیاره یا بیشعور (معذرت میخوام) باشه! به شدت عصبی میشم و کلی انرژی ازم میگیره و ذهنم رو ممکنه تا مدتها یا کل روز درگیر کنه!!!
متاسفانه این رفتار و همین دو تای اولی تو خانواده خودم مخصوصا داداش هام و کلا همه بچه های خانواده حتی یه جورایی پدر و مادرم(ولی خیلی کمتر و ناچیز) در حقم انجام دادند از بچگی از سنین طفولیت و خیلی پایین، چون من بچه آخرم (ته تغاری هستم) و خیلی خیلی زیاد در حقم جفا کردند بزرگ ترها و خانواده خودم و مورد ظلم واقع شدم از بچگی (هرچند با وجود کار کردن روی خودم و رفتارم و ریشه اونها با آموزش های استاد عزیزم پی به خیلی چیزا بردم و دارم روی خودم کار میکنم ولی خب واقعا آزار دهنده هستند این مسائل و گاهی بهتر کنترل میکنم خودم رو و گاهی هم کنترل خوبی روی خودم ندارم و تاثیر بدی روم میذاره اگر به مواردی اینچنینی برخورد کنم، مخصوصا تو در و همسایه و از سمت غریبه ها، چون توی خانواده و اطرافیان خودم دیگه پیش نمیاد و از مدتها پیش خیلی بهتر شده و مشاهده نمیشه همچین رفتاری، مخصوصا تو این چند سال اخیر چون میان سالی رو دارم تجربه میکنم، قبلا بخاطر سن کمم تو بچگی و نوجوانی و یا اوایل جوانی بیشتر بود این رفتار از سمت خانواده و دوست و آشنا و فامیل و اطرافیانم ولی از خیلی وقت پیش ها اونم بخاطر رفتار خودم و دوری از همه و یا تغییر شخصیت و رفتارم و خیلی مسائل دیگه، کلا رفتار آدما مخصوصا خانواده و اطرافیان کلا باهام تغییر کرد و عوض شد) .
اینایی که گفتم بالاتر، جزو دسته اول و شدیدترین تاثیرات منفی روم هستند، حالا مسائل دیگه هم هست خب طبیعتا ولی اون موارد در خصوص رفتار آدما و شخصیت و شعورشون خیلی شدید روم اثر میذاره و اذیتم میکنه و اگر پاسخ ندم و خودمو تخلیه نکنم در جواب به چنین رفتاری (که اتفاقا هم بیشتر اینجوری هستم یعنی سعی میکنم خودمو کنترل کنم و گندی نزنم به طرف چون سعی کردم خودمو آروم کنم و در صلح باشم با خودم)، به شدت روی رفتار خودم و خشمم و آرامشم و حال و روزم و سلامتیم و .. تاثیر منفی میذاره.
هر چند وقت یه بار درگیر مریضیهای مزخرف و عجیب و غریب میشم! که قبلا اصلا نمیدونستم درد و مرض و بیماری چی هست اصلا بخدا! :| چون من از بچگی توی خانواده مون کلا باورای خوبی در مورد فیزیک و قوای جسمانی و سلامتی داشتیم کلا و از یه وقتایی با اتفاقاتی که واسم افتاد و شروع بیماری هام بود، کلا ریختم بهم و بدجور حالم گرفته شد و درگیر احساسات شدید ناامیدی و کمبود عزت نفس و اعتماد به نفس شدم و کلا رفتارم روحیاتم شخصیتم عوض شد و با روح پر انگیزه و پر انرژی و واقعی خودم که از بچگی همه میشناختنم، تغییر کردم و خیلی ناامید و افسرده و گوشه گیر شدم.
با وجود اینکه فردی به شدت با اعتماد به نفس هستم و توی عمل و توی موقعیت های مختلف این ویژگیم خودشو نشون داده و بارز هست توم و اینو از این رو میگم که دیدم رفتارم تو موقعیت های مختلف چطوری هست، ولی بیشتر اوقات مخصوصا تو تنهایی خودم و وقتی زومم رو خودم و یا درگیر یه فکر شدید یا احساس شدید منفی میشم، به شدت دچار کمبود اعتماد به نفس میشم و خودم خودمو خیلی سرزنش میکنم! (ولی در اصل و ریشه خودم اینو باور و قبول دارم که اصل و اساس من از بیس متفاوت هست و به موقعش خودشو نشون میده و به شدت اعتماد به نفسم و غرورم و حتی حس کمال گرا گونم خیلی خیلی قوی هست)
استاد جانم کلا روی رفتار آدما، روی میزان سطح شعور و درک و فهم و رعایت نکردن حق و حقوق همه انسان ها و بی عدالتی خیلی خیلی حساسم و درگیر میشم و خودمو مخصوصا خیلی اذیت میکنم، خیلی جالبه که اصلا حین نوشتن همین چیزا و توجه کردن بهشون، دارم تجربه شون هم میکنم خود الان از حدود یک ساعتی پیش (که الان حدود 7:30 صبح هست و از اول صبح حسابشو کنید از ساعت همون 6 یا این حدودا) که دارم مینویسم و فکر میکنم که همین موارد رو بنویسم.. : ) و دارم همون یکی از بدترین حسام که اول اشاره کردم و الان هم، تجربش میکنم، اونم بیشعور بودن همسایه هامون و مخصوصا یکیشون که روبروی ما هستن و همیشه ماشین مزخرفشو پارک میکنه جلوی در خونه ما و یا با رفتار مزخرفش مثل رعایت نکردن حقوق اولیه و آداب همسایه داری و حق دیگران رو رعایت کردن و سر و صدا نکردن و سیگار و و و… همیشه رو اعصابمه و همیشه هم هی میگم اینو با خودم که باید برم سراغش، باید یه فکری بکنم، باید این قائله رو تموم کنم دیگه و باید … ولی بخاطر خیلی مسائل و مخصوصا میگم بخاطر اینکه دارم روی خودم کار میکنم و اینو واسه خودم سعی کردم جا بندازم که آروم باشم در صلح باشم و دست از پا خطا نکنم و گندی نزنم (دیگه!) میگم ول کن بابا آروم باش گور باباش! به جهندَم خودتو داغون و عصبانی نکن، بالاخره درست میشه و بالاخره چی و فلان.. ولی مثل اینکه هیچوقت قرار نیست درست بشه!!! و آخرش باید دست به کار بشم و درستش کنم خودم انگار! :/ (چون این قضیه مال همین چند سال اخیر هست و ما قبلا درگیر این مساله نبودیم و حتی چند سالی هم تو این خونه خودمون نبودیم و دست برادرم و خانمش و بچه هاشون بوده و از وقتی برگشتیم اینجا از چند سال پیش دیدیم که به به بله این همسایه و همسایگان مزخرف دیگر هم! کلا ماشینشون رو پارک میکنن تو کوچه به این کوچیکی! که عرضش کمتر از 4 متر هست حسابشو کنید چی میگم و چقدر رو اعصابه این مساله! و تازه از وسط کوچه هم جوی آب رد شده و تیر برق های قدیمی چوبی مال عهد دقیانوس هم سه جا توی کوچه نصب هست! که خونه ما هم دقیقا وسط کوچس و این چیزا باهم ببینید چقدر آزار دهنده هست! و این مساله تو فروش خونمون هم تاثیر گذاشته و ما الان چند سالی هست میخوایم خونمونو بفروشیم و در بیایم از این کوچه و شهر کلا شایدم از ایران! ولی همین مسأله و مسائل تاثیر گذاشته و مثلا مشتری میاد، همه چیز هم خوب پیش میره و راضی از خود خونه و تمیزی و موقعیت مکانیش و مثلا مرکز شهر بودنش و دم دست بودن بازار های مختلف شهر و چه و چه، ولی همین ماشین همسایه بیشعور و یا تیر برق ها و کوچیک بودن کوچه و جوب وسط کوچه، مانع فروش خونه و تصمیم نهایی مشتری های خونمون شده، یا حتی دو سه باری مشتری قرص و محکم تا پای معامله هم داشتیم ولی نشد و معامله جور نشد و قضیه رو هواس هنوز :/ )
دیگه بیکاری، بی پولی هست، احساس تردید و دو دلی تو یه موقعیت های بخصوصی هست و و و..
در مورد آشنایی با شما و این باورها و مفاهیم و قوانین جهان، وقتی دارم روی خودم کار میکنم و خیلی مشتاقم و دنبال جواب و دنبال تغییر و اصول رو رعایت کردن و تمرین حل کردن و حال خوب میگردم، وقتی یهویی چیزایی میاد که میزنه تو برجکم و یا جواب نمیگیرم یا نتیجه خیلی ملموس نیست و سطحی و کوچیکه، مخصوصا وقتی یه چیزی یا سری چیزهایی پیش بیاد که یهو جا بخورم و تمرکز و کنترلم رو ازم بگیره به شدت استاد به شدت تحت تاثیر قرار میگیرم و میرم تو خودم و افسرده و ناراحت میشم! و اونوقت حتی هرچقدر هم رو خودم کار کرده بودم و مسیر رو دنبال کرده بودم و در حال یادگیری یا تمرکز روی دوره یا فایل رایگان یا تمرینات بوده باشم، یهویی میزنم زیر همه چیز و از کوره در میرم و ناامید میشم و اونوقت به خدا و قوانین و همه چیز شک میکنم و میگم فایده نداره این واسه من نیست انگار واسه من جواب نمیده انگار یا خدا سر قهر و لج داره انگار با من! البته خیلی بهتر شدما استاد جانم و خداروشکر دارم بهتر و بیشتر روی خودم کار میکنم و منطق ذهنم و ریشه و دلیل رفتارهام و نتایج و احساساتم رو کشف و درک میکنم و الانم بخاطر اینکه به سوال شما جواب داده باشم تو این فایل و هم اینکه کمک خودم کرده باشم، این مورد رو ذکر کردم و الا دوست نداشتم اصلا اینو بگم و کاملا میدونم که درونیه و ایراد از خودمه. ولی دنبال جوابم و میدونم که بالاخره پیداش میکنم و میدونم که این وقت گذاشتن ها و پیگیر بودن ها و کشف کردن درونم بالاخره جوابه و نتیجه میدهد.
+++
احساس خوب به دیگران دادن، احساس شور و شوق و انگیزه به دیگران دادن و تحت تاثیر قرار گرفتن اونها مخصوصا نزدیکانم به شدت روم تاثیر میذاره و احساس خوب و حال خوبی بهم میده، من اصلا اینطوری نیستم که دنبال همچین چیزی باشم و کلا تو لاک خودمم و سرم گرم زندگی و کارای خودمه، ولی وقتی مخصوصا دیگران میان دور و برم یا ازم میخوان باهاشون باشم و حرف بزنم یا حرف به میان بیاد، خیلی خیلی دیگرانو معمولا خوشحال میکنم و حس خوب به دیگران میدم و اینو واقعا از شخصیت من برداشت میکنن همیشه و بهمم گفتن همیشه این ویژگی و این انگیزه و شور و شوق داشتنم رو و انتقالش به اونها.
از کادو دادن و هدیه دادن و گرفتن به دیگران یا به خودم خیلی خیلی خوشحال میشم و حسای عالی بهم میده.
احساس مهم بودن، احساس اینکه وقتی کاری یا چیزی رو انجام میدم چه برای خودم و مخصوصا چه برای دیگران، وقتی اصلا حتی یه چیزی مثل موزیکی یا ویدیویی یا فیلمی یا هرچی رو به دیگران معرفی کنم و اونا خوششون بیاد و تمجید کنن، خیلی حس خوبی دارم و انگیزه و اشتیاقم برای کارهای دیگه یا اون کار یا چیز خیلی خیلی بیشتر میشه.
سپاس از توجهتون (قلب)
استاد عزیزم سلام، دستان خداوند در زندگی من سلام،جای این کامنتی که اینجا مینویسم، تو این فایل نیست، ولی چه کنم که سرشارم! استاد عزیزم من امروز در یک مکالمه فهمیدم که جقدر خوشبختم… و باید بارها و بارها سجده شکر به حا بیارن از بودن در این مسیر، از بودن در این سایت،زن برادرم پیشم نشسته بود و داشت دردل میکرد، در تمام زمانی که صحبت میکرد و سراسر غم و خشم بود، نمیتونستم بهش بگم که خودت ایجادش کردی، خودت ساختیش، و چه چیزی قدرتمند کننده تر از، اینکه بدونی خودم ساختمش خودمم درستش میکنم؟! خودم! خودم و خودم. چقدر قدرتمند کننده اس.نمیتونستم بهش بگم که خدا برات سختی نخواسته! نمیتونستم فریاد بزنم که از تضادهات پله بساز! فریاد بزنم بیا بیرون از این احساس قربانی بودن که تو خالق خلق شدی… بخدا که خدا چیزی برات نخواسته! تو انقدر براش محترم و عزیزی که میگه من هرچی خودت بخوای بهت میدم، راهنمایی ات میکنم که نری به قهقرا ولی در نهایت هرچی تو بگی. چی از این بهتر که قانونی وضع کرده که تو هـــــر لذت و عشق و ثروت و…. رو بهت میگیری به شرط اینکه شاد باشی؟! مثل اینکه بری جلوی یه دستگاه پر از شیرینی و آبنبات و کیک و…. و جلوی دوربینش 10 ثانیه سیر بخندی و بعد هرچی بخوای بت میده… بهای تمام خواسته های ما همینه… آخ استادم… در تمام لحظاتی که حرف میزد میگفتم خدایا شکرت که من هــــدایت شدم. که من با قانون آشنا شدم،نمیدونستم اون لحظات چطور باید شکر بگم… و فهمیدم بزرگترین دستاورد زندگی من آشنایی با قانونه. خدای من،هزاران بار شکرت که میدونم من خالق بی چون وچرای زندگیمم! خدایا شکرت که وقتی یه اتفاقی رخ میده میدونم یه چیزی درون خود من اینو ساخته و به ربوبیتش قسم ک آروم میشم… میگم عیب نداره، خودم ساختمش، خودم درستش میکنم. و چقدر زشته اون روی زندگی که تو نمیدونی همه چی از خودته! و همش خشم و نفرت داری از همه و منتظری بقیه تغییر کنن. آخ خداجونم شکرت ک هدااااایتم کردی، ک اگر نمیکردی الحق ک من هم از افرادی بودم ک راه گم کرده، سرگشته، هر روزم رو سپری میکردم. اما الان، من پادشاهی میکنم! میدونم که همش منم. میدونم که همش یه بازیه. استاد عزیزم! الان فهمیدم اون حرفتون رو که سه روزه دارم گوش میدم… لذت ابزاری ک کشف کردید…. منم دارم بازی میکنم! لذت میبرم! لذت میبرم از ایک ابزار تغییر زندگی ک پیداش کردم. و شما استادم، بعد از خداوند، هرچقدر از شما سپاسگزاری کنم کمه. میفهمم چرا انقدر با عشق فایل رایگان میگذارید… من ک قانونو فهمیدم میخوام پیش هرکسی ک غم داره برم داد بزنم و بگم رااااه اینه… و میفهمم عشق شما رو به نشر آگاهی در این جمعی که تشنه ان، و شما آگاهی رو هربار ک خودتون بهتر درک میکنید میاید ک با عــشق به این جمع که طالبن میگید، به زبان و بیانی ک فکر میکنید بهتر متوجه بشیم میاید میگید، شما هم از عشق و شورتون از این آگاهی برامون فایل میگذارید، استاد من عــــاشقتونم. مریم زیبا من عــــاشقتونم. و امروز این مکالمه باااااید رخ نیداد ک من بفهمم کجا بودم و الان کجام… خدای من صــــد میلیارد بار شکرت
سلام استاد عزیز و مریم عزیز و دوستان گلم
این الگوی تکرار شونده رو من توی روابط با جنس مخالف دارم که آقا من میام ارتباط بگیرم با جنس مخالف،اصلا این ذهن من طرف رو به شکل یک آدم خیلی بد نشون میده و من با اینکه از ته دل میخام ارتباط عاطفی خوب و درست و معمولی رو داشته باشم ولی اون فرکانس کار خودش رو میکنه و اصلا طرف مقابل یه گاردی برای من میگیره که انگار من آمدم بهش ضربه بزنم یا سو استفاده کنم . این آنقدر برای من تکرار شده،ولی العان میدونم و دستش رو خوندیم و میدونم که چطور عمل میکنه مثلاً این شرایط رو به وجود میاره این باورهای محدود کننده بعد من با یک حال بد میام خونه و اصلا میرم توی فکر که چرا نتونستی ارتباط بگیری و خود تخریبی شروع میشه و این روند تا العان که 31سالمه تکرار شده و من رو به این نقطه رسونده بود که من باید تا ابد تنها بمونم
#چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما شدیدترین احساسات رو برانگیخته می کند؟اینکه دو نفر شرایط خوب دارن و دست همدیگه رو گرفتن و دارن میرم آنقدر حال من بد میشه و آنقدر این صحنه رو دور از دسترس خودم میبینم که یک حالت احساس بد وحشتناک رو در من بیدار میکنه،با اینکه میخام با یک دختر ارتباط بگیرم این کد خودش رو نشون میده و آنقدر من رو در حال و احساس منفی فرو میبره که بدترین جنبه طرف رو بیدار میکنم و اون اصلا احساس میکنه که من آمدم که بهش ضربه بزنم یا یک چیزی رو ازش طلب کنم یا بگیرم و در زمان صحبت کردنم آنقدر تصویرهای بد و وحشتناک توی ذهنم میاد و تپش قلب و عروق سرد کردن و زبونم قفل میشه که اصلا وحشت دارم از ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف ولی من مصمم شدم و میدونم که چطوری پایه این احساس بد رو با منطق از بین ببرم و خودم رو هدایت کنم به یک رابطه عاطفی درست و حسابی
#چه اتفاقاتی شدیدترین احساسات رو در شما برانگیخته کرده؟میگم اینکه پسر داییم رو دیدم با نامزدش و من آنقدر حالم بد شد و بغض توی گلوم گیر کرده بود که آقا من از ته دلم میخام فریاد بزنم که یه همچین حس و حالی رو میخام تجربه کنم ولی نمیتونم و پای حرکت ندارم و آنقدر اقدام کردم و نتونستم که سر خورده شده ام و لقایش رو به عطایش بخشیده بودم و تصمیم گرفته بودم که برای همیشه تنها بمونم نه اینکه از تنهایی خوشم بیاد نه،به خاطر اینکه جرات ارتباط گرفتن رو نداشتم.
#من وقتی که میخام تصمیمات بزرگ رو بگیرم به شدت میترسم؟ من خودم در مورد ازدواج کردن آنقدر ترس و وحشت دارم از اینکه آقا من اصلا نمی تونم در کنار یک دختر دیگه باشم و ترس و وحشت در حد اینکه اصلا فقط میخام فرار کنم و هیچ وقت دوست ندارم یه همچین صحنه ای پیش بیاد که با یک دختر هم کلام بشم به همین دلیل برای تصمیم برای ازدواج اصلا راه افتاده بودم آقا به نظرت من زن بگیرم آره یا نه؟تو زن گرفتی چطور بوده؟ایا حالت العان خوبه یا نه؟و فراوان سوال دیگه؟ورغ چون من از شب تا صبح دارم با خودم کلنجار میرم که آقا چه کاره ای چه تصمیمی میخوای بگیری ولی این دفعه دیگه قصه فرق میکنه و من میخام نتیجه بگیرم و تا نتیجه نگیرم دست از تلاش بر نمی دارم و به همین دلیل هم کشف قوانین رو خریدم،
سلام ودرود بر استاد عزیزم وهمچنین مریم گلم وهمفرکانسیهای بی نظیرم عاشق همتونم
استاد در مورد فایل زیباتون وسوالات مربوطه
1-من وقتی دارم مطلبی را برای خانواده همسر تعریف میکنم واز تک تک صحبتهام نکته گرفته شروع به خنده وبحث را به ناکجا آباد میکشونن عصبی میشم وواقعا از گفته ام پشیمان میشم تازه شروع به سرزنش خودم واین روند همیشه تکرار میشه
2-من زنی هستم با ظاهری زیبا اما یک سری افراد تا من میبینن انگار به دنبال یک عیب گشته وبهم میگن حتی افراد نزدیک به زندگی من ومن باخودم میگم حتی یک بار به خودم اجازه ی همچین کاری را نمیدم که در مورد نقصهاشون حرفی بزنم اونها چطور این کار را میکنن حتی مادر خودم واین موضوع به شدت حالما بد میکنه آخه یه مدتی در صدد کاهش وزن اون هم در حد 8 یا 9 کیلو اضافه وزن بودم که همین افراد هردفعه منا میدیدن میگفتن وای صورتت چروک شده وای تپلی بیشتر بهت میاد امامن اگر کسی این کار را میکرد تشویقش میکردم واحساس خوب بهش میدادم
3-زمانی که باهمسرم بحثی میکنیم واو به شدت توی لاکش میره ومن احساس بدی را تجربه میکنم وبه شدت عصبانی وبهم میریزم
4-از لحاظ مالی درآمدم ناچیزه ومن خیلی از این لحاط بعضی اوقات حالم گرفته میشه
5-با افرادی اونم کسانی که نزدیک به من زندگی میکنن صمیمی میشم واونها از این صمیمیت من سواستفاده میکنن واین مسئله خیلی برام اتفاق میفته یعنی بهم توهین میشه وبا خودم میگم من که اینقدر ادب را رعایت وحالشون را درک میکنم اما اونها اصلا رعایت نمیکنن
6-اگر کسی جلوی من با فرزندش بد صحبت کنه یا کتک بزنه به شدت عصبانی شده وبهش تذکر میدم
Elham Amirian:
Elham Amirian:
به نام تنها معبود جهانیان که هر چه دارم از اوست
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و تنها الگوی زندگی من
من تقریبا یکساله که عضو گروه هستم و زندگی من به دو بخش قبل از عضو شدن و بعداز عضو شدن تقسیم شده
از آرامشی که تو زندگیم دارم از روابط فوق العاده ای که با خدای خودم دارم و هر روز سعی میکنم بیشتر به الهاماتم گوش بدم و هدایت های خداوند رو دریافت کنم و….
من پاشنه ی آشیلی که دارم اینه که نمیتونم زیاد کامنت بذارم فک کنم یکی دوتا بیشتر تاحالا نذاشتم و این بر میگرده به عزت نفسم که دارم روش کار میکنم و نسبت به قبل خیییییلی بهتر شدم
و الگوی که داره برام تکرار میشه اینه که هر چن روزی در میون نسبت به همسرم خیییلی سرد میشم که حتی به بحث و جدل کشیده میشه که چرا من بهش بی میلم و همش میخاد بهش توجه کنم یا اینکه چرا بهش میلی ندارم و خودمم واقعا موندم که چرا اینجوری میشم و چرا هی این الگو داره برام تکرار میشه و منو خیلی کلافه کرده
واین فایل باعث شد که بیام کامنت بذارم و شاید راه حلی برام داشته باشین
خییلی خییلی سپاسگزارم از خداوندم که شمارو سرراه من قرار داد️️️ و من هرو روزمو با شما زندگی میکنم ان شالله هم در دنیا و آخرت سعادت مند و ثرتمند و سلامت باشین در پناه الله یکتا و مهربان
سلام دوست خوبم الهام جان
کامنتتو خوندم و یه سری به پروفایلت زدم چقد تحسینت میکنم با اینکه خیلی ازعضویتت نگذشته ولی کلی ازمحصولات رو خریداری کردی
تحسینت میکنم که کلی تغییر داشتی توی زندگیت
من هم خیلی علاقه یی به کامنت گذاشتن ندارم
ولی حرف شما و الگوی تکرارشونده ی زندگی شما هم برای من هم تکرارمیشه
منم این احساس رو نسبت به همسرم دارم و هی داره تکرار میشه وبه بحث وجدل کشیده میشه
منم میخوام این باوری که پشت این الگو هست رو پیدا کنم و دوباره اجازه ندم تکرار بشه
چقد خوب شد که استاد این سوال رو مطرح کردن و من هم به فکر افتادم تمرکز بیشتری روی این موضوع بزارم و حلش کنم
ممنونم که باعث شدی منم به این ااگویی که دارم توجه کنم
درپناه الله شاد وسعادتمند باشی
این حس نسبت به همسر منم تجربه میکنم واقعا برام سوال با اینکه این همه تلاش میکنم چرا حسم نسبت بهش این مدلی .البته بگم من خودم کلا خواسته ام از یک رابطه این که کاملا آزاد و رها باشیم هر وقت دلم خواست ابراز کنم ولی همسرم فکر میکنه بهش کم میل و بی تو جه ام و وقتی این میگ من حسم بهش بدتر میشه که چرا همچین فکری میکنه.
و وقتی این بی توجه ای که خودش فکر میکنه من بهش دارم تو ذهنش درگیر این موضوع میشه که منو تحت فشار بزار .دوستان کمک کنید ممنون میشم.
استاد عباس منش اگ کامنتم خوندین واقعا لطف میکنید جواب بدین چون خیلی دارم کنترل میکنم و چون همسرم کسی که دارم باهاش زندگی میکنم و بهش بی میل میشم با این رفتاراش ،خودم اذیت میشم نمیتونم کامل تمرکز کنم روی دوره ها .
به نام خدای هدایت گر درونم .سلام به شما استاد عزیز و همه دوستانم در خانواده عباسمنش در مورد الگوها ی تکرار شونده من در مورد درآمدم هر چند وقت یکبار درآمدم بسیار عالی میشد و تا چندین روز کاملا قطع میشد ومن فهمیدم به خاطر این باور بود که از بچگی به ما گفتن( کاسبی بالا وپایین داره .یه موقعی میشه جیبت پره یه روز هم هزار تومن نداشته باشی) خدا روشکر فهمیدم که باید رو باور فراوانی و احساس لیاقت باید کار کنم تا این باور ازبین بره .در مورد سؤال این فایل هم من آدم بسیار صبوری نسبت به رفتار اشتباه دیگران هستم و سعی میکنم به دیگران کمک کنم ولی زمانی که احساس میکنم دیگران نسبت به من رفتاری بر خلاف انتظارم انجام میدن خیلی بهم میریزم البته با پرسیدن این سؤال فهمیدم که من نیازمند توجه دیگران هستم وباید روی عزت نفسم بیشتر کار کنم از خداوند برای شما سلامتی و ثروت
روز افزون آرزومندم .
عرض سلام و درود برای شما استاد عباسمنش عزیز و مریم خانوم گل و خانواده مهربانی که دور هم جمع شدیم و باورهامون قدرتمندتر میشن
احساس واقعی سپاسگذاری و عشق به پروردگار و حضور در لحظه حال سخاوتمند و توجه به نکات مثبت و تجسم آینده غنی و رویایی خودم و کادو دادن به اعضای خانواده ام واقعا احساس فوق الده ای به من میده این انگیزه راه من و همچنین لذت بردن از مسیر احساسات منو بالانس مثبت میکنه اینکه خودم خالق زندگی خودم هستم احساس عالی بهم میده و حس حضور پروردگار جهان و فرشتگان مقرب در زندگی ام واقعا حال دلمو عالی میکنه همین الان که تایپ میکنم مطالب رو حالم عالیه و واقعا حرف زدن و نوشتن راجب نکات مثبت میتونه احساسمون رو فوق الغاده کنه که اینم از کنترل ورودی ها میاد .چند ساعت قبل از اینکه این فایل فوق العاده رو ببینم نسبت به رفتار دوستم و مقایسه خودم با افراد دیگه و اینکه چجوری دنبال شغل جدید باشم و افکار مزاحم بودم تا هدایت شدم به این فایل و به جرات میگم الان عالی ام.اینکه دیگران بخوان رفتار کنترلی داشته باشن یا وقتی که بی پول بشم {هرچند خدا رو شاهد میگیرم به مو رسیده ولی پاره نشده اگه پاره هم بشه گره میزنم از روش رد میشم و به این فکر میافتم ایمانم رو تقویت کنم تا پول برسه}یا وقتی که پول دارم و آرام آرام ته میکشه هرچند اینجا فهمیدم سطلم سوراخه و از دست دادن عزیزان من و درگیر شدن با افرادی که هم فرکانس نیستن {هرچند به قول قرآن بندگان رحمان کسانی هستند که با دیگران با خوش زبانی و مسالمت آمیز حرف میزنند}
در آخر از خدا سپاسگزارم که منو به این راه هدایت کرد و برای خودم و همه دعا میکنم خدا مارو هدایت کنه به راهی که پر است از عشقو برکت و آرامش
عاشقتونم