پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2

توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است. 

بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)

لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.

سوال:

چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟

برای پاسخ دقیق تر به سوال، به این جوانب فکر کن که: آیا می توانی یک سری الگوهای مشابه یا ویژگی های مشترک را در رفتار یا شخصیت آدمهایی پیدا کنی که با آنها در ارتباط هستی؟

خواه روابط عاشقانه؛ روابط خانوادگی؛ روابط دوستی؛ روابط اجتماعی یا روابط کاری و… . بعنوان مثال:

  •  آیا می توانی بگویی آدمهایی که من با آنها وارد رابطه می شوم اکثرا خیلی مغرور هستند؛
  • یا اکثرا خیلی ضعیف هستند،
  • یا اکثرا نیاز به حمایت دارند؛ خواه حمایت مالی یا حمایت برای حل مسائل شان
  • یا اکثرا پول لازم هستند؛
  • یا اکثرا محافظه کار یا خسیس هستند؛
  • یا خصوصیات مثبتی مثل: اکثرا صادق هستند؛ مهربان هستند؛ سخاوتمند هستند؛ اصول مشخصی دارند؛ اوضاع مالی خوبی دارند و…

برای درک بهتر سوال، یک مثال می زنیم:

بعنوان مثال، ممکن است جواب شما این باشد که :

من اغلب با افرادی که در ارتباط هستم، متوجه می شوم آنها خیلی به من اهمیت نمی دهند؛

خیلی به من و خواسته های من توجهی ندارند؛

نظرات من برای آنها اهمیت چندانی ندارد و این الگو معمولا برای من تکرار می شود. خواه در روابط ام با پدر و مادرم یا همسرم یا فرزندم یا رئیس و همکارانم و…

یا در زندگی مشترک ما، همیشه خواسته های همسرم مد نظر است و نظرات من آنچنان اهمیت ندارد. همانگونه که در زندگی با پدر و مادرم، همیشه خواسته های خواهر و برادرهایم مهم تر از خواسته ها و نظرات من بود؛

بعنوان مثال: معمولا مادرم همیشه غذای مورد علاقه سایر خواهر و برادرهایم را درست می کرد و…

این الگو و این اشتراک را در بین همکارانم هم می توانم ببینم که در یک کلام به من توجه نمی کنند یا من در روابط ام احترام کافی دریافت نمی کنم و این من را آزار می دهد.

نکته:

هدف از سوال این است که با تامل در این سوال، یک سری شباهت های غیر قابل انکار را  در ویژگی های شخصیتی یا رفتاری افرادی بشناسی که با آنها در ارتباط هستی تا از این طریق بتوانی باورهای بنیادین خود را درباره روابط بشناسی و اگر از جنس آن روابط راضی نیستی، تغییر روابط خود را از تغییر باورهای بنیادین خود درباره روابط شروع کنی


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 9
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    سلام فاطمه جان

    چقدر کامنتتون رو دوست دارم.

    مثال کتری خیلی حقیقی و قابل درک هست، خیلی لذت بردم.

    دقیقا منم اینطوری شدم، یه عالمه مثال ریز و درشت اومد تو ذهنم که بله، سمانه ی قبلی با جدید چقدر فرق کرده…

    چقدر آروم تر شده.

    چقدر با خودش و بیرون در صلح بیشتریه.

    چقدر کمتر واکنش گرا هست و بهتر واکنش خلق میکنه.

    چقدر جذابه که نتایج کار کردن روی خود، اینطوری به صورت صبر و آرامش و تامل تو لحظات زندگیم دارن ظاهر میشن.

    خدا رو بی نهایت شاکرم.

    از استاد بی نهایت سپاس گزارم.

    از تک تک دوستانی که کامنت میذارن و راهگشا هستن سپاس گزارم.

    تحسینتون میکنم برای پاسخی که برای سعیده جانِ خوش انرژی گذاشتین.

    خدا رو خیلی شاکرم برای این سایتِ توحیدی و ارزشمند.

    منم بارها شده خواستم بنویسم ولی نشده…

    الان هدایتی اومدم و شروع کردم به نوشتن برای شما و تحسینتون برای آرامشتون، برای اون خیره گفتنتون تو ماجرای کتری قوری…

    چقدر این عبارت معجزه میکنه:

    الخیر فی ماوقع

    هر چی پیش بیاد خیره، هر چی پیش بیاد به نفعِ منه، خیرِ من هست.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    به نام خدایی که عاشقشم، به نام خدایی که عاشقمه

    سلام فاطمه خانم عزیز و مهربان.

    براتون دنیا دنیا آرامش و سلامتی و ثروت آرزو میکنم الان و هر زمانی که این پیکِ دوستی و حسِ خوب میرسه دستتون.

    امروز صبح اتفاقی پیش اومد که یاد شما و این کامنتتون افتادم…

    دفترها و وسایلم روی میز غذاخوری پهن بود به عادت اکثر اوقات و مینوشتم، یه لیوان آب هم آورده بودم که بخورم…

    دستم خورد لیوان آب مفصل ریخت روی دفترم و میز و مداد و وسایلم…

    واکنشم خلق شد: خِیره، آب روشنی هست…

    دفترمو گذاشتم خشک شه جلوی پنجره.

    با پارچه خشک کردم میز رو.

    بدون هیچگونه اوقات تلخیِ رایجِ گذشته…

    عاشقِ این لحظاتی هستم که خودم خلقشون میکنم و واکنش گرا نیستم.

    عجب چیزی شدی سمانه، عاشقتم دختر.

    ماچ به خودم، ماچ به خدا.

    استاد جانم، بابت تک تک واکنش هایی که خلق میکنم خودم که تعدادشون هم داره بیشتر میشه، از شما سپاس گزارم.

    استاد جانم، سید حسین عباس منش عزیز و دوست داشتنی، انسان صادق و توحیدی، بهترین الگوی من در حیطه ی مادیات و معنویات، سپاس گزارتونم ثانیه به ثانیه.

    بی نهایت سپاس گزار خدا هستم که منو در مدار آگاهی قرار داد و تونستم این حس های شیرین رو تو زندگیم تجربه کنم در زمان حیاتم.

    استاد شما همیشه میگین از نتایجمون با شما صحبت کنیم و شعار تکرار نکنیم…

    اینکه سمانه خودش میدونه چقدر در لحظه سریع واکنش گرا بود و هست، اما این مدتی که متمرکزتر داره روی خودش کار میکنه با آگاهی های سایت و داره کم کم واکنش خلق میکنه، اینکه پله پله دارم جلو میام و یاد میگیرم، درکم بهتر میشه، مدارم عوض شده که خودم با پوست و گوشت و استخونم دارم حسش میکنم، اعتماد به نفس و عزت نفسم که بهبود پیدا کرده، درک بهترم نسبت به هدایت و تسلیم خدا بودن، افزایش شجاعت و جسارتم، بهبود باورهای چِغِر و بد بدنم در رابطه با ثروت و فراوانی، بهبود باورهام و ورودِ راحت ترِ ثروت به زندگیم، توجهم به زیبایی ها و ورودشون تو زندگیم، توجهم به تحسین و ورود تحسین به زندگیم، سلامتیم، آرامش عمیق و قلبیم، ورودم به مدار امنیت، بهبودِ ارتباطم با عزیزانم، بهبود کنترل ذهنم، تناسبِ اندامم، لذت بردنم از زندگی با هر چی که دارم الان، سپاس گزارتر شدنم به صورت قلبی و ارتباطِ قلبیِ عمیق تر با خدا و خیلی چیزهای دیگه…

    این یعنی نتیجه، یعنی دارم ثمره ی بهبود باورهامو اندازه ی تلاش و کوششم میبینم و حس میکنم.

    برای تک تک تغییرات و بهبودهام شاکر خدا هستم.

    تحسین میکنم خودمو.

    سپاس گزار شما هستم استاد جانم که سخاوتمندانه به اشتراک میذارین این همه اگاهیِ ناب و خالص و اصل رو.

    حقیقتاً اون لیوان آبی که صبح ریخت روی میز روشنی بود و نور که واردِ زندگیم شد…

    چند روز بود که نوشتنم تو سایت اتفاق نمیوفتاد، خوشحالم از دیروز دوباره سعادت پیدا کردم که بنویسم.

    خدایا قلبِ من پیش تو گیره، کنارِ تو همه چی بی نظیره

    عاشقتم خدا، بمبِ انرژیِ من، قربونت بره سمانه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    سلام آقا ایوب

    تحسین برانگیز هستین که با نوشتن، دارین خودتون رو تحلیل و مطالعه میکنین.

    این خیلی جسارت و شجاعت میخواد.

    آفرین به شما.

    در آغوش خدا و هدایت هاش، هر لحظه به رشد و درک آگاهی و عمل به ایمان نزدیک و نزدیکتر بشین.

    خدایا بی نهایت دوستت دارم و سپاس گزارتم برای همه ی ثروت و نعمت هام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    سلام فاطمه جان.

    الان متوجه شدم شما مامانِ یاسمن جان هستین.

    چقدر قشنگه که شما و دخترِ قشنگتون عضو سایت هستین و کامنت مینویسین.

    تحسین برانگیز هستین که روی خودتون کار میکنین و در کنار هم تو این مسیر عالی رشد میکنین.

    خدا حفظتون کنه.

    منم با مامانم خیلی صحبت میکنیم، مخصوصا این اواخر بیشتر صحبت هامون انرژی خوب داره و در مورد رشد و بهبود هست، مامانم عضو سایت نیست ولی فایلهای استاد رو تو فلش براش ریختم و گوش میده.

    برام خیلی جالب بود که اعضای یه خانواده تو سایت هستن، قبلا متوجه شدم سید علی خوشدل عزیز و عارفه جان و شکیبا جان که خانواده هستن عضو سایت هستن، الان هم شما و دختر عزیزتون یاسمن جان زمانی، که کامنت هاشو قبلا خونده بودم.

    براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم در کنار عزیزانتون.

    جالبه که چند دقیقه قبل کامنت شما برای خودم در پاسخ به پیام هامو دیدم و خوندم و سپاس گزارم از وقتی که گذاشتین و برام نوشتین.

    الان هم هدایت شدم پاسخ بنویسم اینجا براتون.

    خدای قشنگم، دوستت دارم و سپاس گزارتم فراوان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    به نام خدای هدایتگرم.

    سلام فاطمه جان.

    سلام به همه ی دوستانِ عزیزِ هم فرکانسی و هم مدار.

    ممنونم از پاسخی که با مهر برام نوشتین فاطمه جان.

    اومدم تخصصی از شما تشکر کنم، تشکری ویژه:

    اولین پاسخی که در سایت برای من اومد از طرف شما بود به تاریخِ 11 دی 1401، الان هم پاسخ شما به دستم رسیده که 11 تیر 1402 برام ارسال کردین.

    برای من خیلی جالبه.

    یه نشونه ی قشنگ تو کامنت های سایت برام محسوب میشه و جذابیت حرکت در این مسیر و ادامه دادنش.

    سپاس گزارم که سخاوتمندانه برای من و بقیه ی بچه ها مینویسین و مهربونی رو پخش میکنین در این سایتِ توحیدی و دوست داشتنی.

    سپاس گزارم ازتون برای اینکه تحسینم کردین.

    بهترین ها برای شما، یاسمن جان و خانواده ی عزیزتون.

    خدایا عاشقتم که منو هدایت میکنی هر لحظه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    سلام زهرا جانِ عزیزِ دلم.

    امروز به یادت بودم، یعنی دلم برات تنگ شد.

    الان هدایت شدم به کامنت سمانه سادات عزیز و بعدش شما.

    با خودم گفت چه جالب.

    برات دنیا دنیا آرامش، سعادت، سلامتی، ثروت، حسِ خوب، روابط خوب آرزو میکنم.

    ان شاالله بهترین ها در مسیر زندگیت باشه.

    سرشار بشی از حس های خوب و اتفاقات خوب.

    دوستت دارم.

    خدایا سپاس گزارم برای این سایت توحیدی و آشنایی با استاد جان و مریم جون و دوست های عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    سلام محمد آقا.

    تحسینتون میکنم برای کامنت زیبای سپاس گزاری که نوشتین.

    دعای آخر کامنت فوق العاده بود و سرشار از حسِ قشنگِ انسانی.

    لحظه های خودتون هم سرشار از نگاهِ خدا باشه.

    نگاهِ جنسیتی چیزیه که فکر میکنم آسیبِ مشترک زده به همه ی آدم ها، فرقی هم نداره بین خانم ها و آقایون.

    باعث یه فاصله شده، باعث بروز حساسیت و ترس شده.

    اینکه شخصِ خود من هم به دلیل آموزش ها و رفتارهای غلط اجتماع و … همیشه یه ترسی از آقایون توی دلم بود از نوجوانی به بعد…

    اینکه آسیب میزنن به خانم ها، نگاهشون مشکل داره، خودشون خطرناک هستن و تولید مزاحمت و آسیب میکنن برای خانم ها…

    این باورها از کجا اومده نشسته توی ذهنِ من؟

    از مدرسه، اجتماع، حتی خانواده.

    من در یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و خودمم متمایل بودم همیشه به این مذهب.

    مذهب که میگم منظورم توحید نیستا…

    اتفاقاً دیشب با همسرم صحبت میکردیم بهش گفتم من یا ما روکِشِ مذهبی داشتیم یا داریم، فارغ از اینکه بدونیم برای چی یه سری کارها رو میکنیم، انگار که دین اسلام و شیعه بودن فقط یه برچسب باشه روی ما، وگرنه که من دنبالِ حقیقت اسلام و دین نرفتم هیچوقت، حتی دنبالِ خودِ خدای حقیقی هم نرفته بودم تا قبل از فایلهای توحید عملی استاد.

    تازه اونجا بود که با خدای حقیقی که بی نهایت مهربونه، قدرتمنده، هدایتگره، ثروتمنده، وهابه، رزاقه و … آشنا شدم و لحظه به لحظه بیشتر عاشقش شدم.

    دینِ من، ارثی به من رسید، از من نبود، با شناخت من نبود، الان هم نمیتونم ادعا کنم کشفش کردم، الان تازه وارد مرحله ای شدم که تو 36 سالگی تازه دارم بررسی میکنم و کشف و شهود میکنم که اصل چیه فرع چیه؟

    چطوری با خدا ارتباط درست و حقیقی شکل بدم؟

    چطوری میتونم خلق کنم تو زندگیم؟

    چطوری ذهنم رو کنترل کنم و اتفاقات خوب جاری بشه تو زندگیم.

    اینکه خود من تحت تاثیر باورهای مذهبی خانواده و اجتماع، سمتِ هیچ پسری نرفتم تا خودِ زمانِ ازدواجم…

    چرا؟

    چون پسرها رو به قول شما در درجه ی اول یه انسان نمیدیدم، روحِ متصل به هم و پاره ای از خدا نمیدیدم، غول میدیدم، موجودات خطرناکِ آسیب زننده و بدون چارچوبِ اخلاقی و جنسی میدیدم…

    من تحت آموزش و باورهای غلط، خودم رو دور کردم از روابطِ سالمِ انسانی با جنس مذکر…

    همیشه با دیده ی ترس و عقب کشیدن شدید روبه رو شدم با آقایون.

    این باور محدود کننده که سمتشون نمیرم تا خطری تهدیدم نکنه…

    اینکه حتی نتونستم یاد بگیرم تو چشم هاشون نگاه کنم چه برسه به اینکه صحبت کنم باهاشون…

    خیلی مطلق نه، ولی جنسِ ارتباطاطم خیلی خیلی محدود بوده با اقایون، در حد نیاز و ضرورت، نه اینکه اونارو هم مثل خانم ها ببینم و بخوام گفتگو کنم باهاشون.

    یه چیزی باعث این باورها شده و تشدیدش کرده، مثلا تو اتوبوس جدا کردن قسمت خانمها و اقایون، اتفاقا من هر وقت قسمت مردانه و جلوی اتوبوس نشستم خیلی خیلی رفتار محترمانه ای دیدم از اقایون، خیلی کم شده آقایون غُر بزنن که خانمی در قسمت مردانه و جلوی اتوبوس نشسته، در حالیکه خانم ها اگه برعکسش اتفاق بیوفته بیشتر غُر میزدن که چرا یه آقا اومده قسمت زنانه و عقب اتوبوس نشسته…

    چرا راه دور بریم، خود من تو افکارم اصلا درست نمیدیدم و خوشم نمیومد یه آقا بیاد قسمت زنانه اتوبوس…

    من تو کل حرفهام و پیامم نمیگم انسانِ ناسالم وجود نداره، چه مرد چه زن، اما به این درک رسیدم افکار خودم باعث میشه چه آدم هایی با چه فرکانسهایی وارد مدارِ من بشن، یعنی مدار من چیه که اون آدما واردش میشن، اگه فرکانس خودم سلامتی باشی از همون جنس آدم وارد مدارم میشن …

    وقتی خودم اجازه ی دسترسی میدم به آدم ها، پس میتونه در کنترل خودم باشه آدم هایی که میبینم…

    خداوند یکتا، لطف کرد تو زندگیم منو با همسرم آشنا کرد، ایشون فوق العاده انسان مهربون، شریف و باشخصیتیه.

    با طرز تفکری کاملا متفاوت از من نسبت به مرد و زن…

    همیشه هم به من می‌گفت محدودیت، تولید حرص و طمع میکنه تو همه چیز، تو روابط و …

    آدما باید آزاد باشن تا بتونن انتخاب کنن.

    و من تازه بعد از آشنایی با استاد و سایت و ‌… کم کم حرکت کردم به سمت اینکه کجای این جهان ایستادم؟

    تا حالا چطوری فکر کردم، چه فکرهایی درست و چه فکرهایی غلطه.

    باعث خوشحالی و افتخارمه تو این سایت با خانم ها و آقایون بسیار دوست داشتنی، ناب، خوش اخلاق، مهربانی آشنا شدم که هدف همه شون بهبود و رشدشون هست.

    درست زندگی کردن هست.

    ممنونم از استاد جان که این فضای امن، سالم، انرژی مثبت دو برای همه مون فراهم کردن تا به راحتی تعامل کنیم، گفتگو کنیم، خودمون رو جزئی از یه کل منسجم ببینیم.

    من عاشق مفهوم پاره های خدا هستم، اینکه هر کدوم مون یک تکه از خدا هستیم، خدا رو درونمون داریم، اینطوری خیلی زیبا میبینم همه ی آدم ها رو، دیگه نمی‌ترسم ازشون…

    و دقیقا با همین نگاه رفتم وارد مدار امنیت شدم…

    که صبح زود هم میرم پیاده روی نمیترسم کسی آسیب بزنه یا با کلام یا رفتارش موجبِ ترس یا نگرانیم بشه…

    داشتم به خواهرم میگفتم چند روز پیش، من همون سمانه ای نیستم دیگه که تو خیابون با احتیاط از کنار آقایون رد میشد…

    چرا؟ چون اونارو موجودات خطرناکی میدیدم که نگاهشون ناسالمه، دنبالِ غرایض جنسی هستن فقط و …

    یعنی در حقشون بی لطفی بود که فکر میکردم انسان نیستن در درجه اول…

    خدا رو خیلی شاکرم که همسر بسیار بسیار انسان و متشخص و مهربونی رو بهم هدیه داد تا با آرامش بتونم بهتر درک کنم در درجه اول مرد یا زن بودن ما آدم ها فرقی نداره، مهم شخصیت و طرز تفکر ما هست که میتونه ما رو بهبود بده یا باعث سقوطمون بشه.

    چرا اون زمان که نوجوان، جوان بودم میترسیدم از متلک هایی که پسرها به دخترها مینداختن یا نگاهشون به دخترها

    و الان از کنار هر آقایی عبور میکنم نه تنها نمی‌ترسم بلکه حس میکنم پاره ای از خداست و در امنیت مطلق عبور میکنم؟

    من و باور و نگاهم عوض شد…

    همین…

    تو خیابون، موقع پیاده روی، تو پارک سلام میکنم به ورزشکاران اقا، با روی خوش و خندان…

    با حسِ بی نظیر و سالمی که از ذهن خودم بیرون میاد و طبیعتا افراد بیرون هم برای من در سلامت کامل اخلاقی هستن.

    عاشق این مدار امنیت شدم که آدم ها رو دوست دارم فارغ از جنسیتشون.

    به راحتی تحسینشون میکنم، صورتِ زیباشونو، خوش اخلاقی شونو، ورزشکار بودنشون رو، خوش تیپی شون رو…

    چی شده حالا؟

    جهان و مخلوقات خدا برام هر لحظه زیبا و زیباتر میشن.

    امنیتم بالاتر میره.

    چیزی که سید علی خوشدل عزیز و نازنین تو کامنتش نوشت، دقیقا از باورهای خانواده های مذهبی (به تعبیرِ خودم بعضاً روکش و نقابِ مذهبی نه صرفا رعایت قوانینِ خداوند یکتا) نشاءت میگیره.

    من با پوست و گوشت و استخونم درک میکنم وقتی یه دختر یا یه پسر تا دانشگاه یا زمان ازدواجش هیچ سلام علیک یا معاشرت سالمی رو برقرار نکرده با جنس مخالف خودش یعنی چی؟

    اینکه این محدودیت، تازه موجب ایجاد چه آسیب های فراوان تری براش میشه یعنی چی.

    اگه بخوام ریز بشم تو باورهای مخرب در اصطلاح مذهبی ام، خیلی چیزها هست که بهم آسیب زده، اتفاقا منو دور کرده از اصل و چسبونده به فرع…

    دورم کرده بود اتفاقا از خودِ خدا که اصله، از توحید که اصله، چسبیده بودم به شاخ و برگ ها…

    همسرم همیشه تاکید داشت و داره سمانه اصل رو بچسب، از حاشیه و فرع دور شو…

    تازه دارم کم کم خودمو پیدا میکنم.

    برای همه ی دوستای عزیزن از خدا میخوام یه همسفر خوب تو زندگیشون وارد شه که با هم رشد کنن، همسفر خوب یکی از نعمت های خداونده که من خیلی شاکرم از بابت حضور و آشنایی با همسرم…

    ناخوداگاه من فرکانس فرستاده برای جذب همسرم، تازه الان بهتر درک میکنم که هر چی خودت باشی یا نزدیک شی به اون سمت، جهان هم همونارو میاره تو زندگیت…

    هر چی بهتر و قشنگتر میبینم آدم ها، مخلوقات خدا رو، ارتباطات بهتری دارم، عشق بیشتری دارم به پیرامونم و …

    محمد آقا، ممنونم از کامنت زیبا و جذابی که نوشتین، نکات مهم کامنت سید علی عزیز و توحیدی رو بولد کردین و یادآوری کردین مجدد.

    مرسی که دست خدا شدین و انگیزه شدین برام که بنویسم برای اولین بار تو یه جمع و گروه از باورهای محدود کننده ی روابط بین خانم ها و آقایون.

    اینکه خودمم بهتر درک کنم اولین نکته مهم و اصل اینه آدم ها رو فارغ از جنسیتشون، اول یه انسان ببینم و وارد تعامل بشم، با نگاه سالم خودم، آدم های سالم وارد مدارم میشن چون خودم دارم سالم بهشون نگاه میکنم، اگه آدمهای ناسالم سر راهم بیان به خاطر باورهای ناسالم خودمه، به عبارتی خودم اجازه ورود دادم بهشون.همون تعبیرِ بما کسبت ایدیهم…

    خودِ من، هر ثانیه نیاز دارم به یادآوری…

    انقدر که بشه جزو شخصیتم باورهای خوب و رفتارهای درست.

    سپاس گزارم استاد عزیزم.

    هیچوقت فکر نمیکردم جایی باشه که بتونم انقدر راحت و شفاف در مورد این مسائل صحبت کنم غیر از داخلِ خانواده خودم.

    اینجا در ظاهر همدیگه رو ندیدیم، اما جنسِ ارتباطاتمون خیلی دلی، عمیق و سلامته.

    این ناشی از توحیدی بودن این سایت و استاد و بچه هاست.

    فرکانسهای مشابه با هم تعامل دارن، فرکانس ها و مدارهای متفاوت اصلا به هم دسترسی ندارن که بخوان تاثیر بذارن روی هم، چه مثبت چه منفی‌…

    عاشق مفهوم فرکانس، مدار، دسترسی یا عدم دسترسی به مدارها هستم.

    بعد از مبحثِ جذابِ هدایت، این دومین مبحثِ جذابه برای من که شدیدا قند تو دلم آب میکنه که درک کنم الان تو چه مداری وارد شدم، از چه مداری خارج شدم، دسترسی و عدم دسترسی هام چیا هستن و اینکه کلا ببینم الان کجا ایستادم و با زندگیم چند چندم…

    تو حیطه روابط متوجه شدم وقتی من نگاهم درست میشه، جهان رو عشق میبینم، مخلوقات خدا رو عشق میبینم، نه تنها آدم های جذاب جدید وارد زندگیم میشه، بلکه رفتار آدم های موجود در زندگیم هم با عشق بیشتری میشه برام…

    به عبارتی رسیدم به این اصل که هر چی اطرافم میاد از درونِ خودم فرستاده میشه.

    حالم خوبه با خودم و حسم نسبت به آدم‌ها با قلبم عالیه، بیرون هم لاجرم ارتباط‌های عالی رو تجربه میکنم.

    حالم با خودم خوب نیست، حسم نسبت به آدم‌ها منفی میشه، از بیرون هم حس ناخوبی دریافت میکنم.

    محمد آقا در آغوش خدا باشین همیشه.

    برکت، ثروت، سلامتی، خوشبختی، ارتباط‌های خوب فوران کنه تو زندگیتون هر ثانیه.

    استاد جانم، سیدِ دوست داشتنی، استاد عباس منشِ صادق و توحیدیِ عزیزم:

    شما وارد زندگیم شدین تا یه خونه تکونیِ اساسی و ریشه ای تو باورهام انجام بدم.

    خوب هاشو نگه دارم و تقویت کنم.

    آشغالهاشو دور بریزم و از سنگینی و بار اضافی بودنشون خلاص شم.

    سپاس گزار خدا هستم که شما رو بهم هدیه داد، مریم جون، سایت و بچه های باصفای اینجا رو بهم هدیه داد.

    سپاس گزار شما هستم ثانیه به ثانیه، جذاب ترین معلم.

    خدایا عاشقتم، خوشحالم که تو زندگیمی، سپاس گزارتم برای سایت و همه ی دوستای عزیزِ توحیدیم، از استاد عزیز و مریم جانم تا تک تک عزیزانم در سایت که با کامنتهاشون مسیر رو روشن تر میکنن برای من.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    سلام فاطمه خانم عزیز و دوست داشتنی.

    دیشب ساعت 22:47 دقیقه دایره آبی رو دیدم و خوشحال شدم که پیام دارم از یکی از دوستانِ عزیزِ توحیدیم در این سایت پر محتوا.

    خوشحالم کردین که برام نوشتین.

    ماچتون خیلی بهم چسبید.

    سلامتی و ثروت و آرامش فَوَران کنه تو ثانیه به ثانیه ی زندگیتون.

    خدا رو شکر برای هم مسیر بودت شما و سه تا دخترهای گلتون در مسیر بهبود و رشد.

    خدا رو شکر برای هم مسیری خودم و مامانم و اعضای خانواده ام در مسیر رشد و بهبود.

    ممنونم که تحسینم کردین، گوارای وجودم شد.

    در مورد دفتر یاد گذشته ام افتادم: قبلا اگه چیزی رو اشتباه مینوشتم یا کوچکترین لَکی روی دفتر میوفتاد اون صفحه رو میکندم تا نبینم اون اشتباه یا کثیفی رو، و دوباره مینوشتم. این از کمال گرایی ام میومد.

    الان تبدیل به چیزی شدم که دیشب تو دفتری نوشتم که به واسطه آب ریختن روش کاملا صفحاتش کپلی و قلبمه سلمبه شده و ظاهری غیر نامتعارف پیدا کرده …

    به راحتی مینوشتم دیشب، این تغییر رو تنوع دیدم و به زندگیم ادامه دادم.

    این نتیجه برای من شگفت انگیزه، خیلی شاکر خدا هستم، خیلی شاکر استاد هستم و تک تک آموزش های ناب و خالصشون.

    خدایا سپاس گزارم برای نعمت و ثروتِ ورودِ دوستانِ عالی و توحیدی به زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    سلام زهرای نازنینم.

    نمیتونی تصور کنی چقدر ذوق کردم که دیدم برام پیام فرستادی.

    نمیدونم خوندی یا نخوندی، یا اصلا پیام دیشبم تایید شده که بتونی بخونیش:

    انتهای پیامی که برای یه دوستِ عزیز تو سایت نوشته بودم، نوشتم که دلم میخواد شما برام پاسخ بنویسی…

    الان این لحظه نزدیک 8 شب، 16 تیر 1402، روز عید غدیر، پیامت رسید دستم…

    هدیه ات رسید دستم.

    * هم خوشحالم که به خواسته ام رسیدم.

    * هم دوباره قدرتِ خلقِ زندگی توسط خود، اومد جلوی چشم هام تا کاملاً منطقی اثبات شه که بخواهم تا بهم داده بشه. پر قدرت و با اعتماد.

    * هم گفتگو با تو برام شکل گرفته.

    زهرا جانم ممنونم که قانونِ احساسِ خوب= اتفاقات خوب رو بهم یادآوری کردی…

    تو تایید کردی کاری رو که چند دقیقه پیش جلوی آینه داشتم انجام میدادم…

    اول که متوجه شدم به هیچ عنوان در مسیرِ کار کردن روی خودم نخوام کسی رو واردِ مسیر کنم، چون اینطوری تمرکز خودم کم میشه از روی خودم و میرم تو حاشیه…

    استاد شونصد میلیون بار گفت طفلکی…

    و میگه…

    و خواهد گفت…

    اما من لازم داشتم حسابی و مفصل چک و لگد بخورم از جهان تا بهم ثابت شه، شیر فهم شم، درک کنم بعد برسم به حرفِ استاد و حالا بگم چشم استاد، چشم…

    اتفاقا خوشحالم از این بابت…

    تلاش میکنم هوشیارانه تر عمل کنم از این لحظه به بعد…

    لازمه برام که در سکوت سرم تو لاک خودم باشه، کار کنم…

    نسخه نپیچم

    بالای منبر نرم

    موعظه نکنم

    به عبارتی هیجاناتم رو بهتر کنترل کنم.

    اتفاقا زحمتم کم میشه

    بارم سبک میشه

    انگار که پام از روی یه ترمز هم برداشته میشه تا سرعتم بهتر شه.

    تا همینجا، ادامه نمیدم دیگه…

    جلوی آینه گفتگو کردم شفاف با خودم…

    گفتم همونقدر که روی ضعف داری توجه میکنی، لطفا روی تغییراتت، بهبودهات، رشدت در این مدت، مخصوصا از اواخر شهریور 1401 تا همین الان 16 تیر 1402 مرور کن و ببین چیکارا کردی…

    لاجرم انقدر تعداد تغییرات و بهبودام بالاست که بگم به خودم، تمرکزم از ضعف ها معطوف میشه به حُسن ها و خب طبیعیه که میرم به سمت بهبودهای بیشتر…

    من دوستت دارم زهرا جانم.

    قربونِ اون صورتِ همچون ماهت برم من.

    از خدا برات هدایت میخوام به سمتِ بهترینها، در بهترین زمان و شرایط و مکان.

    میخوام که دست های خدا سر ریز شن تو زندگیت تا خواسته هات عملی بشن.

    میخوام که غرق بشی تو نورِ خودش…

    الله نور سماوات والارض

    یهدی الله لنوره من یشاء

    الهی که آسان بشی برای آسانی ها.

    میخوام که به آرامش برسی، مسیرش از تسلیمِ خدا بودن هست…

    بزرگترین معجزه ی ما حضورِ خدا تو زندگیمونه، همه ی مخلوقات…

    با خدا میتونم هر کاری رو انجام بدم.

    از پَسِ انجامِ هر کاری بر بیام.

    تو هم از پَسِ هر کاری برمیای، چون خدا هر لحظه پیشته، در محضرِ خدا همه چیز شفاف و روشنه…

    هیچ نقطه ی تاریکی وجود نداره وقتی با خدا هستی هر جایی که میری.

    به قول سعیده جانم، از دریافت نقطه ی آبی ات، خیلی خوشحال شدم، مسرور شدم…

    خوشحالم که کامنتِ امروزم، برای تو و به عشقِ تو نوشته شد زهرا جانِ نظام الدینیِ عزیزِ دل و محبوبِ خدا.

    ماچ به رویِ ماهت.

    مرسی که برام نوشتی، مرسی که برام بهترین ها رو خواستی.

    خدایا مرسی که قدرتِ خلقِ زندگیمو دادی دست خودم، و منو با استاد عباس منش آشنا کردی تا یادم بده چطوری باید اینکار رو انجام بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت