پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز و مریم مهربانم
سلام به دوستان عزیزم
امروز برام نشانه اومد که باید تمرین آگهی بازرگانی رو انجام بدم، یکی دو ماه پیش میخواستم انجامش بدم ولی مقاومت داشتم تا اینکه فراموشم شد، باز امروز دیدم باید انجامش بدم، خدای من چقدر سخته، چقدر سخته توی ذهنم، باید مقاومتمو بشکنم، باید بتونم، باید بشه، میدونم اگه انجامش بدم مدارم بالاتر میره، میدونم برای رشدم لازمه میدونم اینا رو، باید تکاملمو طی کنم، حتی وقتی به این فکر میکنم برم توی پارک و توی جمع انجامش بدم قلبم تند میزنه، گفتم باید از یکی دونفر شروع کنم، از خانواده م شروع کنم بعد برم سراغ غریبه ها، از خدا هدایت خواستم و فکر کردم شاید برای شروع بد نباشه بیام اینجا و خودمو تبلیغ کنم، میدونم این کار شاید برای بعضی ها خیلی راحت باشه، ولی برای شروع من اوکیه، از مجازی و این سایت شروع میکنم و کم کم قدمای بعدی رو برمیدارم، خب من عاطفه ام، 30 سالمه و از سنم کمتر نشون میدم، همه اینو همیشه بهم گفتن، همیشه از بچگی تا الان بابت زیباییم تحسین شدم، دختر باهوشی هستم و تحصیلات مقطع ارشد ادبیات دارم از دانشگاه ملی و با معدل الف فارغ التحصیل شدم، همیشه اگر به مشکلی بخورم دنبال راه حلش میرم، خودم دنبال راه حل میرم و تا حلش نکنم ول کن نیستم، حتی چیزای کوچیک مثل مواردی که برای گوشی یا لپ تاپم پیش میاد، انقدر دنبال یادگیری میرم تا حلش کنم و اینو باور کردم که من میتونم به راحتی از پس هر مسئله ای بربیام، اندام خیلی خوبی دارم و از وقتی یادمه دختر مستقلی بودم و حتی فروشندگی کردم، الان پریمیر رو یاد گرفتم و هر روز هم در حال یادگیری بیشترم و درامدم هم از این راهه، روابطم خوبه و انسان مهربون و بخشنده ای هستم، خوش قول و خوش سلیقه ام و البته خیلی هم خوشتیپ، خوش خطم و توی نقاشی هم استعداد دارم، بلدم پته که سوغات کرمانه بدوزم، بافتنی بلدم و میتونم لیوان و فنجونای چوبی بسازم و ازش درامد هم داشتم، خیلی مودبم و همیشه سعی کردم خوش برخورد و بافرهنگ باشم، تمیز و مرتبم و همیشه بوی خوب میدم و به بدن و جسمم اهمیت میدم، برای پوست و موهام ارزش قائلم و بهشون رسیدگی میکنم، موهای فر بسیار زیبایی دارم که هرکس میبینه میپرسه موهای خودته؟انقدر که سالم و زیبان، دستپخت خوبی دارم و قورمه سبزی هام خیلی خوشمزه میشه، کیک و دسر بلدم درست کنم، خودمو دوست دارم و خودمو با همه ویژگی های مثبت و نقص هام پذیرفتم و در تلاشم خودمو بهبود بدم، امیدوارم به زودی تمرین آگهی بازرگانی رو حضوری انجام بدم و از نتایجش بیام و تعریف کنم. دوستتون دارم
بنام رب العالمین
سلام به روی ماهت عاطفه جونم
هزار ماشالا شما خیلی هم زیبا هستی هم هنرمند
خیلی از کامنتت لذت بردم و کلی تحسینت کردم
آگهی بازرگانی بینظیره ، منم هر وقت بتونم انجامش دادم و میدم
با تمام وجودم تحسینت میکنم و میدونم عزت نفسی میسازی که کولاک میکنه
تو لایق و برازنده ی بهترین ها هستی
مخلوق زیبای خداوند
دوستت دارم و میبوسمت عزیزم
سلاااام سارای عزیزم، سارای قشنگممم.
ممنونم مهربون کامنتت کلی بهم انرژی داد، شما هم خیلی زیبایی، خوشحالم که دوستای عالی مثل شما دارم، اره واقعا در تلاشم عزت نفسمو بهبود بدم و دوره عزت نفس رو بخرم البته بعد از قدم 12، خداوند همیشه هدایت میکنه، بازم ممنونم بابت کامنتت، بهترین ها رو برات میخوام، دوستت دارم و منم میبوسمت
سلام عاطفه جان
احسنت به شما که هم خیلی زیبایی وهم هنرمند ومهربانی وخوش سلیقه بودنت را هم از کامنتت میشه حس کرد هم از چهره بی نظیرت
تحسینت میکنم چه ایده خوبی منم تا حالا آگهی بازرگانی ام را انجام ندادم واز این کار شما من هم ایده گرفتم از همین سایت شروع کنم
روی ماهت را میبوسم ومنتظر خواندن نتایج موفقیتهای فوق العاده ات هستم
سلام فهمیه مهربانم
ممنون و سپاسگزار خدا هستم بخاطر وجود دوستانی چون شما که دستان خدایید و از جنس نور، ممنون بابت نظر زیبات و انرژی مثبتت، بهترین ها سهم قلب پر از مهرت فهمیه قشنگم، میبوسمت و برات آرزو میکنم که اهدافت از چیزی که فکر میکنی بهت نزدیکتر باشن
سلام دوست عزیز و هم فرکانس ام
خیلی لذت بردم از کامنت شما من قبل از اینکه کامنت شمارو بخونم عکس پروفایل شمارو دیدم بعد کامنت زیبای شمارو خوندم خیلی حس قدرتمند بودن و حس اعتماد بنفس گرفتم و چقدر این تمرین آگهی بازرگانی درست و قوی هستش بعداز خوندن کامنت رفتم دوبار عکس شمارو دیدم باورتون نمیشه عکس شما زیباتر شده بود و جذابیتتون چند برابر هزار ماشاالله
آرزوی بهترین هارو براتون دارم انشالله تو بلندی ها شمارو ببینم
من چونکه تو یک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم بلد نبودم با جنس مخالف ارتباط برقرار کنم و میترسیدم با دختری که نمیشناسمش صحبت کنم
یک روز باموتور بودم و یکه خانم با ماشین در حال حرکت بود رفتم کنارش و این تمرین آگهی بازرگانی رو انجام دادم اولش خیلی ذهنم مقاومت میکرد ولی انجامش دادم رفتم کنار ماشین با اعتماد به نفس سلام کردم و خودم و توانایی هایم رو بهش گفتم (تمرین آگهی بازرگانی ) بعدش اون خانم با ماشین آمد کنار ماشینشو پارک کرد و به من گفت علی آقا میشه منو موتور سوار کنی من عاشق موتور سواری هستم و بعد گوشیشو درآورد و خودش شماره منو گرفت من باورم نمیشد بعد از این موضوع چنان اعتمادبه نفسی پیدا کردم که راه رفتم عوض شده خیلی از درون احساس لیاقت می کردم و همش به خودم میگفتم ببین استاد عباس منش هرچی میگی
راست میگه باید انجام بدی و ایمان داشته باشی خدایا مرسی که استاد عباس منش رو آفریدی
آخه من قبلآ فکر میکردم باید با ماشین خارجی بری تا دخترا باهت دوست بشن
ممنون از شما بانو عاطفه که این کامنت شما باعث شد که بیشتر به آموزهای استاد عباس منش ایمان بیارم
عااااشقتم استاد عباس منش خوش اندام
به نام خدا
سلام سلام سلام به همگییییییی امیدوارم حال همگی عالی باشه…
((خدایاشکرت برای همه ی نعمت هایی که من نمیتونم بشمارمشون از بس زیادن))
خب یکم برای این سوال هیجان زده ام چون مشکل اساسیمه و خیلی تاثیر مستقیمی روی عزت نفسم داره به شخصه بخاطر همین دوست دارم دقیق راجبش بنویسم و ریشه یابیش کنم…
خب بریم سراغ سوال.
سوال: چه نوع افرادی رو من در ارتباطاتم جذب میکنم؟
جواب: وقتی به اکثر دوستام و آشناهام فکر میکنم میبینم دور و اطرافیان من اکثرا کسانی هستن که اعتماد به نفس زیادی دارند مخصوصا اعتماد به نفس در ارتباطات اینکه راحت حرف میزنن نظرشونو میگن و فکر بقیه براشون مهم نیست زیاد ، خیلی راحت ارتباط میگرن و حرفایی که میزنند دقیقا در جای مناسب و شرایط مناسب دقیقا نقطه مقابل خودم من واقعا به شخصه سختمه تو یه جمع 10/20 نفری بخوام حرف بزنم احتمالا حرف میزنم ولی چون اعتماد به نفس ندارم شاید حرفای مناسبی که جاشه رو نزنم و این موضوع به راحتی میتونه من شدیدا عصبی و ناراحت کنه….
دقت که میکنم کلا تو همه دوستام یه ویژگی هست که دوست دارم داشته باشمش ولی ندارم…
و خب این نشون میده که من دنبال نداشته هام تو بقییم و همین باعث میشه وقتی پیش دوستامم اعتماد به نفس کمتری داشته باشم و اون دوستم و واسه خودم بت کنم که آره اون این ویژگی خفن و داره ولی تو نداریش بخاطر همین خیلی الکی و زیاد از حد به دوستام اهمیت بدم و حتی شده وقتی پیش اونام خودم و فراموش کنم…
قشنگ مشخصه که چی باعث شده من این افراد و جذب کنم، بازم میرسیم به” عزت نفس ”
واقعا استاد قشنگم شما راست میگید که مهمترین و اولین قدم برای رسیدن به موفقیت عزت نفس ، هر چیزی و که ریشه یابیش میکنم به عزت نفس می رسم …
تا الآن هر خواسته ای و که داشتم و بهش نرسیدم دلیلش کمبود عزت نفس بود .
واقعا دارم روی خودم کار میکنم که عزت نفسم بهتر بشه و شده ولی هنوز کار دارم چون واقعا من لیاقتم خیلی بالاتر از این حرفاست و من باید به موقعیت ها و شرایط عالی برسم و خیلی خیلی خوشحالم که میتونم روی خودم کار کنم واقعا جای شکر داره…
استاد عزیزم خیلی از شما ممنونم که این فایل ها را رایگان در اختیار ما می ذارید هر فایلی که شما می ذارید بینهایت آگاهی وارد زندگی ما میشه به شدت خدارو برای وجود شما شکر میکنم….
مرسی که وقت گذاشتین و کامنت من و خوندین .
برای همه بهترینارو آرزو میکنم.
با سلام و وقت بخیر خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربونم
من آیناز هستم، خواهر صاحب این اکانت.
الان شنبه، ساعت 11:39، 1402/04/10
استاد عزیز چقدر قشنگ و واضح تو فایل توضیح دادین. توضیحاتتون بهم کمک کرد خیلی راحت بتونم یکسری الگو های تکرار شونده رو در روابطم پیدا کنم. من حتی تا حالا متوجه نشده بودم که از ارتباطم با مامان و بابا و خواهرم راضی نیستم. ینی به قول شما پذیرفته بودم که آدم با مامانش دعوا میکنه دیگه، یه دختر که حرف خاصی با باباش نداره بزنه، طبیعیه که خواهر من که ازم ده سال بزرگتره اولویت خانواده باشه. من واقعا ناملایمات در روابطم با خانوادم رو بدیهی دیدم. و به عنوان واقعیت پذیرفته بودم. درحالیکه این نیست. روابط میتونه راحتتر باشه. اینجوری باشه که ما در مورد خواسته ها صحبت کنیم، در مورد ایده های قشنگ.
بعد از اینکه این الگو ها به ذهنم اومد تازه فهمیدم چه باور هایی دارم من. خیلی شوکه شدم، اصلا فکر نمیکردم یه همچین باور هایی داشته باشم، ولی آگاهانه به ذهنم گفتم اشکال ندارم تا حالا این باور رو داشتی از الان با افکار درست میتونی باورت رو تغییر بدی. و کلی خدا رو شکر گفتم که متوجه این باور ها شدم. چرا که من واقعا باور دارم، اینکه میدونی که نمیدونی خیلی افتضاحه، حداقل با دونستم ضعفت میتونی اون رو بهتر کنی.
حالا بریم سراغ جواب سوال:
من همیشه با افرادی معاشرت دارم که از به حدی بیشتر با من صمیمی نمیشن. انگار از یه جایی دیگه با من راحت نیستن. مثلاً من هیچوقت به خونه ی دوستی دعوت نشدم که برم با هم فیلم ببینیم یا sleep over داشته باشیم، حتی در دبیرستان. دوستایی که وارد زندگیم میشن هیچوقت پیشنهاد نمیدن که با من برن بیرون. و فکر پشت این قضیه اینه که خب اون اشخاص چرا باید بخوان با من وقت بگذرونن! در واقع ضعف در عزت نفس!
البته لازم به ذکره که افراد همیشه در برخورد های اپل عاشق من هستن، ملی ازم تعریف میکنم و از مهربونیم میکنم و من برای این شاکر خداوندم.
افرادی که وارد زندگی من میشن اکثرا یک اتفاقی در گذشته براشون افتاده که از نظر روانی تاثیری روشون گذاشته و به نحوی هر وقت دوستی ما شروع میشه من مثل روانشناس عمل میکنم، افراد عقده هاشون رو بهم میگن، یا وقتی حوصلشون سر میره به من زنگ میزنن . که برمیگرده به اینکه من عاشق مباحث روانشناسی هستم و قبلاً هی دوست داشتم به بقیه کمک کنم عقده هاشون رو برطرف کنن، حالا دیگه تمام روابط من تو این قضیه خلاصه شده و این برای من خوشایند نیست. باور پست این الگو می دونه این باشه که ؛ من باور داشتم برای اینکه کسی بخواد با من وقت بگذرونن باید بدونه من میتونم براش مفید باشم و بهشون کمک کنم. در حالیکه باور درست این میشه که من لایق روابط سازنده و مثبت هستم فارغ از اینکه چه کمکی به طرف مقابل میکنم.
شما به نکته ی فوق العاده ای اشاره کردین در مورد رده سنی؛ من هم یک آن متوجه شدم بله! من اکثرا با افرادی که فاصله ی سنی زیادی با هام دارن ارتباط خوب برقرار میکنم، و به ندرت با کسی که هم سن و سال خودمه میتونم ارتباط برقرار کنم. این دو علت داره؛ یک: من باور ندارم که شخصی هم سن و سالم بخواد با من ارتباط برقرار کنه، در واقع من کافی نیستم. دو: فرد مناسبی هم سن و سال من وجود ندارد که حرف ما بهم بخونه و طرف یا خیلی مغرور نباشه یا خیلی خنگ نباشه. در واقع کمبود عزت نفس و باور کمبود! درحالیکه بینهایت انسان خوب و باهوش و با مهارت در دنیا وجود داره! و من با هر آنچه هستم لایق عشق و محبت هستم!
یک شباهت بارز دیگه غیبت کردن هست. من از غیبت متنفرم ولی در فضایی بزرگ شدم که همیشه افراد رو مثل سبزی گذاشتیم جلومون و سیر تا پیازشو مورد بررسی قرار دادیم. اصلا این کار یه دوره تنها مورد بحث تو خونواده من بود. با خانوادم میشینیم و رفتار ها و انتخاب های همه رو قضاوت میکنیم. همین موضوع باعث شده من بشدت از قضاوت شدن توسط خانواده خودم بترسم، چون میدونم ذهنشون چطور کار میکنه و چطور میتونن تصمیمات به ظاهر درست رو بد تعبیر کنن. بار ها هم سعی کردم بحث رو عوض کنم و بگم بیاین غیبت نکنیم، و چند باری جوابشون این بوده که: چطور شد وقتی خودت دلت میخواد میشینی غیبت میکنی حالا ما که میخوایم اینجوری ادا اصول میدی؟ خب ما میخوایم در این مورد صحبت کنیم. منم بغیر از خانوادم با کس دیگه ای صمیمی نیستم و برای اینکه رابطه بهم نخوره بهشون ملحق میشم و اون لحظه از دست خودم عصبانی هستم که تو چرا وقتی میدونی این کار درست نیست انجامش میدی، یکم مستقل باش و حس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم. ؛ الان چیزی که به ذهنم میرسه اینه که من اولا نباید خودم رو سرزنش کنم، مورد بعدی این که آدم رو زمین کم نیست که، حالا با خانوادت حرف مشترک نداری یه عالمه انسان فوق العاده در جهان وجود داره که میتونی باهاشون صحبت کنی.
یک الگوی دیگه اینه که افرادی که دور و بر من هستن اکثرا ناموفق و بیکار هستن، در واقع از زندگیشون ناراضین. ینی من تا حالا کسی رو دور و برم ندیدم که از زندگیش راضی باشه و غر نزنه. افرادی که دور و برم هستن خودشون رو بستن به فضای مجازی و یه حرفه ی خاصی رو پیش نمیگیرن. البته که برمیگرده به اینکه من خودم هم اینجوری هستم، و فکر نمیکنم لیاقت این رو داشته باشم که با شخصیتی که دارم با افراد بهتر در معاشرت باشم.
فعلا همین ها به ذهنم رسید. نوشتن اینها باعث شد واقعا به یسری باور های محدود کننده دسترسی پیدا کنم. از شما استاد عزیز ممنونم برای توضیحات واضح و کامل.
ممنونم که من رو شنیدین! من تمام
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام ،سلامی باعشق به استاد گرانقدرم ومریم بانوی عزیز ودوستان ارزشمندم
خداروشکر بخاطر درک آگاهیهای این فایل
استاد باید اقرار کنم تا قبل از گوش دادن به این فایل فکر میکردم وقتی به اصرار یکی از آشناها عضو سایت شدم وبا پیشنهاد ایشون دوره قانون آفرینش را تهیه کردم که البته من 6جلسه اول را تهیه کردم وایشان 5 جلسه بعد، اصلا این سایت برام مثل همان شبکه های اجتماعی واینستاگرام بود اصلا با روش کار و مطالب آشنا نبودم فقط فایلی اگر به دلم می چسبید گوش میدادمولی ناخود آگاه خیلی کلیدها را تکرار میکردم تو پرانتز بگم (چون درخانواده ای بزرگ شده بودم پراز باورهای مخرب در تمام زمینه ها بود خوشی آن روزها برام خواندن کتابهای عاشقانه وسریالهای تلویزیون بود که اینها هم بتنهایی به باورهای من دامن میزد البته که آن روزها کلمه ای به اسم باور را بلد نبودم فقط یه چیزی بود به اسم اعتقاد
تا وارد زندگی زناشویی شدم بشدت شخص حساس ،پرتوقع،دلسوز،مسئولیت پذیر بودم وبخاطر این خصوصیات اخلاقی مدام سعی میکردم مشکلات بقیه را حل کنم وقاعدتا چون خودم برا کسی کم نمیذاشتم این توقع را از بقیه داشتم ولی بقیه اعتنایی نمیکردند واین کار شده بود وظیفه من چون خودم دوست داشتم حس قربانی بودن را داشته باشم وحس ترحم دیگران را بر انگیزم دقیقا مثل آن دوستتون که یکی از قسمتهای دوره قانون آفرینش فرمودید جهان هم این شرایط واتفاقات راکه بر اساس واز ریشه فرکانسهای ارسالی خودم بود والبته نا آگاهانه وارد زندگیم میکرد شده بودم سنگ صبور همه ،حلال مشکلات غافل از اینکه چه ضربه هایی دارم بخودم میزنم در زندگی زناشویی اولم چون از خانواده از لحاظ اقتصادی پایینی بودم وبرعکس خانواده همسر سابقم از لحاظ مالی سطح بالاتری داشتند هر کاری میکردم تا مورد تایید بقیه باشم خیلی کارها را انجام میدادم با اینکه دوست نداشتم فقط برا اینکه بقیه بگن عجب دختر خوبی ،زن زندگی اینه ،کار میکردم وپول مواد همسرم را میدادم به شدت به ایشون وابسته بودم یادمه آن سالها یه دوره موفقیت تو یزد برگزار میشد که همسر سابقم دوره معارفه اش را شرکت کرد و منم به ایشون گفتم منم تمایل دارم این دوره را شرکت کنم ثبت نام دوره 750 هزار تومن بود گفتم مهم نیست منم میخوام شرکت کنم وآنجا بود که با مفهوم فرکانس وقانون جذب آشنا شدم بعد کم کم یه چیزهایی در من بدون اینکه متوجه باشه یا بدونم نتیجه این تغییرات در زندگیم چی میشه تغییر کرد روابطم را محدود کردم فقط از خدا میخواستم کمکم کنه دیگه تمام حقوقم را به همسرم نمیدادم برای خودم وکارم ارزش قائل شدم وبا اینکه برام سخت بود وباورهای مخربی داشتم یکسال طول کشیدتا از آن زندگی جدا بشم )والان که با این گوش دادن به این فایل وفایل قبلی به گذشته برگشتم فهمیدم چقدر نا محسوس تغییر کردم چقدر نقش بقیه در زندگیم کم رنگ شده چقدر برای خودم ،جسمم وفکرم ارزش قائل شدم والبته که هنوز جای کار داره درمحل کارم همیشه وقتی می رفتیم برا صبحانه همکارام شروع میکردند گله وشکایت از زندگی ازاینکه همسرانشان در کارهای خانه کمکی بهشون نمیکنند هیچ کدام از مناسبتها را بیاد ندارند ومن آگاهانه هردفعه از همسرم تعریف میکردم از اینکه همیشه تاریخ تولدم وسالگرد ازدواجمون را بخاطر داره وبرام کادو طلا میگیره حتی اگر آن روز با همسرم بحث کرده بودم آگاهانه ذهنم را کنترل میکردم من کم کم از فضای این صحبتها فاصله گرفتم دوره عزتنفس را تهیه کرده بودم بارها وبارها آنروزها گوش دادم رو احساس ارزشمندی خودم واینکه لایق بهترین ها هستم کار کردم والان زندگی فوق العاده ای دارم درسته هنوز باگهایی هست که جای کار داره آنهم ریشه در افکار وفرکانسهای من داره همسرم فوق العاده منظم وتمیز هست دقیقا شبیه خودم ایشون خوش تیپ وخوش پوش هست تواین مدت بیماریم که هرچند به اعتقاد اطرافیانم اتفاق خیلی بدی بود ولی برا من وهمسرم درسهای بزرگی داشت تو این مدت ایشون هم مرد خونه بودند هم زن خونه بخاطر من آشپزی یاد گرفت تا خودش غذا درست کنه چون من برام امکان نداشت آرایشگاه برم بهش یاد دادم چطور ابروهام را اصلاح کنه حتی موهام را شانه بزنه وسشوار بکشه وبا گیره ببنده تو صحبتهامون فقط از عشقم ،نفسم ،زندگیم بکار میبریم در هرکاری با من مشورت میکنه ونظر منم میپرسه آنقدر احساساتمون نزدیک به هم هست که در اکثر مواقع وقتی میخوایم احساسمون را بهم بیان کنیم ناخودآگاه دوتایی در یک لحظه شروع میکنیم ومن اینها را خودم با تغییر افکارم خلق کردم
تواین یه هفته اخیر اتفاقاتی تجربه کردم که متوجه شدم هنوز آن حس مسئول بودن زندگی بقیه در من هست نه بشدت آن وقتها ولی هست یکی موضوع داداشم وهمسرش با آبجیم بود که زن داداشم زنگ زد واز آبجیم گله کرد بعد با داداشم آمدند خانه ما واین اتفاق درست یک ماه پیش هم با آبجیم براشون اتفاق افتاده بود منم برگشتم به داداشم گفتم زندگی من یا آبجی یا آن داداشا به تو مربوط نیست تو مسئول زندگی خودت وظایفی که نسبت به همسرت وبچه هات داری گفتم زندگیت را بخاطر حرف من یا دیگری باهمسرت تلخ نکن بعد که رفتند به همسرم گفتم ایندفعه که داداش زنگ زد بهش میگم اگر تو نتونی خودت مشکل زندگیت رو حل کنی منم نمیتونم ودیگه هم به این موضوع فکر نکردم چون تو یه ماه دوبار اتفاق افتاده بود
مورد دیگه همسرم برای اینکه خونه تنها نباشم خواهرش را آورده خونه پیشم البته من بهش گفتم ازتنهایی لذت میبرم واصلا مشکلی از تنها بودن ندارم ولی ایشون میگن اینجوری خیال من راحته بعد خواهر همسرم بشدت منفی نگر هست چند روز اول سعی کردم براش توضیح بدم افکارش اشتباه است ولی بقولی آب تو هاون کوبیدن بود منم به همسرم با کمال احترام گفتم عوض اینکه من رو ایشون تاثیر بزارم ایشون دارند باحرفاشون ورفتارشون رو من تاثیر میزارند وبا خنده گفتم خودم هم دارم خل میشم دیگه از آن روز به بعد از اتاق خواب بیرون نیومدم به بهانه اینکه رو مبل خسته میشم فایلها رو گوش میدادم وکامنت میخواندم وبعد هم میخوابیدم تا وقت فیزیتراپی
استاد یه مورد دیگه یه وجه تشابه ای که تمام اعضای این سایت دارند که بی توقع عشق ومحبت را نثار همدیگه میکنند چون استادی مثل شما وخانم شایسته داریم که بی چشمداشتی عشق ومحبت را نثار قلبهایمان میکنید
با تمام وجودم ازشما وتک تک دوستانم سپاسگزارم که بی دلیل عشق ورزیدن را به من یاد دادید
در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
بنام رب العالمین
سلام به روی ماهت فهیمه جونم
قربونت برم که این بهشت زیبا رو برای خودت خلق کردی
خیلی ذوق کردم از خوندن کامنتت و حس کردم وقتیکه شوهرِ مهربونت برات موها تو شونه میکنه با عشق ، ابروهاتو برمیداره و عاشقانه نگاهت میکنه و تو لذت میبری از حجم عشقی که نثارت میکنه عزیزم
چقدر باشکوه ِ وقتی شوهر برات غذا درست میکنه تا تو آب تو دلت تکون نخوره
هزار بار شکر کردم خدای مهربونم رو برای رابطه ی عاشقانه یی که داری
و هزار بار تحسینت کردم که آگاهانه ساختی این لحظه ها رو
قربونت برم بانوی زیبا و مهربون و لایق
دوستت دارم عزیزم و میبوسمت
سلام سارای قشنگم
ممنون که عشق ومحبت را نثارم کردی خواستم بخوابم ولی حال کسی داشتم که منتظر بود یه حسی منو وادار کرد به سایت سر بزنم درسته الان متوجه شدم منتظر بودم تا خدا بوسیله یکی از دستای مهربونش دوباره عشق ومحبت را نثارم کنه تا با حال واحساس عالی بخوابم زیبای من ازت بی نهایت سپاسگزارم بهترینها را برات آرزو میکنم که تولایق بهترین بهترینهایی
میبوسمت در پناه حق
سلام به دوستان عزیز و استاد عباسمنش
خیلی به موقع و در حالی که چند روزیه خیلی سرگردون بودم و نمیدونستم کدوم دوره رو باید گوش بدم یا روی کدوم مشکلم کار کنم این فایل رو گذاشتید
الگوهای تکرار شونده من :
1_ من از بچگی همه بهم میگفتن تو خیلی بزرگتر از سنت هستی ،خیلی با شعوری ،بچه های ما هم سن تو بودن اصلا این درک بالا تو رو نداشتن خوب من از این موضوع خیلی احساس غرور میکردم ولی از یه جایی احساس کردم خسته شدم دیگه نمیخوام این قدر پرفکت و بی نقص باشم دوست دارم منم مثل بعضی از هم سن و سالام اشتباه کنم بعضی جاها و الان میفهمم که من از یه جایی دیگه انتخاب کردم که بزرگتر از سنم باشم و بزرگونه رفتار کنم
2_ به خاطر همین مسالهای که همیشه بهم میگفتن تو بزرگتر از سنت هستی و با شعوری همیشه از بچگی هر کلاسی میرفتم مورد تایید استادهای آقا بودم به لحاظ اخلاقی و همهی استادهام به مادر و پدرم میگفتن چه قدر ساحل خانومه ولی خوب همه ی این اساتیدی که میگم سنشون زیاد بود مثلا هم سن و سال های پدر و مادرم یا کمه کم هفت هشت سال از خودم بزرگتر بودن ولی هیچ وقت یه پسر هم سن و سال خودم این حرف رو بهم نمیزد و من باور کرده بودم که ارزشهای من برای اونا قابل درکه نه هم سن و سالهای خودم
3_معمولا و به خصوصا اخیرا هر جایی میرم مورد بی توجهی قرار میگیرم یعنی میرم تو یه جمع، اول همه با هم غریبن بعد از چند ساعت با وجود اینکه سعی میکنم باهاشون ارتباط بگیرم میبینم که همه دوستهای خودشونو دارن و به طرز عجیبی منو نادیده میگیرن یا به شوخیها و حرفهای خیلی معمولی بقیه ریاکشن نشون میدن ولی من بامزهترین حرف ممکن رو هم که بزنم پوکر فیس نگام میکنن
4_با پولدارترین ادم ممکن هم نشست و برخاست کنم حرف از صرفه جویی و گرونی و…میزنه و به من که میرسه میخواد هزینه هاشو کنترل کنه مثلا یکی از دوستان دوران مدرسه رو چند وقت پیش پیدا کردم که وضع مالی خوبی هم داشت بعد از یکی دو بار که کافه قرار گذاشتیم شروع کرد در مورد مضرات غذای بیرون و هدر دادن پول تو کافه و … حرف زدن که من اینقدر پیشنهاد رستوران و کافه قرار گذاشتن ندم و مثلا حتی تو پارک هم میشه همدیگرو ببینیم در حالی که تو همون شرایط گوشیش رو عوض کرد و آیفون سیزده خرید
5_همیشه ادامه دادن یه دوستی بین من و افرادی که میبینمشون باید از سمت من باشه و اگه من خبری ازشون نگیرم یا پیام ندم اونام دیگه پیگیر من نمیشن و خیلی موقع ها هم تازه پیشنهادهای من که بریم ببینیم همدیگر رو رد میکنن یا قبول میکنن ولی لحظه آخر زنگ میزنن و با کلی عذر و …کنسلش میکنن که ببخشید دیگه کار یهویی پیش اومد
یا مثلا چند وقت یه مسافرت چند روزه با تور رفته بودم طبق معمول همهی خانم های بالای چهل و پنجاه سال عاشق من شده بودن یه خانمی بینشون بود که اون حتی برام یه هدیهی کوچیک گرفت که یادگار داشته باشم ازش و در طول سفر کلی قول و وعده وعید میداد که من از این به بعد دوچرخه سواری رفتم میام با هم بریم و خودم میام دنبالت اصلا و کلی از این حرفا ولی دقیقا بعد از سفر دیگه تموم شد و هیچی خبری نشد حتی یه بار هم خودم سعی کردم ارتباط بگیرم باهاش نا موفق بود
6_صمیمی ترین دوست های من افرادی هستن که من صمیمی ترین دوستشون نیستم یعنی به کلام میگن تو دوست صمیمی ما هستی ولی اصلا اینطور نیست و تفریحات و جاهایی که ادم دوست داره با دوست صمیمیش بره رو اونا با ادم های دیگه میرن
وایی استاد الان میفهمم چه قدر احساس لیاقت و عزت نفس من افول کرده من مثل خونه شما شدم که یه مدت بهش رسیدگی نکرده بودین لونه انواع حشرات از در و پنجره آویزون شده بود و تار عنکبوت ها کل پنجره ها رو پوشونده بود و اینم یکی دیگه از الگوهای تکرار شوندهی منه که یه مدت میچسبم به فایل ها و گوش میدم و قول میدم ایندفعه مثل دفعهی قبل نشه ولی بازم با وجود معجزاتی که برام رخ میده بعد از یه مدت سرد میشم و ولش میکنم
امیدوارم این دفعه با نوشتن اهرم رنج و لذت بتونم کنترل کنم این مسئله رو
ممنون از فایل خوب و به موقعای که گذاشتین
بی صبرانه منتظر جلسه بعدی هستم
سلام به دوستای عزیزم
نزدیک دوماه از نوشتن کامنت قبلم میگذره تو این مدت سعی کردم احساس ارزشمندی رو در خودم بیشتر کنم و خودم رو بیشتر از قبل دوست داشته باشم دقیقا از همون روز اول نشونه ها رو دیدم و دلم میخواست که اینجا ثبت بکنم این ها رو که قانون به خودم و دوستانم ثابت بشه
من چند روز متوالی فایل قدم ده جلسه سوم و فایل های مربوط به در صلح بودن با خود رو گوش کردم و نوشتم بعد از سه روز همون خانم دکتری که تو فایل قبل گفتم خودش بهم پیام دادم که چند وقت بوده میخواسته پیام بده به من ولی موقعیتش پیش نمیومده (تا زمانی که من به دنیا اجازه دادم و از سر راه کنار رفتم) و گفت که میخواد بره سفر و دوست داره من برم باهاش
روز بعدش یکی از دوستانم که همیشه من بهش پیشنهاد میدادم بریم بیرون و اون معمولا دلیل کنسل شدن برنامه مون بود و حتی برنامهی من با بقیهی دوستانم رو هم تحت تاثیر قرار میداد خودش زنگ زد و گفت که ما داریم میریم شام بیرون و خوشحال میشیم تو هم بیای و وقتی هم که رفتم به شدت ابراز خوشحالی کرد که از تنهایی درشون آوردم
چند روز بعد از اونم یکی دیگه از دوست هام که رابطهی دوستی خیلی معمولی داشتیم و خیلی کم پیش میاد که بببینمش به من زنگ زد که حالمو بپرسه و بگه که اگه کاری داشتم بهش بگم (چون یه مدت تنها زندگی میکردم )
و این ها تنها و تنها تو همون یکی دو هفته اول اتفاق افتاد وای به روزی که بشه عادت بشه نماز روزانه بشه از نون شب واجب تر
خوشحالم که در جهانی به این قانونمندی زندگی میکنم و احساس امنیت میکنم از بابتش
شاد و ثروتمند باشید
به نام خدای مهربون
سلام استاد عزیزم
خدا شکر برای دریافت این آگاهی ها
اول بگم استاد که الان شاید 7یا 8 ماهی هست که من دوست چندانی ندارم
یعنی دوست های قدیمی که باهاشون در ارتباط بودم ی جورایی حذف شدن
و توی 2 ماه اخیر تقریبا با کسی زیاد صمیمی نشدم
البته الان دیدگاهم عوض شده
استاد من قبلا ی آدم رفیق بازی بودم که کفر همه رو در آورده بودم از بس رفیق بازی میکردم
و باهاشون حال میکردم و جالب بود اینو رو ی نکته مثبت میدونستم یعنی ی باوری داشتم که دوست های زیاد داشتن نشونه خوب بودن تویه
و خدا میدونه این باور چقدر باعث شد من خدا رو فراموش کنم و همش روی دوستام حساب میکردم
و چقدر ضربه خوردم و چقدر همیشه دوست هایی که داشتم کسانی بودن که من باید سرویس میدادم
استاد الان درک میکنم که آدم وقتی تغییر میکنه خودش همون لحظه نمیفهمه کم کم تغییر میکنیم و کم کم میفهمیم
الان استاد خیلی خیلی نسبت به قبل دیگه روی کسی حساب نمیکنم و البته خیلی خیلی جا داره روی این کار کنم.
استاد نمیدونم حس میکنید که مدار بچه ها بالا رفته و هر فایل جدید میاد
چقدر مشارکت ها بالا رفته و چقدر کیفیت ها بالا رفته
انگار هر چه میگذره ما ها مسلط ترمیشیم به قوانین و ی حس خوبی داره وقتی آدم میبینه بچه ها عوامل بیرونی رو قطع کردن و دارن با عشق رو خودشون کار میکنند انگار ی ایمان و انگیزه و شور و شوق در اکثر بچه ها هست که دارن رو خودشون تغییر میکنند
و استاد چقدر فرکانس فایل ها بعد قانون سلامتی فرق کرده و ی شکل و کیفیت خاصی گرفته به خودش و تعدا فایل ها هم بیشتر شده
و هر چه فایل های جدید میذارید قشنگ آدم حس میکنه که شما چقدر دارید حرفه ای تر میشید وچقدر دارید به وضوح بیشتری از درک قوانین می رسید و ما هم به تناسب بهتر و عالی تر میشیم.
سوال
چه اولگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست.
1 .یک الگو که دارم میفهمم بیشتر آدم هایی که باهاشون ارتباط میگیرم
مثل من مجرد هستن و ی جورایی دیر ازدواج کردن و سن ازدواجشون رو رد کردن یا بقولی از سن ازدواج گذشتن این الگو رو بیشتر دیدم.
2.بیشتر افراد که برخورد میکنم ی جوری ناراضی هستن از همه چی
3.ویا آدم های وابسته ای هستن
4 .یا آدم هایی هستن که اعتماد به نفس پایینی دارن
5.یا کسانی هستن که با تلاش زیاد ولی موفق نشدن
6.یا آدم هایی هستن که از لحاظ مالی از من بالاترم
ویژگی های مثبت
آدم های صادق و درست کار بیشتر به تورم میخوره
آدم های امانت دار
یا آدم های مهربون
بازمممنون استاد
سلام استادجان ممنونم از فایلهای بی نظیری که برای ما دوستان به اشتراک میذارید
چیزی که میخواستم بگم اینه که این قسمت دوم از فایل گویا تکرار قسمت اول فایل هست فقط چهاردقیقش حذف شده
یعنی من قسمت اول فایل رو چندین بار گوش دادم بعد که قسمت دوم فایل رو خواستم درادامش گوش بدم دیدم که تکرار همون فایله!
بازهم تشکرمیکنم بابت این همه فایل دانلودی و ارزشمندتون
سلام خدمت استاد عباسمنش و مریم جانِ عزیزم
الگوی تکرار شونده ای که من دارم در روابطم هست که همیشه افرادی را جذب میکنم که شرایط ازدواج ندارن یا بهم گفتن فعلا قصد ازدواج ندارن یا مشکل کاری و مالی داشتن
در حال حاضر با فردی توی رابطه هستم که تمام خصوصیاتش همون خصوصیاتیه که برای من ایده آله و طبق مشخصاتی که برای فرد ایده آلم نوشتم هست ولی تنها مشکلمون در حال حاضر اینه که از لحاظ مالی مشکل داره و دو جا هم مشغول به کار شد ولی بعد از چندماه حقوقش رو ندادن و مجبور شد از کارش کناره گیری کنه حالا نمیدونم این الگوی تکرار شونده مربوط به اونه یا من
من که روابطی رو جذب میکنم که طرف شرایط ازدواجش جور نمیشه یا اون که دوجا مشغول به کار شده و حقوقش رو ندادن
من خودم فکرمیکنم بصورت ناخودآگاه ترس از ازدواج دارم،فکرمیکنم برای ازدواج مناسب نیستم، وابستگی به خانواده دارم ، به تنهایی عادت کردم ، با این حس ها دارم ناخواسته از ازدواج فرار میکنم در صورتی که خودآگاهم داره فریاد میزنه که میخوام ازدواج کنم
الگوی دیگه ای که دارم در روابط با دوستانم و خانوادم هست که همیشه افرادی هستن که در روابطشون مشکل دارن و من رو سنگ صبور خودشون میدونن و دوست دارن درددل کنن و چون از افراد نزدیک خانواده هم هستن نمیتونم کامل قطع رابطه کنم وقتی که با من درددل میکنن و انرژی های منفیشون رو سمت من روانه میکنن کامل بهم میریزم و عصبی میشم که چرا باید ساعتها این حرفها رو بشنوم
ممنون از آگاهی هایی که رایگان در اختیار ما میزارید واقعا گنج های نهفته ای هستن
سلام استاد عزیزم خدا قوت
سلام به خانم شایسته عزیز
وسلام به دانشجوهای عباسمنشی
استاد خدا حفظتون کنه که دنیا برام تاریک شده بودتیره تار شده بود شما به من روشنایی بخشیدی نور در زندگیم روشن کردی راه درست و امید و آرامش بهم هدیه دادی
تقریبا 8 سال پیش برادر شوهرم اومد به شوهرم
پیشنهاد داد بیا باهم مغازه بخریم و لوازم یدکی
ماشین بریزم داخل مغازه ،،شوهرم اومد با من مشورت کردبهش گفتم ی هفته دیه صبر کن تا فکر کنیم ،دوروز بعدش شوهرم اومد گفت من کارته بانکیم دادم به برادرم که هر چه پول داخلش هست برداشت کنه ،استاد اینو به من گفت من سرم گیج رفت افتادم روی زمین گفتم میگه قرار نشد ی هفته فکرات بکنی گفت من دیه دادمش باهم شریک شدن نه ی قولنامه ای نه ی سندی
اسمی باهم شریک بودن
تا اینکه دوماه بعد مادر شوهرم اومد گفت که برادر شوهرم ورشکست کرده و طلب کارها میان در مغازه و میان در خونه برای طلب پولشون میان
استاد دیه این برادر شوهر من بدهکار بود و فراری
دایم برای شوهر من زنگ میزدن اعصاب مارو ناراحت میکردن ،کلا روز گارمون شد سیاه سیاه
با این وجود که برادر شوهرم فراری بود ،پول ماهم رفته بود ولی شوهرم خرجی زن و بچه های برادر شوهرم میداد هرجا میخاستن برن میبردشون
انگار سرویس خصوصیشون بودهرچه میگفتم این کار نکن با حرف نبود تا اینکه برادر شوهر خودش معرفی کرد افتاد زندان شش ماه زندان بود و همچنان شوهرم خرجیشون میداد ماهم دایم باهم دعوا داشتیم کلا ارامشون گرفته بود پسرم پشت کنکور بود اصلا ی وضعی بیا ببین داغون
پسرم که قبول نشد و روزبه روز باهم داعوا مون شدید تر میشد فاصله مون از هم بیشتر میشد
ومن قید اقوام فامیل زدم چون هرجا میرفتم میگفتن چقدر شما ساده هسین پولتون دادین به اون ومنم داغون میشدم توی این 8 سال تا یاد پول میفتادم گریه امونم نمیداد دایم سردرد دایم
مریض بودم ،همش با خودم فکر میکردم اگر داده بودیم زمین چقدر سود کرده بودیم از این نجواه دایم میومد تو سرم ،،خلاصه که برادر شوهرم بعد شش ماه از زندان اومد بیرون کارگاه داشت فروخت چند تا از طلب کارها رو رد کرد و وضعش خوب شد ،،رفت برای خانواده خودش امکانات فراهم کرد خونه اش کامل کرد نما کرد زمین خرید
وطلب مارو نمیداد وقتی خودش امکاناتش فراهم کرد بعد هشت سال پول مارو داد ولی چه فایده
دیه پول ما اصلا ارزش نداشت حتی نمیشد ی موتور همراش بخری و من دایم با شوهرم بعثم میشد دایم دعوا داشتیم که اون پول همه رو بالا کشید بهترین زندگی برای زن و بچه خودش فراهم کرده،بلاخره پول مارو داد ذره ذره حتی نه خودش نه زنش نومدن ی معذرت خواهی کنن و شوهرم
میگه گذشته گذشته بیا مثل قبل باهاشون رفت و امد کنیم ولی من ذهنم قبول نمیکنه نمیتونم بپذیرم و باهم بعث داریم حتی اسم خانواده برادر شوهرم که میاد من حالم بد میشه الان یکسال هست بکوب دارم رو خودم کار میکنم خیلی بهتر شدم خدا رو شکر ذهنم ارومتر شده ،ولی فراموش نمیشه کرد که چقدر از زندگی عقب افتادیم چقدر دعوا داشتیم
استاد راهنماییم بکنن یا دوستان عباسمنشی من باید چکار کنم خیلی سخت خیلی
پیشاپیش ممنون میشم که از تجربه های شما دوستان استفاده کنم ️️️️
با سلام و احترام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوستان خوبم
قبل از آشنایی با این آگاهیها خانوادم و دوستایی که تو زندگی من بودن همه بدون استثناء مسائل و مشکلات مالی و عاطفی ناراحت کننده داشتند و همیشه هم من رو وارد مسائل و مشکلاتشون می کردن اگر وام می خواستن من باید ضمانت می کردم اگر پول قرض می خواستن حتی اگه خودم نداشتم تمام سعیم و می کردم که پول رو جور کنم اکه برای کار خیر می خواستن پول جمع کنن باز من بودم اگه خونه می خواستن رهن کنن من بودم که دنبال خونه می گشتم و خلاصه همه جا من بودم اگه دعوا و بحث و جدل بود باید من حلش می کردم که همه اینها باعث می شد آرامشم بهم بریزه و هیچ وقت برا خودم زندگی نمی کردم و این برمی گرده به دوران بچگی ام که پدرو مادرم همیشه از من توقع داشتن که کمک کننده باشم و این باور در من نهادینه شده بود که انسانیت حکم می کنه به دیگران کمک کنیم وگرنه خدا قهرش میاد.
خدا روشکر بعد از آشنایی با استاد این باور در من شکسته شد و با باور به اینکه هرکسی مسئول زندگی خودش و من نمی تونم زندگی افراد رو تغییر بدم و همه به یک اندازه به خدا نزدیکند و اینکه از من کمک بخوان در واقع دچار شرک شدن.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر 99 درصد این آدمها از زندگی من حذف شدن و نزدیکترین افراد خانوادم هم بندرت در مورد این مسائل به من زنگ می زنند.
اما یه موردی که 2 سالی هست در زندگیم داره تکرار میشه اینه که افرادی جذب زندگی ام می شن و باهاشون روابط دوستی داریم اهل مشروب و سیگار هستن که البته اکثرشون زن و شوهر هستند و آخر هقته میان باغ ما و به قول خودشون می خوان چند ساعتی خوش باشن و بزنن برقصن در صورتی که من از بچگی از سیگار و مشروب و …. متنفر بودم و هستم.و سر این قضیه من همیشه با همسرم بحث دارم که چرا بدون هماهنگی با من درخواستشون و قبول می کنی.متاسفانه این قضیه ظاهرا خیلی عمومیت پیدا کرده حتی خانمها هم گرایش پیدا کردن به این مسایل وقتی ازشون می پرسم چرا؟ می گن می خوایم چند ساعتی خوش باشیم و از غم و غصه ها فارغ. و من باز این حرف استاد توی گوشم زنگ می زنه که مسیری که اکثریت مردم می رن مسیر اشتباهه.
بی نهایت سپاسگزار خداوندم که من و به این مسیر زیبا هدایت کرد.
و بی نهایت سپاسگزار استاد سخاوتمندم هستم که این آگاهیها رو با ما به اشتراک می ذارند.