پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 38
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-photo.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-30 07:02:222024-02-14 06:19:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خسته نباشید الگویی که دائم تو زندگی من تکرار میشه همیشه دوست دارم تو محیط ساکت زندگی کنم اما همیشه برعکس این داستان برام اتفاق میوفته چند سال مستاجر بودم و هر بارم یک یا چند همسایه پر سروصدا گیرم میامد و هر بارم از دفعه قبلی بدتر یا همسایه پر سر صدا یا محله در سرصدا و شلوغ الان هم یه خونه خریدم افتاده یه مجتمع شلوغ و همسایه پر سر صدا دیگه خودم هم فهمیدم که مشکل من هستم که اینها رو دارم جذب میکنم چون هر بار هم باهاشون میجنگم با این روش که یا در حال تذکر دادنم یا در حال حرف زدن در مورد اون برا همین هر بار هم بدتر میشه. لطفاً تجربه خودتون بگید دارم درد میکشم از این موضوع که مثل یک بیماری مزمن همراه خودم دارم یدک میکشم الان دیگه خونه خودم هست فعلا یه در حال حاضر هم امکان جابجایی هم ندارم میخوام خودم رو تغییر بدم همینجا و همین خونه این موضوع رو پرونده اون رو با خودم ببندم.
سلام آقا مهدی دوست خوبم امیداورم حالتون عالی باشه. راستش من هم این مشکل سکوت و رعایت ادب و احترام رو داشتم ولی چه کردم ک الان کاملا رفع شده و همون همسایه های پرسروصدا آروم شدن، یا کلا رفتن از ساختمون.
با اعراض و بی توجهی
شما هرچی بگی چه با خودت چه با دیگران یا حتی ب خودشون ک : نگاه کن تورو خدا یه ذره شعور، حفظ حریم شخصی، چه بی فرهنگ و… هیچ فایده ای نداره
چون
با هرچه بجنگی آن را ماندگار تر میکنی استاد یه فایل هم دارن ب همین اسم.
من چیکار کردم برای اعراضم: ب خودم گفتم اشکال نداره بابا بچه ان بالاخره هیجان دارن، حوصله شون سر میره، منم بچه بودم شلوغ میکردم.
تا مثلا مادرم چیزی میگفتن بلند میگفتم مامان الان ک خواب نیستی ولش کن بچه ان تنهان دارن بازی میکنن.
برای آرامش خودم یا پنجره رو میبستم، یا هندزفری میزدم.در کل نمیجنگیدم، ینی اگر بقیه هم چیزی میگفتن آگاهانه با این منطق ها خودم رو راضی میکردم ک هیچ حرفی نزنم.
یا یکی از همسایه های روبرومون ک مدام صدای دعواش میومد و الان دیگه نیستن :)). و میگفتم خب اشکال نداره ماهم خیلی وقتا صدامون بالا میره یا مهمون میاد برامون و کلی سروصدا راه میندازیم ولی ایشون هیچ اعتراضی نمیکنه دمش گرم. پس اعتراضی نکن.
قبول دارم کنترل کردن سخته چون همه به دنبال آرامش هستیم، ولی اگر دست تون رو ببرید تو آتش میسوزه.
از خدا آرامش و صبر بیشتری بخوایین، بگید خدایا اون بنده توعه من از تو میخوام.
در پناه الله باشید.
سلام دوست خوبم سپاسگزارم از تجربه خوبتون از خداوند بهترین ها. رو براتون آرزو میکنم.اره واقعا هر چه بیشتر میجنگم بیشتر درگیر این موضوع میشم کافیه با خانمم یا با یکی در موردش صحبت کنم یا شاید باور نکنید با نگاه کردن هم من این اتفاقات رو جذب میکنم چون از درون دارم توجه میکنم به این اتفاقات اما از خداوند مهربان کمک میخوام که توجه و تمرکزم رو بردارم و به سمت داشته ها و اتفاقات خوب جلب کنم. یا حق خدا نگهدار شما
سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی ام
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى(طه/68)
گفتیم: «نترس! تو مسلما (پیروز و) برتری!
استاد جانم ، واقعا از شما سپاسگذارم برای این آگاهی های ناب و ارزشمند و وقتی که برای تهیه اون ها میگذارین
یادم میاد سال ها قبل از آشنایی با استاد جان و دل ، در تاریکی بودم ، به طور مثال در دایره روابط هایی که داشتم ، همیشه دوستانی طراف من بودند که کیفیت پایینی از نظر شخصیتی داشتند و افرادی بودند که فقط دنبال خوش گذرونی بودند و واقعا هیچ هدفی تو زندگی نداشتند ، به قدری احساس باور عدم لیاقت در خودم داشتم که نزدیکترین دوستانم هم تو مواردی از زندگی شخصیشون ، این الگو و احساس مشخص و داشتند ..
علایم اون الگوها برای من زیاد بود ، مثل عدم وجود آرامش تو زندگیم ، احساس بی هویتی ، کفر و شرک داشتن تو همه دیدگاهام ، خواب بدون کیفیت و ناراحت ، اتفاق های ناجالب و نادلخواه ، و در کل فرکانس من به قدری پایین بود که عموما افرادی بسیار بدتر از خودم یا در حالت عالی ، مثل خودم رو در این وجه جذب میکردم ،
یادمه با اولین آشناییم با این مباحث از طریق استاد جان و دلم ، واقعا تو قلبم یه حسی مثل نور احساس کردم ، دلم قشنگ لرزید ، من واقعا خدا رو احساس کردم ..
و یکی از بزرگترین خواسته هام حضور افرادی با کیفیت توی زندگیم شد .
«وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ»
«و به یاد خدا باشید که شما را پس از آنکه به ضلالت (کفر) بودید به راه هدایت آورد»
و داستان خواسته من در این مورد ، آرام آرام شروع شد .
همونطور که استاد جان میگن ، افرادی که نامناسب بودن ، خودشون از مسیر زندگیم کنار رفتند ، بدون اینکه من تلاشی کنم برای قطع ارتباطم با اون ها و جای اون ها افرادی گرفتند بی نظیر از بهترین کیفیت ها …
و بعد از اون در حوزه دوستان و همکارانم ، به قدری انسان های نیک ، خوش طینت ، عالی ، واقعا آروم ، صبور و ماه و بی نظیری اطراف من بودند و هستند که باور نکردنی برام و یکی از شکر گزاری های من همیشه وجود این انسان های با کیفیت هست در اطرافم …
از اونجایی که باور احساس لیاقت و ارزشمندی ، ریشه داره و شاخ و برگ اون در جنبه های مختلفی از زندگی ما هست ، در حوزه مسائل کاری ام ، این موضوع باعث شده دو بار یک الگو در مبحث پرداخت مبلغ کارم ، توسط دو کارفرما برام ایجاد بشه که قشنگ شاخک هام اونو به عنوان یه آلارم دریافت کردن که رضا حواست باشه ، تو داری این اتفاق ها رو خلق میکنی ، خواسته یا ناخواسته ، باور تو داره اینو رقم میزنه و این باور برام از اونجایی مهم شد که فهمیدم پاشنه آشیل منه و در حال حاضر سعی دارم تمرکز وار روش کار کنم تا بهبودش بدم و بعد تثبیتش کنم ( با دیدن نتایج پایدار در زندگیم ) و اینو به معنی اینکه : دیگه اکی شد و رها کردن کار کردن روی خودم نگذارم و میدونم مثل ذنب ، همیشه دنبال من هست و باید همواره تا آخر عمر در جهت بهبود اون و کار کردن روی اون قدم بردارم …
– مورد بعدی اینه که من معمولا تو روابطم همیشه نقش مراقب رو بازی میکردم که ریشه اون رو در باور شرک و باز هم عدم احساس لیاقت و ارزشمندی پیدا کردم ، چون اگر من اعتقاد داشته باشم که هر کسی خدای خودش رو داره و همه به منبع الهی و انرژی خالص خداوند عزیز دسترسی داریم ، دیگه مراقبت برای چی ؟
اگر اعتقاد دارم که محافظ همه ما در همه شرایط خداوند هست ( با توجه به فرکانس و مدارمون ) دیگه تلاشی نمیکنم که تکه ای از وجود خودم رو بکنم و بخوام مدام نقش یک مراقب رو برای طرفم ایفا کنم .
معمولا در این الگو شخصی که نیاز به مراقبت داره با شخصی که نقش مراقب رو داره مثل قفل و کلید کنار هم قرار میگیرند و این الگو برای من ادامه دار شد تا زمانی که ریشه باوری اون رو پیدا کردم و سعی کردم با اقدامات عملی در جهت حل اون قدم بردارم و هنوز هم در حال کار هستم و خبر عالی برام اینه با اولین اقدامات عملی و شروع کار کردن روی خودم , بسیار جنس اتفاقات برام تغییر کرد و اگر تضاد هایی هم اومدن ، به قول استاد جان و دل ، برای این بودن که میخوان خواسته های جدید رو در ما شکل بدن و این خبر خوب و میدن که در حال ورود به فرکانس های بالاتر و نزدیک تر به خداوند هستیم .
در حال حاضر من در ارتباطاتم ( در حوزه کاری و شخصی ) بیش از 90٪ افرادی رو جذب میکنم که ویژگی های عالی دارند مثل : آرامش دارند ، مهربان هستند ، صبور هستند ، مودب هستند ، معرفت دارند و نگاه عمیقی به زندگی دارن .
این الگو برام واقعا جذاب شده که چقدر کیفیت انسان های اطرافم فرق کرده و عالی شده …
ولی نمیتونم کتمان کنم که هنوز تضادهایی هست ، ولی یا به الگو تبدیل نشدن , یا الگو هستند که باید به صورت جدی و با تعهد روی اون ها کار کنم ..
خوبی این مسیر اینه که هر چی بیشتر خودت رو میشناسی ، خداوند خودت رو هم بیشتر میشناسی و توانایی علت برات آشکار میشن .
اندر دل من، درون و بیرون همه او است
اندر تن من، جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد؟!
بیچون باشد وجود من، چون همه اوست
«مولانا»
از خداوند مهربان سپاسگذارم برای این لحظه
استاد جان و دل سپاسگذارم برای این آگاهی های ناب و بی نظیر و الماس مانند که برای ما وقت میگذارید و به رشد ما کمک میکنید
دوستون دارم
ارادتمند
سلام آقا رضا
از خوندن کامنتتون لذت بردم. چقدر آیه های که توی متن اشاره کرده بودید رو دوست داشتم و لذت بردم.
منم قبلا در خانواده خیلی این نقش رو داشتم که به فکر بقیه و مشکلاتشون بودم و همیشه دنبال راه حل برای مشکلات اعضای خانواده و یا درگیر مشکلات اونا بودم. حتی در مورد تصمیماتی که میخواستن برای زندگی خودشون بگیرن چقدر باهاشون جر و بحث میکردم که قانعشون کنم که این کار اشتباهه!!
تا اینکه یه دفعه توی کامنت یکی از دوستان توی سایت یه چیزی خوندم با این مضمون که:
من کیم که فکر میکنم میتونم بهتر از خدا مراقب دیگران باشم و یا اینکه فکر میکنم میتونم بهتر از خدا اونا رو راهنمایی کنم؟!
این جمله و این دیدگاه خیلی روی من تاثیر گذاشت و منو از خیلی از فکرها و عذاب وجدانها و نکنه نکنه ها نجات داد.
خوندن کامنتتون منو دوباره یاد اون زمان خودم انداخت و یکبار دیگه خدا رو شکر میکنم که در این موضوع من رو به راه راست هدایت کرد.
ازتون خیلی ممنونم و براتون شادی و موفقیت آرزو میکنم.
سلام و احترام مهشید خانم
خیلی متشکرم برای دیدگاه عالی و نابی که به موضوع کامنت من داشتید..
در واقع همه اینجا هستیم ، که در کنار هم رشد کنیم ،
جمله ای که به صورت بولد ، تو کامنتتون نوشته بودین و چندین بار خوندم و واقعا لذت بردم از این دیدگاه ، عالی بود …
قطعا این و نشونه ای برای بهبود خودم در این حوزه میدونم …
امیدوارم با حال خوب و در پناه خدا ، برسید به خواسته هاتون و در عین لذت بردن از مسیر ، الگویی برای بقیه باشید ..
ارادتمند
با سلام به دوستان وخانوادهعزیز استاد عباس منش
همیشه صحبت از روابط کلا مبحث روابط در من احساسات شدیدی ایجاد کرده ولی این تمرین بهونه شد مرور کنم و خودم رو به چالش بکشم
در روابط من عموما درک نشدنم و توقع نامعقول و نا متناسب از من وجود داشته به معنای بهتر ازم مستقیم یا غیر مستقیم میخوان کسی و چیزی باشم که دوست ندارم تا بتونم توجه و محبت کافی دریافت کنم
تحقیر شدن بنوعی در تمام روابطم وجودداشته طوری که در حال حاضر گارد خودم رو در رابطه نگه میدارم مبادا نقطه ضعف یا بهونه به طرف داده باشم و اصطلاحا خط قرمز رد نشه ولی هر بار به نوعی این اتفاق می افته ولو در قالب یک شوخی یا یک انتقاد نا بجا و …
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز
از همون اولین روزی که این فایل رو گذاشتید من یکبار گوش دادم و دیگه گوش ندادم چون خیلی حقیقت بود و من داشتم فرار میکردم ازش
فایل های مربوط به رابطه یا یکسری از جلسات قدم های یک تا سه که خریده بودم یا حتی عزت نفس که در مورد رابطس رو گوش داده بودم و تقریبا همیشه مطمئن بودم رابطه ای که در اون هستم اشتباهه و اینطوری نباید باشه رابطه ای که 6 سال تموم طول کشیده بود و من همون چند ماه اول فهمیدم درست نیست ولی هی طولش دادم و من مثل یک گاری خراب به زور کشیدم دنبال خودم و مسیری که میتونست خیلی لذتبخش باشه رو برا خودم سخت کردم.
من این رابطه رو بعد تموم شدن یک رابطه سه ساله شروع کرده بودم، دقیقا اونم میدونستم غلطه ولی ادامش دادم و بعد اون دوباره وارد یک رابطه کوتاه مسخره چند ماهه شدم و بعد این رابطه چند ساله
دقیقا چیزی که تکرار شد این وسط این بود که آدم های رابطه های من بی نهایت مهربون با موقعیت اجتماعی خوب بودن که ظاهر قضیه عالی بود و برا هر کی تعریف میکردم همه میگفتن عالی بچسب بهش ولش نکنی ها، اگر هم مشکلی هست تو مقصری
ولی واقعیت قضیه این بود که اونها ادم های خوبی بودن که تلاش کرده بودن و به یک موقعیتی رسیده بودن که خوب بود ولی همیشه من اولین رابطشون بودم چرا چون اعتماد به نفسشون پایین بود چون ناشی بودن چون ارتباط با یک زن رو بلد نبودن چون نیاز به محبت داشتن و توی خونوادشون مشکل داشتن.
و من هم اتفاقا یک آدمی رو میخواستم که با کسی نبوده باشه چون شنیده بودم ادم هایی که مثلا قبلا دوست دختر داشتن پس خوب نیستن پس هرزه هستن، من ادمی رو میخواستم که خیلی دوستم داشته باشه که خیلی قربون صدقم بره که محبت زیادی که شاید خیلی بهم نشده بود رو بهم بده که فقط یکی باشه که اطرافیانم نگن تو بلد نیستی تو خیلی ساده ای و کسی طرف تو نمیاد، که یکی باشه که باهاش بگم و بخندم و مشکلات رو مطرح کنم و در واقع اون یک جور ناجی نهایی باشه برام، که من رو برا ازدواج بخواد که موقعیت هایی که من بهشون نرسیده بودم رو بهم بدن، دکترایی که موفق نشده بودم بگیرم، اون داشته باشه، زندگی در تهران و بعد هم مهاجرت به خارج از کشور رو که من همیشه آرزوشو داشتم بهم بی دردسر بده، کارهایی که تنبلیم میومد که انجام بدم رو اونا مجبورم کنن انجام بدم، که پولی که نداشتم رو اونا بهم بدن
و در نهایت دقیقا همه این سه تا این بودن ولی کمبود محبت و عزت نفس پایین و ترسهاشون باعث میشد این رابطه اولش خیلی هیجانی شروع بشه و همه چی به نظر خوب و حل شده بیاد، منم که آدم خوب و مهربون و حمایتگر هر طوری طرف میخواست رفتار میکردم، هر وقت اونا میخواستن بودم هر وقت نمیخواستن نبودم و مشغول کار خودم.
توی رابطه اولم فراری از رابطه جنسی و همش تذکر میدادم که نمیخوام تا بعد ازدواج رابطه ای باشه و از طرفم اصرار و از من انکار، یک ادم بی اعتماد به نفس که بودن با من بهش اعتماد به نفس میداد و در نهایت رابطه اینطور تموم میشد که خیلی دوستت دارم ولی خونوادم راضی نیستن و نمیخوام آسیب ببینی و بعدش حدودا یکسال اصرار داشتن به تموم کردن رابطه و اینکه برو دنبال زندگیت و از من اصرار که نه من دوستت دارم و همه تلاشم رو میکردم و اخرش هم اینطوری تموم میشد که دقیقا بهم میگفتن دیگه دست و پا نزن و هر چی بیشتر این کار رو میکنی بیشتر از چشممون میفتی و یک مکالمه بد و بعد دیگه جوری میرفتن که پشت سرشون هم نگاه نمیکردن
توی رابطه دومم که طرف خوب بود، ولی اعتماد به نفس پایینی داشت و دقیقا میخواست خودش رو به من بچسبونه که به ی جایی برسه ولی در نهایت ی طور مسخره ای تموم شد
توی رابطه سومم هم دقیقا همینطور بود که اولین رابطه جدی اون طرف بودم خیلی از سادگی و صداقت و ظاهر من خوشش اومده بود و پر از جذابیت بودم براش و ایشون یک موقعیت اجتماعی و خانواده عالی داشت که واقعا از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم چون همه چیزهایی که میخواستم رو داشت ولی تا من بهش پیام نمیدادم پیام نمیداد همش من باید دنبالش میبودم چون اون افسرده بود چون علیرغم مهربونی بینهایتش بلد نبود ارتباط گرفتن رو چون تصور خیلی کمالگرایانه ای از ازدواج داشت چون فکر میکرد باید حس و کشش جنسی خیلی زیادی داشته باشه تا بشه ازدواج کرد چون اعتماد به نفس پایینی داشت و منی که همون چند ماه اول فهمیدم نمیخوامش ولی با این تصور که حالا درست میشه که حیفه از دستش بدم اینقدر کش دادم رابطه رو تا در نهایت با یک مکالمه تکراری که خیلی دوستت دارم ولی نمیتونم باهات باشم و بیشتر از این دست و پا نزن چون بیشتر از چشمم میفتی و رفت و پشت سرش هم نگاه نکرد.
دیگه اینجا بود که سیلی رو خوردم از جهان و دیدم یک الگو داره تکرار میشه و در واقع مشکل منم
عزت نفس پایین من، نیاز به محبت داشتن، خودم رو به اندازه کافی دوست ندارم و میخوام یکی بیاد اون دوست داشتنی که من نسبت به خودم ندارم رو بهم بده.
سلام ندای عزیزم
کامنت زیباتون رو خوندم و وقتی اسمتون رو دیدم و متن رو خوندم یکم حقیقتا جا خوردم چون منم زندگی خییلییی مشابه شما رو داشتم ولی الان حس میکنم خیلی بهتر شدم و از اون ندای وابسته و احساسی و متکی که همش منتظر بود یکی بیاد نجاتش بده از این وضعیت تبدیل شده به یک ادم رها و منطقی تر
خیلیییی هنوز جای کار دارم اما همه چیز باید قدم قدم پیش بره و میدونم ک قطعا از پسش برمیایم
امیدوارم تو این مسیر قوی و صبور و ثابت قدم باشی و بیای از نتایجخوبت بنویسی عزیزم
ممنونم ازتون و برای منم جالب بود گاهی نشونه ها همینقدر عجیب خودشون رو نشون میدن.
بنیادی حل کردن یکسری از مشکلات واقعا توان و نیروی زیادی میخواد که فقط با داشتن باور و ایمان قوی آدم میتونه انجامش بده. اینکه وقتی چیزی مشکل داره بنیادی حلش کنی و اصطلاحا آشغال هارو ندی زیر فرش و تصمیم بگیری و درست حلش کنی. اتفاقی که بعد از انجام این کار برات میفته، حس قدرت و رهایی بینظیری هست که پیدا میکنی.
منم برات آرزو میکنم که این حس رو تجربه کنی ندا جان
به نام خدای مهربان سلام به همه
الگوی های تکرارشونده درروابط:انتظارزیادی،بی توجهی ومهم نبودن من ویژگی مشترک آدمای که باهاشون درارتباطم،مشکل اصلی من روابط عاطفی هستش که البته فقط چندموردبودن روابطی که داشتم اصلاشبیه چیزی نبودکه میخواستم آدمای اومدن توزندگیم که صددرصدمتضادباکیس موردنظرم بودن (ظاهرناجالب،سطح تحصیلی وشغلی پایین،روابط ووضعیت خانوادگی ناجالب،مغرور،،)ایناویژگی مشترک همشون بود،البته الان کلارابطه ای ندارم استادشماکاملادرست میگیدکه خودافشای کارسختیه من واسه نوشتن این کامنت گریه کردم ولی بایدمینوشتم چون خسته شدم ونمیتونم اینجوری ادامه بدم حالادیگه میدونم بایدتغییرکنم خیلی فکرکردم ریشه اصلی مشکلاتم کمبودعزت نفسمه وکارکردن روعزت نفسنو شروع کردم ،ممنون بابت فایلهای خوبتون
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)
اگه بخوام در باره روابطم بگم کلا با دوستام مشکلی ندارم . فقط تنها مسئله ای که هست کلا تمام دوستام همش به فکر اینن دولت براشون کاری کنه و یه جا کار ثابت دولتی داشته باشن . هیچ کدوم
هدفی ندارند به اون صورت. و منم کاری به اونها ندارم البته .
بیشتر مسئله من در خانوادس . رفتاری که اطرافم زیاده اینه که همه می خوان برام تصمیم بگیرم و می خوان ازم کاری که خودشون فک میکنن درسته انجام بدم .
اونجوری که اونا میگن لباس بپوشم ، مدل مو بزارم ، مثل خودشون حرف بزنم ، من برم دنبال کار دولتی و کلی چیز دیگه که خیلی ناراحتم میکنه.
درباره این موضوع هم بنظرم باید با اونا بحث نکنم تا کمکم از مدارش خارج بشم و مسیر خودمو برم تا اونا خودشون بفهمن که من هم برا زندگی خودم تصمیم میگیرم . و بنظرم اگه من برا خودم تصمیم نگیرم بقیه برام تصمیم میگیرن . من دنبال اهدافم میرم و خیلی راحت اون ها هم میپذیرن . من فقط باید مسیر خودمو برم .
در پناه الله باشید دوستان (◍•ᴗ•◍)
سلام استاد عزیزم راستش چند مدت که خیلی درمونده هستم و یکی از مهم ترین موضوعات زندگی من روابطتم هیت یعنی میتونم بگم با اختلاف مهم ترین چیری که ذهن من رو ب خودش درگیر کرده روابط دوستی و رابطه عاطفی من هست میخوام خیلی صادق باشم و برای خودم بنویسم خب استاد من تجربه رابطه عاطفی زیادی ندارم یعنی ی رابطه کوتاه مدت داشتم و ی رابطه طولانی ک الانم داخل همون رابطه هستم ولی واقها انگار داره ی الگوهایی تکرار میشه استاد یکی از اون چیزهایی ک میتونم بگم اشک من رو در اورده طرد شدن هستن، بی توجهی، کم توجهی توی روابط نسبت به من و من الان ک فکر میکنم میدونم آبشخور اصلی اون موضوع کجا هستش توی تجربه این دو رابطه اولین فرد، فردی بود که خیلی خیلی بد با من رفتار میکرد به من میگفت غیر مستقیم زشت هستی، به دید یه کالا به من نگاه میکرد و من رو واقعا دوس نداشت از اندام من ایراد میگرفت لاغری…، و بعد اصلا با من صمیمی نبود یعنی اینکه میدونم با دخترای زیادی صحبت میکرد من هم اینو میدونم اما ابن موضوع مهمی برام نبود ولی همش راجب دخترای دیگه صحبت میکرد از ویژگی های خوبشون میگفت و این دائم داشت تکرار میشد زیاد یا اینکه رفتار دیگه برای من وقت کافی نمیذاشت زود دیدارمون تموم میکرد همش از من عیب و ایراد میگرفت و اینکه من اصلا از هیچیش خبر نداشتم یعنی انگار زیاد تو زندگیش نبودم و اینم بگم توی اون رابطه من به شدت به شدت بسیار فراوان احساس وابستگی میکردم جوری که کنارش بودم حالم واقعا بد بود ولی بعدش انگار احساس خوبی داشتم جوری وابسته شدم که از درسم و زرنگترین شاگرد تبدیل شدم ب اونی ک تهدکلاس میخوابید و بهش گفتن خانوادت بیاد مدرسه(دبیرستان) طرف به شدت با من بد رفتار میکرد دائم ازم ایراددمیگرفت بخاطر همین وابستگی شدیدم خیلی اذیتم کرد و من ب تمام معنا نابود شدم بلافاصله بعد اون وارد رابطه با ادمی شدم ک چندسال دوستم داشت بهم ابراز علاقه میکرد من وارد رابطه دومم شد اما با اینکه این فرد خیلی فرد آگاه هست و توی این موارد ذهن… هست یه رفتارهایی باز تکرار میشد یکی از اون رفتارها ک توی این دورابطم بود و رابطه الانم هست اینکه برای من وقت گذاشته نمیشه یعنی من یادم میاد من دائم در حال بدو بدو بودم و التماس که لطفا بیا منو ببین توی هر دو رابطه و واقعا. رابطه الانم اینجوری که انگار طرف زود میخواد بره برای من وقت کافی اصلا نمیذاره برای دیدن و من همیشه باید بخوام و این خیلی ازارم میده و حس بی ارزشی ب ادم دست میده اتفاق دیگه هم اینه که این طرف هم بسیار بسیار زیاد مثل نفر قبلی از روابط قبلش صحبت میکنه،از خوبی هاشون میگه بدون قصد خاصی ولی منو اذیت میکنه این رفتار بیش از حد و یکی دیگه از چیزایی این هست ایشونم با خانمای زیادی در ارتباط و ارتباط بعضی هاش صمیمی داره ن اینکه تو رابطه باشن یعنی ی نوع صمیمتی ک انگار من نادیده گرفته میشم،ی رفتار دیگه اینه ک ایشونم مثل نفر قبلی اخیرا داره از اندام من ایراد میگیره چیزی ک من روش خیلی حساس هستم و صمیمت هست ولی اون احساس صمیمت مد نظر من وجود نداره بازم جوری ک از روزمره کارهای کلی همدیگه باخبر باشیم انگار یعنی بی توجهی و طرد شدنی هم توی این رفتار هست و این فرد هم ب شدت بهش وابسته شدم ب شدت خیلیی زیاد جوری که بازهم خودم فراموش کردم الویت هام هدف هام گم کردم درست مثل رابطه قبلی و همه چیز رو فراموش کردم و جوری انگار هیچ هدفی غیر از یارم ندارم و این خیلی بهم ضربه زد و منو از خودم دور کرد من توی روابط عاطفیم بهذشدت تلاش میکنم برای ارتباط ولی اونها نه انگار دوری میکنن و ب اندازه من تلاش نکردن چه قبلی چه الان، روابط دوستی هم من الان دوست خاصی ندارم، توی روابطم هر رابطه ایم از ی سنی ب بعد اصلا نمیتونم صمیمی بشم یعنی با هیچ کس نمیتونم سریع صمیمی بشم و ارتباط بگیرم یجورایی سردم به کسی انگار اعتماد ندارم حتی دوستای صمیمی من چندسال باهم بودیم منو طرد کردن رازهاشون بهم نمیگفتن منو رها کردن صمیمی نشدن باهام دیگه بیش از یزحدی و این منو اذیت میکرد که خب مگه من دوستتون نبودم چرا من نه یا حتی خانوادم هم زیاد برای من وقت نمیذارن بهم خیلی مسائل رو نمیگن کلا انگار خیلی طرد میشم الان میفهمم تازه بهم درونم گفت انگار مهم نیستم که برام وقت گذاشته بشه من با ارزش نیستم تا جایی که بفهمم دلیل این رفتارهارو بررسی میکنم و درمیارم اما اگر چیز دیگه ای هست بازم از خدا میخوام هدایتم کنه به سمت راه حل این مسئله از ته دلم میخوام، یکی از دلایل این رفتارهای ترد شدن صمیمی شدن البته دلیل اصلی منم و یکی از الگوهای ذهنی درون من این هست نخصوصا توی روابط عاطفیم اینه که اره من همیشه احساس کردم لیاقت ندارم من همیشه احساس بی ارزشی کردم، یعنی توی لایه های زیرین وجودم احساس کردم من ادم بی ارزشی هستم من لیاقت دوست داشته شدن رو ندارم، دیگران از من ارزشمندتر هستن همیشه خودم سرزنش میکنم همیشه همیشه خودم رو با بقیه مقایسه میکنم و واقعا شاید یکی از دلایل اینکه توی روابطم اینقدر مقایسه میشم این باشه که من ید طولای در مقایسه کردن خودم با بقیه دارم از همون بچگی همیشه با همه مقایسه شدم و این شدیدترین احساسات رو در من برانگیخته میکرد جوری که دلم میخواست بعد ی مدت اون کسی ک دارم باهاش مقایسه میشم سر ب تنش نباشه و الانم تو روابطم دقیقا ب صورت غیر مستقیم دارم مقایسه میشم و بی ارزش انگاشته میشم جوری که شدیدترین احساسات در من برانگیخته میشه الان ک بزرگ شدم مقایسه منو ب شدت بهم میریزه انتقاد منو ب شدت بهم میریزه شاید چون داره بهم گفته میشه من کم هستم بی ارزشم یعنی من با انتقاد همون حس مقایسه بهم دست میده، حس کمبودن بخاطر همین نسبت به مقایسه و انتقاد اینقدر شدید. واکنش نشون میدم جوری ک عصبی میشم چون حس میکنم من کمتر از بقیه هستم ارزش من در نگاه بقیه هست که من رو تایید کنن من اگر در مقایسه با بقیه خوب نباشم یعنی از من داره انتقاد میشه اره حس میکنم دلیلش همینه چون من احساس بی ارزشی شدیدی میکنم من احساس میکنم از بقیه کمتر هستم من اینو باور کردم و این الگو از بچگی درون من و حالا داره خودش ب این شکل نشون میده من الگوی بزرگ مقایسه رو در درون خودم دارم حتی تو جمع های دوستامم بهم خوش نمیگذشت چون داشتم خودم با بقیه مقایسه میکردم و دائم حس بی ارزشی میکردم اگر ب من توجه نمیشد توی هر جمعی احساس بی ارزشی میکرد واقعا یکی از دلایل همینه الگوی پر رنگ بی ارزشی، مقایسه گری، انتقاد شدید و سرزنش شدید که باعث شده حس کنم کم هستم بی ارزش کل وجود من اوو ببین چقد پنهان این حس ها درون آدم،یکی دیگع از دلایل اینکه چرا افراد با من صمیمی نمیشن یعنی اون صمیمت مورد نظر چه تو دوستی چه عاطفی همین احساس اول اینکه من خیلی بی اعتادم ب همه ادمها احساس میکنم الان رازامو میگن و این از ی احساس گناه شدید تو بچگی فکر کنم بیاد که من ی راز ب ی نفر گفت و اون ب همه گفت و همه سرزنشم کردن با شدیدترین احساسات و من احساس گناه شدیدی داشتم واسه همینه نمیتونم دیگه به کسی اعتماد کنم به افراد زیاد نزدیک نمیشم میترسم این الگوی ترس در من وجود داره احساس بی ارزشی اینکه من ادم بی ارزشی ام واسه صمیمت نزدیک سدن بهم انگار درون خودمم ی الگویی میبینم که میگه نه بابا ب من نزدیک نشو و صمیمی نشو من بی ارزشم من ب درد صمیمی شدن نمیخورم، و اینکه افراد رابطم برام وقت نمیذارن صد البته دلیل اصلی اینه من احساس میکنم بی ارزشم، بچه هستم همیشه ی حس بهم میگه من ببش از حد بچه هستم چ از 15 سالگی چه الان که 21 سالمه یه حسی بهم میگه من بچه هستم واسه نظرم خواستن واسه احترام گذاشتن واسه صمیمی شدن نظر خواستن من لایق عشق و احترام نیستم من دوست داشتنی نیستم،من بی ارزشم یکی از دلایل این الگوها هست ک شاید افراد برا من وقت نمیذارن طردم میکنن دلیل وابستگیم اینه من احساس بی هویتی میکنک احساس میکنم ادم کمی هستم، احساس میکنم هویت من در تایید پارتنرم و من پوچم بی ارزشم، هویت من در اینه ک اون منو تایید کنه واسه همینه اصلا برای اهدافم تلاش نمیکنم چون اونو هویت خودم میدونم،من ب سدت الگوهای بی ارزشی خود انتقادی حس گناه گذشته بی عرضه بود نالایق بودن احساس زشت بودن درونم هست به شدت احساس میکنم ارزش عشق ندارم ارزش دوست داشته شدن لیاقت محبت ندارم چون واسه زندگیم تلاش نمیکتم چون دستاوردی ندارم خودم همونجوری که هستم باور ندارم و نمیپذیرم احساس زشت بودن دارم.
اما راهکاری که دارم:
1بنویسم تمام موفقیت های گذشتمو تا خودباوری و اعتماد به نفسم بره بالا.
2.ببخشم گذشته رو رفتارهای ادم هارو پدر و مادرم رو با خودم، خودم رو ببخشم احساس گناه درونم رو پاک کنم.
3_جملان تاکیدی:من ارزش مندم فارغ از هر چیزی چون من روح خداوند هستم ک اومدم زمین که خودم رو تجربه کتم. من لیاقت دارم چون همه بنده های خدا ذاتی لیاقت عشق و عالی ترین نعمت هارو دارن من انسان بی نظیری هستم، فوقالعاده ام،من دوست داشتنی هستم لایق زیباترین احترام ها توجه ها محبت ها هستم….
3_احترام به خودم رو تمرین کنم، عزت نفسم افزایش بودم هدفام جدی بگیرم، دستاورد های کوچکم تحسین کنم.
4_دست از سرزنش خودم بردارم، تلاشم رو بکنم اما اگر نسد سرزنش نداریم این رفتار رو تمرین بکنم، اهرم رنج لذت سرزتش بنویسم و بدونم که سرزنش چ بلاهایی که سرم نیاورد و هر روز بخونمش
5_خودم بیشتر قبول داشته باشم خودم کمتر بقیه ندونم، بدونم منم مبتونم من ارزشمند هستم خودم کمتر با بقیه مقایسه بکنم، از خودم تلاش هام قدردانی بکتم و سعی کتم هر روز این نگاه ب خودم یادآورم بشم که تو فقط حق داری خودت با دیروز خودت مقایسه کنی نه هیچ کس دیگری و اگر کسی تورو دائم داشت مقایسه میکرد لبخند بزن بدون یا هنوز الگو مقاومت درونت یا اون فرد فردی هست که خودش با خودش در صلح نیست و این احساسات نامناسب درونش هست.
6_برای وابستگی،سعی کنم زندگی جدی نگیرم هر روز بیشتر بخندم، برقصم و به خودم یاداوری کتم که من اقتدار و قدرت جهان خویشتنم،گذشته ببخشم و با همه ترس از دست دادنم ترس رهایی و طرد شدن به درخواست های نامعقول نه بگم تا ب خودم ثابت کنم من ارزمند هستم، خودم حال خودم خوب کنم با اینجا اومدن تجسم ایندم تلاش برای اهدافم،تحسین زیبایی های کوچک و خودم و شروع کنم ب انجام بیشترین تلاش تا بیشتر ب خودم افتخار کنم.
7_فایل های کلید :(مهم ترین رابطه ما) رو ببینم و انجام بدم برای صلح بیشتر و درک خودم و دنیا.
8_تمرکزم بذارم رو دوره عزت نفس بیشتر و تغییر دادن نگاه ها و باورهام درباره عشق چون مطمعنن اون نگاه غلط درباره عشق که زندگی و روابط منو سمی کرده.
9_هر روز راهکار های خودم راس ساعت 10 هر شب اینجا بخونم و یاداوری کنم
10_به خودم افتخار میکنم بخاطر وقتی که برای خودم گذاشتم، بخاطر خودشناسی انجام دادم، بخاطر راه حل های واقعا فوقالعاده ای که ارائه دادم من واقعا ادم خوش ایده ای هستم.
در اخر ممنون استاد عزیزم بخاطر همه خوبی ها و آگاهی بی نظیری که در اختیارما میذارید شما یدونه ای منننونننننن.قلب با آغوشی پر مهر
به نام خدای هدایتگرم به سمت بهترینها
سلام خدمت استادعزیزم وبانوی نازنین مریم شایسته عزیزسپاس ازتمام زحماتتون وسلام به دوستای خوب والهی وهمفرکانسم
استاداین دوره وسریال درسهای الگوهاب تکرارشونده عالی هستن وعمیقامارومیبرن به درونمون وخودشناسی عمیق من سالهاست دارم خودشناسی کارمیکنم وروانشناسی میخونم این اواخرکه بیشتردارم روزمین وجودم کارمیکنم وهی شخم میزنم ببینم چرابعضی چیزاداره توزندگی من تکرارمیشه بعضی رفتارابعضی شخصبتهای خاص ومن چه فکری دارم چه باوری دارم که این الگوهاتکرارمیشه به این الگوهای تکرارشونده رسیدم ودیدم چه همزمانی جالبیه وبه لطف خدابسمت این فایلهلهدایت شدم خداروصدهزارمرتبه شکر
الگوهای تکرارشونده برای من:
برخوردباآدمهای خسیس وخیلی حسابگره که البته فهمیدم خودم قبلاحسابگربودم وهمه چی روحساب میکردم وفکرمیکردم کارخوب ودرستیه درگذشته
الگوی بعدی آدم های مغرور،عصبی،پرخاشگربرام تکرارمیشن که دارم روباورهام کارمیکنم همینطورخودموآروم میکنم حسموخوب میکنم تاکمتربااین افرادبرخوردکنم
الگوبعدی افرادضعیف که نیازبه کمک دارن آدمهای منفعت طلب محافظه کارخسیس
آدمهایی که خیلی بمن اهمیت نمیدن،به خواسته هام به خودم توجهی ندارن بمن نظرات من براشون مهم نیست،آدمهایی که بی احترامی میکنن توهین میکنن وبرای من هزینه نمیکنن بمن بی توجهی میکنن خودخواه ومغرورن،دعواوتنش جروبحث باافرادپرخاشگر،تورابطه عاطفی چندوقت یکبارمسئله ومشکل وناراحتی قهرودعوا
آدمهای قدرنشناس وبی معرفت
دارم روی ریشه های این موضوعات کارمیکنم روی باورهایی که باعث این شرایط شده روزوشب ولی این الگوهاهمچنان تکرارمیشه
ومن میمونم منکه دارم این همه کارمیکنم چرابازم تکرارمیشه که شنیدم شماگفتین این الگوهاازبین نمیرن ففط فاصله زمانیشون بیشترمیشه بازم مرسی ازآموزشهای خوبتون وقتی که برای مامیزاریدواین قدرخوب ودقیق توضیح میدین براتون بهترینهارودردنیاوآخرت ازخدای مهربونم خواستارم
سلام استاد جان ، زدین به هدف، عالی بود ،یکی از الگوهای تکرارشونده زندگی من جذب آدم هایی هستش که به شدت درخواست حمایت های مالی وکمک دارن وهمیشه نمیفهمیدم که چرا اینقدر اطرافیانم از من توقع دارن، با گوش دادن به این فایل متوجه شدم که من همیشه دوست داشتم به همه کمک کنم وخودم را لایق بهترین ها نمی دونستم واحتمالا همه اینها بر می گرده به احساس لیاقت در درون من، این یکی از پاشنه آشیل های من هستش ، چون مثلا هر وقت می خواستم مسافرت برم حس دلسوزی می آمد که آخیه چرا خواهرم یا برادرشوهرم نمی تونه بره وبرای جبران خودم را مجبور میکردم که کلی سوغاتی بخرم، یا وقتی می خواستم چیزی بخرم همش به بقیه وحال واوضاع مالیشون فکر می کردم و خیلی چیزهایی را که دوست داشتم نمی خریدم، خلاصه دائم در حال آزار دادن خودم بودم و فکر هم می کردم که من خیلی آدم خوبی هستم .
استاد شما خیلی آگاهانه وعالی راجع به پیدا کردن پاشنه آشیل ها صحبت می کنید ومن همیشه با گوش دادن به فایل هاتون دهن باز می مونم. نمی دونم چطوری باید تشکر کنم واقعا دست خدا روی زمین هستین و براتون از خداوند بهترین ها را می خوام وبی نهایت سپاسگزارم
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیزی که این کامنت رو می خونند
حقیقتا نمیدونم باید چی بگم
این فایل رو از قسمت نشانه ی امروز من به دستم رسید و چند هفته ای هست که خیلی توی روابط مختلفم با افراد مختلف دوچار مشکل شدم و ذهنم رو خیلی درگیر کرده
یجورایی یک بخشی از اعتماد بنفسم رو از روابط خوبم با دیگران میگیرم که البته این موضوع رو برای مدتی طولانی انکار میکردم
اخیرا حتی با اعضای خانوادم هم نزدیک ترین و مهم ترین آدم های زندگیم هم به مشکل خوردم در ارتباطم
و چیزی که بینشون تکرار میشه
اینه که من رو نمیفهمن
یعنی من دارم پر شور و حرارت راجب یه موضوعی که از نظر خودم خیلی مهم و حیاتیه صحبت میکنم و طرف مقابلم انگار یک چیزه کاملا متفاوتی میشنوه.
راجب دوستام این بینشون تکرار میشه که یه تایم کوتاه یا طولانی خیلی خوب و دوست داشتنی داریم و بنظرم میاد که چقدر خوب چه انسان خوبی چه ارتباط خوبی و بعد یکهو بومممم، همه چیز رنگ میبازه و تغییر میکنه حالا یا اون شخص در نظر من دیگه مناسب نمیاد و کم کم ویژگی های منفی و غیر قابل تحملی در اون پیدا میکنم یا اون شخص فاصله میگیره و بدون هیچ توضیح مشخصی دور میشه.
و واقعا نمیدونم چه باوری اون پشت کار میکنه
با اینکه افراد زیادی تو زندگیم هستن که دوستم دارند و بهم اهمیت میدن اما روابط مفید و پایدار و صمیمی ندارم و در یکجور تنهایی وسط جمع به سر میبرم