پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-04 23:13:032024-02-14 06:18:27پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد جان جان جان من و مریم جان جان جان من و دوستان عالی و بینظیرم
استاد امروزکه من روی ماهتون رو دیدم اشک شوق از چشمم همینطور جاری میشد و چه حس خوبی رو دریافت کردم . استاد چند وقته میخواستم یه چیزی رو به شما بگم ولی هی یادم میرفت و اون این هستش که استاد چقدر صداتون تغییر کرده. مخصوصا که الان دارم هم روی دوره ی کشف قوانین و 12 قدم کار میکنم این تغییر رو به شدت حس میکنم . چقدر صداتون روحانی شده ، چقدر لطیف و نرم تر شده
استاد در رابطه با موضوعی که گفتید من خودم زیاد خواب نمیبینم و تا حالا خوابهای تکراری نداشتم اما میخوام یه ماجرایی رو تعریف کنم که شاید براتون جالب باشه .
و این ماجرا مربوط به همسرم هست . همسرم از بچگی تا زمانی که ما با هم ازدواج کردیم همیشه یک خواب ثابتی رو میدیدن . خواب میدیدن همیشه پرواز میکنند و مدل پروازش تو خواب خیلی عجیب بود برام . معمولا پرواز کردن باید اینطوریِ که دستها باز هست اما برای همسرم اینطوری نبود . ایشون همیشه دستهاشون بسته و چسبیده به پهلوها و فقط با بالا پایین کردن مچ دست ها پرواز میکردن . من همیشه بهش میخندیدم و به شوخی می گفتم که آخه این چه مدل پرواز کردنه . این ماجرا خواب دیدن همسرمون همینطور ادامه داشت تا سه سال پیش . یه روز تو خونه بودم ،تلویزیون رو روشن کردم دیدم یه برنامه ایی داره پخش میشه که مجریش خانم رضایی هست .همون مجری برنامه کودک تو زمان بچگی ما . من با دیدنش کلی ذوق کردم و اون خاطرات بچگی مون دوباره برام تکرار شد . بعد تو این برنامه یه تیکه کارتونی رو نشون داد که شبیه به خوابهای همسرم بود .
یادتونه زمانی که برنامه کودک شروع میشد یه پسر بچه ی کوچولویی میومد دستهاش به پشتش بود و قدم میزد و بعدش پرواز میکرد و اون پرده رو کنار میزد .
پرواز کردن اون بچه رو یادتون هست ، همسرم تو خواب همنطوری پرواز میکرد . بعد من این رو قضیه رو به همسرم گفتم که اون پسر بچه تو کارتون زمان بچگیمون بود خیلی شبیه تو پرواز میکنه . وقتی این رو گفتم ، همسرم گفت اون پسر بچه منم . میگفت همیشه وقتی که برنامه کودک شروع میشد همه، بلا استثناء چی تو خانواده چی تو فامیل می گفتند که این پسر بچه ، حمید هستش . و این تو ناخودآگاه همسرم رفته بود و باورش کرده بود و داشت تو خوابهاش بهش نشون داده میشد .
استاد شاید باورتون نشه از 3 سال پیش تا الان ،شاید همسرم 2 بار خواب پرواز دیده باشه . این در حالی بود که ایشون ، تقریبا هر شب خواب پرواز رو میدیدن خخخخخ
و همیشه به من میگه چرا به من گفتی ، من داشتم تو خوابم با پرواز کردن ، لذت میبردم . خخخخخخخ
استاد یه چیزی رو که متوجه شدم همین خوابهای تکراری یه پیامی رو داره به ما نشون میده که یه چیزی تو ناخودآگاه ما هست که ما باورش کردیم و داره مثل ترمز عمل میکنه . پیدا کردن و ارتباط گرفتنش میتونه خیلی بهمون کمک کنه و موضوع رو ریشه ایی درستش کنیم
در پناه خدا باشید
دوستتون دارم
به نام خدای مهربون و سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته مهربان و همه دوستان عزیزم
سوال : چه الگوهای تکرار شونده ای را می توانی در خواب های خود پیدا کنی؟
جواب : معمولا خواب زیاد میبینم با موضوعات مختلف، ولی واقعا خیلی وقتا شده که این سوال برام پیش اومده که چرا بعضی خواب ها با الگوهای تکرار شونده میبینم خیلی وقتا؟؟
خواب های تکرار شونده یا با الگوی تکراری اینا هستند:
در مورد بحث و جدل و ناراحتی مخصوصا با اعضای خانوادم میبینم بخصوص با یک سری افراد خاص نه همه، و معمولا با ناراحتی و آشفتگی ذهنی و حتی بعد از بیدار شدن تا ساعت ها یا شایدم اون روز رو کلا حالم بد باشه و نا آروم و تند و بد خلق باشم یا تو خودم باشم.
خوابِ دیگه در مورد یه سری افراد بخصوص هست مخصوصا کسایی که خیلی برام مهم و ارزشمند بودند و خیلی ارتباط نزدیک و خاصی باهم داشتیم به نسبت سایر افراد حتی نزدیک خودم، مثلا نمونش یکی از داداشام که تقریبا هم سن بودیم و تقریبا میشه گفت اصلا مثل دو قلو میدونستن دیگران ما رو، اینقدر که شبیه به هم بودیم چه از لحاظ ظاهری، چه از لحاظ رفتار و یا صدا و یا لحن صحبت کردن و حرکات و..
و خیلی برای من عزیز بود و به رحمت خدا رفت چند سال پیش و من از اونموقع خیلی تغییرات کردم و گرچه سعیم همیشه کردم که خودمو جمو جور کنم و بپذیرم و موفق هم بودم ولی خیلی وقتا هم شده که به فکر فرو رفتم و یا خوابشو دیدم و خیلی با حالت ناراحتی و دل شکستگی و فشار روحی و عصبی و یه احساس خیلی سنگینی روی قفسه سینه و قلبم از خواب بیدار شدم یا با چشمای پر از اشک و حالتای شدیدا احساسی از خواب پا شدم و خیلی سنگین و آروم و بی حوصله بودم ساعت ها یا اون روز رو کلا، این الگو به غیر از این دست خوابها که در مورد برادرم گفتم، برای کسای دیگه هم برام اتفاق افتاده دقیقا با همین حالت های مشابه از خواب پریدم و از فشار عصبی و ناراحتی روی قلبم و یا احساس خفگی شدید از خواب پا شدم به طوری که واقعا احساس کردم ممکن بوده تو خواب بهم حمله و شوک عصبی دست بده و یا سکته کنم! و خدا رو بارها شکر کردم که بلایی سرم نیومده، و واقعا خودم حیران و هاج و واج موندم از این حالتهای خودم، چون اصلا باورم نمیشه و فکرشو هیچوقت نمیکردم که همچین آدمی باشم اصلا من و اینقدر درگیر احساسات شدید و همچین واکنش های شدید احساسی توی خواب یا حتی بیداری باشم. مخصوصا روی کلا از دست دادن و فقدان، روی مرگ عزیزان و یا حالا میگم به هر نوعی، از دست دادن و فقدان یه کسی یا کسایی که به شدت برام عزیز و دوست داشتنی بودند، برام مهم و حتی ترسناک بوده، در این باره حتی یادم میاد چندین سال پیش خیلی سال پیش وقتی که به تهران رفته بودم به پیشنهاد و البته اشتباه یکی از همین هم سن و سال های خودم که آشنا و فامیلمون هست و وارد گُلد کوئست شده بودم و جلساتی برگزار میشد توی طول هفته و هر کسی باید با صدای بلند آرزوها و اهدافشو میخوند توی جمع، من هیچ خواسته ای نداشتم و تنها آرزو و خواستم این بود که هیچوقت و هرگز مرگ عزیزانم رو نبینم و همیشه فقط میخوام سالم و سلامت و شاد باشند حداقل تا وقتی من زنده هستم و میخواستم خدا اول منو ببره و هیچوقت شاهد از دست دادن کسی از عزیزانم نباشم! (این جریان قبل از مرگ داداشم بود حرف خیلی سال پیش هست یعنی حدود سال های 86 تا 88 و داداشم سال 96 به رحمت خدا رفت با یک بیماری عجیب و غریب و خیلی خیلی نادر که پروفسور هائکینگ درگیرش بود چند سال) این در صورتی بود که همه وقتی از آرزوها و اهدافشون میخوندن همشون از مثلا فلان ماشین و فلان مقدار ثروت و خونه و مال و یا کشور مورد علاقه و چه و چه صحبت میکردند و یادمه یکی از لیدرهامون همونجا بهم گفت که آقا رضا من نگفتم چه چیزهایی که دوست نداری رو بگو! گفتم چه چیزهایی رو دوست داری و آرزوته و اهدافته همونارو بگو و من موقع خوندن همون چیزایی که گفته بودم که مرگ هیچ عزیزی رو نمیخوام ببینم و هیچ خواسته دیگری ندارم خیلی احساساتی شده بودم و به زور جلوی خودمو گرفته بودم و گلوم بغض کرده بود، حتی تمام بچه ها احساساتی شدید شده بودند و تحت تاثیر قرار گرفته بودند و بعضی ها اشکشون سرازیر شد من جمله خود من :) :d ، چند سالی هست که سعی کردم روی خودم کار کنم با حرفها و آموزش های استاد عزیزم و خیلی هم به نظرم بهتر شدم قطعا و تحت تاثیر قرار گرفتم، به هر حال گاهی پیش آمده و پیش میاد واسم ولی خب خودم این حسو دارم که تغییراتی کردم و نتیجه کار کردن روی خودم بوده و آموزش های استاد.
خواب های دیگه ای هم هست که معمولا تکرار میشن ولی اون دو موضوع بالاتر که گفتم معمولا تکرار شده و تکرار میشه برام، باز هم اگر بخوام بگم شبیهش هست، مثلا خواب کسایی که باهم بودیم مخصوصا هم سن و سالهای خودم در دوران بچگی و یا نوجوانی که خیلی باهم خوش بودیم و عزیز بودند برام و خاطرات عالی باهم داشتیم مثل پسر خاله ها و پسر دایی ها و یا فامیل های دور و نزدیک و دوستانم که هیچکدوم سالهاست دور و برم نیستند و همه سر خونه و زندگی خودشونن و صاحب فرزند هستند، و منم که فقط ازدواج نکردم و تنهای تنهام (با مادرم زندگی میکنم) و خیلی هم از این بابت خوشحالم و بخاطر اینکه روی تعهد و علاقه خودم به این موضوع موندم و برنامه های خودمو دارم و هدفامو دوست داشتم و دارم و عاشق رسیدنه بهشون هستم، از این بابت خیلی خوشحالم، و موضوع حرفم از گفتن اینا فقط این بود که بگم کسایی که زمانی تو زندگیم بودن و باهم بودیم مثل همین پسر خاله هام و مخصوصا یکیشون که خیلی باهم جور بودیم و هنوزم باهم در ارتباط هستیم و چند سالیه مهاجرت کرده با آلمان و صاحب دو فرزند هست با خانمش و خیلی زندگی خوبی دارن خداروشکر، و خیلی خاطرات شیرین و خوش و خرمی باهم داریم و الان نیستن، معمولا خوابشونو میبینم و این الگو تکرار میشه هر چند وقت یک بار و اتفاقا هم با همون فضا و حال و هوای خوشحالی و شاد و پر از خنده مثل همون دوران، تکرار میشه و از این بابت همیشه خوشحالم و خدارو شکر میکنم :) و اگر گاهی باهم در ارتباط باشیم و احوالی بگیریم از همون اشخاص، بهشون گفتم اینو و کلی بازم خندیدیم باهم و به همین پسر فامیلمون که همسن هستیم بارها شده گفتم دهن سرویس هی خوابتو میبینم و کلی بازم میخندیم باهم در مورد اون خوابم :)
دیگه چیز دیگه به ذهنم نمیرسه،
سپاسگزارم از توجهتون (قلب قرمز)
سلام استاد امیدارم مثل همیشه حالتون عالی باشه کنار خانم شایسته عزیز
این که شما گفتید ده سال یه خواب تکراری میدیدید برای من هم همچین اتفاقی افتاده
ما خونمون جوری بود وقتی میخواستیم بریم سرویس بهداشتی باید دری رو باز میکردیم میرفتیم داخل سمت راست سرویس بهداشتی بود و بالای در یه راهی بود برای رفتن به بالای پشت بوم، خب همیشه هم برقش خاموش بود و من عادت داشتم هر موقع میخواستم برم سرویس یه نگاهی به بالا مینداختم و همیشه فکرم میرفت رو جن و این باعث میشد من به مدت شش سال حداقل هفته ای سه تا چهار شب خواب ببینم که رفتم پشت بوم خونه و گیر جن افتادم،
بعضی اوقات آنقدر خواب ها وحشتناک بود که من با اینکه آدم ترسوی نبودم به شدت بترسم و خیلی وقت ها تا صبح بیدار میموندم.
تا اینکه با قوانین آشنا شدم سعی کردم دیگه به اون بالا توجه نکنم و الان خداروشکر حدود سه سال از اون دست خواب ها دیگه ندیدم
خیلی ازتون سپاسگزارم که با این کلیپ باعث شدید من باز یکی از کارهای که تونسته بودم با ذهنم حلش کنم رو به خودم یادآوری کنم
سلام وقتتون بخیر خداقوت من چندسالی قبل ازاینکه با برنامه های شما آشنا بشم یه خواب تکرارشونده داشتم حالا درست یادم نیست چند سال پشت سر هم بود ولی امروز تا سایت رو باز کردم ونوشته بود الگوهای تکرار شونده (خواب) یاد اون خوابم افتادم من یه چند سالی هرچند وقت یکبار خواب میدیدم که کفش هامو گم میکنم بعضی وقتا هم به جای کفش یه چیز دیگه بود مثلا لباس ولی بیشتر کفش بودو این الگوی خواب تکراری احساس میکنم ولی مطمئن نیستم از زمانی شروع شد که من ودوستم به یه زیارت رفته بودیم وچند روز قبلش هر دوتامون یه جفت کفش یه جور خریده بودیم وقتی رفتیم داخل زیارت وبعد از نیم ساعتش که اومدیم بیرون دیدیم هردوجفت کفش نیست وهمسرم نیز یه الگوی تکرار شونده از خواب داشت ولی این روزا دیگه نمیدونم داره یا نه میگفت همش خواب میبینم که بال دارم وپرواز میکنم ولی من الان که یکساله برنامه های شمارو دنبال میکنم دیگه این خواب رو ندیدم وخیلی خوشحالم که دیگه اوت خواب رو نمیبینم ولی همون روزا که این خواب رو میدیدم بهش بیتفاوت نبودم همش باخودم میگفتم یه علتی داره یادمه یه روز پسر عمهام که منزلشون رفته بودیم صحبت خوابذبود گفت به روحانی مسجد بگه ببینه چی میگه وایشون گفته بود به شخصی که این خواب رو دیده بگو ایمانش ضعیفه ولی من با خودم گفتم حالا همه ایمانا محکمه مال من
ضعیفه والان احساس میکنم باورهام تغییر کرده که دیگه این خواب رو نمیبینم،. موفق باشید
سلام استادجانم..چقدر این سلسله فایل های جدیدی ک میزارین در مورد الگو ها بی نظیرن..واقعا انقدر برای من شفاف و واضحه ک همون موقع ک دارین میگین من تو ذهنم زنگ میخوره و دلیل شرایط زندگیمو میفهمم..واقعا تو فایل های دیگه ای ک دیدم باید بیشتر فکر کنم کنکاش کنم ذهنمو تا بفهمم چی تو ذهنمه..اما این فایل ها چقدر واضحه..چقدر قویه..دقیق میزنه ب هدف..
من ی خوابی ک همیشه میبینم اینه ک دارم از ی بچه یا نوزاد نگهداری میکنم..ی بچه بیسرپرست ک پیداش میکنم و…
بعد یک لحظه دیدم تمام آدم های زندگی من آدم هایی هستن ک احتیاج ب مواظبت و حمایت دارن و من همیشه سعی کردم همه جوره خودمو وقف اونا کنم…از دوستانم گرفته تا همسرم.. بچم و قبلا مادرم و….خدای من ..من چیکار کردم با زندگیم..چرا همیشه از دیگران حمایت کردم و هیچکس هوای منو نداشت و من هم متوقع میشدم هم احساس قربانی بودن ک این همه من ب همه کمک کردم اما کسی کمک من نکرد …
این باگ بزرگ منه…حس حمایت از دیگران و تمام آدم های اطراف من همینجورین..و واقعا گاهی از شدت مسولیت پذیریم خسته میشم
حالا تا اینجا فهمیدم..اما چطور باید این مسئله روحل کنم ؟
استاد خیلی ازتون ممنونم بخاطر این آگاهی های ک با ما باشتراک میزارین…واقعا این صحبت ها میلیون ها دلار ارزش داره…هیچکس اینارو نمیگه جز شما.. خداروشکر میکنم ک شمارو ب من داد…
دوستتون دارم استادجانم..ازینجا بغلتون میکنم و براتون سلامتی و طول عمر و موفقیت های بیش از پیش رو آرزو میکنم.
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به استاد جان عزیز و مریم جان
خواب هایی که میبینم و البته پشت سرهم نیست ولی چندین بار تکرار شدند:
1.در حال فرار کردن هستم از دست آدم ها و حیوانات
2.برای امتحانات آماده نیستم و در خواب اذیت میشم
3.مشفول انجام کارای خانه هستم ودر خواب کلی فعالیت میکنم به طوری که وقتی از خواب بیدار میشم بدنم سخته و کوفته هست
4.برای رفتن به جایی مثل مدرسه یا عروسی آماده نیستم و دنبال لباس هستم
سپاس گزارم ازتون
در پناه حق
پیداکردن الگوهای تکرار شونده قسمت 3.
سلام به استادعزیزونازنینم.
چمبحث جالبی!نمیدونستم الگوهای تکرارشونده به خوابهای ما هم میتونه مرتبط باشه!
اول اینو بگم که من خواب زیادمیبینم.
تقریبا هرشب خواب میبینم.
واغلب مواقع وقتی ازخواب بیدارمیشم ،تمام صحنه هاواتقاقاتی که توخوابم رخ داده روخیلی راحت میتونم به همون شکل تصویرسازی کنم وبرای کسی تعریف کنم.
میخام بگم همیشه خوابهام، واضح وشفاف هستن.
آخه دیدم خیلیامیگن خواب دیدیم امامعلوم نبودچی میدیدیم.
هرخوابی که ببینم حتمن فرداش با یه اتفاقی مشابه اون یا اصلن خود ،اون مواجه میشم.
اینکه شب قبل ازخواب راجع به موضوعی حرف بزنی وشب، خواب همون چیزها روببینی که هیچ .
من اغلب مواقع خوابهایی میبینم که فردای اون روز ،اتفاق میفته.
تاحالاخبرخیلی از،کسانی که دار فانی را گفتن ،من قبلش اطلاع داشتم .چون چندروز قبلش یا دقیقن همون شب قبلش خواب مرگ اون طرف رودیدم .
هروقت خواب جشن ودورهمی میبینم فرداش همون طایفه عزادارمیشن.
خوابام رودوست دارم .گفتم که کلن خبرجدید اون روز رو بهم میده .
میتونم به جرات بگم 70درصدخوابهام فرداش با یه نشونه دیده میشه.
مثلا همین دیشب خواب دیدم خیاطم پنلی که میخاست به لباسم بدوزه رو کم اوورده ،صب که بیدارشدم زنگ زد گفت پنلم کم اومده واین درحالی بود که اصلا من به این موضوع فکرنکردم .چون خودش اندازه داده بود ومنم به اندازه دقیق خریدکرده بودم.
وقتی رفتم خیاطی ،دقیقن همون شکلی ازاین رونشونم داد،که توخوابم دیده بودم حتی اندازش ،هم همون قدر بود.دقیقن سرآستینش بود.
ازاین نوع خوابهاخیلی میبینم .
اینکه فردی به خوابم میادکه فرداش برحسب اتفاق زنگ میزنه بهم.
یا یه اتفاقی یه جای دیگه میفته.
خواب مرده هم زیادمیبینم.
البته چندوقت یکباره! اما میبینم .
خواب درس وامتحان و پرش ازارتفاع هم ،هرزگاهی میبینم .
اینوخوب میدونم بخاطرترسهای شب امتحانم هس و اینکه ازبلندی وارتفاع میترسم.
این خوابم تکرار میشه.وتعجب میکنم که 25ساله ازاون دوره ی درس خوندنم میگذره اماچراهنوزخوابشو میبینم.
یه خواب عجیبی که میبینم وزیاد تکرارمیشه،وشایدبرای بقیه مسخره باشه .اینه که خوابهایی شبیه روزقیامت که اتفاقات عجیب غریب توجهان میفته رو،زیادمیبینم.
وقتی ازخواب پا میشم ،همش توذهنمه .
توخوابمم وحشت زیادی میکنم .حتی وقتی بیدارمیشم دوباره همون صحنه ها رو برای خودم تجسم میکنم ،فکرمیکنم ،چقدرواقعی بودن.
اینکه آسمون به هم میریزه.
پرواز کردن وتوآسمون ازاین جا به جاهای دیگه باحالت پرواز رفتن رو زیاد دارم.
مثلا دریای آتشی.
کوههای غران ووحشتناک .
الان که میخام بنویسم نمیدونم چطوروصفشونکنم .
هرچیزی که ازروزقیامت بهمون گفتن رو،توخواب میبینم.
همیشه هم توچنین خوابهایی ،وحشت زده و هراسان هستم .مثل کسی که ماتش برده ،به همه جااینجورنگاه میکنم .جالبه تو هر داستانی هم که هستم ،همیشه توجاهای خطرناک من نجات پیدامیکنم واتفاقی برای من نمیفته.
مثل اینایی که سوپرمن، فیلمها هستن.تیروگلوله هم بهشون بخوره زخمی نمیشن.منم همچین حالتی دارم.
احساسم اینه که از مرگ ومردن میترسم .
خیلیم دارم رواین موضوع کارمیکنم اما هنوز میترسم.
ازمردن بدم میاد.ازفکرکردن به اینکه یه روزی خودمم قراره بمیرم ،حالم بدمیشه.نمیخام فکرکنم اما یه وقتی که یه ذره حالم خوب نباشه،نمیدونم چرا مرگ ومردن سراغم میاد.
فکرمیکنم هنوز ایمان به آخرت ندارم.میگم دارم اما ندارم.
استادخیلی تواین موضوع گیرم .ب خاطرهمین ازفایل انتقادتون خوشم اومد.همش باخودم سرجنگ دارم.نمیدونم کی ازخودم احساس رضایت پیدامیکنم .البته منظورم اون رضایتی هستش که خداازم توقع داره.ودنیای بعدیمو میسازه.
خودم میدونم این افکار برام خوب نیس.
هدف من اینه که این دنیا برام مهم نباشه اماانگارجور دیگه باخت میدم.
ازخدامیخام تواین مسیر هدایتم کنه.
خیلی وقتا،خوابهام خبر اتفاق اون روز رو بهم میده.
مثلا خواب میبینم یه کسی ازیه شهردیگه اومده .دقیقن فرداش مهمون شهرستانی داریم.
بدون اینکه ازقبل اطلاعی داشته باشم .
در کل خوابهای چرت وپرتی وبی اساس کم میبینم.
اکثر خوابهام تعبیرداره.
خودم بیشتربه تعبیر خوب برمیدارم.
حتمن خوابهامون براساس فکرهای قبلی درطی روزهاوحتی ماههاوسالهای گذشتس.
به هر صورت که دلیل درستش رو نمیدونم چرا الگوهای تکرارشونده توخواب داریم؟
ینی خوابمون هم درراستای افکارمونه؟!
حتمن نظرات واحساسات دوستان رومیخونم .
اگه استاد عزیز ،هم صحبتی دراین راستا داشته باشن که مشتاقانه گوش میدم.
ازاستادبازم به خاطر طراحی سوالات قشنگش ،ممنون وسپاسگزارم.
استاد جونم عاشقتم.
سلام امیدوارم حالتون عالی باش چقدر این فایلها عالیننن
من 6سال ازدواج کردم و 6سال یک خواب تکراری میبینم وبه هیچ کس نگفتم و اینجا اولین بار
ما دوخواهریم من خواهر بزرگ هستم4سال بزرگترم از بچگی من همیشه دنبال کار درس تلاش کوشش بودم در خانواده و خواهر کوچکم هم نماد به خود رسیدن خوشگل خانواده درس خون اما ب خودش اذیت نده خرج کن کلی خرج لباس میکرد کلی پول داد پدرم رفت کلاس کنکور تا دکتر بشه و نشد ولی من دانشگاه دولتی قبول شدم کلی درس خوندم کلی زحمت کشیدم کار کردم و خواهر من دقیقا برعکس من بود تا اینکه ما بزرگ شدیم اون خواهر من به یکی از فامیلامون علاقمند شد و تصمیم گرفتن ازدواج کنند اما پدر من گفت اول خواهر بزرگتر. من اون موقع یک خواستگار خوب در ظاهر همه و ازدید همه عالی داشتم اما اون موقع بنظر خودم خوب نبود مستقل نبود داشتم من بنا به فایلهایی که گوش داده بودم از استاد ایمانم نشان دادم و درس 5ماه قبل از عروسی خواهرم اون رد کردم و همه در کمال تعجب گفتن چرا این کار کردی و اون پسر هم با من لج کرد و به امید اینکه من فقط5ماه وقت دارم تا عروسی کنم و میرم ب دست پاش میفتم درکمال علاقه به من کنار کشید اون5ماه بدترین سالهای زندگی من بود دراون پنج ماه من بدیترین احساسات تجربه کردم از یک طرف مثلاً میخواستم ایمانم نشون بدم و بگم من موحدم روی خدا حساب باز میکنم تو مورد علاقه من نیستی واقعا هم نبود از اون طرف هم پدرم میگفت اول تو بعد خواهرت از اون طرف هم اصلا کیس مناسب من نبود تا اینکه یک فردی از طریق دوستان ب ما معرفی شد این آقا با یک عشق علاقه آتشین پا پیش گذاشت منم بدون هیچ نظری و تنها تنها ب خاطر حرف پدرم رضایت دادم همه جور باج دادم ب اون فرد تا اینکه شب عقدمون اون آقا گفت من نمیخوام تورو شاید باورتون نشه چه پاشنه آشیل وحشتناک چه وضعیت بدی بودم برای یک شب از اون آقا متنفر بودم داشتم ازدواج میکردم اما بدبختی و تنفر من وحشتناکیش ب اندازه ترس وحشت از حرف مردم بود کم تر بود اینکه همه بگن ستاره دختر فلانی بالون همهههههه رزومه به قول خودمون بااون همه سیل عظیم کیسها مونده خواهر کوچک ازدواج کرده شب عقد اون آقا زد زیر همه چی و رفت و همون شب بود که پاشنه آشیل حرف مردم برای من خیلییییییی کمرنگ تر شد گذشت گذشت اون فرد آمد ب غلط کردم افتاد فلان و من دیگ گفتم نه تقریبا 1_2ماه بعد اون اتفاق یک فرد نسبتا مناسب برای من پیش آمد که من با ایشون ازدواج کردم و تقریبا آلان زندگی موفقی دارم 100نیستم اما از زندگی بااون افراد خیلی بهتره
مزد اعتماد من ب خدا همسرم بود اما کتک حرف مردم اون عقدی بود که ب هم خورد وکلی آبرو ریزی شد ب قول خودمون
اما الان 6سال گذشته و من بچه دارم اوایل خیلی میذیم ک خواهرم داره ازدواج میکنه ومن هنوز ازدواج نکردم خونمون دعواس ک چرا اون خواستگار خوبت رد کردی آلان دیگ کسی نیس این خواب میبینم و همیشه باناراختی و گریه بلند میشم از وقتی اعتماد بنفس خریدم و گوش کردم فرق کرده شاید ماهی یک بار میبینم دوماه یک بار میبینم از عمق دلم خودم بخشیدم خودم بخشیدم ک ب آدم عوضی اجازه دادم ب خاطر حرف مردم بیاد زندگیم و شب عقد درحالی که ازش متنفر بودم اون ازدواج ب هم بزنه و آبروی من پدرم ببره
اگر من قبلاً روی عزت نفس خودم کار میکردم و حرف مردم برام مهم نبود هرگز اون فرد ب زندگیم راه نمیدادم
ممنون که کامنتنم میخونین
سلام بر عزیزان
استاد عزیزم قبل از اینکه جواب سوال این فایلو بدم با اجازه تون میخوام خوشحالی بیش از اندازه مو ابراز کنم و اون اینه که امروز 14 تیر روز تولدمه و من امروز 30 ساله شدم الان ساعت یازده و نیمه که دارم این کامنتو مینویسم مادرم میگه که نزدیک ظهر به دنیا اومدم یعنی تقریبا همین موقع ها
امسال اولین سالیه که در روز تولدم بی نهایت خوشحالم
استاد جان من امروز خودمو به چالش کشیدم و رفتم در مسابقه دو شرکت کردم و برنده شدم و برنده شدم
استادجان من امروز 1000 برابر به کنترل ذهن ایمان آوردم چون من ورزشکار نبودم اما با ورزشکارا مسابقه دادم و با اینکه من از یکیشون عقبتر بودم اما من برنده شدم چون ایشون برخورد کرد به کسی و عقب موند و من فهمدیم چرا با وجود اینکه اون سریعتر از من بود اما من برنده شدم چون من صبح که از خواب بیدار شدم تصویرشو در ذهنم ساختم و دیدم که اول میشم چون من نگران نتیجه نبودم و رفته بودم خودمو به چالش بکشم چون من به خداوند گفتم من نمی دوم تو بدو و اینه کنترل ذهن و اینه کنترل ذهن و اینه نتایج من از دوره عزت نفس وگرنه من چه ربطی داشتم به مسابقه دو وگرنه من کجا و شرکت در مسابقه دو کجا؟ استاد جان امروز عزت نفس من چند برابر بیشتر انقدر خوشحالم که توصیف کردنی نیست
30 سالگی من با بهترین اتفاقات شروع شد واقعا نمیتونم احساس واقعیمو بیان کنم
حالا بریم سر جواب
استاد جان همین چندروز پیش بود که از خدا خواستم بهم یه راهیی نشون بده که من کمتر خواب ببینم آخه شما نمیدونید من از وقتی که چشمامو ببندم خواب میبینم تا وقتی که بیدار شم و اینو دوست ندارم دوست ندارم انقدر خواب ببینم و خداوند شنوا و اجابت کننده توسط شما میخواد به من راه حل بده
من توو اون فایلی که پرسیده بودین چه اتفاقاتی از لحاظ احساسی مارو به هم میریزه یکی از مواردی که نوشته بودم دیدن خوابهای نامناسب بود و بی نهایت از شما ممنونم که به این نکته اشاره کردین مطمئنم این فایل خیلی میتونه بهم کمک کنه
خوابهای تکراری من:
دیدن دستشویی و حمام های خیلی زیاد مثلا شبیه دستشویی های حرم در مشهد که خیلی زیادن البته قبلنا میدیدم دستشویی ها کثیفن اما از وقتی روی خودم کار میکنم میبینم تمیز هستن حتی انقدر تمیز که کاشیهاش برق میزنه
در کل خیلی خواب میبنم که در حال دستشویی کردن هستم و یا اینکه خیلی میبینم که پریود میشم و خیلی خونریزی دارم
امتحان داشتن در مدرسه و دیر رسیدن به مدرسه و امتحان رو بلدنبودن البته قبلا که این خوابو میدیدم خیلی نگران بودم از اینکه امتحانو بلد نیستم اما الان که روی عزت نفسم کار میکنم اصلا نگران نیستم و دقیقا در خواب به خودم میگم بلد نیستم که نیستم من که دیگه نمیخوام ادامه تحصیل بدم
همونطور که خودتون اشاره کردین افتادن دندونام که این خواب حسمو بد میکنه
بلند بودن موهام
دیدن خودم درآینه که خیلی زیبا شدم
دیدن قبرستون در شب که خیلی شلوغه و اصلا احساس بدی ندارم و همه دارن نذری میدن اونجا پراز میوه و غذاست روی قبراهم پر از گل و شمعه
همیشه هم اگر در خوابهام یه خوردنیی باشه هیچوقت به من نمیرسه و من گرسنه میمونم
خونه های بسیار بزرگ مثل قصر که انگار خونه جدیدمونه
پیدا کردن پولهای زیاد لباسهای خیلی قشنگ و کلا وسایل ارزشمند که بهم حس خوبی میده
مناظر زیبا جنگل باغ مزرعه که بسیار احساس خوبی دارم در اونجا و جاهایی که انقدر در خواب برام تکرار شده که انگار آشناست و من اونجا رو میشناسم اما در واقعیت چنین جاهایی نبودم
آدمهای غریبه که اصلا نمیشناسمشون
گم شدم در تهران و سردرگمی
آسانسور و پله های زیاد خیلی در خواب میبینم سوار آسانسور میشم و آسانسور با سرعت خیلی زیاد میره بالا و واینمیسته
رانندگی کردن
اما من زیاد مرده هارو توو خواب نمیبینم پدرم 24 ساله فوت کرده و من تاحالا در خواب ندیدمشون درصورتی که مادرم هرشب مرده هارو در خواب میبینه
و جالبه که خوابهای تکراری من شبیه خوابهای تکراری خواهرامم هست
استاد جان بیشتر خوابهای من خوبن من در خوابام خیلی شخصیت خوبی دارم اصلا کمرو و خجالتی نیستم انگار خیلی آزادم
آخرین خواب قشنگی که دیدم این بودم که یه پروانه داشت باهام حرف میزد و به من میگفت من تو رو از 500 سال پیش میشناسم و خیلی به من حس خوبی میداد انگار داشت بهم احساس اینو میداد که من خیلی ارزشمندم
استاد عزیزم بینهایت از شما و خانم شایسته سپاسگذارم این فایل بهترین هدیه تولدمه که شما بهم دادین واقعا ازتون سپاسگذارم
بی صبرانه منتظرم برای ادامه این فایل
ممنون میشم اگر راهنماییم کنید که من چی کار کنم که کمتر خواب ببینم البته ناگفته نمونه بیشتر خوابام مسخره و بی معنیه
سلام
استاد من خیلی خواب امتحان میدیدم چه زمانی که مدرسه میرفتم
چه زمانی که دانشگاه بودم
الان خیلی کمتر شده ولی بازم یه وقتایی خواب می بینم سرجلسه هستم و آمادگی واسه امتحان ندارم
و همیشه از خودم می پرسیدم چرا این خواب می بینم؟؟
چرا این ترس رو تو خواب تجربه میکنم؟؟
الان 8 ساله که از زمان فارغالتحصیلی من می گذره
ولی استاد من درس خوندن خیلی دوس داشتم و خیلی براش تلاش میکردم ازش واقعا لذت میبردم
کتابام که نگووووووو…هیچکی جرأت نمیکرد بهشون دست بزنه.