پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 10

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سامان سادین گفته:
    مدت عضویت: 1680 روز

    سلام خدمت استاد جان جاری کننده هدایت‌ های خدا و راه نمای قوانین بدون تغییر جهان مادی ما استاد جان قبل جواب دادن قربون صدقه شما برم که زندگی میکنم با آموزه ها و روح باشکوه شماآقا دوست دارم خیلی دوست دارم انشالله روزی شما رو از نزدیک ملاقات میکنم و محکم بغلت میکنم این خواستمه قبلا یادم نیست از چی فرار میکردم ولی الان فقط از گفت گوهای ذهنی وناراحتی فراری هستم من خودم باتمام نقص هام قبول کردم و دوست دارم تلاش می‌کنم به سمت بهبود حرکت کنم و بتونم ذهن چموش خودم وکنترل آگاهانه کنم تنها فرارم از گفت گوهاست که خود این فرار به علت توجه کردن به گفتگوها این موضوع رو دنبال کننده میکنه بیشر زمان به خواب میگریزم و خیلی وقت ها پناه میا م به فایل های شما با ها وبارها گوش میدم استاد باورها رو روی کاغذ ها نوشتم وبه نقاط مختلف زدم وتکرار. میکنم تا هر لحظه بتونم تکرار کنم‌ بعد آشنای با شما الان از رفتن به دل مسائل که سخت بود نمی‌ترسم سفر تنهای رفتن روی سن و صحبت مقابل همه تنها چیزی که الان بهم هدایت شد اینه میخوام بدونم نتیجه هر موضوع که تو زندگیم هست چیه رابطه پیشنهاد شغلی یا فروش رفتن تابلو های نقاشیم این خواستن به دونستن نتیجه فارغ از خوب یا بد بودن از خود نتیجه نمی‌ترسم تنها از ندونستن که الان که مینویسم فهمیدم باید اعتماد کنم وفقط مسیر و ادامه بدم من کارهای که میکردم و رها کردم و به دنبال علاقم رفتم ومدتیه مشغول علاقم هستم نقاشی های دکوری میکشم هنوز به درآمد درست نرسیدم که الان فهمیدم مهم حال خوب از انجام کار مورد علاقمه وفقط لذت بردن تو شرایط، هستم که جهانم پر از ندانستن شده چه در مورد رابطه احساسی و چه در کسب وکار م فقط ایمان دارم که در حمایت خدام و هرچه پیش بیاد خیره دارم تمرین وتکرار. میکنم تسلیم بودن و در هر چه پیش بیاد همون توکل هنوز اولین قدم ها هستم گاهی سخت پیش میره ولی ادامه میدم امید دارم بتونم هدایت ها رو بهتر درک کنم استاد جاری باشی هر لحظه در زندگیم عاشقانه دوست دارم و من خوشبخت ترین انسان هستم که خدای قادر وتوانایی دارم که هر لحظه هدایت میکنه من و خوشبختم که یه عباس منشی هستم وعضو کوچکی از این خوانواده خدای موفقیت بیشتر شادی و آرامش بیشتر از خدا برای شما ومریم بانو خواهانم ودرک قوانین و رسیدن به تمام خواسته ها برای اعضای خوانواده عباس منشیم شکر شکر شکر از خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    ایوب عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1714 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و همه عباسمنشی ها

    دوباره برگشتین با یه سوال فوق‌العاده دیگه که مارو به فکر بندازین مرسی ازتون

    در صدر لیست جواب من فرار از مردم وجود داره حالا به شکل های مختلف

    از مهمونی ها فراریم هر دفعه با یه بهونه ای. بعضی وقتا فکر میکنم اگه زن بگیرم چیکار کنم کلی جا باید بریم. خونه اقوام و بیرون و… کی حوصله داره؟ بهتره همون اول کار بهش بگم من اهل مهمونی و جمع نیستم خودت هرجا که دوس داری برو.

    از برخورد اول بشدت فراریم. از صحبت با یه غریبه مخصوصا خانمها. از اومدن به خونه وقتی کسی اونجاست و هر برخورد اولی.

    از جاهای شلوغ:رستوران ها، پارک ها، کافه و ..‌. همیشه غذامو که از بیرون سفارش میدم میرم یه گوشه ای میخورم.

    از همراهی بقیه

    از شریکی، حالا به هر شکلی. اصلا نمیتونم تصور کنم که با یکی زندگی کنم چون نمیتونم هیچی رو شریک بشم.

    از کار کردن در کارگاه ها

    از عکس گرفتن در جاهای شلوغ

    صحبت در جمع ها

    دعوا

    برخورد با نزدیکان در بیرون

    از کارهای اداری

    از سوال هایی در مورد چیزی وقتی که پولش رو ندارم

    از بروز دادن احساساتم

    فعلا همینا به ذهنم میرسه ولی در کل از جامعه فراریم همش دلم میخواد یه گوشه باشم و کسی نفهمه چیکار میکنم و کسی کاری باهام نداشته باشه شاید بخاطر اینه که از قضاوت ها میترسم و فکر میکنم که به اندازه کافی خوب نیستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    سحر دیزجانی گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    سلام بر شما استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی

    استاد جان یک تشکر ویژه بابت این فایلهای اخیر که خیلی کمک می کنه که بیشتر روی خودمون تمرکز داشته باشیم ممنونم

    فرااااار ،امان از این فرار

    همیشه از مسائلی که باید در خانواده حل میشد فراری بودم ، هروقت میگفتن : جلسه بزاریم ودر مورد موضوعی صحبت کنیم فرار می کردم الان بهتر شدم اما باز هم جای کار داره ، فکر کنم علتش هم اینه که همیشه میترسیدم کار به بحث و اوقات تلخی برسه

    در مورد مسائل خونه خودم هم با همسرم فراری ام حتی در مورد مسائل بچه ها ، چون همیشه فکر می کنم بحث بالا میگیره و من نمی تونم حرفم رو باز کنم و سوتفاهم پیش میاد ، هنوزم همینم (کمبود عزت نفس)

    در مورد رفتن به پزشک هم فراری ام

    یعنی بیشتر مواقع سعی میکنم درمان خانگی انجام بدم ، البته که از نظر سلامتی شکر خدا خیلی خوبم ، ولی برای چکاپ هم خیلی سخت میرم دکتر ، یا مثلا برای رفتن پیش دکتر زنان یا دندونپزشک

    فرار بعدی از تمیز کردن یخچال فریزر فراریم ، با اینکه با کار خونه مشکلی ندارم و خونه من جز خونه هایی محسوب میشه که همیشه تمیز و پاکیزه و مرتبه ، ولی در مورد یخچال و فریزر متاسفانه سخت انجامشون میدم ، یا بهتره بگم اصلا انجام نمیدم

    و مورد دیگه اینکه خیلی سخت از خونه میزنم بیرون یعنی هزارتا بهانه میارم که نرم بیرون و این میدونم که خروج از دایره امنه، با اینکه هروقت انجامش میدم حس رضایت زیادی دارم ولی برای دفع بعدی باز هم انجامش برام سخته که باید براش اهرم رنج و لذت درست کنم

    استاد بسیار بسیار سپاسگزارم که با سوالهای خوبتون باعث شدین که بیشتر به فکر برم و خودم رو کندو کاو کنم

    به امید بهبود روز به روز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    سونا شریف نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1510 روز

    بنام خداوند جان و خرد

    کزین برتر اندیشه بر نگذرد

    سلام به دوستان عزیز و استاد گلم و مریم جون

    سوال :چه شرایط و موقعیت هایى هست که از مواجه شدن با آنها فرار مى کنید ؟

    من از صحبت کردن در جمع بعد از خرید دوره ی عزت نفس و کار کاردن روی خودم هیچ ترسی ندارم و راحت سر صف در مدرسه میکروفن را گرفته و برای دانش آموزان مدرسه در مورد توانایی هایشان صحبت کردم و همیشه در مهمانی هم حرف نا گفته یی برام نمیمونه .

    الگوهایی که فراری هستم در موردشون یکی این هست که اگر بفهمم کسی میخاد با من وارد بحث و مشاجره بشه فرار میکنم و اصلا خودمو در موقعیت مواجه شدن با اون فرد قرار نمیدم مثلا امروز یکی از جاری هام بمن زنگ زد و در مورد مسئله یی که با شوهرم براسون پیش اومده و چیزی هست که من باید اشتباهات و اشکالات کارش را باید مطرح میکردم بهش گفتم بیرون هستم و بعداً صحبت میکنیم ( البته واقعا بیرون بودم) اما حالا بهش زنگ نزدم و تصمیم دارم اگر زنگ زد جواب ندم . فراری از مشاجره

    دومین مورد در رانندگی هست که داخل شهر همه جا با ماشین میرم اما بیرون شهر و جاده بین شهری همش بهانه میارم و ترس از رانندگی با سرعت بالا در جاده هنوز بر من غلبه داره البته چند بار غلبه بر ترس داشتم و رفتم تو جاده اما تکرار نکردم و برای فرار از استرس رانندگی توی جاده هی به شوهرم میگم که بدون شما دوست ندارم برم سفر .

    استاد عزیزم متشکرم که با طرح این نوع سوالات مارو با خودمون آشناتر میکنید و توجه مارو بیشتر به خودمون برمیگردونید.

    سپاس ️️ ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    اکرم مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیز ومریم جان ودوستان سایت بهشتی

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    وقتی فکر می کنم موقعیت های بسیاری هست که من از آنها فرار می کنم .

    1.قرار گرفتن در شرایط مصاحبه کاری وشغلی ومورد ارزیابی قرار گرفتن کاری که خودم میدونم ریشه اش در عدم عزت نفس وجدید دارم شرایطی خودخواسته ایجاد می کنم تا برم توی دل این ترس ها ویکیش هم اینه که به زودی مصاحبه ای دارم که باید انجام بدم شرایطش کاملا متفاوت از سال های قبله وکاملا متفاوت و جدید که هیچ وقت تا حالا تجربه نشده

    جالبه نه خخخخخخ

    2.از بحث کردن با دیگران برای ثابت کردن حرف برحق خودم هم پرهیز دارم به خصوص درباره افرادی که احترام نگه نمی دارند البته فکر می کنم کار درستی ولی چون استاد سوال پرسید جواب دادم

    دوست دارم عزیزان دیدگاه خودشون در این مورد بگن که نقطه ضعف یا قوت؟؟؟؟؟

    3.از قضاوت شدن رفتارم از سوی دیگران فراری هستم وخوشم نمیاد وتمام تلاشم می کنم که دل همه رو بدست بیارم حتی به قیمت به زحمت افتادن خودم البته نسبت به قبل خیلی بهتر شدم از وقتی توی سایت استاد هستم.

    4.فراری هستم از افرادی که به واسطه پولدار بودن از بالا به دیگران نگاه می کنند وفخر فروشی می کنند وفراری هستم از همنشینی وهم صحبتی با این افراد وحالم بد می کنند.

    5.فراری هستم از کارکردن درمجموعه هایی که افراد تحقیر وکوچک می کنند برای منفعت مالی خودشون وهدفشون استثمار دیگران است.

    6.فراری هستم از بیکاری وبلا تکلیفی در هر زمینه ای که می خواهد باشد اصلا خیلی با بی هدفی وبیکاری مخالفم ودوست دارم از کار سرم شلوغ باشه ولی بیکار نباشم.

    فعلا همین ها به ذهنم رسید ومطمئنا خیلی بیشتر هست .

    امیدوارم بتوانم با آموزه های استاد علت دریابم ورفع کنم .

    شاد وپیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1145 روز

    پیدا کردن الگوهای تکرار شونده قسمت 5. «فرار»

    سلام به استاد عزیزونازنینم.

    هرباری که شما سوال مطرح میکنیدمن خیلی خوشحال میشم چون ذهن ما روبرای بررسی موضوعات مختلف باز میکنید.

    چ شرایط وموقعیتهایی هست که شما ازش فرار یا دوری میکنید؟

    زمانی فرارمیکنم که اون موضوع رو نمی پذیرم.

    زمانی فرارمیکنم که میترسم.

    زمانی فرارمیکنم که شهامت و شجاعت ندارم.

    وقتی فرارمیکنم که متوجه میشم نمیتونم تغییری صورت بدم .

    و راه چاره رو فرارکردن میبینم.

    فرار کردن ینی داشتن ضعف .

    حالا ممکنه آگاهی نداشته باشم ونتونم کاری بکنم.

    ممکنه باداشتن آگاهی ،ترسها بهم غلبه کنن .

    ویا ممکنه خودم چیزی نفهمم و بی دلیل بخام فرارکنم.

    درهرصورت نتیجه ای که بعد از فرار حاصل اون طرف میشه ،نشونگر اتفاقات ناجالبی هستش..

    چرا که «فرار» بااحساس بد همراهه.

    وقتی فرارمیکنم که فکر میکنم به آخر خط رسیدم .باوجود دونستن اتفاقات بدتری ،ولی باز فرار رو بر موندن یا قرار ترجیح میدم.

    فرارکردن برای آدمای ترسو و بزدله!

    حالا هرکسی به خاطر هر موضوعی که باهاش درگیره به یه نحوی فرارمیکنه.

    یکی از دست طلبکاراش فرار می‌کنه وخودشو یه جور توجیه می‌کنه.

    یکی به خاطر خسته شدن از رفتارهای پدرومادرش ،ازخونه میزاره، میره بیرون.

    یکی به خاطر عدم مسولیت پذیری نسبت به خانواده ،کم میاره وترجیح میده فرارکنه.

    یکی افسرده میشه وداغون ودیگه نمیتونه تو زندگیش بمونه.

    یکی ازغصه ی زیادی خوردن ،جنون بش دست میده ومیزاره میره.

    مثلن میره که اطرافیان راحت تر زندگی کنن.

    یکی هم مثل من خوشی میزنه زیر دلش ،ودلش میخاست با فرارکردن ازموقعیت کنونیش ،از زندگی بره بیرون.

    بله من درگذشته ی نه چندان دور دقیقن همچین حسی داشتم.

    همه چی خوب وعالی .منتهی بهانه تراشی هاوایراد گرفتن های من تموم نمیشد.

    چرا ؟چون دریک کلام بدون دلیل میگفتم همسرمو نمیخام .

    وهمین یه جمله ،تمام افکار منو مختل کرده بود.

    چون خودمو خیلی بالا می‌دیدم ،خیلی راحت گوشزد میکردم که موقتی تواین زندگی هستم وهر عان ممکنه ازاین زندگی برم بیرون .

    خب بچه ی خوب بیا دنبال دلیل اینکه این احساسو داری بگرد.ببین مشکل کجاست ؟!

    چی میخای که نداری؟!

    با منطق و استدلالهای خودت بشین حل وفصلش کن وبعد اگه دیدی به نتیجه ای نرسیدی .هرکاری که دوست داشتی انجام بده!

    مشکل ما از اونجایی شروع میشه که خودمون هم نمی‌دونیم دلیل کارامون چیه فقط مرض داریم .

    من که مرض داشتم والکی دوست داشتم همسرمو اذیت کنم.

    جالبه که بااین احساس ،مدام حال خودمو خرابتر میکردم .ولی باز ادامه میدادم.

    میتونستم تکلیف خودمم زود مشخص کنم اما یه چیزی تووجودم‌ اجازه ی اینکارو‌ بهم نمیداد.

    هر دور ه ای ازاستاد روکه کار کردم ،یه درس بزرگی بهم داده .

    کارکرد دوره ها طوری به درون من نفوذ کردش که پی به نواقص خودم بردم و متوجه شدم که ایراد کارم کجاست وچ راهکاری برای این شرایط من خوبه.

    واقعن فایلهای استاد وصحبتهای ایشون منو تغییر دادونگاه منو به زندگیم عوض کرد.

    به قول همسرم میگه،ناهید سه ماهه که دارم معنی زندگیو میفهمم ،سه ماهه دارم معنی دوست داشته شدن رو میفهمم .

    وازاینکه بالاخره ضعفهای خودمو پیدا کردم ازخداوند واستاد عزیز بی نهایت سپاسگزارم.

    بزرگترین وخطرناک ترین حرکت من این بود که فکر میکردم بارفتنم ،شرایط خودمو عالی تر میکنم واین درحالیه که استاد بیش از هزار بار گفتن که تا وقتی که روی تغییرات خودت کار نکردی ودرمسیر درست نباشی ، هرجا که بری آسمون همین رنگه.

    این جمله ی استادخیلی بهم انگیزه وقدرت داد تا حتمن در صدد تغییرات خودم جدی باشم.

    مگه من زندگی ایده آلی نمیخام ؟!

    مگه دنبال آرامش نیستم ؟!

    پس فرار کاری ازپیش نمیبره .حتمن باز به مشکلی شبیه همین شاید ازجنس دیگه دچار میشدم.

    تازه استاد تاکید هم دارن که 99در صد تو زندگی وشرایط کنونی خودشون ،احساس رضایت میکنن ونیازی به رفتن واین داستانا نیس.

    دقیقن هم همین طور بود!

    احساسات من نسبت به همسرم کلی فرق کرده.من کسی نیستم که چاپلوسی کنم .ازلحاظ محبت عاطفی ،به هیچ وجه نقاب بلد نیستم بزنم.

    هرچی هستم خود واقعیمم.

    وازاینکه الان همسرمو دوست دارم وبراش ارزش قائلم چقدر خوبیها ومحبتهاشو میدونم ،خیلی خوشحالم.

    چون حال خودمم خیلی خوب شده.

    زوم کرده بودم تو یه سری افکار خراب وداغون وفکر میکردم چ خبره!

    خداروشکر که ازاون افکار مزخرف نجات پیدا کردم.

    ودیگه به هیچ‌وجه فکر فرار ورفتن به سرم نمیزنه.البته فرار که میگم منظورم کار فیزیکی نیس.به جای اینکه مشکلی که تووجودم‌ بود رو حل کنم،ازش فرارمیکردم.

    از اولم حس خوبی به رفتن نداشتم ،فقط میخاستم اذیتش کنم درحالیکه خودم بیشتر از همسرم اذیت شدم وروزهایی رو که میشد درکنار هم خوش زندگی کنیم ،متاسفانه ازدست دادم.

    اشکال نداره انشالله به همین منوال برم جلو بازم ازخودم راضیم .چون هیچ وقت فکر نمی‌کردم این موضوع برام قابل حل بشه.

    حالا تو دوران زندگی مسائل وموضوعات زیادی هستن که به جای تغییر دادن اونها،وبه جای اصلاح کردن اونها،فقط دلمون میخاد فرارکنیم .

    تو زندگیم هیچ وقت به طور واقعی فرار نکردم چون هیچ پلنی برای رفتن نداشتم فقط بهانه تراشی میکردم.

    اما باموندن و هیچ کاری نکردنم ودامن زدن به مشکلات ،درواقع داشتم ازمشکلات فرارمیکردم.

    زمانی که بااتفاق ناجالبی مواجه میشیم. یامشکلی پیش میاد که خوشایند نیست و بی توجه ازش می‌گذریم ینی داریم فرارمیکنیم.

    اینکه من موضوع روبفهمم ودرکش کنم بعد تصمیم بگیرم رهاش کنم فرق داره بااینکه خودمو بزنم به بی خیالی وبی توجهی .

    وقتی رها میکنم ینی تسلیمم و سپردم به یه نیروی قدرتمندتری واینکه در هر شرایطی که هستم با اون شرایط کنار میام.

    اما وقتی فرارمیکنم ینی نمی‌دونم چکار کنم ؟! یا نمیخام کاری بکنم .موضوع را هم تحلیل وبررسی نکردم وبا بی اهمیتی تمام ،کوچکترین توجهی بهش نمیکنم .

    خب نتیجه این میشه که ازاین جنس اتفاقات بارها و بارها اتفاق میفته و خواهد افتاد.

    چرا یه جایی کات نمیکنم؟

    چرا یه جایی درست حل وفصلش نمیکنم؟

    که اگه سهم ونقشی دارم انجام بدم اگه ندارم رهاش کنم.

    برای مثال: طلبکار زنگ میزدبه همسرم .اکثرمواقع گوشیو برنمیداشت وحتی ازجواب دادن بهش تفره می‌رفت.

    خب اون وقت میبینی ، این موضوع سالها کش پیدا کرده.

    میتونستیم باشهامت قراری بزاریم ،شرایط وموقعیت رو

    توضیح بدیم .بامشورت شخص طلبکار ،بشینیم راه چاره‌ای بیندیشیم.

    تنها چیزی که به ذهنمون خطور میکرد این بود که ولش کن ،گوشی برنمیداریم ،اون وری نمیریم.

    دریک کلام فرارمیکنیم.

    فرارفیزیکی یه جنبه ی ماجراس که طرف مکانی رو ترک می‌کنه ،فرار دررفتار هم یه جنبه ی دیگشه که باعملکردهای نادرستمون داریم فرارمیکنیم ازواقعیتهایی که توزندگیمون هست.

    یا بر فرض مثال :شرایط خونم اوکی نیس برای مهمون اومدن !

    اگه کسی بخاد بیاد باید چکار کنم ؟یا بمونم خونه ی خودم وتماسی بگیرم وعذرخاهی کنم وبگم الان شرایطمون اوکی نیست انشالله یه وقت دیگه تشریف بیارید.

    یا اینکه گوشیو ور ندارم وجوابشو ندم که فکر کنه خونه نیستیم.

    یا سریع ازخونه بزنیم بیرون .بعد بگیم نبودیم.

    و کارا ورفتارهای اشتباه دیگه.

    چرا شهامت صادقانه حرف زدنو نداریم.

    مثلن ترس ازقضاوت داریم .باکارا ورفتارهای اشتباهمون که بیشتر قضاوت میشیم .آهان فکر میکنیم اونا روکسی نمیبینه!

    حالا متوجه شدم چرا وبه چ دلیل این همه پنهون کاری

    و دوز و کلک بکارمیبریم!

    ازمون درخاست میشه :برای من فلان کارو انجام میدی ؟چون نمیتونم راحت بگم (نه).

    بعد می‌شینم کلی فلسفه بافی میکنم که به فلان دلیل وفلان علت نمیتونم.

    آخه چرا به خاطر نداشتن شهامت ،ازاین قضایا با دروغ فرار میکنیم.

    طرف میگه میایید بریم رستوران فلان جا،شام بخوریم ؟به هر دلیلی دلم نمیخاد برم.

    بگو ببخشید شرایطشو ندارم .

    ولی ما اینو نمی‌گیم .برای فرار از اون شخص و اون‌ مکان ،باز به دروغ متوسل میشیم .

    میدونید خیلی جاها به خاطر فرار ازهرچیزی یا نقاب زدیم یا به دروغ متوسل شدیم.

    همیشه توجیهات وتوضیحات به ظاهر منطقی خودمونو داشتیم وداریم.

    حاضریم دست به هرکاری بزنیم تا بد قضاوت نشیم.

    اگه میشد یه وقتایی ازدست خودمون هم فرارمیکردیم.

    انقد که این ذهنامون درگیره.

    انقد که توذهنمون همه چیو محاسبه وحساب کتاب میکنیم .

    کاش حداقل بلد بودیم ،درست حساب کتاب کنیم.

    درد اینجاس که همه چیو به نفع خودمون میخاهیم تموم کنیم.

    همه اشتباهی میکنیم ولی نتیجه ی کار را دوست داریم، به نفع ما باشه.

    این عدالتو خودمون تعیین میکنیم .وب نظر خودمون منصف هستیم.

    هیچ وقت برای جاهایی که میخواهیم فرارکنیم ازخودمون سوال نکردیم که الان تو این وضعیت یاتواین شرایط یا بااین درخاست فلانی ،چ کاری ،یا چ رفتاری داشته باشم درسته؟!

    چکار درستی رو انجام بدیم بهتره؟!

    هرچی پیش میرم بیشتر میفهمم که ایمان به خدا وحضور خدا تو لحظه به لحظه ی زندگیم چقدر موثروتاثیر گزاره.

    خدا رو که داشته باشی کمتر ازاین آدما می‌ترسی وکمتر ازمشکلات وحشت میکنی.کمتر خودتو درگیر موضوعات ومسائلی میکنی که به تو هیچ ربطی نداره.

    کمتراز هر چیزی تو ذهنت فرار میکنی.

    یه وقتایی خودمونم گول می‌زنیم .

    اساسی واصولی نمیشینیم مشکلی رو حل کنیم .زود باخت میدیم .خودمونو خیلی دست کم میگیریم.

    واقعن انسان ضعیفی هستیم .

    ادای آدم شجاعو در میاریم ولی هیچی نیستیم.

    البته جسارت نباشه خودمو میگم .جم بستنم تو جملات

    ب خاطر سبک نوشتاریمه.منظورم فقط به خود خودمه.

    پس درکل باید تو زندگیامون حواسمون باشه که کجا ازگیر چ موضوعاتی یا چ‌مسائل ومشکلاتی فرارمیکنیم .

    وبه جای فرار بیاییم ببینم چطور وبه چ نحوی میتونیم اون جریان رو حل کنیم.

    تا حالا هزاران بار تجربه کردیم که فرار از چیزی ،مشملی رو حل نمیکنه وما همچنان اسیر ودامنگیر همون مسئله هستیم.

    خدارو شکر میکنم که بودن کنار استادودوستان عزیز،درک وفهممونو اززندگی بیشتر وبیشتر می‌کنه.

    خدارو شکر میکنم مثل گذشته زندگی نمیکنم.

    خداروشکر میکنم که زاویه نگاهم به هرچیزی ،کلی تغییر کرده.

    تو سوالی که استاد پرسیدن ،میشه مسائلی رو هم گفت که ازشون دوری میکنم.

    مثلن ،من ازرفت وآمدبه اندازه تعادل خوشم میاد اما اگه قرار باشه زود به زود حتی نزدیکانم روببینم ،ازدیدنشون لذت نمیبرم .هفته ای یه بار یا کمی،دیرتر،دوس دارم ببینمشون.

    چون تجربه نشون داده که زود به زود دیدن منجر به حال خرابیهایی مثل قضاوت وحسادت ومقایسه واین داستانا میشه.

    به خاطر همین به خودم میگم چ ضرورتی داره که زود به زود همدیگرو ببینیم.وبه جای این دیدنها،برنامه های دیگه برای خودم میچینم.

    من از پارکهای بازی وحشت دارم و هیچ وقت علاقه وذوقی نشون ندادم ونمیدم وتا جایی که بتونم ازرفتن به پارکهای بازی دوری میکنم .ازبچگی فوبیای این بازیها رو داشتم.حتی از چرخ و فلک که انقد آروم می‌چرخه ،بیزارم.

    چند بار خاستم غلبه کنم به ترسم ولی موفق نشدم .

    من ازآدمهایی که علنن خصلت‌های ناسالم دارن یا اخلاقهایی مثل خساست دارن ،دوری میکنم.

    من ازمهمونی ها و دور همی هایی که جدیدا زیاد شده ، که ازمشروبات الکی استفاده میکنن ،دوری میکنم.

    من از آدماههای سو استفاده گر که فقط جاهایی که نفع خودشونو میبینن حضور دارن ،دوری میکنم.

    من ازجاهایی که بچه هاشون علاوه برشیطون بودن ،پر خور هم هستن ،دوری میکنم.

    از کسانی که اصلا تو فرکانس من نیستن ،هم دوری میکنم.

    ازافراد بد قول و بد حساب ووقت نشناس دوری میکنم.

    از کسی که باهام بره خرید و تو خرید وسواس داشته باشه،دوری میکنم.

    در کل از هرچیزی و هرکسی که به هر دلیلی باعث سلب آرامشم بشه ،دوری میکنم .

    البته اشتباه برداشت نشه ،آدم خود خواهی نیستم .

    خودم کاری به کسی ندارم، در نتیجه دیگه اجازه ی به هم ریختن آرامشمو به کسی نمیدم.

    حالا طرف هرقضاوتی دوست داره بکنه.

    همه ی آدما برحسب نیاز یا نفعشون سمتت میان.

    پس لزومی نداره ودرست نیس که به خاطر کسی خودتو اذیت کنی.

    و درآخر من از هرچی حیوون خزندس ،میترسم و فرار میکنم .

    احساس کردم حرفام قاطی باطی بود .

    ولی چیزایی بود که به ذهنم اومد.

    استاد جونم، استاد باکمالاتم دوستت دارم.

    خداروشکر که هستید.

    بهترینه بهترین مربی والگوی زندگیم عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      حاج عباس گفته:
      مدت عضویت: 1294 روز

      به نام خداوند بخشنده مهربان

      سلام خانم رحیمی تبار

      کامنت شما رو خوندم و تمام گفته هاتون رو قبول دارم چون همه ما به نوعی با موضوعاتی که بیان کردید در گیر هستیم

      ولی یک چیز که برام خلی عجیبه !!!!!!

      ناسازگاری زن و شوهرها با یکدیگر است که برام عجیبه !!!! سر مسائل کاملا پیش پا افتاده و گاه بهانه های بیهوده.

      خانمم در رابطه با همین فایل نوشته بود من از رفتن به خانه پدر شوهرم فراری هستم !!!

      و متن رو قبل از ارسال به من نشان داد تا آنرا ویرایش کنم

      کلی خندیدم و حتی در دلم هم از همسرم دلگیر نشدم

      این را گفتم که علت تعجبم از ناسازگاری زوجین بیان کرده باشم

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        ناهید رحیمی تبار گفته:
        مدت عضویت: 1145 روز

        سلام .

        چ خوبه که باخانومتون باهم تواین مسیر هستید.

        منم این دورانو داشتم که از رفتن به خونه ی پدر شوهر حس خوبی نداشتم.

        چون تو فرهنگ ما ازخانواده ی مرد،یه باوری ساختن که احترام بیشتری گذاشته بشه.

        اطاعت بیشتری بشه.

        الویت باشن.

        طبق میل اونا رفتار بشه.

        اجازه ی مداخله تو حریم خصوصی داده بشه.

        اکثرن حس مقایسه باعروس دارن.

        فکرمیکنن پسرشون تو دنیا تکه ،بیشتر به رخ میکشن.

        به هر طریقی شده ،برتری پسر رو همیشه به عروس نشون میدن .

        همه ی اینا یه سری افکار منفی از سمت خانوادتون، تو ذهن همسر شما بوجود میاره.

        هرچقدر همسر شما روی افکاروباورهای خودش متمرکز بشه وبااعتماد به نفس بالا رفتار کنه کمتر ازاین موارد یامواردی شبیه اینها میبینه.

        وسعی کنن به رفتارهای مثبت خانواده ی همسر توجه داشته باشن .وکمتر راجع بهشون صحبت کنن حتی پیش شما.

        شهامت رفتار سالم رو داشته باشن و هیچ جا برخلاف میلشون رفتاری نداشته باشن که فکر رضایت اونها باشه.

        خود واقعیش باشه .به خودش احترام بزاره وارزشهای خودشو بالا ببره.

        البته رفتاروبرخورد شما هم نسبت به ایشون درخانوادتون خیلی تاثیر گزاره.

        که اگراین حسشو رفع نکنه منجر به رنجشی میشه که دلش میخواد اصلا پا به اونجا نزاره.

        مشکل روباید رفع کرد نه ازش فرار کرد.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          حاج عباس گفته:
          مدت عضویت: 1294 روز

          سلام خانم رحیمی تبار

          کامنت شمارو خوندم

          و به خانمم هم گفتم و ایشون هم کامنت شما رو خوند

          از خانمم پرسیدم. چه قدر از صحبت‌های خانم رحیمی تبار در مورد تو صدق میکنه؟

          آیا من رو از تو برتر میدونن؟

          گفت نه

          ایا در حریم خصوصی تو دخالت میکنن ؟؟

          گفت : نه

          و کلیه مطالب شما در مورد ایشون صدق نمیکنه !!!

          و وقتی خودش رو کنکاش میکنه

          میگه همش بر میگرده به اوایل ازدواجمون که من هیچی بلد نبودم و اونها یه سری انتظارات داشتند و شاید به خاطر اون انتظارات باشه !!!

          خودش هنوز مطمئن نیست دقیقا به چه علتی دوست نداره بره خونه پدر شوهر .

          اتفاقا پدرم الان خیلی هم دوستش دارند

          و پدرم بارها گفته عروس‌های منو هیچ کس نداره

          و اگر هم مشکلی هست پسرهام مقصرند

          پدرم بارها میگه عروس وقتی از خونه پدرش میاد خونه شوهر ، به هزار امید میاد

          برای جنگ و دعوا نمیاد

          منتهی این پسر هست که باید مدیریت کنه

          کامنت خانمم را در صفحه 12

          فایل فرار به اسم نسرین عارف میتونید بخونید

          با تشکر از شما

          خرید خونه و ماشین رو هم بهتون تبریک میگم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            ناهید رحیمی تبار گفته:
            مدت عضویت: 1145 روز

            سلام .

            کامنت خانومتون روخوندم هرچند خیلی کوتاه ومختصربود.

            نوشته های من طبق تجربیاتی بود که خودم واطرافیانم ازخانواده ی همسر داشتن.

            فکر کردم ممکنه همسر شماهم چنین مشکلاتی داشته باشه.

            ولی به هر صورت یه چیزی این وسط هست که همسر شما چنین احساسی دارن که تمایل به رفتن ندارن.

            باید مشکل رو پیدا کنن تا ازاین حس منفی بیرون بیان.

            به امید موفقیت هردو در کنار هم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سونا شریف نژاد گفته:
      مدت عضویت: 1510 روز

      سلام به دوست نازنینم ناهید جان

      چقدر موشکافانه و با جزئیات به سوال استاد جواب دادی و تمام حرفات انگار از طرف من بود رفتارهایی که با همسرتون تا ی جاهایی عین رفتارهای منه و خیلی از مواردی که ازشون فرار میکنید

      و درسی که از کامنت شما گرفتم اینه که جواب جاریم را بدم و در مسئله ی پیش امده را تمامش کنم .

      سپاسگزارم بابت کامنت زیباتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 848 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم تشکر از استاد عزیزم که چقدر عالی و خوب تمام موارد را زیر سوال می برند تا من هم ترمز های ذهنی خودم را شناسایی کنم

    در مورد سوال این فایل که از چه مواردی فرا می‌کنید من در این یک سال که از قانون سلامتی استفاده کردم از خونه مامانم فراری هستم چون تا می رسیم شروع میکنه از اینکه بسه تا کی می‌خواهی ادامه بدهی ببین چقدر لاغر شدی صورتت چروک شده ببین مردم چقدر چاقند و هیچ فکر لاغری نیستن

    یکی دیگه از موارد فراری از رانندگی است به خودم میگم دیگه از تو گذشته بعدش می‌خواهی چکار با خیال راحت بشین تو ماشین ولذت ببر دیگه چی میخوای

    خدایا من را آسان کن برای آسانی ها

    خدایا تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    باسلام ودرود براستاد عزیزم ودوستان

    چیزی که من ازش فراری هستم یکیشون خواندن مطالب طولانی توی گوشی مثل مطلبهای خبری یا حتی کامنتهای خیلی طولانی

    دومین موضوع در مورد کارهای خانه همه کاری در خانه را دوست دارم جز سفره جمع کردن که به شدت فراریم ومجبورا جمع میکنم مسئله ی دیگه کلا دخالت کردن در مسایل مالی خونه مثلا حساب وکتاب کردن یا پرسیدن قیمتها

    به عنوان مثال خیلی وقتها برام پیش اومده میرم برای خرید ومیبینم اکثرا قیمتهارا دونه دونه میپرسن سیب چند؟سبزی چند؟ومن اصلا نمیتونم تحمل کنم ودیدم خانومهایی که کاملا قیمتها دستشونه ولی من به شدت فراری

    یا دیدم اکثر خانومها اطلاع از اینکه حقوق شوهراشون چنده چقدر افزایش پیدا کرده ومن به شدت فراری از این داستانها من هم شوهرم حقوق میگیره شغل آزاد هم در کنارش هست البته شوهر من فرهنگی هستن اما هر زمان پول بخواهم در اختیارمه وهر مقدار بخواهم خرج کنم البته درست

    وهرگز علاقه ای به درگیری خودم در این زمینه ندارم

    قبلا از صحبت کردن در جمعها فراری بودم اما به لطف خدا وآموزهای استاد عالی شدم وبا اعتماد به نفس عالی ارتباطم با دیگران عالیه

    اما هنوزهم در ارتباط با جنس مخالف منظورم سلام واحوال پرسی صحبت فراریم واصلا دوست ندارم اصلا نمیتونم توی چشم طرف نگاه کنم میدونم باز هم موردهایی دارم ولی فعلا همینها یادم هست با تشکر از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1569 روز

    بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت عزیزانم

    استاد عاشقتم ک.من اصن فک نمیکردم حتی فرار ازچیزی هم یه الگو تکرارشوندس واقعاچرا متوجه نشدم وبش دقت نکردم

    استادمن ب شدت ازکارخونه بدم میاد ولی خوب دارم سعی میکنم باحس خوب انجامش بدم جدیدا خیلی بیشترم شده این دوست نداشتنه اتفاقا چندروزپیشم باعشق جان صحبت میکردیم راجب حوصله خرج دادن برای غذا چون من غذارودادم تحویل عشقی اونم زحمتشوکشید بعدگفتم من اصن ازغذادرست کردنو کارخونه بدم میاد اگر شرایطشوداشتم حتما یکی رواستخدام میکردم اصن ازکارای مربوط ب خونه خوشم نمیاد همش حس میکنم ایناکارای بیهودن من باید بجای تکراراینکارا مثلا برم کارادیگ وتفریحات موردعلاقموانجام بدم (وایسا وایسا ببینم شایدم چون تفریحی ندارم کارای موردعلاقم روانجام نمیدم وهمش انجام کارای خونه شده روتین وتکراری شده برام اینقدر نسبت بشون تنفرپیدا کردم اینم میتونه باشه؟!!)

    وای استادعشقی بخدا اصن من نمیدونستم این میتونه ترمزباشه الگوتکرارشونده باشه ک بخوام بش فکرکنم اما الان ک فک کردم حرف زدم جوابشم بم داده شد خدایا عاشقتم من

    چقدرکامنت نوشتن وخوندن عالیه منک اصن چندماهه توکامنت بچه ها غرق شدم اصن توفایلا دانلودی ک ب ترتیب دارم کامنتارومیخونم اصن کامنتایی هست ک حال آدمودگرگون میکنه

    ینی اگرمن دربرابر ذهنم مقاومت نمیکردم وهمونجورک میگفت ول کن نمیخواد کامنت بذاری منم دنبالش میرفتم اصن ب این جواب نمیرسیدم ینی هرروزک میگذره بیشترمیفهمم چقدرکامنت نوشتن وخوندن غوغامیکنه

    ازتک تک بچه هاک کامنت گذاشتن درسالهای دور وتا امروز سپاسگزارم

    استاد شمابهترینین(بوس.قلب.گل)

    خانم شایسته قشنگم دلتنگتم(بوووس.قلب)

    در پناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    مه یاس کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1129 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    استاد من همیشه از بحثهای اجتماعی ،سیاسی که توی جمع میشه فراری هستم چون اطلاعات عمومی کمی دارم و همیشه میترسم و وقتی ازین جمعها میام بیرون حس بدی دارم و خودم رو آدم ضعیف و نابلدی میبینم

    استاد من اگر علاقه به کاری یا چیزی داشته باشم با تمام وجود و بدون وقفه تلاش میکنم تا بهش برسم و تابحال به خواسته هام رسیدم اینبار هم در مورد کارم تلاش کردم و به جاهای خوب رسوندم اما از ارتقاع کار خوشم نمیاد و همش فراری ام میگم خودش پیش میره کلا از حرکت رو به جلو از چیزای جدید فراری ام و خودم فهمیدم که ایراد و علت پیشرفت نکردن من همینه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: