پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 15
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیز و بزرگوار و خانم شایسته با ذوق
بدون مقدمه یه چیزی رو بگم در مورد فرار …. من یه آقا هستم و یه همکار آقا دارم که همیشه ازش فراری بودم .. یعنی اصلا دلم نمیخاست باهاش هم
کلام و روبرو بشم دلیلش فقط بخاطر سنگینی نگاه و انرژی منفی ش بود …
در طبقه سازمان ما یک مجموعه 15 نفری از همکاران هست که میز من این سر سالن بود که مشغول به کار بودم اون بنده خدا که گفتم هم اونور سالن بود
پشت میزش کار میکرد ولی ازش خوشم نمیومد و ازش فراری بودم …
انقدر ذهن من درگیر فرار از این آدم شد که جهان هستی منو تنها نذاشت با من همکاری صمیمانه کرد تا اینکه شرایط دفتر ما تغییر کرد …!!
اومدن پارتیشن ها رو تغییر دادن و همکاران رو تعدادیشون رو جابجا کردن میزاشونو .. میز من رو اومدن جانمایی کردن گداشتن کجا دقیقا کنار اتاق اون
آقا یعنی نزدیک اون آدم … نزدیکش بودم ولی رودرو نمیدیدمش ولی خب تردد میکرد میدیدمش … این قضیه ادامه داشت تا اینکه بعد از مدتها 2 تا
همکار جدید آوردن طبقه مون که مدیر بودن .. دوباره اومدن چون جا کم بود میزها رو فشرده تر کردن … دوباره میز من رو اینبار بردن گذاشتن جایی که
فکرش رو نمیکردم ….
دقیق توی اتاق اون آدم ….. !!!! اصلا من مونده بودم چیکار کنم هنگ کرده بودم … چند ماه بعد همایش چند روزه برگزار شد توی مشهد برامون هتل
گرفتن به هر دو نفر یه اتاق دادن ……. دیگه خودتون بگید … بله درست حدس زدید با همین آقا من هم اتاق شدم !!!
اصلا کف کرده بودم از این اتفاقات که من هرچی از این آدم فرار میکنم دقیق هی بهش نزدیکتر میشم آخه چراااااااااااااااااااااااااا …… در نهایت باهاش بحثم شد … تا زدیم به تیپ و تاپ هم …. البته بحث منظورمه …
بعدش خیلی به حل این موضوع فکر میکردم که چطوری از این قضیه رها بشم ..
بعد که قانون تضاد رو بهتر درک کردم متوجه شدم اصلا من نباید با این آدم کاری داشته باشم من باید خودمو رشد بدم و از این تضاد به نفع خودم
استفاده کنم .. این اقا اومده که من خودمو رشد بدم برم بالاتر ..
الان خداروشکر ذهنم درگیرش نیست و با استفاده از قانون تضاد تغییراتی به خودم دادم که به یک درجه بالاتر دارم تغییر میکنم به طوری
که هم پیشرفت بهتری میکنم هم دیگه این آدم رو نمیبینم و به نفع خودمم هست …
در مورد مسله مالی هم همین داستان وجود داره هر چی از مسایل مالی فرار میکنم دقیقا همین مسله بیشتر میشه و هی میخاد گیرم بندازه …
یا هر مسله دیگری که کلا بخام ازش فرار کنم همینه … انگار یه قانونه … پس بهتره مثل شیر جلوش وایساد و گردنش رو شکست … تا دیگه هیچوقت
برام بزرگ نشه ….
دوستان عزیزم ممنونم که مطلبم رو خوندین امیدوارم کمکی هم کرده باشه بهتون ..
استاد عزیز مچکرم از این مباحثی که مطرح میکنید و چراغی رو در ذهن ما روشن میکنید خدا خیرتون بده انشالله …
سلام استاد جانم.
من از مطالعه در مورد رشته ی خودم (مخصوصا مطالب مامایی مربوط به مطب)فرار میکنم .احساس میکنم همین عامل باعث شده مطب من خلوت باشه.با اینکه مطب دارم و در بیمارستان قسمت زایشگاه هم کار میکنم.رشته ی ما خیلی مسیولین داره و استرس زیادی داره.اغلب فرار میکنم از نوشتن پرونده های مادرانی که اورژانسی به اتاق عمل میرم و مسیولین بقیه ی مادران رو به عهده میگیرم و حاضرم هر کاری انجام بدم که ده برابر زحمت داشته باشه.اما پرونده ی مادری که اتاق عمل میره رو ننویسم.
از پرونده ی بیماران فشار خونی فرار میکنم.
………..
توی زندگی خصوصی خودم من از حساب کتاب کردن در مورد سود ماهانه ام یا برنامه ریزی در مورد حقوقم و پولی که درمیارم فرار میکنم و سعی میکنم روی همین رویه تاکید میکنم که هر چی دربیارم رو خرج کنم.یه مدت حتی اطرافیانم هم اذیت شده بودن چون همش ازشون قرض میکردم.الان کمی بهتر شدم.
…….
من از صحبت کردن در جم فراری هستم و سعی میکنم برم سر کار تا تو مهمونی ها شرکت نکنم.
…….
از اینکه کسی منو دعوا کنه فراری هستم و گاهی تو دعوا بغض میکنم و نمیتونم جواب بدم و این از بچگی با من بود.برای همین سعی میکنم هرگز با کسی بحث نکنم.
……….
دیر سر قرارهام میرسم.و این الگو هم در من تکرار شونده است و دیگران رو آزار میده .
سلام به استاد عزیزم و تمام دوستانی که عضو خانواده بزرگ عباسمنش هستند
در مورد سوالی که مطرح کردید من چند مورد به ذهنم رسید که چون دوست دارم مسیر پیشرفتم را یادم نره اینجا مینوسم
اولین موردی که ازش فرار میکنم رانندگی در مکان های شلوغ طوری که سعی میکنم از مسیر های دورتر ولی خلوت تر برم یا مواقعی که ساعت شلوغی از ماشین استفاده نکنم
دومین مورد از انجام کارهای اداری و بانکی هم فراری ام نه بخاطر اینکه انجامش برام زجر آور باش از وقتی یک پسر کوچولو دارم بیرون رفتن را بسیار برای خودم سخت کردم
سومین مورد از کارهای خانه هم یکم فراری ام و به صورت منظم انجام نمیدم ،البته قبلا عملکردم بهتر بود ولی الان ضعیف تر شدم
چهارمین مورد از اینکه بخوام با جایی یا کسی تماس بگیرم هم بشدت فراری ام
استاد جانم این سوالات شما طوری ما را وادار به فکر کردن میکند که خودم در حیرتم ، انگار سوالات شما مانند یک تراشه وارد مغز ما شده و شروع به جست و جو در رفتار و عادت هایمان میکند که اینقدر برایمان عادی و طبیعی است که به سادگی از آنها گذر میکردیم انگار از اول با اینها به دنیا آمدیم و تا آخر هم همراهمان است ولی اینها همان سنگ هایی هستند در کوله پشتی مان برای حرکت به سمت منبع حرکت به سمت خودبرترمان و استادجان ممنون که در این مسیر راهنمای ما هستید
به نام آرامش بخش قلب ها
سلام و درود به استاد عزیزم ؛خانوم شایسته دوست داشتنی
و همه دوستانم
امروز هدایت شدم به کامنت و ردپایی که حدود 6 ماه پیش گذاشتم
اول از همه خوشحالم که این موارد را نوشتم
و اکنون میخوام از شرایط الانم بگم
مورد اول در مورد رانندگی نوشتم
خداروشکر الان خیلی راحت هر موقع که نیاز باش رانندگی میکنم
و با تکرار و تمرین و غلبه بر ترسم توانستم مسیر را عوض کنم
مورد دوم فراری بودن از کارهای اداری خداروشکر این مورد هم با خواسته شدیدی داشتم و هدایت خداوند و هم زمانی های باورنکردنی توانستم تغییر مسیر بدم و برای مثال تمام کارهای تنظیم سند خانه را به تنهایی به عهده گرفتم و از لحظه لحظه آن لذت بردم و انجامش دادم
و حتی باعث شد به کارهای دیگری هم که انجامشون برایم دور از ذهن بود و فراری بودم هدایت شوم که عملی کنم
برای مورد سوم کمال گرایی دارم که بیشتر باید کار کنم
مورد چهارم را هنوز تغییر مسیر نداده ام
بازهم خداوند را شاکرم که شاگرد استاد هستم
و این برایم بسیار باارزش است
در پناه خدا
سلام به استاد عزیز و مریم خانم عزیز
خیلی سپاسگزارم از خداوند یکتا و دانا و آگاهی بخش من که منو هر روز هدایت میکنه به سمت زیبایی و قشنگی،
تقریبا یه چند روزی به سایت سر نزده بودم بخاطر مشغله کاریم ولی امروز اومدم و دوباره به کامنت گذاری و توجه به نکات مثبت،
خیلی خوشحالم از این بابت که آگاهی های فوقالعادهای دارید استاد که در عمل میشه ازش استفاده کرد.
در مورد این قضیه واقعا پاشنه آشیل داشتم و دارم که از کار قرار میکنم یعنی وقتی پدر و مادر صدام میکنم ناخودآگاه ذهنم سمت این میره که با من کار دارن و من باید کاری رو انجام بدم و این خیلی منو آزار میده و باعث میشه یه کینه ریزی از اونا داشته باشم و حتی اگه اون کار رو هم انجام بدم با لذت و عشق نباشه و در نتیجه وقتم رو بیهوده تلف کردم.
یکی دیگه از فرار کردن،
بحث تو جمع صحبت کردن هستش که خیلی بهتر شدم ولی هنوز هم اون ترس ها هست و باعث میشه نتونم راحت خواسته ام رو بگم و صحبت کنم احساس این رو دارم که نکنه حرفی بزنم که ضایع بشم یا چیزی رو بلد نباشم و….
که خیلی رو من از بچگی تاثیر گذاشته و پاشنه اشیلم هست.
این ها چیز های بودن که تا الان پیدا کردم و برام خیلی واضح بودن.
سلام استاد جان
میخوام بی مقدمه برم سراغ کارهایی ک به شدت ازشون فراری هستم
1:از ارتباط گرفتن با آدم های جدید
2:از ادامه دادن صحبت با آدم های غریبه (یعنی تا جایی ک مجبور باشم با بقیه حرف میزنم اما وقتی کارم تموم میشه دلم میخواد سریع اون صحبت رو قطع کنم و حرف زدنمون تموم شه دلایلشم الان اومد توی ذهنم اینه ک :1احساس میکنم مزاحم اون افراد میشم 2احساس میکنم شاید با من حال نکنن و حرفای ارزشمندی نزنم 3احساس میکنم توی جواب دادن ب حرفاشون کم میارم برای همین بجز مکالمه های ضروری با کسی حرف نمیزنم
مورد 3ک ازش فراریم اینه ک توی ارتباطات اولین نفر باشم ک شروع کنندس و بازم بخاطر حس مزاحمتمه
مورد 4 :ارتباط چشمی بر قرار کردن با ادمهاس چون حس میکنم عدم عزت نفس منو از توی چشمام میخونن بافکر میکنم ب اندازه کافی زیبا نیستم
یعنی وقتی ی نفر داره بهم نگا میکنه و حرف میزنم با خودم میگم نکنه الان ی نقصی رو داره تو صورتم میبینه و بهش توجه میکنه خصوصا این ترس راجع به افرادی ک باهاشون رابطه عاطفی شدیدی دارم بیشتره
مورد 5از رقصیدن در جشنا و با آدما فراریم
فقط در صورتی میتونم برقصم ک مشروب خورده باشم
مورد6از ابراز احساسات ب خانوادم فراریم ویجورایی خجالت میکشم و حاضرم بمیرم اما ب مامانم یا خواهرام نگم دوستت دارم
(اما تا دلتون بخواد ب دوست پسرم میتونم بگمخخ )
مورد 7از پر انرژی بودن و بلند صحبت کردن و فیزیک محکم داشتن فراریم چون میترسم یکی بهم تیکه بندازه یا باخودش بگه این دیگه چی میگه دلش خوشه هااااا و بزنه توذوقم
الان ک دارم فکر میکنم تمام این مواردی ک نوشتم و خیلیای دیگ ک تو ذهنمه دلیلش کمبود عزت نفسمه
و اینک برای اینک دیگه ازین چیزا فراری نباشم تنها راهش رفتن تو دل این ترسام هست و لا غیر
حتما از این کامنتم اسکرین شات میگیرم و سعی میکنم تک تک کارایی ک فرار میکنم ازشون انجامشون بدم و درشون هی قوی تر و قوی تر بشم تا این ضعف های شخصیتیم کم تر و کم تر بشه
مرسی استاد عزیزم
مرسی بابت مطرح کردن این سوال ک باعث شد من کلی خودم رو بهتر بشناسم و بهبود بدم عاشقتونم
به نام خدای مهربونم.سلام برا ستاد گرامی وهمه دوستان.
مواردی که ازشون فرار میکنم:1) اینکه که صاحب مجلس باشم دوست ندارم .
2)از مهمونی دادن که قراره غذا درست کنم ترس این رو دارم که غذام خوب نشه
3) از جمع های بیهوده که حرفهای الکی میزنن
4)از دعوا ومشاجره وبحث واختلاف.حتی اگه صدای دعوا بیاد سریع پنجره ها رو میبندم
5)از مارمولک .ببینم فرارمیکنم
6)از چالش های جدید
سلام خدمت استاد عزیز و با ارزشم و خانم شایسته عزیز
استاد من اولش که فایل کامل گوش دادم با خودم گفتم من از چیزی فراری نیستم دوباره فکر کردم دوباره و دوباره فایل از اول گذاشتم پخش شه تا همزمان مغزم جواب بده که از چی فراری هستم و یادم اومد استاد من از خیلی چیزا فراری بودم قبلا الان یادم اومد که از خیلی چیزها فراری بودم و ناخودآگاه راه حل براش پیدا کردم یا دارم حل میکنم و میدونم دلیل تغییر و پیدا کردن راه حل ها روزانه گوش دادن به فایل از فایل های رایگان شما هست برای تمام تغیراتی که در زندگی و رفتار من دادین از شما متشکرم و سپاس گذار من واقعا دارم اینجا درست تربیت میشم و راضی ام از بودن با شما و سایت پر ارزشتون
1 من فایل های الگوهای تکرار شونده رو با نیت تغیر در درآمدم در شغلم شروع کردم تصمیم گرفتم تمام تمرینات انجام بدم و تا نتیجه نگرفتم ادامه بدم اولین چیزی که من ازش فراری بودم آدام های خیلی حرفه ای تر از خودم تو شغل و حرفه ای که دارم و خودم رو وارد دونستن توکار ولی استاد تصمیم گرفتم حالا درب ارایشگاهم بروی تمام کسانی که حرفه ا هستن تو کار من در هر لاین ی باز باشه بیان کار کنن و من ازشون تجربه هاشون یاد بگیرم در صورتی که تابحال لاین رنگ کوتاهی خودم دوست داشتم انجام بدم و از کسی که از من کاربلد تر باشه دوری میکردم حالا از همه آدم های حرفه ای تر دعوت میکنم درب سالن من بروی اونها بازه تا بحال برای شاگرد همش آدم های ضعیف کار نا بلد میومدن تا یاد بگیرن و من ترس داشتم از آوردن آدم های که مدرک دارن یا کار بلدن چون سال اول با یکی شریک شدم برای آرایشگاه مدرک داشت و سال بعد مغازه من اجاره کرد و من با کلی زحمت یه مغازه دیگه گرفتم ولی حالا فاطمه آدم های کار درست حرفه ای قوی بکار میگیره که همه اونا باعث رشد و پیشرفت فاطمه میشن من اینو میسازم
2 من همیشه از اینکه مهمون بیاد خونم فراری بودم ولی استاد نیگا کردم دیدم بابت لوازم قدیمی و نداشتن لوازم بروز این مشکلو دارم وحالا با کمک باور فراوانی دارم بهترین لوازم تو خونه ام با درآمد خودم میخرم و این ترس تو خودم ازبین میبرم و اعتماد بنفسم هم بیشتر شده
3 استاد من از رفتن به مهمون ها و مراسمات میترسیدم بابت لباس و پوشش با خودم میگفتم پوشش آدما مهم نیس چقد بروز باشه مهم اینه مرتب باشه ولی استاد تو ناخودآگاه خودم خجالت میکشیدم یادتونه شما گفتی باید برای گذشتن از ثروت ثروت زیادی بدست بیاری یا برای گذشتن از هر چیزی باید تجربه اش کنی تا پر شی از اون چیز و ناخودآگاه ازش بگذری من برای پوشش اینکار کردم حالا بهترین لباس ها رو تهیه میکنم واسه رفتن به مهمونی ها با شوق میرم چون بهترین و بروز ترین لباس ها رو دارم که خودم تهیه کردم
4 استاد قبلتر ها همسرم منو مینشوند و نصیحتم میکرد با کلی فشار مینشستم گوش میدادم تا زودتر حرف هاش تموم شه و بعد تو تنهایی گریه میکردم باورتون شاید بشه یا نشه ولی الان راحت میشینم باهاش صحبت میکنم و 70 درصد مواقع صحبت های منو میشنوه فقط گوش میده و میگه تو چه چیزهایی بلدی
5 استاد قبل ها از رستوران ارزان غذای ارزان میگرفتم ولی حالا جاهای خوب اون غذایی دوست دارم میخرم
…..
استاد من با شما خودم و زندگیم و میسازم تا روز که خودم جلو آیینه بگم فاطمه دمت گرم تو خیلی قوی هستی تو هر زمینه ای
سپاس از آموزش ها و وقتی که برام میزارید
سلام میکنم به استاد عزیزم
.
.
.
جاهایی که من فرار میکنم:
1-من از جاهایی که از من انتظار موفقیت دارند فرار میکنم سعی میکنم حضور نداشته باشم
2-من سعی میکنم مکان های تکراری برم مثل سوپر مارکت، کافه، رستوران، محل های تفریحی و حتی خیابان های یکسان و به ندرت از مکان های جدید استقبال میکنم انگار احساس ترس دارم جاهای جدید و نمیچسبد بهم چون احساس بیگانگی و غریبی میکنم
3- من از جمع هایی که همه با اعتماد بنفس حرف میزنند فراری ام
4- من اکثر اوقات از واقعیت خودمم فرار میکنم
.
.
.
ممنونم استاد جان بابت این فایل های ارزشمند
خدایا شکرت
به نام خدا وبایادخدا.سلام به همه ی عزیزان واستاد دوسداشتنی. استاد من ازشما ممنونم که این موضعات روگفتین راستش اولش اصلا نمیخواستم به این که چه الگوهایه اشتباهی توزندگیم ورفتارم دارم فک کنم،چون فک میکردم اینجوری تمرکزم میره روافکار منفی باخودم میگفتم خوب دیگه حالا بهش توجه نمیکنم ازبین میره
اما وقتی این تمریناتو دادین به خدا به حرفاتون باور داشتم ومطمئن بودم این درسته ابن به نفع منه
والان که سعی کردم تا حدی از الگوهاروپیداکنم میبینم چقد همه چی بهتر پیش میره الان دیگه اگه کار اشتباهی رودوبار تکرارمیکنم انگار یه اژیر خطری توذهنم به صدادرمیادکه زینب هواست باشه ها داری این الگورو ادامه میدی وبه خودت لطمه میزنی باید اصلاحش کنی وخداروشکر دارن روچنتا موضوع کار میکنم وخیلی بهتر شدم.تو الگویی که گفتین راجبه فرار من ازاینکه کسی بهم بگه بیا بریم چکاب بدیم ببینیم سالمیم یانه به شدت فراری م یعنی کلا ازدکتر فراری م اگه یه مشکلی داشته باشم دوسندارم برم دکتر چون میترسم بگه یه مشکلی داری .ازاین که تو یه مراسم عقد یاعروسی بگن پاشوبیابرقص هم فراری م
خدایا هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر یه هدایت دیگه
خدایا هزار مرتبه شکر که من و جز هدایت شدگانت قرار دادی
خدایا شکرت بخاطر وجود استاد عزیزم
خدایا شکرت بابت این خوشبخت بودنم
خدایا شکرت بخاطر این قوانین ثابت و یکسان
خدایا شکرت که بهم اختیار خلق کردن دادی
خدایا شکرت که تمام اصول و در قرآن بهم گفتی
استاد بینظیری، بینظیری
هزاران هزار مرتبه شکر گزاری میکنم ،که دستی از دستهای خدای مهربانم شدی که قوانین جهان هستی و بهم بگیند و بتونم به اندازه ای که درک میکنم بتونم زندگی خودم و خلق کنم
استاد جان من قبلا چون همش احساس قربانی شدن داشتم و باور کمبود
با پسرم بحثم میشه و اونم این احساس قربانی شدن و بیشتر و بیشتر بهم میداد،ولی العان که با قانون آشنا شدم برام خیلی خیلی کم اتفاق میفته اصلا انگار کم رنگ و کم رنگ شده،
یا اینکه تو جمع نمیتونستم برم و حرف بزنم فرار میکردم تقریبا از رفتن تو جمع
ولی از موقعی که دوره عزت نفس و گوش دادم و به تمرینهای عمل کردم خیلی بهتر میرم تو جمع و خودم و معرفی میکنم و با احساس لیاقت صحبت میکنم
و خیلی خوشحالم
که احساس لیاقت بیشتر میکنم و آدمهای که اطرافم هستند هم دارند عوض میشوند و سمت من آدمهایی دارم هدایت میشوم که اونها هم احساس لیاقت را درخودشون بیشتر حس میکنند
و من متوجه شدم که من یه مرحله بالاتر رفتم و بابت این خیلی خوشحالم که آدمهای خوش رو تر و با اعتماد نفس تر دارم برخورد میکنم
البته همش آگاهانه دارم روی رفتارم و رفتار بقیه نگاه میکنم که بفهمم چه باورهایی دارم ومچ خودم و میگیرم و میام مینویسم اهرم رنج و لذت و مینویسم و سعی میکنم روی خودم کار کنم
استاد عزیزم ،مریم جان عاشقانه دوستتون دارم
سپاس گزارم بابت این آگاهی های که در اختیار ما میزاریند
دوستان عزیزم دوستون دارم ،امید وارم هر روز بهتر و بهتر قوانین جهان هستی و درک کنیم و عمل کنیم
خدایا دستم و بگیر و هدایتم کن به اسانسهای بیشتر
خدا یا من دوست دارم جز مومنان باشم
خدا جونم دوست دارم درس بگیریم از اتفاقات
خدا جونم هر روز تو رابط بهتر و بهتر قرار بگیرم
خداجونم دوست دارم بتونم به راحتی الگوهای تکرار شوند را بفهمم
وبفهمم که خودم دارم خلق میکنم
باورهام و درست کنم.
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخواهم