پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 17
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جان وقتتون بخیر
من عاشق اینجور فایلها هستم که من رو با خود واقعیم روبرو میکنه
توانایی به نام خودشناسی…
کی ارزشمندتر از خودم و بهبود دادن دائم خودم …
استاد الان به این نتیجه رسیدم که بجای خشم و اعصاب خوردی و شاکی بودن از زمین و زمان ، اگر آگاهانه سعی کنم به روح لطیف خودم برگردم زیباتر و راحتتر زندگی میکنم و خوشحالترم و خدای مهربونم برام همینو میخواد
تسلیم خدا بودن مخصوصا توی شرایط این روزام …
این روزا بیشتر توی سایت میچرخم و باعث شده اروم تر بشم و بگم حتما حکمتی هست حتما برام بهتره و به قول معروف الخیر فی ما وقع … خدایا شکرت
استاد موقعیت هایی هست که من ازشون به شدت فراری ام
من تو محیطی کار میکنم مجموعه ای نسبتا بزرگ با پرسنل زیاد که بسیار حاشیه هم دارن ..!!
من همیشه از قسمت اداری رفتن و صحبت با مسئولین ، در صورتیکه بسیار راحت با غریبه ها ارتباط برقرار میکنم و اجتماعی هستم ، اما ، اونجا ترس دارم و با وجود آنقدر خوب صحبت کردنم در همه جا ، دوست ندارم تو محیط کارم حرفی بزنم و بحثی بکنم و کلا چیزی بگم برای بهبود شرایط
حتی یکبار که مجبور شدم برم قسمت اداری ترس بیهوده داشتم و بسیار استرس ، که با خدای خودم صحبت کردم با دوستانم صحبت کردم و اتفاقا ترسها کاملا واهی بود و به لطف الله برام بسیار هم خوب شد و ترسهام کمتر از قبل شد
خداروشکر
مورد بعدی ، از رفتن به مهمانی هست که فراری ام
فقط با جمع دوستانم راحتترم
مورد بعدی اگر کار اداری مربوط به دادگاه و پاسگاه و شکایت و…. پیش بیاد که الآنم پیش اومده معمولا گذشت میکنم و خیلی سخته برام و اصلا دوست ندارم کارم به اینجور جاها بیفته !!
فعلا اینها به ذهنم رسید
استاد
من هرچی بیشتر مثل یه ناشناخته خودمو کشف میکنم ، کیف میکنم کی از من به خودم رفیق تره ؟ کی اشناتره ؟
از احساسم
خشم یا آرامش شادی یا غم یا ترس
من بسیار راحت از احساسم ،از اشتباهم ، از کامل و پرفکت نبودنم با دوستانی که باهاشون راحتم صحبت میکنم و ماسک و نقاب ندارم
این شفاف بودنم باعث شده آدمها بهم راحت اعتماد کنن
اما گاهی هم سادگی م کار دستم داده چون یکرنگ هستم و دروغ و ریا ندارم
که البته اونم از باورهای اشتباهم میاد و الان بیشتر از قبل درس گرفتم
وگرنه هرچی به ذات پاکت نزدیکتر باشی ، خدا دلها رو برات نرمتر میکنه ، کارها راحتتر پیش میره و همه چیز زیباتره
ممنونم بابت فایل زیباتون ..
به نام خدای بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و همه بچه های سایت
از دیروز دارم کامنت بچه ها رو می خونم و
فکر میکنم که من از چه چیزهایی فراریم؟
من مسافرت رو خیلی دوست دارم مخصوصا
شمال کشور،چون عاشق جنگل و رود خونه ام
هر وقت بحث مسافرت پیش میاد استقبال
میکنم ولی بعدش هر چی به روز سفر نزدیک
میشیم انگار ذهنم مقاومت میکنه و هی بهونه
میاره که نریم سفر .الان که دارم فکر میکنم یادم
افتاد هر موقع قراره بریم مسافرت،ترس میاد
سراغم و منتظرم که موضوعی پیش بیاد و
مسافرت نریم از بعد عید حداقل سه مورد
موقعیت سفر پیش اومده و هر بار به یه بهونه
ای کنسلش کردم این یعنی من از سفر کردن فرار میکنم
شاید دلیلش وابستگی باشه شاید ترس از
خارج شدن از دایره امنم باشه ویا ترس از
هزینه سفر که بر میگرده به باور کمبود شایدم
همه این موارد باشه که باید بیشتر رو خودم کار کنم
مورد دیگه که ازش فراریم، روبرو شدن با افراد
فامیله ، بعضی وقتا وقتی اونا رو بیرون میبینم
اگاهانه مسیرم رو عوض میکنم که با اونها روبرو
نشم فکر کنم ناشی از کبود عزت نفس.
از بحث کردن با دیگران فرار میکنم .
از رقصیدن تو جشن ها فراریم
از استخر رفتن چون از غرق شدن میترسم
از حیوونا مخصوصا سگ و گربه به شدت فراریم
از رفتن به بانک یا اداره یا جایی که قرار باشه فرم پر کنم فرار میکنم
آره من از این موقعیت ها فراریم چون نتونستم
به ترسام غلبه کنم خیلی جای کار دارم .
استاد سپاسگزارم ازتون که با این فایل ها باعث
شدین ما بیشتر در مورد خودمون کنکاش کنیم
و به شناخت بهتری از خودمون برسیم.
بهترین ها رو برای شما و همه دوستانم آرزو میکنم.
سلام استاد عزیزم
ابتدای فایل نکاتی اساسی گفته میشه ک درسته تکراری بنظر میرسه ولی اصل داستان همینه و بارها و بارها باید تکرار بشه تا اصلا بفهمیم چی داره گفته میشه واقعا . چون حقیقت آنقدر ساده س ک کسی باورش نمیشه. خوشحالم ک این مقدمه در این فایل های الگوهای تکرار شونده داره تکرار میشه تا ان شاله برای ما خوب جا بیوفته و واقعا بفهمیم اصل قانون رو
برم سراغ سوال
از چی فرار میکنم؟
از شهری ک بعد از ازدواج ب اونجا رفتم و چندسال توش زندگی میکردم و چقدر احساسات خوب و ناخوب تجربه کردم ک البته ناخوب ها خیلی خیلی بیشتر بود و هیچوقت دوست ندارم دوباره زندگی کنم و حتی بعضی وقتا ک میریم چندروزه و مهمانی بازب اجبار میرم و .. کلا ندوس ؛-》
از رفتن ب مراسمات عزاداری چ مذهبی چ مردمی و شبکه های تی وی خداروشکر با افتخار توجه نمیکنم. و کلا فرار میکنم. صحبت کردن با افراد درمورد قانون و افراد منفی و .. در این دسته قار میگیره
یکم با دخترم هی ناخودآگاه صحبت میکنم و فکر میکنم وظیفه مادری ایجاب میکنه ک اینم میدونم نباید انجام بدم و باید ک نگم و درستش کنم .
از سفر کردن با همسرم یجورایی فرار میکنم!!!! بدلیل تصادفات مکررر و حالا آهنگ های غمگین و .. کلا دوست ندارم .
همینطور با بچه کوچک و اینکه مشکلاتی پیش بیاد مثل گلاب ب روتون اسهال و ..میشه ک سر بچه اولم این مسائل رو داشتم.. بیشتر اذیت میشم خوشم نمیاد و فرار میکنم.. استیکر خنده
چون بارها رفتم و بهم خوش نگذشته یود باوجودی ک میدونم اون فرکانس گذشته من بوده و
بیشتر سعی دارم رو خودم کار کنم و دنبال فرصتی هستم برای تنهایی با خودم عشق کنم البته اگرم شرایط سفر ک دلم بخواد پیش بیاد استقبال هممیکنم ولی شرایط دلخواهم باشه و خودمون باشیم ؛_)
آهان یادم اومد از چکاپ فرکانسی نوشتن جدیدا تعلل میکنم..
چرا ک از زمان شروع خودشناسی بارها و بارها نوشتم و تغییرات عالی خودم و زندگیم رو میبینم ولی جدیدا نمیرم تو دلش .. ک فکر میکنم دلیلش کمالگرایی باشه ک از همون اول میگم خببب من ک باید کامل بنویسم وجامع باشه و .. و البته ک الان وقتش رو ندارم پس فعلا نمیشه و ..
ولی حتما روش کار میکنم و باید درستش کنم.
سلام به استاد و تشکر فراوان برای فایل های بسیار ارزشمندشون و این حجم از سخاوتمندی ایشون
وسلام و خدا قوت به همکلاسی های عزیزم در این سایت فوق العاده
سوالی هست که مدتیه ذهن من رو به خودش مشغول کرده و استاد با این جملات در ابتدای این فایل سوال بی جواب رو به من یاد آوری کردند:
تمام اتفاقات زندگیمون رو با افکار وباورها و کانون توجهمون به وجود میاریم.
هر آنچه در زندگی ما اتفاق میفته چه خوب چه بد چه خواسته چه نا خواسته توسط خوده ما داره به وجود میاد.
استاد من هنوز نتونستم مرز مشخص ومنطقی برای خواست واراده ی خودم در خلق شرایط و اتفاقات زندگیم با خواست واراده ی خداوند برای رخ دادن یه اتفاق در زندگیم پیدا کنم.
خیلی خیلی خیلی معذرت میخوام که این سوال رو مطرح میکنم استاد
یعنی شما مرگ فرزندتون رو هم خودتون خلق کرده بودین ؟؟
یا خواست واراده ی خداوند بود برای آزمودن ایمان شما ؟؟
بی صبرانه مشتاق شنیدن جواب منطقی و درستی هستم.
سپاسگذارم از استاد از مریم جان و همگی دوستان متعهدم
سلام استاد عزیزم
چیزایی که من ازشون فراررمیکنم:دکتری ومسائل مربوط به مریضی خودم وبچه هام….در واقع حالم بد میشه از اینکه بخام برم دکتر یا بچه هام مریض بشن….وازاین موضوع خیلی فراری ام…
ازشنیدن گله وشکایت فراری ام…
گاهی ازشنیدن انتقاد میترسم وفراری ام
از گاز پاک کردن فراری ام….
ولی الگوهایی که مرتب برام تکرار میشن اینا هستن:
1_هرسال باید سر قرارداد جابجا بشیم ودنبال خونه بگردیم….خیلی پروسه عذاب آور و تشنج آوریه….به شدت روح وروانمون رو میریزه به هم….چون به اندازه کافی بودجه نداریم…..
هرسال باید هم خونه هم مغازه رو جابجا کنیم
2_هر ماه حداقل یک مرتبه بچه هام مریض میشن
3_خودم خیلی وقته مرتب در گیر دندان درد وهر ازچند گاهی درگیر خارش شدید دستهام میشم
4_دیر به دیر ولی هرچند وقت یکبار درگیر دعوا وبحث کوچولو یا گاهی بزرگ بین خودم وهمسرم میشیم
5_هرماه به سختی پول برای خرید خودمون وخرید مغازمون جمع میکنیم
6_هر چند وقت یکبار فایل های شمارو باشوق وعلاقه گوش میدم وتاحدودی عمل میکنم….بعد دوباره فاصله میگیرم و این چرخه مدام تکرار میشه….
7_هر چند وقت یکبار سحرخیزم ونمازام به موقس….دوباره یه مدت بعدش سحرخیزی رو میزارم کتار
8_مدام بین امیدواری وناامیدی…..انرژی داشتن وازدست دادن انرژی هستم
9_هر چند وقت یکبار یه کاری رو شروع میکنم خوب استارت میزنم شروعم عالی وپرقدرته….بعد دوباره انگیزه هام کم میشه باورهام ضعیف میشه ادامه نمیدم و کاره رو میزارم کنار…..
اینا چرخه های زندگی من هستن که مرتب تکرار میشن….
خودمم میدونم ایراد دارم….واگه همت کنم وبخوام ومداومت داشته باشم همه اینا درست میشه…..
اما بازم نمیدونمچی در وجودم کمه که اون حرکت قشنگه یا اون نتیجه قشنگه نمیاد…..
البته هدف دقیقا خاص ومشخصی ندارم….فقط تلاش میکنم که اوضاع مالیمون بهتر بشه..واینکه سعی کنم حالمو خوب نگه دارم و به گذشته وآینده زیاد فکر نکنم..
سلام به استاد عزیز و بچه های سایت
من از انجام تکالیف فراری هستم .از تکالیف سایت و دوره ها گرفته تا تکالیف زبان . مخصوصا سوالات باز پاسخ . این باور در من شکل گرفته که نوشتنم خوب نیست .انشا ام خوب نیست .مثلا تمرین نوشتن در زبان انگلیسی سخت ترین کار برای منه . بعضی اوقات می گم خب چی بنویسم چه جوری بنویسم .از کجا شروع کنم چه جوری تموم کنم . مثلا از نوشتن متن به عنوان یادگاری برای دیگران فراری هستم .همیشه دقیقه ی نود تکالیفم را انجام می دهم .کلا با نوشتن مشکل دارم . الان هم برای شروع در جهت رفع این باور اشتباه ؛ خودمو مجبور کردم که بنویسم .
وقتی میای روی خودت با ایمان و تعهد فقط برای امروز بروی باورهات و احساس خوبت کار می کنی
جهان تسلیم تو میشه مال تو میشه
وقتی میای از اول صبح روی فایل قدم 6 جلسه دوم که مربوط به کنترل ذهن هست کار می کنی احساست خوب می شه
وقتی برای سفرت لوازمت رو جمع می کنی
وقتی دوستت 2 کیلو عسل بهت هدیه میده از کوهای شمال خوزستان
وقتی میای با سگ خانگیت که در حال آموزش مواد یابی هست بازی می کنی
وقتی صدای پیام از گوشیت دریافت می کنی و میبینی خواهرت داره دورت می گرده
وقتی میام دوش میگیری از حمام کردنت لذت میبری
وقتی میبخشی به خاطر خودت
وقتی ی چای تازه دم درست می کنی و توش ی لیمو تازه کامل میچکونی و ی قاشق از همان عسل کینو توش میریزی و جسمت و یک سال بیمه می کنی و از درون احساس دارندگی می کنی و
وقتی میام قسمت 67 از سفر به دور آمریکارو نگاه میکنی و روحت پر میکشه و از در صلح بودن آدمهای اونجا لذت میبری و از این همه در صلح بودن استادت که با یک تاپ و شلوارک میره تو یک رستورانی که مریم عزیزمون فکر می کنه هتل هست و از دیدن اون گل ها و رودجاری لذت میبریو
موقع نوشیدن معجونت میرسه همون چای و عسل و آبلیمو تازه و بوی عطرش روحت رو جلا میده تازه میفهمی ااا زندگی یعنی همین
وقتی روی دکمه هدایت سایت میزنی و هددایت میشی به فایل (( هدفی انگیزه ساز )) و بعدش میبینی کل این 18 دقیقه استاد شیرین تر از عسلت راجب لذت بردن از همون لحظه زندگیت و سفر کرددن داره صحبت می کنه و یهو نگاهت می افته به صفحه گوشیت و میبینی زمان 18:18 رو دداره نشان میده اون موقع است که میگی اره پسر خدا هواسش یهت هست و داره برات کف میزنه بهت میگه دمتگرم همینه زندگی لذت بردن از همین لحظات با همین داشته های که برای عده ای ممکن هست آرزو باشه است
الهی الهی الهی صد ها میلیارد مرتبه شکرت به خاطر این سایت و این اساتید و این حال خوبم و این همه رفیق ناب و توحیدی
سلام
امروز بعد مدتها فرار از دوره ی دوازده قدم که تو همون قدر اول متوقف موندم چون در مقابل تفسیرهای قرآنی استاد مقاومت داشتم و از حل تمرین هاش و ستاره قطبی و چک آپ فرکانسی فراری بودم بعلت ترس از یه سری مسائل ، دل و به دریا زدم و دوباره شروع کردم قدم اول رو گوش دادن
و چه دنیایی به روی من باز شد
و چه لذت عاشقانه ای بردم از ارتباط با چنین خدایی
و
چه درک والایی پیدا کردم نسبت به قرآن
خدایا شکرت
خدایا شکرت
که دیگه فرار نکردم و ایستادم تا تو هدایتم کنی
دلم نیومد نکته هایی که بهم الهام شد نگم
راه رسیدن به نتایج باقی و پایدار در فاتحه الکتاب:
اول اول که کتابش رو باز میکنی گفته:
1- بنام خدایی که مهربانِ مهربانانه
2-شما شکر کنید خدا رو
– ( کدوم خدا ؟؟) اون خدایی که رب العالمین ه ( پادشاه جهانه )
2- که مهربانترین مهربانانه
3- صاحب روزی ه که پاداش اعمالتون رو میده
( حالا که شکر کردیم بعدش چی؟ چی ازش بخوایم ؟)
( خودش بهمون جواب این سوال رو تقلب رسونده و گفته اینطوری از من بخواید : )
4- خدایا؛
ما فقط تو رو میپرستیم و فقط از تو کمک میخوایم ، نه از بندگانت
( حالا کمکی که میخواید چی باشه بهترین چیزه ؟؟)
5- ما رو به راه راست هدایت کن
( همین ؟؟؟ پس خوشی ها و نعمتها چی ؟؟؟؟)
– راه راست ، توش کسانی قرار میگیرن که : انعمتَ عَلَیهِم ، بهشون نعمت دادم و مورد غضب من نبودن و گمراه نشدن
پس یعنی
همه چیز ، همه نعمتها فقط و فقط تو راه راست وجود داره
و راههای دیگه نعمت توش نیست
لذتهای فانی و زودگذره که سرابه
پس شما سرچشمه رو بخواید ، همه چیز رو باهم دارید:
ثروت، سلامتی، روابط عاشقانه، عزت ، اعتبار ، شادی…..
با نام و یاد خدا شروع میکنم
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو شایسته که شایسته و لایق بهترینها هستید سلام به هم دوره ای های گلم
بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب اینقدر از خودم دلم پره که نمیدونم از کجا شروع کنم این الگوهای تکرار شونده رو
الگوهای تکرار شونده من
1- من با اینکه شاغلم و دختر کوچک 5 ساله دارم و سعی میکنم همیشه غذاهام کیفیت داشته باشه و خونه ام مرتب باشه ولی با تلاش هر روزه همیشه خونه ا م نا مرتبه کمد لباسها کشوی لباسها تخت خوابم حمام دستشویی یخچال و کلا آشپزخونه همیشه نامرتبه با اینکه هر روز دارم تو خونه کار میکنم غذا چند وعده و چند جور درست میکنم با کیفیت باز هر روز جلو گاز در حال آشپزی ام به جرات میتونم بگم هر روز دارم لباس میشورم هم لباسشویی هم با دست جارو کشیدن هر روز نه اینکه وسواس داشته باشم بخاطر اینکه همیشه خونه پر از آشغاله و کلا تمیز کاری ولی با این همه وقت و انرژی گذاشتن همیشه خونه ام شلخته و شلوغه وفرار میکنم از مسولیت زیادی که رو دوشمه کار بیرون تو خونه سر و کله زدن با دخترم اینقدر گاهی اوقات فشار رو هست که داره یه الگویی که قبلت نبوده تکرار میشه و اونم داد و فریاد زدن رو دخترم بخاطر کارهای بچه گانه اش که من درک نمیکنم فرار از تو جمع بودن فرار از چشم تو چشم شدن با دیگران فرار از شادیهای زود گذر مثل دیدن یه سکانس طنز اونم بخاطر اینکه وقت ندارم فرار از کمبود وقت و همش تو ستاره قطبی از خدا میخوام آزادی زمانی و مکانی بهم یده فقط با تنهایی خودم حال میکنم از تو جمع بودن جاریها فرار میکنم بخاطر غیبت و حرفهای ای خاله زنکی که البته اینو نقطه قوت خودم میدونم فرار از تمرین دنده عقب رفتن 7 ساله رانندگی حرفه ای دارم ولی دنده عقب و فرار میکنم فرار از حرکت کردن و تصمیم گرفتن فرار از تعریف کردن از خودم و آگهی بازرگانی و فرار از کسانیکه همش از خودشون و زندگیشونو زیبایشان حرف میزنن فرار از نظم با اینکه عاشق نظم و انضباط ولی با توجه به نامرتبی همیشگی خونه ام فرار میکنم از نظم دادن بهش فرار از بازی با دخترم که هر روز میگه با من بازی کن و من حس و حالش و وقتش و ندارم
2- الگوی بعدی تکرار خواب ماندن صبح گاهی هر روز ساعت رو 5 میزارم و آلارم که میزنه قطعش میکنم و میخوابم
3- الگوی دیر رسیدن همیشه به مهد کودک هر روز میگم امروز 8 برم مهد طوری که 7 باید کارمو کرده باشم و حاضر باشم ولی تازه دخترم 8 و نیم بیدار میشه
4-الگوی تکرار شونده کارهای تلمبار شده از قبیل دندانپزشکی آرایشگاه دخترم باشگاه نرفتن کارهای دفتر کارم
4- الگوی بعدی متعهد نبودن با دوره های استاد و تمرین نکردن و تنبلی و جدی نگرفتن
5- همیشه چند تا مشتری بد حساب گیرم میاد که اقسلطشونو به سختی پرداخت میکنن
6- دیر اومدن منشی ام به دفترم و بی نظمیش و هر وقت دلش بخواد میاد و هر وقت بخواد میره و فرار من از گوشزد کردن بهش فرار اینکه دوست دارم دیگه نیاد و خودم به تنهایی دفترمو مدیریت کنم ولی جرات و جسارت و دلشو ندارم بگم نیاد به دلیل دلسوزیهای بیجا فرار از بیمه تامین اجتماعی چون بیمه اش نکردم و درآمدم کمه برای پرداخت حتی حقوقش چه برسه به بیمه فرار از تماسهای تلفنی ام و فرار از جلسات کاری
مطمئنا کل الگوی تکرار شونده دیگه دارم که الان ذهنم یاری نمیکنه و امیدوارم یه روزی همه شونو درست کنم
درپناه الله یکتا شاد سربلند و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و دختر باشید
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین
سلام به دوستای بی نظیر سایت
من جدیدا خیلی نیازمند این شدم که خودم رو بهتر بشناسم و جالبه هر چی فایل تازه که اخیرا شما روی سایت میزارین، همش مربوط میشه به خودشناسی، من چندین دفترچه برداشتم و آماده کردم که خودم رو از زوایای مختلف شناسایی کنم و خیلی خیلی ذوق دارم که این کار رو کامل کنم و نتیجه ای کامل و رضایت بخش و واضح، از خودشناسی خودم به لطف الله مهربان و سایت بی نظیر شما بدست بیارم. در مورد این سوال که من از چه موقعیت هایی فرار میکنم، باید بگم که من به شدت از رفتن به مهمونی و عروسی و دور همی، مخصوصا اگه فامیل باشه،. به شدت فراری هستم و چون هم حوصلم خیلی زود سر میره، هم خجالتی هستم، هم کار بیهوده ای میدونم، هم میترسم که منو قضاوت کنن یا یه چیزی ازم بپرسن که احساس خجالت و شرمندگی بکنم. یا لباسم رو یا قیافم رو یا رفتارم و حرف زدنم رو قضاوت کنن یا خودم خودم رو مقایسه کنم با بقیه افراد مهمونی و سرخورده و ناراحت بشم، چون من شخصیتا خیلی خیلی آدم سرزنشگر و قضاوت کننده ای هستم و از بچگی همش تو سر خودم زدم، هیچ وقت از خودم راضی نبودم، نه از ظاهرم نه از باطنم. یه موقعیت دیگه ای که هست و من به شدت ازش فرار میکنم انجام کارهای خونه س… چون خیلی کار وقتگیری هست،. هیچ وقت هم تمیز نمیمونه همش کثیف میشه، خیلی کار خسته کننده ایه و منم آدم کم انرژی ای هستم و زود خسته میشم، هزچقدر هم کار کنم، بازم کار برای انجام شدن هست، اصلا کار خونه تمومی نداره که. خیلی رو مخه! منم وقتی خونه رو بخوام تمیز کنم دیگه وقت برای مطالعه و کار مفید پیدا نمیکنم. یک موقعیت دیگه ای هم که من فرار میکنم، ازدواج کردن هست، از موقعی که یادمه هر وقت خاستگار میومد، من دعوا راه مینداختم و بد اخلاقی میکردم، چون من میدونم که نمیخوام مسئولیت هیچی رو به گردن بگیرم، کلا آدم تنبل و راحت طلب و گریزان از مسئولیت و کار هستم. ولی چون خجالتی و دلسوز هستم، اتفاقا همه مسئولیت ها رو به من میدن، از نگه داشتن بچه تا تمیز کردن خونه و مهمونی رفتن و… تو حیطه شغلی هم، از اینکه جوابگوی مشتری باشم خیلی بدم میاد و از برعکس کار همیشه منشی میشم و باید به مردم یه چیزی رو توضیح بدم.. دیگه از شغل منشی گری هم فراری هستم. از چیزی دیگه ای که فراری هستم غذا خوردن هست. انگار جونم درمیاد وقتی موقع صبحانه یا ناهار و شام میشه. چون همش باید غذا رو به زور بخورم تا گشنه نمونم و سردرد و معده درد و حالت تهوع نگیرم.. من که اصلا از غذا خوردن خوشم نمیاد.. اکثرا با بی میلی غذا میخورم.. اصلا علاقه ای به آشپزی و شیرینی پذی ندارم، با اینکه لاغری مفرط دارم و باید غذا زیاد بخورم ولی خیلی سختمه، هزار بار نیت میکنم و اراده به خرج میدم تا برم یه چیزی بخورم. از گردش رفتن و بیرون رفتن و دور زدن هم فراری هستم، چون دوست دارم همش خونه بمونم یا بخوابم یا کتاب یا سایت شما رو مطالعه کنم.
استاد عزیز من میخوام خودم رو تغییر بدم و خیلی هم جدی هستم. چون از وضعیت زندگیم خسته شدم.
خیلی خیلی ممنونم از سایت فوق العاده تون. شما بزرگترین نعمت خدا برای من هستین. ممنونم