پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 19

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صابر پورملک خیلی گفته:
    مدت عضویت: 1428 روز

    به نام تنها رب حهان

    سلامی ب گرمی خورشید خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سلام و دورود به تمام هم فرکانسی های عزیز

    چه فایل عالی و خوبیه

    تا الان به این موضوع اصلا توجه نکردم

    زمانی ک داشتم فایل رو نگاه میکردم متوجه شدم منم از بدهکاری و یا اونهایی ک ب من بدهکارن فرار میکنم

    شغل من لاستیک فروشیه

    بعداز فایل های جناب عطار روشن منم تصمیم گرفتم ک فقط نقد کار کنم ولی کم کم به سمت نقد فروشی میرم

    هر دفعه میخوام تو سیستم نگاه کنم چه کسایی بدهکارن یا چقدر بدهکارن از این موضوع سعی میکنم فرار کنم

    یه باور نادرستی ک دارم

    میگم به هر کی نسیه میدم آخرش باید با دعوا ازش پول بگیرم

    یک الگوی تکراری

    واقعا هم همینطوره ک به هر کی پول قرض میدادم یا نسیه میدادم آخرش با دعوا و فحش کاری و شکایت کاری باید پول میگرفتم

    هم باید باور هامو عوض کنم و هم دیگ نسیه و این داستانها رو بذارم کنار

    خودم هم اگر قرار باشه برای کسی پول بزنم یا مثلا کرایه بار بخوام بدم انگار نمیتونم همون موقع براش پول بزنم باید چند ساعت بگذره یا فرداش بزنم ( پول تو حسابم هست )

    انگار احساس میکنم پول کم میشه (باور کمبود )

    سپاسگذار خدا هستم ک تونستم تو سایت شما باشم و این موضوعات رو بفهمم

    استاد از شما و مریم خانم هم تشکر میکنم

    در پناه الله مهربان شاد ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    معین کوه پیما گفته:
    مدت عضویت: 1308 روز

    سلام دو صد سلام بر همه دوستان و عزیزان مخصوصا استاد و خانم شایسته عزیز

    درباره این سوال فکر کردم و واقعا برام جذاب بود

    و این چندروزه استاد خیلی خیلی ازتون ممنونم که روی خودشناسی وقت گذاشتید واین فایل های رایگان رو ساختید

    وقتی به این سوال که از چه چیزی فرار میکنیم فکر کردم احساس بدی بهم داد و احساس ترس کردم

    نمیدونم چرا ولی مغزم هی میگفت ما از چیزی نمی ترسیم و نمیذاشت من به اعماق باور هام و خاطراتم برم تا بدستشون بیارم

    بعد به این فکر کردم نیاز نیست برم گذشته بعضی از کارهارو دارم ناخوداگاه انجام میدم و ازشون فرار میکنم بدون اینکه بفهمم

    بریم برای این کار ها

    1_از جاهای شلوغ بدم میاد و ازشون فرار میکنم مثل (موقع محرم یا جاهایی که همه بهم ریختن و نظم نیست )

    2_از کاری که بلدش نباشم و باید انجامش بدم ،بدم میاد و ازش فرار میکنم.

    3_از کار کردن برای افراد بدم میاد.

    !!!!!!این بدم میاد یعنی ازشون فرار میکنم وانجامشون نمیدم!!

    4_از موقعیت های جدید میترسم و نمیرم و فرار میکنم

    5_از جاهای کم نور بدم میاد

    6_از جاهای تنگ

    7_از افراد منفی نگر فرار میکنم

    8_از جمع افراد بزرگسالی که هیچ کاری نمیکنن و فقط نصیحت میکنن فرار میکنم

    9_از اگهی بازرگانی فرار میکنم

    10_از رفتن به سرکاری که یادش ندارم و فکر میکنم مهارتم کافی نیست میترسم و انجامش نمیدم

    11_از نرسیدن به اون خواسته میترسم

    درکل(از موقیعت جدید فرار میکنم )

    12_و باور اشتباهی که دارم (از افرادی که حق مردم ویا بدقولی میکنن درباره خودم بدم میاد و ازشون فرار میکنم )

    13_از کارهای فیزیکی بیرون رفتنی فرار میکنم

    14_از کارهای که بهم مسئولیت میدن بدم میاد

    فعلا همینا بود

    ریشه اصلی ( موقعیت جدید شرک خفیفنا ایمانی عدالتعزت نفس _ لیاقت)

    اینا چیز های بود که تا الان به فکرم خطور کرده بود

    خیلی ممنونم ازتون

    منتظر فایل بعدی هستم

    با افتخار معین کوه پیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    سلام بر استاد جان جانان و مریم بانو که به حق شاگرد اول این مسیر الهی أست

    سلام به همه دوستان عزیز که از خوندن تجربیات و نظراتشون لذت می برم و راهگشای مسیر أست و هزاران نکته برای یادگیری نشان می دهد .

    با این سوالاتی که اینجا مطرح میی شود و با جلسه دوم دوره کشف قوانین انگار تازه دارم متوجه می شوم چقدر این ذهن پیچیده أست با بهتر بگم در این کره خاکی با الگوها ی غلط پیچیده شده ، چقدر این لوح سفید و روح پاک الهی خطی خطی شده و به جای یک طرح زیبا با یک طرح سیاه خطی خطی مثل کلاف در هم پیچیده پر شده حالا ما باید پاک کننده مناسب پیدا کنیم و نقطه به نقطه ان را تمیز کنیم گاهی باید به اون سر جوهر پاک کن به جان این خطی خطی ها بیفتیم .

    در مورد موضوعی که ازش فرار می کنم مهمترین و اصلی ترین موضوع فکر کردن یا صحبت کردن در مورد از دست دادن أست ، نه مال دنیا بلکه از دست دادن عزیزان أست این موضوع روابط از هر طرف و در هر بحثی بزرگترین پاشنه اشیل من أست.در حدی که از فکر کردن به ان هم استرس میگیرم و همین سبب شده در جلسه دوم حل مسائل گیر کنم .

    دیروز در تمرین کد نویسی از خدا خواستم باهام حرف بزنه ، ایه روز این اومد که

    وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ(حج ١١)

    برخی مردم فقط خدا را از روی حرف می‌پرستند {برای پرستش خدا، از علم و عمل و معرفت و صفت و نفسانیت و اسم خویش برون آی! از حرف و محتوای حرف به در آی! عبارت را پشت خویش افکن و معنا را از پس عبارت …. همه را فرو انداز و تنها سوی خدا آی تا فقط او را بینی!}. این‌گونه آدم‌ها هر وقت خیری به آن‌ها رسد نسبت به او آرامش و اطمینان پیدا می‌کنند و هرگاه بلایی دامن‌گیرشان شود از او روی برمی‌گردانند. این‌چنین کسان، هم در دنیا و هم در آخرت زیان می‌بینند، زیانی که کاملاً آشکار است!

    این درست ترین حرف خدا بود به من ، راست گفت هنوز به زبان دارم میگم به تو توکل دارم ، هنوز قدرتش را باور نکردم یعنی در ذهنم اصلا نمی گنجه که چقدر قدرت داره ، ثروت داره ، هنوز باور نکردم من خودم خالقم هنوز همه چی زبونی هست تا یک جا گیر می کنم ته ته ذهنم دارم از خدا گله می کنم میگم داشتیم !!!! تا جایی گیر می کنم میگم من که خوبم رئیس و شوهر و هم کار بده هنوز خیلی کار دارم من به این ایمان درب و داغون چه جوری توقع دارم خدا به من بیخشه من را به مدار مجاور خودش راه بده ، خدا گفت دیگه تو من را اجابت نکردی ، چرا باید گله کنم ازش چرا بهترین ها را به من نمی ده ، هنوز همه چی رو زیان هست ، هنوز وارد قلب نشه ،صبح ها ساعت کوک کردم برای نماز ولی بلند نمی شم یاد حرف استاد می افتم گفتاری و کلماتی که فقط الکی تکرار نمی شه به چه درد می خوره خدا میگه این نماز به درد ……. میخوره ، همون جا سر جام با خدا حرف می زنم و اول از همه هم ازش می خوام کمک کنه بیشتر بشناسمش و بهش هر روز یک کوچولو نزدیک تر بشم .

    موارد دیگه ازش فراری ام :

    – رفتن به جمع های کوچک و بزرگ و صحبت در مورد مسائل بیخود که حسابی وقت و روزم را تلف می کنه کلا تنهایی را ترجیح میدم

    – از صحبت کردن کلا فراری ام در طی روز هم جوری در محل کار میرم و میام که کمترین صحبت را با دیگران داشته باشم ( این ضعف بزرگی هست که باید رفع کنم ) البته صحبتی که از گلایه و شکایت باشه بهتره که نباشه

    – در مورد شروع کار جدید خیلی تنبلی می کنم ولی اگر شروع کنم انجام میدم ( هندل اول سخته )

    – از مراجعه به دکتر و مصرف دارو هم فراری هستم من این باور را دارم که در مورد ناخوشی و بیماری صحبت نکنم اصلا و سلولهای بدن خودش ، خودش را ترمیم می کنه .

    – در مورد ورزش کردن هم تنبل و فراری هستم ولی حاضرم به جای ان ساعتها راه برم

    با جلسه دوم کشف قوانین و روش باور سازی متوجه شدم هنوز خیلی باید کار کنم هنوز زمان می بره بیان تازه به صفر برسم . خدا را هزاران هزار بار شکر برای این فایل و دوره ها و این بیان شیوای شما که اینقدر زیبا مطالب را باز می کنید ، توضیحات مریم جان هم که دیکه حجت را بر همه تمام کرده ، خدا در دنیا و اخرت پشت و پناه و یار و یاورتان باشد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1322 روز

    سلام ودرود خدمت استاد و دوستان عزیزم

    استاد خیلی ممنونم بابت این فایل ها ،

    من ودوستان قطعا با درک اگاهی های این فایل ها ،خیلی درون خودمون رو بهتر شناختیم

    چه شرایطی هست که من از روبرو شدن باهاش فراریم؟؟

    اولین کاری که من مدام قبلا ازش فرار می کردم ،صحبت کردن بادیگران و قرار گرفتن در جمع فامیل ودوستان بود ،الان خیلی بهتر شدم ،تو بچگی خیلی خجالتی بودم و بااینکه خیلی زیبا و بهتر از همه بودم اما هیچوقت نمی تونستم ،حرف بزنم و نظرات وخواسته ها مو بیان کنم ،

    تو خانواده ی ما ،چون مادرم خیلی بداخلاق و دیکتاتور بود هیچ وقت به ما اجازه ی بیان نظر ،رو نمیداد ومارو ترسو وخجالتی بار اورده بود وچون مادرم طبق عقاید خودش ،پسر دوست داشت و ما هم 7تا دختر بودیم ،خیلی باما بد برخورد میکرد و باعث شده احساس لیاقت و ارزشمندی نداشته باشیم و هنوزم نمی تونم تو جمع وبحث وگفتگوی ،حتی دوستانه ،شرکت کنم

    مورد دیگه اینه که نمی تونم براحتی باهمسرم صحبت کنم و البته خیلی بهتر شدم ،اما هنوز هم بیان واقعی احساساتم برام سخته

    البته ،بخشی ازش هم بر میگرده ،به اینکه ،چون ازدواج من طبق انتخاب مادرم بود وچون تعداد بچه ها زیاد بود ،چاره ای جز شوهر دادنشون ،اونم تو سن کم نداشت ،این بود که بااولین خواستگار ،با اصرار خودش ،دخترا رو شوهر میداد و منم چون زیاد علاقه ای به همسرم ندارم با خودش وخانواده ش تفاهمی ندارم ،از قرار گرفتن تو جمعشون فراریم ،همیشه به خودم میگم ،خودت بودی که کوتاه اومدی و نباید قبول می کردی و مادرت مقصر نیست

    مورد بعدی ،که ازش فرار میکنم ،انحام کارای مورد علاقه مه ،به علت باور عدم فراوانی

    مثلا دوست دارم یه لباس جدید بخرم ،حتی اگه پولشو داشته باشم ،نجواهای ذهنم اجازه نمیده

    مورد بعدی که خیلی از انجامش فراریم ،رانندگی کردنه ،چون خیلی باور غلط درمورد زن بودن تو ذهنمه ،وریشه ش هم بر میگرده به دوران کودکیم ،مادرم خیلی مارو تحقیر میکرد و مدام میگفت دختر بده ،زن فلانه ،بهمانه ،منم باور دارم که زن بی ارزشه

    مرد برتره

    زن باید بشینه تو‌خونه وکاری کنه که مرد راضی باشه

    البته بگم ،دارم بشدت رو باورام کار می کنم

    مورد بعدی ،اینه انجام یه سری کارها واجبه ، ولی من مرتب پشت گوش میندازم

    مثل مثلا اتو‌کردن لباسای خودم

    یا مثلا خرید یه عطر برا خودم

    یا خرید لباس برا خودم

    بازم بر میگرده به همون باور عدم احساس لیاقت وارزشمندی که ریشه در تحقیر شدن بخاطر اینکه دختر بودم ،داره

    همیشه برام سوال بود که چرا یه سری کارارو بااینکه میدونم انجامش ضروریه،ولی نمی تونم انجام بدم

    یعنی اشتیاق زیادی داشتم ،اما انگار یه چیزی یه ترمزی درونمه و نمیزاره برم سمتش

    وبه لطف خدای مهربان واستاد عزیزم ،بااین فایل ها متوجه شدم ،ریشه ش باور های منه

    باور عدم لیاقت وارزشمندی

    باور عدم فراوانی

    که میشه گفت ریشه ی تمام این باورها شرکه

    من از تغییر باورام فراریم وبنظرم کار سختی و با دیدن این فایل خای اخیر ،متوجه شدم کوهی از باورای شرک الود درونمه ،که تا اونها رو تغییر ندم ،وه به ارامش وایمان نرسم از زندگی دلخواهم خبری نیست

    باید بپذیرم که تغییر باورها و ثروتمند شدن و راه حل های الهی ساده و دردسترس واسانند و همین رو بپذیرم.،همه چی حل میشه

    خداروشکر میکنم بابت این سایت الهی و استاد بی نظیرش واعضای باتقواش

    درپناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فاطمه پارسا گفته:
    مدت عضویت: 2255 روز

    به نام پرودگار هدایتگر به سمت آسانی ها

    سلام به استاد عزیزم

    مریم بانوی شایسته

    و همراهان این خانواده عزیز

    خداروشکر میکنم برای تک تک موضوعات این آگاهی و آگاهی های اخیر چقدر خوبه که با یک سری سوالات بچه ها رو به تفکر ‌و چالش دعوت میکنید چقدر خوبه که مارو به خود محوری سوق میدید

    همه چی درون خودمونه و با کندوکاو میتونیم به بهترین سوال و جوابها برسیم و ترمز ها و باورهامونو شخم بزنیمو پیدا کنیم

    از چی فرار میکنیم ینی از چی میترسیمممم

    نکنه اسیر ترسهایی شدیم که خودمون خبر نداریم …

    من از چی فرار میکنم از چی میترسم ؟؟

    از صحبت کردن در جمع ناشناس

    خداروشکر با دوره عالی عزت نفس خیلی پیشرفت کردم ولی با آگاهی های این فایل بیشتر فکر کردم دیدم بازم یه جاهایی نتونستم اونطور که باید باشم

    باید بیشتر کار کنم که خداروشکر یک هفته ای هست مجدد دوره عزت نفس رو شروع کردم ..

    با پای خود رفتیمو هی گفتیم تقدیر

    در گل نشستیمو به خود بستیم زنجیر

    تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

    یک عمر در پروازمان کردیم تاخیر

    تا راحت وجدانمان بر هم نریزد

    هر درد را با حکمتی کردیم تفسیر

    از ماست هر ظلمی که در هر لحظه برماست

    اینست رمز نهضت و آغاز تغییر

    خداوند رو سپاسگزارم که در این مسیر نور و آگاهی هستم که نتیجه اش آرامش است و لذت

    مگر نه اینکه تمام دویدن ها برای رسیدن به همین دو اصل مهم است ؟؟

    خدایا ای بخشنده و مهربان

    ای پروردگار جهانیان

    سپاس مخصوص توست

    چون تو مالک و صاحب این جهانی

    تنها تو را میپرستم تنهای تنها

    و تنها از تو یاری میخواهم تنهای تنها

    من را به راه راست هدایت کن

    راه کسانی که به آنان نعمت داده ای

    ((سلامتی _ فراوانی مالی، زمانی ،مکانی

    روابط عالی آرامش لذت) استاد عباسمنش عزیز و همراهان متعهدش)

    نه کسانی که به آنها غضب کرده ای و نه گمراهان

    ( اکثریت جامعه)

    در پناه الله هدایتگر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مهدی نامجوفر گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    وقتی کامنت دوستای توحیدیم رو میخونم انگار متور من روشن میشه شروع می کنم با خودم راجب قانون و صحت و صحبت دوستان صحبت کردن با خودم.

    من زمانی که با استاد آشنا شدم با فایل های هدیه بود و چنان زوق و شوقی در وجودم بود که شروع کردم به خواندن قرآن که هیچی ازش نمیفهنیدم

    چنان ایمانی در من به وجود آمده بود که شب ها با اشک ذوق و با کلی افکار خوب میخوابیدم

    چنان قدرتی در قلبم بیدار شده بود که از هیچ پول به سمتم حرکت می کرد

    در حالی که هیچیزی از قانون به درستی نفهمیده بودم

    فقط ی چیز رو خوب درکش کردم

    وقتی توکلت به ارباب باشههمه چیز حله

    چنان باور توحیدی در من ایجاد شده بود که هر روز به آسمان نگاه می کردم اشک میریختم در بیشترین زمان پر از عشق بودم

    یادم هست انقدر غرق خدا شده بودم دست خواهرم رو گرفتم کتارم نشست گفتم نیلو بیا باهم دعا کنیم

    خواهرم متولد 70 هست 8 سال کوچک تر از من هست و گفت باشه دستش تو دستم بود که چشمام رو بستم به میکرو ثایه نرسید اشک من سرازیر شد از شدت عشق به الله وقتی چشمام رو باز کردم دیدم خواهرم داره نگاهم می کنه و جمله ای که گفت رو خوب یادم هست

    گفت خوش به حالت تو کجای

    من یک شخصیتی داشتم جزء اون 97 . 98 درصد جامع بودم که واکنش گرا هستن مثل آینه که با اتفاق خوب حالشون خوبه با اتفاق بد حالشون بد میشه

    به جای رسیده بودم که از زمین بلند شدم با ایمان و تنها با 3 الی 4 میلیون مهاجرت کردم و دو سال فقط پیشرفت و رشد کردم.

    اما الان که فکر می کردم با خودم بعد از خواندن کامنت دوستام متوجه شدم من به جای اینکه بعد از توانای خرید دوره های استاد که آرزم بود بیشتر بتونم قانون رو درک کنم و چیزی که استاد فریادش میزنه و قرآن بارها و بارها تکرارش کرده

    کسانی که به خدا ایمان دارند نه ترسی بر آن هاست و نه غمی

    اما من خودم رو میگم بعد از حضورم توی دوره ها انگار خودم رو وسط ی مسابقه دیدم بدو بدو پسر دیر شد زدن جلو

    به کجا چنین شتابان

    و اصل رو فراموش کردم و بعد میام هی می گم خدایا چرا از این مقدار بیشتر پس رشد مالی ندارم

    پدر من برادر من تو داری یک عمره اشتباه میزنی فراموش کردی که تمام این احساس خوب بودن هات تو رو رسونده به این نقطه و وقتی نگرانی احساس خوب نداری حتی ترس داری ی مسافرت بری و بارها به خودت می گی نکنه برم سفر جا بمونماز قافله نکنه مهاحرتی که نشانه هاش هر روز داره فریاد میزنه برو برو من میگم چشم ولی فرداش میگم میترسم برم اونجا کسی رو ندارم چی کار کنم

    بعد یاد دو سال پیشم افتاد که با چه ایمانی آمدم به خدا به یک هفته نشد همه چی بهم داد جوری که باورم نشد جوری که غرور گرفتم جوری که دیگه تفکر و تمرکز روی زیبای ها و چیزهای که باید با کانون توجه ام به لذت میرسیدم الان فرار می کنم ازش

    آره فرار می کنم از چند دقیقه مدیتیشن چون ذهنم نا ارامه کنترل روشندارم و با فرار کردنم میخوام بپوشونمش بگه نه من اوکی هستم

    فرار می کنم از نوشتم فرار می کنم از حرکت کردن چون نمیخوام بیاد بیارم ایمانم ضعیف شده باید توکلم رو بیشتر کنم باید توحید رو بفهمم نه ذکر کنم .

    خلاصه مهدی داداش گلم ترس با مرگ فرقی نداره

    ماندن و با مردن یکیه

    کفر با ایمان یک جا جای ندارن کنار هم

    تمام این مکت رسیدن به احساس خوب هست

    قانون جذب یعنی احساس خوب و دیدن موفقیت ها دیدن پیروزی ها

    تحسین آنها به هر شکلی و به هر شیوه ای که به دست آمده موفقیته و باید احترام گداشت و تحسین کرد.

    چه موافق اش باشی چه مخالف روش اش

    احساس خوب خودش مراقبه است

    احساس خوب خودش صلو کردنه

    احساس خوب خودش رضایت از رزق رزاقِ

    احساس خوب سپاسگرازی از هدایت پروردگاره

    احساس خوب یعنی من تسلیمتو هستم و فرمون دست خودتِ

    احساس خوب یعنی هر اتفاقی افتاد یعنی به نفع منِ این چرخش روزگار

    عاشقانه خوشحالم که دانشجو این مکتب هستم و کنار چنین جمع با صفا و توحیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    فرهاد سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2017 روز

    سلام به استاد عزیز،ملکه مریم شایسته و دوستانی که با کامنت ها و لایک هاشون مارو به بهترین مطالب میرسونن.

    استاد این چند وقته دیوانه شدم.

    دیوانه میشم وقتی این سوالات از خودم میپرسم و میفهمم که با رفتار و افکارم چه خیانت هایی به خودم کردم.

    استاد کامنت من زیر این فایل مربوط به فایل قبلی هم میشه.

    اونجایی که شما این جمله هارو گفتید که؛

    1:من خودمو لایق شرایطی که دارم میدونم

    2:چقدر راحت خوشی زد زیر دلت.

    3:چقدر راحت گفتی منو این همه خوشبختی محاله.

    4:چقدر سقف آرزوهات کوچیک بود.

    من این جملات به خودم گفتم.

    فرهاد چقدر راحت از شرایطی و امکاناتی که خدا برات درست کرد و سر راهت قرار داد استفاده نکردی و قدرشون ندونستی.

    وقتی این فایل دیدم،و سوال این فایل از خودم پرسیدم،سر درد گرفتم و حالم بد شد و حالم از خودم بهم خورد.

    من 2 سال سر کار نرفتم و وقت گذاشتم برای اهدافم،برای شغل مورد علاقم.

    ولی چه وقت گذاشتنی….

    آنقدر راه رو برای cheat day باز گذاشته بودم که میتونم به جرات بگه در این دو سال من سرجمع 4 ماه خوب وقت نذاشتم.

    با این که خیلی زود قدرت تمرکز،برنامه ریزی،تداوم و… میدونستم ولی این تعهدو در خودم نتونستم ایجاد کنم.

    من برای حرکت کردن خودم سقف تائین کرده بودم ولی هیچ مرزی برای cheatdayقائل نشد بودم(یعنی زمانی که تصمیم میگرفتم شروع کنم،انگار ذهنم نشسته بود یه گوشه و می‌گفت تو چه بیشتر از دو هفته نمیتونی به این مسیر ادامه بدی حالا.و شاید باورتون نشه من با کلی تلاش چند روز بیشتر ادامه میدادم و دوبار چندین ماه خودمو دور میکردم از مسیری که باید توش میبودم.)

    اما جواب این سوال.

    من به واسطه‌ی اعمال و افکارم؛از پول فرار کردم

    من از تغییر شخصیتم فرار کردم.

    من از خوشبختی فرار کردم.

    من از عاشق بودن فرار کردم.

    من از پرداخت بها فرار کردم.

    من از زندگی خوب فرار کردم.

    من از برنامه ریزی،از داشتن تمرکز،از تداوم داشتن فرار کردم.

    من از توی مسیر بودم فرار کردم.

    من از خدا،از خودم فرار کردم.

    من از همه چیز فرار کردم.

    من از بودن در سایت فرار کردم.

    من از شنیدن صدای استاد فرار کردم.

    من از عمل به آموزه های استاد فرار کردم.

    خلاصه که من از تغییر خودم فرار کردم.

    (حالا اینا رو گفتم ولی باید بگم که)

    من از دود فراریم.

    از غیبت کردن،از غیبت شنیدن.

    از دروغ گفتن،از تهمت زدن،از رفتار بد با دیگران فراریم.

    استاد شما در یکی از فایهاتون گفتید که اگر میخوایید برید دنباله رویاهاتون ورودی مالیتونو قطع نکنید چون امکان دار در مسیر با مشکل رو به رو بشید،که من با مشکل رو به رو شدم.

    از پذیرش این مطلب فرار میکردم تا چند وقت پیش،که دیگه به خودم گفتم فرهاد استاد یه چیزی گفت و تو گوش ندادی حالا که چکشو خوردی،بفهم که داری اشتباه میکنی.

    استاد از خدا خواستم که منو به مکانی هدایت کنه که هم کارم باشه و هم وقت کافی برای روی خودم کار کردن و روی اهدافم کار کردن داشته باشم(مثل اوایل شما)

    خداوند منو به درمانگاهی هدایت کرد که برای قسمت پذیرش یک نفر میخواستن و برای شیفته شب تا این مورد به پیشنهاد شد قبول کردم بدون اینکه فکر کنم.

    و الان خدارو شکر از دوازده ساعتی که اینجا هستم به جرعت میتونم بگم که هشت ساعت وقت کاملا آزاد دارم.

    اوایل که میومدم اینجا ذهنم دائما میگفت نه این چه کاری به درد نمیخوره و….ولی من هدایت شدم به فایل لایو 14 و متن فوقالعاده اون فایل که حجت رو برام تمام کرد.

    الان ورودی مالیو اوکی کردم.

    و الان چند وقتی میشه که مغزمو ریختم توی یه کاسه و دارم روشه کار میکنم که چرا انقدر من عاشق دنبال نکردن اهدافمم.

    چندین باگ بزرگ و اساسی در عزت نفسم پیدا کردم.

    چندین ترمز در مورد خداوند پیدا کردم.

    و دارم روشون کار میکنم.

    در مورد ترمز هایی که در مورد خداون دارم باید بگم که ایده‌ای بهم گفته شده که برو و کتاب چگونه فکر خداوند بخوانیم بخون و یکبار خوندمش(راستی استاد چند روز پیش خداون منو از یک آسیب جسمی بسیار جدی نجات داد و من این موضوع رو نشانه‌ای قرار دادم مبنی بر اینکه خدا حواسش بهم هست)

    استاد الان به خودم میگم که؛فرهاد مهمترین کاری که باید بکنی اینه که اصل‌ رو از فرع تشخیص بدی و خودتو متعهد کنی به انجامش.

    استاد جان به نظر من تاریخچه سایت عباسمنش به دو قسمت تبدیل شده قسمت اول؛قبل از فایل های الگو های تکرار شونده.

    قسمت دوم:بعد از این فایل ها

    استاد انگار فرکانس سایت بالا رفته.

    خلاصه که(فرهاد جان)یا تغییر کن یا زیر چرخ های جهان له شو

    سپاس از همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1896 روز

    بنام رب وهاب و غفورم

    سلام به تمامی دوستان دوست داشتنی و عزیزم

    روز 86 ام

    استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم برای این دوره عالی که دارین به رایگان در اختیار ما میزارین، تازه با گوش دادن مجدد به ابتدای این فایل و یا به عبارتی مقدمه فایل متوجه شدم که باید از نو این سری فایل ها رو ببینم و بنویسم و قشنگ بیام موشکافی کنم به کمک الله، و از خود خدا می خوام به راحت ترین شیوه کمکم کنه.

    در مورد سوال هم میتونم بیان کنم:

    1) من از شرایطی که نیاز باشه توانایی خودم رو پرزنت کنم برای یک گروهی که حالا خودمم از قبل بصورت 100 درصدی به تواناییم ایمان دارم و ازش با خبرم و خیلی جاها خودم از قبل میدونم که توانایی ای که من تو فلان زمینه دارم از چیزی که این گروه و یا این شغل و ..و انتظار دارن خیلی بیشتره، و حتی با وجود پذیرفته شدن تواناییم تو اون حیطه، از اینکه بخوام خودم رو پرزنت کنم و یا در مورد خودم و توانایی هام حرف بزنم فراری ام، مثلا حتی شده در کاری بودم که همه دارن تحسینم می کنن ولی خودم میخوام یجوری اون جو رو تغییر بدم و با خودم میگم “این وضعیت نمیتونه ادامه دار باشه”، میدونمم که ریشه در عزت نفس و یا اعتماد به نفسم داره. و یا حتی باور کمبود. ولی اینم میدونم که اگر توانایی ای که نیاز هست در مورد کاری که خود بش علاقه دارم و در واقع با تمام وجودم می دونم بدون اینکه به خودم کمترین فشاری بیارم توش عالیم و خودمم دوس دارم، خیلی راحت تر میتونم کاملا و همه جوره خودم پرزنت کنم و هر چه بیشتر توش خوب شم.

    2)از شرایطی وقتی بخوام یک کار جدید رو شروع کنم، با اینکه تمام استپ های مورد نیاز برای شروع رو میدونم ولی خیلی وقفه میندازم تو شروع، و یا حتی همین تغییرات شخصیتی، مثلا من متوجه میشم گاهی که این مسئله در من نیاز به کار داره بصورت خودآگاه انتخاب می کنم که روش کار کنم و بهبودش ببخشم و این سری از فایل های استاد رو باید ببینم و حتی سوالاتی که تو ذهنم باید بشون جواب بدم تا به علیت اون مسئله برسمم همون لحظه تو ذهنم نقش میبندن، ولی من باز یکی دو روز وقفه میندازم، ولی وقتی به صورت ناخودآگاه میرم سمت یک سری فایل های استاد و یا دوره و بعد از گوش دادن می فهمم که این واقعا نیاز من بوده واقعا تعهدی میشنم پاش و گوش میدم مثل دوره دستیابی به آرزوها که هی نشانه برام میومد که گوش بدم بش ولی واقعا نمیتونستم تا اینکه یک هو یک حسی (در واقع هدایت رب وهابم) بعد از 1 ماه بم گفت برو گوش بده، تا گوش دادم فهمیدم من این همه دنبال این حرفا بودم و به بهترین شکل دارم گوش میدم و فیض میبرم، پس به عبارت دیگه ، هر چیزی رو بخوام آگاهانه برم سمتش یک وقفه ای براش ایجاد می کنم، انگار که میدونم اگر الان برم تو دل این قضیه خیلی چیزها فرق می کنه دیگه برام و یجوری از کامفرت زونی که همچینم ازش خوشم نمیاد بیرونم میبره ولی همین عادت کردنه باعث میشه باز وقفه ایجاد کنم، با اینکه میدونم بعد از شنیدن این فایل و یا انجام چنین کارها که بالاخره انجامشون میدم تحت هر شرایطی ولی این وقفه یکی دو روزه و گاها یک ماهه نمیدونم برای چیه؛ حدس میزنم برای این هست که ذهنم علاوه بر اینکه میخواد از من حفاظت کنه، همینطور خیلی سختش می کنه برام، یعنی دقیق یادم میاد چون ذهنم میاد برام پروسه به صلح رسیدن با خود رو سخت می کنه، اونوقت من میام هی به صورت تمرکزی کار کردن رو این قسمت رو به تعویق میندازم، و این چند روز متوجه شدم صرف اینکه این خواسته رو بدون هیچ مقاومتی از خدا خواستم و هیچ راهکار و شیوه ای هم براش مشخص نکردم، دقیقا کارهایی رو انجام دادم که نمایانگر صلح با خودم بود، و وقتی داشتم تو یادداشت های گوشیم می نوشتم به عنوان بهبود نوشتمشون، که مثلا من امروز از خودم و اطرافیانم تعریف و تحسین کردم، با بدن خودم راحت ترم و زیبایی هاش رو بیشتر از همیشه میبینم، حتی توی ذهن خودمم با خودم مهربون تر حرف میزنم، حواسم به خودم هست که با خودم چجوری رفتار کنم، کاری که بم لذت میده انجام میدم، خوردن با تمام حواس میوه و یا نوشین چای، و دیدم خداوند چقدر قشنگ برام مهیاش کرد و هی به من میگفت: “فقط خودتو با خود قبلت مقایسه کن، ببین تو این زمینه چقدر بهتر شدی، ببین چقدر داری راحت با این چیزا نار میای چون خودت برای خودت مهمتری، پس آفرین روی همین چند قلم کارو همیشه انجام بده، کار سختی هم نیست خودتم دیدی، این یعنی به صلح رسیدن با خود”.

    3) مثلا من دوست دارم ازدواج کنم ولی فراری ام از اینکه کسی بخواد بیاد در این مورد با من حرف بزنه، مخصوصا اگر پسری بخواد بیاد ابراز علاقه کنه (تو نوشتن این مورد خیلی مقاومت داشتم و هی ذهنم گولم میزد ولی وقتی تصویر سازی کردم این موقعیت رو فهمیدم دوست دارم این حالت ولی ازش فراری ام و از اتفاق افتادنش منزجر میشم).

    4) موقعیت های خداحافظی کردن برای رفتن به مسافرت چه کسی دیگه چه خودم رو اصلا دوست ندارم حضور داشته باشم اون لحظه

    .

    .

    .

    .

    دوستان عزیزم از خوندن کامنت هاتون خیلی لذت میبرم و یاد می گیرم و از اینکه در این جمع هستم به خودم افتخار می کنم.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3291 روز

    سلام به استاد عزیزم

    استاد من دوست دارم ثروتمند باشم، دوست دارم به زیبایی ها برسم می خوام به موفقیت برسم، مگر می شود با فرار کردن از موقعیت هایی که وجود داره به این خواسته ها رسید من می خواهم موفق شم اما از جمع هایی که احتمال صحبت کردنم هست یجورایی فراری هستم، یعنی تا مجبور نباشم معمولاً حاضر نمیشم و این من رو اذیت می کنه من دوست دارم خداوند هدایتم کنه به سمت زیبایی ها و دیدن جای جای جهان هستی و لذت بردن از زیبایی ها، اما من از تنهایی جایی رفتن فراری هستم، بیرون، مهمونی حتما باید با خانواده باشم!

    دوست دارم غذاهای جدید رو امتحان کنم، طعمشون رو امتحان کنم. اما از این که برم رستورانی یا کافی شاپی و بخوام غذایی که تا حالا امتحان نکردم رو سفارش بدم فراری هستم، آخه چطوری سفارش میدن؟! اگه تلفظش رو اشتباه بگم چی؟ اصلاً طرز سفارش این غذا یا این خوردنی که برای من تازه هست چطوری؟!!!

    من دوست دارم در مجالس مجلل و لوکس باشم و لذت ببرم. اما اما آیا کسی کنارم خواهد آمد اگر تنها باشم چی؟ اگه یک گوشه بمونم و نتونم با کسی ارتباط بگیرم چی؟ من از این موقعیت فراری هستم. دوست دارم رابطه ای سالم و بدون وابستگی و سرشار از عشق داشته باشم، در کنار هم از زندگی لذت ببریم و هم مدار باشیم و باهم ساعت ها صحبت کنیم حرف های خوب بزنیم و … اما اگر اون فردی که مدنظرم هست نباشه چی؟ اگه از تنهایی که الان دارم لذت میبرم و آزادم و هر کاری که دوست دارم برای خودم انجام میدم فاصله بگیرم چی؟ آره من از ارتباط با جنس مخالف فراری هستم و به همین خاطره که هیچ رابطه ای نداشتم.

    دوست دارم با افراد موفق هم کلام بشم، دوست دارم باهاشون کار کنم و… اما اگه بهم بی توجهی بشه چی؟ اگه موقع هم صحبتی باهاشون فقط شنونده باشم چی؟ اگه نتونم من هم نظرم رو بگم چی؟

    من دوست دارم شیدای مستقل و محکم باشم دوست دارم قاطع تصمیم بگیرم دوست دارم به نفسم به خدای درونم اعتماد کنم. دوست دارم عزتمند زندگی کنم، اما از درون، ناخودآگاه من از این موقعیت ها فراری هست. دوست دارم پول دار بشم اما اگه نتونم قاطع تصمیم بگیرم چی؟ به نظرت پول دوست داره بیاد سمت افرادی که هنوز نمیدونن با خودشون چند چند هستند؟

    من دوست دارم مثل استاد باشم من دوست دارم مثل مریم جان با خودم در صلح باشم، من دوست دارم عزت نفس داشته باشم، من می خوام مثل استاد شخصیت قاطع داشته باشم، من می خوام دختر مستقل و قوی و گوش به فرمان خدا باشم من فقط یک بار فرصت زندگی کردن رو دارم و یک بار به من فرصت زیستن در این دنیا داده شده چرا قشنگی ها رو تجربه نکنم چرا مثل استاد پادشاه اقلیم خودم نباشم، چرا نتونم این دیوارهای بتنی محدودیت رو بشکنم!! من دوست دارم توحیدی عمل کنم من دوست دارم توکلم به خدا خیلی زیاد باشه دوست دارم ایمانم به خدا بیشتر باشه، اما وقتی از چنین موقعیت هایی فراری هستم چطور میتونم بگم من به خدا ایمان دارم، در همه این موقعیت هایی که من ازشون فرار می کنم در واقع خودم رو تنها میبینم که فراری هستم من در این موقعیت روی نجوای شیطان ذهنم بیشتر تمرکز میکنم تا صدای خداوند، به قول استاد در جلسه 4 عزت نفس، «در هر موقعیتی در هر شرایط جدید هم نجوای شیطان هست هم صدای الله، فکر نکنید که یک زمانی میرسه که در موقعیت های جدید نجوای ذهن شما رو تشویق به انجام اون کار بکنه هیچ وقت اتفاق نمی افته ما فقط باید بتونیم مهارت شنیدن صدای خدا رو در وجودمون تقویت کنیم»، چقدر این صحبت های استاد بهم انرژی میده، استاد چقدر کلام شما آرامش بخشه چقدر درونم رو آروم میکنه، خالص خالصه، رنگ و بوی خدایی داره، اصلاً خود خداست…

    استاد عزیزم این سلسله سؤالات چقدر باعث شد من از لحاظ فرکانسی ارتقاء پیدا کنم، تا سومین سؤال که مطرح کرده بودید من فقط توی ذهنم به سؤالات پاسخ می دادم و تنبلی می کردم روی کاغذ یا سایت بنویسم، اما وقتی که جلوی نجوای ذهنم رو گرفتم و خودمو مجبور کردم بشینم و بنویسم، نمی دونم چه اتفاقی افتاد ولی قشنگ حس کردم که آرام آرام در وجودم داره یکسری تغییرات رخ میده شاید الان هم دقیقا ندونم چه تغییری ولی احساس میکنم یه چیزهایی درونم جابه جا شده و یه چیزهایی داره تغییر میکنه، توکل به خدای مهربان.

    استاد عزیزم به خاطر این فایل های بی نظیر که برامون منتشر میکنید از شما و مریم جان سپاسگزارم، از خداوند می خوام ظرف وجودم رو گسترده تر کنه تا آگاهی ها رو دریافت کنم و بهتر درک کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1250 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم،مریم جانم و تمام دوستان

    بی نهایت از دوستان عزیزم سپاسگزارم که انقدر صادقانه پاسخ نوشتن

    اصلا نمیدونستم در جواب سوال این فایل چی بنویسم،اما وقتی دیدگاه دوستان رو میخوندم،متوجه میشدم کجاها مشکل دارم

    حالا بریم برای جواب سوال :

    من از حرف زدن در مورد مشکلاتم با خانوادم فراریم

    از حرف زدم در جمع خانواده همسرم فراریم،فک میکنم نکنه چیزی بگم که مورد تمسخر قرار بگیرم،بخاطر همین بیشتر اوقات در جمعشون که هستم ساکتم

    از اینکه با پدرم حرف بزنم فراریم

    از اینکه با همسرم حرف بزنم و خواسته ام رو بگم فراریم،وانتظار دارم خودش بفهمه،اینو وقتی دیدگاه آقا اسدالله رو خوندم،متوجه شدم منم همچین رفتاری دارم

    از دورهمی های خانوم های فامیل فراریم اینو بخاطر کنترل ذهن خودمه،و بیشتر اوقات به شکل های مختلف ردش کردم

    از هم صحبتی با جنس مخالف فراریم،الان بهتر شدم،اما اگر مغازه ای میرفتم که فروشندش اقا بود مخصوصا جوان،راهمو کج میکردم

    از بحث کردن با همسرم فراریم،بخاطر همین حتی اگر حق با من باشه کوتاه میام،تا سریع تموم شه

    از مهمان سر زده فراری بودم اما الان بهتر شدم و راحت میگیرم

    از اینکه از الفاط زیبا استفاده کنم در برابر همسرم فرارم

    از ابراز کردن عشق به خانوادم( مادر پدر خواهر برادر) فراریم،یجورایی خجالت میکشم

    قبلنا از اینکه برای مغازه همسرم لواشک و ترشی درست کنم فراری بودم و کسر شان میدونسم:|

    اما الان خودم میرم میوه میارم لواشک درست میکنم

    ترشی درست میکنم

    لوبیا و هویچ میارم خرد میکنم و میبرم مغازه برام بفروشه

    و….

    به لطف خدا هم درامد خوبی دارم ،هم سرگرمم تا موقعی که هدایت بشم به شغلی که عاشقشم

    قبلنا از اینکه برم مغازه شوهرم طی رو بردارم و مغازه رو جارو بکشم فراری بودم،البته سنمم خیلی کم بود و خیلی خجالتی بودم،اما الان که میرم مغازه همسرم ، جلو مغازه رو جارو میکشم،کمکش میکنم و نگران نگاه آدما نیستم

    از اینکه با تلفن تایم طولانی حرف بزنم فراریم

    و بزرگترین مسئله ای که از روبه رو شدن باهاش فراریم،فرزند دوم هستش:|

    قبلنا اگر کسی حرف از بچه دوم میزد،قاطع میگفتم نهههههه،عمرااااا، و اصلا نمیخواستم با این موضوع روبرو بشم،حتی دلم نمیخاست ببینم دلیلش چیه،

    اما چند وقته واقعا دوست دارم داشتن فرزند دوم رو تجربه کنم،اما بشدت ترس دارم،بشدت ترمز دارم

    قبلنا بهش فکر میکردم دل آشوبه میگرفتم،

    با خودم میگم نکنه بعد پشیمون بشم و هزار باور مخرب دیگه…

    ممنون میشم اگر دوستان در این مورد راهنماییم کنن

    ممنونم از شمااستاد عزیزم

    هر کجا که هستین در پناه الله مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: