پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و عرض ادب
من همیشه از انجام دادن کار هایی که توی روتیین زندگیم نیست فراری ام کلا انجام دادن کار های جدید و رفتن به جاهای جدید اذیتم میکنه مثلا الان میخوام کار جدید خودمو شروع کنم اما همش به یک بهونه ای عقب میندازمش و اینکه از بحث های جدی خانوادگی هم خیلی ترس دارم
سلام به استاد خوبم و همه دوستانی که در این مسیر کاری برای مردم انجام میدن …
اینجا باید آهنگ فراری منصور پلی بشه …
من قطعا از سخنرانی جلو جمع فراریم این مهمترینش بود …
کلا از کانون توجه بودن فراریم حالا میخاد هرچی باشه …
از گرفتن مسئولیت بزرگ که نکنه نتونم انجام بدم فراریم …
ازینکه به آدمها توضیح بدم و حقمو بگیرم فراریم …
از رو به رو شدن با آدمهای پرو و وقیح فراریم…
ممنونم ازتون …
به نام خدای باران
سلام خدمت استاد بی نظیرم و دوستان گرامی
هدایت امروزم :
در مورد خواسته واضحی هدایت خواستم و جالبه به محض باز شدن فایل یاد الگوی افتادم که قبلا در موارد دیگه ایی به نتیجه رسیدم ، ذوق کردم و شرایط شبیه همون شرایط قبلی رو ایجاد کردم و با احساس خوب منتظر عملی شدن هستم .
خیلی وقت ها پیش، الگوهایی بود که هرچند وقت یکبار تکرار میشد ، مثلا با مامان با ذوق و شوق در مورد کاری صحبت میکردم و وسطاش جوری میشد که نظرمون مخالف میشد و ….
بعدش که میومدم خونه کلی فکر که چرا حالم با مامانم تا انتها خوب نبود….
کم کم خواسته ام مشخص شد و سعی میکردم چه با مامانم و چه دیگران حال خوب تجربه کنم و اگر موضوعی هست که باب میل من نباشه باید تمرکزم از روش بردارم تا کش نیاد و این مهارت کنترل و داشتن حس خوب و ادامه دادنش باعث شد الان یا شروع نشه و یا اگر صحبتی باب میلم نیست از اون مکان و افراد جدا بشم ( حالا شده با بسته شدن در یا یهویی رفتن برای انجام کاری و ….)
به هرصورت که شده جهان منو از مدار اون صحبت ها خارج میکنه.
( با اموزه های استاد عزیزم ، خیلی راحت تر از گذشته شرایط دلخواهمان رو تجربه میکنم ) خداروشاکرم
بشدت این فایل بیادم میاره که چقدر الگوهای تکرارشونده و مایوس کننده زیادی توزندگیم بود که نمیدونستم از کجا نشات میگیره و تو این 4 سال تلاش و یادگیری ، الان الان الان الان
دارم موشکافانه میگردم تا پیدا کنم ولی واقعا خیلی کم شده خیلی خیلی ….
و الان با رفع اونها دنبال بهبود بیشتر هستم تا نتایجم بزرگ و بزرگ تر بشه .
از نظر روابط و مالی بشدت پیشرفت و روبه بالا رفتن رو میبینم و احساس میکنم و شده امید و حال خوب زندگی ام.
خداروشاکرم که اینجا هستم و توان نوشتن و فکر کردن رو دارم .
در پناه خدا ناب ترین هارو تجربه کنید.
با سلام و درود خدمت استاد گرانقدر و تمام اعضا سایت بی نظیر
وقتی این سوال پرسیدن اولی موردی که به ذهنم اومد این بود که من از دیدن دوست صمیمیم فراریم یعنی هر بار دوستم بگه بریم بیرون یا هم ببینیم یه بهونه جور میکنم که نبینمش این موقعیت رو دوست ندارم یعنی دلم براش تنگ میشه دوست دارم ببینمش میگم امروز زنگ میزنم بگم بریم بیرون یا همو ببینیم اما انجامش نمیدم یه چیزای میاد تو ذهنم خیلی قانعم میکنه که اون کار انجام ندم
مورد دیگه که خیلی ازش فراریم افراد جدیدی که باشون اشنا میشم خیلییی بااحتیاط رفتار میکنم یعنی اگه بگه بریم فلان جا من صدبار باید فک کنم که برم نرم اگه اینجور باشه چی اگه اونجور باشع چی؟! یعنی تصمیم گرفتن تو این موقعیت سختترین تصمیمیمه که میتونم بگیرم اگر هم تصمیم بگیرم برم با دلهره و ترسه یه چیز عجیب من فک کردم با یکی از دوستانم اینجور بعد باافراد جدید تری که اشنا شدم دیدم نه کلا اینجورم .
مورد دیگه که ازش فرار میکنم کار های خونه اس هرکاریییی بهم بدن جز کار خونه سختمههه انجامش
مورد بعدی اینکه کار با باکامپیوتر برام ترسناکه در حالی که رشته تحصیلیم میطلبه با کامپیوتر سرکار داشته باشم پروژه هامو میدادم دست دوست برام انجام بده و هربار که یکی برام انجام میده کلی ایراد میگرفتم چیزی نبوده که من دوست دارم یا تصور میکرد برا همین تصمیم گرفتم خودم انجام بدم یه بار خودم انجام دادم چیزی عالی در اومد خیلییی عزت نفسم رفت بالا اما الان مدتیه فاصله گرفتم دوست دارم بازم امتحان کنم
و موردی که خیلیی برام ترسناکه و بشدت ازش فراریم داشتن رابطه عاطفی هست قبلا یک رابطه دوستانه داشتم هیچ حس علاقع نداشتم ولی دچار وابستگی شدم مدام پیام مدام زنگ حرف زدن مث طناب دور گردنم بود خفه ام کرده بود تو اون مدت که بااین فرد صحبت میکردم دچار استرس شدید معده ام عصبی شده بود غذا نمیتونستم بخورم از اون موقعه دیگه تصمییم گرفتم هیچوقتتت هیچگونه ارتباط دوستانه حتی با کسی نداشته باشم که دچار وابستگی نشم همش به خودم گوش زد که هدا رو خودت کار کن عزت نفستو ببر بالا بعد آدم خوب سر راهت قرار میگیرن و چالش دیگه که از برقراری ارتباط عاطفی برام وجود داره اینکه از خانواده ام میترسم سوالای که تو ذهنم میاد اگه وارد رابطه بشم بخوام برم بیرون چی بگم به خانواده ام؟!در حالی که در مواقع عادی میرم بیرون کسی نمیگه کجا میری یا کجا بودی! یا چیز دیگه اگر کسی منو ببینه چی؟! و هزاران سوال این جوری که حتی فکر داشتن رابطه برام خیلی عجیبه و تو ذهنم همیشه خودم رو سینگل میبینم .
از استاد عزیزم سپاس گذارم برای مطرح کردن سوالاتی که ما رو بیشتر با خودمون اشنا کنه تا بتونیم به خودشناسی بیشتر برسیم .
سپاس فراوان از خداوند که من را به این فایل فوقالعاده هدایت کرد.
در پناه الله شاد سلامت باشید.
سلام به همه دوستان (◍•ᴗ•◍)
از چه موقعیت هایی همیشه فراریم ؟؟ 乁( . ര ʖ̯ ര . )ㄏ
خوب از اینکه بخوام تصمیمی بگیرم و خانواده مخافت کنن بشدت میترسم. چون رفتارشون بامن خیلی بد میشه و می خوان تهدیدم کنن.
کلا اوضاع خیلی بد میشه.
الان خدارو شکر اوضاع خیلی خیلی بهتره . واقعا تونستم ذهنمو کنترل کنم .
یه مثالش دانشگاه رفتنم بود. می خواستم تصمیم بگیرم که دانشگاه اصلا برم یا نه؟
و میترسیدم تصمیمی مخالف خانواده بگیرم. البته خانوادم هم باورشون این بود که شما نباید تصمیم بگیرید.
به هر حال هیچکدوم این شرایط منو محدود نکرد . من الان ازادم .
در باره دانشگاه اومدم نوشتم که میخوام برم یا نه.
چون تمام مشکلم این بود نمیدونستم خودم چی میخوام . چون حتی همین خانواده چند بار اومدن ازم پرسیدن درباره دانشگاه. من اصلا نمیدونستم جز مخالفت با اونا چی میخوام. اومدم نوشتم بیبینم چی میخوام.
مثلا نوشتم از مواد درسیش خوشم میاد . اینده شغلیش مدنظرم نیست. به سربازی فک کردم . و چیزای دیگه.
تصمیم گرفتم برم چون شرایطی رو برام بوجود میاره که بهم زمان میده تا رو بیزنس نوپام زمان بزارم . بعد که نتایجم بیاد خیلی راحت تر و جدی تر میتونم درباره ادامه دانشگاه یا ادامه حرفه ام حرف بزنم.
کلا تصمیم گرفتم برم بخاطر منافع خیلی زیادی که داره برام. الان بدون نیاز با بحث با کسی راحت رو حرفه ام زمان میزارم . و تا الانم خیلی پیشرفت کردم.
کلا از اینکه تحت کنترل خانواده باشم و با باور های دیگران بخوام زندگی کنم بشدت میترسم . و همین باعث شده بود نخوام اصلا تصمیمی بگیرم که خانواده مخالفت کنن.
اما الان همه چی تغییر کرده . کلی اتفاق خوب و بد افتاد که نتیجش این شد که من الان صد لول مستقل ترم و اصلا انگار همه فهمیدن که من میتونم برا خودم تصمیم بگیرم . شرایطم خیلی بهتر شده.
خدارو شکر. حتی امروز عمم گفت دانشگاه قبول شدی خودم برات یه اپارتمان اجاره میکنم.
من اصلا منتظر نیستم کسی بزام همچین کاری بکنه . ولی همین که بحثش اومد . یعنی یه نشونه. یعنی الان به ازادی من اهمیت داده میشه . دور و برم خیلی تغییر کرده. حتی به شوخی خیلی راحت بحث ازدواج من هم وسط کشیده میشه.
اینا همه چیزایی که که اگه تا همین هفته پیش میگفتم همه خیلی بد نگام میکردن . خونه؟ زندگی ؟ برا چیته؟
ولی الان نه. قبلا که میخواستم به استقلال مالی برسم جلومو گرفتن . نمیدونم چه برداشتی کردن. کلا مخالف پول دراوردن من بودن .البته رفتار من هم همیشه بد بود.
الان که درباره بیزنسم به پدرم گفتم خیلی مشتاق بود. مطمعنم عاشق اینه که بیبینه پسرش کاری رو میکنه که دوس داره.
خدارو شکر الان ازادم . خودم تصمیم میگیرم. چند روز دیگه هم میرم دانشگاه. مطمعنم بنفعمه. چون بوضوح نشانه هایی از خداوند دیدم .
جلو میرم با خیال راحت چون مطمعنم خدا همیشه بهترین راه رو بهم نشون میده. سکان رو میدم دست خودش
همتونو دوس دارم فعلا (◍•ᴗ•◍)
راستش الان فقط از رانندگی یاد گرفتن فراری هستم و اصلا دنبال یادگیریش نمیرم
ی گاهی از آشپزی کردن فراری ام
توی جمع های رسمی بودن
و کارهای اداری کردن
قبلا یادمه از کارای خونه و اشپزی به شدت فراری بودم جوری که کسی کاری بهم نمی سپرد
ولی الان انجامشون میدم به بهترین شکل
قبلا از درس و کتابای علمی فراری بودم الان خیلی بهتر شدم و مشتاق یادگیری ام
سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
من به شدت از انجام کارهای کامپیوتری و کار با گوشی که یک کم پیچیدگی داشته باشد فراری ام، یک دوست عزیزی همیشه این مدل کارهای منو انجام میداد و هر چه ایشون بیشتر به من لطف داشت من عزت نفسم پایین تر میآمد و فراری تر بودم حین انجام یک چنین کارهایی باید یکی منو میدید که چه استرسی دارم وذهنم خسته میشد شاید به علت این باور بود که کارهای کامپیوتری برای من سخته ومن درکم پایین است خلاصه که یک روز کارکامپیوتری باید داشتم وانجامش خیلی برام ضروری بود دوست عزیزم هم نبود تصمیم گرفتم خودم انجام بدم گرچه کار یک دقیقه ای را دو روز انجام دادم اما از اینکه موفق شدم خوشحال بودم از آن روز به بعد تصمیم گرفتم چنین کارهایی را خودم انجام بدم هر چند برام سخته اما دارم موفق میشم
از برقراری روابط عاطفی با جنس مخالف به شدت فراری ام و شاید به علت باورهای بدی که از افراد گرفتم یا اینکه فکر میکنم نمیدونم چطور باید رفتار کنم فراری هستم
از وارد رابطه صمیمی شدن با دوستانی که وارد مسائل شخصی و خانوادگی ام شوند و یا اینکه منو وارد مسائل شخصی خودشان کنند فراری آم شاید علت این باشه که مواردی دیدم چه رابطه های دوستانه ای به همین علت به قهر و درگیری ختم شده در کل از اینکه ذهنم درگیر مسائل زندگی،دیگران شودیا دیگران را درگیر زندگی خودم کنم به شدت فراری ام
از این نوع روابط دوستانه ای که میخواند شب روز با هم باشند حتما با هم باید بیرون برند مثل هم لباس بپوشند در کل رابطه ای که تمام وقت منو به خودش اختصاص بده و آزادی و استقلال منو بگیره فراری ام
ممنونم استاد خوبم
سلام به استاد عزیز و دوستان همفرکانسی خودم.
سوال : چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
پاسخ: استاد من همیشه از دو تا موضوع فراری هستم یا به اصطلاح در حال فرار هستم.
1- حضور در مهمانی های خانوادگی با هر مناسبتی. در مهمانی های دوستانه یا افراد غریبه معمولا شرکت میکنم اما در فامیل و خانواده خیر.
2- تصمیم گیری سریع برای کارهای یهویی مثلا مسافرت یهویی، یا خرید یهویی که موضوع مورد خریذ هزینه ریادی داره مثل ماشین، گوشی موبایل و … حتما باید قبلش کلی فکر کنم و بعد تصمیم بگیرم .
3- ورود به رابطه عاطفی با تمام وجودم و تمام احساسم
سلام استاد عشق من واقعا راجب این موضوع زیاد فک کردم دقیقا سوالی که پرسیدن من هم خیلی چیزها برام تکرار میشه خیلی فکرم رو مشغول کرده بود و امروز واقعا تیکم خورد
من خیلی دوس دارم به روابط دیگران کمک کنم و یک جور لذت برام برا همین حس میکنم ادمهایی این مدلی زیاد دورم هستن ولی. استاد من هنوز کامل نمیدونم چژوری باور هام تغییر بدم مغزم هنگه به نظر شما من باید چکار کنم الان هم توانایی خرید دوره. ندارم
سلام استاد عشق من واقعا راجب این موضوع زیاد فک کردم دقیقا سوالی که پرسیدن من هم خیلی چیزها برام تکرار میشه خیلی فکرم رو مشغول کرده بود و امروز واقعا تیکم خورد
من خیلی دوس دارم به روابط دیگران کمک کنم و یک جور لذت برام برا همین حس میکنم ادمهایی این مدلی زیاد دورم هستن ولی. استاد من هنوز کامل نمیدونم چژوری باور هام تغییر بدم مغزم هنگه