پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده مهربان
استاد سلام سلام به خاله مریم عزیزم
استاد در جواب به این سوال
اینکه که من از کنترل شدن فراری هستم اینکه مثلا مادرم میخوام برم جای مسافرت یا هر جای دیگه هی از من سوال میکنه فراری هستم از این سوالات میگم مادر من اصلا سوال نکن من به هیچ عنوان کجا میرم چه کاری انجام میدم من که 10 سالم نیست من 34 سال سن دارم از کنترل شدن خیای خیلی فراری هستم
بعدی رفتن خونه فامیل ها 99 درصد خونه فامیل رفتن نشستن بحث های الکی بیخودی پشت ابن اون صحبت کردن یک فضای اصلا از کودکی نمیدونم چرا کلا اینجوری دوست نداشتم یا مهمان زورکی ساعت 12شب است دینگ دینگ بله سلام دایی جان بیداری بله دایی اومدم شب نشینی حالا مگه من جرات میکنم حرف بزن مادرم میزنه از وسط دو نصفم میکنه بعد تا مدت ها از شام من تحریم میکنه چون یک وقت به داداش جونش زیر چشمی نگاه کردم داستانی استاد بخاطر همین کلا نمیرم و فراری هستم یکبار هم سر یک مسأله با داییم بحثم شد قشنگ من تحریم کرد بعد آخرسر هم گروه پنج به علاوه یک آوردم تا آشتی کرد پنج نفر داداشم و خواهرم بودن
بعدی آهنگ غمگین است یعنی. یکی آهنگ غمگین میزاره میخوام دربرم از اونجا باعث ناراحتی خیای از دوستان خیلی ها شده ابن مسأله اما من میدونم چه اثر مخربی داره این آهنگ غمگین من 13 سال پیش آهنگ داریوش گوش میدادم بعد یعنی هر بیعت شعرش حفظ بودم بعد یک آدمی بودم ناراحت غمگین نمیدونی داغون داغون بعد یادم هر کسی من میدید میگفت تو چرا غمگین هستی بعد یادم یک کتابی خوندم در مورد روانپزشکی دقیقا یادم نیست چی بود کتاب بود مستند بود بعد آنقدر درباره اثرات مخرب موسیقی غمگین فضای غمگین خلاصه نمیدونم چه اتفاقی افتاد ترسیدم اون حرف ها شوک قوی بهم وارد کرد خلاصه از اون موقع فقط آهنگ شاد فقط آهنگ شاد
از حس ترحم متنفر هستم مثلا مریض بشم با شرایط پیش بیاد جسم خراش برداره یا یک بیماری داشته باشم و بیان بگن چی شده مخصوصا مادرم رنگ بزنه به همه عالم آدم بگه مثلا حسن مریض شد ابن مشکل پیش اومده براش و کلا کسی زنگ بزنه بگه حالت چطور به عنوان ابن که من مریض باشم حال من بپرسه جواب نمیدوم مگر اینکه بزرگتر از من باشه قابل احترام باشه مثل عمو دایی ولی الان بعد از این سالها دیگه همه اخلاق من میداند خیلی دیگه رنگ نمیزند چون فراری هستم از اینکه کسی بخواد من به عنوان یک بیمار نگاه کنه بعد با احساس ترحم که همیشه هم ابن کلمه میگن روله روله حالت خوب من میگم عالی هستم
بعدی رفتن به مراسم تشییع پیکر نمیدونم مراسم مذهبی یا از این دست ابنا دیگه فراری که هیچ اصلا من الان شاید بیست سال نرفتم فقط اون های که مجبور بودم مثلا بردارم که چهار سال پیش فوت کرد و اگر نه اصلا
از بدهکاری فراری هستم از بدهی از اینکه به کسی بدهی داشته باشم
از منتظر بودن فراری هستم مثلا منتظر کسی یا چیزی باشم
از بد قولی فراری هستم آدم بد قول
از دورغ گویی بدونم طرف دروغ هست به هر دلیلی
از بی پول شدن حسابم خالی شدن
از اینکه کارم پیش نره هر کاری بکنم اما بازم کارم پیش نره
سلام استاد چندتا الگو های تکرار شونده در سایت قرار دادید و هرکدوم اسمهایی دارن روابط..فرار…چالش…خواب و…. خواستم بگم همشون یک فایل هستند فقط اسمشون فرق داره وهمشون 1فایل به اشتباه تکرار شدند.خواستم یه فکری براشون بکنید.متشکرم
سلام دوست عزیز
مطلب رو نگرفتی اگر فایل اول رو به دقت گوش کرده باشید استاد خودشون میفرمایند این مقدمه تو همه فایلها تکرار میشه فقط موضوع فایلها متفاوت است که شما اگر الگوی تکرار شونده ای در خصوص آن موضوع دارید به خود شناسی برسید وعلت رو پیدا کنید
چون دستم اشتباها خورد بهت 5 امتیاز دادم برات کامنت گذاشتم تا متوجه عمق مطلب بشید
یا حق
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به همه ی شما عزیزان
داشتم فکر می کردم که من از چه چیزایی فراری هستم.
اولش فکر کردم جز یکی دو مورد که خودم می دونم قضیه ش چیه، چیز خاصی نیست. ولی هست.
یک اینکه از اینکه وارد یه رابطه ی جدی بشم، فراری ام. روابط اجتماعی زیادی برقرار می کنم، و خیلی هم توی روابطم مورد احترام و تحسینم اما وقتی قضیه رابطه ی جدی می شه الفرار. بهب بهانه های مختلف فرار می کنم.
چون می گم من هنوز روی لیاقتم خوب کار نکردم. چون ترس از پس زده شدن توی وجودم هست به صورت ناخودآگاه در حالی که هر کسی با من بوده، خیلی مشتاق بوده که جدی بیاد جلو و حتی داشتم اما اینو دارم متأسفانه.
از روبرو شدن با ترس هام فرار می کنم. همین ترس جدی وارد رابطه ی عاشقانه شدن.
از روبرو شدن با برخی باورهای مخربم که زدم زیر مبل فرار می کنم. مثلا میام اون سوالات خفن فایلارو می نویسم، ولی تا می خوام قلم بردارم بنویسم، سر از آشپزخونه درمیارم.
یا سر از آینه در میارم. دو خط می نویسم و الفرار.
بعد که میام دوباره بشینم پشت میز، اون موضوعی که پیداش کرده بودم دوباره ناپدید می شه.
یه جورایی از پیدا کردن الگوهام فرار می کنم جدی.
یا تا چند وقت پیش صحبت از یه وسیله ای بود که من باید برای اتاقم بخرم که احساس راحتی بیشتری کنم، لذت بیشتری ببرم و.. . خواهرم می گفت خب این وسیله واجبه و باید یکی بخری در نهایت. اما من با بهانه ی اینکه جا ندارم و حوصله وسیله جدیدو ندارم و به این حالت همیشگی عادت کردمو و…. فرار می کردم وقتی روی احساس لیاقت داشتم کار می کردم، اصلا ناخودآگاه، واقعا ناخودآگاه گفتم اولین وسیله ای که باید برای اتاقم بخرم همینه. این باید حل بشه قضیه ش.
یا من از صحبت کردن با یکی از اعضاء خانواده م فرار می کنم
چون اخبار زیاد می بینه و تا می خوام بیام حتی یه جمله بگم از کمبود می گه، از گرونی و کمبود و بدبختی های مردم و….. و من به شدت ازش فراری ام.
حتی جدیدا از بودن توی روابطی که دو طرف با هم بحث می کنن هم فراری ام. می دونم به من مربوط نیست ولی به شدت احساسم بد می شه و با خودم می گم دیدن این رابطه ها یا حتی بودن با همچین آدمایی القا می کنه که رابطه همینه. باید بحث باشه و… . بنابراین فراری شدم جدیدا.
سعی می کنم وقتی با من تماس می گیرن در دسترس نباشم یه طوری.
از صحبت کردن توی جمع فراری نیستم زیاد. یعنی خیلی واضح نیست. چون من راحت صحبت می کنم، راحت نظرمو می دم، راحت حرف می زنم اما از یهو وارد شدن به یه جمع دوستانه ی پسر و دختر که به تعداد زیادی باید یهو سلام و احوال پرسی کنم و باهاشون چشم تو چشم بشم فرار ام کمی اما گاهی خودمو مجبور می کنم که بدون ترس انجامش بدم.
اوه
چه باگایی داره می زنه بیروناااااا. بذارین بگم قضیه چیه. من از روبرو شدن با آدمایی که حس می کنم به من علاقه دارن و می خوان به من نزدیک تر بشه رابطه شون فرار می کنم وگرنه اگه جمع خانوادگی باشه که بدونم هیچ نگاه این شکلی نیست، من راحت و با اعتماد بنفس وارد می شم و بلند بلندم حرف می زنم. یا اگر اون شخص یه آدم با ظاهر بسیار عالی و موقعیت بسیار عالی باشه دیگه هیچی. کلا به یه بهانه ای اصلا نمی رم سر قرار. (یه وقتایی دوستانم یا کسی که منو موفق می دونه، من توی وجودم خودمو موفق نمی دونم در حالی که بارها بهم گفتن تو همین حالاشم موفقی).
من اهل آرایش نیستم. اکثر اوقات فقط یه رژ بسیار کمرنگ برای بی روح بنظر نرسیدن می زنم.
وقتایی که یه آرایش کاملتر دارم، از روبرو شدن با بقیه مثلا جنس مخالف فرار می کنم
می گم الآن خیلی توی چشم هستم و از اینکه کسی خیره نگام کنه، یا بهم زل بزنه فرار می کنم. و اینکه من خودمو زیبا می دونم. زیبا هستم، با خودم می گم این آرایشه خیلی منو تو چشم می بره بخصوص وقتی رژ می زنم احساسم بدتره تا کلا آرایش. (فکــــر می کنم من از اون ور بوم افتادم).
حتی از اینکه یه جنس مخالف بخواد از زیبایی من بگه، فرار می کنم. انگار یه حس بدی بهم دست می ده که نگاهش پاک نیست. باورتون می شه الآن دارم به این باورا پی می برم؟؟
یا خود خـــــــداااااا
(اوه اینارو کجا قایم کرده بودم توی وجودممممم. داره می زنه بیرون از ذهنممممممم).
دارم فکر می کنم بخاطر باورهای مذهبی ای هست که از قبل توی وجودم داشتم. من اصلا مذهبی نیستم الآن، اصلا. ولی قبلا 180درجه متفاوت بودم با چیزی که الآن هستم و صحبت های زیادی از ادمای مذهبی تر گوش دادم یا کتاب های زیادی درباره ی گناه و عذاب جهنم و… خوندم.
ولی خداروشکرررر خیلی روش کار کردم که الآن 180 درجه متفاوتم
اما شاید یکی از دلایل فرار من از رابطه، یکیش به همین دلیل باشه که من اول با خودم توی این موضوع راحت نیستم.
مثل تغییر عکس پروفایلم با موهای باز.
گذاشتن عکس خودم توی پیج کاریم با موهای باز و..
ولی باورها ریشه ای ترن به قول استاد جان.
از وقتی دارم روی الگوهای تکراری توی درامدم کار می کنم، می بینم که می تونم یه سری باورهارو درست کنما یا بیام بنویسمشون اما یه ترس، یه حسی باعث می شه از واضح نوشتن و روبرو شدن باهاش فرار کنم.
فرار از باشگاه رفتن. من از باشگاه ها فراری ام به دو دلیل یا بهانه. یک اینکه اکثر باشگاههای زنانه توی شهر ما، توی یه زیر زمین بنا شدن یا به شدت فضای بسته ای دارن
دو از ورزش ب دستگاهها فرار می کنم در حالی که می دونم خیلی برام لازمه. با این بهانه که من کار سخت دوست ندارم
و همین یه بهانه باعث شده یه سری کارهایی که کارمو جلو می بره رو به تعویق بندازم و بگم نه اون مسیر مسیر راحتی نیست در حالی که من می بینم که واقعا نسبت به روش خودم خیلی راحت تر و کارآ تر و حتی گسترده تره…. پس باگش پیدا شد.
از اینکه یه کاری رو قبل از موعدش انجام بدم فرار می کنم (این موضوع خداروشکر کمرنگ شده ولی هنوز دارمش).
حالا یه سری ترسها بوده که واردشون شدما مثل ترس از تاریکی، ترس از شب به قبرستون رفتن و آگهی بازرگانی و رانندگی و ترس حرف زدن توی جمع، ترس از حرف مردم مثلا بخاطر کشف حجاب یا لباس کوتاه تر و… ولی چیزایی که بالا گفتم اونقدر پاشنه آشیل سفت و سختی بودن که از حل کردنشون فرار کردمـ.
مثلا از اینکه دفتر بذارم جلو و باگ هامو بنویسم گاهی فرار می کنم. چون یه سری چیزا هستن که ناخوداگاه انگار دوست ندارم باهاشون روبرو بشم. مثلااا بحث لیاقت توی کسب و کار.
از تعریف زیاد از کارم فرار می کنم.
از تعریف زیاد از خودم فرار می کنم.
یه چیز دیگه هم بگم، من از حرف زدن با خودم یا با خدا فرار می کنم. آررررررره.
آررررره من یه سری باورهای مثلا احساس گناه دارم که از درست کردنش فرار می کنم.
من از دوست داشتن بی قید و شرط خودمم فرار می کنم همیشه ی همیشه دنبال یه بهانه م برای دوست داشتن خودم.
برای اینکه باور کنم ارزشمندم پیش خدا.
من از اصلا کردن اینا فرار می کنم. جدی هاااااااا.
اینو الآن فهمیدم. همین الآن. همین لحظه ):):):
تا همینا فعلا به ذهنم رسید.
سپاسگزارم استاد جان و خانم شایسته عزیز
و دوستان عزیزم
یا رب
سلام بر بانوی پر فضیلت
خب باید از خودتون بپرسید دلیل فرار چیه؟
جوابشم که دادید: بله « ترس ها»
حالا دلیل ترس ها چی اند؟
جواب : نا آگاهی از شرایط و موقعیت
بزارید مثالی بزنم : شما از بودن در یک جنگل تاریک میترسید به دو دلیل: 1- چون نمیدونید تو تاریکی چه اتفاقی می افته چون چیزی رو نمیبینید 2- چون این آگاهی غلط رو دارید که در شب موجودات خطرناکی به راه میافتند که شکار کنند
خب وقتی در همون موقعیت آتش روشن میکنید و همه جا رو میبینید ترس خیلی کمتر میشه به دو دلیل
1- میبینید که هیچ خبری نیست
2- دلتون به حرارت اون آتش و بازدارندگیش گرمه (به عنوان یک سلاح)
و روز که بشه بیشتر میبینید و کمتر میترسید
در این مثال نور روز یا آتش همون آگاهیه و تاریکی و نجواهای ذهنی هم که همون جهل و نا آشنایی با قوانین این عالمه
و تقریباً دلیل تمام ترس ها همین دو عامله
اما یک قدرتی در پشت نور و آگاهی وجود داره که اون ذات باری تعالی ست
وقتی باور داریم که در پناه و در آغوش گرم و مهربان او هستیم
وقتی بهش اعتماد میکنیم
وقتی باورش داریم که منبع و مرجع و منشاء تمام هستی اونه
وقتی آگاه میشیم که هیچ چیز ترسناک تر از جهل نیست و وقتی باور کنیم که خدا چندفرشته رو نگهبان ما قرار داده تا مارو حفظ کنند از شر هر انس و جنی
واقعا از چی باید ترسید؟
وقتی یاد بگیریم که نظر دیگران هیچ نقشی در زندگی ما نداره
وقتی بفهمی تو فقط تو در مرکز این عالم ایستادی و تو خود خدای خودی
و خالق تمام خواسته هات
آیا بعدش مهمه که چی اتفاقی بیفته؟
وقتی انتخاب همسر آینده تو با تمام وجود به خدا بسپاری (درست مثل من که بسیار زندگی عاشقانه ای دارم)
و بهش اعتماد کنی و از سر راهش بری کنار و فقط آرام باشی تا ببینی برات چه شاهکاری میکنه
پر شو از این فضیلت ها و اعتماد کن به خدای قادرت
باشد تا رستگار شوی(ان شاءالله )
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به شما دوست عزیز
فقط و فقط می تونم بگم صمیمانه سپاسگزارم به خاطر پاسخ فوق العاده تون.
خداروشکـــــر می کنم بخاطر داشتن دوستان فوق العاده ای مثل شما.
خیلی حس خوب و دلگرم کننده ای داد
بله باید بشینم واقعا با خودم روراست بشم و اینو جدی حلش کنم و بقول شما واقعا از سر راه خدا کنار برم.
سپاسگزارم
و خداروشکررر می کنم بخاطر رابطه ی عاشقانه و زیبایی که دارین.
خوشبخت، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در هر دو جهان باشید دوست عزیز.
یا رب
سلام بر استاد عزیز و مریم بانوی شایسته
و سلام بردوستان خوب و همراهم
دلم نمیخواست این دردهامو دوباره یادآوری کنم اما احساس می کنم لازمه تا هم درس برای دوستان باشه و هم عبرتی دوباره برای خودم
«وَ لاَ یمکنُ الفِرَارُ مِن حُکومتک»
مگر فرار از ملک و حکومت تو ممکنه؟
به کجا فرار کنم وقتی آغوش تو امن ترین جای دنیاست
از چه چیزی فرار کنم وقتی برگی از درخت نمی افته جز به اذن تو
نگران چه چیزی باشم وقتی همه چیز از تو و جانب توست
من تمام عمر در حال فرار بودم
فرار از بدهی و زنگ تلفن طلبکاران
فرار از سرزنش های خانواده و نفس سرزنشگرم
فرار از غم ها و نا امیدی ها و شکست های پی در پی
و هر بار از هرچیزی فرار کردم بیشتر اسیر شدم و درگیر مشکلات بزرگتر
همون قصه تکراری از چاله در اومدن و به چاه افتادن
اعتماد به نفس صفر و از هرجمعی فراری
دلم نمیخواد از خوندن کامنتم حالتونو بد کنم اما به تنگ اومدم از این همه تنگنا و فرارهای دائمی که به عزلت و گوشه نشینی ختم شد
استاد عزیزم کاش زودتر شمارو یافته بودم تا بفهمم که شرک با من چه کرده
کاش اون دیدگاه توحیدی تونو زودتر درک میکردم.
کاش این چله توحیدی رو زودتر بر می داشتم
کاش بجای فرار به همون خدایی که الان در آغوشش هستم زودتر پناه میبردم (بجای پناه بردن به دارو های آرام بخش که هرگز آرام بخش نبودند)
چه کررررد این ذهن با من
چه کررررد این شیطان با عزت نفسم
در پست ترین حالت ممکن از شرایط یک انسان زندگی کردن سزای کسیه که هرگز سرشو بالا نکرد تا ببینه اون نمازهاش برای کیه؟ اون سجده هاش به خاک کدوم مُلک و کدوم مالکه؟
تسلیم هر شرایطی بودم الا شرط تقوا (کنترل ذهن و نفس)
همیشه میگفتم خدایا مگر نمیگی
«فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا
إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا»
پس قطعا با هر سختى آسانى است
پس به درستى که با دشوارى آسانى است
پس کی؟ چه زمانی؟
خیلی دیر فهمیدم اما فهمیدم دیر فهمیدن از نفهم مردن بهتره
(و البته از استادم آموختم که نگران زمان بودن هم نجوای شیطان و ذهنه)
و اتفاق افتاد وقتی در قدم اول دوره 12 قدم استادم به من آموخت که این ذهن لعنتی رو باید کنترل کرد و یادم داد چجوری
از خوندن کامنت بچهها ودوستان همکلاسی و هم فرکانسی فهمیدم توحیدی زندگی کردن چجوریه
بودن تو این حال و هوا و تو این فضای روحانی و وقت گذروندن با عزیزانی که همه شون به نوعی رنگ و بوی خدارو دارند واقعا حال منو دگرگون کرد.
استادجان چه کررررردی با من؟
از یک موجود زبون و داغون تبدیل شدم به انسانی که لذت انسان بودنو داره به معنای واقعی تجربه میکنه
من تمام عمر به دنبال آرامش بودم و دقیقا داشتم با اعمال و رفتارم آرامشم رو نابود میکردم
دلم لک میزد که یه شب سرمو آروم بزارم و مثل یک آدم بخوابم
مثل یک بچه در آغوش پر مهر مادر
خدایا چجوری شکرتو بگم وقتی هدایت خواستم و تو هدایتم کردی
و چه هدایتی و چه راه نجات محشری
این آرامش اکنون حاصل یک دانه خردل اعتماد به خداونده
و چه مسیر لذت بخشی و چه راهنمای خردمندی
چه استاد متواضع و بزرگواری و چه الگوی بینظیری خدا به من هدیه کرد
« من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق »
چگونه سپاسگزار نباشم از راهنمایان مسیر پربرکتم
!فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ
پس [ای انس و جن!] کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟
شاید درآمد 60 میلیون در ماه (البته فعلاً) زیاد نباشه
اما مهم اینه که من گنجی رو یافتم که بی پایان و بی حسابه
همون روزی به غیر الحساب
بهای آرامش به وسعت بهشته
براتون آرامشی پایدار آرزومندم
و سپاسگزارم از خداوند مهربانم برای این هدایت و برکت و نعمت و احساس لیاقت
باشد تا رستگار شویم (ان شاءالله)
باسلام خدمت استاد گرامی ، خانم شایسته عزیز و دوستان همفرکانسی ام
من معمولا تو اداره در مقابل خواسته ها و دستورات غیر منطقی مدیر دو رده بالاترم هیچ مقاومتی نشون نمیدم و شدیدا از مقابله و بحث کردن در برابر ایشان فرار میکنم و یادم نمیاد باهاش بحث کنم ، دلیل فرار من از بحث کردن هم اینه که اختلاف شدید در سطح شخصیت و فرکانس بین من و اون وجود داره مثلا مدیرمون شدیدا شرک داره یا اینکه احساس لیاقت نداره و اینکه اصلا آرامش درونی نداره و هیچکس بهش ارزش قایل نمیشه و چندین اشکال دیگه ، و لذا من به این دلایل حاضر نیستم باهاش بحث کنم یا راهنماییش بکنم و همیشه از این موقعیت به شدت فراری هستم
چون به قول استاد عباسمنش ، در مورد آموزه های استاد نباید با کسی صحبت کنم ،
و خودم از این وضعیت راضی هستم چون در نهایت این شرایط به من لطمه ای نمیزنه ، چون سعی میکنم فقط به نکات مثبت اون دستورات و شرایط نگاه بکنم و از اون شرایط و تضادهایی که برام به وجود میاد ، به عنوان بستر رشد و ارتقا خودم استفاده میکنم و سعی در بهبود خودم دارم و اکثرا هم در نهایت نتیجه مورد دلخواهم رو ایجاد میکنم
در پایان از استاد و خانم شایسته و تیم حرفه ای شون تشکر میکنم بابت این آگاهی های ناب و عمیقی که در اختیارمون قرار میدن
به نام خداى مهربان و هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستان هم فرکانسى عزیز
سوال :چه شرایط و موقعیت هایى هست که از مواجه شدن با آنها فرار مى کنید ؟
موقع گوش کردن به توضیحات این فایل یاد روزایى افتادم که از خیلى چیزا فرارى بودم ، از صحبت کردن تو جمع ، از نظر دادن ، از مهمانى رفتن ، از رفتن بجاى شلوغ ، از هم صحبتى با آدم هایى که اولین بار بود میدیدمشون ، از رقصیدن توى جمع که اینها همه بخاطر عدم عزت نفس و اعتماد بنفسم بود و به لطف دوره عزت نفس تونستم کمى بهتر از قبل بشم ، در حدى که خودم در صحبت کردن پیش قدم میشم ، خودم درخواست میکنم کسى که بقیه رو جلو میفرستاد و پشت بقیه قائم میشد. موقع معرفى ، فرار میکردم و از دوستم مى خواستم من رو معرفى کنه ولى الان فرق نمیکنه تو چه جمعى هستم خودم حرف میزنم ، تو جلسات کارى اگر نظرى مى خواستن سکوت مى کردم ، مى دونستم چى باید بگم ولى چون مى ترسیدم تایید نشم یا بقیه با نظرم مخالف باشن سکوت مى کردم ، ولى الان نظر میدم حتى اگر تپق بزنم اصلا مهم نیست و لبخند میزنم ، گرچه خیلى جاها هنوز جاى کار دارم ، در رابطه با طرف مقابل از حرف زدن در مورد مسائل و خواسته هام فرار میکنم چون میگفتم خودش باید بفهمه یا براساس قانون بدون حرف زدن باید همه چیز درست پیش بره نیاز نیست حرف بزنم و گاهى چون دنبال تایید گرفتن بودم و براى خودم ارزش قائل نبودم .
-یک چیز دیگه که ازش فرار میکنم و البته کمى بهتر شدم ، فرار از پذیرش مسئولیت در کارم هستم ، شاید بهتر باشه بگم فرار از تصمیم گرفتن ، دقیقا همینه ، همیشه تصمیم گرفتن واسم سخت بوده که برمیگرده به تایید گرفتن و نظر دیگران ، که خدا رو شکر بهتر از قبلم ولى هنوز هم یه جاهایى فرار میکنم .
– از حل مسئله در زمینه روابط که پاشنه آشیلم هست فراریم ، این فراره که از ترس اینکه طرف من رو رها کنه رابطه رو ترک میکنم ، بجاى اینکه از ریشه مشکل رو حل کنم و این ترس از دست دادن و احساس لیاقت و ارزشمندى رو در خودم درست کنم ، فرار میکنم.
– از رانندگى کردن هم فرار میکنم ، به بهانه هاى مختلف سعى میکنن رانندگى نکنم .
با یادآورى تغییرات در زمینه عزت نفس به خودم گفتم بنین اگر تونستى این تغییرات رو ایجاد کنى که یه زمانى جز آرزوهات بوده پس الان هم مى تونى ، مى تونى و موفق میشى ، فقط کافیه با ایمان و امید و توکل و صبر ادامه بدى.
استاد عزیز بخاطر این فایل هاى ارزشمند و سوالات فوق العاده از شما بسیار بسیار سپاسگزارم.
خدایا شکرت که من رو به این مسیر راست و درست هدایت کردى .خدایا شکرت که در این جمع بى نظیر و فوق العاده هستم .
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به استاد ارجمندم ومریم بانوی شایسته ودوستان ارزشمندم
سوال
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
استادجان در مورد الگوهایی که شما بیان کردی ازجمع فراری نیستم ولی اگر قرار باشه سخرانی کنم ترجیح میدم نرم که یکبار پای روی این ترسم گذاشتم ودر یه همایشی که مربوط به کارم بود شرکت کردم برا تعیین اعضای انجمن هرکسی که کاندید میشد باید یه مقدار از رزومه کاری خودش توضیح میداد من کاندید شدم اقرار میکنم باترس پشت تریبون رفتم از سابقه کارم ومحل کارم گفتم وبعد از آن درجلساتی که تو محل کارم تشکیل میشد واداره کارشرکت میکردم وحرفه را میزدم والان که دارم مینویسم متوجه شدم من ازحضور تو جمع وسخنرانی ترسی نداشتم بلکه ترس از قضاوت وترس از اینکه چیزی را اشتباه بگم ودیگران مسخره ام کنند داشتم
از بحث کردن وایجاد تنش فراری ام واکثر وقتها سعی میکنم سکوت کنم وسعی میکنم تا جای ممکناز این محافل دوری کنم
از ارتفاع میترسم ولی یکی دوبار سعی کردم باهمسرم برم کوه واز چهارپایه هم بالا برم ولی هنوز خیلی جای کار دارم
از مراجعه به پزشک وچک آپ و…اصلا ترسی ندارم ولی از واکسن وآمپول بشدت فراریم با اینکه بارها وبارها اگر مشکلی هم بوده گفتم به جای قرص بهم آمپول بدین ولی اصلا چشمم
به آمپول بیافته از قیافه ام پرستار میفهمه ترسیده ام
از رانندگی تو شب تو جاده میترسیم ولی یکی دوبار با دوستم که کلاسهای دانشگاه به شب میخورد بر ترسم غلبه کردم و خداروشکر دیگه ترسی ندارم
از رانندگی تو جاده از شهرستان به یزد میترسیدم خیلی سعی کردم به ترسم غلبه کنم اینکار را انجام دادم ولی یزد که میرسیدم ماشین رو میذاشتم دروازه قرآن از آنجا تا دانشگاه با آژانس میرفتم که از بس دوستام مسخره ام کردند دیگه هر دفعه که میخواستم حرکت کنم میگفتم خدایا من فقط فرمان گرفتم راننده تویی خودت کمکم کن وخداروشکر بر این ترس هم چیره شدم البته استاد همه اینها بعداز گوش کردن به فایلهای دوره عزت نفس بود نه چیز دیگه
همیشه ترس از قرار گرفتن در یک موقعیت جدید داشتم از اینکه از منطقه امنم بیرون بیام ولی به لطف آموزهای شما وتوکل بخداوند در غلبه به این ترسم هم قدمهایی برداشتم هرچند کوچک ولی نتایج بزرگی در برخواهد داشت
از مارمولک بشدت وحشت دارم که تا حالا نتونستم بر این ترسم غلبه کنم وهمیشه هم اولین کسی که مارمولک رو میبینه منم میگن از هرچه بترسی سرت میاد قصه من ومارمولکه
خدایا شکرت بخاطر آگاهیهای این فایل
استاد ومریم بانوی عزیز بی نهایت از شما سپاسگزارم
درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
سلام فهیمه عزیزم
تحسینت میکنم دختر زیبا ,از اینکه تونستی به ترسای زیادی غلبه کنی
منم از مارمولک خیلی میترسیدم ,یه بار که بابا و دادشم خونه نبودن و من میخواستم فرش پهن کنم تو حیاط یهو یه مارمولک از روی دستم رد شد منو میگی اینقدرررررر ترسیدم که نگو ,,کسی هم نبود که بیاد کمکم کنه ,نمیدونم چیشده البته خواست خدا بود جارو برداشتم افتادم به جون مارمولک بیچاره ,از دستم در رفت اما اینقدر گشتم دور فرش رو تا پیداش کنم جارو دسته بلند گرفته بودم تاجایی که جا داشت جارو رو از لبه لبه گرفتم که به مارمولک نزدیک نباشم :-)
اینقدر با جارو زدمش که مارمولک بیچاره مرد ,دیدم که تکون نمیخوره اما هی باز زدمش از ترسم که نکنه زنده باشه بیاد از روی جارو روی بدنم خخخخخخ
اخر سرم انداختمش تو خاک انداز بردم انداختم تو کوچه با فاصله چند تا خونه اونورتر از خونمون ,,الان دیگه خداروشکر ترسم خیلی خیلی خیلی کمتر شده از مارمولک هنوزم هست اما نه به شدت اوایل ,
درمورد رانندگی کردن هم من الان نزدیک 5ماه که میشینم پشت فرمون ,,اولین بار که میخواستم بشینم پشت فرمون انقدر ترس داشتم اینقدر استرس داشتم احساس میکردم قلبم داره از جا کنده میشه امارفتم آروم آروم رفتم و به سلامت برگشتم اول فقط یه مسیر ثابت میرفتم دنبال خواهرم ,بعد کم کم شروع کردم رفتم داخل شهر ,,داخل شهر هم تکاملی رفتم اول روزای تعطیلی و ساعت خلوت تر مسیر های اصلی شهر رو رفتم بعد کم کم روزای شلوغ و ساعت شلوغ رفتم خداروهزار مرتبه شکر الان خیلی خیلی ترسم ریخته ,,فقط چند تا مورد تو رانندگی هست که هنوز توش اوکی نشدم مثل پارک عمودی ,اینکه جایی پارک کنم وماشین از جلو و پشت سرم باشه و فاصلش کم باشه و.من نتونم بیام بیرون ,,,تو دنده عقب هنوز کامل اوکی نشدم ,,اما خیلی چیزا هست که توش خیلی قوی شدم مثل دور دوفرمونه ,,من تو رانندگی خیلی خیلی خوب قانون تکامل رو بهتر متوجه شدم وخیلی خوب شدم
فهیمه عزیزم کامنتت رو.که خوندم حسم گفت اینارو برات بنویسم ,
امیدوارم هرجا هستی روز به روز موفق تر و شادتر وسلامت تر بشی
سلام فهیمه مهربانم
اول چه حسی گرفتم که هم اسم خودمی وباعث خرسندی منه
جارو برداشتم افتادم به جون مارمولک بیچاره ,از دستم در رفت اما اینقدر گشتم دور فرش رو تا پیداش کنم جارو دسته بلند گرفته بودم تاجایی که جا داشت جارو رو از لبه لبه گرفتم که به مارمولک نزدیک نباشم :-)
اینقدر با جارو زدمش که مارمولک بیچاره مرد ,دیدم که تکون نمیخوره اما هی باز زدمش از ترسم که نکنه زنده باشه بیاد از روی جارو روی بدنم خخخخخخ
ماشاالله به تو احسنت ،والا من جرأت کشتنش هم ندارم یعنی دلش هم ندارم هروقت یه حشره ،چیزی میبینم همان لحظه فایل در پرتوی آگاهی استاد میاد تو ذهنم که همه ازخداییم
ولی به همسرم میگم بگیرش از خونه بندازش بیرون
احسنت به تو که در رانندگی هم پیشرفت کردی واحسنت وهزاران احسنت که حواست به قانون تکامل هم بود اگر هر لحظه حواسمون به افکارمون به اتفاقات وشرایطی که تجربه میکنیم باشه در جا به جای زندگیمون رگه های قانون رو میبینیم که هرجا مطابق با قانون بوده موفقیت ،ثروت وشادی را بدنبال داشته وهرجا بر خلاف قانون بود چک ولگدش هم خوردیم
ازت از صمیم قلبم سپاسگزارم که به حس قشنگ گوش دادی وبرام نوشتی
سپاسگزار وجود ارزشمندت
روی ماهت را میبوسم وبهترین بهترینها را برات آرزو میکنم
شاد وسلامت وتندرست وثروتمند باشید در دنیا وآخرت
دوباره سلام فهیمه عزیزم
منم خیلی خوشحال شدم که هم اسم هستیم ,من به شخصه عاشق اسم خودمم خیلی دوستش دارم ,معنی زیبایی هم داره مثل خودش ,,فهیمه یعنی فهمیده ,دانا
سپاس گزارم بابت دعای قشنگت از راه دور میبوسمت ,در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و.موفق باشی
سلام به استاد بزرگ و دانا و آگاه سلام به خانم شایسته عزیز
استاد باور کنین وقتی میخوام بیام تو سایت کامنت بذارم چقدر حس و حالم عالیه خیلی خوشحالم حس میکنم الان که من کامنت بذارم همه کامنته منو میخونن
یعنی یه جورایی منتظر منن خوشحالم
خب حالا بریم سر سوال از چه شرایطی در زندگی که وقتی با اونها مواجه میشم فرار میکنم؟
کمتر شده که فرار کنم مثلا تو جمع دوست دارم صحبت کنم چه جمع دوستان یا اقوام از صحبت کردن فرار نمیکنم
اول برج همسرم خرج خونه رو به من میده و قشنگ مدیریت میکنم و الان چند ساله انجامش دادم و لذت هم میبرم
مغازه پوشاک دارم خودم مدیریت میکنم همه چی رو از خرید گرفته تا فروش و فرار نمیکنم از مسولیتها
فقط از اول زندگی چه کنار دوستان یا خونه اقوام میرفتم اولین فرار مثبتم از غیبت کردن بود تا میومدن غیبت رو شروع کنن من میرفتم از جمعشون و بعد تیکه هم به من میگفتن اما برام اهمیت نداشت
ولی وقتی با همسرم یکم شاید وارد بحث میشدیم الان به شکر خدا و بودن در این سایت کمتر شده از مشاجره و جواب بلند دادن همیشه فرار میکنم و سکوت میکنم یا میرم از خونه بیرون یا سرمو گرم کار کردن میکنم و این جوری سریع جمع میشه
خدایا شکرت بابت این آگاهی که هر لحظه پیدا میکنم توسط استاد عزیزو این فایلهای زیباشون که هر روز از خدا میخواهم زندگیم بهتر و بهتر بشود
و هر روز دنبال بهتر شدن هستن
دنبال راحت زندگی کردن هستم
دنبال اینکه مقاومتها رو کم کنم
دنبال این هستم که چطوری باورهای ثروت ساز رو تو ذهنم بکارم و بیشتر و بیشترش کنم و به نتایج پایدار برسم
باید بیشتر رو ذهنم کار کنم و منطقیش کنم در همهجنبه ها
خدایا شکرت کمکمکن و هدایتم کن و راهنمایم باش
خدایا بابت دستان بی نظریت شکرت
بابت استاد عزیزو خانم شایسته گل شکرت عزیزان هر جا هستین سلامت و سعادتمند باشین
بهترینها نصیب تک تک اعضای گروه
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز
سلام به همه دوستان ارزشمندم
خدایا ازت سپاسگزارم که در مدار دریافت این آگاهی های ارزشمند هستم
چه شرایط و موقعیت هایی هست که من از مواجه شدن باهاش فرار میکنم ؟
هر وقت تو کار یه شرایطی پیش میاد که همسرم نباشه و من باید مسئولیت کار و به عهده بگیرم
من همیشه سعی کردم از این شرایط فرار کنم یعنی همیشه سعی کردم برنامه ها رو یه جوری بچینم که همسرم بتونه حضور داشته باشه و مسئولیتی رو دوش من نباشه
من همیشه سعی کردم از این موقعیت فرار کنم و این رفتار من همیشه به من ضربه زده چون باعث شد من به شدت تو کارم بی اعتماد به نفس بشم
و باعث شده که تو کار خیلی به همسرم وابسته بشم
البته الان خیلی خیلی بهتر شدم و مدام دارم سعی میکنم خودم رو به چالش بکشم چون دیدم این ترس های من تو کار داره باعث میشه درآمدمون کم باشه ولی اگه تو کار من یه مهره قوی باشم و بتونم کاری کنم که همسرم بهم اعتماد کنه و با خیال راحت کار و بسپاره به من این خیلی باعث میشه راندمان کاری مون بره بالاتر
مثلا تو خیلی از مواقع اگه من میتونستم مسئولیت قبول کنم دستمزد اون کار و درآمدش برای خودم بود ولی خیلی جاها من نخواستم وارد موقعیت جدید بشم و همسرم مجبور شد یه نفر دیگه رو به جای من بزاره و خوب دستمزدش رو به اون فرد پرداخت کنه
تو دوره حل مسائل من این ایرادم رو پیدا کردم و سعی کردم برطرفش کنم
و هربار که این شرایط پیش میومد واردش شدم و سعی کردم با اعتماد به نفس کامل بتونم بهترین خودم و ارائه بدم
سعی کردم همه چیز و خیلی خوب مدیریت کنم و
با تمام وجودم مسئولیت کار و قبول کنم
و به خودم بگم من تنها نیستم و باید رو هدایت خدا حساب باز کنم
و دیدم که اصلا خودم بهتر از دیگران کار و انجام میدم و فقط ذهن من بوده که اذیتم میکرد و نمیخواست از نقطه امن خودش بیاد بیرون
و دیدم با هربار قرار گرفتن تو این موقعیت و رفتن تو دل ترس هام چقدر اعتماد به نفسم بیشتر میشه
امروز این فایل خیلی به موقع اومد رو سایت
چون دقیقا فردا همین روال باید انجام بشه یعنی دو تا پروژه باید انجام بشه و یه روز پر کار
یکی با مسئولیت من و یکی با مسئولیت همسرم
و قبل از اینکه فایل و گوش بدم دیدم ذهنم دوباره شروع کرده که بیام یه جوری برنامه ریزی کنم که
همسرم بیاد دوتاش و انجام بده و کمک من باشه و من تنها نباشم
بعد از اینکه این فایل و گوش دادم به خودم گفتم اگه بمیری باید فردا بری انجامش بدی تنهایی
حق نداری از این موقعیت فرار کنی
باید بتونی تیم و خوب مدیریت کنی
باید به همسرت بگی برو سر کار خودت خیال راحت
باید بتونی بهترین خودت و ارائه بدی
باید بتونی برای ذهنت منطق بیاری که من قبلا وارد این موقعیت شدم و اتفاقا همه چیز و عالی انجام دادم پس ذهن عزیز من لطفا سعی نکن من رو یک آدم ضعیف نشون بدی
اگه همون رفتارهای قبلی رو انجام میدی پس انتظار نتایج متفاوت نداشته باش
تا کی میخوای بزاری این عدم اعتماد به نفس تو کار بهت ضربه بزنه و جلوی پیشرفتت رو بگیره
کلا تو کارم هر جایی که من پیشرفت نکردم به خاطر عدم عزت نفس بوده
به خاطر این بوده که من خودم و باور نداشتم توانایی هام رو باور نداشتم
به خاطر این بوده گذاشتم نجواهای ذهنم بر من غلبه کنه
فقط باید بیام موفقیت های گذشته ام رو به یاد خودم بیارم و اینطوری برای ذهنم منطقی کنم که من نه تنها توانایی وارد شدن به شرایط و موقعیت های جدید رو دارم
بلکه وقتی وارد شرایط جدید میشم به بهترین شکل ممکن کار و انجام میدم چون من تنها نیستم و خداوند همراه منه
من با هر بار غلبه بر ترس هام و وارد شدن به شرایط جدید و با هر بار بیرون اومدن از نقطه امن خودم صد ها پله رشد میکنم و با اعتماد به نفس تر میشم
خدایا ازت سپاسگزارم که همیشه همراه منی و من رو هدایت میکنی
سلام مونا جان
سپاسگزارم از کامنت خوبی که نوشتی و تحسینت می کنم برای رشد و پیشرفتت
چقدر خوب و قاطعانه جواب نجواهای ذهنت رو دادی اونجا که بخودت گفتی
اگه بمیری باید فردا بری انجامش بدی تنهایی
و تواناییهاتو و موفقیت های قبلی رو به خودت یادآوری کردی
من هم قبلاً خیلی از کارهامو بتنهایی انجام نمی دادم مثل مراجعه به ادارات و انجام کارهای اداری مورد نیاز فکر می کردم حتماً همسرم باید کنارم باشه الان خدا رو شکر خیلی تغییر کردم سفر خارجی هم بتنهایی رفت و آمد می کنم
خدا رو شکر که تو این سایت همگی در پی پیشرفت و بهبود خودمون هستیم
ممنونم از شما و بهترینها رو برات آرزو می کنم
از خدا جویم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
سلام بر استاد عزیزم و همه هم فرکانسی های مهربونم و همه موجودات سیاره هستی خدا را بسیار سپاس گذارم که موجب شد در این عصر دلنشین و زیبا چن سطر برای دیدگاهم در مورد الگوهای تکرار شونده بنویسم
راستش اکثر اوقات من راجب به مسائل مالی بحث .تحلیل نتیجه .وفک کردن بهش فراریم واقعا دوس ندارم راجب داشته هام بیشتر با کسانی که اوضاع مالی بهتر از خودم را دارن بحث کنم .که أمیدوارم به زودی بتوانم این مسئله در زندگیم که جزو الگو های تکرار شونده در زندگیم شده را عوض کنم که قبلا به خاطر این الگو خیلی حسود بودم به کسای که در شرایط من بودن از لحاظ اجتماعی ولی از لحاظ مالی خیلی از من سر تر .هر روز سعی میکنم عشق به ورزم به خودم به زندگیم و تلاش کنم برای بهتر شدن
بازم ممنونم از وجود پر مهرتون استاد عزیزم