پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ ﴿55﴾
در این روز اهل بهشت کار و بارى خوش در پیش دارند (55)
هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ ﴿56﴾
آنها با همسرانشان در زیر سایه ها بر تختها تکیه مى زنند (56)
لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَهٌ وَلَهُمْ مَا یَدَّعُونَ ﴿57﴾
در آنجا براى آنها [هر گونه] میوه است و هر چه دلشان بخواهد (57)
سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ ﴿58﴾
از جانب پروردگار[ى] مهربان [به آنان] سلام گفته مى شود (58)
سلام وسر سلامتی و تحسین نور و عشق و آگاهی به استادِ تموم زندگیم،به همسر بهشتی استادم،استاد شایسته
به تموم رفقای غار حرای من ….
هر روز که میگذره بیشتر و بیشتر ایمان میارم به این جمله
گروه تحقیقاتی عباسمنش،موفقیت در تمام جنبه های زندگی
قبل از شروع صلات و نوشتن کامنت، قرآن من رو به سمت قلبش هدایت کرد،آیات 4١تا ٧٠….
مثل اینکه شما بری دامنه ی کوه،سمت کندوهای عسل طبیعی …بهت بگن همه ی این عسل ها فوق العاده ن اما …بیا بهت عسل رویال بدم….
امیدوارم شیرینی این عسل رویال رو هم تونسته باشم با شما به اشتراک بزارم ….
و اما پست جدید و استادی که دوباره پاش رو گذاشت روی پاشنه ی آشیل سعیده …
چیزی که به شدت برام افشاگری درموردش سخت بود اما از وقتی که گذاشتم این زخم سرباز کنه…به لطف الله روز به روز بیشتر در حال بهبودیه….
پس یکبار دیگه پشت شیطان ذهن رو به خاک میمالم و بدون نگرانی از قضاوت و خودافشایی و بعداً چی میشه ها ….در مهمترین دفتر مشق زندگیم مینویسم …
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
دلم میخواد برگردم عقبتر …به ٣سال پیش
نقطه ی عطف زندگی من ،که بعد از ٨،٩سال زندگی مشترک
یک شب دیگه از فشار چک و لگد های جهان جون به لبم رسید و چمدونم رو بستم و گفتم من ازین خونه میرم ،حتی اگر شب توی خیابون بخوابم حاضر نیستم یک دقیقه دیگه زیر این سقف باشم ….
ساعت از نیمه شب گذشته بود اما صدای فریاد های بلند ما،سکوت همیشگی آپارتمان رو بهم ریخته بود.
در جدال و من چمدون و گریه هام ،زور مردانه ی همسر چربید و مقاومتش مانع رفتن من شد، نه به این دلیل که عاشقم بود ،به دلیل حفظ آبرو و با این جمله که
الان نمیزارم بری،بزار صبح شد هرجا دلت خواست برو
زانوهای من کنار چمدونم خم شد و شدم یک موسی که ناامید از تموم زندگیش گفت خدایا من به هر خیری که برام بفرستی فقیرم…خودت نجاتم بده …
روزهای آینده پر از معجزه های ریز و درشت بود،خداوند از طریق همکارم من رو با قوانین کیهانی آشنا کرد ،مطالعه ی کتاب شکرگزاری و چهار اثر شروع شد…با استاد عرشیانفر آشنا شدم …تا زمستون ١4٠٠ که روابط من از طلاق و نابودی رسید به یک رابطه ی آروم و کم تنش،عاشقانه نبود اما آرام بود!قابل پذیرش بود …
پذیرفتن تموم مسئولیت های زندگی توسط من،جهان رو به کرنش درآورد تا هدایتش رو برای من بفرسته و من بدون هیچ شناخت قبلی از استاد عباسمنش وارد سایت بشم و تازه مبانی قانون و زندگی و فرکانس و توحید و قرآن رو بفهمم ….
روز ها پشت هم میگذشت و من هر ماه دوتا قدم از دوازده قدم رو تموم میکردم ،تشنه بودم،هرچقدر ازین آب زمزم میخوردم سیر نمیشدم …تموم کارهای اضافی یا حتی حیاتی رو کنسل میکردم برای اینکه یک دقیقه بیشتر به صدای استاد گوش بدم !
آثار کبودی های چک و لگد جهان نتنها پاک شده بود که خیلی وقت ها اصلا یادم نیومد اون سعیده ی سابق رو …مگر اینکه با خاطره ای یا عکسی یاد روز های قدیم میفتادم و به خودم میگفتم واقعا ما همون دونفریم …؟
که حالا داریم ساده و صمیمی وبی دغدغه و با علاقه باهم زندگی میکنیم؟
اوضاع روابط روی یک خط ثابت استیبل در حال حرکت بود،اما اتفاقات تکراری با فاصله های یکسان تکرار میشد!
و من هر بار کلافه تر از قبل میپرسیدم خدای بزرگ چرا این اتفاق باز افتاد ؟چرا من دوباره همچین تجربه ی تلخی رو داشتم …؟
چند روز پیش یک یادداشت پیدا کردم از تمرین کتاب رویاها،به تاریخ ٨آبان ١4٠١
ارزوی دومم رو دقیقا با این جمله ها نوشته بودم!
یک رابطهی عاشقانه،سراسر آرامش و صلح واحترام،بدون قضاوت،و بدون چشم داشت،یک رابطه با فردی که شبیه به اعتقاداتم که هم پای من است و در موفقیت های بیشتر مادی و معنوی همراه است
چقدر خوبه که آدم بنویسه و از خودش رد پابزاره! چون بعدا منطق اتفاقات رو درک میکنه که وقتی این درخواست روبه کائنات داده!چه اتفاقاتی براش رقم زده !
داستان شروع انتقالی من،پیدا شدن معجزه وار یک جایگزین و…. چیز هایی که قبلا نوشتم،تمومش کارهای اداری جهان بود برای اینکه من رو ازین رابطه دور کنه …
اما سعیده چیکار کرد ؟
سعیده شرک داشت! سعیده وابستگی داشت !سعیده نگران بود!
من برم تکلیف همسرم چی میشه؟
تکلیف این زندگی چی میشه؟
تکلیف این دوتا بچه چی میشه؟
تکلیف این همه سال زندگی چی میشه ؟
و تموم این ترمز ها باعث شد،پروسه ی انتقالی من که صفر تا صدش هدایت الله بود،متوقف بشه!
اردیبهشت ١4٠٢!
دوباره به تضادی توی رابطه ی عاطفی خوردم که احساس کردم باز دارم خورد میشم!
نشانه ی روزانه م من رو هدایت کرد به دوره ی ارزش تضاد
من هم طبق تمریناتش عمل کردم و اومدم هر انتظاری که از یک رابطه دارم رو نوشتم و همچنین تموم تمرکزم رو گذاشتم روی خوبی ها و ناخواسته هارو ایگنور کردم
و اجازه دادم جهان کارها رو برای من انجام بده …
و بچه ها به الله قسم وقتی شما یک قدم برمیداری،خداوند هزاران هزار قدم برمیداره که ذهن محدود و منطقی و عقل پوک من هیییییچ فکر که نه حتی توی خوووابببشم نمیدید چه معجزاتی قراره رخ بده …
این اتفاقات زندگی من ،مصادف شد با آگاهی های دوره ی کشف قوانین و به خصوص فایل نحوه ی برخورد با الگوهای تکرار شونده
abasmanesh.com
و من دیگه مصمم شدم برای اینکه تموم ترمز های ذهنیم رو بردارم و نخوام انقدر تلاش کنم تا خمیر شخصیت کس دیگه رو شکل بدم…
و دوستای عزیز من قسم میخورم وقتی این تصمیم رو گرفتم جهان معجزاتی رو برای من رقم زد که من فقط منتظر اجازه ی الله هستم که کامل بنویسمش براتون …
وقتی من با کمک استاد ترمز های ذهنیم رو با همین فایل های رایگان پیدا کردم !
جهان روز به روز داره کارهایی رو انجام میده که این رابطه داره دور و دووور و دوووور تر میشه !!!!!!!
به سادگی! بدون هیچ درگیری!بدون هیچ جروبحث!در صلح و آرامش و احترام ….
هدایت های خداوند از هر طرف داره میاد …از زمین و آسمون …از چپ و راست داره کمک هاش میرسه …
کمک هایی که هرکدومش من رو به سجده میندازه و شونه هام رو از گریه ی عظمتش به لرزه درمیاره …
هنوز مطمئن نیستم پایان این داستان چیه،به قول الله که بگو من از غیب چیزی نمیدونم …
اما یک چیز رو مطمئنم
که با تموم وجودم تسلیم رب العالمینم….
هر اتفاقی که بیفته خیره و من فقط باید دنبال همیان زر تو گندم های پاشیده بگردم که بهم داره چشمک میزنه
————————-
چند روز پیش یک کامنت از یکی از دوستان دریافت کردم که من الان چندین ساله عضو سایتم اما هیچ وقت تمرکز نزاشتم روی آموزش های استاد !شما چه جوری تو 5٠٠روز انقدر نتیجه گرفتی؟
میخواستم بهش بگم عزیزم شما خودت جواب سوالت رو به خودت دادی !
تمرکز! لیزرفوکس!
وقتی استاد میگه تمام اتفاقات و شرایط رو خودت رقم میزنی منِ سعیده میگم این هست و دیگر هیچ
یک ثانیه وقتم رو هدر نمیدم حتی به بهونه ی دوش گرفتن! یجوری صدای استاد رو به گوش خودم میرسونم !
انگشت اشاره م رو از روی بقیه برداشتم ،گذاشتم روی کله ی مبارک خودمم! که سعیده ! تو ! تو! تو مقصری!
بارها و بارها اتفاقاتی رو توی رابطه ی عاطفی تجربه کردم که از شدت ناراحتی احساس کردم استخونام داره میشکنه و انقدر به تاریکی شب زل زدم تا صبح شد…
و صبح تموم استخون های شکسته رو چسب زدم،خودمو بغل کردم و گفتم سعیده ! تو ! تو مقصری! تویی که این اتفاقات رو رقم زدی !
و حتی یک جمله زبان به اعتراض باز نکردم که هیچ
گاها ازش عذرخواهی کردم که ببخشید اگر من ناراحت شدم ازت!
بچه ها … رفقای عزیز غار حرای من
به میزانی که مسئولیت تموم اتفاقات زندگیتون رو برعهده میگیرید،به همون میزان دستان قدرتمند الله و کائنات به کمکتون میاد
و خداوند شمارو با معجزاتش به سجده میندازه
این رواز خواهرتون بپذیرید لطفا…
نه با دستام …که با قلبم …با اشک چشم هام براتون مینویسم …
إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ….
خدا حواسش هست …خدا به قلبتون آگاهه…خدا همیشه مراقبتونه …خدا همیشه محافظتونه…دست خدا همیشه بالای دست هاست …
هیچی ازتون نمیخواد هیچی …
فقط بندگی خدارو بکنید…همه کار براتون انجام میده همه کار ….
چون همه چیز خودشه …. همه چیز …..
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
پیامبرانشان گفتند: ما جز مردمانى همانند شما نیستیم ولى خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منت نهد. ما را نسزد که براى شما دلیلى، جز به فرمان خدا، بیاوریم و مؤمنان بر خدا توکّل کنند.
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
و چرا بر خدا توکّل نکنیم، با اینکه ما را به راههای (سعادت) رهبری کرده است؟! و ما بطور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کردو توکّلکنندگان، باید فقط بر خدا توکّل کنند!»
به قول حمیدِحنیف امیری عزیز،وقتی میخواستم شروع کنم به نوشتن هزارتا جمله و مثال توی سرم میچرخید که بنویسم …چقدر مثال داشتم از سعیده ای که به شدت حامی،به شدت قربانی بود اما … تسلیم جریان هدایتمم… هرچی خداوند اجازه داد نوشتم …
خیلی هم سخت بود از پاشنه ی آشیل نوشتن خیلی زیاد…
ولی اینو میدونم هرکاری که برام سخته …باید همون رو انجام بدم حتما …
وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا
خدای بزرگ…فرمانروای کل …قدرت مطلق …
ازت بی نهایت سپاسگزارم برای فرصتی که بهم دادی تا بتونم بنویسم و از خودم رد پا بزارم…
و استاد عزیزم از شما سپاسگزارم برای تموم خوبی هات …سایه تون بر سر این جهان مجازی توحیدی و ما بچه ها …مستدام
رفقای من …هربار میام اینجا …کامنت هاتون رو میخونم …پاسخ هاتون رو میخونم …حس میکنم تو یک جمعیتی از آدم های فوق العاده در حال طواف کعبه م …
دعا میکنم همیشه و همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشید و رووووی دووووش خدا بشینید
وَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ ۚ وَکَفىٰ بِاللَّهِ وَکیلًا
دوستون دارم بی نهایت
سعیده …سعیده …سعیده ی نازنننییین من ….
سلام بروی ماااهت …به قلب نازنیییت …به روح پر از نور الهیت ….به دستان و قلم پرتوانت …
دختر چه کررردی با دل کووچیییک من ….؟
بِبیییییین ….روح من بین کلماتت به پرواز درومد …
این کلمات رو به چه انرژی کنارهم گذاشتی …..؟
دوستت دارم سعیده ….بی نهایت …
ممنونم ازت برای تموم انرژی که از قلبت برام فرستادی …
قلبت رو میبوووسسم و برات از الله یکتا ….خوشبختی روووز افزووون میخوام …
انقدر که هر روز با عششق بگی خداایااا عاااشقتم امروزم صدبرابر از دیروز بهتر بود …
دعا میکنم الله بزودی بهم سعادت دیدار روی ماه شما رفقای توحیدیم رو بده …
چقدر جاتون توی هر روز زندگیم خالیه … :)
عاشششقتم،باشه ….؟
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
سلاااااام به سمیییه عزییییزم …
صدای من رو از بعد شبکاری میشنوی…من دارم به وقت آمریکا روزم رو شروووع میکنم :))))))
نمیدونم انیمیشن روح رو دیدی یا نه …احساس میکنم مثل اون روح وارد جسم اشتباهی شدم:)))))
من قرار بود آمریکا باشششم بابا ….اینجا چیکار میکنم ؟:))))))
دوووست عزییییز راه دوووور من ….
نمیدونی با هر نقطه ی آبی که از هر تیکه از نورِ خانواده ی زمانی ها دارم چه ذوووقی میکنم …
خداروشکر میکنم برای این همزمانی حضورم در سایت …با این انسان های فوووق العاده …
از ته ته قلبم …اونجا که نور الله جاریه …دوستون دارم …
احساسم میکنم به زودی همتون رو در آغوش میکشم …
صورت ماهت رو از راه دووور میبوسم و قلب فراوان رو از شمال ایران میفرستم برات …
به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان …
سلاااام به مریم مقدس خداوند …سلام بروی ماهت دوست نازنینم …
ازت سپاسگزارم که این لطف رو در حقم کردی تا نیایشت رو برام بنویسی …
ممنونم برای تموم تحسینت که تجلی قلب روشن و پر از نورته …
الان که دارم مینویسم …دارم به این آهنگ گوش میدم …
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همین جاست؛ لحظه به لحظه وقتی که قلبی از عشق بلرزه
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو…
خدا همینجاست؛ تو این دقایق منتظر ماست دلتنگ و عاشق!
خدا همینجاست خدا همینجاست خدا همینجاست…
قلبم پر از نور و عشق و محبت شما دوستای نازنینمه …
دوستون دارم بی نهایت …
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
احسان عزیزم سلام بروی ماهت
ازت سپاسگزارم که همیشه لطف میکنی و برام مینویسی…
این نقطه های آبی برام بسیار بسیار ارزشمنده …
ممنونم از قلب مهربونت …من هم همیشه از خداوند سپاسگزارم برای همزمانی فعالیتم توی این جهان توحیدی …با شما انسان های فوق العاده ….
احسان عزیز همیشه ازت یاد گرفتم و ازت ممنونم که وقت میزاری و برامون مینویسی
مررررسی که هستی …
به دستان قدرتمند الله بینظیر میسپارمت رفیق
سلااااام به روی مااااه یاسِ من …(شکلک چشم قلبی رو خودت به اندازه کافی بزار لطفا)
چقدددر من دوووستت دارم و چقددددر از اومدن نقطه ی آبیت ذوووق میکنم دلنشین ترین یاسمن دنیا …
مرررسی که هستی و مررررسی که بهم لطف میکنی و برام مینوسی …
یاسِ من …از ی آهنگ برام نوشتی …از همون موقع دانلوش کردم …
هربار به اینجا میرسه …
با تو هر لحظه آرامش محضه زندگی بی تو واسم پوچه نمی ارزه
تو فقط بگو بخند دور تو میگردم آخ کنار تو چقدر دیوونگی کردم
حسی که بین من و تو اتفاق اُفتاد زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد
من هوامو از نفس های تو میگیرم دستمو عشقم بگیر من بی تو میمیرم
من ازز ذووووق عشق الله،مثل حیوان نجیبش شلنگ تخته میندازم وسط خونه:))))))))))))))))
انقدر انرژی این آهنگ زیاده که میترسم بیرون گوشش بدم:)
میان منو میندازن توی ماشین میبرنم بیمارستان زارع ساری :)))
(بندگان خدایی که طبق قوانین انسان ساخته ها رفتار نمیکنند … اونجا بستری میشند)
عاشققتم یاسمن …
قلبم عمیقا میخواد بزودی ببینتتون ….
برو جلوی آینه ی بوس بفرست برای صورت ماهت و بگو این از طرف سعیده بود :)
به دستان قدرتمند الله یکتا میپساااارمت نازنین
هرجای این دنیا …زیرآسمون پهناور الله که هستی …
صورتت پر از لبخندِ آرامش الله
سلام آقا محمدرضا …برادر عزیز توحیدی من …
ازت بی نهایت سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی ….
الهی صدهزار مرتبه شکر برای این حس خووب و آرامش قلبیمون …
به قول استاد شما وقتی حالت خوبه،همون موقع نتیجه دستته،دیگه چیزای مثل ثروت و نعمت و …پاداش اکستراعه جهانه که براحتی وارد زندگیت میشه …
وقتی به آدم های اطرافم توی جامعه نگاه میکنم …تازه میفهمم چقدر متفاوتم ازشون …
الان به یکی بگی من خیییلی حالم خوبه و عمیقا احساس خوووشبختی میکنم میخواد سر از بدنت جدا کنه بخدا :)))))))))))
خداروصددهزاااار مرتببه شکر برای نعمت شما رفقای غار حرای من،برای اینکه بدون هیچ ترسی از قضاوت میشه راحت ،باهاتون همکلام شد…
درپناه الله یکتا باشی برادر عزیزم
سلام به حمیدِحنیف عزیز سایت عباسمنش دات کام.
آقاااا قبل از هرچیزی من یک عذرخواهی به شما بدهکارم،ببخشید بدون اجازه،همیشه از اسم شما توی کامنت های من استفاده میشه :)))) خدای من شاهده ،من هیچ ایده ای ندارم قبل از نوشتنش …خودش میاد:))))
خلاصه ببخشید اگر حق کپی رایت توی ایران درست اجرا نمیشه:)
انی وی شما جات اینجا که نیست …انشالله رفتی در مکان درست …در سرزمین توحیدی آمریکا …
اونجا همه چیییز سرجاااشه …
خببب بریم سراصل مطلب …
ممنونم ازت که با تموم خستگیت برام نوشتی …
یک عدد سعیده ی پست کشیک شبکاری، این سمت نقطه ی آبی پشت لپ تاپ نشسته که با اینکه صبح سه ساعت خوابیده …و کافئین نیز به اندازه ی کافی به مغزش داده …باز در حالت خلسه به سر میبره …
پس بدون ارزش این کامنتت کاملا توسط یک پرستار شیفت شب رو،واضح،روشن،مبین،دریافت شد:) …
مرررسی که برام نوشتی بی نهایت …
حتما برام بنویس بدونم دیشب در فاصله هزارو اندی کیلومتری :) از بیمارستان فریدونکنار چه خبر بوده …
بنظر میاد همون موقع که شما استند بای بودی …منم سرکد اورژانس بودم …
ولی به حمد خدا …مثل همیشه سعیده آسون شدبرای آسونی ها ….
با اینکه بنده ی خدا بد حال بود …پذیرشش هم به من نخورد …
————–
بِبیییییین صدای منو 50 دقیقه بعد از آخرین خطی که برات نوشتم میشنوی …
گوشیم زنگ خورد…یکی از دخترخاله هام …تنها رفیق بچگی تا نوجوونیم …
خیلی انسان خوبیه …با اینکه میدونستم الان اگر جوابشو بدم ول نمیکنه تماسو،ولی دلم نیومد بی جواب بزارمش …
بِببببیییین مغزم داره سوت میکشه الان
منی که ساعت ها میشینم پشت مانیتور لپ تاپ و با عشق برای بچه ها مینویسم …بیشتر از 5 دقیقه حوصله صحبت کردن ندارم با بقیه :)))))))
دیگه آخراش دلم میخواست گوشیمو پرت کنم ازپنجره پایین …:)
دقیقه 44 که قشنگ ی دونه زدم توی سرم گفتم خداایااا نجاتم بده:))))
بعد ی ایده اومد برای اینکه دروغ نگفته باشم،به یکی SMS دادم توروخدا بیا پشت خطم:)))))
آخرشم بعد 50 دقیقه تونستم با این ترفند تماسو قطع کنم …امان از عزت نفس پایین (شکلک با دست توی پیشونی زده)
ببین همه ی اینا رو گفتم برسم به اینجا…بهم میگه کجایی؟نیستی؟اینستا نیستی؟تو گروه ها نیستی ؟خبری ازت نیست؟
گفتم مگه هنوز تو اینستا هستی؟(یک سال پیش خیلی درمورد این موضوع باهم صحبت کرده بودیم)
گفت آره میدونم درست نیست و…هم حجم اینترنت هم فیلتر شکن …هم وقتمو زیاد میگیره …ولی هنوز هستم …
بهش گفتم ببین …تو میدونی هیچ کس اندازه ی من تو اینستا فعالیت نداشت!منی که یک دونه استوری میزاشتم صدتا دایرکت تحسین و تایید و تشویق میگرفتم از فالوئرهام!
الان اگر صدای اینستا رو از گوشی کسی بشنوم انگار ضامن نارنجک کشیدن…ازون محیط فرار میکنم …
بعد شما وقتتت عزیییزت!حجم اینترنتتت رو میزاری !تازه باااا فیلترشکن میری تو اینستا دقییقا چه غلطی بکنی؟(نامبرده ها خیلی ارتباط نزدیک و راحتی باهم دارند:))
باز هم یسری بهونه ها ی واهی …آخرشم به این ختم شد آره سعیده،تو اراده ت خیلی خوبه …من این اراده رو ندارم !!!!!
بِببییینن حمید …تحسین میکنم خودمو….تحسین میکنم شمارو …تحسین میکنمم تموم بچه هایی که مثل نودونه درصد جامعه زندگی نمیکنند!!!!!!
ما که تموم تلاشمون رو کردیم حال خوبمون رو به الله ببندیم …فقط به دستای خودش نگاه کنیم …و کمر همت بستیم برای تغییر پاشنه های آشیلمون …
پِسر حقمووونه خوووشبختی ….حقمووونه این آرامش …بخدا حقمووونه :)
اصلا من بعد این تماس خیلی احساس لیاقتم بیشتر شد بخداااااا
برم از اول کامنتم رو بخونم ببینم چیا نوشتم اصلا ..رشته ی افکارم از هم گستته شد :)))))))
———
خب بنظر میاد خیلی نوشته ها بهم ربطی ندارند ولی لطفا این تلگراف رو از من بپذیر …انشالله دفعه بعد کسی جفت پا نپره توی تمرکزم :))))))
آسمون ابری و هوای خنک و نارنجی خوش رنگ غروب آفتاب همراه با این تلگراف ارسال میشود به عسلویه …جایگاه امن حمید حنیفِ خداوند …
در پناه الله مهربان …قلبت پرازآرامش
آزاده ی عزیزم از لطف ومحبتت بی نهایت سپاسگزارم
ممنونمم ازت که برام نوشتی …
واقعا همینطور که شما گفتی …من هم وقتی دارم از سعیده همین دوسال پیش مینویسم اصلا باور نمیکنم اون آدم خودِ من بودم :))))
خداروصدهزارمرتبه شکر برای دریافت این هدایت …برای دریافت پیام استاد که به حق پیامبر زندگی منه ….برای داشتن تموم رفقای ارزشمندم…
قلب فراوان برای شما آزاده جان
در پناه الله یکتا باشی همیشه
سلام به برادر عزیزم آقا سعید
ازت سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی …
برادر عزیزم … خداروصدهزار مرتبه شکر اون روزهای تاریک خیلی وقته تموم شده و من وقتی میخوام ازش بنویسم، باید واقعا خیلی به خودم فشار بیارم تا یادم بیاد حتی …
به لطف الله …خیلی وقته روی خوش سکه ی زندگی رو پیدا کردم …هر روز از دیروزم بیشتر غرق احساس عممییق خووشبختی ام …و بارها از احساس شدید عشق به خداوند …سرم رو از پنجره خونه میبرم بیرون و داد میزنم خدایا عاااشششششقتم :)))
از تحسینتون که تجلی روشنایی قلبتونه بی نهایت سپاسگزارم
الهی که همیشه در پناه الله غرق احساس عمیق خوشبختی باشید