پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 10
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خالق ثروت افرین
سلام به یادآوران نعمات زندگیمان و سلام به دوستان خوبم دراین مسیرالهی
خدایاشکرت
چقدرمن این فایل هارو دوس دارم
استادشما کاملا درست میگید دررابطه بابقیه ادم ها میشه به راحتی گفت که چجور تکرارشونده ای دارن ولی بخودم که میرسه باید کلی فکرکنم کلی کامنت بینظیر دوستانومطالعه کنم تابتونم به شناخت درمورد خودم برسم
واقعیتش استاد از وقتی رو خودم کارمیکنم خیلی چیزارودیگه بسختی بیاد میارم خیلی تغییرات درمن شکل گرفته که گذشته خودموبسختی بیاد میارم
امادرمورد این سوال
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
1- درروابط عاطفی من بیشتر ناجی هستم بیشترحال خوب کنم
ی موردم اینکه من توروابط خیلی مراقب شرایط مالی طرف مقابلم هستم
استاد جوری بود که همیشه بهم میگفتن توچقدر با مابقی دخترافرق داری چقدر سطح توقعت پایینه
2- درمورد دنبال صلح بود یادمه درگذشته اینجور بود خیلی ولی الان نه خداروشکر با اموزش هایی شما خیلی تغییرات بزرگی درمن رخ داده
3- درمورد قربانی شدن فکر میکنم منم اینوداشته باشم تو روابط اونجور که بایداهمیت و ارزش قائل داده بشه نمیشه
ازشما استادعزیزم برااین چنین فایل ها ارزشمند بینهایت سپاسگذارم
خدایاشکرت
سلام دوستان
والا نقش من مخصوصا تو خانواده نقش اچار فرانسه است هرکی هر جایی گیر میکنه رومن حساب میکنه بچه این داداشم میخاد بره کلاس فلان رومن حساب میکنه هرکی هر برنامه ای میخاد برا زندگیش بچینه من توش هستم زنداداشم میخاد بره خرید با مصی میرم بچه های داداشم میرن باشگاه کی میبرتشون مصی .هرکی میخاد بره دکتر بستری شه من همراه بیماره خلاصه ک من هروقت بیکار باشم از بیکاریم ب نحو احسنت استفاده میشه.البته الان یکی درمیون دارم رد میکنم و میپیچونم.ولی ی چی ک خیلی تقریبا تو همه موارد میبینم اینکه توقعاتشون تموم نمیشم اخرشم کارام دیده نمیشه.
سلام دوست عزیز همفرکانسی
کامنتتون چقدر جالب و خوب بود.
و یه زنگی رو برام به صدا درآورد.
و این صحبتی رو که کردی قشنگ فهمیدیم موضوع شما چیه و خودم کاملآ توی این شرایط بودم.
و الآن بسیار بسیار برام عالی شده و گذشتم از اون شرایط و شاید هنوزم از اون موارد بازم داشته باشم ولی اینقدر کم شده که اصلا یادم نمیاد .
و یک نکته بسیار بسیار مهمی که الآن به ذهنم رسید اینکه اگر همه آشنایان و اطرافیان من هر وقت کمک نیاز داشته باشند یاد من می افتند
و از آنجایی که قانون اینه که همه اتفاقات زندگی من بلااستثنا حاصل باور و افکار منه همیشه اون اطرافیان من کارهایی براشون پیش میاد که سریع رجوع کنند به من به خاطر اینکه من این باور رو دارم که باید کمک به دیگران کنم.
و حتی اگر خیلی از آدم های دیگه برای انجام اون کار، ایجاد شده باشند
جهان من رو توی ذهن اون ها بلد میکنه و سریع زنگ میزنند به من
چون من به جهان گفتم که اگه کسی کار داشت به من زنگ بزنه و حتی اگه کار هم نداشت براشون یه کاری پیش بیار که به من زنگ بزنه.
ممنونم از کامنتتون موفق باشی
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و تمام دوستان عزیزم
این چند فایل که روی سایت قرار گرفت خییلی به من کمک کرد خودم را بهتر بشناسم. خدایا شکرت.
من تا هنوز وارد رابطه عاطفی جدی نشدم اما بعضی الگو های تکراری را در بحث خانواده و دوستانم دارم
1—باور که دارم احساس قربانی شدن
2—- می خواهم زیاد تر در صلح باشیم و اصلا دعوا نکنیم و همیشه از این موارد فراری ام
3—فکر ناجی بودن را میکنم فکر میکنم من باید بقیه را هل بدم من باید کاری کنم آنها انگیزه بیگیرند
یک الگو تکرار که من دارم و مربوط به این فایل هم نمی شود الگو تکراری تغییر نکردن است اصلا حرف از تغییر و مهاجرت این حرف ها می شود من کلا یجورایی راه را گم میکنم و با این و اون مشوره میکنم و اصلا حرف از کار بزرگ بشه من با چند نفر مشوره میکنم و استرس وحشت ناک مرا میگیرد.
و الگو تکراری دیگر این است که هر چند وخت یکبار پدرم تمسخر میکنه و توهین میکند از این حرف ها
و هر چقدر از خودم در باره الگو های تکرار سوال کردم خییلی بهتر درک کردم چرا نتوانستم بهتر نتیجه بیگیرم
حالا بهتر میفهمم چرا از پیش پدرم هر چند وخت یکبار توهین تحقیر میشم بخاطری بی ایمانی که به خداوند دارم بخاطری این که تمام قدرت را دادم به پدرم و این یعنی شرک
و حالا بهتر درک میکنم چرا تغییر نمیکنم چرا ماندم در یک جا و اصلا حرکتی نمیکنم این هم بخاطری عذت نفس است که در دلت ناخواسته ها نمیرم و دوست دارم در نقطه امن خود باشم و همین طور بخاطری باور
های نادرست.
چند وخت می شود من اجناس از ایران به افغانستان آوردم که شلوار ورزشی است و چند مغازه را دیدم و بردم برای فروش بعضی ها نمی خرند و اصلا قیمت های بسیار پایین درخواست میکنن و چند وخت بود درگیر خودم بودم چون جنس های که آوردم واقعا با کیفیته و قیمت هایش هم مناسب گفتم چرا این ها را نمی خرند و یاد حرف عمه ام افتادم که میگفت پدر تو هم از چین جنس آورده بود و اصلا در خانه خراب شد و برای فروش نبرد و این در ذهن من میچرخید و تبدیل شد به یک باور مخرب که تجارت ارثی است حتی بحث این که من 20سالمه و بیشتر موی های سرم رفته یک قسمت اش چون این باور را دارم که ما ارثی همین جوری هستیم موی های پدر من هم همینطور بوده و این شده باور که ژنتیک تاثیر داره
بابا ژنتیک را چه به تجارت ژنتیک را چی به فعالیت فیزیکی و هر چقدر جلوه تر میرم که خودم را بشناسم میبینم چی باور های خنده دار و جالب دارم که باعث شده من نتوانم آن نتیجه که می خواهم را بیگیرم
خداوند را هزاران مرتبه سپاسگزارم بابت این سایت عالی دوستان عالی خدایا شکرت
هر کجا هستید در پناه تنها فرمانروای جهان هستی شاد سالم ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
به نام خدا
من نقش های مختلفی در روابطم دارم ، در روابط خانوادگی کسی هستم که توی ذهنم مدام در حال گله و شکایت هستم،مخصوصا از زمانیکه سبک شخصیمو انتخاب کردم مرتبا میام تو ذهنم دیدگاههای خودمو با خانواده بررسی میکنم و از افکار اونها انتقاد میکنم،بیشتر این انتقادها وگله و شکایتها تو ذهنمه وکمتر به زبون میارم ولی خب احساسی که ایجاد میکنه خوب نیست وتا مدتهادرگیرشم.
در روابط دوستانه کسی هستم که شوخ طبعم و باعث خنده و شادی دوستام میشم و باور کردم که باید دوستامو بخندونم.
در روابط فامیلی اکثر مواقع شوخ طبعم و ته ذهنم اینه که کاری کنم به بقیه خوش بگذره .
در روابط عاطفی ام گاهی نقش ناجی داشتم بااینکه خودآگاهم ازین کار ناراحت بود یعنی میگفتم چرا مدام از اتفاقات بد باید بشنوم چرا باید پای درد ودل کسی بشینم ولی ناخودآگاهم راضی وخوشحال و دنبال کمک کردن بود به طرق مختلف مثلا با راهنمایی کردن،با انرژی دادن ،با همدردی کردن و گاهی با کمک مالی و…..
در تمام روابط عاطفی ام کمالگرا بودم همه چیز رو عالی و پرفکت میخاستم وقتی بحثی یا ناراحتی پیش میومد خیلی دلسرد میشدم و بفکر حل اون مسئله نبودم با اولین مسئله دلم میخاست رابطه رو کات کنم.
گاهیم در روابط عاطفی نقش فرد سلطه گر رو داشتم و تو تمام موضوعات طرف مقابلم دوست داشتم نظر بدم و دخالت کنم!
ولی وقتی طرف مقابل از مسائل من میپرسید جواب سربالا میدادم و دلم نمیخاست دخالت کنه°~°
گاهیم در روابط عاطفی میرفتم تو نقش مراقب و بفکر سلامتی و تغذیه طرف مقابلم بودم ولی خیلی زود ازین نقش میومدم بیرون .
با فکر کردن و جواب دادن به این سلسله سوالات خیلی چیزا داره برام روشن میشه خیلی خوبه این فایلا و باعث اقدام میشه. یک مورد مثلا من از اینکه کسی از راه وروش زندگیم انتقاد کنه به شدت ناراحت و برانگیخته میشم و با جواب دادن به این سلسله فایلا متوجه شدم خودمم همیشه در ذهنم از افراد خانوادم و از سبک زندگیشون ایراد میگیرم و ریشه این مشکلمو فهمیدم درون خودمه، این روزها اگر ذهنم بخواد عیب و ایراد از کسی بگیره یا انتقاد کنه میگم هیس ، انتقاد نکن تا انتقاد نشوی .
سلام به استادکشف قوانین زندگی
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
استاد من توروابط همیشه یه پاشنه عاشیل دارم که موقع برخورد بادیگران من روتحت تاثیرقرار میده و اونم ؛رودربایستی کردن بادیگران؛ هست
من رواین قضیه خیلی کارکردم الان نسبت به قبل خیلی بهترم ولی هنوزتوش مشکل دارم
چندتامثال بزنم
اگه درخواستی نابجاازمن بشه تومرحله اول مقاومت می کنم ولی وقتی طرف خیلی اصرارمی کنه شل میشم وبهش جواب میدم حالا اون حالتش بده که آدم بعدازاجابت اون درخواست یاخودخوری می کنه یاکلی پشت سرطرف حرف می زنه که چقدآدم پررویی هست ووقتی خودم روجای طرف می گذارم میگم من هیچ وقت چنین درخواستی نمی کنم
یاوقتی به یه مغازه برای خرید میرم بااینکه طرف جنسش رو گرون بهم میده آخرین لحظه می خرمش انگارکه مجبورم بخرمش وروم نمیشه دفعه بعدرفتم مغازش بهش بگم
بعضی مواقع رفتارم ازروی ترس اسمش روبگذاریم یاکناراومدن باطرف مقابل اسمش روبگذاریم هست
مثلاتوبرخورد بایه کارمندیایه مسئول بلند پایه اگه اختلافی پیش بیاد پیش خودم میگم سربه سرش نکنم تاکارم روانجام بده حتی اگه حق بامن باشه
درموردانتقاد کردن وقضاوت کردن بگم که من قبلناهمش نقطه ضعف دیگران رومی دیدم واین ناخودآگاه بود البته الان خیلی بهترشدم وفقط گاهی اوقات باهمسرم جاهایی که بعضی هاخیلی پررویی می کنند درموردطرف صحبت می کنیم
درمورد کمال گرایی هم که آفت بزرگ وپنهانی هست بگم من همیشه می خواستم بی نقص عمل کنم بی نقص صحبت کنم(جاهایی که می خواستم نظرم رو بگم صدبارتوذهنم دودوتا چهارتاش می کردم آخرش هم نظرم رونمی گفتم)بی نقص برخورد کنم(تومجالس نمی تونستم پابزارم به خاطر اینکه فکرمی کردم جور خاصی بایدرفتارکنم یابقیه روبزرگترازخودم می دیدم) که حالاخیلی بهترشدم
اینها همه بعدازدوره عزت نفس خیلی بهترشد درمورد کمال گرایی هم دوره شیوه حل مسائل توضیحاتش روتکمیل ترکرد
استادبعدازعمل کردن به آگاهی هایی که تودوره عزت نفس و12قدم وشیوه حل مسائل وحالاکشف قوانین زندگی گفته شده وانجام تمریناتش خداروشکر کلی تغییردرفرکانس هام ورفتارم ولذت بردن ازلحظه لحظه زندگیم وسپاسگذار خدابودن اتفاق افتاده است.
یه درخواست:
اگه امکان داره برای به روز رسانی دوره قانون سلامتی هم چنین سوالاتی مطرح کنید آخه من فردچاقی نیستم بعدازدوره قانون سلامتی کلی مشکل گوارشم حل شدوپرانرژی شدم اما دوست دادم ازلحاظ جسمی قوی ترباشم.
خداوندنگه دارشماباشد
به نام خدا
سلام به همگی
این سلسله فایل های الگوهای تکرار شونده داره خوب منو به خودشناسی نزدیک میکنه .
وقتی این سوالا مطرح میشه به عمق وجودم میرم ، خودمو کنکاش میکنم ، بیشتر درونمو میبینم و از این الگوی ماتریکسی شخصیتم در میام و به اصلم نزدیکتر میشم .
سوال امروز :
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
1. به نسبت سنم شاید به خاطر تربیت خانواده یا ملاحظاتی که خودم داشتم همیشه بزرگترهای فامیل و غریبه و مسئولین دانشگاه و … بهم احترام میزاشتن و یه جوری الگو بودم برای همین تو دوره دانشجویی سعی میکردم دوستامو کنترل کنم و همیشه هواشونو داشته باشم تا خطایی نکنن که بعدا به درسشون یا روحیه شون لطمه ای بخوره . با اینکه دوستم نداشتم تو کاراشون دخالت کنم یا روشون فوکوس کنم ولی تحت تاثیر اون شعارهایی که میدن که دوست خوب هوای دوستشو داره ، یا همه نسبت به هم مسئولیم برای خودم دردسر درست میکردم .
2. تو روابط همیشه سعی میکنم صلح رو برقرار کنم . طوری که اگه طرف مقابل به خاطر کاری که نکردم دعوامم کنه بازم خونسردیمو حفظ میکنم و جوابشو نمیدم یا با آرامش جواب میدم . راستش قبلا اصلا اینطوری نبودم ولی از خیلی سال پیش تصمیم گرفتم تغییر کنم چون اگه دو طرف بخوان با هم کل کل کنن حرمت و لذت رابطه میره . برای همین معمولا بعدا که طرف مقابلم حالش بهتر شد به یه طریقی برای عذر خواهی اقدام میکنه .
3. مدتی سعی کردم تو روابطم با هر کس نقش حمایتی زیادی داشته باشم تا به قول معروف ” خدا خوشش بیاد” و از یه جایی دیدم که ( به خاطر ارتعاشی که میدم ) انقدر دردسر و زحمت از این و اون سرم آوار شده که اعصاب و روانم بهم ریخته بود . بعدا که با استاد آشنا شدم و فهمیدم که هر کس مسئول کارای خودشه و من هیچ تاثیری تو زندگی کس دیگه ای ندارم تا خودش نخواد مثل معتادی که یه شبه ترک میکنه از همون روزی که این موضوع رو فهمیدم رفتار اشتباهمو ترک کردم و به شکر خدا الآن به هیچ وجه هیچ کار و زحمتی از هیچ کسی بهم داده نمیشه و پیوسته وقتم صرف کارای خودم میشه . حتی چون تو محل دوستان بهم لطف دارن اوایل برای قبول مسئولیتی بهم پیشنهاد دادن و خیلی اصرار داشتن که حتما بپذیرم.
یکی از اون افراد که سنشون از من خیلی بیشتره و براشون خیلی احترام قائلم با یه شخص دیگه اومدن دره خونه و اصرار داشتن که اون مسئولیت رو بپذیرم و حتی گفتن که ما مسئولیم که اون کارو با هم انجام بدیم و مردمو که الان تشخیص نمیدن سوده این کار چیه نجات بدیم ، احساس وظیفه ، رسالت و …
با احترام به ایشون گفتم من مسئول کاره مردم نیستم و وقتی مردم صلاح خودشونو نمیدونن بزارید از جهالت خودشون لذت ببرن اون بنده خدام که فکر نمیکرد با اون همه اصرار من رد کنم از شنیدن “وقتی مردم صلاح خودشونو نمیدونن بزارید از جهالت خودشون لذت ببرن” رفت تو فکر و به نظرم داشت به این فکر میکرد خودشم دیگه پیگیر نشه …
4. تا قبل از دوره عزت نفس به خاطر چهره جدیم سعی میکردم تو روابط دیگران رو بر خودم ارحج بدونم که احساس امنیت داشته باشن و جلوم دستپاچه نشن ( بعضی وقتها غریبه ها از اینکه باهام حرف بزنن می ترسیدن یا وقتی با هم تو اتاق ، تاکسی یا آسانسور بودیم (چه آقا چه خانم ) تا وقتی خارج نمیشدن استرس داشتن ). از یه جایی به بعد نمی دونستم برای چی ولی به راحتی نادیده گرفته میشدم که با دوره عزت نفس فهمیدم که دارم از خودم میکنم تا دیگران راحت باشن . از اون موقع دارم روی این ضعفم کار میکنم و دیگه برام مهم نیست که کسی بخواد ازم بترسه یا احساس امنیت نکنه یا حتی جامعه انتظارش چی باشه . چون برای خودم ارزش بیشتری قائل شدم و دارم با خوده واقعیم زندگی میکنم .
به هر حال آگاهی های سایت و استاد باعث شد تو این مدت خیلی از وقتمو سیو کنم و انرژی و اعصابمو برای ارتقای شخصیت و کارهام صرف کنم که همینجا باید هم از خدا و هم از استاد و خانم شایسته تشکر کنم .
بنام خداوند مهربونم
سلام به روی ماهِ استاد جونم
سلام به روی ماهِ عزیزِ دل
سلام به روی ماهِ تک تک اعضای خانواده
صبح که فایل و گوش دادم و چند بار در مورد نقش های مختلفی که در روابط ایفا کردم فکر کردم و اومدم کامنت ها رو خوندم
فکر میکنم بیشتر اعضای خانواده نقش های مشابهی رو داشتن چون همه ما از سیستم احساسی و عصبی مشابهی برخورداریم
حالا بنا به محیطی که بزرگ شدیم این نقش ها پر رنگ تر یا کم رنگ تر میشه
چه خوب میشه از این شباهت به نفع خودمون استفاده کنیم
یعنی وقتی میبینم یک نفر در کاری که من میخوام انجام بدم موفق شده منم بگم پس منم 100٪ موفق میشم چون همه انسانها شبیه هم هستن
حالا تفاوت در چی که بعضی ها راحت تر موفق میشن بعضی ها کار بیشتری دارن برای موفقیت ؟
این تفاوت بخاطر ورودی هایی که از بچه گی تا الان در معرضش بودیم
خب الان که میدونم همه چی به کانونِ توجه من بستگی داره پس مهمترین کار ِ من کنترل ورودی هاست برای اینکه میخوام خروجی دلخواه من باشه
ورودی ها چیه ؟
-افکاری که هزاران بار تو ذهنمون تکرار میشه
-چیزهایی که میبینیم
-چیزهایی که میشنویم
-خاطراتی که به یاد میاریم
-تصوراتی که برای آینده داریم
وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم این سارا اصلا ربطی به سارا چند ماه پیش نداره و میدونم اگه همینطوری روی خودم کار کنم هر روز بهتر هم میشم
مهمترین درسی که این فایل برام داره اینکه ؛
درسته الان خیلی تغییر کردم اما نکته مهم تر اینکه باید همین مسیر و ادامه بدم تا بهتر و بهتر بشه
و یادم باشه الگو های رفتاری گذشته همیشه درونم منتظر فرصت هستن تا عرضِ اندام کنن و خودی نشون بدن
حالا وظیفه من چیه ؟
آگاهانه زندگی کنم و در مسیر بمونم و مراقب باشم در لحظاتی که سُکان داره از دستم خارج میشه آگاهانه اصلاح ِمسیر کنم
و گولِ ذهن و نخورم که بگه دیگه تو تغییر کردی و همه چی عالیه پس شُل کن دیگه نمیخواد خیلی سفت و سخت بگیری
دقیقا اینجاست که با مغز سقوط میکنم بنابراین تا لحظه یی که در این جهانِ قطبی زندگی میکنم باید هر لحظه اصلاح مسیر کنم چون هیچ چیزیی در این جهان ایستا نیست
یا صعود میکنم یا سقوط
بنابراین من آگاهانه صعود رو انتخاب میکنم
و مراقب الگوهای تکراری ام هستم که فرصتی برای نشون دادن خودشون نداشته باشن
استاد خیلی سپاسگزارم که با عشق باعث خودشناسی عمیقتر ما میشین
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد بزرگوارم که خیلی دوستش دارم استاد من بعد از خدا شما را خیلی دوستتون دارم
تمام سوالهایی که از ما میکنید چالش هایی که برامون میگذارید خیلی خوب هستند.
من در مورد الگوهای تکرار شونده همیشه آدم های حمایت گر را جذب کرده و حتی الانم جذب میکنم و یه موردی هم که جدیدا متوجه شدم و خیلی آزارم میده آدم های سیگاری و الکلی با کسانی که دخانیات مصرف می نند را جذب میکنم و این الگو همیشه تا الان در زندگی ام تکرار شده استاد عزیزم از شما میخواهم به من بگین چگونه باید فکر کنم و چه باورهایی بسازم و یا چه. باورهایی را تغییر دهم که از این مدل آدم ها در زندگی ام نداشته باشم.
و دیگه اینکه آدم های زورگو کسانی که به حقوق من احترام نمیگذارند را در زندگی ام جذب کردم
و در مورد نقش هم من همیشه نقش قربانی را در زندگی ام داشتم قربانی شرایط قربانی فرزندانم نقش مادر دلسوز فداکار و اینکه همیشه نقش آدمی که دلش برای دیگران بسوزه و بخواهد حتما یه کاری برای کسی انجام بده تا افراد مشکلی نداشته باشند همیشه نقش آدمی که از خواسته خود گذشته تا دل دیگران را به دست بیاره و به خودم سختی دادم تا دیگری در آسایش باشه من نقش حمایت گر هم دارم
خیلی خوشحالم که این کامنت را نوشتم و دارم به خود شناسی خودم میپردازم و مطمئن هستم راهش را پیدا میکنم که چگونه روی خودم کار کنم تا تمام این مسائلم بر طرف بشه
خدایا شکرت خدایا هدایتم کن خدایا من را به راه راست هدایتم کن به راه راستی خدایا من تو را میخواهم میخواهم خودت را داشته باشم خداجونم عاشقتم دوستت دارم
خدایا بابت همه چیز بینهایت سپاسگزارم زیرا حالم خوب است.
خدایا بابت حضور استاد عباس منش و مریم شایسته در زندگی ام بینهایت سپاسگزارم
به امید روزی که استادم و مریم شایسته را ملاقات کنم الهی آمین
سلام استاد عزیزم
من همیشه تو روابط زندگی و روابط کاری و روابط که تو جامعه دارم
همیشه تمام سعی خودم رو میکنم که نقش من براساس گذشت باشه
و همیشه هم جواب داده
مثلا اگر تو روابط زناشویی ،میبینم همسرم از چیزی ناراحته و داره یک جورایی تو این دریاچه زیبای زندگیمون سنگ میندازه و داره آرامش این زندگی رو به هم میزنه سعی میکنم با گذشت و صبوری برگردونم این برکه و دریاچه زیبا رو به حالت اول
و همیشه گذشت منو به بالاترین جایگاه رسونده
و هیچ وقت به خاطر گذشت خودم ،احساس سرخوردگی بهم دست نداده
و فکر میکنم پخته تر شدم ،
و 10 ساله دارم زندگی میکنم با خانومم فکر میکنم تنها دلیل این رابطه خوب گذشت بوده
اگر حتی اون تقصیر کار بوده من گذشت کردم
حتی اگر کسی بهم بدی کرده گذشت کردم
اگر تو خیابان کسی تو رانندگی بهم توهین کرده گذشت کردم
و خیلی برام شیرینه این گذشت کردن
و زندگی خودم رو مثل همون دریاچه بهشت شماست
میخوام همیشه تمیز ،زیبا ،و در آرامش باشه
اگر کسی سنگی میندازه تو این دریاچه ،سعی میکنم با گذشت خودم و ننداختن یک سنگ بزرگتر از طرف خودم آرامشش رو بیشتر از بین نبرم
ممنون
سلام به استاد عزیزم عباسمنش که ایمان و توکل او برای من قابل تحسین است و سعیم براین هست که بتونم این حد از ایمان و توکل شما را الگوی زندگی ام قراربدم
استاد عزیزم امروز تو این فایل سوالی پرسیدین که چند روزی میشه ذهن من و درگیر کرد ولی از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
الگوی تکرار شونده……
سوالی که ذهن من و درگیر کرده بود این بود که….
من چه باور غلطی در مورد روابط عاطفی دارم که هنوز نتونستم رابطه عاطفی دلخواهم شکل بدم؟؟؟
من چه باور یا باورهای غلطی دارم که تمام روابط من بدون نتیجه به طرز عجیبی بعد از یک تایم کوتاهی تموم میشه؟؟؟
امروز که این فایل گوش کردم متوجه الگوهای تکرار شوند در روابطم شدم متوجه شدم من ادم هایی با ویژگی های شخصیتی مشابه ای جذب میکنم که وقتی بهش فکرکردم متوجه باورهای غلطی که از بچگی درمن شکل گرفته شدم که تاحالا بهشون توجه نکرده بودم واصلا فکرنمیکردم این باورها غلط باشن یا انقدر ریشه ای که در روابط من تاثیر گذارهستن
یک:خصوصیات مشابه ای که تمام افرادی که وارد رابطه بامن شدن!!!
1_ همه این افراد یه خلا بزرگ عاطفی داشتن وهمه اونها میخواستن این خلا به وسیلهی من پربشه
_فکرکردم به این که چه چیزی درمن باعث شد افرادی با این ویژگی جذب کنم رسیدم به خیلی سال ها قبل به سنین دوازده، سیزده سالگی ام
استاد من یک برادر داشتم که اون زمان خیلی پسر ارومی بود و همیشه باید بابای من هرجا که میرفتیم ازاین حمایت کنه وتعریف کنه من همیشه این جمله از پدرم میشنیدم که میگفت م ح (برادرم) تشنه محبت هست این اگر یه زن بگیره که بهش محبت کنه خیلی خوب میشه و وووووو
الان میفهمم این باور درمن شکل گرفته که همه ی مردهای خوب تشنه محبت هستن و من به عنوان یک زن باید محبت کنم، محبت من باعث رشدو پیشرفت مرد میشه
این باور درمن شکل گرفته که هرمردی که جویای محبت هست مرد خوبی هست اهل زندگی هست وبه زندگی پایبند
ومن متوجه این باور نبودم من ناخودآگاه مردهایی جذب میکردم که همه ی اونها به نوعی تشنه محبت بودم واگر من جایی کم میزاشتم رابطه تموم میشد
2_همیشه افرادی جذب میکردم که از نظرمالی ضعیف بودن و من به ضم خودم میخواستم شرایط مالی طرف مقابلم درک کنم
_الان میفهمم این هم ریشه در باورهای غلط من داره
من دوتا برادر دارم هردوی اونها قبل ازدواج ازنظر مالی ضعیف بودن
همیشه بابای من یادم میگفت پسرهای من پول ندارن ولی سالم هستن شاید خنده دار به نظربیاد ولی این باور درمن شکل گرفته که فقط مردهای فقیر مردهای سالم و خوبی هستن اهل زندگی هستن اگر مردی وضعیت مالی خوبی داشته باشه به زندگی و زنش که پایبند نیست به ظاهر دوست داشتم ومیخواستم با مردی اشنابشم ازدواج کنم که اوضاع مالی خوبی داشته باشه ولی ناخودآگاه من دنبال مردی باوضعیت مالی ضعیف میگشت چون باور داشت اونها مردهای خوبی برای زندگی هستن
3_همیشه تو رابطه های کوتاه مدتی که شکل میگرفت من سعی میکردم اگر اختلاف نظر پیش میامد یا مشکلی بود من کوتاه بیام تا رابطه پایدار بمونه درحالی که هیچ کدوم پایدار نبودن
_یادم هست همیشه وقتی دعوایی بین مامان و بابای من شکل میگرفت من خیلی میترسیدم
همیشه از بچگی اینجورموقعه ها توی ذهنم مامانم مقصر میدونستم میگفتم اگر مامان حرف نمیزنم کوتاه میامد بحث به اینجا نمیرسید
نمیدونم چرا این نجواها تو ذهنم بود ولی این باور درمن ایجاد کرد که یک زن همیشه باید کوتاه بیاد تا دعوا شکل نگیره من ناخودآگاه باور نداشتم که میشه بدون دعوا صحبت کرد و نظر داد میشه با شوهر خودت دوست باشی ناخودآگاه من باور کرده بود که زن ها یا باید همیشه کوتاه بیان یا شاهد دعواهای وهشتناک باشن وچون از بحث کردن از دعوا میترسیدم تو روابطم کوتاه میامدم بااین فکر که من دارم با این کارم باعث میشه حرمت ها شکسته نشه فارغ از اینکه سرپوش میزاشتم روی همه مسائل و فکرمیکردم همه مردها همین شکل هستن همه مردها یه تشنه ی محبت هستن یا به هر حال مرد هستن و طبیعی هست که عصبانی بشن طبیعی هست که دنبال بهانه باشن طبیعی هست که دنبال بحث های تکراری باشن و من به عنوان یک زن باید محبت کنم باید مراقب کلامم باشم باید هوای رابطه داشته باشم
الان میفهمم که باورها چقدر ریشه ای هستن وما متوجه نیستیم
اره من خالق زندگی ام هستم حرف شما حق هست اما خالق ناخودآگاه زندگی ام هستم
الان دارم باورهای غلطی که در رابطه با روابط و ازدواج داشتم و میفهمم من ناخودآگاه از اینکه بامردی ازدواج کنم که مدام دعوا داشته باشم مدام تو زندگی بهم بی حرمتی بشه میترسیدم واین ترس همون ترمزی هست که استاد ازش حرف میزد، من سریال زندگی در بهشت نگاه میکردم از رابطه عاشقانه استاد و مریم جان لذت میبردم واز خدا این چنین رابطه ای میخواستم ولی غافل بودم پام روی ترمز ترس هست
ترس از دعوا، ترس از اینکه من تو رابطه دهنده ام گیرنده نیستم، ترس از اینکه همه مردها طبیعی هست که عصبی بشن، ترس از…….
دیگه بیشتر از این ذهنم یاری نمیکنه باید بیشتر خودم کنکاج کنم تا باورهای غلط پیدا کنم
ممنون از فایل بسیار عالیتون استاد
شاد سربلند و موفق باشین