پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 14

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اکرم ملایی گفته:
    مدت عضویت: 1280 روز

    سلام به همه دوستان عزیز و خانواده دوست داشتنی استاد عزیز عباس منش و مریم خانم دوست داشتنی که من عاشقشممممم

    ابتدا بابت وجود این سایت و این دوفرشته الهی که باعث شدن زندگیم و افکارم رو بهتر کنترل کنم استاد از رمانی که با این سایت اشنا شدم و با محصولات عالیتون زندگیم خیلی عالی شده آرامش تمام وجودم رو پر کرده و با خدا خیلی بیشتر اشنا شدم و با خودم هم دارم بیشتر اشنا میشم هرروز دارم رشد می کنم و هرروز دارم از روز قبل بهتر وبهتر میشم استاد عزیز ازت خیلی خیلی خیلی مچکرممممممممم دوستتتتون دارم

    خوب بریم بابت پاسخ به الگوهای تکرار شوند

    البته تو این یکسالی که با شما اشنا شدم و از دوره دوازده قدم و دانلودی های رایگان استفاده کردم گفتم خیلی عادت ها و باورهای مخربم رو بصورت اگاهانه کم رنگ و کم رنگتر داره میشه

    اما این جلسات اخیر که گذاشتید بهم خیلی داره کمک مکنه و همش در طول روز وشب دارم فکر مکنم و هی به خودم نگاه مکنم ببینم که چی الگوهای بوده وهست سلام به همه دوستان عزیز و خانواده دوست داشتنی استاد عزیز عباس منش و مریم خانم دوست داشتنی که من عاشقشممممم

    ابتدا بابت وجود این سایت و این دوفرشته الهی که باعث شدن زندگیم و افکارم رو بهتر کنترل کنم استاد از رمانی که با این سایت اشنا شدم و با محصولات عالیتون زندگیم خیلی عالی شده آرامش تمام وجودم رو پر کرده و با خدا خیلی بیشتر اشنا شدم و با خودم هم دارم بیشتر اشنا میشم هرروز دارم رشد می کنم و هرروز دارم از روز قبل بهتر وبهتر میشم استاد عزیز ازت خیلی خیلی خیلی مچکرممممممممم دوستتتتون دارم

    خوب بریم بابت پاسخ به الگوهای تکرار شوند

    البته تو این یکسالی که با شما اشنا شدم و از دوره دوازده قدم و دانلودی های رایگان استفاده کردم گفتم خیلی عادت ها و باورهای مخربم رو بصورت اگاهانه کم رنگ و کم رنگتر داره میشه

    اما این جلسات اخیر که گذاشتید بهم خیلی داره کمک مکنه و همش در طول روز وشب دارم فکر مکنم و هی به خودم نگاه مکنم ببینم که چی الگوهای بوده وهست

    راستش یکی از این الگو ها این بوده که من همیشه نقش مادر بودند واسه خواهر وبردارهایم رو چه طرف خانواده همسرم و چه خودمون داشتم

    من چون تو شهر مشهد زندگی مکنم و از خانواده خودم که تو روستا هستند دور هستم و خواهر و برادرهایم که اینجا ساکن هستند همیسه طوری رفتار میکردم که جای مادرم رو براشون پر کنم

    و راحت باشند و خونه ما همیسه پر رفت وامد بود و هر کسی حرف و صحبتی داشت یا دورهمی میامدن خونه ما خلاصه من نقش حامی رو داشتم که تو این چند وقت بصورت اگاهانه روی این مورد دارم کار مکنم که من مسول تنهایی و بی کسی کسی نیستم و مسول هیج کس نیستم حتی فرزندان خودم و همسرم سخته ولی دارم سعی خودم رو مکنم و این برام لذت بخش است و باور کنید سرم ارومتر شده و یک موضوع دیگه ترس از تنهایی داشتم

    یک الگو دیگه که داشتم اینکه ترس داشتم با

    بعضی ها ارتباط برقرار کنم چون میگفتم من یک حرفی میزنم و بعد یک کلاغ چهل کلاغ میشه و بعد در آخر من قربانی میشدم و دارم اگاهانه روی این کار مکنم

    که هیج کس نمیتونه روی زندگی من تاثیر بزار و من هم نمیتونم روی زندگی دیگران تاثیر بزارم و هیج کس به من ظلم نمکنه این خودم بودم که به خودم ظلم میکردم و دارم تمرکزی روی خودم کار می کنم که به مدارهای بالاتری بروم تا شرایطم بهتر شود هرچند از سالهای قبل خیلی بهتر شده

    یکی دیگه این بود که من برای همه کار مکردم اگه مریض میشد بدوبدو میرفتم اگه اسباب کشی بود بدو بدو میرفتم اگه می خواستند جای بروند و بچه ها شون رو مگفتم خوب بیارید خونه من و اگه درد ودلی داشتن میامدن پیش من و همسرم واگه میخواستند مثلا طرف از شهرستان میامد ما دیگه خودمون رو واسه طرف میکشتیم حرم میبردمشون یا طرقبه یا جاهای دیگه کلی زمان مگذاستیم بعد میدونید چی میشد از ما بدتر پیدا نمیشد و من مگفتم اگه تمام دستهایم رو پر از طلا کنم باز اخر از ما بدتر پیدا نمیشد

    و این خیلی درد اور بود اما دیگه چند وقتی هست

    که دیگه اینجوری نیستیم و حتی یک جای پیغام فرستادن که اینا چقدر بد جنس شدن و سنگ دل

    ولی خودم فهمیدم داره از کجا اب میخوره از این که من از دیگران توقع داشتم اگه کاری مکردم بار توقع داشتم که ازمون تشکر کنند و احترام بزارند

    و همین کار هارو برای ما بکنند اینها همه از شرک میاد

    اینکه من از دیگران محبت و عشق و دوست داشتن و ..رو میخواستم و اینکه که من نمیدونستم و نمیفهمیدم که از این جور رفتارها است که کلی ضربه خوردم از اینکه از خدا نخاستم از بنده اش می خواستم این ترس داشتم

    این که هر چه به سر ما ادم ها میادالبته دارم به خودم مگم از شرک و بی ایمانی است

    حالا دارم هرروز دنبال پاشنه اشیل هایم و الگوهای که داشتم و دارم می گردم تا با کنترل اگاهانه کم رنگ و کم رنگتر شون کنم با باورهای درست

    از خداوند سپاسگزار هستم که داره هر لحظه من رو و البته ما بچه های عباس منشی رو هدایت می کنه هدایت به سمت خود شناسی و خداشنایی و از استاد عزیز بابت اینکه همچون پیامبر زمانه مارو داره اگاه می کنه و راهنمایی میکنه و داره کمک میکنه که ما بیشتر خودمون رو بشناسیم استاد عزیز ازت بسیار سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    فاطمه بشیری گفته:
    مدت عضویت: 1687 روز

    سلام استاد عزیز

    از اینکه با سوالات خوبتون ذهن مارو به چالش میکشید بی نهایت سپاسگذارم.

    نقش من در رابطه با اطرافیانم معمولا زیاد تو کار کسی دخالت نمیکنم و سعی میکنم زیاد در گیر نشم

    اما در زندگی شخصی خودم سعی میکنم جایی که حق بامنه از خودم دفاع کنم و اگر با طرف مقابلم باشه کنار میام البته با صحبت کردن

    اما گاهی زندگی دیگران رو هم قضاوت میکنم از دور

    زیاد هم از خود گذشتگی نمیکنم نه اینکه مغرور باشم یا حق به جانب ولی قربانی بودن رو دوست ندارم

    یا وقتی مشکلات زندگی دیگران مثلاً توسط مادرم برام تعریف میشه میگم خوب به من چه فلانی یادته چه اشتباهاتی کرد یا چقدر گفتن نکن و کرد پس حالا خودش باید تاوان بده نه من بشینم و افسوس حال بد و زندگی خراب اونو بخورم.

    دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  3. -
    میمنت خانی گفته:
    مدت عضویت: 1918 روز

    سلام به همه دوستان

    نقش من در روابطم :

    الان که دارم به این سوال فکر میکنم میبینم من همیشه از بچگی برای جذب محبت وب ای اینکه بقبه بگن چه آدم خوبی چه فروتنه دیگران رو به خودم ترجیح دادم

    همیشه دیگران در اولویت بودن در همه چیز

    مثل مادرم که هنوز که هنوزه موقع غذا خوردن اول بقیه غذا میخورن بعد که خاطرش جمع شد که خمه سیر شدن غذا میخوره من به شدت ایشون نیستم ولی بازهم ترجیحم اینکه اول برای بقیه غذا بکشم بهد هرچی که موتد برای خودم باشه میگم مهم نیست تو کمتر بخوری هم بهتره چاق نمیشی خودت هرکاری باشه میکنی باز بچه ها غر میزنن همسرم شاکی میشه

    یا در مورد تفریح کردنببین بچه ها چی دوست دادن همسرم از چی خوشش میاد

    فکر میکنم من هم نقش حامی رو بازی بازی میکنم

    هم نقش قربانی

    هم همیشه درگیر اینم که همه خوشحال باشن یه وقتی کسی ازم ناراحت نشه حتی اگه حرفی بزنم که طرف مقابل ناراحت بشه بدون درنظر گرفتن شرایطم وموقعیتم وسن وسالم من میرم وعذر خواهی میکنم

    چقدر هین فایل به موقع بود من توی این چند روز درگیر یه موضوع شدم که همه ی این حس ها رو تجربه کردم خیلی اذیت شدم ولی این فایل بهم یاد آوری کرد که در درونت باید دنبال دلیل بگردی

    من نسبت به خیلی چیز ها احساس لیاقت نمیکنم

    اعتماد بنفس ندارم

    وبا تمام وجودم میخوام که خودم رو بیشتر دوست داشته باشم

    چقدر خوبه که اینجا هست وشما استاد عزیزهستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    Omid گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    با سلام خدمت استاد عباسمنش و استاد شایسته عزیز و دوستان گرامی

    در مورد این سوال ک نقش ما در روابط چیه باید بگم

    1_ من در بیشتر روابطم یک نقش ثابت دارم ک همیشه با من درد دل می‌کنند و از من توقع ناجی بودن دارند چیکار کنیم و راهکار میخوام و من مجبورم مدام ب این مسائل باید فکر کنم و حس کنم و بعد دنبال راهکار بگردم و خودم رو وارد یک چرخه معیوب احساسی کنم …گوش دادن ب درد دل +ابراز تاسف و همدردی +حس کردن آن مشکل با تمام وجود +دنبال راه حل بودن برای مسائلی ک ب ما مربوط نیست +فکر کردن ب این مسئله یا مشکل ک دارای انرژی منفی زیادیه =و در مجموع بد شدن احساس و فرکانس منفی و جذب دوباره از این قبیل مشکلات ک اصلا ب ما مربوط نیست …

    2_من معمولا در روابطم با اینکه درآمد بالایی ندارم ولی مدام برای من خرج تراشیده میشه

    چند نمونه از این پیام هایی ک برام میاد در طول ماه

    _سلام رفتی فلان جا سر راه داری میای اینارو برا منم بگیر

    _دومیلیون بریز رو کارتم چند روزه پس میدم

    _هر چی فکر کردم کسی جز تو ب ذهنم خطور نکرد میشه یه تومن برام بفرستی بد جوری دستم خالیه

    خلاصه من شدم ناجی یا بهتر بگم کوری هستم ک شدم عصا کش کور دیگری …

    3_من در معاملات روز مره هر چند وقت یکبار به یه شکلی احساس میکنم دارن بهم میندازن یا جنسه تاریخش گذشته یا اصل نیست یا از این قبیل مسائل…

    و من از پیش خودم رو فریب خورده و قربانی میدانم

    در پناه خداوند در دنیا و آخرت ثروتمندو سلامت و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1616 روز

    سلام استاد جانم وهمه دوستان عزیزم. خیلی خوشحالم در کنار شما دارم این مسیر رو طی میکنم استاد من در زندگی نقش یک ترسو رو بازی می‌کنم واین ترس از من یه فرد ریاکار ساخته بعضی وقتها نقش خجالتی رو دارم میترسم نظرم رو بیان کنم ودیگران خوششون نیاد میترسم چهره اصلیمو نشون بدم ودیگران ازمن خوششون نیاد دیگران در ذهن من خیلی خیلی بزرگ هستن تموم شرایط من با آدمای اطرافم فرق میکنه مثلا من صبح خیلی زود بیدار میشم اونا دوست دارن تاظهر بخوابن من خیلی از رفت وآمد خوشم نمیاد اونا خیلی دوست دارن رفت وآمد کنن باز من دوست دارم ظهر بخوابم اما اونا دوست ندارن تنها چاره ای که برام مونده اینکه من خودمو با اونا وفق بدم میترسم اونا منو دوست نداشته باشن پس خواسته های درونیمو چال میکنم یه مثال دیگه بزنم اینکه امسال من دوست داشتم باپول همسرم ماشینمون عوض کنیم یا پول پیش خونمونو بیشتر کنیم اما انتخاب همسرم سفر بود وعملا درحال حاظر بنده 11روز هست درسفر هستم بسیار خسته شدم ودوست دارم برگردم خونه اما ایشون همچنان دلشون میخواد به سفر ادامه بدن وطبق معمول بنده باید پا روی خواسته هام بزارم یه باور دیگه ای که داریم از قدیم وندیم همیشه بین زن وشوهر یکی باید کوتاه بیاد واون کسی نیست جز من استاد همسرم همیشه میگه تو اینقدر وویسای استاد رو گوش میدی زندگیمون بهتر نشده که هیچ دعواهامون بیشتر شده. ….استاد خوب میدونم یا باید به خریت قبلم ادامه بدم یا با شما آگاهانه مسیر رو پیش برم …..اما استاد نمیدونی وقتی به حرف شوهرم گوش میدم ورو حرفش حرف نمیارم چقدر زندگی بر وفق مراد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1694 روز

    سلام خدمت استاد عزیز خانم شایسته و همه دوستان

    من هرچی فکر کردم که الگوی تکرار شونده من در روابط عاطفی چیه اولش چیز خاصی به ذهنم نرسید و یکم بیشتر که فکر کردم فهمیدم که الگوی تکرار شونده من در روابط عاطفی اینه که رابطه بعداز یه مدت زمانی کوتاه از بازه 1 هفته تا 2 ماهه دیگه کات میشه یعنی مدت زمان شروع یه رابطه عاطفی تا پایانش نهایتا 2 ماهه

    این الگو از زمانی که 16 ، 17 سالم بود هست تا الان که 27 سالمه

    نمیدونم داستان چیه واقعا ولی یه جای کار تو ذهن من ایراد داره

    حقیقتش ذهنم بهم میگه چون از لحاظ مالی به شرایط خوبی نرسیدی هنوز دخترا میان تو رابطه با تو و بعدش رابطه کات میشه چون از لحاظ مالی نتیجه ی خاصی تو زندگیت نیست.

    ولی آگاهانه به خودم میگم بابا خیلی ها تو شرایط منن حتی پایین تر ولی رابطه عاطفی شونم خوبه

    ولی واقعا جای سوال شده برام که چرا رابطه عاطفی من نهایتا تا 2 ماهه و بعدش همه چی تموم میشه

    البته من 5،6 سالی هست که وارد رابطه عاطفی خاصی نشدم ولی هرچی رابطه عاطفی تو ذهنم هست همین الگو تکرار شده

    ولی فکر میکنم منشا رخ دادن این الگو برمیگرده به باور احساس لیاقت، احساس ارزشمندی که اگر بنیادین این باور در ذهن من شکل بگیره عملا دخترای خوب دخترای شبیه من(که علاقه به پیشرفت، رشد شخصیت، ) دارند وارد زندگی من میشن و درکنار هم از زندگی لذت می‌بریم

    اگر باور احساس لیاقت در من شکل بگیره عملا وارد هر رابطه با هر دختری نمیشم چون لیاقت خودم رو درک میکنم و بهترین رو اون موقع انتخاب میکنم

    البته بهترین طبق اون مداری که توش هستم دیگه

    من هر جوری فکر میکنم که به خواسته هام مثل نتایج مالی، خواسته هام روابط عاطفی فکر میکنم میرسم به “احساس لیاقت”

    خداروشکر بابت این آگاهی

    تشکر استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      نیلوفر آبی گفته:
      مدت عضویت: 1051 روز

      سلام دوست عزیز

      کامنت شما دقیقا شرایط خودم بود. منم وارد هر رابطه‌ای شدم بعد دو سه هفته همچی تموم شده و یا نهایتا نزدیک دو ماه در ارتباط بودیم. بیشتر این روابطو خودم کات کردم چون طرفم اونیکه میخواستم نبود.

      الان وقتی به روابط گذشته فکر میکنم، منم مثل شما احساس عدم لیاقت به ذهنم میرسه. انگار من خودمو لایق عشق پاک و خالص نمیدونستم و آدمای اشتباهی اومدن سمتم.

      یه کد دیگه که تو ذهنم ساخته شده اینکه فکر میکردم برای رسیدن به رابطه دلخواهم باید وارد اجتماع بشم و تو شغلم خودمو ارتقا بدم(البته ابن خیلی خوبه و بخشی از رشد شخصیتیمه).

      انقدر درخواست دادم که اخیرا به طور خیلی جالبی یجایی با کمی فاصله از محل زندگیم و در مرکز شهر یه گالری گرفتم. به امید خدا از هفته آینده اونجا مشغول به کار میشم و هرروز آدمای جدید میبینم. با این اتفاق درواقع یکی از کدهایی که تو ذهنم بود، اصلاح میشه. چون میدونم تو این محیطی که واردش شدم آدمای خوبی میان سمتم.

      البته این نکته مهمم فراموش نکن “برای جذب عشق اول باید خودت عشق بشی، به خودت عشق بورز و خودتو همه جوره زیبا و عالی ببین و با آدما مهربون و خوب رفتار کن”

      به امید اتفاقای عالی‌تر و رشد بیشتر…

      شاد، پیروز، سعادتمند و پر از عشق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        امیرحسین خواجوی گفته:
        مدت عضویت: 1694 روز

        سلام نیلوفر خانم

        تیکه آخر کامنتتون واقعا درسته و قبولش دارم بصورت 100 درصد

        که خودم رو دوست داشته باشم عاشق خودم باشم بعد جهان خودش آدم هایی که عاشقم هستن رو وارد زندگیم میکنه

        بله شمام کار درستی کردید هم در کسب وکار پیشرفت میکنید هم آدم های خوب رو می‌بینید تحسین میکنید و در نهایت جذب میکنید

        براتون روابط عاطفی با اون شخصی که دوست دارید رو آروز میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      لیلا گفته:
      مدت عضویت: 1244 روز

      سلام امیرحسین عزیز

      جمله ای که نوشتی شاید چون از لحاظ مالی درسطح مناسب از نظر خودت نیستی نمیتونی یه رابطه عاطفی پایدار رو تجربه کنی همونطور که خودت هم متوجه شدی این یه باور نادرست و یه ترمز هست و باعث میشه ذهنت دائما بگه اول باید ازنظر مالی به فلان سطح برسی بعد وارد رابطه بشی در صورتی که این دو تا ربطی به هم ندارن من الگوهایی رو دیدم که پسره از لحاظ مالی حتی یه شغل سطح پایین هم نداشته ولی با دختر خیلی خوبی ازدواج کرده ، دیگه تو رابطه دوستی که افراد اون توقعات مالی که تو ازدواج دارن رو هم ندارن .

      و توهمین چنتا فایل اخیری که استاد گذاشتن درمورد روابط میگفتن هیچکس بی نقص نیست تو همین الان میتونی یه رابطه عالی داشته باشی و نیاز نیست که پرفکت باشی یه مسیر همیشگی رو به پیشرفت در پیش داری عوامل بیرونی مثل پول ، قیافه ،محل زندگی و… نمیتونه مانع ایجاد یه رابطه خوب بشه نمیدونم فایل چرا با وجود تلاش فراوان به اهدافم نرسیدم 2 رو دیدی یا نه اگه ندیدی حتما ببین این موضوعو برات روشنتر میکنه .

      و یه موضوع دیگه اینکه روابطی که در گذشته تجربه کردی و رفتارهایی که دیدی متناسب باافکار و مدار اون زمان تو بوده وقتی باورهای درستی بسازی و احساس خوبی داشته باشی آدمهایی متقاوت با گذشته وارد زندگیت میشن .

      و درمورد احساس لیاقت هم حق با شماست تقریبا هممون هر مشکلی رو دنبال میکنیم ریشه اش برمیگرده به احساس لیاقت و ارزشمندی .

      امیدوارم بهترین هارو تجربه کنید در تمام ابعاد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        امیرحسین خواجوی گفته:
        مدت عضویت: 1694 روز

        سلام لیلا خانم

        من داشتم به کامنت شما جواب می‌دادم که مشتری میومد و میرفت موبایلمم زنگ خورد و کامنتی که براتون نوشتم رو پاک کردم و از اول دارم مینوسم چون خیلی نکات ارزشمندی نوشتی که گفتم باید برای تشکر جواب کامنت شما رو بدم

        اول از خدا تشکر میکنم که از طریق یکی از دستان قدرتمندش که شما هستی پیامش رو به من منتقل کرد

        ممنونم ازت.

        دقیقا ترمز مخفی منو بهم یادآوری کردی اونم :

        باید به سطح مالی نسبتا خوبی برسم بعد وارد رابطه عاطفی بشم.

        یعنی مهم نیست چقدر مهارت دارم یا چقدر خوش قیافه هستم ، تا وقتی این ترمز رو برطرف نکنم مسئله حل نمیشه به قول استاد آشغال هارو میدم زیر مبل.

        و باور بعدی که خودتون هم شاره کردین احساس لیاقت هست

        این احساس لیاقت خیلی ریشه داره هرچی کار میکنم تا ذهنم رو رها میکنم میشه روز از نو روزی از نو

        اما به قول استاد وقتی مشکل رو شناسایی میکنیم 90 درصد راه رو رفتیم

        و یه تشکر دیگه بابت اینکه فایل با وجود تلاش بسیار به خواسته ام نرسیدم رو معرفی کردی حتما میرم میبینم الان

        مرسی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1859 روز

    سلام رفقای باحال خودم

    دیروز وقتی این فایل رو دیدم، چند تا کار رو استارت زدم…بدم اومد از الگوی نقشی که بر میدارم. نقش خودم رو شبیه ژان وال‌ژان و کوزت در داستان بینوایان دیدم و از آنجایی که تا این آدمهای مظلوم نباشند، ظالمی هم بوجود نمی آید، پروژه از بین بردن ظالمین اطرافم رو با از بین بردن کوزت درونم شروع کردم .

    1_ داشتم ظرف میشستم، بعدچند تا متلک آبدار نثار خانواده کردم….اثر کرد! همگی در ظرف شستن کمک کردند. خانه هم مثل دسته گل شد. خیلی زود اثر کرد، ای ول!

    2_ به پسرم گفتم هتل خونه از فردا تعطیل. باید دو روز هفته همراه من به سر کار بیاید. اتفاقاً بی سر و صدا قبول کرد. دخترم هم درخواست کار داد، پذیرفتم! حالا دارم فکر میکنم چه جوری سرکار بذارمشون! این تابستون فرصت خوبیه که طعم کار رو در خارج از خونه بهشون بچشونم….هرچی کلاس ثبت نام کردمشون، یکی در میان دودره میکنن، بذار یه کمی با این فرمون بریم، ببینیم چی میشه!

    تا قسمت بعدی خدا نگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    سلام به استاد عزیز ، مریم جان عزیز و همه همسفران این مسیر الهی و مقدس

    ‎خدا دست کسانی را که هدایت یافته‌اند، می‌گیرد. تازه، از نظر خدا، کارهای خوبِ ماندگار ثوابی بیشتر دارد و نتیجه‌ای بهتر.»

    (مریم ٧۶)

    خدا را شکر بابت وجود شما و این تعالیم مقدس که چشم ما را به روی حقایق باز می کنید و سبب هدایت ما می شوید .

    جمله ای که هر روز باید با خودم روزی هزار بار تکرار کنم این هست ” یعنی هیچ عامل ببرونی نیست که زندگی من رو تحت تاثیر قرار بده.

    هر اتفاقی که می افته، هر شرایطی که پیش میاد خودم دارم خلق می کنم. واکنش های من به اتفاقات و شرایط هم، باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر بشه”

    باید این نکته در تک تک سلولهام نفوذ کنه که اصلا عادی و بدیهی بشه برام و ذهنم نخواد به چیز دیگه ای فکر کنه .

    خدا سراسر خیر و نیکی أست و هر چه بدی ًو سختی به من برسد از افکار خراب و گمراه خودم أست .هر روز از خدا می خوام دستم را بگیرید چشمانم را باز کند از ان دسته نباشم که بر قلب و زبانشان قفل زده شده ، من را هدایت کند تا در مسیر درست باشم .

    و اما سوال این فایل :

    ‎در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    قبلا ها نقش قربانی را داشتم و احساس می کردم به من ظلم می شود و همه جا مظلًوم واقع می شوم و مدتها حس بد داشتم ولی الان با این تعالیم و درسها خیلی فرق کرده اصلا این حس قربانی را ندارم ، چند وقت پیش بحثی پیش امد با که اگر قبلا بود میشستم زار زار گریه می کردم ولی ازش گذشتم به خودم هم گفتم غلط کردی بخواهی حس مظلوم در بیاری اگر یک قطره اشک بیاد دیگه خود دانی ،با این همه فایل و وقت می خوای باز هم مثل قبل عمل کنی ، کجاست اون کنترل افکار و اعراض کردن ؟!!!!

    الان من در روابط همیشه دنبال صلح هستم و اگر بحثی پیش بیاید، سعی می کنم موضوع را عوض کنم یا سکوت کنم و اصلا بی خیال قضیه بشم ، به قولی از گوشی بیاد و از گوش دیگه بره ، البته با توجه به فایل چند جلسه قبل اول نگاه می کنم اگر انتقادی سازنده هست و من واقعا اشتباه کردم می پذیرم، اگر نه برداشت اشتباه از طرف مقابل هست اصلا سعی در قانع کردن و توضیح دادن نمی کنم ، اصلا اهل بحث نیستم ، من راهی پیدا می کنم برای تمام کردن بحث و صلح دوباره. همیشه هم از بچگی که بحثی با خواهر بردار ها پیش می اومد در بر قراری صلح و اشتی پیش قدم بودم ، البته الان سعی می کنم در هیچ بحثی کار به قهر و …نکشه راهی پیدا می کنم تا صلح بر قرار بشه .

    همه جا و در بحثی این کنترل ذهن أست که مهم و اساسی أست در تمام روابط هم سعی می کنم ذهنم را کنترل کنم ،تلاش می کنم رد پای این قوانین که تا به الان اموختم پیدا کنم البته خیلی مواقع هم فراموش می کنم ،.

    دعای هر لحظه و خواسته همیشگی من این أست که هر روز یک قدم به شناخت و باور قلبی خدا نزدیک تر بشم که اگر یتوانم هر لحظه توحیدی عمل کنم خیلی مسائل سهل و اسان أست و من فقط لذت می برم .

    شاد و سر بلند و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1895 روز

    بنام رب وهاب و غفورم

    سلام به دوستان عزیز و دوست داشتنی ام

    روز 88 ام

    استاد سپاس فراوان از شما برای این فایل فوق العاده و شکرت برای اینکه اینقدر عالی با پاشخ دادن به این سوالات به مرز خودشناسی میرسیم و چقدر عالی که هر بار فایل از این دست دوره (الگوهای تکرار شونده) میاد همراه با مقدمش هست و این باعث میشه کمک کنه که ملکه ذهنمون بشه توجه به الگوها تو زندگیمون و بیرون آوردن منشاءشون، تحسینتون می کنم برای تدوین این فایل عالی.

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    تصوری که من خیلی پیش از برخوردن به تضاد تو ذهنم داشتم این بود که همیشه نقش فرد قدرتمند و کنترل کننده محور رو داشته باشم. یعنی حتی تو تصوراتم هم می دیدم که فردی ام که همش حرف اول و آخر خودش میزنه و همه چیز با نظر من تعیین میشه، و وقتی تو رابطه هم همین مدل رو اجرا کردم اونم بصورت ناخودآگاه، دیدم چیزی نیست که واقعا در اجرا خوشایند من باشه، واقعا دوست ندارم که بقیه از من بترسند و نتونن با من صمیمی باشن و حرف خودشون رو بزنم، قبل از این اتفاق لذت میبردم ولی بعد از تضاد متوجه شدم این اون مدل رابطه ای نیست که من دوست دارم.

    و بعد متوجه شدم اصلا چرا باید به فکر قدرت و اینا باشم، میدون جنگ که نیست، و به قول استاد قراره عشق و مودت باشه، ولی این ها همه راهکارهای دفاعی ذهنم بود و اون ها رو تبدیل به عادت های رفتاری کرده بود که برای survive و جان سالم بدر بردن و مصون ماندن از هر آسیبی باید به این شکل عمل کنی، شخصیتی نداشتم که هر کسی ببینه بگه این آدم چقدر سلطه طلبه و خیلی ریز و هوشمندانه این تسلط طلبی رو اجرا می کردم که یجورایی خودمم گول میزدم.

    و این ها همش از اینجا به وجود اومده بود که من که هرگز به دنبال برقراری روابط دوست پسر دختری ناپایدار و چند ماهه یا برای یک مدت محدود نبودم، چون بنظرم وقتش نداشتم و واقعا هم ندارم، هر چی از دوستام می شنیدم و یا خواهرام، ذهن من مقاومت می کرد و همون لحظه به دنبال راهکاری برای نجات بود و همون لحظه باور مصون کننده رو می ساخت یه مدت این بود که اصلا ازدواج نمی کنم بی خیال نخواستیم اصلا، یا وقتی رفتار والدین رو می دیدم می گفتم عه اگر ازدواج کنم من اینجور عمل می کنم، قدرتمندانه، که فقط نقش آدم قربانی و یا مظبوم رو که واقعا بیزار بودم ازش رو می دیدم چقدر وقتی بقیه اجراش می کنن خیلی داغون به خواسته شون می رسن از این طریق و گاهی نمیرسن و فقط حال خودشون بد میشه، پس ذهنه اومد گفت اوکی به محض برقراری هر گونه رابطه ای در محیط بیرون باید این راهکارت باشه، قدرت و سلطه طلب، خودم از این نقش واقعا حسم خوب نمیشد در حالی که ذهن گفته بود اگر مظلوم نباشی و قطب مخالف این جریان باشی قطعا حست خوب میشه، و اینطور نشد، جوری شدم که وقتی افراد من می دیدن کلا این وایب رو از من دریافت می کردن و وقتی با من حرف میزدن می گفتن چقدر خاکی هستی و خوبی ولی باز اجازه نمی دادم افراد از یک جایی به بعد به من نزدیک شن چون می دونستم دیگه اونور شیلد قدرت طلبی من که اون شخصیت واقعی من هست رو می بینن و دیگه همه چی از کنترل خارج میشه.

    و حتی تو تصوراتم که می دیدم چنین قدرت طلبی شاید فقط چند لحظه حس آدم خوب شه و بعدش دیگه برای آدم مایه عذابه، و بعد آدم به خودش می گه اصلا چرا باید تو رابطه ای باشم که همه کارا و بررسی ها رو من باید انجام بدم، چرا با یه فردی نباشم که خودش حواسش به یه سری چیزها باشه و نیازی به حرف آخر من نباشه.

    خداروشکر بعد از تضاد عاطفی ای که داشتم متوجه شدم که چه مدل رابطه ای رو دوست دارم.

    یا مثلا تا قبل از آشنایی با استاد تو تصوراتم توی رابطه آدمی بودم که خیلی نامحسوس به طرف مقابلم احساس بی ارزشی می دادم که خودم احساس ارزشمندی و لیقات کسب کنم و می دونستم یک جای این جریان اشکال داره و تمام صحنه های تصوراتم به درام هایی تلویزیونی ختم می شدند (دقیقا تمام سریالهایی که می دیدم و تمام اون عشق های علکی رو نشان دادن، اون عشقی بهتر که اصلا د. طرف بهم نرسن، تازه من برای اجرای این رسالت به هم نرسیدن، فیلمنامه تصورات رو یجوری می چیدم که یکی از خلاءهای خودم پوشش داده بشه)، که برای خودم رنج آور بود، و اومدم دلیلش رو پرسیدم از خودم؟ هی می گفتم چرا این تصورات من از یک رابطه عاطفی باید به این جاها ختم بشه؟ چرا همشون یه شکلن و زیرشون یک ذهنیت نهفتس؟ اون ذهنیته چیه؟

    بعد از آشنا شدن با استاد متوجه شدم ذهن من میاد همون باورها که دیگه دستش داشت کم کم برام رو می شد را به قهارانه ترین شکل یجوری از دسترس پنهان می کنه و این باور و مسکن رو به من می داد: این فقط صرفا یک تصوره و قرار نیست به واقعیت بپیونده، تو خودت دیگه با چیرهایی که استاد گفت آشنا هستی هر چی بیشتر کار کنی شخصیتت متعالی تر میشه و واقعا تو یک رابطه واقعی این کارها و رفتارها رو نمی کنی و در نتیجه این احساسات رو هم نخواهی داشت، خیالت راحت. تو دیگه بلدی این چیزا رو می دونی غلن، الانم صرفا برای اینکه بت بگه تو خیلی ارزشمندی چون واقعا اینجور هستی و هیچکس واقعا به پای تو نمیرسه هستن، خلاصه این گفت و گو هارو ذهن سخت کوشم بعد از هر بار سوال پرسیدن از خودم نثارم می کرد.

    وقتی بیشتر حرفای استاد رو به وجود خودم خوروندم مخصوصا فایل های آخر دوره آفرینش (که بعد فهمیدم راه دستیابی من به این فایل ها غلط بود بعد از همون بهره مند شدن یک باره ازشون همه رو حذف کرده و از فایل های رایگان استاد شروع کردم)، فهمیدم که ای بابا، من مشکل احساس لیاقت و عدم ارزشمندی دارم و چقدر نامحسوس اینکارو می کردم. و شروع کردم به ساختن تصورات درست تو رابطه و تازه فهمیدم احساس عالی یعنی چه و ساختم اون رابطه ای که به قول استاد احساس عشق و مودت و حساس راحتی به آدم بده رو توی ذهنم، و بعد در یک فایلی از استاد دقیق یادم نمیاد چه فایلی بود ولی فکر کنم یک فایل لایو بود که استاد از رابطشون با خانم شایسته و مدل برقراری روابطشون و استاندارهاشون گفتن و من اونجا جیغ زدم از خوشحالی که این همین چیزیه که چند مدته تو ذهنم ساختم، پس خدایا شکرت مدلم این بار درسته.

    و هر بار سعی می کردم از هر فایلی که هست بتونم بهتر از قبل این احساس عدم شایستگی رو بهبود ببخشم، و خداروشکر هر روز با دادن باورهای درست در این مورد از این سایت و منبع فوق العاده، واقعا روابط من خیلی بهتر از قبل شده و خیلی راحت تر منظورم هر گونه رابطه ای است، چون فعلا رابطه عاطفی ای نداشتم.

    ولی هر بار که حرفا و صحبتای استاد رو میشنوم بیشتر عمق خودشناسی و کار کردن روی خودم و اصل داشتن برای خودم درک می کنم که خود همینا باعث میشه شما ناخودآگاه و لاجرم روابط عالی در هر بعدی داشته باشی.

    شما در صلح بودن با خودت رو در نظر بگیر، لاجرم با بقیه افراد هم به صلح می رسی وقتی می فهمی باید هر طور شده نکته مثبت افراد اطرافت رو ببینی تا به افراد با این ویژگی هایی که بشون توجه کردی و یا حتی بهتر و بیشترش در اجتماع بزرگتر دسترسی پیدا کنی.

    معلومه وقتی احساس لیاقتت بیشتر میشه، وقتی میدونی ارزشمندی و نیاز به هیچ دستاورد خاصی نداری که ارزشمند دیده بشی، بلکه پری روحت و انرژی سبک و خالص درونت هست که به صورت خوکار تو رو میبره به سمت بهترین روابط.

    هرگز یادم نمیره اون روز رو که از خدا سوال کردم، به رسم آقا رضا عطار روشن قبل از خواب و به گفته استاد بدون مقاومت و ترمز از خدا هدایت خواستن، گفتم خدا ترمز من برای برقراری روابط عاطفی چیه؟ من خودمم رابطه ای که مدلش رو ساخته بودم تو ذهنم تا زمانی عملی میشد که این جوابی که خدا بم داد رو اجرایی کنم، یادمه خوابی دیدم که وسطاش فهمیدم من اعتماد به نفس ندارم، تازه من که همیشه ذهنم یجوری من رو برنامه ریزی کرده بود که اتفاقا تو اعتماد به نفست عالیه تو فلان و فلان، که بعد منم حالیش کردم آره فلان و بهمان با رابطه فرق داره و این اعتماد به نفس باید تو رابطه به وجود بیاد.

    یعنی عملا پازل درست شد، من باید باور احساس لیاقت و شایستگی خودم رو برای برقرای اون مدل عاطفی ای که دوست دارم، از طریق کارکردن روی اعتماد به نفس و یا عزت نفسم بسازم.

    و خداروشکر الان مجدد شروع کردم به کار کردن روی دوره عزت نفس، اونقدر اون موقع که کار کردم روی دوره مقاومت داشتم براش (که این خودش بارزترین مشخصش برای اینکه بگه این پاشنه آشیل منه) که اصلا نفهمیدم چی به چیه، فوق العاده نگاهی داشتم، وااای من خیلی نیاز به کار دارم و اینجوری نمیشه، تا اینکه اینبار با هدایت خداوند باز به این دوره کشیده شدم و آگاهی هاش داره بیشتر از قبل به دلم میشینه.

    برای نوشتن این حرف ها و این خودافشایی ها خیلی مقاومت داشتم، ولی هربار از گفته ای که از یکی از دوستان در این سایت یاد گرفتم (خانم نفیسه حاجی محسنی که گفته بودن با نوشتن مقاومتم کم میشه) ، منم سعی کردم اجراش کنم که بخودم کمک بکنم و بعد به دوستان عزیزم.

    خداروشکر برای این فضل واسعه: سایت و منبع عالی خودشناسی و بهبودی که نتایج لاجرم این خودشناسی هست و در همه جنبه های زندگی رخ میده.

    خدایا شکرت که هدایتم کردی برای نوشتن مثل همیشه

    خدایا شکرت برای وجود پر برکت و رحمت استادان نازنینم استاد عباس منش و استاد شایسته و شما خانواده و دوستان گرانقدرم

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      جواد صنمی گفته:
      مدت عضویت: 1944 روز

      به نام خداوند مهربان

      سلام اسما عزیزم

      دوست خوب و ارزشمندم

      کامنت زیبا و پروپیمونت رو خوندم

      لذت برم لذتتتتتت

      آفرین

      آفرین

      آفرین به این خودشناسی و به این کارکردن روی خودت

      خیلی وقت ها ما (مخصوصا خودم ) فکر میکنیم که خوب دیگ چون داریم روی خودمون کار میکنیم پس الان عالی شدیم و دیگه هیچ مشکلی نداریم

      ولی

      همینجا پاشنه آشیل من و ما هست

      و اینجا هست که تازه میفهمیم ای بابا ذهنمون داره ما رو به نام کجا می‌بره و نمی‌ذاره که خودمون رو بهتر بشناسیم و بهتر ایراد هامون رو بگیریم و بیشتر درک کنیم خودمون رو

      و به رشد و تعالی برسیم

      من این ایراد رو خودم الان فهمیدم

      ولی باید هر روز به خودم یادآوری کنم که هرروز میتونم بهتر از روز قبلم بشم و رشد کنم

      و این کامنت شما و مخصوصا صحبتتون راجب دوره عزت نفس عالی بود و فهمیدم که منم تمرکزی باید روی این دوره دوباره کار کنم .البته که هرروز گوش میدم و سعی میکنم که بفهممش

      ولی باز هم باید کار کنیم و با لذت هم کار کنیم چون همش به احساس خوب برمیگرده

      ممنونم ازت اسماء عزیزم

      موفق و شاد و سلامت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        اسماء منصوری گفته:
        مدت عضویت: 1895 روز

        جواد جان عزیزم سلام

        امیدوارم هر جایی که هستی سرشار از حال خوبِ دل و احساس عالی باشی، لبت خندون باشه و تنت سلامت

        خیلی خیلی ممنون از کامنت تحسین آمیزت، خیلی خوشحالم کردی، دیدن نقطه آبی کنار اسمم واقعا خوشحالم می کنه و احساس وصف ناشدنی ای رو بم میده.

        بله جواد عزیزم به قول استاد که در همه فایل هاشون می گن که ما همیشه باید روی باروهامون کار کنیم و تا زمانی که داریم روی باروهامون کار می کنیم هم نتیجه می بینیم.

        و دقیقا باید بخوایم ظرف وجودیمون هر روز بزرگتر بشه، خودمون باید همیشه تو همه چیز زیاد زیاد بخوایم و هر انتظاری از خدا داشته باشیم هم همون اندازه حاصل می کنیم.

        باورت اینه عزت دست خداست و عزت رو به تو داده از همون اول که که بدنیا اومدی، تو از همون اول روح عزت مند داشتی، و روی این باور مدام کار کنی که عزت به دستاورد و پول و ماشین نیست بلکه به پری و روح و صلح درونت هست، معلومه که هر روز بیشتر از دیروز عزتت و احترامت بیشتر میشه

        باور داری خدا وهابه و از هر چیزی بخوای بی حساب بت میده، معلومه هر روز بیشتر از دیروز دوستای عالی و روابط عالی و پول عالی و فراوان می بینی و کسب می کنی

        باورت اینه خدا بسیار آمرزنده و غفوره، معلومه که هر روز بیشتر از دیروز خودت رو ب قید و شرط دوست خواهی داشت و هر روز بیشتر از دیروز با خودت مهربون تر خواهی بود و ارتباطتم با خدا صمیمی تر میشه

        انشالله برنامه دارم بشینم اون باورهای پاشنه آشیلی رو شناسایی کنم و روشون کار کنم و به فکر نتیجه نیستم، به فکر لذت بردن از مسیرم، این خیلی به من آرامش میده و این راه و این مسیر و قدم برداشتن با توکل بر خدا لاجرم نتیجه بخشه.

        برای داشتن دوستی چون شما خدا رو خیلی شکر می کنم

        انشاالله همینجور روی خودمون کار کنیم و توی این مسیر مستدام باشیم و همینجور حال کنیم با این لذت های بی شمار و نامحدود

        جواد عزیز و دوست داشتنی ام در پناه الله یکتا باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    با سلام مجدد.

    میخوام در ادامه ی کامنت قبلیم بنویسم…

    حقیقتش نشسته بودم روی صندلی چسبیده به پنجره و باد بهم می‌خورد و مینوشتم کامنت اول رو که قطع شد برنامه ام…

    اصلا نفهمیدم کی دکمه ی ارسال کامنت زده شد، چون هنوز حرف داشتم برای زدن…

    اینکه چه اتفاقی افتاد رو کامل نمیگم، سطحی عبور میکنم…

    و نکات مثبتش رو میگم…

    خیلی غیر منتظره فراخوانده شدم به جلسه ی ساکنین ساختمونمون…

    اولین بار بود بعد یه سال که اومدیم خونه مون جمعِ همسایه ها رو دیدم…

    اول صحبت هاشونو شنیدم، خودمم صحبت کردم در جمع

    تحسین میکنم خودمو برای صحبت های صریح و دور از حاشیه ام…

    جالبه تو کلامم از صحبت های استاد هم استفاده کردم.

    گفتم بهتره به اصل بپردازیم و از حاشیه دور شیم…

    بعد از مدتی و گفتگوهای گروهی، جلسه دچار موارد نازیبا شد توسط دو نفر از ساکنین…

    خب چی شد؟؟؟

    با خودم گفتم سمانه چی شد تو الان تو این جَوِ نازیبا هستی؟

    انتخاب من نبود که

    گفتم ناخواسته است…

    بهش توجه نکن، پیش اومده ولی تو بهش توجه نکن…

    بعد از یه زمانی خودِ جهان منو هدایت کرد به بازگشت به داخلِ واحدمون در حالیکه کل ساختمون متشنج بود و آدم‌ها اومده بودن بیرون ببینن چه خبره …

    یه جمله جالب شنیدم که متوجه شدم قانون داره واسه من عمل میکنه

    برای من، چون بهش باور دارم، نه برای سایرین، چون تو مدارش نیستن…

    اینطوری شد که جلوی در بودم خانم مدیر ساختمونمون یهو به من گفت شما برو خونه، نمون اینجا…

    من کاملا استقبال کردم و رفتم داخل و کلی کیف کردم از این حرکت جهان برای من، نه مابقیِ همسایه ها که تازه دونه دونه از کنجکاوی و سر و صدا میومدن بیرون ببینن چه خبره.

    یکی از تغییراتم اینه، قبلا دنبال حاشیه بودم، سر و صدا که می‌شد ببینم چی به چیه؟ از پشت چشمیِ در هم بیرون رو میدیدم…

    اما مدتهاست دور شدم از این شیوه ی نازیبا و خیلی آرومم، راحتم، آرامش دارم و جهان پیشِ چشمم زیباتره.

    خدا رو شکر فراوان.

    و اما بعد از گذشت از این تضاد که البته زیبایی هایی هم داشت:

    همسایه ها رو دیدم.

    اکثریت انسان های آرام و منطقی بودن.

    رشدِ خودم رو دیدم که با اعتماد به نفس در جمع صحبت کردم و نظر دادم.

    به اصل اشاره کردم و پیشنهاد به دوری از حاشیه برای رسیدن به نتیجه ی بهتر.

    امشب از خودم، یه سمانه ی آروم دیدم که حتی این ناخواسته ی نازیبا، زیاد به همش نریخت، انگار یه بازی باشه، درسته نازیبا بود، ولی انگار برای من بازی بود، بازیِ زندگی، انگار درونم یاد گرفته بود نادیده بگیره و توجه نکنه به این نازیبایی…

    استاد جان مرسی با آموزش هاتون که باعث شدین این سمانه ی جدید متولد بشه.

    و یه نکته ی مهم: متوجه شدم و به چشم دیدم چقدر مهمه انسان کنترل زبان و رفتارش رو به دست بگیره، اینجاست که کنترل ذهن کمک میکنه. اگه نه تولیدِ شرایط و حالاتِ نازیبا میکنه…

    خدای من، تو دل این ناخواسته ی نازیبا، دارم دنبال زیبایی و درس میگردم…

    عجب چیزی شدم، خدایا شکرت.

    آرزوی خیر و آرامشِ شدید دارم برای تمامِ ساکنینِ محترمِ ساختمونمون…

    حالا ادامه ی کامنتِ اولم:

    قبلا پرخاشگرتر بودم، یعنی به راحتی به خودم اجازه ی بروز خشمم یا ناراحتیم رو میدادم، این از حس طلبکاری میومد، از حس قربانی بودن، موردظلم واقع شدن میومد…

    الان بهتر شدم، کنترل ذهن این مدت و سایر آموزش های استاد، از من یه سمانه ی به مراتب آروم تر و صبورتری ساخته نسبت به قبلم….

    دنبالِ صلح هم هستم، گاهی.

    اینکه یه نقابِ “قدرت” زدم روی صورتم بهم آسیب زده…

    چون باعث شده یادم بره منم ادمم، و گاهی اشتباه هم دارم…

    نقشِ اصلاح کننده هم دارم، وقتی کسی صحبت میکنه اگه مغایرتی با باورهایی که خودم درست میدونم داشته باشه، عنوان میکنم.

    البته که کمال گرایی هم در من وجود داره و مدتهاست دارم روش کار میکنم، اما نه با تمرکز لیزری، خیلی پخش و پلا کار میکنم…

    کنترل گری یا سلطه هم گاهی در روابطم خودشو نشون میده.

    البته قبلا بیشتر، الان کنترل شده تر، چون تمرین میکنم احترام بذارم به دیگران، عقاید و سلایقشون…

    انتقاد و قضاوت هم درونم گاهی بروزِ شدید داره، مخصوصا در موردِ بعضی اشخاصِ خاص…

    چقدر باحاله که آدم خودشو کاوش بکنه.

    البته رسیدن به مرحله ی کاوشِ خود، خودش روند تکاملی داره.

    تا اینجا اینارو یادم میاد در مورد خودم و نقش هام.

    باد همچنان پرقدرت داره فعالیت میکنه.

    الهی شکرت.

    جالبه که الان هدایت شدم فایل زیبایی ها را ببینیم رو بشنوم.

    خدایا شکرت برای تک تکِ تغییراتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      Fatima گفته:
      مدت عضویت: 812 روز

      سلام به سمانه عزیزم

      منم خیلی از استاد تشکر میکنم بابت اینکه باعث شدن ،من هم مدار سمانه جدید بشم

      سمانه آروم و متین که از عکس هم مهربونی و آرامشش مشهوده

      کامنت دیشبت خوندم امیدوارم روح پدر بزرگوارتون در آرامش ابدی باشه

      و به خودش و شما افتخار کنه برای داشتن فرزند صالح

      هر چی بیشتر از مدار یاد میگیرم بیشتر متحیر میشم،مشخصا تو مدار سمانه جدید پرخاشگری کمرنگ تره ،ناخوشایند ها کمتره اگر هم باشه آسیب کمتر داره و برای ادامه مسیر رشد و گسترش جهانه

      تو مدار جدیدت صلح جایگزین قدرت تو همین مدارِ که سمانه قصه ما در دل نازیبایی ها زیبایی شکار میکنه درس میگیره و سخاوتمندانه درس هاشو به اشتراک میذاره

      خداروشکر برای هم مداری با همچین انسان هایی

      همیشه در پناه خدا باشی خانم هنرمند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1904 روز

        بسم الله الرحمن الرحیم.

        به نام خداوند بخشنده و مهربان.

        به نام خداوند هدایتگرم.

        سلام به همه، سلام به فاطمه ی نازنینم، که هر بار کامنت هاتو میخونم ازش آرامش میباره، حس خوب عشق و عاشقی با خدا میباره.

        فاطمه جانم، اینکه به محضِ نوشتن ستاره قطبی ام صبح (تکلیف جلسه اول دوره کشف قوانین زندگی)، پاسخ از دوستان ظاهر میشه، نقطه آبی ظاهر میشه، یعنی بَه بَه از این روز و آغازش تا انتها.

        دو پیام دریافت کردم از شما و رضوان جان.

        با عشق نوشته شدن، منم با عشق خوندم و شاد شدم.

        حس های خوبِ امروز آغاز شدن…

        لذت بردن از زندگی در لحظه آغاز شده:

        الهی شکر

        بادی که میوزه.

        صدای باد که میخوره به شاخه و برگ ها و من عاشقشم و میشنومش.

        صدای آواز پرندگانِ دلبندم.

        لباس های تمیز و شسته شده توسط ماشینِ لباسشوییِ نازنین، که با آرامی و صبر پهن کردم تا خشک بشن بپوشیم لذت ببریم از پاکی و قشنگی شون.

        نوشتن هام.

        دیدن بنر سایت با فایل جدید استاد: قلبی که به سوی خداوند باز می شود

        خدایا، از اسم فایل معلومه قراره همه با هم عاشق تر بشیم…

        دیدنِ روی همچون ماه مریم جون، روی عکس بنرِ فایل، در کنار استاد جان.

        خوشحالم از این قاب.

        دانلودِ بلافاصله ی فایل، هم صوتی هم تصویری.

        من اکثر فایلهای استاد رو صوتی دارم، اما بعد از انرژیِ به شدت بالایی که از استاد دریافت کردم تو فایل 9 دوره کشف قوانین زندگی، این دریچه برام باز شد، سمانه ویدیوها رو هم دانلود کن و از انرژی صورتِ ماهِ استاد هم بهره مند شو…

        هر چی از فرکانسِ به شدت بالای استاد تو فایل 9 بگم کمه…

        تا قبل از این برای من دانلودِ فایلهای تصویری متعلق بودن به سریال زندگی در بهشت، سفر به دور امریکا، بعضی لایوها، سریال تمرکز به نکات مثبت، یعنی کلا هر فایلی که دیدن ویدئو الزامی بود، اما دستورِ کار برام عوض شده، انگار درکم یه پله بره بالاتر که دسترسی هام باز میشن یکی بعد از دیگری…

        چقدر عاشقِ مفهوم مدار، باز بودن یا بسته بودنِ دسترسی هستم.

        خدا رو شکر روزم به شدت عالی آغاز شده و مطمئنم تا پایانش پر از حس خوب و اتفاقات خوب و لذت بردن بیشتر از زندگیم میشه، همونطور که صبح نوشتم مفصل تا برم به یاریِ خدا، خلقشون کنم.

        خلقِ خواسته ها هم جذابه، هم خیلی قدرتمنده…

        فاطمه جان، به شدت سپاس گزار خدا هستم، بیشتر و بیشتر هر لحظه، که هدایتم کرد به این مسیر، به این فرکانس. به این مدار…

        که هر لحظه قابلیت اینو داره خودم و مدارمو بهبود بدم.

        این اوجِ امیدواریه که در جهانی زندگی میکنم که قوانین ثابت داره، خوب کار کنم خوب جواب میگیرم، کم کار کنم یا دچار نوسان بشم باز هم دَر بازه تا برگردم تو مسیر…

        هیچ ناامیدی، کمبود، یاس، ترسی وجود نداره در حالت کلی….

        اینکه یه جاهایی من میترسم، وجود داره، اما در اصل و کلاً هیچ جایِ ترس و یاس در مسیر وجود نداره، چون مسیر همیشه پاکه، خالصه …

        یعنی این جهانی که خدا ساخته و گسترش پیدا میکنه، قوانینش ثابته، شاملِ حالِ شرایط و زمان و … نمیشه، از اول همین بوده همین هم خواهد بود، یعنی همین قوانین ثابت باعث امید میشه، باعث آرامش میشه…

        چون سلیقه ای نیست.

        شاملِ حالِ زمان و شرایط نمیشه…

        برای همه یکسانه، برداشتِ محصول توسط ماست که متفاوته.

        اینکه چقدر از ظرفیت ها رو برداشت میکنم دستِ منه…

        اینکه میتونم و قدرت دارم با فکرم، باورم، زاویه ی دیدم، نگاهم به اون مسئله، اون مورد رو تبدیل کنم به یه موضوعِ آرامش بخش، امید بخش، لذت بخش یا تبدیلش کنم به یه موضوعِ ترسناک، مایوس کننده، سخت، غیر قابل حل و بهبود…

        نکته ی مهم فقط نوعِ نگاه کردن من به اون موضوعه، فقط همین، هر طور فکر کنم و ببینم، همون میشه برای من.

        باور کلید اصلی آموزش های استاده که بارها اشاره کردن، بارها و بارها و بارها، بی نهایت بار…

        من تازه دارم درک میکنم.

        استاد جانم مرسی بی نهایت تا همیشه.

        اینکه کلیدِ پر تکرارِ صحبت های استاد میچرخه روی:

        توجه به نکات مثبت و زیبایی ها

        تحسین

        سپاس گزاری

        لذت بردن از داشته ها هر لحظه، در همون لحظه

        برای من یعنی:

        استاد داره به صورت تمرینی و عملی بهم یاد میده سمانه اینکارها رو که انجام بدی هر روز، مستمر، خودت با دستهای خودت، با قدرت خودت، با انتخابِ خودت داری باورهاتو بهبود میدی به سمتِ خدا، امید، شادی، ثروت، حال خوب، حس خوب، اتفاقاتِ خوب، رابطه ی خوب و …

        خیلی سپاس گزار خدا هستم هم برای خودم، هم تو، هم تک تک انسان هایی که تو مسیر رشد و آگاهی و بهبودِ خودشون هستن تو زندگی

        چون داریم تلاش میکنیم، از فرصت و نعمتی که به نامِ زندگی و حیات، در اختیارمون گذاشته شده بهترین استفاده رو ببریم.

        فاطمه جان، مرسی که برام نوشتی.

        و دستِ خدا شدی تا هدایت شم به نوشتن…

        همین یه دونه نعمت و روزیِ ورودِ آگاهی ها به زندگی، درک کردنشون، عمل کردن بهشون خودش شایسته ی سپاس گزاری های بی نهایت هست تو زندگی در هر ثانیه.

        فاطمه جانم ممنونم برای تحسینت، برای دعای خیرت برای پدرم، ممنونم که انقدر قشنگ مدارِ جدیدم رو نوشتی و تحلیل کردی و توجهم رو جلب کردی بیشتر به خودم و موهبتی که خدا بهم داده، به بهبودهام…

        ممنونم که واژه ی زیبای هنرمند رو برام نوشتی.

        هر چقدر زیبا نوشتی، همه شون از درونِ زیبای خودت بیرون میاد، اینکه با خودت در صلحی و دوست داری خودتو.

        من یه قدم رفتم جلو، خدا بی نهایت قدم برمی‌داره برام.

        به قولِ رضوان جان تو کامنتی که صبح خوندم ازش:

        خدا رو شاکرم که اجازه داد تا بنویسم و نوشتم.

        سپاس گزارم که تو این مدارم و هر لحظه میتونم مدارم رو ارتقاء بدم.

        سپاس گزارم که دسترسی هام رو باز میکنه خدا برام، به واسطه ی بهبودهام، برداشتن ترمزهام و …

        خدایا شکرت، الهی الحمدالله.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: