پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 22
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدای خوبم
خدای مهربانی ها
خدای خالق زندگی من
من قبل از آشنایی با تو رب من ، خیلی برام زمخت ، ترسناک ، و انتقام گیر، بودی، به خاطر همین همیشه برای همه افراد از نزدیکان تا غریبتر ها ، نقش دلسوزی، و حتی از خود خدا هم برای آدم های دور و برم رو بازی می کردم،
اما
از اون روزی که آشنا شدم با ربم و در غالب عباس منش اومد خودشو بهم شناخت، و از مهربونی ش، برام گفت ، از فراوانی ش، از رحمت ش، از نزدیک بودن ش، از شادی، از سلامتی ، از آرامش ، و …. گفت من عاشق ش شدم و هر لحظه که بخوام هست تو قلبم ، دگه نیازی نیست هی نقش قربانی شدن ، بازی کنم،
استاد خیییییلی ازت متشکرم که حرف های خود ربم رو بهم میگی
استاد متشکرم که چقققققدر زندگی کردن رو یادم میدی.
من تا قبل از این قوانین همیشه باید همسرم رو راضی می کردم
مادر شوهرم ، و در کل خانواده شوهرم.
و حتی طبیب میشدم براشون خیییییلی به خودم اهمیت نمیدادم، یادمه چند سال پیش تو گرمای تابستون جنوب کرمان ، خیییییلی خودم رو اذیت می کردم که مبادا همسرم، مادرش، خواهرش، داداش ش، یوقت از دستم ناراحت بشن،
حتی به مادر خودم خیییییلی حواسم بود همش می خواستم کاری کنم اونا راحت باشن، در مایع ضربه هاشون رو هم می خوردم ، و با خودم می گفتم بشکنه این دست که نمک ندارن.
اما از روزی که آدرس ربم بهم دادی و گفتی مثل محمد، اگه ازت سوال کردن بگو من نزدیک و، و جواب میدم ندای، درخواست هر کسی که بیاد سمتم و منو پیدا کنه، من خیلی خودم رو دوست دارم، دگه برام مهم نیست که پسرم، باشه مادرم باشه، همسرم باشه، اول خودم بعد دیگران، از اون لحظه شدم دوست داشتنی ، از اون لحظه همه به زور دعوت و می کنند ،خیییلی دوست دارن من مهمون شون بشم، همسرم همیشه میگه من در کنار تو آرامم ، پسرم میگه مامان نمیدونم چرا وقتی پیش توأم آروم می گیرم،
خدایا متشکرم که تو رو دارم
خدایا متشکرم از خدایی که به شدت برام کافی ست
بنام خدا مهربان
سلام خدمت استاد عزیز وهمراهان سایت عباسمنش
شروع همه فایل ها با تکرار جملات قبلی واقعا این تکرار همه چیز هستش یعنی فرکانس وباور از همین تکرار شروع میشه که استاد دارند هنرمندانه اون رو به ما اموزش میدهند
در محبث روابط عاطفی وشاید ارتباط با دیگران بله من خیلی دنبال صلح هستم وتا حالا هم به این موضوع فکر نکردم ولی الان که فکر میکنم اره انگار میخوام بگم این موضوع زیاد مهم نیست وارزش بحث نداره وشاید نیز تایید بشم که ادم خوبی هستم ونیز فریب اطرافیان که من مقصر نیستم
در روابط کاری که ادم منتقدی هستم وهمیشه دنبال ضعف طرف مقابل هستم که طرف تو مغزم زیاد بزرگ نشه وکلا انتقاد حرفه ای رو بلدم نیز انگار دوست ندارم با بالاها بپرم خودم را محدود به همان جماعت همیشگی میکنم ونقش ناجی را بازی میکنم وعامل شورش میشوم
ودر روابط عاطفی هم بعضی اوقات انتقاد رو دارم ولی خیلی کم رنگ شده
ودر کل الگویی هست که نمیگذارد من خود واقعی م باشم وبدانم که من خالق شرایط هستم ومن الگوهای اشتباهی دارم که مرتب در این شرایط قرار میگیرم
والان هم جدیدا در روابط کاری یا شرکت هایی که با انها در زمینه فروش کار کرده ام هر چند سال یکبار در اوج کارم ورشد م نقطه ای هست که با سرپرست به چالش میخورم ومنتقد میشم وروابطم کم رنگ میشه ودر نهایت شرکت جدید
واین همون الگو هست که من باید حلش کنم چرا؟چه در درون من هست که نمیگذارد در اوج بیشتر اوج بگیرم
شاید غرور .ونیز عدم تمایل به رعایت قوانین شرکت وچون خیلی روابط خوبی تا حالا با انها داشتم نقاط ضعف انها فهمیدم وباید انها این فضا را به من بدهند که کسی کارم نداشته باشه ودر کل من جایی که براش زحمت کشیدم وتلاش کردم با باورهای نادرست خراب میکنم ودوست دارم این الگوی بد را بهتر بشناسم و از ان رها شوم باور درست بسازم واز انجایی که هستم خودم را ارتقا دهم واینقدر این شاخه اون شاخه نکنم ولی نکته جالب ماجرا همین شرکت های مختلف را عوض کردن هر بار من را بزرگتر کرده ولی ارامشم را کمتر وخسته ودوباره کار جدید انرژی جدید
سلام خدمت همه عزیزان بخصوص استاد و مریم جان نازنین
من آدمی هستم که همش نگرانم اگه من دارم تصمیم میگیرم نکنه همسرم دوست نداشته باشه نکنه بهش خوش نگذره و اون اکثر مواقع میگفت من تصمیم بگیرم کجا بریم تفریح و چیزی نمیگفت اما بعد یجوری نشون میداد یا شایدم من اینجوری فکر میکردم که بهش خوش نگذشته و قربانی شده.
همش نگران بودم دعوامون نشه و اگر میشد نگران بودم که باهام حرف نمیزنه، کارهایی که دوست نداشتم انجام میدادم تا همسرم هم کارهایی که من دوست دارم رو انجام بده و احساس نکنم مجبورش کردم، ولی در نهایت من زیادتر با کساییکه اون میگفت رفت و آمد میکردم. الان هم اگه جایی دوست ندارم برم چیزی نمیگم چون میدونم بحث میشه و برای برقراری آرامش میرم و رفت و آمد میکنم.
وقتی همسرم با پسرم دعوا میکنه همش سعی میکنم آرامش برقرار کنم و حواس پسرم رو پرت کنم تا گریه نکنه و دعوا تموم بشه و بیرون که میریم خوش بگذره.
تو رابطه با دوستام من همیشه نقش کسی رو بازی میکردم که صلح برقرار میکنه، شماره همه رو داره و گروه میزنه و همه رو دور هم نگه میداره، سعی میکردم توی گروه مدام پیام بدم تا همه باهم صمیمی بمونیم و از هم دور نشیم حتی چیزایی که گفتنشون رو دوست نداشتم یا غیبت کردن بود!
از وقتی تصمیم گرفتم واتس اپ رو حذف کنم و فقط تلگرام داشته باشم بعضی از دوستام دیگه تو زندگیم نیستن من حتی یکی دوبار پیام دادم و حالشون رو پرسیدم و اوناهم جواب دادن اما تمام! همین بود! و در عوض دوستایی دارم که تلگرام نصب کردن و اینبار اونا گروه رو تشکیل دادن و احساس میکنم صمیمی تر هم شدیم. (تو روابط دوستیم آگاهانه سعی کردم دیگه تلاش نکنم یه رابطه رو نگه دارم دوست بودیم خوش گذشت اما الان تغییر کردیم دیگه قرار نیست تا آخر باهم بمونیم)
باید تو رابطهی عاطفیم هم همین کار رو بکنم، سعی نکنم همش نگران ناراحت شدن یا نشدن همسرم باشم.
یک کاری که انجام دادم این بود که چند مدل غذا درست میکنم دیگه مثل قبل چون همسرم غذایی رو دوست نداره و درستش نمیکردم عمل نمیکنم برای اون یه مدل و برای خودم غذایی که دوست دارم رو درست میکنم و این باعث میشه احساس قربانی شدن نداشته باشم.
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
درخصوص این فایل باید بگم که من تو رابطه احساس میکنم نقش کسی رو بازی میکنم که میخواد طرف مقابلشو خوشحال و راضی نگه داره و همیشه سعی میکنه اون شخص ازش راضی باشه ناراحتش نکنه و تمام سعیشو میکنه تا چیزی که ازش خواسته شده رو عملی کنه، در واقع بسیار متعهده، ضمنا سعی میکنم که خودمو به زحمت نندازم یعنی خودمو دوست داشته باشم اگه اون کاری که ازم خواسته شده واسم سخت باشه یا اون لحظه مقدور نباشم انجام بدم راحت به طرفمقابل میگم که الان نمیتونم انجام بدم
البته استاد جان اینو باید بگم که من قبلا اینطوری نبودم و حواسم و توجهم مثل الان به شخص مقابل نبود، از موقعی که روی خودم کار کردم رفته رفته بهتر شدم ولی باز باید روی خودم کار کنم
سپاس از شما استاد عزیز ، میریم جلو برای اهداف بزرگتر و بهتر
سلاااام به استادم و همه دوستانم
بازم سپاسگزارم به خاطر این فایل های فوق العاده که داره حسابی کمک میکنه خودمون رو بهتر بشناسیم
من قبلا نقش ناجی و کمک کننده رو خیلی داشتم ولی از وقتی که فهمیدم من ناتوانم از تغییر دیگران خیلیییی کم شده و فقط در صورتی اتفاق میفته که خودشون ازم بخوان
بیشترین روابطی که برام اهمیت داره خانواده خودمه یعنی خودم و همسرم و پسرام اولین نقشم اینه همیشه حواسم به همه چی هست که به عالی ترین شکل انجام بشه توی برخی موارد حتی وظایف بقیه رو هم بهشون گوشزد میکنم یه جاهایی عالیه ولی یه جاهایی حس میکنم بقیه محدود میشن و خودم هم اذیت میشم انگار زور میزنم که باید درستش کنم با باور اینکه هر کسی باید خودش حواسش به خودش باشه
نقش تحسین کننده و اینکه کاری میکنم آدمها حس مهم بودن بهشون دست بده حتی شوه با یک لبخند با یک هدیه کوچیک بی نهایت احساسم با این نقشم خوبه
توی روابطم اکثر وقتا رفتار و گفتار بقیه رو رصد میکنم و دنبال اینم که ذهنیت خودم رو عنوان کنم البته سعی میکنم اگه سازنده باشه بگم یه وقتایی هم جلوی خودمو میگیرم یعنی یه جورایی دنبال تحلیل خودم و ادما طبق قانون هستم حالا نمیدونم این با توجه به آگاه شدن به قوانین جهان عادی و طبیعیه یا پاشنه آشیل من حساب میشه
به نام خداوند غفور و رحیم
سلام استاد عزیز
سلام خانم شایسته مهربان
مراقب
خوشحال کننده
گاهی انتقاد کننده در ذهنم هستم و بودم به شدت
قبلا خیلی از خودم میگذشتم برای بقیه
قبلا به شدت میخواستم نجات دهنده باشم تا وقتی که از استاد شنیدم که اصلا ما تاثیری در خوشبختی دیگران نداریم
برای این که انقدر خودم رو مسئول دیگران میدونستم خودم رو کلی از نعمت ها دور کردم و محروم کردم
ولی خب خدارو شکر در سن 24 سالگی فهمیدم که هیچ تاثیری در زندگی کسی ندارم
و فقط تمرکز روی پیشرفت خودم
تا با پیشرفتم باعث این بشم جهان جای بهتری برای زندگی باشه
منتظر باور های استاد راجب این سوال ها هستم بی صبرانه
ممنونم استاد بابت این فایل زیبا
ای که مرا خوانده ای
سلام به بهترین ها و زیباترین ها
اول اینکه استاد مثل همیشه صحبتهایی فقط از جنس اصل و اساس و مسیر درست و خوشبختی رو بر زبان میاری
من چندروزه که دارم بیشتر رو دوره شیوه حل مسائل کار میکنم اما دیشب احساسم بهم گفت برو یه خورده از کامنت های جلسه اول قانون آفرینش مطالعه کن
وقتی مطالعه میکردم جمله زیبا و بظاهر ساده اما بسیار قدرتمند و ارزشمند دریافت کردم یکی از دوستان عزیز نوشته بودوقتی خدا رو باور کنی دیگه به هرچه بخوای میتونی برسی*
شاید این جمله رو هممون همیشه میگیم و میشنویم اما احساس خاصی درونش نباشه اما وقتی با یه درخواست و احساس متفاوت از قبل باشه حتما یه جور دیگه برداشت و باور میشه اون جمله
من دیشب قبل از خواب این جمله زیبا رو مطالعه کردم و خوابیدم باعث شد چقدر بیشتر به فکر برم و بیشتر قانون کانون توجهمو جدی بگیرم
محل کار و تمرین کار مورد علاقه من در یه مکان و یسری از دوستان عزیز هر دفه میاند میگن فلان چیز توش پول هست این پول درش هست اون هست و…
ولی من میگم وظیفه من اینه که هرروز بصورت تمرکزی و تخصصی رو مهارت خودم کار کنم و رو باورهای ثروتسازمم کار کنم و اجازه نمیدم هر بیراهه ای منو از مسیر اصلیم منحرف کنه پس خواهش میکنم دیگه از این پیشنهادها به من ندید چونکه من مدتها قبل کارم از این حرفها گذشته و که بخوام خارج از زمینه علاقمندی خودم کار کنم و اینایی که شما میگید اصلا ذره ای احساس خاص یا وسوسه در من ایجاد نمیکنه پس الکی انرژی خودتون رو هدر ندین
واقعا هم همینطوره که میگم
در زمینه روابط من نسبت به قبل خیلی بهتر و نرم تر شدم اما هنوز خیلی ایراد دارم بخصوص در مقابل جنس مخالف اونطور که باید خوب و حرفه ای باشم هنوز نیستم چونکه در محیطی بزرگ شدم که اکثریت ضعیف و با اعتماد بنفس های پایین بودن
واقعیت اینه که هنوز در زمینه برقراری ارتباط خیلی از خودم ناراضی هستم هرچند چندباری هم بوده که تونستم این توانایی رو عملی کنم و نتیجه بگیرم و خیلی از آدمها برخلاف گذشته دوستم دارند و بهم احترام میذارند و احوالمو میگیرند اما در واقع هنوز اونطور که باید نیستم
اما از طرفی هم خداروشکر که اینو درک میکنم که مدتهاست تونستم بپذیرم و درک کنم ایراد از منه نه خارج از من و دیگران
من همیشه دارم سعی میکنم نکات و نتایجی که موفقیت آمیز و مثبت بوده رو برا خودم تکرار کنم که بخدا من خیلی ارزشمند و عالی هستم اگه نبودم که چند هفته پیش یه خانم خودش بهم پیشنهاد دوستی نمیداد اما من احساسی نسبت بهش نداشتم خیلی مودبانه و مهربانانه بهش گفتم منو ببخش اما من نمیتونم با تو دوست بشم
و میدونید مثلا تو این موضوع من در اصل چه دیدگاهی دارم،میگم مهم خود اون رابطه ها نیست بلکه مهم اینه که من بتونم با تجربه اینها خودمو بیشتر باور کنم و دوست داشته باشم و ازشون گذر کنم چونکه هرزمان ذهنم در مورد همچین چیزهایی داره بهم میگه تو نمیتونی ،یا ارزه نداری و…مجدد به خودم یادآوری میکنم که این فکرها توهماتی بیش نیستند
هرچند روز یکبار نشانه های میلیونی و بالا برام میاد اما اتفاق نمیفته میگم آخه من باید ببینم این ترمزهای مخرب چی هستند که داره این کار خرابی هارو میکنه
مثلا دیشب به فرد غریبه اومد اینجا یه کار کوچک داشت و بمدت چندثانیه تو حرفش گفت من همبن الان چند صد میلیون تو کارتم هست و درآمدم خوبه خداروشکر و من درونم برانگیخته شد و سریع آگاهانه به خودم گفتم راست میگه پس میشه و آگاهانه تحسینش کردم
صادقانه بگم بعضی اوقات با شنیدن همچین حرفایی کنارم گفته بشه ذهنم سریع میخواد بره سمت حسادت و اینکه بهم بگه تو نمیتونی تواناییشو نداری اما من آگاهانه تایید و تحسین میکنم که بتونم راحت تر ذهنمو هدایت کنم بسمت سازندگی و مدارهای بالاتر
میگه
آنچه را که انکار میکنی تو را شکست میدهد
و آنچه را میپذیری تو را تغییر میدهد
واقعا همینطوره تقریبا هممون این دو تا رو تجربه کردیم و نتیجه گرفتیم و الان میتونیم خوب درک کنیم
خبر خوب اینجاست که ما انسانها توانایی یادگیری و تغییر هر چیزی رو داریم
پس جای نگرانی برا هیچ مساله ای نیست هرچیزی که ما بهش برمیخوریم خداوند از قبل جوابشو برامون آماده کرده فقط لازمه که ما بخواهیم و با عشق و احساس خوب در مسیر یادگیریش حرکت کنیم تا بتونیم بهش برسیم
اینارو که من دارم میگم خودم در زمینه روابط و ثروت واقعا خیلی هنوز ایرادهای عظیم دارم و اصلا نمیتونم از خودم راضی باشم اما مثلا در زمینه سلامتی خیلی قدرتمندتر و باورهام قوی تره
اما من همیشه در کنار بقیه دوره ها و فایل ها
جلساتی که کار میکنم و مکمل میدونم یکی جلسه ششم قدم اول هست چونکه ما مجدد برا خودمون یادآوری میکنیم که اگر تونستیم فلان موفقیت قبلی که مدتها برامون غیرممکن بود اما تونستیم انجامش بدیم پس میتونیم از انرژیش استفاده کنیم برا موفقیتهای بعدی بیشتر
یکی هم جلسات قانون آفرینش
که بهتر درک میکنیم که ما اگه میخواهیم مدارمون رو تغییر بدیم بسمت بالاتر باید اول به خودمون بگیم باورتو نسبت به اون موضوعات مورد نظر تغییر بده تا بتونی مدار خودتو ببری بالاتر
با عشق خدایی میرم سراغ کامنتهای ارزشمندتون
خدانگهدار همتون باشه دوستون دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
الگو های که برای من اتفاق افتاده
همیشه قدرت نه گفتن ندارم و خیلی جا ها باج دادم وقتی نتونستم بگم نه و همش خود خوری میکنم بعدش که اگه بگم نه طرف این کار رو میکنه اون کار رو میکنه
طرف بدش میاد زشت نباشه و …….
خیلی وقتها از وقت و تایمم و خوابم میزدم برای بقیه
و بعد انتظار داشتم انگار نه انگار
هر وقت میخواستم یه کاری رو انجام بدم اولش ذوقشو داشتم و میگفتم وای حتما انجامش میدادم میخواستم قدم اول رو بردارم انگار نه انگار هیچ قدمی باعث برداشتن نمیشد
خودمو دوست داشتم بخاطر اینکه بقیه دوستم داشته باشن و هر کاری رخ میداد به مسخره شدن میفتادم
خیلی جاها از خودم از وجودم باج میدادم به بقیه که بخوام نگهشون دارم البته از درون اینجوری بودم ولی به ظاهر میگفتم اصلا برام مهم نیستن
سر خودمو شیره میمالیدم
در کل خیلی ترمز دارم برای درک کردن خودم ولی همین الانم خیلی عالی شدم خیلی جاها قدرت نه گفتن دارم ولی بازم باید بیشتر کار کنم
خیلی جاها به خودم میگم من و درونم وجود داره هیچ کس تو درون من نیست فقط خودمم
و همیشه به خودم میگم در مورد خودم چه فکری میکنم و شروع به نوشتن در مورد خودم میکنم چقدر ترمزززززززززززز دارم و از بین دارم میبرم
همیشه میگفتم باید به بقیه کمک کنم مشاوره بدم هر کی میمد تو زندگیم داغون بود
در اصل دردن خودمو داشت نشون میداد
همیشه میگفتم دخترها همیشون آهن پرست هستن و یا اینکه یه بهتر گیر میارن طرف ول میکنن
همیشه همین اتفاق میفتاد ️️
بنام رب حامی و هادی
سلام خدمت استاد عزیزو دوستان توحیدی
پر رنگ ترین نقشی که من در زندگیم داشتم و دارم و تلاش میکنم هر روز کمرنگ تر بشه نقش (خانوم بلد) هست انگار میخوام به بقیه ثابت کنم ببینید من چقدر بلدم چطور رفتار کنم چطور حرف بزنم فقط منم که بلدم به همه میگم این کار رو بکنید اون کارو بکنید مثل من باشید میخوام بگم من خیلی خوبم چرا چون عزت نفس ندارم اگر داشتم که دیگه نیازی نبود راجبش حرف بزنم به قول آقای عطار روشن چیزی که باور شده باشه دیگه نیازی نمیبینی راجبش حرف بزنی .به طور بسیار نامحسوس در نقش قربانی هم میرم برای همسرم .وقتی به همسرم میگم پسرمون امروز پیش تو بمونه تا من برم برای خودم خرید و همسرم اولش میگه نه اما بعدش میگه باشه و من میگم نه دیگه نمیرم اونجاست که میخوام برم تو نقش من قربانی من مظلوم و احساس گناه بدم به شوهرم .که ببین تو راحت میتونی همه جا بری اما من یه وقت آزادم ندارم برای خودم من چقدر مظلومم من چقدر قربانی دست روزگار و تقدیرم .یا وقتی دونفر بحث میکنن من میخوام این وسط بحث رو آروم کنم آخه به من چه زهرای عزیزم.آخرین بار که صلح دهنده بودم بین مادرم و برادرم بود وبهشون میگفتم که این چکاریه باهم آشتی کنید .بد بودن این کار اینه که من یک هفته تمام ذهنم مشغول بحث این دونفر بود آخه مگه من کی هستم که خودمو نخود هر آشی میکنم.بعضی وقتا به خودم میگم آخه زهرا جان زهرا خانوم مگه کی به تو گفت که بیای توی این راه آخه کی دلش برات سوخت که تو همه رو میخوای بیاری توی این راه عزیزدلم خودت با خواست خودت و طلب هدایت از خداوند به این راه اومدی اوناهم اگر میخوان زندگیشون خوب بشه خب از خداوند طلب کنن چرا من میخوام به جای خدا باشم براشون.در رابطه باهمسرم هر دو صلح طلب بودیم اما جدیدا دیگه احساساتمونو نشون میدیم .نقش من یک عدد (خوب) هستم دیگه آخرشم همه جا میخوام بگم من خیلی آدم خوبی هستم خیلی با ادبم خیلی بفکر طرف مقابلم هستم خیلی متواضع و خاکی هستم.آخه چرا چون میخوام بگن به به چه آدم خوبیه این زهرا خانوم .اما با تمام این نقش ها خودمو دوست دارم چون به پای خودم موندم تا خودمو بسازم .شعار من اینه(هستم بر این عهدی که بستم) عهد بستم عاشق خودم بشم ارزشمند بشم برای خودم .خدایا هدایتم کن و حمایتم کن همینجور که تا الان حامی و هادیم بودی.خدایا شکرت فرصت دادی تا بنویسم و رد پا بجا بزارم و چندسال بعد به خودم افتخار کنم بابت زهرایی که ساختم
به نام الله یکتا روزی دهنده خلایق
سلام به استاد گلم و دوستان
من در رابطه با دیگران همیشه میخاستم نقش ناجی را داشته باشم بیچارگان را چاره باشم بینوایان را نوا باشم گرسنگان را طعام باشم افسردگان را نشاط بخشم و بی پناهان را پناه باشم و نقش خدا را بازی را کنم آخر هیچکس خدا ندارد و خودبخود خلق شده اند
اما به چه قیمت و با چقدر تلاش بی وفقه و غصه خوردنهای بیهوده و در نهایت قربانی کردن خودم و خانواده ام و دام را خوش میکردم که کاری برای بندگان خدا کرده ام گر چه همان موقع هم حسی به من میگفت باز هم اشتباه کردی و من الکی دل خودم رو شاد میکردم و بعد از مدتی مستقیم و غیر مستقیم به گوشم میرسید که فلانی چنین گفته و چنان کرده و ما خیلی ناراحت شدیم و بعضی ها خیلی راحت بعد از مدتی روبروی من می ایستادند و با طعنه مرا مورد تمسخر قرار میدادند و من فقط نگاه میکردم و سکوت میکردم و اشک تو چشمانم پر میشد ولی باز تکرار و تکرار و تکرار که ببشتر در فایل قلبها به سوی خدا باز میشود نوشتم
قربونتون برم
رفتم که میهمان اومد
دوستون دارم