پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 25

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    هدا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 779 روز

    بنام خدای هدایتگر

    با سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستایی تلاشگرم

    مورد اولی که خیلی تو روابطم تکرار میشه نقش مراقب بودن هست همیشه نقش یه مراقب رو دارم مراقب مادرت باش مراقب پدرت باش و…. همیشه تو موقعیت ها و افرادی سر راهم قرار میگیرند که نیاز به مراقبت دارند این من مدت که فایلهای الگوهای تکرار شونده اومده روسایت و من با فکر کردن و کانکش های درونی متوجه این الگوها شدم شروع کردم رو خودم کار کردن نمیگم عالی شدم ولی پیشرفت رو میبینم حالم بهتر شده دیگه مث قبل اذیت نمیشم چون قبلا از اینکه این نقش رو دارم متنفر بود چون از همه چیز میزدم تا این کار رو به نحو احسن انجام بدم و دختره خوب خانواده باشم .

    مورد دیگه این بود که من همیشه درو دل و حرفای دوستانم یا خانواده ام میشنیدم چقدر راه حل میدادم ایده میدادم که حالشونو خوب کنم و خودم رو موظف میدونستم که اون لحظه حالشو خوب کنم با هر روشی که ممکن بود ولی خیلی رو خودم کار کردم که تایمی که دارم ارزشمند تر ازاینکه پای مسائل ناجالب بقیه بزارم و حال خودم رو خراب کنم و در پی این حال ناخوش اتفاقات نا خوش تر و ناجالبتری برام بیفته در مورد دوستانم از اون دوستانی که همیشه از مسائل ناجالب و منفی حرف میزدن دور شدم و درمورد افراد خانواده همنطور که استاد فرمودند چون از فرکانس نا جالب خارج شدم دیگه کسی جلوم حف نمیزنه بحدی که خیلی از اتفاقات خانواده رو در جریان نیستم هنوز جا داره بیشتر روی خودم کار کنم که بهتر بهتر بشم

    از استاد عزیز سپاس گذارم که این سوالات مطرح کردن تا به خود شناسی بیشتری برسیم.

    در پناه الله شاد سلامت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    ارزو طلائی گفته:
    مدت عضویت: 1444 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته

    من اکثرا با افرادی برخورد می کردم که منو بسیار تا بسیارمورد اعتماد دونسته و برام درد دل می کردن و رارهاشون می گفتن ،با این کارم ورودی های منفی زیادی میگرفتم، اما الان با ارزش قائل شدن برای خودم کمتر پای درد دل دیگران می‌نشینم

    شاید اوایل آنها و حتی خودم ناراحت میشدم که چرا مثل قبل نیستم اما دیگه دوست ندارم سنگ صبور کسی باشم

    من شخصیت حمایتگر دارم به زور میخواستم دیگران را از بدبختی نجات بدم و خوشبخت کنم و از زمان و خوشی خودم میزدم اما وقتی ناسپاسی می دیدم یا کوچکترین تغییری نمی کردن بهم می‌ریختیم، گاهی در این جور مواقع احساس قربانی شدن میکردم

    برای رفع این مشکلات دوره عزت نفس خیلی بهم کمک کرد

    ممنونم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    الناز محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1227 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد عزیزم مریم جان و همه دوستهای گلم

    سپاسگزارم استاد جان بابت این سوال عالی

    من همون موقع ها که داشتید این فایل ها رو روی سایت میزاشتید فقط دانلودشون میکردم و خیلی ساده گوش میدادمشون با توهم این که من هیچ الگوی تکرار شنونده یی ندارم

    اما وقتی امروز به صورت رندوم فایل های ذخیره شده تو گوشیمو گوش میدادم و به این فکر میکردم که کجای کارم ایراد داره که با پارتنرم دچار اختلاف و بحث شدیم یهو این فایل اومد و من تمام وجودم شده بود گوش داشتم خیاطی میکردم ولی دست از کارم کشیدم و فقط گوش دادم اولین الگوی تکرار شونده ی که همیشه برام به شکل های مختلف در تمام روابطم تکرار شده و من ازش عاصی بودم تو ذهنم جرقه ش خورد و من رفتم تو فکر

    جالبش اینجا ست که وقتی داشتید مثال می آوردید همه اون الگو ها رو در بقیه می‌دیدم الا خودم

    سوال؛من در روابطم چه نقشی رو ایفا میکنم؟

    جواب؛من همیشه خدا احساس میکنم که یک ظالم هستم احساس میکنم که من آدم بدیه داستان هستم خوب این موضوع رو بیشتر بازش کنم

    یکی از افراد زندگیم که میتونم بگم بیشتر اوقات عمرمو باهاش گذروندم مادرمه و این الگو بیشتر موارد در رابطه من و مادرم تکرار شده که شکر خدا از وقتی که با آموزه های شما آشنا شدم کمتر شده ولی خوب چی شد که دوباره یادش افتادم این الگو رو به صورت خیلیییی دقیق تو پارتنرم دارم در حال حاضر مشاهده میکنم فکر میکنم که من در حقش بی رحمی و بدی کردم اگه الان دچار اختلاف شدیم مقصر منم اذیتش کردم من ظالمم و در حقش ظلم کردم بعد از این الگو دومین الگویی که بعد از تکرار این الگو دچارش میشم اینه که من حالا مسئولم که حالشو خوب کنم دلم براش میسوزه چون که فکر میکنم در حقش ظلم کردم الان باید اونو به احساس خوب و خوشحالی برسونم خودمو ناجی می‌دونم که باید اونو از حال بد نجات بدم

    این الگو رو با یکم فکر کردن پیداش کردم خدا می‌دونه اگه بازهم بشینم بیشتر بهش فکر کنم به چه الگو هایی میرسم

    و من اگه میخوام به سعادت و خوشبختی و آرامش برسم باید و باید باگ های شخصیتی مو پیدا کنم روشون کار کنم و حلشون کنم خیلی مهمه که عمل کننده باشم صرفاً حرف های قشنگ زدن کاری نمیکنه

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است واقعنم مفته

    الان تنها چیزی که از خدا خواستارم اینه که منو هدایتم کنه تا عمل کنم به اون چیز درستی که میشنوم،میبینم،مینویسم،میخونم و حتی درک میکنم

    خدایا منو در زمان مناسب در مکان مناسب قرار بده

    خدایا شکرت

    بازهم مچکرم بابت این فایل های ارزشمند

    در پناه حق موفق باشید بدرود ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    زینب خان محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2323 روز

    نقش من تو رابطه عاشقانه این هست که حمایتگر هستم به شدت و دنبال خوشحال کردن پارتنرم هستم

    از خودم میزنم واسه اون بهترین چیزارو میخرم

    بعنوان مثال خودم ست ورزشی دلم میخواست نمیخریدم واسه خودم ولی تا رفتم مغازه و ست ورزشی عالی دیدم واسه اون خریدم

    و همیشه دنبال خوب کردن حال اون هستم و حواسم بهش هست که قانون رو عمل کنه

    مسواک بزنه

    غذای خوب بخوره

    لباساش تمیز باشه

    و اینجوری خودمو همسر خوبی میبینم

    وظیفه خودم میدونم اونو خوشحال کنم و همیشه احساس میکنم دارم زیادی از خودم مایه میزارم

    توی روابط اکثرا نظر بقیه رو اجرا میکنم و حتی اگه نظر خودم درست باشه و باهاش حال کنم از ترس اینکه بعدا بگن عجب نظر بدی دادی نظرمو نمیگم

    مثلا اینکه کجا بریم کافه یا کجا بریم تفریح

    یا چی بخوریم

    به جرات میتونم بگم همیشه نظری نداشتم تا جمع نظرشو بگه و من فقط تایید میکنم نظر بقیه رو

    قبلا قدرت نه گفتن نداشتم الان خیلی عالی شدم

    قبلا خیلی احساس قربانی شدن داشتم الان بازم خیییلی بهتر شدم خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    زهرا و محمد گفته:
    مدت عضویت: 1193 روز

    سلام ب استاد گلم ب دوستان عزیزم ب خانم شایسته مهربون

    استااااد چکار داری می‌کنی چیارو داری از ما بیرون میکشی،وااااااای خدای من شکرت واس اینهمه آگاهی ،واقعأ اینک تردید نباشه بزرگترین نعمته واس منی ک ی عمری باشک و تردید زندگی کردم ،استاد ممنونم ک دستمو گذاشتی تو دستای خدا ،استاد ممنون ک قرآن ودادی دستم ،خدای من شکرت واس این بنده فوق العاده واس اینهمه اگاهی

    اینقدر ب شعف اومدم ک اول همسرم روازخواب بیدارکردمو بش گفتم وبعد گفتم بزار اینجا ب همه دوستان بگم ک هم الگویی باشم هم ردپا بزارم،

    از اینجا شروع میکنم ک من خیلی خیلی خیلی زیاد تو روابطم مشکل دارم و تنها رابطه ای ک خدا رو هزاران مرتبه شکر ازش راضی هستم رابطه ام با همسرم هست اونم همیشه فک میکردم ایشون خیلی متفاوت وخوب هست اما بتازگی فهمیدم ک خب منم خیلی خوبم ولایق چنین همسری هستم خلاصه بگذریم من تابحال هیچ دوستی نداشتم اصلأ تابحال باکسی رابطه صمیمی نداشتم حتی باهمه ی اعضای خانواده ام هم رابطه خوبی ندارم

    وبشدت توروابط ترمز دارم !

    دارم ترمزهامو با این سوالهای عالی ک استاد طرح کرده پیدا میکنم و اتفاقا دوروزی هس ک ب این فک میکنم حالا ترمزوپیداکردم چطور رفعش کنم و درب در تو سایت دنبال جوابم بودم ک آخرهم اون چیزی ک دنبالش بودم پیدا نکردم!میدونید ک منظورم چیه همون مجیک یا جادوخاص ک استاد همیشه میگ ما دنبالشیم!

    همین الان داشتم توگوشی تمام نقشهاواحساساتی ک تواکثر روابطم دارم رو می‌نوشتم 3موردنوشتم ک خلاصش این بود ک من دوست دارم توراوبط احترام بم بزارن اما دریغ ازیک دفعه احترام دیدن از طرف رابطه حالا میخواد دوست باشه خانواده باشه یا هرکس دیگ.مورد چهارم این بود ک من همیشه در روابط دیگرانو اولویت قرار میدم اصلأ نمیتونم ن بگم واصلأ هیچوخ ب این توجه نمیکنم ک من چطور راحتم بلکه فقط و فقط میگم طرف مقابل راحت باشه اذیت نشه وبش خوش بگذره…واینجا چقد تاسف خوردم باحال خودم ک هیچ ارزشی قائل نیستم واس خودم البته یجورایی فهمیده بودم اینو اما هنوز حلش نکرده بودم.

    و و و و و و و و و و و و و و و و .. . . . .

    مورد پنجم ک مثل یک پتک خورد توسرم! و ن تنها پاشنه آشیلم و نشون داد بلکه راهه رفعشم بهم گفت ینی دقیقا همونی ک دوروزه دنبالشم ک حالا الگوتکراریت هم پیداکردی بعدش میخای چ کنی؟!

    مورد پنجم دقیقا ب همون نقشی ک توهمه روابطم دارم پی بردم ک من همیشه توروابط نقش ی آدم کوتاه بیا،صلح طلب ک خیلی باجنبس واصلا بهش برنمیخوره ب راحتی از حق خودش بنفع دیگران بدون هیچ چشم داشتی میگذره روبازی میکنم و جالب اینجاست دقیقاً همین نقش باعث سواستفاده از من درهمه ی روابطم شده وهمه از من ب نفع خودشون استفاده کردن ووهیچ وقت شخصیت وغرور واحتترامی برای من قائل نشدن چون واقعا همیشه من وقتی حتی دلم بشدت شکسته یاوقتی تامرز انفجار عصبانی ام از طرف ب روش نیاورد م انگار که کاری نکرده!

    آخرین ضربش هم امروز صبح زود یکی ( غریبه)زنگ زد گفت چنتا سوال ریاضی می‌فرستم لطفاً حلش کن واسم بفرس و من گفتم اوکی !!! بدون درنظر گرفتن خودم ک خب الان خابم میادیا میخام بیدارشم کارای خودموانجام بدم چ دلیلی داره ک این کارو واس شما انجام بدم یا حداقل بگم اینکار اندازه ی کلاسم تایم می‌بره هزینه ی کلاسوپرداخت کن برات انجام بدم یا حتی بگم بابا پسرم داره با گوشی فیلم میبینه فعلآ نمیتونم و….‍خلاصه به زحمت گوشیواز پسرم گرفتم ویساعتی طول کشید حل کردم وجوابارو براش فرستادم درحالی ک همش بخودم غر میزدم ک چرا ی کلام نگفتی ن !

    واین منم بااین‌ عزت نفس پایین ! با اینهمه عدم احساس لیاقت!

    اما اما دیگ بسه دیگ باج دادن بسه دیگ از فردا میخام ی زهرای دیگ باشم بقول خانم شایسته میخام ی جهاد اکبر راه بندازم واس تغییرخودم ومطمئن هستم میتونم حالاک میخام وخداهم بغلم می‌کنه ومیبرتم سمت آدمها وشرایط بهتر برای اجرای تهعدم من همون زهرایی ام ک اینهمه رشد کرده پس تواین نوزدهم میتونم الهی ب امید تو.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    زهرا یکتاپرست گفته:
    مدت عضویت: 1147 روز

    بنام خدایی که هر لحظه با من است..

    سلام به همه ی عزیزان..سلام استاد گل و مریم جونم ممنون بابت این فایلها واقعا دست گذاشتین روی نقاط ضعفم الان ذهنم میگه نصف شبه بگیر بخواب بعدا مینویسی ولی من از خدا هدایت میخوام تا کمکم کنه بنویسم نترستم از گفتن و شناختن باورهایی که 12ساله منو زنجیر کرده ونزاشته من یه ماه بی قهر و دعوا بی نگرانی زندگی کنم و لذت ببرم.

    الان من زهرا دراین سایت پر برکت اعتراف میکنم که من خالق همه ی زجرهای زندگی ام بوده ام میپذیرم که چه باورها و افکار نامناسبی پشت تک تک لحظه هام بوده و زندگی زهرم شده..

    چرا که من از مجردی که یه دختر 17ساله بودم کاملا وابسته بودم به خانواده جایی میرفتم دل تنگی میکردم تا اینکه با هزار امید و ارزو که اره ازدواج میکنم تمام محبتی که از خانواده و پدر و مادر ندیدم از همسرم خواهم دید ولی خدا جای حق نشسته خدا عادله…از همان اول قهرهای دوره ای شروع شد هرچن روز یه بار قهر میکنیم تا الان که دوازده ساله..من در کودکیم همیشه شاهد دعوای پدر و مادرم و اینکه مادرم میگفت میرم بودم اره همیشه بعد از دعوا با همسرم شدید گریه میکردم و ازش میپرسیدم چرا برا من بخاطر همونه نوشتم خدا عادله از سه سال پیش که با سایت و استاد عباسمنش آشنا شدم قانون رو فهمیدم وبه شکل تکاملی درک کردم الان به اینجا رسیدم فقط خودم مقصر بودم …

    پذیرفتم که بودن من توی این خانواده تو اون شرایط برا رشد من لازم بوده جایگاه الان خودم رو پذیرفتم که هر چی هر کجا هستم ذره ای ارزش من از ددیگران از خانواده همسرم کم نیست من هم ارزشمندم و الان در حد پیشرفت خودم طبق قانون تکامل عاشقانه خودم و تمام وجودم را دوست دارم و خدارو شکر کنترل ذهنم هر روز بهتر از دیروز میشه واقعا دارم همه چیز رو با گوشت وخونم درک میکنم واین چه لذتی داره خدایا اره حتی الان با خدابودن تازه برام یه حس ناب دلپذیر شده هر لحظه بودنش در کنارم رو حس میکنم و باهاش دارم حرف میزنم..خدایاشکرت که تو این مسیرم

    و اما نقش من در روابطم..

    من تو روابط عاطفی ام نقش یه قربانی یه ادم محتاج به محبت یه ادم همیشه ناراضی از طرف مقابلش یه ادمی که همیشه حس میکنه داره در حقش ظلم میشه رو داشتم همیشه با خودم میگفتم من تو خونه دارم بچه داری میکنم معلوم نیس همسرم سر کاره یا دنبال عشق و حال خودش والان میدونم همه ی این حس ها که حالم رو بد میکرد و همیشه اتفاق ناجالب برام پیش میومداز نبود عزت نفس بوده اره گفتم نبود یعنی واقعا کمبودش نیست من عزت نفس نابود شده بوده و الان باافتخار من زهرای عزیز دارم خودم رو وجودم را بازسازی میکنم وایمان دارم باتوکل به خدا اگر توحیدی عمل کنم و فقط روی خدا حساب کنم ولاغیر طعم شیرین وواقعی زندگی باعزت نفس را خوام چشید انشاالله…

    و اینکه من در ارتباط با خانواده ام همیشه نقش ناجی و یه ادم نصیحت کننده و خوب مشاوره دادن رو دارم همیشه دلسوزی دارم که یکی دستش خالیه شده از خرج کردن خودم بزنم واون پول رو کمک کنم یا اینکه همیشه اطرافیان در مورد مشکلاتشون بهم میگن و نظرم رو میپرسن در حالی که من خوب براشون حرف میزنم ونصیحت میکنم ولی خودم تو اون زمینه مشکل دارم مثلا خواهرام همیشه درمورد رفتار اشتباهشون با بچه هاشون میگن و ازم میپرسن تو باز میدونی به نظرت چیکار کنیم منی که خودم همیشه درگیر همین موضوع تو زندگی خودم بودم بهشون نظر میدم در حالی که خودم عمل نداشتم و جالبه همه هم از مشکلاتشون میگن واز من مشاوره میخوان چرا چون من فکرم وباورمراینه که میتونم به دیگران کمک کنم من میتونم به همه مشاوره بدم و همیشه هم طبق باورام این ادمارو جذب میکردم و الان خدارو شکر حد اقل دلیل این اتفاقت را میدونم که این من بودم که با باورهام وطبق فرکانس خودم شرایط رو بوجود میاوردم وخدارو شکر الان بیشتر تلاش میکنم نا ذهنم را کنترل کنم و مسیرم را بالذت پیش ببرم ..

    خداروشکر که من با استاد واین سایت اشنا شدم و میتونم با برنامه پیش برم ..امیدوارم یه روز براتون از نتایج عالی بنویسم..راستی از همه دوستان تشکر میکنم بابت کلمنت ها خیلی به من کمک میکنن تا ترمز هامو بشناسم و باور حدید بسازم..بازم برا همه چی خدارو شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    رسول بنادری گفته:
    مدت عضویت: 1424 روز

    بنام خدایی ک عاشق منه

    منودوست داره

    منو ب بهترین ها هدایت میکنه

    عاشقتونم دوستان

    من رسولم و عاشقتونم

    اره عاشق خودمم اره عاشق شمایی هستم ک دارین این کنکاش رو میخونین

    عاشق شمایی ک داری با عشــــــــــــق روی خودت کار میکنی

    1- نقش من توی روابط با جنس موافق و جنس مخالف :

     من نقش ناجی رو بازی کردم

    نقش کسی ک وظیفه ی خودش میدونه بقیه رو خوشحال کنه – نقش یک دلقک –

    یادمه توی کلاس بودیم یه بچه مایه داری کنار من بود استاد رو مسخره میکردم ک ب این طریق با مایه داره رفیق شم

    فک میکردم دلیل دیگه ای نداره ک باهام رفیق شه فقط، من باید اونو خوشحال کنم تا با من باشه

     

    من توی دوران دانشگاه با یه دختری رفیق ک ن

    با هم حرف میزدیم اونم تو مجازی

    منم چوم بلد نبودم با جنس مخالفم چطور برخود کنم گشته بودم و یه چیزایی یه مطالبی از یه استادی گیر اورده بودم ته قضیه میگفت ک چنتا فاکتور باید داشته باشین ک جنس مخالف جذبتون بشه

    که یکی از اونا شوخ طبعی بود

    و این از همونجا نفوذ کرد ب لایه لایه ی وجود

    و وقتی بخوام با جنس مخالف یا حتی با همجنسم  ارتباط بگیرم هم توی ناخود آگاهمه ک من باید ب یه طریقی این رو ب خنده بیارم ک با من رفیق شه یا با من باشه

     و این تا جایی جلو رفت ک من توی ارتباط با هر کسی

    فکر میکنم باید اون رو خوشحال کنم حالا ب هر نحوی یه حرف خنده داری بزنم تا باهام راحت بشه تا کارم رو راه بندازه

    و این باعث شده ک من بیشتر صحبت ها رو ب شوخی و خنده بگیرم و از جدی بودن فراری باشم

    توی ذهنم این بوده ک من ک جدی باشم دیگران ازم دور میشن

    پیش اومده درباره ی یه بحث جدی صحبت کردن من مطلب رو ب شوخی گرفتم

    و کم کم این بعد جدی بودن ازم دور شده

    مثال ناجی :

    اینجا هم دوباره….. توی دانشگاه پروژه ای ک داشتیم من پروژه همون دختری ک توی مجازی حرف میزدیم انجام میدادم

    حالا چرا؟

     ک این رابطه نزدیک تر بشه – فک میکردم با کمک کردن ب کسی میتونم باهاش رفیق شم، بهش نزدیک شم

    و این باعث میشد من خیلی خودم رو اذیت کنم ک جدای از پروژه خودم پروژه اون شخص رو هم انجام بدم و این شرک من

    اون رو از من دور و دور تر میکرد با وجود کمک هایی ک بهش میکردم

    من باج میدادم ک با باشن

    توانایی خودم رو باور نداشتم

    باور نداشتم ک میتونم قوی بشم، میتونم با یه دختر فوق العاده ارتباط بگیرم برای همین وابسته ی همون ارتباط میشدم

    الان انصافا نقش ناجی رو خیلی کم بازی میکنم

    و کار هایی ک ازم خواسته میشه اگه ببینم با انجام دادنش خیلی اذیت میشم راحت ن میگم

    چون خداست ک ب همه ی ما  کمک میکنه و خیلی جاها هم ممکنه با کمک کردن من

     هم من، اذیت بشم و هم اون قوی نشه

    الان کمتر میگم عه……

    گناه داره باید کمکش کنم کسی رو نداره…

    چون خدا ب بندش کافیه

    حسبی الله

    الان میدونم ک من مسئول دیگران نیستم

    من مسئول خوشحال کردن دیگران نیستم

    و سوال من اینه ک ایا میشه یه نفر باهات باشه بدون هیچ چیزی

    بدون هیچ توقعی ک بخوای شادش کنی حالش رو خوب کنی

    درد و مشکلاتش رو بهت بگه، سطل آشغالش باشی

    َبشه فردی ک توقع نداشته باشه دلقم بشی براش تا بخنده

    توقع نداشته باشه ک از وجوت بکنی و بهش بدی

    توقع نداشته باشه مثه سگ کار کنی و خواسته های اون رو محقق کنی

    مستقل باشه

    برات تولد بگیره

    اصلا بشه ک اون برات هدیه بگیره

    من چنین چیزی میخوای خدا

     رانندگی بلد باشه

    من تنهایی رفتم مسافرت

     یا مجردی رفتیم مسافرت

    یا با دوستام دور همی رفتیم اونم مشکلی نداشته باشه

    2- سر کار ب عنوان ناجی کسی ک با کار کردن بار رو از روی دوش پدرش برداره- کسی ک محقق کردن خواسته پدرش براش مهم شده و دنبال علاقش نمیره با وجود اذیتی ک در کار میشه

     

    استاد عزیزم ازت تشکر میکنم

    گرچه تشکر واقعی اونجایی هست ک از این آگاهی ها استفاده کنم و ب خواسته هام برسم، زندگیم رو خلق کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    محمدرضا گفته:
    مدت عضویت: 1990 روز

    خداوند عزیزم هزاران بار شاکرم که اکنون در این مکان زیبا و دلنشین در سایت ددگاه می نویسم، و این نوشته ها زیبایی های بسیاری را به زندگی من جذب خواهند کرد.

    در روابط عاطفی من دو نقش دارم که یکی از آن ها مشکل بزرگی است، و آن نصیحت کردنم است، و از طرفی به خاطر باور هایم معمولا افرادی به زندگی عاطفی من وارد می شوند که مشکلاتی در روابطشان دارند، مخصوصا مشکلات خانوادگی، به همین دلیل من خیلی از مواقع طرف مقابل را نصیحت می کنم و این حرکت معمولا به کات کردن رابطه منجر می شود، به نظر من مردم دوست دارند در این گونه شرایط با آن ها همدردی کنم ولی مدام احساس همدردی کردن برای من اصلا مسئله خوبی نیست، این حرکت را اصلا دوست ندارم، برای همین تصمیم گرفته ام که در این گونه ماقع با بهانه های مختلف گفتگو را ترک کنم.

    نقش دیگر من در همه ی رابطه ها شوخ طبع بودن است، من حتی در بدترین شرایط هم حالت فان دارم، مثلا حتی وقتی که زلزله جزئی آمده است و همه ترسیده اند من با زلزله و یا حتی خدا هم شوخی می کنم، این حرکت من معمولا بازخورد خوبی دارد و باعث می شود هم حال دیگران را خوب کنم هم حال خودم را. در بعضی مواقع که مثلا درگیری در بین جمع رخ داده است ، شوخی کردن من به ضرر من تمام می شود و دیگران به من برچسب دیوانگی و بچه بودن (عدم بلوغ) را می زنند.

    خداوندگار عزیزم را شاکرم که با نوشتن این کامنت خودم را بهتر شناختم

    چون با شناختن خودم است که می تونم باور هایم را درک کنم

    و با تغییر باور هایم زندگی زیبا و قشنگم را زیبا تر و قشنگ تر از این لحظه بکنم

    و با شناختن رفتار های خودم در روابط

    می توانم برخی از رفتار های نادرست را تشخیص دهم

    و روابطم را بهبود ببخشم.

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    آرش لشنی گفته:
    مدت عضویت: 1491 روز

    الگوهای ارتباط من با دیگران بر چند قسم است:

    اول: الگوی تمسخر تحقیر و ایراد

    این الگو بیشتر در ارتباط با نزدیکانم است. انگار اصلا نمی توانم رابطه ی عادی با آنها داشته باشم. پیش خود گمان می کنم از هر نظر کار و رفتار آنها ایراد دارد و باید به آنها یاد بدهم درست و غلط چیست. پس دست به تحقیر همراه با آموزش می زنم. و هر وقت نا امید می شوم از اصلاح رفتار و عقاید و افکار آنها و یا انکه هر وقت می خواهم از در شوخی و خنده وارد شوم شروع به تمسخر و تحقیر آنها می کنم. ساده بگویم آنها را دست می اندازم و به مضحکه می گیرم.

    الگوی دوم: عصبانیت و تند خویی

    به محض اینکه چیزی خلاف عقیده و میلم پیش می رود در روابط شروع به پرخاشگری و تند خویی می کنم. از مسائل کوچک گرفته تا موارد عمیق زندگی. مثلا به همسرم می گویم فلان کار ساده را انجام بده او در انجام آن کار تاخیر می کند تا چند روز آینده به حالت صلح مسلح در می آیم با توپ و تشر با او صحبت می کنم و دیگر به او اعتنا نمی کنم حتی با او حرف هم نمی زنم.

    الگوی سوم: کرنش و خاکساری و احترام بیش از حد

    این الگو در مواجهه با منابع قدرت به کار می افتد. حال یا منسب و منسکی دارد یا از نظر موقعیت اجتماعی جایگاهی دارد و البته بیشتر برای کسانی که درجه ی علمی دارند. و یا حتی در مقابل یک خانم زیبا رو کلا عزت نفس را فراموش می کنم.

    به قدری خاکساری و کرنش می کنم که خودم از خودم بیزار می شوم.

    و مورد آخر اینکه احساس مسیولیت بیش از حد در قبال نزدیکانم دارم. و گمان می کنم همیشه باید در حد اعلاء حامی آنها باشم.

    کوتاه سخن اخر:

    اینجا نوشتن تجربه ی جالبی است برایم. اول اینکه زیاد عادت به نوشتن دارم اما نوشته هایم معمولا بی سرنوشت هستند و خوانده نمی شوند حال آنکه اینجا در معرض عموم است.

    دوم انکه استاد عباس منش مسائل اساسی و مهمی را مطرح می کنند که فکر کردن و نوشتن راجع به آنها بسیار راهگشا می باشد. همین مسئله ی روابط من یکی از افتضاح ترین قسمت های عادتی من بوده و هست اما تا کنون اینگونه به آنها نگاه نکرده بودم و با وجود اینکه می دانستم بسیار در زمینه خراب هستم اما دقیق نمی توانستم ابراز کنم که خرابی در چه قسمت هایی است و به تبع آن نمی توانستم راه حل درست را پیدا کنم.

    سالها می دانستم که پرخاشکری و تند خویی نابود کننده ی من است و بسیار تلاش کردم برای بهبود آن اما تا کنون از این دید به آن نگاه نکرده بودم.

    بسیار امید دارم که باورهای مخرب را در زمینه ی روابطم با دیگران پیدا کنم و انها را با باور های درست جایگزین کنم. دوستان لطفا راهنمایی بفرمایید. که چطور باورهایم را در این زمینه درست کنم تا حداقل یک روابط نرمان با الگوهای نرمال داشته باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سمانه بیک زاده گفته:
    مدت عضویت: 1140 روز

    خداوند نور آسمان ها و زمین است.

    مَثَل نور او مَثَل چرغدانی است

    که در آن چراغی پر نور باشد

    وآن چراغ در میان حبابی شیشه ای قرار بگیرد

    حبابی شفاف و درخشنده مثل ستاره فروزان

    این چراغ با روغنی افروخته می شود که از آن درخت پربرکت زیتون گرفته شده

    که نه شرقی نه غربی است

    آن روغن چنان صاف و خالص است که

    نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور گردد

    نوری است بر فراز نوری دیگر

    و خدا هر کس را بخواهد به نور خودش

    هدایت می کند و خداوند به هر چیزی داناست

    (سوره نور ایه 35)

    سلامی گرم به استاد ومعلم افکارم

    معلمی که باعث شده من یاد بگیرم هروز با ذهنم و کانون توجهم اتفاقات زندگی ام رو آگاهانه با فرکانس هایی که به جهان هستی ارسال میکنم رو دریافت کنم.

    استاد عزیزم من بی نهایت نقش در زندگی اطرافیانم دارم

    چون عواطف احساسی من نسبت به مساعل دیگران بی نهایت است

    یعنی طوری که همیشه برای هر مسعله ای (مریضی یا کار)که در زندگی اطرافیانم رخ میدهد

    نفر اول هستم که بتوانم انجام دهم

    وهمیشه این عامل باعث شده که خستگی زیادی رو در خودم احساس کنم و کمتر بتوانم روی خودم تمرکز داشته باشم و یه چند وقتی هست که این الگو زیاد در حال تکرار شدن است.

    خودمم متوجه شدم به خاطر افکار وفرکانس هایی که میفرستم این اتفاق مدام در حال تکرار شدن است

    چون همیشه جویای حال اطرافیانم هستم

    واین شده یک عادت برای من که باید همیشه هوای اطرافیانم رو داشته باشم

    ولی هیچ وقت به این فکر نکردم تا زمانی که ذهن وافکارم درگیر دیگران باشد نمی توانم به خودم و خواسته هایم فکر کنم و آنها را خلق کنم

    استاد عزیزم من در دوره کشف قوانین چیزهای زیادی رو از آموزش های شما فرا گرفتم

    می خواهم تمام کانون توجهم به عوامل درونی وبیرونی و فرکانس هایی که به جهان میفرستم باشد

    می خواهم دیگر آن سمانه دلسوز که همیشه برای همه

    پیش قدم میشد نباشم

    الان من مثل ادمی هستم معتاد که می خواهم ذهنم رو ترک بدهم از هر گونه دلواپسی نسبت به مساعل دیگران تا بتوانم با ذهن قدرتمندم برای خودم اون زندگی بهشتی رو که لیاقتش رو دارم خلق کنم

    استاد عزیزم هر لحظه خدارو سپاسگذرام که من هدایت شدم به سمت شما تا بتوانم عمیقا قانون این دنیا واتفاقاتش رو درک کنم ویاد بگیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: