پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 31
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ومهربان
در مورد جواب به این سوال که استاددعزیز پرسیدن
من خوب چون چند سالی هست که با این قوانین آشنا شدم ودر حد درکم بهشون عمل کردم و خوب یه جورایی انتظارم اینکه همسرم هم مثل من عمل کنه اما درصورتی که اون تا این حد از قوانین اطلاع نداره البته که خود من هم ادعایی ندارم که خیلی قانون رو میدونم اما فکر ممیکنم در این مورد کمال گرا هستم وخودمم آدمی هستم که دریابندری کارها خوب عمل میکنم ا فکر میکنم که بقیه ام میتونن همان کارهایی که من میتونم انجام بدم رو به راحتی من انجام بدن
ولی این نوع نگاه من ایراد داره وباید تغییرش بدم ودر پی همین کمال گرایی خیلی دررابطه هایم مثل رابطه با همسرم خیلی دنبال اینم که بگم من بهتر میتونموعمل کنم یا هر عمل کردم وایراد میگیرم مدام و با این صحبتهای استاد پی به این مسئله ام بردم و انشالله به کمک آموزشهای استاددحلش خواهم کرد
استاد شگفت انگیزن
م ازت سپاسگذارم
سلام و درود فراوان
من توی ارتباطاتم همش دنبال ایراد پیدا کردن دیگران هستم تا بتونم بهشون کمک کنم اون ایراد رو برطرف کنن تا انسان بهتری بشن دوست دارم اینطوری به اطرافیانم کمک کنم حالا این طرز فکر از کجا اومده و چرا من به جای ایرادات خودم دنبال ایرادات بقیه هستم نمیدونم به طور ناخودآگاه اتفاق میوفته
و توی روابطم نقش مراقب رو بازی میکنم دوست دارم برای دیگران تکیه گاه باشم و براشون حالت پدر یا بزرگتر رو داشته باشم دوست دارم کمکشون کنم
توی روابطم میخوام به دیگران کمک کنم ینی خوشم میاد که مشکلاتشون رو بفهمم و بهشون راه کار بدم اصن بعضی اوقات بهشون فکر میکنم و توی خیالم برای زندگیشون برنامه میریزم و بهشون کمک میکنم و راه حل پیدا میکنم تا زندگی بهتری داشته باشم
من هر چی که ترمز بود و باور بود که استاد در این فایل گفتند همه را ماشاالله داشتم
یعنی اولش باورش برام سخت بود که نه اینطور هام نیست دیگه
ولی کم کم کم خودم فهمیدم که من همه ی ترمزها را دارم
حالا خوبیه قضیه این بود که استاد می گفتند : خودش هم همین طور بودند و اومدند روی خودشون کار کرده اند و درستش کردند
بعد ایمانم بیشتر میشد و ادامه می دادم
و الان خدا را شکر می کنم که خیلی بهتر از قبل شده ام ولی باید همیشه روی خودم کار کنم .
.
من باور کرده بودم که آدم ضعیفی هستم و همین باور باعث شده بود که من نتونم هیچ کاری را انجام بدهم در درسها زمان تحصیل . در کارهای خونه .
در ورزش . در بیزینس. در معامله کردن وووو
و همین باور را در خودم ساختم که نه من اصلأ ضعیف نیستم بلکه من خیلی هم آدم قدی هستم و آدم خود ساخته ای هستم
و همین باور باعث شد که ورزش را ادامه بدهم .
بتونم کلی طلا بخرم خودم بدون اینکه بخواهم از این و اون بپرسم و مشورت بگیرم.
خدا را شکر برای تغییرات وسیع برای همیشه و پیوسته
.
من همیشه به این باور داشتم که حالا این تضاد را حل کنیم دیگه تموم شد و رفت .
یا اینکه من همیشه در مشکل و حل مسائل هستم و باید باشم و دنیا همینه دیگه
در صورتیکه کسانی را دیدم که همیشه در موفقیت هستند .
همیشه در خرید کردن های زیاد هستند .
مثلا ادمین هایی را دیدم که سالهاست به این حرفه مشغول هستند و باورهای عالی را در این زمینه دارند و بسیار موفق هستند .
ثروتمندانی را دیدم که زندگی بسیار عالی و مرفهی دارند و
تازه با اینکه اینقدر در رفاه هستند ولی باز هم راضی نیستند
و باز هم میگن کمه و باید موفقیت های بیشتری را کسب کنند و دریافت کنند .
خب اینها زنگ هایی را در ذهن و قلب من می زد که پس چرا من همیشه به فکر این بودم که فقط بتونم فلانی را جذب خودم کنم دیگه کاری ندارم .
و این کاری ندارم گفتن ها به خودم خیلی منو به عقب می کشاند
چون سر منشأ این باورها همه از کمبودها است و باید درستش کرد وگرنه در همیشه کم می آورم .
من خیلی روی خودم کار کردم و کار می کنم که البته با قانون تکامل که همیشه در تصاعد و رشد و پیشرفت باشم
و چون خداوند جهانش بر پایهی رشد و توسعه است
همیشه کمکم کرده است و کمکم می کند خدایا شکرت.
این خوشحالی همیشه در وجودم هست که چه خوبه که آدم همیشه در رشد باشه
همیشه در پیشرفت
همیشه در خرید کردن
همیشه رو به کمال
مثلا به خودم میگم اگر فلانی نمی خواهد با من ارتباط برقرار کند هیچ اشکالی ندارد بی نهایت انسان خوب با شرافت عالی هستند که من به سمت اونها هدایت می شوم.
اگر تا حالا به خونه ی خودم هدایت نشده ام حتما خداوند
باز هم می خواهد از بهترینها را در زمان مناسبش در مکان مناسبش به من عطا کند
و همین باورها و تکرار کردن ها باعث شده کمتر غصه بخورم . کمتر از کسی دلخور شوم. کمتر بار مسئولیت دیگران را به دوش خودم بکشم.
باعث شده باور فراوانی را در خودم بیشتر و بهتر بسازم .
خدایا شکرت
سلام من هم مثل دوستان نقش آدم مهربون رو بازی میکردم از خودم بچه ام شوهرم میزدم وکار اطرافیان رو انجام میدادم مثلاً میخواستم برم باشگاه باید یک روز در هفته رو می گذاشتم برای خواهرم که توقع داشت بهش سر بزنم واون خیلی راحت میگفت من سختم هست بیام خونه تو تو بیا اینجا یا هر وقت پیشش بودم باید ماساژ ش میدادم تا سردردش خوب بشه واون میگفت من نمیتونم به بدن کسی دست بزنم به این خاطر تو رو ماساژ نمیدم حتی طوری بود که فرزندم هم تا امسال باید برنامه اش رو با خواهرم تنظیم میکرد که به اون سر بزنه اما امسال تصمیم گرفت که به کارهای خودش برسه خواهرم اول ناراحت شد وتوقع نداشت که اون این کار رو بکنه اما چند ماه هست که من خیلی بهتر شدن وبه خودم بیشتر اهمیت میدن البته که ضعف هایی دارن اما خیلی بهتر شدم و تازه ارزشم هم کمتر که نشده بیشتر هم شده واگه نخوام به کسی باج بدم اول طبق عادتهای قبل نگران میشم اما بلافاصله به خدا میسپارم که خودت مشکل رو حل کن ویا یه الهامی بهم میشه که باید انجام بدم یا مشکل خود به خود حل میشه
با سلام خدمت دوست خوبم:
منم تجربه هایی اینچنینی در رابطه با خواهرم داشتم و البته الان به مراتب کمتر شده است.
مثلا ایشون توقع داشت چند بار در هفته بهش زنگ بزنم، و اصلا من حرف خاصی برای گفتن نداشتم ،ولی خواهرم دنبال کسی بود که از مشکلات بچه ها و شوهرش بگه، و خلاصه همه حرفاش این بود که مردم مثل گرگ هستن و خانواده های ما ،چقدر ساده هستند که اینهمه سرشون کلاه میره و از این باورهای منفی که نتیجه اش ،هم مشخصه.
و اینکه اون اوایل منم همراهی می کردم ،روی تعارف و رودربایستی و اینکه خودمم هنوز درک کمی از قانون داشتم و یه جورایی نگاه فانتزی داشتم، بعدش که درکم یه کم بیشتر شد ،نقش مشاور رو داشتم، که اینم نتیجه ش مشخصه ،خلاصه وقتی تصمیم گرفتم که دیگه زنگ نزنم بهش و فقط هفته ای یه بار ،یا واقعا ضرورتی باشه بزنگم ،مدارمون هم عوض شد،و اون اینقدر مشغول شده که واقعا زنگش میزنم خودش میگه کار دارم و تمام.
البته اینم بگم به محض اینکه فرکانسم میاد پایین،الکی خودم بهش زنگ میزنم و باز روز از نو.
اما امسال تعهد دادم که فقط رو به جلو باشم ،چون هزار بار نقش مشاور ،هیچ تاثیری در اینشون نداشته است.
سلام به دوستان و استاد عزیز
خوشحالم که دوباره به این سلسله فایلها هدایت شدم. به قول یکی از دوستان و هم فکران، این فایل ها طوریست که باید هر ازگاهی به آن گوش داد و تکرارش کرد چون ما انسانیم و در روزمرگی ها غرق میشویم و ممکن که فراموش کنیم بیستر موارد را. برای خودم که همین صدق میکند، وقتی یک مدتی از آموزههای استاد دور باشم و صدایشان را نشنونم از مسیرم دور میشم و کنترل افکارم از دستم خارج میشود. برای همین گوش دادن به فایلهای استاد را تیدیل به یک وظیفهی خوشایند برای خودم کردهام. در وقت آشپزی یا انجام کارهای خانه، در مسیر راه و یا هر زمانی که مشغول انجام کاری باشم به فایلهای استاد گوش میکنم، حتی اگر قبلا شنیده باشمش.
چون اینکار باعث میشود افکارم منحرف نشود و از مسیرم دور نشوم.
در رابطه به این فایل باید بگویم که در روابط با دیگران چه نقشی دارم!
من قبل از آموزههای استاد و پیشرفتها و دیدگاههای جدیدی که با آن بدست آوردم، برای همه خودم را ناجی، کمک کننده و فداکار میدیدم. میخواستم هرکاری کنم تا از من راضی باشند و تعریفم را بکنند که ساجده چقدر مهربان است، چقدر دختر خوبی است و فلان.
حتی کارهایی را انجام میدادم که وظیفهام نبود و با یک نه خیلی ساده میتوانستم راحت به زندگیام ادامه بدهم، نه اینکه از خود گذری کنم و برنامههای خودم را عقب بیندازم برای اینکه کار فلانی انجام شود.
مثلا میرفتم خانه داییم برای اینکه به زنداییم در مهمانی کمک کنم، نه یکبار دوبار، بلکه هربار که مهمانی میگرفت و یا کار دیگهیی داشت. خودم را مسئول کمک به دیگران میدانستم.
کمک کردن به بقیه را قبول دارم و میدانم کار نیکی است اما به قول استاد نه اینکه خود را فدا کنیم و از خود بکَنیم برایشان. باید در اولویت خودمان باشیم و آرامشمان.
برای دیگران نقش آدمی را داشتم که شنونده خوبی هست و به بدبختی ها و مشکلات شان گوش میدادم و بعد نصیحت میکردم و یک عالم حرف میزدم تا حالش بهتر شود یا تکرار نکند اشتباهش را، اما به قول استاد هربار و هربار همان اتفاق تکرار میشد برایش و من دوباره و دوباره حرف میزدم. در کل نقش یک روانشناس و حسن غمکش را داشتم.
شاید خیلی جاهای دیگر در نقش چیزهای دیگری نیز بودم و یا باشم اما همین که خودم را ناجی و منجی دیگران میدانستم پررنگ ترین است.
در پناه الله باشید.
این فایل از آن دست فایل هایی است که هرچند وقت یکبار باید آن را گوش داد و بکار گرفت چون ما دچار روزمرگی میشویم و تابع شرایط میشویم و فکر میکنیم اتفاقاتی که می افتد و هرچند تکراری را خودمان میسازیم و به علت باورهای نادرست ماست واز خدا میخواهم مارا در ساختن باورهای سازنده یاری رساند و درک این موضوع که خودمان هستیم که اتفاقات را رقم میزنیم برساند
جواب سوال
من تا حالا ماسک های زیادی در روابطم با اطرافیانم داشتم ولی مدتیست که تصمیم گرفتم وقتی ناراحتم نشان دهم و وقتی حالم خوب است احساساتم را بروز دهم
من در روابط همکاری حس میکنم همه کارها برعهده من است و همکارم احساس مسیولیت نمیکند و از زیر کار در میرود و در حال تلاش فراوان میکنم به جایگاهم نمیرسم و همواره پایین تر از سطحم هستم
در زندگی شخصی نیز فکر میکنم همه به من کم لطفی کرده اند و آنقدر که من برای دیگران تلاش میکنم آنها این کار را نمیکنند
و این را هم میدانم که احساس لیاقتم را باید افزایش دهم تا رفتار دیگران راجع به من تغییر کند واعتماد بنفس و عزت نفس خود را افزایش دهم و از خدا میخواهم مرا در این راه یاری رساند
In god we trust
بنام خدای زیباییها
سلام خدمت استاد عزیزم
به هرچیز توجه کنیم از همان جنس بیشتر وارد زندگیمان میشود
و اگر به زیبایی ها توجه کنیم زیبایی های بیشتری وارد زندگی ما میشود
الگوهای تکرار شونده در زندگی ما نشان میدهد در چه فرکانسی هستیم و با تغییر باورهایمان میتوانیم این الگو ها را تغییر دهیم و یا از بین ببریم
من چند وقتی یکبار با همسرم بحث و جدل میکنم و نگرشم راجب او عوض میشود و حس و حالم بد میشود و سعی کردم با تغییر باورهایم این الگوی تکرار شونده را از بین ببرم و وقتی دقت کردم دیدم به نکات منفی او توجه میکنم و آگاهانه تصمیم گرفتم نکات مثبت اورا ببینم و باورهای خود را راجب او تغییر دادم و دیدم رفتارهای او نیز به طرز شگفت انگیزی خوب شد
خداراشکر بابت این قوانین زیبا و وجود انرژی که رب مینامیمش
In god we trust
به نام خداوند مهربان که همیشه همراهه منه و به نام خالق زیباییها و آسانیها
سلام و درود به دوستان عزیزم در این فضای آرام و بهشتی
ممنونم از دوستانم که با کامنتهای زیباشون دل آدم رو روشن میکنن و ایده میگیریم ازشون
همه ما به نوعی قبل از آشنایی با استاد عزیزمون
تو در و دیوار بودیم و برای خودمون ارزش قائل نبودیم یعنی آگاه نبودیم و اگر اون موقع ها اینا رو به ما میگفتن متوجه نمیشدیم چون در مدارش نبودیم
اما این مهمه که بعد از آشنایی با استاد و شناخت قوانین تونستیم چقدر تغییر کنیم
در مورد سوال در روابط خودت با دیگران
من همیشه در روابط ( قبل از آشنایی با استاد) طوری رفتار میکردم با طرف مقابلم که از من تعریف کنن پیش همه جان فشانیهای بی مورد که بیشتر اوقات از پا در میومدم اما دریغ از یه تشکر
بیشتر اوقات هم مثل طلب کارها با من رفتار میکردن
هر جا دعوایی میشد من و همسرم میرفتیم برای آشتی
هر جا کسی میخواست بره بیمارستان من نفر اول برای همراهیش بودم خلاصه زیاده بگم از نا آگاهی به قوانین و ضربه خوردنها و شکستها
اما الهی شکر الان اول با شناخت خودم و شناخت ترمزهام شناخت قوانین تغییرات خودم و خیلی از پیشرفتهای دیگرم تونستم زندگی عالی رو برای خودم بسازم
و دیگه اون اشتباهات سابق رو انجام نمیدم و خیلی خیلی راحت شدم و آرامشم بیشتر شده چون خودمو دوست دارم و احترام و ارزش برای خودم قائل هستم
استاد بی نهایت ممنونم سپاسگزارم
در پناه خداوند باشین
پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6
نقش
درود و وقت بخیر خدمت استادان عزیزم و تمام ساکنین این سایت بهشتی
خدایا شکرت که امشب هم یک فرصت دیگه ای بهم عطا بخشیدی تا به تعهدم در این بخش عمل کنم .. البته از ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب از خواب بیدارم کردی که بیام بنویسم ..
خدایا خودت هدایتم کن تا بدرستی بیاد بیاورم و بدرستی تشخیص دهم و بدرستی بنویسم چون برای پاشنه ی آشیل ها باید بتونی پَته ی ذهن تو بریزی رو آب .. باید بتونی خود افشایی کنی .. باید توانایی شناخت خودت را داشته باشی .. باید مثل آینه خودتو درونش ببینی واضح و آشکار .. باید زخم هاتو ببینی … باید بفهمی از کجا شروع شد و یا چطوری زخمی شدی .. و بعدش تلاش برای ترمیمش کنی . این کالبد شکافی سبب میشه درد رو پیدا کن و نگاهش کنم و مرحم زخمم را شناسایی کنم خدایاااا خودت کمکم کن. خودت قدرت تشخیص بده .. خودت به من نیرو بده .. خودت حامی و پشتیبان من باش تا بتونم. با خودم روبرو بشم .. با خودم روبرو شدن خیلی خیلی بمراتب سخت تر از روبرو شدن با دیگری است .. چون طبق قانون تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء توسط باورهای مان خلق می شود. وقتی ذهن مرتبا در معرض یک ورودی قرار بگیرد، آن جنس از وردی کم کم در ذهن نهادینه شده و تبدیل به باور می شود. سپس آن باور خودش را در تجارب زندگی مان نشان می دهد
و محدودیت ها وترمزهای مخفی که الگوهای تکرار شونده برام شده را در ذهنم باید شناسایی کنم . و بفکر ترمیم الگوهای تکرار شونده ی منفی ذهنم باشم
( سوال این قسمت )
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
من قبلنا یعنی حتی کمی بعد از آشنایی ام با استاد به شکلی افراطی نقش ناجی و کمک کننده و مراقبت و حمایتگر رو در روابط با دیگران ایفا میکردم و خودم رو مسئول حال خوب دیگران می دونستم انگار اگر من نبودم کارها لنگ میماند !!! و اگر کسی مشکلی داشت سعی میکردم نقش کمک کننده و ناجی رو برایش بازی کنم و به جرات میتونم بگم که من از خود آن شخص بیشتر درگیر آن مسئله می شدم و پیگیر بودم!!!
مثلا در مورد نزدیکترین افراد زندگیم .. قبل از آشنایی ام با استاد حدودا هشت ماه در منزل خواهرم بودم . بخاطر آن تضادها و ورشکستگی های پولی و مالی و غیره .. در همون زمان ها بخاطر اینکه مجبور شدم پیش خواهرم زندگی کنم همش میخواستم یکجورایی از خجالتش در بیام و بهش کمک کنم اینکه چندین سال بود که میخواست از همسرش جدا بشه بخاطر اینکه خودش شخص موفقی شده بود ولی همسرش یک آدم بی مسعولیت و اعتیاد به الکل و حتی کار هم نمیکرد و مدام جر و بحث و بقولی با جار و جنجال های بی سر و تهه از خرج و مخارج و مسعولیت زندگی و بچه هایش شانه خالی میکرد و همیشه دایم الخمر بود بخاطر همین خواهرم بعد از یک سری تضادهای مختلف عزمشو جزم کرد که این دندان خراب رو از ریشه بکنه… خلاصه برای اینکه به این هدفش برسه مدام از من کمک میخواست که مواظبش باشم تا مراسم دادگاه و روند قانونی رو بتونیم انجام بده از آنجایی که ایشون دم دمی مزاج بود هر روز یک تصمیم غیره منتظره میگرفت و هر روز یک ادعایی در میآورد تا دادگاه رو کنسل کنه .. بگذریم از این که خواهرم بخاطر خرج و مخارج زندگیش و بچه هاش و قرض و قسط و بدهی مجبور بود بعد از بازنشستگی ش هم در جایی مشغول بکار باشه و منم سعی میکردم . هم در امورات خونه و زندگی کمکش کنم و هم برای خلاص شدن از اون مراحل دادگاهی و طلاق و جدایی.. خلاصه به کمک یکی از خواهرشوهرش برای همسرش خانه ای در نزدیک خونه ی خواهرم خریداری شد و بعد وسیله زندگی خریدیم و بقول معروف سر و سامانش دادیم و مراحل قانونی طلاق هم با خیر و خوشی توانستیم به اتمام برسانیم .. اینا رو تعریف کردم که بگم همیشه من نقش ناجی و کمک کننده را داشتم .. تازه این یکیش بود .. مورد دیگه اینکه یکی از دوستانم برای عروسی پسرش مدام ازم درخواست میکرد که باید پیشش باشم و بهش کمک کنم و یا خیلی موارد دیگه که اینجا نمیتونم بنویسم و طولانی میشه..
ولی بعد از اینکه همه چی بخیر و خوشی تمام میشد و طرف به خواسته اش میرسید روابطش با من تغییر میکرد !! و یا توقعش آنقدر زیاد میشد که انگار باید بطور مداوم و همیشه در دسترسش باشم و اصلا کلمه ی نه رو نباید از من میشنید… بقول معروف آنقدر بهش کمک میکنی که طرف فکر میکنه من خودم آدم علاف و بیکاری هستم که میتوانند هر برچسبی رو بهم بزنند .. اینا رو الان که دارم مینویسم فهمیدم و به یاد آوردم که از این الگوها زیاد داشتم چون فکر میکردم آدمهای خوب همیشه باید تا جان در بدن دارند در خدمت دیگران باشند و جاشون توی بهشته ( همان باورهای مذهبی و فرهنگی)..
ولی بعد ها بعد از آشنایی ام با استاد یاد گرفتم که برای خودم آنقدر ارزش قایل باشم که خودمو نخود هر آشی نکنم و یا در یک حدی کمک کنم که ایجاد توقع نشه… و از همه مهمتر آینکه به همه فهماندم وقت و زمان من آنقدر ارزشمند هست که فرصتی برای وقت تلف کردن ندارم ….ولی الان خدا رو شکر دیگه از این مسایل و وقت تلف کردن ها خبری نیست .. حتی چند وقت پیش دوباره یکی از دوستان اسباب کشی داشت انگار یکجورایی دوست داشت برم کمکش کنم با اینکه خودش خانواده و کس و کار زیاد داره ولی انگار کار بلندتر از من پیدا نکرده بود .. ولی دیگه من اون رویای سابق نیستم که خودمو هلاک همه بکنم و تازه بعدش جوری با من رفتار بشه که انگار وظیفه ام بوده ..
دیگه شاید در حد یک مکالمه کوتاه وقت بذارم و راهنمایی میکنم..
و به هیچ عنوان حاظر نیستم از موقعیت ها و فرصت های طلایی خودم بزنم و آرامش و آسایشم رو صرف دیگران کنم ..
فعلا در همین حد اینجا مینویسم میدونم که موارد زیادی وجود داره که بعدا بیشتر بیاد میارم ولی ایندفعه متوجه میشم که مسیرم چیه و چطوری به خودم کمک کنم..
ععععع چه جالب همین الان یک باور جالب به ذهنم رسید اینکه همیشه اول بخودم کمک کنم و خودمو در اولویت قرار بدم و خودم رو دوست داشته باشم چون من ناجی هیچکس نیستم
این جمله کاملا درسته که :آزادی و رهایی چیزی نیست جز آگاهی . و من کاملا با این جمله موافقم چون وقتی آگاهی کسب میکنی خیلی کمتر اشتباه میکنی
دوست دارم بعضی از جمله های استاد رو اینجا بنویسم شاید به این موضوع من ربطی نداشته باشه ولی این جملات طلایی هستند اینکه..
بقول استاد عزیز ما هیچ قدرتی برای خوشحال کردن فردی که سالهای متمادی، بر نکات منفی هر موضوعی متمرکز شده، نداریم، حتی اگر بهشت را به او نشان دهیم
استاد گفتن یه نفر رو توی ذهنمون بولد میکنیم و اون رو تنها منبع رزق میدونیم.
و اون لحظه یه جرقه ای تو ذهن من زده شد
بولد کردن دیگران شرکه = تنها منبع رزق خداونده بقیه چیزها وسیله هستند
من باید توحیدی تر عمل کنم
وقتی شما از نظر فرکانسی خودت رو تغییر میدی و در مدار صحیح قرار میگیری جهان جای تو رو از نظر فیزیکی هم تغییر میدهد… اینها تعدادی از جمله های کلیدی استاد بودند که باید همیشه روی این باورهام کار کنم
ساختن باورهای مناسب وقت میخواد انرژی میخواد تعهد میخواد ..
ومن دارم انجامش میدم ..
خدایا تمام جنبه های زندگی من نیاز به ترمیم و بهبودی کامل و با کیفیت و معجزه های الهی تو را دارد پس با معجزاتت بی نیازم کن و من را در جهت رسیدن به خواسته ها و آرزوها و رویاهایم هدایتم کن
خداوند فضل خودش را هذه من فضل ربی با عزت و احترام و ارزشمندی و بلند آوازگی با اعتبارنیک و خیر و خوشی و پول و ثروت و نعمت و برکت و سلامتی و تندرستی کامل به عمرم مرا راضی خواهد کرد لعلی ترضی
خدایاا من به هر خیری که از جانب تو بر من فرو فرستی نیازمندم
خدایااا کمکم کن که بتونم بیشتر از همیشه در این قسمت فعالیت و تلاش ذهنی داشته باشم تا بتونم الگوهای تکرار شونده ی منفی و مخربی که سالیان سال با من همراه بوده را شناسایی و در ادامه ی مسیرم بنفع خودم تغییرشون بدم الهی آمین
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی و سلامتی و پول و ثروت. و نعمت و برکت می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان
من ماسک ها و نقش های زیادی رو توی زندگیم بازی کردم و به خاطر همین تنوع نقش ها و بازی عالی خودم باید اسکار بگیرم
و اما یکی بزرگترین نقش هایی که در زندگیم داشتم این بود که من نقش گدا رو داشتم . من یک گدای واقعی هستم که محتاج بقیه هستم . همش دنبال اینم که بقیه تاییدم کننن . گدای توجه پدر و مارم هستم . گدای پول هستم . گدای روابط هستم که حالمو خوب کنه . گدای جلب توجه هستم که به من توجه کنن و از خودم لذت ببرم . من از همه کس و همه چیز گدایی کردم و این درون من میاد که برای خودم ارزش قائل نیستم و معمولا بدترین رفتارها هم میشه.
دومین نقش بزرگ من اینه که من بسیار خودمو قربانی و مظلوم میبینم . قربانی دولت . قربانی بودن در این کشور . قربانی خانوادم که ازشون کمبود عزت نفس و دعواها دیدم . قربانی اینکه یکی بیاد منو جمع کنه . قربانی کتک خوردن از مدرسه و معلم ها . قربانی کتک خوردن از خانواده . قربانی شرایط مالی بد . قربانی ترسو بودن . قربانی اوضاع همینه و دقت کردم که چقدر این تکرار شده و به شیوه های متنوع منو درگیر خودش کرده.
سومین نقش من حمال و کارگر بودن هست . تا یه جایی نیاز به کمک یا حتا اثاث کشی داشتن سعید که هست . حتا توی کارها سخت مثل چی حمالی میکردم و همیشه هم برام کار جور بود . من ازش فرار میکردم اما در واقع فراری نبود و بهش نزدیک میشدم و هنوزم هست
من نقش ملیجک دربار(تلخک) رو داشتم و برای شادی خانوادم و خواهرام بخندن و شاد باشن و حالشون خوب باشه و ببرمشون بیرون و بهشون خوش بگذره یا دوستام رو توی سفر بخندونم که لذت ببرن و خودم رو کوچک میکردم
من نقش یه ادم چاکر موجه و سر به زیر که خانواده و دوستان و فامیل و همکارها ازش تعریف کنند . . ادم های محل به به و چه چه بزن که چقدر این پسر خوب و پاکیه . حتا با دختر ارتباط نداشتم که بگن عجب پسر چشم و دل پاکیه و همش خودم رو موجه جلوه میدادم در حالی که از درونم دوست داشتم این نقاب رو بشکنم
بزرگتر که شدم و حتا همین الان نقش ادم کار بلد و در کنارش یک قاضی رو بازی میکنم که میخوام خانواده رو درست کنم حتا توی ذهنم دارم براشون توضیح میدم که تو باید این کار رو انجام بدی چون من بیشتر میدونم یا قضاوت میکردم که چرا مثل من فکر نمیکنی و این مسیر رو میری و محکوم به زندانشون میکنم
نقش بعدی من همش هوای طرف مقابل رو داشتم که بهش خوش بگذره و کارهایی کنم که خسته نشه . خوشحالش کنم . حوصلش سر نره و انگار من وظیفم این بود که حال بقیه رو خوب کنم و مثل اسباب بازی باشم
نقش بعدی یه ادم بی لیاقت که خودم رو سربار خانواده میدم از کوچیکی و چیزی که میخریدن برام ناراحت میشدم که چرا اینقدر برام خرج میکنی . باشه برای خودت باشه و اونا از دوست اشتن این کار رو میکردم ولی من در خودم ارزش نمیدیم و حتا لباس های نو رو تو جمع دوستان نمیپوشیدم یا تو مدرسه که ناراحت نشن که ندار هستن و دلشون نخواد که گناهه
من نقش سنگ صبور رو بودم که همکارها و دوستان و خانواده همش حرف های خصوصی یا ناراحت کننده و مشکلاتشون رو به میزدن و من لذت میبردم که من امین هستم و همیشه یه سعید هست که به حرفت گوش بده و ارام بشی
نقش مدیر و مسئول ادم های زیادی رو داشتم که همه چی درست پی بره طبق برنامه ریزی اردوها و کارها و… پیش بره و همه خوشحال باشن در صورتی که خودم حمالی میکردم تا به بقیه خوش بگذره
من نقش یه ادم مذهبی رو بازی میکردم که از این کار متنفر بودم ولی چون به خدا نزدیک تر شم و خدا دوستم داشته باشه و برم بهشت و به زور نماز میخوندم یا میرفتم تو مراسم مذهبی و این دوگانگی شخصیت درونم رو میخورد و متلاشیم میکرد چون باورش نداشتم و بدم میومد
وقتی همه این ها و خیلی چیزها هست که در اینجا ننوشتم رو فکر میکنم. میبینم من تو زندگیم همش باج دادم به عالم و ادم . و شهید بقیه هستم.
▀▄▀▄ THE END ▄▀▄▀