توجه: توضیحات این فایل شامل یک بخش مقدمه و سپس یک سوال است.
بخش ” مقدمه ” در تمام مجموعه قسمت های ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده ” یکسان است اما در انتهای این توضیحات، در هر قسمت یک ” سوال متفاوت ” پرسیده می شود. (یعنی هر قسمت از این مجموعه، مقدمه یکسان اما سوال متفاوتی دارد)
لازمه درک سوال و پاسخ به آن این است که مقدمه را حتما بشنوید. هرچند در هر قسمت که دوباره مقدمه را می شنویم، از زاویه ی دیگری آن را درک می کنید که در نهایت به درک کلی ما از این اصل کمک می کند و می توانیم پاسخ های دقیق تری برای سوالات پیدا کنیم.
و اما سوال این قسمت از مجموعه ی ” پیدا کردن الگوهای تکرار شونده “
سوال:
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
بعنوان مثال ممکن است پاسخ فرد این باشد که:
- من از طرد شدن در رابطه می ترسم
- من از شکست خوردن می ترسم.
- من از ناشناخته ها می ترسم
- من از تنها ماندن می ترسم
- من از انتقاد شنیدن می ترسم
- من از تغییر می ترسم
- و…
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8182MB22 دقیقه
- فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 821MB22 دقیقه
به نام خدا
ردپای 93
سلام استاد جان و دوستای عزیزم
برخلاف شما من تو شناسایی الگو ها خوب نبودم ،یه چیزایی دستگیرم شده بود اما بعد از برطرف شدن اون چالش انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ،خلاصه که تازه داره دستم میاد داستان از چه خبره
مثلا اوایل خیلی نیاز بود فکر کنم ای خدا الگو من چی بود ؟
اما الان مغزم خودش میره پرونده هارو چک میکنه و شب میزاره رو میز ،که بفرما اینم یه دسته گل دیگه
یکی از این ترس ها برای من ،ترس از مهم شدن بود !راستش کلمه که به ذهنم میاد همینه!تو عالم بچگی دیده بودم که وقتی مهم بشی وقتی یه کاری بلد باشی وقتی ثروتمند بشی همممممممه بهت کار میگن همش سوال دارن همش التماس دعا دارن !
واس همین الگو من شده بود که قبل از وقوع حادثه بگم فلان کار بلد نیستم :)
حالا لفظی میگفتم بنی آدم اعضای یک دیگرند و….
اما حسی که از محیط میگرفتم حس اجبار بود !حس وظیفه !
مثلا تو کار فنی خوب باشی ،آچار فرانسه همه ای ،هرچی میشه میان سراغت
یا رانندگی خوب ،یه طوری میشی راننده شخصی بقیه
یا اگه دکتر بشی همه هر جا بری ازت سوال میپرسن !
الان خیلی ریز این الگو میاد سراغم که اصلا نگو چیا بلدی !یا نه اصلا تو فلان کار جلوتر نرو که حرفه ای بشی
یادآوری خوبی بود استاد ازتون ممنونم
الگو ترس دیگه برای من ،ترس از اتفاق نیفتاده اس با توجه به اتفاقات که برای کس دیگه افتاده
اینم حاصل محیطه!و ورودی ها ،تو هر جمعی بشینی مدام در حال ترسوندن تو اند
جوری که یک شادی بی ترس نتونی تجربه کنی
مثال میخوای مستقل شی ،واااای میدونی بیرون پر گرگه و…
گوشی میخری ،واااای بیرون رفتی اصلا گوشیت در نیاری پر دزد
طلا میخری وااای کجا نگه میداری ،نندازیااااا دست فلانی تو خیابون قطع کردن طلاهاش در آوردن
میخوای فلان کار استارت بزنی واااای نکنیا فلانی ورشکست شد
و همینطور درخ های هرز که مدام تو سرت میگن نکنه فلان شه نکنه بیسار شه نکنه نکنه نکنه….
از عمد دو مثال از ترس هایی زدم که حاصل ورودی های ماس
تا بیش از پیش درک کنم ،آقا جان کجای کاری ؟بجای توجه به لباس شمسی خانم تو مهمونی ،حواست باشه چی به خورد ذهن مبارک میدی !
اگه فردا همینا اتفاق افتاد نشینی بگی دیدی دیدی ،حتما چیزی بوده که من میترسیدم یا شمسی خانم تو مهمونی اخطار داد دیگه
نخیر !اگه تو حواست به ورودی باشه نه کیفت ،اصلا تو مدارش قرار نمیگیری
یه ترس معنوی هم بگم !
ترس از ابراز محبت به خدا :))))))
میدونم عجیبه!اما وقتی از لحاظ فرکانسی از خدا دور بشی و یهو بخوای حس دروونیت ابراز کنی که انگاری خدارو قلبا دوست داری
اون کلمات آنقدر نا آشنا و غریبه که ترسی وجودت میگیره ،نکنه دارم سر خدا کلاه میزارم ؟نکنه احساسم اشتباهه؟نکنه چون کارم گیر بوده دارم از این کلمات استفاده میکنم و فردا روز از نو روزی از نو؟
خب این ترس منبعش شرک و شیطانه و میخواد هر جوری هست بگه آقا نرو نرو در بسته شده !
خبر نداره ،خدا وجودت شاید قطره باشه که مسیر گم کرده اما آب راهشو پیدا میکنه و میره سمت مسیر اصلی
خداروشکر
در پناه خدا
به نام خدا
ردپای92
سلام استاد جان و دوستای خوبم
اول از بزرگترین ترس حال حاضرم میگم
راستش خیلی کارا کردم که ازش میترسیدم ولی در نهایت انجامش دادم ،اما جنس این ترس فرق میکرد و خیلی ترکیبی همه زندگی تحت تاثیر قرار داد
واس همین من هر دفعه که خودم در شرایط مواجه قرار میدم ،بیمار میشم!نمیتونم توصیف کنم چقدر احساسات منو برانگیخته میکنه !
همون ترس تکرار شونده باعث میشه من هر دفعه 100 خودمو نزارم و درنهایت مجبور به تکرارش بشم
یه سیکل کاملا معیوب !
تو ردپا غول مرحله آخر معرفیش میکردم !فعلا با ترس های کوچیک مقابله میکنم تا کم کم بتونم از اون ترس هم بزرگتر بشم
خب اون ترس باعث به وجود آمدن ترس های دیگه شد
مثل ترس از موفقیت ترس از شکست
من اون موقع در آستانه موفقیت بودم اما یک دفعه همه چی خراب شد
و این باور در اون سن برام ساخت ،خب نکنه موفقیت مساوی باشه با این مشکلات ؟نکنه باز آسیب ببینم؟نکنه دوباره درد بکشم ؟
یا ترس از شکست که نکنه باز یه اتفاق بیفته ؟
حالا با پوست و استخوان میفهمم وقتی میگیم باور ها زندگی میسازن
چون هر دفعه بلا استثنا، اون اتفاقات مشابه جذب میکردم :))))))
این سه تا اصلی ترین ترس ها بودن
اما ترس از پرفکت نبودن و کافی نبودن هم در من وجود داره که از کمالگرایی نشاط میگیره
ترس از دیر شدن!نه از لحاظ آن تایم بودن بلکه از لحاظ جا موندن از زندگی !دیر شده برای شروع
دیر شده برای فلان کار ،دیر شد برای یادگیری مثلا زبان یا هر مدرکی
سنی ندارم اما همون اتفاق که گفتم چند سال خونه نشینم کرد و باعث شد این ترس ها ساخته بشه
واس همینه استاد میگه مهم نیس شکل اتفاقات چیه مهم واکنش ما به اتفاقات
من تو اوج تینیجری با باور های نامناسب ،سال های زیادی (خواستم به صدای ذهن نجوا گرم گوش کنم بنویسم سال های زیادی از دست دادم !اما راستش شخصیت من در همون سال های بی رونق از نظر بقیه ،ساخته شد ،کلییییی تغییر کردم که حتی ذهن نجوا گرمم دلش نیومد اون رشد نادیده بگیره و اجازه داد اینارو بنویسم)
حالا که از ترس های اساسی گفتم از حق نگذریم که در همین 90روز کارایی کردم که خودمم باورم نمیشه !
اون روزها هم فراموش میشه و همین مسیری که استارت زدم به جاده ای ختم میشه که یه نفس راحت میکشم و میگم ،اگه من به اون تضاد ها و ترس ها و شکست ها برخورد نمیکردم
اصلا شخصیت که لایق این جایگاهه ساخته نمیشد
اصلا در مدار این خوشبختی ها قرار نمیگرفتم
این دیدگاه حاصل تفکر الخیر فی ما وقع
اینکه درک کنم گذشته من حاصل باورهام بود که تموم شد ،همون تضاد باعث خلق باور های جدید شد تا امروز اینجا باشم تا باورهای جدید بسازم
حتما اینم مسیر من بوده!کی میدونه جز خدا
آخر قصه خوبه مطمئنم
در پناه خدا