پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-01 06:29:012024-08-04 11:28:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با یاد تو ای لطیف
هزاران دور به دو استاد عزیز و بزرگوارم
و هزاران درود به دوستان خوبم در این مسیر سبز
باز هم چالشی دیگر….
وقتی فایل های الگوهای تکرار شونده رو میبینم متوجه میشم که عجببببب ذهنم مقاومت داره…
انگاری دوست نداره شخم بزنمش و بلاهایی روکه سرم آورده بزنم تو روش..
انگاری احساس خطر میکنه که ای واااایییی الان دستم رو میشه و دیگه نمیتونم سواری بگیرم!!!!!
بله…
همینطوره.. به قول استاد عزیز اگر بتونی ذهنتو کنترل کنی ، اگر بتونی این ذهن چموش روکنترل کنی و افسارشو به دست بگیری سواری خیلی خوبی بهت میده…
ولی امان از اون روزی که رهاش کنی… یا بدتر ، برده ذهنت بشی اون وقته که مثل اسبی چموش باید لِه شدن زیر لگدهاشو تحمل کنی!!!!
یادمه وقتی قرار شد ازدواج کنم که سوم راهنمایی رو تازه تموم کرده بودم و با هزاران شوق و علاقه دوست داشتم تابستون تموم بشه و برم دبیرستان…
عاشق رشته روانشناسی بودم و عاشق شغل معلمی و مشاوره…
ولی تابستون همون سال به صورت کاملاااااا سنتی ازدواج کردم :))))
ولی هدفم اینقدرررررررر برام ارزشمند بود
و تو همون سن و سال 14 سالگی اینقدرررررررر خودمو در جمعی از خانومها و بچه ها مشغول درس دادن تصور میکردم ،
که تنها شرط ازدواجمو ادامه دادن تحصیل گذاشتم
و همسرم که خودش نوجونی 19 ساله بود خیلییییی خوشحال و راضی ، قبول کرد..
و بعد از 8…9 ماه عقد رفتیم زیر یک سقف و زندگی مشترک شروع شد …
(الان اون تصویر اومد تو ذهنم که همه فکر میکنن موفقیت مستقیما رفتن از نقطه A به نقطه B هستش. ولی در واقعیت باید خطی رو تصور کرد از نقطه A با کلی بالا و پایین و چپ و راست و گره خوردن تاااااااااا میرسه به نقطه B )
خب من اون روزها اصلااااااا چیزی از قانون نمیدونستم ولی شکر خدا در یک خانواده بسیاااااااااااااااااااار مثبت اندیش ، پدر و مادری عاشق و مهربان ، و اهل مطالعه بزرگ شده بودم…
خلااااااصه
بریم سر زندگیم :)))))
سال 73 بود و اون موقع ها آموزش و پرورش اینطور بود که همون اول دبیرستان باید انتخاب رشته میکردیم..
چون من معدل سوم راهنماییم عالی بود، وقتی گفتم میخوام علوم انسانی ثبت نام کنم مدیر دبیرستان پرونده مو دید و اجازه نداد که الا و بلا معدلت بالاست یا تجربی یا ریاضی..
از اونها اصرار و از من انکار
در نهایت گفتن برو تا فردا فکر کن بعدم با مامان یا بابات بیا ثبت نام کنین!!!! ( اینم از توفیقات ما بچه های بزرگ شده دهه شصت بود :)))) )
خلاصه اومدم خونه ماجرا رو تعریف کردم مامانم( روحشون شاد و در آغوش امن الهی باشن) گفتن خب بازم فکر کن ولی هررررررر رشته ای خودت دوست داری ثبت نام کن و خلاصه اینجوری شد که من فرداش با مامانم رفتم و رشته علوم انسانی ثبت نام کردم و ماجرا شروع شد…
اون سال رو خوندم..
در حالی که همه از سرو سرویس خونه پدر ومادر بهره مند بودن و من از خونه خودم میرفتم مدرسه در حالیکه باید خونه مو مرتب میکردم ناهار یا شام رو اماده میکردم و در ضمن باید دهنمم قرص میبود چون اگر مدرسه میفهمید ازدواج کردم عذرمومیخواست..
بماند که تابستان بچه دار شدم و مجبور شدم پرونده مو به بهانه جابجایی خونه بگیرم و برم شبانه درس بخونم…..
حالا منِ وجیهه 16 ساله بودم، با یک نینی دوست داشتنی که عاشقش بودم، با مسئولیت یک خونه و همسری که وظایفی در قبالش داشتم…
ولی خدا رو شکر
چرا که به قول جناب عطار عزیز:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
من شب کارهامومیکردم ، صبح دو تا کیف رو دوشم یکی کتابام و یکی لوازم دختر 3…4 ماهه م ، میرفتم خونه مامان میزاشتم و میرفتم دبیرستان…
و خلاصه دیپلم مو گرفتم با معدل خوب…
و بعد قبولی دانشگاه و دقیقا رشته روانشناسی اونم در شهر خودم مشهد …..
در حالیکه حالا دو تا بچه داشتم و زندگی و همسرمو و…….:))))))
خدایا شکرت
وقتی هدف داشته باشی و در کنار اون شوق و انگیزه ، خداوند چناااااااان نیرویی بهت میده که واقعاااااااااا میتونی کوه ها روجابجا کنی….
البته همینجا خداوند رو برای داشتن همسری فوقالعاده که پای خوبی برای سفرم بود سپاسگزار و دست بوسم
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
حالا قسمت جالب اینجاست که :
وقتی قانون رو بلد نباشی بنابراین زندگی همیشه اون جوری که میخوای پیش نمیره…
چند تا اتفاق منو خونه نشین کرد و هدف و رویای منو زیر اتفاقات ناخوشایند دفن کرد…
برنامه کاری همسرم که تا اون موقع همیشه تقریبا بهترین بود در کارش ، به هم ریخت یک ورشکستگی عمییییق و بعد یک دوره طولانی بیماری ایشون بابت اون ورشکستگی……..
و چرخه معیوب شروع شد تا کی؟؟؟!!!!!…
تا سالهاااااااای طولانی … تا زمانی که ناآگاه بودیم…..
تا این که حدود سال 82…83 بود که همسرم کتابی خرید به اسم حکایت دولت و فرزانگی با ترجمه خانمگیتی خوشدل و بعد پشت سر هم آگاهی ها اومدن… فیلم راز…. کتاب چهکسی پنیر مرا جابجا کرد ، ثروتمندترین مرد بابل، اسراسر ذهن ثروتمند ، چهار اثر، شکرگزاری، بخواهید تا به شما داده شود، بنویس تا اتفاق بیافتد و…. و…. و…..
حدود فک کنم سیصد تا کتابی خریدیم در این موارد..
بعد اساتید مختلف از اقای حلت و مجله موفقیت گرفته تا اقای ازمندیان و معظمی و خلاصه…. شکر خدا درسته مسیر آسفالت نبود ولی اینجور تصور کنید که از تهه درًه خودمونو رسونده بودیم جاده خاکی:))
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
خوندن اون کتابها و بودن توی اون فاز با همه شرایط ناخوب ولی حال دلمونو خوب نگه میداشت خلاصه آخرای دانشگاهم بود که من رفتم آموزش پرورش برای معلمی ولی متاسفانه گفتن دیگه توی دهه 80 اون موقعیتی که چند سال پیش داشتم نبود و آموزش و پرورش کلی بهانه آورد که استخدام نداریم…
همون موقع ها یکی از اساتید مون که همیشه من بجاش میرفتم کنفرانس برگزار میکردم و خیلی ازم راضی بود بهم پیشنهاد کرد برم توی مطبش برای مشاوره..
و باز انرژی خوبی بود برای من و انگار دوباره اون رؤیاها از زیر اون همه اتفاقات دستی تکون دادن و چشمکی زدن که میشه ……
من با همون ذوق و شوق رفتم ولی عجیبیب بود چرا که بعد از هر روز اتمام کار اون رضایت قلبی که مد نظرم بود رونداشتم…
انگاری قلبم میگفت این کار برای تو نیست…
من هم مثل استاد دوست داشتم تاثیر مثبت رو آدمها بزارم….
ولی وقتی میومدم خونه با حال بد و کلی انرژی پایین از شنیدن ناله های آدمهای مستعصل که پولی میدادن برای اینکه دوتا گوش قرض کنن برای غر زدن وگله و شکایت کردن!!!!!!!!!!!
از خدا هدایت خواستم و خودم برای خودم استخاره گرفتم و بعد از یک مدت کوتاه تصمیممو گرفتم و دوباره خونه نشین شدم….
مونده بودم چیکار کنم ولی همش تو ذهنم از خداوند درخواست میکردم که خدایا برای معلمی که منونخواستن برا مشاوره هم که من نخواستم …
بعنی هدفمو اشتباه تعیین کرده بودم!!!!!
این حس خیلی آزارم میداد…
یک روز که دخترمو برده بودم باشگاه نزدیک خونه مون همونطور که داشتم نگاه میکردم اون چراغ توی مغزم روشن شد…..
یافتم….
یافتم……
فرداش رفتم سازمان تربیت بدنی( شکر خدا استایلی ورزشکاری دارم و اصطلاحا تیپ مزومورف هستم)
برای مربیگری ثبت نام کردم
تئوری و عملی رو امتحان دادم. با نمره عالی قبول شدم و شدم مربی ورزش :)))))
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
اصلااااااااااااا انگار خداوند از اول منو آفریده بود که مربی ورزش باشم شاد ، پر انرژی، پر از علاقه و شوق به کارم هم معلمی میکرم هم مشاوره میدادم….
همیشه ترم جدید باشگاه که ثبت نام میکردن
اول ترم با دو سه نفر شروع میشد ولی کلاسهای من جوری شلوغ میشد که مجبور بودم در دو تایم ثبت نامشون کنم….
و 20 سال با افتخار مربی ورزشم…
که همیشه هنرجوهام میگن ما تا حالا هیچ کلاسی مثل تایم شما نداشتیم….
به قول استاد عزیزم اهداف و رؤیاها دست یافتنی هستند….
بسیاااااااااااااااااااار ی از اهداف ریز و درشت هم داشتیم که به بعضی هاشون به راحتی رسیدیم و به بعضی های دیگه نه..
و الان با آموزشهایی که از استادعزیزم گرفتن
خوب میدونم اگر هدفی رو تیک نزدم
دلیلش نداشتن شوق و انگیزه کافی و عدم شناخت درست از قوانین کیهانی عه ….
یکی دیگه از اهداف مشترک من و همسرم داشتن رابطه به قول استادجان رویایی بود…
با همه افت و خیزهای زندگی مون همیشه
داشتن رابطه عاطفی خوب برامون در الویت بود و هر دومون بهش متعهد بودیم و خداوند منت گذاشت بر ما و این اراده و توان رو داد که سهم خودمون رو خوب انجام بدیم و بنااااازم لطف الله رو که هیچ وقت کار نمیکنه…. بلکه شاهکااااار میکنه …
و سهمی از عشق رو در زندگیمون جاری کرده که گویا دو نفری به اندازه هزاااااار نفر زندگی عاشقانه زندگی کردیم تا اکنونِ مقدس…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
در نهایت سپاسگزارتونم استاد عزیزم و بانوی شایسته بی نظیر دوست تون دارم و از روی ادب دستان پر مهرتون رو میبوسم برای زحمات تون….
برای همگی شما دوستان خوبم از منبع لایزال ملکوت عشق و نور الهی طلب میکنم
درود به شما دوست خوبم رضوان جان
ممنونم بابت همه مطالب مفیدی که در این کامنت ثبت کردی دوست گلم..
دو باری خوندمش و در نهایت دیدم باید برم قلم و دفترمو بیارم و بخش هایی از این نوشته های نابت رو برای خودم ذخیره کنم..
هررررررر باری استاد عزیزمون فایل جدیدی میزارن و دوستان کامنت
می نویسن و توفیق میشه کامنتها رو میخونم
با خودم میگم:
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
برای همینه که در کتاب قانونت ، در قرآن بینظیرت تأکید کردی
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ
و چقدرررررررررررررر ثبت این مطالب و به اشتراک گذاشتن شون باعث رشدمون میشه که همینجا باید هزاران بار از استاد سپاسگزار باشیم..
این قسمت رو باید با آب طلا بنویسم برا خودم:
●اگر به هنگام شکرگزاری در مورد خواسته تان از خداوند، اشتیاق سوزانی را احساس کردید، اگر با رویایتان چشم گشودید، اگر به اندازه کافی خود را لایق داشتن آن پنداشتید، به شما قول میدهم که زودتر از تصور به آرزوی تان می رسید.
بازم ممنونم رضوان عزیزم
بهترینها رو برات آرزو میکنم و امیدوارم خبرهای فوقالعاده ایی از موفقیت هاتو توی همین کامنتهات ببینم.
برات سراسر عشق و نور الهی میطلبم
درود به شما برادر باصفا و متعهدم
ممنونم که اینقدرررررررر زیبا و سخاوتمندانه دانسته های خودتون رو با ما به اشتراک گذاشتین…
همیشه برام قابل تحسین هستین .
با همه وجودم تحقق همه اهداف و آرزوهاتون رو از خداوند میخوام
چرا که به قول مولانای جان:
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف حق ناگفته ما میشِنود
و از اونجایی که این مسیر ، مسیر خودشناسی ست ، بی شک علاقه واقعی تون رو هم پیدا خواهید کرد..
همینطور که خودتون هم به زیبایی گفتین که:
««مطمئنم با ادامه حرکت در این مسیر و باز شدن قفل و زنجیرهایی که بر دست و پایم بسته ام به خودشناسی بیشتری از خواسته ها و علایقم خواهم رسید و این خواسته به من الهام خواهد شد و در مدارش قرار خواهم گرفت. کافیست در مسیر بمانم و یاد بگیرم و عمل کنم»»
و من هم بارها این نکته طلایی رو له خودم میگم که:
کافیست در مسیر بمانم و یاد بگیرم و عمل کنم…..
سپاسگزارم از حضورتون و از کامنتهای عالی تون برادر خوبم.
براتون سراسر نور و عشق الهی میطلبم
هزاران درود به پسر توحیدی و ثابت قدم این خانواده بزرگ اقای سید علی جانِ دوست داشتنی
همیشه کامنتهاتو دنبال میکنم و همیشه ، بارها و بارها موقع خوندن نوشته هات تحسینت میکنم
و بهت افتخار میکنم سیدعلی جان
خدا رو شکر برای این سیر تکاملی که داری به بهترین شکل ممکن طی میکنی…..
برات هر لحظه موفقیت و پیروزی و شادی بیشتر رو از خدا میخوام .
و امیدوارم در کنار عادله جان عزیز سراسر غرق خوشبختی و سعادت و عشق الهی باشین در دنیا و اخرت..
هزاران درود از قلبم به سیدحبیب جانم
واقعاااااااااا الآن :
گفتند یافت می نشود ، گشته ایم ما
گفت آنچه بافت می نشود آنم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا ،برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
(با عرض پوزش از مولانا جان که ابیات رو پس و پیش نوشتم)
گاهی کلمات کم میان چون نمیشه مفاهیم الهی رو در قالبی زمینی خلاصه کرد..
فقط سپاسگزارم از روح لطیفت سید بزرگوارم
دستان پر مهرت رو
و قلب مهربانت رو میبوسم
خداوند رو شاکرم که در این مسیر سبز که توسط بهترین بنده ش استاد عزیزمون برامون روشن شده قرار گرفتیم که باعث شده هر روز کیفیت زندگی مون از هرررررررر جهت بالاتر و بهتر بشه…
خدایا از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرت به در آید…
سپاسگزارتم الله جانم که با تو بودن یعنی دریافت بهترینها از عالی ترین نوعش…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
الهی سراسر غرق در نور عشق الهی باشی عزیزم
سلام به دوست بزرگوارم
جناب روحی عزیز
ممنون و سپاسگزارم از حسن توجه تون
من تقریبا کامنتهای شما بزرگوار رو دنبال میکنم و همیشه از خلوصی که در کامنت هاتون دریافت میکنم بسیار تحسینتون میکنم..
اعتقاد قلبی من هست که حضور بزرگوارانی مثل شما همیشه باعث برکت اون مکان میشه…
و یقین دارم در این مأمن الهی هم ما از این حضور و از این برکات بی بهره نمیمونیم…
من هم بسیاااااااااااااااااااار خداوند مهربان و بخشنده رو شکرگزارم که این سایت توحیدی رو در مسیر زندگی ما قرار داده تا دوستان عزیز و توحیدی مثل شما روزی مون بشه که هرررررر روز بتونیم از نور ِ روح الهی شون درسها بگیریم..
خدایا شکرت..
امیدوارم هر روزتون پر باشه از دست آوردهای نابی که خداوند در این مسیر بهتون هدیه میکنه.
براتون عشق و نور الهی میطلبم.
هزاران درود و مهر از قلبم به قلب پر مهرت
ممنووووووووووونم سیدجانم به خاطر ثبت این رد پاهای ارزشمند…
در هر کلمه از این کامنتت رشدت رو دیدم
با صلح بودن با خودت رو درک کردم
و وجودت رو ، که هر روز داره انس بیشتری با توحیدی شدن میگیره
از برکت وجود استاد بزرگوارمون، که خداوند رو به خاطرشون بی نهایت سپاسگزارم.
با همه وجودم بهت افتخار میکنم حبیب جانم و خداوند عزیز رو هزاران هزار بار شاکرم بابت حضور نورانیت در زندگیم
و بسیااااااااااااااااری از آموخته ها و تکامل مو مدیون تم واقعااااا مدیونتم و سپاسگزارت….
الطاف الهی چه بسیارند و توان ما چه اندک…
بارها و بارها کامنت تو خوندم و هر بار از صمیم قلبم تحسینت کردم ، یقین دارم به لطف اون یگانه خالق توانا ، نتایجی منتظرمونه که الآن هنوز بخش کوچکی از اون در کل مخیله ما هم نمیگنجه…
چون ما تازه ، کمکم ک داریم هیییی بنده گی رو یاد میگیریم ولی ارباب مون میلیونها ساله که اربابه و خدایی میکنه……
خدایاااااااااااااااا شکرت
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
الهی سراسر غرق نور و عشق الهی باشی سیدجانم
سلام سمیرا جان
الان هدایت شدم به کامنت شما
دیدم جا داره علاوه بر لایک کردن یک خدا قوت جانانه هم بهت بگم…
از موفقیتهات و این که یک بانوی هدفمند و پر تلاشی لذت بردم.
از این که اهدافت رو گام به گام و تکاملی داری تیک میزنی بهت تبریک میگم..
برات هر لحظه موفقیتها و پیشرفتهای بهتری ، سریعتر و دلچسب تری رو آرزومندم…
الهی غرق عشق و نور الهی باشی دوست خوبم…
سلاااااااااااااااامممممم سعیده جان
خواهرخوبم
چقدرررررررررررررر تحسینت کردم بابت همه دست آوردهایی که از عمل به قانون کسب کردی…
یک نکته برام جالب بود ، این که هررررر کجای این عالم که باشی وقتی در مسیر قرار میگیری خداوند با نشونه هاش دلتو شاد میکنه
مثل همون قرص کامل ماه که گفتی!!!
منم همون شب دقایقی طولانی خیره شدم به زیبایی عظمت الله جانم..
و ناخودآگاه اشک از چشام سرازیر بود……
زبان خداوند ، زبان نشانه هاست..
گاهی با کلامی از یک دوست
گاهی با قرص کامل ماه بینظیر
گاهی با روزی کردن تو برای مشاهده لحظه مقدس طلوع خورشیدش
گاهی با سرازیر کردن یک آگاهی ناب به قلبت
گاهی با قطرات باران
گاهی با صدا و چهره ناز عزیزانت
گاهی با یک شاخه گل لطیف
گاهی با برگهای رنگارنگ یک درخت
و…..
و……
فقط باید ما سمیع و بصیر و هوش باشیم…
چرا که:
ذره ذره کان در این عالم نهان
با تو گویانند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
با شما نامحرمان ما خاموشیم
خدایاااااااااااااااا ما رو توفیق بده تا محرم این عالم زیبات باشیم.
الهی آمین
خواهرخوبم، سعیده جان
الهی هر روز موفقیتهات بیشتر و راحت تر و عزتمنداته تر باشن
و الهی سراسر غرق نور و عشق الهی باشی
هزاران درود به فاطمه بانوی عزیزم
آفرین به شما که اینقدررررر زیبا قوانین رو شناختین و و برای خودتون گام به گام و تکاملی اهدافی رو انتخاب کردین و در راستای تحقق اون اهداف متعهد بودین…
بسیار تحسینتون کردم
از همینجا روی ماهتونو میبوسم که هوشمندانه هدف انتخاب میکنید و متعهدانه گام برمیدارید….
به ویژه در مورد آموختن زبان
که خودتون رو در کشور انگلیسی زبان محک هم زدین و شکر خدا از پسش بر اومدین…
آفرین بهتون و دوست تون دارم…
الهی سراسر غرق نور و عشق الهی باشید.