شناسایی «ترمزهای مخفی ذهن» درباره ثروت - صفحه 277

5014 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Reyhan گفته:
    مدت عضویت: 1448 روز

    از بچگی همیشه دلسوزی رو یاد گرفته بودم چون مادرم بخصوص به شدت به قربانی بودن اعتیاد داشت و همیشه تمرکزم رو بدبختا و فقرا بود همیشه هم هدایت شدم به این ها، یه معلم داشتم خیلی خوشم میومد ازش گفت یه فامیلی داریم دختره بچه پولداره اما اصلا خوب لباس نمیپوشه که کسی حسرت نخوره زنگ زد تو گوشم همیشه فکر میکردم خوبه توجه به فقرا و… خیلی ساله دنبال به دست آوردن ثروتو نعمات هستم الان میفهمم چقدر خودم دماغ خودمو محکم گرفته بودم و…، حتی اگر تااخر عمر هم همین مسیر غلطو میرفتم مهم نبود چقدر تلاش می‌کنم حتی اگه پولی هم میومد به باد فنا میدادم همونطور که خیلی به باد دادم، خداروشکر صدهزار بار که متوجه شدیم خطاهامون رو و پذیرفتیم و اصلاح کردیم ممنون از استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    Reyhan گفته:
    مدت عضویت: 1448 روز

    بنظرمن این فکر از اساس غلطه مثل اینکه یه بچه از خانواده 6نفره به پدر مولتی تیلیاردش (که توانایی کامل داره که هرررررررچی هرکسی بخواد رو بهش تقدیم کنه) بگه اگه فلان قدر پول بمن بدی منم این مقدارش رو میدم به دوتاخواهردیگم، خیلی خنده داره! هرگز بچه ای که میدونه باباش هرکی هرچی بخواد رو مستقیم ازش بخواد بهش میده نمیگه اینو بده منم اینکارو میکنم درعوض، اصلا فرزندان دیگه هم همون میزان دسترسی دارن به پدرشون

    و این از طرفی هم بی ادبیه که تو نمیدونی که اونها سرجای درستشون نیستن من با گرفتن این پول میبرمشون جای درستشون ک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1932 روز

    به نام رب وهاب و هدایتگرم

    سلام به خانواده عزییییزم

    روز 100 ام سفرنامه

    خدایا شکرت برای اینکه اینقدر قشنگ امروز هدایتم کردی به خودشناسی به فکر کردن به فهمیدن واقعا عالی بود

    امروز درسته که روتین خودم رو نشد که داشته باشم ول در عوض چون خودم نخواستم سخت بگیرم و چون با هدایت خداوند عمل کردم به نتایج خیلی خوبی رسیدم و خیلی خوشحالم از اینکه به این نتایج رسیدم

    وقتی طبق معمول اومدم سراغ روزشمار اینترنتم زیاد خوب نبود و در نتیجه صفحه روز 100 ام باز نمیشد

    و از اونجا که وقتی صفحه بخواد لود بشه وقتی روی روز 100 زدم اون پایین یک کادر بنفشی اسم صفحه ای که در حال پروسه هستش که باز بشه رو نشون داد: hidden-mind-brake-vs-wealth/

    به محض اینکه اینکه این نوشته رو دیدم، گفتم چه خوب قراره ترمز های ثروت رو بشناسم و اصلا حواسم نبود که این فایل رو قبلا یعنی پارسال دیدم یا نه ولی حدس زدم که شاید این فایل رو دیده باشم

    و گفتم چه عالی خداوند داره فایل هایی که من پارسال دیدم بعضیاشون رو امسالم نشونم میده که بگه ببین چقدر تغییر کردی و امسال فرکانست رفته بالاتر درکت از مفاهیم رفته بالاتر و این عالیه

    خلاصه خیلی طول کشید و همچنان صفحه نیومد بالا ولی این نوشته ترمز های مخفی ثروت رفت وارد ذهنم شد و رفت در پروسه تحلیل بدون اینکه من حواسم باشه

    بعد از اینکه دیدم هوا به طرز فوق العاده ای عالیه، گفتم برم هواخوری و پیاده روی و اینجور باشه که فایل جلسه 5 ام راهنمای عملی رویاها رو هم گوش کنم

    چون خونه باشم نمیرسم گوش بدم و کارای دیگه رو انجام میدم

    و از اینور گفتم نه اگر برم پیاده روی وقت نمیکنم کارم رو انجام بدم و من اینجور پروسم عقب میفته

    تمرکز باید داشته باشم چی؟ نکنه همه اون عهدی که بستم اینا بهم بخوره

    چون گفتم تمرکز کنم و هیچ جا نرم و بشینم پای کار

    خلاصه یجورایی هدایت میگف برو

    وقتی رفتم و همزمان پیاده روی میکردم هواخوری میکردم و حرف های استاد رو میشنیدم

    اصلا اینبار جور دیگه ای حرفاشون رو فهمیدم

    و چقدر لذت بردم از این نوع درک احساس آرامش عجیبی داشتم و عمیقا داشتم روی هر جمله ای که گفته می شد فکر میکردم و یا تحلیلش میکردم و یا تصدیقش میکردم برای خودم و گفتم خدایا شکرت برای اینکه دارم این آگاهی ها رو میشنوم خیلی خوشحالم از این بابت و همونجا یه صدایی درونم بالا اومد و گفت از همین الان میتونی اجراییشون کنی اونقدر هم سخت نیست که فکر می کنی

    و گفتم آره کافیه سعی کنم اینجوری مثل جلسه 5 به همه چیز نگاه کنم

    و از طرفی احساس میکردم ذهنم اون پایین داره یه سری آگاهی ها رو میده بالا که در مورد ترمزهای مخفی ثروت بود

    که میدونستم باید برسم خونه تا در موردش بنویسم

    و الان که اومدم قبل از دیدن فایل بنویسم اونچه که بالا آمد:

    من این چند وقت که تمرکز گذاشتم برای کار و انجام تحقیقات، خیلی خیلی خودم رو محدود کردم و خیلی عجله داشتم برای زودتر به نتیجه رسیدن، و این عجله باعث میشد نفهمم زمان زندگیم چطور میگذره

    و گفتم من که به لطف الله و هدایت هاش دارم در مسیری گام برمیدام که علاقمه پس همین لذت منه

    همین تفریح منه، پس با آرامش و علاقه و لذت کارم رو پیش میبرم، و در بهترین زمان ایده ها داده میشه و خداروشکر به محض حرف زدن با خدا ایده ها میاد و دارم به لطف الله انجامشون میدم

    منتها نجواهای شیطان هی میگن یلا نتیجه نتیجه پول پول که نساختی پس تو عملا هیچکاری نکردی

    و فقط فکر می کنی که داری عمل میکنی و ….. و همش باعث عجله کردن و لذت نبردن از مسیرم میشد و یجورایی داشتم یکی از دیگه از مفاهیم جلسه 4 رو از ذهنم میپروند و یاد اون جکلات استاد در اون فایل افتادم و خدا فهموندم قضیه چیه

    من در مسیر لذتم هستم، پس با عشق و آرامش گام برمیدارم و هر روز دارم یه چیز جدید یاد میگیرم و این یعنی اینکه من دارم برای خودم احساس لیاقتم رو تقویت می کنم، و در مسیر موفقیت قدم برمیدارم و بهبود دارم نسبت به کل پارسالم و اون هم این هست که به هدایت های الله دارم بیشتر گوش میدم و از همه مهمتر عملگرا تر شدم اونم در مسیری که دوست دارم

    چیز دیگه ای که برام روشن شد این هست که چون تنهایی رفتم بیرون و اتفاقا خوب هم بود و اتفاقا چون میخواستم فایل گوش بدم به خواهرم نگفتم که بام بیاد و تو مسیر که بودم گفتم عه امسال خیلی بهتر و بصورت ناخودآگاه دارم تمرین های دوره عزت نفس که پارسال گوش کردم رو انجام میدم و خوشحال شدم از این بابت

    و به خونه که رسیدم وقتی داشتم بعد غذا ظرف میشستم، ترمز دیگر پدیدار شد: پول درآوردن آدم رو تنها می کنه، یا خدا این چی بود، این کجا بود… در واقع من پام روی گازه برای ثروت ولی از طرفی فکر میکنم چون زمانی که دارم میزارم برای کارهام باعث میشه با خواهرام بیرون نرم و همراهشون باشم، پس در نتیجه من چون دارم برای پول ساختن فعالیت میکنم تنها میشم در حالیکه من اولا دارم لذت میبرم و بعد هم وقتی من بتونم خوب پول بسازم خب آزادی زمانی مکانی مالی بیشتری هم خواهم داشت نسبت به زمانیکه هیچ پولی نساختم و از بابام پول بگیرم و …

    پس در واقع من دارم با پوسازی زمان بیشتری هم برای تفریح خودم میسازم

    اینجوری که هر جا که دوست دارم و با هر کسی که دوست دارم میرم و هر چقدرم که بخوام میمونم

    پس هم تفریح بیشتری برای خودم ساختم و هم زمان بیشتری رو میتونم بزارم بریا اینکه کنار کسایی که دوست دارم باشم و اون هم با حس و احساس خوبه، چون خودم مستقلم پول دارم دستم تو جیب خودمه و محدود به یک سری مکان ها و یا رستوران و مکان تفریحی نیستم برای تفریح، بلکه میتونم برم سفر و خوش بگذرونم میتونم هر جا دلم بخواد و هر جور دلم بخواد و با هر کسی که دلم بخواد برم

    و اونقدر به نتیجه فرایند فکر کردم که خود فرایند؛ انجام کاری که دوست دارم رو فراموش کردم و این واقعا داشت تمام تلاش من رو به هیچ میبرد و خداروشکر که خداوند این فضا رو امروز برای من محیا کرد تا در موردشون فکر کنم

    و همینطور یه چیز جالب دیگه این بود که من خودم رو کم کم با هدایت خدا دارم لایق میبینم برای اینکه خودم پول بسازم

    و خیلی دوست دارم که مستقل بشم از هر لحاظ و مهاجرت کنم به جاهایی که دوست دارم

    ولی احساس کردم من زیادی به خیلی چیزها چسبیدم چیزهایی که خودم دوست دارم تغییر کنن ولی نمیدونم این چیه که من میخوام به همینا بچسبم و خداوند بارها نشونم داد به بهترین شکل مثل همونباری که خداوند بم وعده داد که زندگیم قراره عوض بشه و اون هم آشنا شدن با شما بود استاد

    و الان باز هم این وعده رو داد، که زندگیت قراره باز عوض بشه و بهتر بشه و صحنه هایی از شرایطی رو به یادم آورد که چیزهایی عوض شدن از خاصیت پویا بودن جهان که فکرشم نمیکردی از بد به خوب تبدیل شدن، وو الان مطمئن باش شرایط قراره همینطور بهتر و بهتر بشه و این خاصیت جهانه و تو لیاقت اینکه حال بهتر شدن رو داری این چیزی که داری تجربه میکنی قراره به سمت خیلی خیلی خیلی خوب بره و از این بابت سپاس گزار باش و واقعا استاد شما رو بارها تحسین کردم وقتی گفتین من ذهنم رو جوری تربیت کردم که نمیزارم چیزی از گذشته در ذهنم بمونه و با تمام وجودم این رو برای خودم میخوام.

    و اما در مورد سوال، اینکه منم قبلا اینجور بودم که میگفتم پولدار بشم به فلانی و فلانی و …. کمک می کنم

    به پدر مادرم کمک می کنم و ….

    ولی الان فهمیدم که من بیشتر به این ور قضیه فکر کردم که همه کف کنن :) که مثلا بگن عه فلانی تونست

    ببین چقدر پول ساخت و … و دیدم واقعا برای همین نتونستم خیلی از اینکارا و خواسته هایی که داشتم رو به دست بیارم و به قول شما استاد در دوره راهنمای عملی جلسه 1 میگین: وقتی خواسته ای رو برای این بخوایم که به بقیه نشون بدیم ببین من این رو بدست آوردم و یا بزنیم تو سر بقیه و یا اون حرفایی که بمون زدن رو تلافی کنیم، این خواسته چه بدستش بیاریم چه بدستش نیاریم در رنج خواهیم بود.

    و یه حالت دیگه ای هم داره اینه که فکر میکنیم چون ما لایق این همه پولی که خدا میده نیستیم پس باید برای خودمون و بقیه باشه یعنی در واقع تقسیمش کنیم مخصوصا اگر پولی رو راحت بدست بیاریم که فکر میکنیم وای این پوله که زحمتی براش نکشیدم بزار اصلا باش مهمونی بدم، بزار بین همه تقسیمش کنم یا باش برای بقیه چیز بخرم

    یا چطور میشه که فلانی پول نداره و من دارم این لقمه اصن از گلوم پایین نمیره

    در واقع دید انسانی و معامله گرایانه ای با خدا داریم، تو به من پول بده من یکمیشم میدم به بقیه

    در حالیکه اصلا خدا کاری نداره ما با پول چیکار میکنیم

    تو اصن پول رو بریز تو جوب

    تو پول رو برای خودت بخواه

    و من با هدایت خدا اومدم این باور رو دارم میسازم که خداوند حمایتگر من در پولسازیه چون من میخوام با پولش جهان رو گسترش بدم، لذت ببرم و وقتی من لذت ببرم در واقع دارم هدفی که براش خلق شدم رو انجام میدم پس خدا هم حماتگر من در رسیدن به لذته، چون اساس کار جهان لذته، آزادیه و هر کاری که من بخوام انجام بدم تا به این دوتا برسنم خدا و جههان حماتگر قوی من در این مورد هست مثلا پولسازی

    عاشقتونم

    خداجونم خیلی خیلی شکرت برای امروز و الطافی که به من داشتی برای هدایت هات

    برای احساس خوبی که بم دادی برای هوای فوق العاده عالی اهواز

    برای اینکه داری نتیجه کارکردن ها فایل گوش دادن ها و باورساختن ها رو نشونم میدی فیدبک عالی بم میدی

    برای اینکه هستی و در تمام امروز کاملا احساست کردم

    برای وجود آدمها و شهر و اینکه زیبایی شهر به آدم هاشه هم ازت ممنونم

    برای دیدن آدم های مهربان و محترم

    برای توانایی راه رفتن، دیدن، شنیدن بو کردن مزه کردن نوشتن خواندن احساس کردن

    حسا کردن باد روی پوست گونه هام… عالیه

    استاد دیشب خوابتون رو دیدم شما و مریم جون، دیدن شما خیلی لذت بخشه

    یه بار خودم رو تصور کردم که دارم بغلتون میکنم تو همین پردایس زیبا، استاد اونقدر اشگک شوق ریختم

    بعد گفتم این تصور بود من اینجور اشک شوق ریختم اگر از نزدیک ببینمتو چی :)

    مریم جون مرسی از این تصاویر زیبایی که برامون گرفتین از استاد فوق العاده پردایس محشر و براونی زیبا، شما فوق العاده اید.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سیده ملیکا مرتضوی گفته:
      مدت عضویت: 778 روز

      به نام خدای عشقم که هرچه دارم از اوست …

      سلام آجی اسما

      سلام عزیز دلم …

      ممنونم به خاطر این کامنت زیبایت …

      کامنتی که هر قسمتیش منو به فکر فرو میبرد…

      راسش اون قسمت که گفتی…

      پول درآوردن آدم رو تنها می کنه،

      دیدم منم انگار ته ذهنم همین بوده و هست …

      از بچگی هرکسی که یکمی وضعش بهتر بود و برای همه چیز می خرید و همه رو مهمون می‌کرد میگفتن که

      این دوستان که میبینی

      مگسانند دور شیرینی …

      و همین رفته بود توی ذهن من که آره آدمای پولدار دوستای واقعی ندارند و بهتره فقیر بود، و دوستای باوفا و واقعی داشته باشی تا اینکه ثروتمند باشی و به قول خودمون دوستانی لاشخور دور و برت باشه …

      وای خدای من …

      چه باور مزخرفی …

      باورم نمیشه همچین چیزی رو اینقدر توی سرم تکرار میکردم

      ….

      میدونی این در صورتیه که کاملا برعکسش در دنیا واقعی هست وقتی آدم پولدار نباشه آدما و دوستای در همون حد کنارش میان و واقعا خیلی هاشون آدمای درست و با وفایی نیست و حتی اونایی هم که خوبن به خاطر وضعیت مالی بدشون کمکی هم نمیتونن انجام بدن …

      اصلا به صورت منطقی هم بخوایم بگیم اشتباهه

      تو وقتی فقیر باشی اول اینکه دوستان کمی خواهی داشت چون به خاطر بی پولی هیچ کاری نمیتونی بکنی …و همیشه جاهایی باید بری که به پولت برسه …

      و تازه چون تو فرکانسی در همون حده …خب هم فر کانسی های خودتو میاری که اکثر افرادی که فقیر اند در واقع همون اکثریت با افکار و توجه های منفی جامعه اند که فعلا تغییری در خودشون ایجاد نکرده اند ..

      و بیشترشون به جای تحسین ،گله و شکایت می‌کنند ‌..

      دوما به فرض که با چند تا دوست خوب و متفکر و وفادار و قدر شناس آشنا شدی

      ولی در هر حال اون توی بحث های دیگه مثل پول و ثروت در فرکانس فقره که تو باهاش آشنا شدی و در اون صورت هم به خاطر تنگ دستی هیچ کدومتون نمی‌تونید آن طور که شایسته و درست و اصولیه به همدیگه کمک کنید مگر اینکه توی مشکلات ، بیشتر غم خوار هم باشید که باز اونم توی فرکانس و تمرکز بر نکات ناجالبه …

      در هر صورت وقتی روی فرکانس فقر باشیم نه خودمون میتونیم دوستان و افراد خوبی رو پیدا کنیم و نه میتونیم برای خانواده و دوستانمون افراد شایسته ای باشیم …

      (در ادامه درباره ی فرکانس ثروتمند بودن هم میگم ولی )می خواستم اول اینو بگم که یکی دیگه از باورای من درباره ی همین موضوع بحث خانوادم بود که چون خانواده ی دوست داشتنی امروز من در فرکانس فقر هستن من اگر فرکانس روی ثروت بره از اونا جدا میشم و دیگه نمیتونم باهاشون باشمو خوش بگذرونم ‌..

      اینم غلطه …

      من یه برادر بزرگ تر و یه برادر کوچیک تر از خودم دارم …

      و یک مامان فوق العاده و یک خانواده ی دوست داشتنی مادری و یک پدر بی نظیر …

      خب میتونم براتون بشمارم که اگر در مدار ثروت بودم چقدر میتونستم اونارو خوشحال کنم …

      و این باورم با این منطق رد میشه که بابا اگه من در مدار و فرکانس خوب پول ساختن بودم مگه اجازه میدادم مامانم که پرستار هست دیگه یک لحظه توی اون بیمارستانی که یک ذره هم براش ارزش قائل نیستن بمونه …؟

      اگه من خوب و عالی پول می‌ساختم مگه میزاشتم داداش کوچیکم ناراحت بمونه یا بی همبازی باشه …اصلا نصف لذت هایی که نمیتونم با داداش کوچیکم داشته باشم سر پوله …چه اینکه نمیتونم باهاش برم شهر بازی چه اینکه نمیتونم ببرمش بولینگ چه اینکه نمیتونم براش ایکس باکس بخرم و….خیلی چیزای ساده ای که ما میتونیم باهاش و در کنار هم لذت ببریم و نمیشه …اتفاقا با پولدار شدن من ،بیشتر میتونم با اونا وقت بگذرونم و شاد باشم و لذت ببرم …

      مگه میذاشتم سر یه قرون دو زار دعوا بشه یا سر بی پولی یه کار اصولی و درست حسابی نشه ؟ مگه میشه آخه

      این چه حرفیه ؟

      الان اگر من در مدار ثروت درست بودم میتونستم برای خودم یه ماشین داشته باشم و هر روز با ماشین خودم با برادر بزرگ ترم به راحتی و بدون هیچ نگرانی برم دانشگاه…

      مگه میشه راحت تر نشه تازه اون موقع نه نگران پولشین نه جاش نه کمبود سرویس …

      چه روزایی که با استرس میرفتیم و اتوبوس دانشگاه نبود و یا پر بود و باید 40 دقیقه توی اتوبوس می ایستادیم …خیلی وقتاهم که یا با یه هزینه ی چند برابر تاکسی می‌گرفتیم یا دیر می‌رسیدیم…

      مگه میشه من ثروتمند باشم و نرم رانندگی یادبگیرم تا کار خودم راحت تر بشه تا خودم بتونم جاهای دیگه برمو و مکان های دیگه ای رو کشف کنمو لذت ببرم …

      مگه میشه من پولدار باشمو نرم کل اصفهانو بگردم …

      اصفهانی که از بس جای دیدنی داره بهش میگن نصف جهان بعد منه اصفهانی یاد ندارم تا حالا چهل ستون رفته باشم …

      مگه میشه بلیط نگیرم نرم شمال و کیش و اونجا توی اون طبیعت لذت ببرم و هدف گذاری کنم …

      مگه میشه …؟

      همین چند روز پیش ما رفته بودیم مشهد برای سال تحویل ‌..

      و با خالم بودیم …

      جا و غذای مشخص که نداشتیم شاید بگم نصف روز رو داشتیم می‌گشتیم که یه جا پیدا کنیم …و آخرشم یه مدرسه که 40 دقیقه تا حرم فاصله داشت پیدا کردیم …

      و بعدشم که یه مهمانسرا نزدیک حرم پیدا کردیم یه خونه ی قدیمی درب داغون که اتاقش حتی در هم نداشت و پرده کشیده بودن و یه عالمه پله داشت که ما اومدیم بالا داشت پامون میشکست …

      بعد به خودم گفتم ببین …

      هتل هایی به زیبایی و با امکانات بی نظیر به حرم چسبیده و ما به خاطر اینکه پول زیادی نداریم باید اینجاها بیایم و جالب اینکه چون توجه ما و خانواده روی این بود از این جور جاها بیشتر می‌دیدیم…و من بعد که روی هتل های با شکوه تمرکز کردم دیدم وای اصلا چه هتل هایی با چه زیبایی و چه سوئیت هایی کنار حرم ساخته شده ….

      بعد گفتم ببین …تو دختر خاله هات برات مثل خواهر هستن بعد تو الان باهاشون بیشتر لذت میبری یا وقتی پول داشته باشی و بهترین هتل و غذا رو رزو کرده باشی ….؟!

      الان که به خاطر خوب و مناسب بودن قیمت های فست فود اتوی یک مغازه ای که نه تابلو داره نه نون نه امکانات غذا بخورید یا یه رستوران مجلل به غذاهای خوب و مفید …باورتون نمیشه ساندویچی نون نداشت و 10 تا 15 دقیقه طول کشید تا بره نون بیاره آخرشم باز نون کم آورده بود …..

      .

      .

      .

      (اینا رو دارم میگم که انتخاب کنم از همین الان کجا می خوام بایستم و این باشه برام یه چکاب فرکانسی که بعد ها به یاد بیارم که چقدر تغیرات در خودمو و سفر رفتنم و فرکانسم ایجاد شده ….خدایاشکرت .)

      .

      .

      .

      تازه ما دوست داشتیم امسال از راه برگشت شمال هم بریم که متوجه شدیم تایر هامون اصلا خوب نیستن و یا باید عوضشون کنیم و شمال بریم یا نریم شمال و چون تایرا گرون میشد قید شمالو زدیم …به خودم گفتم ملیکا دیگه امسال واقعا انتخاب کن …

      لذت یا ترس از دست دادن همینی که داری ؟

      انتخاب کن و بگو کدوم افراد می خوای باشی ؟ کسی که با یه ماشین دلاغه میاد سفر جاده ای با خانوادش یا کسی که مثل استاد با بهترین و با امکانات ترین ماشین میاد سفر جاده ای …

      تازه ما امسال هم مثل سالای دیگه محدودیت زمان داشتیم دیگه این اخرا عجله داشتیم خودمون رو برسونیم اصفهان چون مامانم بیمارستان شیفت داشت و من گفتم ببین اصلا …کدوم مسافرت رو دوست داری ؟ مثل پدر فافا (استاد ) در هر زمان و هر مکان با آزادی کامل لذت میبری یا با زمانی محدود با کلی عجله و اینا ؟

      و امسال واقعا تصمیم دارم تمرکزی برمو دیگه تموم کنم فلسفه ی این فقری که از پدران و پدران من و خانواده ام بهم به ارث رسیده ….

      خدایا تو نیز مرا یاری کن …

      تنها تو را میپرستم و تنها و تنها وتنها از تو یاری می جویم …

      ممنونم عزیز دلم به خاطر این کامنت زیبایت که باعث شد به تغییر باورم با آوردن دلیل و منطق و مدرک کمک کند …

      منتظر نتایج بی نظیرت هستم ..

      عاشقتم و بسیار ازت سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        اسماء منصوری گفته:
        مدت عضویت: 1932 روز

        سلام ملیکا جونم

        امیدوارم حالت عالی باشه

        خیلی خیلی از کامنت قشنگ و آموزندت انرژی گرفتم و چقدر به آگاهی هام اضافه کرد

        خیلی خوشحالم کردی خیلی خیلی ازت سپاس گزارم

        چه اسم زیبایی داری :)

        واقعا همینطوره ما عادت داریم وابسته بشیم به چیزهایی که داریم و احساس می کنیم باید خیلی مراقبشون باشیم و حتی در دعاهامونم شریکشون می کنیم ولی قضیه این هست که واقعا نکته های و صحبت های استاد رو با خیلی گوش کردن و شنیدن تازه بشون میرسیم و میفهمیم واقعا چطور بوده

        مثلا همین که استاد گفتن من هیچی از گذشتم تو ذهنم نیست و یا اینکه مطالب و خاطره های بیشتر از یک هفته تو ذهنشون نمی مونه یعنی ذهنشون اینجوری تربیت کردن

        و این یک جمله ای هست که خیلی خیلی معنی داره و خیلی میشه دربارش تامل کرد

        ما گاهی با فکرای بیهوده ای که نسبت به بقیه داریم خودمون رو از اصل دور می کنیم و میچسبیم به حاشیه و در نتیجه از هدف اصلی که براش آفریده شدیم دور میشیم

        مثلا دلسوزی می کنیم برای بقیه عه ما پول داریم بقیه ندارن من حالم خوبه بقیه حالشون خوب نیست حالا بزار بیام براشون سخرانی کنم حالشون خوب شه آخه خانوادمه آخه برادرمه و دوسش دارم و یا خواهرمه دوسش دارم

        یا من مادرم دوست دارم میخوام بشون پول بدم کمکشون کنم افرادی که پول ما براشون کمک کننده نیست چون تکاملشون رو طی نکردن و این پول امروز بشون کمک کرد فردا چی هست کمک کنه و اینکه واقعا باید بفهمیم که کار ما خدایی نیست

        بزاریم خود خدا به بنده هاش برسه

        من کارم اینه که در درجه اول حال خودم خوب باشه

        خودم تضادهام رو حل کنم

        باورهام رو درست کنم

        بشم بانده خوب خدا با ثروتمند شدنم و غیر این نییست

        و وقتی خیلی خیلی ثروتمند شدم و تونستم از پول بگذرم اونموقع کمک کنم

        همین ثروتمند شدنم خودش اصلی ترین و بهترین کمکه

        چون اونموقع خیلی از افراد من میبینن عه اسماء تونست به رویاهاش برسه پس منم میتونم

        پس بیایم انگیزه که اصلی ترین و بهترین کمک هست رو از طریق رسیدن به رویاهامون و ثروتمند شدنمون رو به بقیه بدیم

        انگیزه در درون افراد به وجود میاد و بهتر میتونه اونا رو به سمت خواسته هاشون ببره

        ملیکا جونم بازم ازت سپاس گزاری می کنم برای کامنت قشنگت

        برای خواهرمم خوندم و یکی از ترمزهاش که دلسوزی هست رو براش آشکار کرد

        و خیلی خیلی خوشحال شد از این بابت

        برات ثروت و سلامتی و عشق و شادی و خنده زیاد در کنار خانواده خوبت میخوام

        در پناه الله یکتا باشی دوست خوب من :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
        • -
          مجید بختیارپور عمران گفته:
          مدت عضویت: 1000 روز

          سلام و درود بر اسما خانم گل خواهر خوبم

          کامنت شمارو خوندم خیلی عالی بود و اینکه ملیکا خانم گل در پاسخ به شما کامنت عالی گذاشتن فکر کنم شما جور دیگه تعبیرش کردین تو پاسخ ملیکا خانم حرف از دلسوزی نبود ایشون اول کامتت گفته بودت که پاشنه آشیلی در ذهن ما هست مبنی براینکه ما اگه پولدار بشیم از خانوادمون جدا میشیم فاصله میگیریم و یا آدمای پولدار دوست و رفقای بیخود دورشون و میگیرن اونم بخاطر پولشون که ضرب مثلی که رایج عست و گفتن که این دوستان پول پرست و به مگسان دور شیرنی تعبیر کردن

          که بسیارررر زیبا پاسخ دادن که باید اینارو از ذهنمون دور کنیم بعد گفت من اگه پولدار بشم بیشتر میتونم در کنار خانوادم باشم بعد گفتن این کارو انجام میدم فلان کارو میکنم حالا شاید کمی دلسوزی تو حرفاش بوده باشه و لپ مطلبشون ایجاد اهرم رنج و لذت بود که اگه پولدار نباشیم باید همه جا رنج بکشیم حتی خانواده داریم نمیتونیم اونطور که باید کنارشون باشیم نیستیم چون بی پول و فقیریم و اعصابم شاید نداشته باشیم همو تحمل کنیم اینو خودم اضافه کردم و حالا اگه پولدار باشیم کلی میتونیم به خودمون و خانوادمون خدمترسانی کنیم سرویس رسانی کتیم و بهتر و بیشتر کنار هم باشیم میخواست بگه اتفاقا اگه فقیر باشیم شاید بیشتر از عزیزامون فاصله بگیریم تا پولدار و ثروتمند باشیم منظور ملیکا خانم این بود البته حرف شما هم درسته که ما نباید با دلسوزی به کسی حتی عزیزامون کمگ کنیم چون دلسوزی از شرک میاد و شرک پدر وومادر و فرزند و همسر نمیشناسه شرک ،شرک هست پیامبر و غیر پیامبزم نمیشناسه

          فقط خواستم این نکته رو از قول خودم یاداوری کنم که ذهن ما بیراهه نره .

          و در آخر هم از شما هم از ملیکا خانم بخاطر آگاهی های نابتون قدردانی میکنم سپااااااااااس

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        مجید بختیارپور عمران گفته:
        مدت عضویت: 1000 روز

        سلاااام سیده بانو ملیکا خانم گل گلاب

        اینروزا اینجا خیلی مستحفیض میشیم از آگاهی های ناب شمامتشکررررررم

        چقد این کامنتتون عالی بود چقد عالی اهرم رنج و لذت و نشوندی تو کلماتت واقعاااااا بی نظیر بود برای همین سیوش کردم تا بعدا بخونمش برای ایجاد باور ثروتساز خیلی لذت بردم مثالهای بسیااااار زیبا میزنین و بسیاااار قابل فهم و قابل درک چقد حرفاتون زیبا بدل میشینه ممنونم ازت که اینم مشکل ذهن منم هست مشکل خیلیا هست چون این ضرب المثل رایج مردم ماست

        این دوستان که میبینی مگسانند دور شیرینی خیلی حرف داره بدترین باور فقر و میسازه چون ما انسان هستیم و اجتماعی و دوست داریم بخاطر وجود خودمون دوست داشته شویم نه بخاطر پول و دارایی مون و این مثل نازیبا در همه ما نفوذ کرده و ضمیر ناخوادگاه مونم انرژی آزاد نمیکنه برای ثروتمندشدن ما دقیقا بما که میخوایم ثروتمتد بشیم میگه ول کن چیه میخای پولدار بشی تا دور ورت پربشه از پشه ومگس آدمای خوب دیگه سراغت نمیان باید اطرافت پربشه از آدمای بیخود پس بهتزه نزارم پولدار بشی اینه که خیلی زیباااااا این باور و با کامنتت تخریب کردی در ذهن ما ممنونم ازت بسیاااااار سپاسگزارم از شما خواهرمعنوی ام.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          سیده ملیکا مرتضوی گفته:
          مدت عضویت: 778 روز

          به نام خدایی که هرچه دارم از توست

          سلام به برادر خوبم مجید و این خانواده ی بزرگ عباسمنش …

          تمام پاسخ هایتان را خواندن..تک‌تک..

          و آنقدر غرق در خوشحالی شدن که …

          اشک در چشمانم جمع شد …

          به خدا گفتم خدایا …

          من کل زندگیم رو هم به دونبال انسان های خوب و فوق العاده در سراسر جهان میگشتم نمیتونستم این جور افراد فوق العاده ای رو پیدا کنم …

          آنچنان قلبم با حرف حرف و هرکلمه باز می‌شد که …

          در عجب و حیرت این عشق خدا و دل و جان خودمو این همه خوبی بودم …

          این سایت …این دوستان …این خواهران و برادران فرکانسی … این پدر

          آرزوی من بود …خواسته ام

          که چنین خانواده ای باشد و داشته باشمش…

          و تو هستی یکی از چندین و چندینان نفر …

          ازت ممنونم که با پاسخ هایت بهم یادآوری کردی …

          که چقدر میتوانم تاثیر گذار باشم …

          ازت ممنونم

          که بهم یاد آوری کردی که نزدیکای عید چقدر متعهدانه به دنبال پیشرفت و تفکر در لحظه لحظه زندگیم بودم …

          من سن زیادی ندارم…

          ولی از هر لحظه خواهان تغییر…و ممنونم که گفتی و به من فهماندی …

          که ما آدم ها با این همه تجربه های متفاوت چقدر میتونیم در مواردی تفاهم داشته باشیم و سیکل خراب در این جهان و روند خوب زندگی ایجاد کنیم …

          هر بار که کامنت هایت را می خواندم …

          خداروشکر میکردم که تاثیری در گسترشت داشتم …

          ولی برمیگشتمو کامنت قبل خودمم می خواندم و اشک در چشمان …

          میگفتم به خدا …

          که جز تو نتواند کسی این ها گوید

          من که باشم

          من که هستم

          که چنین ها گویم

          من که هیچ نیستمو هیچ از هیچ نیستم

          من که هیچ ، هیچ از خویش هیچ نیستم

          من که نیست

          نتوانم باشم ..

          چون تویی

          و تویی چون

          باز تویی …

          عاشقتونم …

          عاشق همتون …

          ممنونم برای لحظه لحظه که نفس می‌کشید…

          در پناه الله یکتا و مهربان باشی…

          منتظر نتایج فوق العاده ات هستم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            مجید بختیارپور عمران گفته:
            مدت عضویت: 1000 روز

            سلام و درود بر خواهر معتوی خوبم

            تیک آبی زیبا چقد دلنشین و شادی بخشه باز وقتی با خوشحالی چشم میدوزی به اون نقطه چه ذوقی میکنم و زیباتر اینه که بازش میکنم میبینم یک خواهر دوست داشتنی چقد با احساسات قشنگ و عالی انرژی مثبتشو به داداشش تزریق میکنه این زیباست ممنونم ازت آجی خوبم ممنونم از قلم زیبات خیلی زیبا مینویسی حتماااااااا هم قلب زیباتری داری و مطمعناااااا زیبای های جهان خدا نصیبت میشود چون زیبا اندیشان یقینااااا به زیبایی میرسند ممنونم ازاین همه انرزی پاکی که بسویم ارسال کردی دریافتش کردم و شکرگزارخدای خوبم هستم که اینجام در بهشت این دنیا

            ممنونم ممنونم ممنونم خواهر خوبم هرچی از شما گفتم درست بود چون زیبا میتویسی و آسان هستی برای آسانی ها انشالله

            موفق باشییییییی

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              سیده ملیکا مرتضوی گفته:
              مدت عضویت: 778 روز

              به نام خدایی که هرچه دارم از اوست

              سلام به برادر عزیزم مجید

              در این خانواده ی دوست داشتنی ….

              نمیدونم واقعا از خدا چطور تشکر کنم ….

              روزی که این کامنت رو نوشتم 7 فروردین بود …روز هایی که من نه موبایل برای خودم داشتم نه هنسفیری و با موبایل پدرم از هر فرصتی توی مسافرت برای گوش دادن به آگاهی ها استفاده میکردم

              هر بار که دنبال فرصتی بودم تا موبایل پدرم آزاد بشه و روی خودم کار کنم …

              و حتی وقت هایی که موبایل دستم نبود با برگه و خودکار از خودم می‌پرسیدم…نکاتی که یاد داشت کرده بودم را دوباره می خواندم دربارش فکر میکردم ….سعی می‌کردم قوانین رو درک کنم …اونقدر توی مسافرت مشغول این کار بودم که دیگه برادرم هم از دستم شاکی شده بود …

              یادم نمیره …همون روزا …دم یه شهری برای صبحانه ایستادیم و داخل مغازه که رفتیم من دیدم وای خداجون چقدر قشنگ و مرتب تمام خوراکی ها و مواد شوینده و اینا رو جدا کرده و به ترتیب هم از لحاظ قد هم از لحاظ جنس اونا رو توی قفسه هایی چیده …اونم نه فقط قفسه های پایینی …بالایی ها رو هم عالی چیده بود …

              وقتی از اون سوپری خریدمون رو کردیم وقتی می خواستیم بیایم بیرون به مغازه دار گفتم ازتون خیلی ممنونم دکاروسیونتون خیلی منظم و زیباست …

              اون خوشحال شد و گفت خواهش میکنم ممنونم …

              وقتی از مغازه اومدیم بیرون داداش کوچیکم نگاهی به من کردو گفت ملیکا چیزی زدی ؟ حالت خوبه ! چته اینقدر خوشحالی …؟ مامان !مامان ! ملیکا داشت میومد بیرون به مغازه دار گفت چقدر دکارسیونت قشنگه …و من با لبخندی به خودم گفتم تو نمیدونی …من قراره به خاطر همین تحسین و حس خوب که به خودم و اون فرد وارد کردم چه اثرات مثبتی رو قراره دریافت کنم …

              یادمه کنار همون مدرسه ای که توی کامنت اول بهش اشاره کردم …برای استراحت چند ساعتی همه خوابیدن

              ..و کنار اونجا یه فضای خیلی سبز و زیبایی بود

              ..

              و من از مادرم با شک و تردید اجازه گرفتم که از مدرسه برم بیرون و برم توی اون پارک …فکرشو بکن …توی شهر مشهد…40 دقیقه فاصله با حرم …یه جا ناشناخته …و مامان من با کلی حساسیت که تا سر کوچه نمیزاره بریم …

              گفت باشه برو …

              من با تعجب گفتم باشه ؟ گفت آره ولی زود بیا و من بایه دفتر و خودکار و یه موبایل نیمه سوز که زیاد شارژ نداشت با خوشحالی رفتم توی اون پارک و ایمان داشتم این خداست که باهامه و مامان رو راضی کرد و توی اون فضای سرسبزی زیبا …نوشتم و خوابیدم و تصور کردمو اصلا یه حال و هوایی بود …نسیم…برگ ها …پروانه ها …صدای پرنده ها که از بلبل هم زیبا تر می خوند …گل ها ..و سبزی چمن و برگ ها که به قول استاد نو نو بودن

              ..

              توی اون 15 روز تمام تمرکزم روی خودم بود …چون از استاد داستانی رو شنیده بودم که یکی از شاگرداش توی این مدت کوتاه با وقت آزادی که داشت هر روز روی خودش کار می‌کرد و پایان تعطیلات اصلا یه پیشنهاد باور نکردنی بهش شد

              .

              .

              .

              .

              دقیقا برای من هم همین شد …با استاد دانشگاهم حرف زدم …برای ایده و خواسته ام به فرد مناسبی هدایت شدم …به راحتی

              زیبایی

              ..تا

              .

              .

              کامنت دوم دقیقا نقطه ای بود که خواسته ام برآورده شد

              ..

              کامنت دومم 3 خرداد 403 بود …

              و فردای آن روز یعنی 4 خرداد 403

              روزی که خواسته ای برآورده شد که یکی دوماه داشتم …در بهترین زمان و در بهترین مکان و در بهترین موقعیت …

              اما ….

              یک جا را نمی‌دانستم…

              اشتباه کردم

              و آن تکامل بود

              و فردی که فکر میکردم تکامل را از بر شده …و قوانین را حداقل به ظن من می‌داند جوری که فکر میکردم عباسمنشی هست …

              تمام تکامل را زیر پا گذاشت و ….

              دیگر نگویم که چه شد

              .

              .

              بلایی سر خودم درباره ی روابط و سلامتی جسمی و روانی سر خودم آوردم که آرزو میکردم به صفر برسم …

              مثل پرتگاهی که پرت شده باشم …

              تا دو هفته هرلحظه حس میکردم الان است غش کنم …

              یا روح از بدنم جدا شوم …

              به معنای واقعی پرت شده بودم…

              از دو هفته به بعد دیگر هر لحظه حس مرگ نبود ولی هر ساعت یک بار و از بعد از از روز یک بار و همینطور کم میشد ولی تاثیری که بر روح و روانم داشت …مرا هر لحظه بیشتر غرق می‌کرد…با این حال خدا را کمی حس کرده بودم …ایمانم بیشتر شده بود …من از این موقعیت …استفاده کردم تا به خدا نزدیک تر بشوم …از خدا کمک می خواستم هر لحظه و چون نمی‌توانستم درباره اش با کسی صحبت کنم بیشتر توکلم به او بود …مثل همان روزی که راه را گم کرده بودم و فقط توکلم به خدا بود …مثل وقتی که در جنگلی انبوه گم بشوی و فقط توکلت به هدایت خدا باشد …

              چند ماه طول کشید تا خودم را کمی جمع کنم …تا کمی خودم را بهتر بشناسم …تا کمی با وابستگی که داشت با اون فرد ایجاد میشد دل بکنم …

              و هر لحظه از او کمک می خواستم …

              چون او با من بود

              خوشبختانه از همون دو سه روز اول ..اقدامات درستی را انجام می‌دادم…اون لحظات فقط اطاعت میکردم ولی الان میفهمم که چقدر اقداماتی درست و به جا و منطقی و خوب بود …و جسارت و عزت نفس مرا بالا می‌برد…جوری که از نظر فرد مقابل بسیار انسان جسور و با وقار و باهوش شناخته میشدم ولی من هر بار که این تعاریف را میگفت با خدا میگفتم من که میدونم تویی …اگه میگه باهوشی ، تویی چون من اصلا نمیدونستم باید چیکار. کنم و تو گفتی تو کردی تو شناختی …سر یکسری مسائل هم کمی لجبازی میکردم …ولی در کل چون پناهی جز او نداشتم اطاعت میکردم …

              خوشبختانه الان

              بعد از 6 ماه …

              و اتفاقات پیاپی …

              کمی بیشتر رشد کردم …حس میکنم کمی به خدا نزدیک تر شدم و با اینکه هنوز کمی از حس وابستگی را دارم اما هر لحظه انگار صدای خداوند برایم واضح تر می شد …

              خداوند از من محافظت کرد

              ..با اقدامات کوچک اما به جا …نگذاشت من مورد ظلم یا بی آبرویی قرار گیرم …

              یا از سادگی و بی تجربگی ام مورد سوء استفاده قرار گیرم و این چالش باعث شد بزرگ تر شوم چیز هایی را باید درباره ی تفاوت های جنسیتی می‌فهمیدم…چیز هایی را درباره ی احساساتم ..درباره ی خودم و از همه مهم تر شناخت خداوند …

              که الان عاشقشم ….

              میدونی چرا اینو میگم

              چون من الان یکم این خدای بی نظیر رو شناختم …

              می دونی چرا اینو میگم …

              بزار از اینجا بگم …

              از اول عمرم تا الان هر موقع هر زمان مامانم بهترین راهنمای من بود…بهم همیشه میگفت ازم من کوچک ترین کاری که می خوای انجام بدی بپرس

              ..

              هنوزم میپرسم ولی توی اون زمان

              دیدم خدا از مامانم هم بهتره …

              بهترین راهنما و هدایتگره …

              مامانم با تجربیات خودش راهنمایی می‌کرد

              مامانم بعضی وقتا منو قضاوت میگرد

              دعوام می‌کرد

              حتی بعضی وقتا بهم حس گناه می‌داد…

              ولی توی این چند ماه که فقط توکلم خدا بود

              خدا همیشه با توجه به تجربیاتم امکاناتم حسم و شرایطم بهم میگفت چیکار کنم …

              هیچ وقت هیچ وقت من رو قضاوت نکرد

              هیچ وقت به من احساس گناه نداد و همیشه راه کار هایی رو می‌داد که حالمو بهتر کنه …

              بهترین راه رو نسبت به اون شرایط و امکانات و هیستوری و توانایی هام بهم میگفت …

              هر زمان که باهاش حرف میزدم حس گناه رو ازم میگرفتم …

              میگفت نگران نباش به من اعتماد کن …گناهی نشده یا برو قرآن بخون ریشه ی اون کلمه رو پیدا کن میفهمی منظورم چیه …

              خیلی خیلی چیز ها یاد گرفتم …درسته از مسیر اون خواسته های اصلی سال 403 دور شدم ولی الان تجربه و ایمانی دارم که با هیچ چیز عوضش نمیکنم و اگر بازم به دنیا بیام حتی اگه اون تصمیم اشتباه بود باز انجامش میدم …چون با اینکه منو در دره ای پرت کرد اما در حین سقوط با خداوند آنچنان بل تکاملی بال هایم را ساختم که حس رضایت و خوشبختی میکنم …و از همه مهم تر اون خواسته که اون روز برای من محیا شد به صورت باور نکردنی برای من و هر کس دیگه ای که بگی غیر ممکن بود به معنای واقعی …مثل اینکه به یکی بگی مطمئن باش اگر از طبقه ی 10 بپری نمیمیری در این حد

              ..

              ولی وقتی شد …اونم در بهترین زمان و مکان …

              من دیگه مطمئن شدم که هر چی بخوام همون میشه و من خالق زندگی ام هستم و اون باور مسخره که اگه نشد یعنی به صلاحت نبوده خیلی کم رنگ شد …چون میگم بعد از اون به خاطر نادیده گرفتم قانون تکامل بلایی سرم اومد که تا یک ماه هر لحظه حس میکردم الان بی هوش میشم …

              ولی قانون اینکه من خالق زندگی ام هستم و به هرچی میخوام میرسم …و اصلا صلاح و مصلحتی نیست …

              خدا چیزی رو می خواد که من می خوام … درونم بیشتر شد

              گرچه من این خواستم چندین روز قبل عید بود و 4ماه بعد عید محیا شد و الان می فهمم که چقدر اون موقع، موقع خوبی بود …چون من بیشتر رو خودم کار کرده بودم و ایمان بیشتری داشتم تا بتونم الان بگم واقعا سربلند ازش اومدم بیرون …اصلا تصور اینکه من قبل عید این خواستم برآورده میشد برام وحشتناکه چون اگه این خواسته و این نادیده گرفتن تکامل با اون باورا و ایمان قبل از تعطیلات عید اتفاق می افتاد قطعا همون روز اول ذهنم منو میکشت …و میمردم ….

              چراکه همون 4خرداد هم آنچنان تب و لرزی کردم که مادرم صبح بهم گفت تو چت شده بود اونقدر تب کرده بودی که من گفتم الان تشنج میکنی و میمیری

              ….

              و من تا اینو شنیدم گفتم پس با اینکه هر لحظه گویا از حال میروم ولی اگر زنده ام پس این اتفاق هنوز مرا نکشته و چیزی که مرا نکشد قطعا قوی ترم می‌کند…

              چیز ها و تجربیاتی که اینجا می گویم را حتی با خانواده ی خودم هم درمیون نزاشتم و فقط خدا میدونه و واقعا ازش ممنونم و چقدر خوشبختم که دارمش …

              و …

              .

              .

              اکنون

              یه حسی بهم گفت برو …

              یکی برات کامنت گذاشته…اومدم توی سایت و دیدم بله یک نقطه ی آبی خوشگل اون بالاست …خیلی خوشحال شدم …بازش کردم …کامنتی کوتاه ولی آرامش بخش…بعد از خوندن دوباره به بخش پاسخ به کامنت ها برگشتم و همینجوری زدم بیاد پایین

              ..بعد صفحه گوشی رو خاموش کردم …و رفتم مسواکمو زدم ..اومدم بخوابم یه حسی بهم گفت برو توی سایت…همین که صفحه ی گوگل رو باز گردم …ابتدای متن شما که با عشق نوشته بودی به چشمم خورد …

              نوشته بودی سلاااام سیده بانو ملیکا خانم گل گلاب

              اینروزا اینجا خیلی مستحفیض میشیم از آگاهی های ناب شمامتشکررررررم

              چقد این کامنتتون عالی بود………………..

              آنچنان انرژی اش بالا بود که بی معطلی روی آن زدم و از بالا کامنت خودم را خواندم و به کامنت شما رسیدم …

              چقدر لذت بخش بود …

              چقدر به یادم آورد

              چقدر تحسین کردم …

              خودم را

              گذشته ام را

              تلاش بی وقفه ی عیدم را …

              اون موقع یه صدم این امکانات رو هم نداشتم …الان یه موبایل شخصی دارم یه هنسفیری بلوتوثی …یه اتاق تک و تنها یه کمد بی نظیر یه میزو صندلی عالی

              ..یه اتاق پر نور…اعتماد به نفس بیشتر و از همه مهم تر رویایی و هدفی ناواضح ولی ایمانی که هر لحظه به من می گوید شاید کسی هنوز این کارو نکرده ولی می شود …می توان داشت …و ایده ای ناب و زیبا …که دوست دارم هر چه زود تر اجرایش کنم …

              و سعی میکنم به آن نزدیک تر شوم اشتیاقی که از به یاد آوردن آن هدف در چشمانم ببینی باور نکردنی است …

              و از همه بهتر …رفتن اون فرد که وابستگی عاطفی بهش داشتم و باعث شده که دیگه نتونم ببینمش که ذهنم درگیر بشه که بهم نیاز داره …البته که هنوزم اینقدر به یادشم که بعضی وقتا کلافه میشم …

              راستی..آزادی بیشتری دارم …مامانم کمتر گیر میده ..اونقدر بهم اعتماد کرده که اجازه ی نص اینیستا و حتی کار کردن روی اونو دارم … بعد دانشگاه بعضی وقتا شده یه ساعت توی فضای سبز پشت خونمون راه میرم و از انرژی طبیعت لذت میبرم با خودن حرف میزنم …کالبد شکافی میکنم …از وقت های مرده ی توی راه برای گوش دادن به فایل ها استفاده میکنم …

              3 ماه تابستون به دلیل مشغولی ذهنی هدفم را پیگیری نکردم با اینکه توی تابستان بهترین زمانش بود و هنوز سرش مشکل هست ولی از خدا می خوام هدایتم کنه…

              ایده هایی که میاد …هدفی که هر روز داره واضح تر میشه و زندگی که هر روز داره آسون تر میشه…و خدایی که هر روز گویا برایم یک میلیونیوم واضح تر میشه

              ..

              تازه اینا بخشیش بود …از روابط و دوستان و لباسای دوست داشتی توی کمدم و اعتماد.به نفسم که دیگه نگوووو

              از طرز فکرو مثبت نگری و حس خوب بیشتر در طول روز و سپاسگزاری که دیگه نگم برات ….

              از کم شدن انتظارم از افراد مخصوصا خانوادمون دوستان و بی اهمیت شدن حرف دیگران

              از حس اطمینان که خدا پشتم هر لحظه بهم هدایت میده بهم حس بد و گناه و نمیده و هرگز قضاتم نمیکنه که دیگه نگم که این بهترین حسه وقتی میفهمی خدا چقدر میتونه بهت نزدیک باشه …

              از افرادی که هر روز توی راه توی اتوبوس توی دانشگاه آشنا میشم که دیگه از بس عالیه هیچی نمیتونم بگم …و از این حس که هر روز بیشتر بهم ثابت میشه من خالق زندگی خودم هستم که دیگه پر واضحه ….

              آخ….عاشقتم خدای خوبم ….

              برادر عزیزم

              مجید دوست داشتنی ام

              ازت ممنونم به خاطر کامنت زیبایت و پر عشقت که اشک را در جشمانم جمع کرد و جوری که دیگر صفحه ی تایپ برایم تار شده …و آنچنان ذوق زده ام کردی که با اینکه حدودا 21 ساعت است بیدارم آنچنان خواب از سرم پرید و ذوق در چشمانم حلقه زد که دوست دارم از خوشحالی گریه کنم ….و فقط میتوانم بگویم خدایاشکرت

              خدایاشکرت

              خدایاشکرت

              استاد عزیزم …ممنونم به خاطر این خانواده

              این بستر و این افراد فوق اعاده …

              ممنونم …

              نمیدونم چطور تشکر کنم

              عاشقتونم …

              مرسی برای تک تک لحظاتی با من هستید و با چشمان زیباتون کامنت هام رو خوندید …

              خیلی برام ارزشمند هستید خیلی دوستتون دارم …

              ممنون که تا آخر کامنتم رو خوندید …عاشقتونم …

              کلی بوس …

              در پناه الله یکتا

              که نزدیک تر از حتی این کلمه ی نزدیکی است باشید ….

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            مجید بختیارپور عمران گفته:
            مدت عضویت: 1000 روز

            سلام و درود بر خواهر گلم دوست معنوی ام سیده ملیکای عزیز

            چراغ آبی زیبایی رو برام روشن کردی با داستان جدید و زیبای زندگی که برات گذشت که انشالله به سمت زیبایی ها ادامه دار باشد

            چقد خوشحال شدم بابت اینهمه رشد وپیشرفت و اگاهیی که کسب کردی بخاطر گوشی شخصی هدفون اتاق کمد شخصی اینا نشان از یکی شدنت با خدای درونت هست که باید بگم نووووووش جووونت و چقد نصبت به قبل بزرگتر شدی آگاه تر شدی کامنتت فکر کنم طولانی بود چی بود کلمه پاسخ نیومد که اونجا پاسخ بدم واسه همین اومدم بالاتر جوابتو بدم دوست داشتم تبریک بگم بهت بابت رشد وپیشرفت عالی که 29آبان امروز برام نوشتی احسن بر تو دخترررر که تونستی هم اعتماد مادرتو هم هم اعتماد جهان و بسمت خودت جدب کنی که همه چی برات داره زیبا انجام میشه از سقوطت تا صعودت زیبا بود بسیاااار و دوست دارم تو روابط هات با جنس مخالفتم بسیااااار موفق باشی تا بهترین ها جدب تو بشه بدون هیچ وابستگی که مطمعنم با این فرمون که داری میری جلو حتماااا خدا هواتو داره چون لایقش هستی خیلی خوشحال شدم و همه کامنتاتو خوندم برام کامنت طولانی همیشه اینجا لذت بخش بود خصوصا کامنتی که اینجوری باور توحیدی توش باشه داستانی که ایمان مرا بیشتر کنه خداروشکرررر برای وجود همه شما خواهر برادرای گلمم همه دوست داشتنی های عباسمنشی منم دوستتون دارم و برات آرزوی بهترین ها رو دارم و دعا میکنم تا عشق دنیا رو بکنی و به وقتش زوج همرنگتو در بهترین زمان و بهترین مکان پیدا کنی موفق و پیروز باشی آجی جون خوبم.

            دمتگرررررم که از خودت برام نوشتی انشالله بعدا بیشتر از رشدت بشنویم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              سیده ملیکا مرتضوی گفته:
              مدت عضویت: 778 روز

              بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

              به نام خدای هدایتگر بی‌نظیر

              که هرآنچه دارم از اوست

              سلام آقای بختیارپور

              سلام برادر عزیزم در این خانواده ی عباسمنش …

              صادقانه بگم …

              روز های ابتدای امسال یعنی سال 1403 یکی از بهترین روز های اول سال من بود …تعهدم …اینکه با امکانات کم تلاش میکردم …فایل گوش میدادم آگاهی ها را نشر میدادم و جوری شده بود که هر روز چند تا پاسخ به کامنتام داشتم و جالب اینجا بود بعد از دو سه روز که کامنت هام رو میخوندم متعجب میشدم …اگر اسمم بالاش نبود باورم نمیشد که من نوشته باشم …البته که من ننوشتم …

              برادر عزیزم …

              شما جزو اولین افرادی بودید که در خوانواده شناختم …و کامنت هاتون در سراسر پاسخ های کامنت هام بی‌نظیر بود …جوری که هنوز که هنوزه بعد از 11 ماه شما را فراموش نکردم ..گرچه اسمتون رو فراموش کردم …ولی لحن صحبت و اون حرف ها و پیگیری هایی که می‌کردید و اون لذتی که در اون زمان به من دادید هنوز درونم موج می‌زند…آن زمانی که من نیاز به نشانه های کوچکی برای ادامه ی این مسیر تاریک بودم ….

              و شما برایم هر روز چراغ آبی نشان می‌دادید و خدا میگفت ادامه بده ….

              راستش را بخواهی حتی یادم نبود که 3ماه پیش این داستان را تعریف کردم …

              الان حقیقت های زیادی برایم پدیدار شده …کمی بیشتر اعتماد به نفس دارم …خود کنترولی ام را تقریبا به دست گرفتم و حدودا 2 ماهی می‌شود که به طور کامل رابطه ام را با اون فرد قطع کرده ام …انسانی فوق العاده بود ولی من لایق بهتر از اینها هستم ….گرچه الان 2 ماه است به صورت فیزیکی ندیدمش یا با او صحبت نکردم ولی اون هنوز درونم هست …و نمی‌خواهم هم از بینش ببرم فقط می‌خواهم اصل و عشق بینهایت و هدایت خدا را پر رنگ تر کنم …

              به هرحال من هم انسانم و به محبت های از ته دل وابسته میشوم …

              تازه اگه اونقدر زیاد باشه که روی بدنم تاثیر بزاره که دیگه فَبِهَل مراد …‌

              خلاصه ولی تونستم قدرت تصمیم گیری داشته باشم …تونستم از وجود اون فرد استفاده کنم و مشخص کنم دقیقا دوست دارم چه افراد یا فردی مخصوصا جنس مخالف در کنار من باشه …برای یه تعهد طولانی مدت …

              یا حتی اگه اونم حساب نکنیم چون من یه مدت پیش اون فرد کار می‌کردم الان با توجه به ناخواسته هام فهمیدم خواسته ی من از یک محیط کار چیه ….

              یا خواسته ی من از رفتار با همکاران چیه …

              یا فرق صمیمیت با احترام چیه …

              میدونی …تمام چاله ها راهی برای پریدنه نه سقوط کردن ….

              تمام پرتگاه ها راهی برای پرواز کردنه نه نابود شدن ….

              من این رو با تمام وجودم درک کردم …

              و میخوام دقیقا از تمام این چندین ماه استفاده کنم و داستان سقوط را با علاقه ام ترکیب کنم و نه تنها سبک جدیدی وارد کنم بلکه از آن پول بسازم …

              هرچند عجولانه حس میکنم دیر شده یا خیبی وقتم را سر مسائل احساسی تلف کردم ولی همان زمان در همان لحظات اگر مرا ببینی …و اگر خودم را ببینم میفهمم در تمامش داشتم علاقه و اشتیاق و ذوق و شوق درونی ام را شکوفا میکردم …ناراحت میشدم ولی با چیزی که داشت از درونم میجوشید عشق میکردم و بلافاصه بعد ناراحتی حال خودمو خوب میکردم …

              اصلا از دلایلی که من با اون آدم اصلا زیاد نمیتونستم حرف بزنم این تفاوت فرکانسی شد …

              و در نهایت …

              همانطور که در رویایی دیدم …

              من در فرکانسی دیگر برای آخرین بار او را دیدم و گفتم شاید دیگر مرا نبیند و خداحافظی کردم …

              و مثل همیشه او جدی نگرفت و گفت پس اگه اینطوره اصلا خداحافظی نکن و رفت …و میخواستم دنبالش برم که انگار چیزی مرا گرفت …او از پله ها پایین می‌رفت…

              و مرا در فرکانس بالا تر که توان درک و دیدنش را نداشت رها کرد و نمی‌دانست چیز هایی که می‌گویم واقعیست …

              و آن نیروی خداوند ..

              مرا گرفت و گفت …

              ملیکا …

              از اول هم فرکانس تو با اون یکی نبود …شاید خواسته ای داشتی و به بهترین شکل اجابت شد ولی این اصرار و کفر ورزیدن به قوانین خداوند رو نمیفهممم…..

              اگر ایمان داری …پس ایمان داشته باش به قانون فرکانس خداوند…

              و من …رها کردم …

              بعد ها حقایقی از آن فرد برایم آشکار شد که تمام بهانه هایم را برای زنگ و تماس و حتی دیدار رو هم از من گرفت …

              گرچه محبت خالص را هیچ گاه فراموش نخواهم نکرد ولی آن را دیگر برای فرد جدا از فرکانس و قوانین خداوند خرج نمیکنم …بلکه همان را برای خودم …ذوق خودم …اشتیاق خودم …زندگی و ساخت پول و آزادی برای خودم خرج میکنم ….

              شاید باورت نشه ولی امروز …

              یه آگاهی با تجربه ی دیگه دریافت کردم ….

              که دوست دارم اینجا بگم ….

              =============

              خب راسش چند روزی هست که استاد بعد از یک و خورده ای سال بالاخره از دوره ی جدید رونمایی کرد …

              و اسم آن هم جهت با جریان خداوند است ….

              حالا داستان من چیه ….

              میخواستم ورزش کنم ..یه آهنگ مخصوص ورزش گذاشتم …تا با حرکات مخصوص خودم کلیییی با خودم عشق کنم و ورزش هم بکنم ….خلاصه…وسط ورزش بود که مادرم خواست برم از آشپز خانه چیزی بیاورم …

              هنسفیری بلوتوثی توی گوشم بود و آهنگ داشت پخش می‌شد…من که حرکت ورزشی ام رو انجام داده بودم گفتم اشکال نداره دو دقیقه میرم اونو از توی آشپزخونه میارم …

              پس از اتاقم اومدم بیرون ولی موبایلم توی اتاق بود …

              همین که از اتاقم خارج شدم و چندین متر از موبایل فاصله گرفتم صدا قط و وصل شد و تا به آشپز خانه رسیدم دیگر هیچ چیز نمیشنیدم …کمی خودم را عقب و جلو کردم و دیدم بریده بریده در حد یک ثانیه خوندن و 5 ثانیه مکس، صداش میاد ….

              ولی کاری بهش نداشتم و وسیله رو برداشتم و همینکه اروم آروم نزدیک شدم بریده ها کمتر میشد و تقریبا به فاصله ی 4یا 5 متر صدا تقریبا خوب بود ولی هرچه نزدیک تر بهتر و بدون قطو وصلی …

              در هیاهوی آهنگ پاپ با انرژی، انگار خدا با من صحبت می‌کرد….

              ملیکا

              جریان خداوند همیشه در جریان است …همیشه هرکجا و در هر لحظه …این تو. هستی که از آن جریان دور میشوی …

              تو هستی که از جریان به خاطر حرف دیگران جدا میشوی …

              این تو هستی که جهتتت را عوض میکنی …..

              تعجب کرده بودم ….

              همین دیشب هم همچین آگاهی پیدا کرده بودم ….

              میخوای اونم بگم ؟

              اره؟

              نه ولش کامنت طولانی میشهههههه

              ….

              .

              نه!

              باشه باشه نزن بابا میگم …

              دیشب ازحموم که اومدم موهام خیس خیس بودم منم گفتم بزار با سشوار خشکش کنم …و همزمان هنسفیری بلوتوثی رو گذاشتم و فایل جدید معرفی رو پلی کردم ….

              و سشوار رو روشن کردم …با دقت به حرفای استاد گوش میدم …

              که یوهو …وسط هیاهوی باد سشوار و حرفای استاد….

              خدا گفت …

              ملیکا باد تند و پر از سروصدای سشوار رو به روی هنسفیری بگیر …آیا اختلالی ایجاد شد ….

              نه ….

              حالا همون باد رو به فرستنده که مبایلته بگیر آیا چیزی شد ؟

              نه

              حالا با درجه ی بالا آن را به گوشت نزدیک کن آیا فرقی در صدای استاد کرد …کم رنگ یا خش دار شد

              با تعجب گفتم …

              نه …

              گفت موضوع همینه …فرکانس و صدای خدا و جریان خداوند هم همینطوره …هیچ وقت از بین نمیره …تو اون صدایی که از موبایل داره فرستاده میشه به هنسفیری رو نمیبینی …و توی ذهنت یکسری موجه که فرستاده میشه ولی دیدی که حتی هوا هم نتونست اختلالی بهش وارد کنه …..چون اصلا ربطی به هم ندارد …جنسش فرق میکنه…هیچ چیزی نمیتونه مانعش بشه …مانع این صدا و این فرکانس و این جریان خداوند …مگر خودت ….

              و با تجربه ی امروز حرفش را کامل کرد و به من نشان داد که با دور شدن از جریانش چطور خودم را از جریان الهی محروم میکنم ….

              پس باید هم جهت با جریان الهام شوم …

              عاشقتم خدای قشنگم …

              ممنونم ازت …

              ممنونم به خاطر این همه زیبایی و درک زیبا و معلمی که هستی …

              ممنونم برادر مجید برای اینکه باعث شدید این مطالب رو بنویسم …

              با تمام وجود براتون آرزوی خوشبختی و سلامتی و آزادی و ثروت دادم …

              منتظر نتایج بی نظیرت هستم

              در پناه لله یکتا باشید

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    امیرمهدی گراوند گفته:
    مدت عضویت: 947 روز

    سلام

    قبل از دیدن کامنت ها نظرم رو می‌نویسم

    این رفتار که میایم به خدا تعهد میدیم که اگر به ما ثروت بدی ما کار های خیر میکنیم

    از این باور ها نشأت میگیره که 1: پول عامل گمراهی و فساد هست 2: خدا قبل از اینکه به ما ثروت بده باید مطمئن بشه که ما گمراه نمی‌شیم و 3: اینکه ما خودمونو به طور طبیعی و ذاتی لایق ثروت نمیدونیم و با این تعهدات می‌خوایم لیاقتمونو نشون بدیم 4: فکر میکنیم خدا چون نمیخواد گمراه بشیم بهمون ثروت نمیده 5: فکر میکنیم ثروتمندان انسان های بد و گمراهی هستن و ما نمی‌خواهیم جزوشون باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سیده ملیکا مرتضوی گفته:
      مدت عضویت: 778 روز

      به نام خدای آرامش قلبم که هرچه دارم از اوست

      سلام داداش امیر

      امیدارم حالت عالی باشه

      نکات بسیار خوب و زیبایی رو گفتی …

      اینکه توی ذهنموت اینکه ببین خدا ،من الان این قسمتو کمک میکنم چون توی راه درستی هستم ‌…

      میدونی داداش این ماجرا چرا توی ذهن ما اینجوری نهادینه شده ؟

      به خاطر باورای مذهبی اشتباهمون…

      هزاران بار به طریق مختلف به ما گفتن که آدمایی که فقیرند وقتی پولدار میشن دین و خدا رو میزاند کنار …با داستان های ساده و هوشمندانه که هیچ سندو مدرکی هم نداره و با استفاده از امامان و احادیثی که یا اشتباه اند یا اصلا به این منظور گفته نشده اند و یا یه تیکه از وسطش گفته اند …

      چند تا شو که خیلی برام پر رنگ توی ذهنم مونده و هی وقتی پول زیادی بدست میارم توی ذهنم تکرار میشه رو به صورت خلاصه میگم تا بفهمم چی توی این ذهنم میگذره تا بهتر بتونم اونارو کالبد شکافی کنم …

      داستانی که از خیلی گذشته توی ذهنم مونده

      مال وقتیه که من خیلی مسجد میرفتم و این برام ثابت شده بود که هرکی مسجدی تر و نماز خون اونم اول وقت تر باشه آدم مومن تر و با خدا تریه …

      اون داستان

      درباره ی یک فقیری بوده که یک گوسفند داشته و میاد پیش یک پیامبر یا نمیدونم امامی و میگه من فقیرم و دستم تنگه و برام دعا کنید ..امام یا حالا پیامبر میگه نه این به صلاحه توعه …از اون اسرار از اون انکار و بعد آخرش پیامبر یا امامه کوتاه میاد و میگه باشه و براش دعا میکنه و خدا هم دعاشو قبول میکنه …

      (ببین تا همینجا که هیچ ربطی به ثروت و اینا نداشت چه چیزایی توی مغزم کردن …

      اول اینکه تو نمیتونی با خدا مستقیم حرف بزنی و باید بری پیش یه عالمی …

      دوم اینکه اگر فقیری حتما به صلاح توعه …واوای وای وای این دیگه چیه اینو همین الان پیدا کردم …یعنی توی مغز من این رفته که من اگه فقیرم خدا می خواد …وای خدا ی من ..من دیگه اینقدر سعی میکردم که قدرتو بدم به خودم و بگم من خالق زندگیمم که نگو…. ولی الان در اعماق وجودم دارم میگم من قدرتی ندارم و خدا خواسته من هیچ قدرتی ندارم …وای خدا جون …

      اصلا من حیرانم از این باور…

      و باور بعدی اینکه خدا به واسطه ی یه عالم چیزی که من به ظاهرم نمتونم تغیر بدم رو به واسطه ی یک کس دیگه به من میده و من اول باید از یک کس دیگه بخوام نه از خدا …که چقدر این تیکه منو یاد این داستان می اندازه که اون شرک یوسف پیامبر بود وقتی توی زندان بود و به اون ساقی پادشاه میگه منو یادت نره به پادشاه بگی و خدا رو از یاد میبره …وای خدای من ….

      وایسا داستان هنوز تموم نشده …ببین تا اینجاش چه باورایی داشت …حالا ادامه …)

      .

      .

      آره خلاصه دعای اون امامه یا پیامبر مستجاب میشه و اون یک گوسفند برای اون فقیر میشه دو تا و بعد 5 تا و ده تا و مسجد اومدن اون فرد هم همینطوری کمو کم تر میشه …

      اون حاج آقاهه اینطوری میگفت که تا وقتی فقیر بود هر روز و شب مسجد بودو با خدا بود بعد که کم‌کم گوسفندان زیاد میشد تبدیل به هرشب شد و بعد یک روز درمیون میومد پیش خدا

      و بعد هفته ای دوبار و هفته ای یک بار و بعد دیگه نمیومد ..و از خدا دور شد و می‌گفت کار دارمو و گله دارم و اینا …

      و مثلا اون آدم عالمه بهش میگه بیا پس چی شد !سرگرم بازی دنیا و اموال دنیا شدی …؟

      و بعد که دیگه نمیاد مسجد همرو میبازه و همه ی مال اموالش از دست میده و دوباره میاد پیش همون امامه و میگه غلط کردمو و دیگه هرشب مسجد میامو دیگه خدا رو فراموش نمیکنم …

      .

      .

      .

      بابا ….

      اینا دیگه چه مزخرفاتیه ‌…

      از کجا اینا برامون در آوردن ؟

      چرا واقعا ؟

      اینو از کدوم کتابی در آوردن…

      کدوم نویسنده ی بی مغزی این داستانو نوشته …

      چرا پس از داستانای قرآن نمیگند

      چرا از ثروت یوسف توی مصر نمیگن …

      اگه اینطوری بود که اون موقع که پادشاه مصر گفت تو نزد ما عزیزی و چه سمتی می خوای

      یوسف میگفت هیچی منو بزارین سرپرست غلامان…..

      چرا اینو نگفت ؟

      چرا گفت منو بزارین مسوول خزانه داری ؟

      دیگه خزانه داری یعنی مال و ثروت کل کشور مصر

      ..

      چرا اینو گفت …

      اگه اینجوری بود که یوسف پیامبر نمیشد …

      خدا بهش میگفت تو مال زیاد داری سرگرم دنیا شدی …

      چرا این داستانو نمیگن …

      یا داستان ابراهیم رو نمیگن که خودش از خدا ثروتی خواست که نه در آیندگان بوده و نه گذشتگان …

      ابراهیم که دیگه خدا اینقدر ازش تعریف کرده که شده دوست جون جونی خدا …

      اصلا خدا میگه مثل اون باشین …

      چرا واقعا ؟

      اگه اینطوری بود و مال دنیا و ثروت مارو از خدا دور می‌کرد که الان همه پیامبران و امامان ما باید فقیر و بیچاره بودن …

      اگه فقر به ما و نزدیکی و ایمان ما کمک می‌کرد پس چرا باید حدیث داشته باشیم که میگه اگه فقر از در یک خانه وارد بشه ایمان از اون در خارج میشه …

      چرا پس؟

      چقدر از این داستانا گفتن برامون توی مسجدا

      یکی دیگه دقیقا شبیه همین بود که میگفت یه بار یکی اومد پیشم گفت حاج آقا دخترم میگه بابا چرا ما که اینقدر نماز می‌خونیم اینقدر بی پول و بدبختیم ولی دوستای من که اصلا اهل نمازم نیستم اینقدر پولدارند و خوشحالند؟

      بعد اون حاج آقاهه گفت منم بهش گفتم برو به دخترت بگو آره بابا …اونا حال میکنن شادن ولی خدا ندارند که …

      اونا رو خدا ازشون رو برگردونده …

      حدیث داریم اگر دیدین زندگیتون داره به روال میره ودارین میرین بالا و مثلا پولدار میشین و کمتر مسجد می‌آیند بدونید خدا داره شمارا به حال خودتون رها میکنه …

      .

      .

      بابا این چه حرفیه …کجاش منطقیه …

      اصلا نمیدونم چی بگم …

      اینطور نیست …

      ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست ..ثروتمند بودن باشکوه است …

      اتفاقا دقیقا توی قرآن برعکس این حرفه …

      خدا توی سوره ی اول سوره ی حمد میگه …

      اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿6﴾

      ما را به راه راست هدایت فرما (6)

      صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿7﴾

      راه آنان که به آنان نعمت داده ای و نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (7)

      میبینی

      اینجا داره میگه اگه تو همواره داره بهت نعمات بیشتری داده میشه و تو از نعمت برخورداری توی راه درستی …

      در غیر این صورت تو از گمراهان و مغضوبانی …

      میفهمی …

      بعد تازه … یادمه پشت این حرفا اون حاج آقاهه یه داستان دیگه هم میگه …

      میگه من یه نفر که بعید میدونم خودش نباشه …

      داشته توی این چت های بین المللی میگشته به یک پسری برخورده که پسره بهش پیام میده و میگه همین الان یه دلیل بیار که من خودکشی نکنم …

      بعد اون یکم باهاش حرف زده و اون گفته من الان که اینجا نشستم تا حالا چند بار خودکشی کردم و نجاتم دادن الانم یک بادیگارد کنارمه و دو تا پشت در اتاقم که نکنه خودمو بکشمو بابا از این خر پولاس ولی من دیگه امیدی ندارم می خوام خودمو بکشم …

      بعد اینو ربط داده بود به دین و اینا که آره ببینید اینا خدا ندارند دین ندارند ..

      که اینطوری شدن حالا هر چی هم می خوای مال دنیا داشته باش ارزشی نداره وقتی پسرت هر لحظه ممکنه خودکشی کنه …و اینا …

      نگاه کن …

      اصلا هم پولو بی ارزش شمردن

      هم بهمون گفتن که پولدارا از چیزی که دارند لذت نمی‌برند

      هم گفتن که با پول زیاد بی ایمان میشی ‌..

      میبینی …

      خدایاشکرت واقعا به خاطر این آگاهی ها …

      چه چیزایی توی مغزم کاشتن …

      خدایا کمکم که بتونم بهترین باور ها را جایگزینش کنم …

      خدایا

      إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾

      [بار الها] تنها تو را مى ‏پرستیم و تنها از تو یارى مى‏ جوییم

      ممنونم داداش امیر برای این کمکت …

      منتظر نتایج خوبت هستم

      عاشقتم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        مجید بختیارپور عمران گفته:
        مدت عضویت: 1000 روز

        سلااااام و دروووود بر خواهر خوبم ملیکا خانم مرتضوی

        عرض ارادت و تشکر فراوان از این داستان بسیااااااار آگاهی دهنده ای ره که کامنت کردین بینظیره این حرفا دقیقااااا تمام درد بی پولی ما فقیری ما ازاین حدیث ها و روایت ها و داستانهای من در آوردی این ملاهای از خدا بی خبر مذهبی ماست که از دوره صفوی خرافاتی نادان بی سواد اومده تا امروز داره ایران و خفه میکنه این سمی که تو ذهن ما کردن داریم از بی پولی خفه میشیم هرچی میکشیم از مسجدی های بی سواد و از خدا بیخیره هر چی میکشیم از ملاهای سودجو شیطان پرسته هرچی میکشیم از یسری روایت های وارداتی که توسط شیطان پرستای خارجی بما رسیده و وای به حال ماهایی که تو این ماتریکس گیر کردیم دعا میکنم تا بتونیم همه همنوعانمون در هرجای دنیا که تو مرداب شبیه این ماتریکس گیر کردیم از طرف توجه و رویکرد به خدا نجات پیدا کنیم اصلا ترجمه قرآن و دست زدن تا حالا معنی صلات و زکات و رکوع و سجود و فکر میکردم همین کارای ظاهری که قراره در روز پنج بار انجام بدیم و خم و راست بشیم هست که به زبان فارسی ما نماز هست درصورتیکه این ظاهر قضیه هست که اگه انجام بدی یه تمرین فیزیکیه برای تمرکز ذهن البته اگه درست انجام بدیم و اگه هم ندادیم این عمل فیزیکی رو دلیل بر این نیست ستون دین نماز هست دیگه تمام کارهای ما غلطه این ترس و خرافات و جهلی است که بخورد ما دادن چند وقته تازه فهمیدم صلات یعنی رویکرد به خدا چه بطرف قبله چه به هر طرف دیگه زکات یعنی تعاون و همکاری با همنوعان در اجتماع بودن درکنار مردم بهم عشق ورزیدن و رکوع یعنی تواضع مهربانی محبت فراوان و سجود هم هم معنی رکوع ولی با درجه بسیاااااااار بیشتر خضوع و خشوع قلبی و افتادگی و فنا شدن در خداست چقد فکر میکردیم اگه نماز نخوانیم به این صورت و اگه نماز جماعت نریم هیچی دیگه بی دین شدیم و بی خدا و سرگردان و حیران باید منتظر مرگ و سزایش باشیم در دنیا بعدی چقد داستان میگفتن که یک خیر بزرگ ما داریم تو مازندران بابل بنام آقای نوشیروانی بزرگ مرد روحش شااااااااد که سراسر ایران میشناسنش بخاطر عمران آبادی های فراوانی که در استانهای مختلف انجام داد یادمه که اونموقعها معلمین دینی بیسواد خرافه پرست میگفتن خیلی ها این بنده خدارو خواب دیدن که جلوی درب یک قصر بسیااااااار بزرگ از طلا نشسته ازش پرسیدن این قصر کیه به این زیبایی آقای نوشیروانی گفتن مال منه گفت خوب چرا ناراحتی دربش بسته نمیره خونت گفت من کلیدشو ندارم بعد اساتید همیشه در صحنه تفسیر کردن چون نماز نمیخوند کلید اون قصر و بهش ندادن ببین فاجعه ای که به خورد ما دادن این یعنی تو اگه نماز نمیخونی بیخودی خودتو خسته نکن پولتو حرام نکن خیرات نکن آدم خوبی نباش چون هیجی مورد قبول خدا نیست اینجوری مردم و کشوندن سمت خودشون پای منبر خودشون تا مارو برای ترس و فقیری برنامه ریزی کنن با داستانهای اراجیف درباره جن ترس و در ما نهادینه کردن تا ترسو بشیم رشد نکنیم و هزاران داستانی شبیه داستان شما خواهر گلم که ذهن مارو برای فقیری برنامه ریزی کردن بوسیله داستانهای پای منبری و دهن به دهن و با صداوسیما تا تونستن مارو فقیر بار آوردن که الان با کلی تلااااااش باید تازه اون آشغالارو از ذهنمون خالی کنیم تا رشد اتفاق بیوفته خدا پدر مادر استاد باعشقمونو رحمت کنه آمرزش بده که اومدن این دنیا خدا وشکرررررر خدا به استاد و همه دوستان باعشق این سایت توحیدی خیرررررر بده که دارن نور میشن تا ما بدون هیچ ترسی راه رو پیدا کنیم و از فقر بسمت ثروت رهنمون شویم خداروشکرررررت

        خیلی لذت بردم از کامنت شما و بیدار شدم دم شما و همه دوستان که این روزا دارم کامتتاشونو میخونم و ترمزهارو میشناسم پارسال اینجا بودم الانم چندروز دوباره بصورت هدایتی خدامنو آورده اینجا تا با شناسایی اینا در رفعشون تلاش کنم و آنچه لایقش هستمو جذب کنم که ثروتمند شدن می باشد…

        امان از این مداحان بی سواد و بی دین شیطان پرست امان ازین محرم بازی و گریه و زاری و سیاهپوشی و سینه زنی و شام دهی و شهادت بازی و خرافاااااااااات فقیرررررر شدن بخدا رسیدن گریه کردن برای حسین توسل به امامان راه عبور از پل صراط که بخدا همیشه میگم اگه امامان الان اینجا بودن شمشیر بدست میومدن به جنگ ما سر همه مارو میبریدن ازین شرک بازی هزاران پیامبر اومدن تا بما بفهمونن شررررررک نورزیم که شریک گرفتن برای خدا گناه نابخشودنیه ولی ما داریم این انسانها رو میپرستیم جای بتی که مشرکین 1400سال پیش میپرستیدن بت ها امروزه شکلشو تغییر دادن باید هوشیااااار بشیم

        خداروشکر هم بوسیله استاد هوشیار شدم هم بوسیله محمدحسین دوست داشتنی هم الان دارم تفسیر قرآن صوتی از آقای بازرگان و گوش میدم تازه بیشتر فهمیدم که خدا تو قرآن چی داره میگه و قرآن چه کتابیه و دین اسلام چه دینیه و این ملاهای از خدابیخبر لعنت خدا و همه پیامبران و همه مومنین بر همه شان باد بیش باد مارو به چه سمتی بردن خدارو شکر حالا دلم میخواد تفسیر قرآن و بوسیله استاد بشنوم که میگن تو دوره های تکمیلی اش هست در آرزوی خرید این دوره ها دارم تلاش میکنم تو سایت میچرخم تا باورسازی کنم ناب و عالی و سازنده انشالله تا زندگی رو زندگی کنم

        اعتبار این کامنت بقول دوستی که اسمشو یادم رفت مال خداست

        خواهر گلم ممنون که باعث شدین منم بنویسم طولانی شد چون خدا گفت و نوشتم خودم و خدامو عشق هست خواهرهامو داداشامو عشق هست

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    حسن موسوی گفته:
    مدت عضویت: 714 روز

    سلام به همه دوستان عباسمنشی

    سلام به استاد و خانم شایسته عزیز

    خدارو شاکرم به خاطر این سایت ارزشمند و از شما استاد عزیز سپاسگزارم به خاطر زحماتی که برای این مکان مقدس می‌کشی

    من اگر شش ماه پیش میخواستم به این سوال پاسخ بدم قطعا این جوابی که الان میخوام بدم رو اصلا نمی‌تونستم بهش برسم . ولی به لطف آموزش هایی که در اینجا از خداوند مهربان به واسطه گفته های شما و دوستان دریافت کردم پاسخم کاملا متفاوت است

    پاسخ

    من وقتی از خداوند درخواست ثروت به واسطه این معامله را از خداوند دارم در واقع در حال ارایه فرکانس بی لیاقت دونستم خودم برای درخواستم را ارسال میکنم

    یعنی من لیاقت داشتن ثروت مورد نظر را در حال حاضر ندارم و خدایا تو بیا به من این ثروت رو بده من قول می دم در ارتش این کارا رو بکنم و به این نکته توجه ندارم که من چیزی را دریافت میکنم که لیاقتش رو داشته باشم

    من یکی از همین نمونه ها رو در مسیر زندگیم به صورت شفاف در ذهنم دارم و موضوع مربوط به درخواست اضافه حقوق سال گذشته بود

    من به صاحب کارم گفتم تو بیا حقوق منو اضافه من در ارتش من این کارا رو نسبت به قبل اضافه تر انجام میدم

    ومیدونید چی شد ,؟ بله من اون حقوق رو دریافت نکردم

    بماند که با کار کردن روی خودم تونستم درآمدم رو به اون حدی که میخوام نزدیک کنم ولی نه از محل که فکرش رو میکردم و به خیال خودم راهکار براش ارایه داده بودم

    خداروشکر که من اینجا هستم و خداروشکر که این سایت هست و خداروشکر به خاطر وجود استادی گرانقدر و همراهی عزیز و دوست داشتنی

    خدارو شکر می کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    عاطفه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1192 روز

    به نام خداوند هدایتگرم

    روز 100 م.

    سلام بر همگی

    من فکر میکنم اولین ترمز اینه که ما ثروت رو برای دیگران میخواهیم یا به صورت کمک یا چشم و هم چشمی ، مهم ترین مسئله در زندگی خودمون هستیم و بس

    و دوم

    حتی با اینکه تو وجودمون ثروت رو برای لذت خودمون میخواهیم اما خودمون را لایق نمیدونیم و دیگران و بهانه برای خداوند قرار میدهیم مثلا فقرا

    که باز سومین ترمز این میشه که

    خداوند فقرا را بیشتر دوست دارد و به خاطر اینکه به فقرا کمک کنیم ما را ثروت مند میکند.

    چهارمین ترمز

    ما خداوند رو درک نکردیم که خداوند یک سیستمه اصلا احساسات انسانی نداره که بخواد با ما وارد معامله بشه

    پنجمین ترمز

    خداوند بی حساب میبخشد ( 34 نور)

    و من هنوز خود خدا گفتار حقیقی و راست خداوند را در اعماق وجودم باور نکردم ، میدانم که او راست گوست اما باورش ندارم.

    الهی شکرت خدایا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سیده ملیکا مرتضوی گفته:
      مدت عضویت: 778 روز

      به نام خدای بینهایت که هرچه دارم از اوست

      سلام آجی عاطفه ی عزیزم

      ممنونم به خاطر کامنت زیبایت ….

      اونجا که گفتی

      خداوند بی حساب میبخشد ( 34 نور)

      و من هنوز خود خدا گفتار حقیقی و راست خداوند را در اعماق وجودم باور نکردم ، میدانم که او راست گوست اما باورش ندارم.

      …..

      .

      .

      من رفتمو آیه اش رو پیدا کردم

      و چند سوره برام آورد و یکی از اونا

      سوره ی ال عمران بود که این قسمت درباره ی حضرت مریم بود

      این آیه

      فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿37﴾انصاریان: پس پرودگارش او را به صورت نیکویی پذیرفت، و به طرز نیکویی نشو و نما داد، و زکریا را کفیلِ [رشد و تربیت معنوی] او قرار داد. هر زمان که زکریا در محراب [عبادت] بر او وارد می شد، رزق ویژه ای نزدش می یافت. [روزی در کمال شگفتی] گفت: ای مریم! این رزق ویژه برای تو از کجاست؟! گفت: از سوی خداست، یقیناً خدا هر کس را بخواهد(در واقع این جا به خاطر کلمه ی یَشَاءُ اینگونه باید ترجمه شود که با توجه به فوانین خداوند )، رزق بی حساب می دهد.

      و بعد چند آیه قبل و بعد رو خوندم و یک درک زیبا و عظیمی از این قسمت به من داده شد

      ممنونم ازت …

      ممنون به خاطر یاد آوری این آیه

      پیشنهاد میکنم مثل من بری توی لینک زیر و آیه های قبلو بعد بخونی …

      عاشق این سوره شدم …

      عاشقتم

      مرسی ازت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    نازنین خشنود گفته:
    مدت عضویت: 1458 روز

    به نام خداوندی ک هرچه دارم از اوست

    سلام به استاد مهربونم

    سلام به دوستان همفرکانسیم

    اولین کد مخربی ک توی این جملات من رو به سمت خودش جلب کرد

    این بود ک انگار من خودم به تنهایی لیاقت ثروتمند شدن و پول زیاد داشتن رو ندارم

    و اگ میخوام اونهمه پول رو داشته باشم باید به دیگرانم بدم

    کد مخرب بعدی این بود ک انگار ثروت توی این دنیا کمه (همون بحث باور کمبود )وهمه ی افراد به یک اندازه دسترسی ندارن به نعمت ها پس من بیام از خدا بخوام. ک بمن پول بده ک ب دیگرانم بدم

    کد مخرب بعدی اینه ک انگار پول ادم ها رو بد میکنه ادم هارو ظالم میکنه

    و من دارم اینجا قول میدم ک اگ ثروتمند شم ادم خوبی بمونم

    و همین کد مخرب ک توی وجود من بسیاررر زیاد هست کافیه ک من به ثروت نرسم

    چرا ک اگر من فکر کنم ثروت ادمو بد میکنه هرچقدرررر هم درخواست ثروت کنم بهم داده نمیشه

    نمیشه ادم یچیزیو بخواد و نسبت بهش دیدگاه بدی داشته باشه و بهش برسه

    سپاسگزارم ازشما استاد خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    زهرا آقچه لو گفته:
    مدت عضویت: 770 روز

    به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر

    سلام خدمت استاد عباس منش و همه عزیزان

    اول کامنت میزارم بعد میرم کامنت بقیه را میخونم تا ببینم چقدر جوابم درست هست اول اینکه من نمی‌دونستم تو این صحبت ترمزهای ذهنی وجود داره حالا که متوجه شدم به نظرم یکی از ترمزهای ذهنی تو ای صحبت می‌تونه عدم احساس لیاقت باشه مثلا ما پول را برای دیگران میخواییم نه برای خودمون نمیگیم خدایا پول بده فلان چیز برای خودم بخرم فقط دنبال کمک به دیگران هستیم در حالی که ما میتونیم با خرید یک ماشین برای خودمون یا یک خانه بزرگ برای خودمان هم به دیگران کمک کنیم و هم خودمون لایق داشتن چیزی بدونیم.فقط همین ترمز به ذهنم میرسه در حال حاضر ترمز عدم احساس لیاقت برای خودمون .آهان این ترمز هم هست که پول را میخواییم تا به کسانیکه همدار با ثروت به زور بهشون پول بدیم شاید اینم یک ترمز باشه دقیق نمی‌دونم همین دیگه فقط خدا را شکر که فهمیدم این باور خودش ترمز ذهنی هست خدایا شکرت استاد سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    شیدا میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2357 روز

    استاد ببخشید اینو یادم رفت که وقتی خیلی اصرار به تغییر دیگران داشته باشیم اگر به دلیل رسیدن به احساس خوب برای خودمون باشه که خوبه…اما اگه از سر دلسوزی باشه با دل سوختمون یه احساس منفی رو به جهان ارسال میکنیم که در نتیجه احساس منفی اتفاقات منفی هم برامون پیش میاد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    شیدا میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2357 روز

    سلام استاد خوبم

    سلام به دوستان عزیزم

    استاد من خودم یه باورهای مخربی رو در این دیدگاه میبینم یکی اینکه همیشه خود ما در اولویت هستیم و باید در درجه اول خواهان پیشرفت خودمون باشیم چون با پیشرفت خودمون هست که دنیا رو گسترش میدیم و میتونیم به دیگران کمک کنیم.

    و دیگه اینکه اگه کسی در هر جایگاهی هستش خودش خواسته که در اون شرایط باشه پس وقتی دیگران خودشون نمیخوان تغییر کنن ماهم نباید خیلی اصرار به تغییر و پیشرفت اونها داشته باشیم و شاید با این کار عدالت خداوند رو زیر سئوال ببریم که چرا دیگران در جایگاه واقعی شون نیستن و در حقشون ظلم شده.

    و یه مورد دیگه که به ذهنم میاد اینه که ما با اینکار داریم با خدا یه مبادله ای انجام میدیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سیده ملیکا مرتضوی گفته:
      مدت عضویت: 778 روز

      به نام خدای زیبایی ها که هرچه دارم از اوست

      سلام آجی شیدا

      امیدوارم حالت عالی باشه

      ممنونم از کامنت خوبت

      واقعا باورای کلیدی رو گفتید …

      من یه چندتا منطق براشون توی جواب به کامنت بقیه توی صفحات بعدی همین فایل گفتم که فکر کنم به دردت بخوره …

      هر بار با خوندن کامنت ها بهم یاد آوری میشه که ببین چه باوری داری یادته منطق رستوران و عدالت درباره ی ثروت که خودت نوشتی رو ؟ به یاد بیار و باور کن که عدالت بر قراره

      باور کن که خدا عادله

      آور کن که این یک سیستمه

      باور ‌کن که نعمت ها فراوانی و هر روز بیشتر و بیشتر میشه …

      باور کن

      خدای بینهایت رو باور کن …

      خدای زیبایی

      خدای سرشار از نعمت

      خدای شادی

      خدای لذت

      چند وقت پیش به آیه هایی بر خوردم که توش گفته می‌شد

      بِرَبِّهِمْ خدایشان …

      که الان سرچ زدم و توی 9 تا آیه اومده بود

      و همچنین آیاتی که از ربکم

      استفاده کرده بود

      همیشه برام سوال بود که چرا به جای اونا از الله یا رب استفاده نکرده بود

      هنوزم به طور کامل جواب نگرفته ام اما میدونی یادم به حرف پدر فافا ( استاد عباسمنش ) میوفته که میگفت ما هر کدوممون یک خدایی درونشون و در ذهنمون ساختیم و دارین نتیجش می‌بینیم و اسناد یه خدای زیبا و عالی ساختن و نتیجش شده این زندگی که الان دارند …باورای ما خدامون رو رو می‌سازه..و تغییر باورا با باورای خوب در ذهن ما خدایی بهتر و نتایج بهتر می‌سازه…

      فکر کنم برای همین خدا از ضمیر ها استفاده کرده …

      ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …

      منتظر نتایج خوبت هستم ..

      عاشقتم

      و بسیار سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: