چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد

در این فایل استاد عباس منش با ذکر مثالهای بسیار کلیدهایی اساسی توضیح می دهد درباره:

  • شیوه ذهن برای شکل دهی باورهای محدود کننده؛
  • و راهکار سازنده برای متوقف ساختن آن باورها در همان ابتدای روند؛

آگاهی های این فایل را بشنوید و در مثالها تعمق کنید. سپس برای درک و اجرای این کلید حیاتی در زندگی روزمره خود، در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:

الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛

ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

به عنوان مثال:

رابطه عاطفی نامناسبی تجربه می کردی و به این نتیجه رسیده بودی که: رابطه همین است، زندگی پر از دعوا و مشکلات است، عشق و مودت در رابطه، خواب و خیال است و… اما وقتی تغییرات اساسی در شخصیت خود ایجاد کردی، همان رابطه عاطفی تبدیل به زیباترین رابطه عاطفی ممکن شد؛

یا درباره کسب و کار نیز مرتباً درگیر مسائل تکرار شونده ای بودی، سود و رونقی نداشتی و به این نتیجه رسیده بودی که در این شغل، پول نیست. اما وقتی تغییرات اساسی را در باورهایت ایجاد کردی، همان کسب و کار به ظاهر بی رونق، تبدیل به کسب و کاری پر رونق شد.

د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ  شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

منتظر خواندن پاسخ ها و تجربیات تأثیرگذارتان هستیم.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فائزه خدابخش» در این صفحه: 5
  1. -
    فائزه خدابخش گفته:
    مدت عضویت: 2396 روز

    کامنتها رو خوندم …

    بعضیا از همون کامنتایی بود که وقتی دیدم یادم اومد عه واسه منم رخ داده

    یک کامنتی در مورد خوندن نظرات منفی موقع خرید اینترنتی ، من رو یاد انتخاب وسواس گونه ی هتل موقع مسافرت انداخت … البته موضوعی بود که به نفع ما شد… واسه انتخاب هتل میگشتیم نظرات رو میخوندیم که کدوم هتل مناسبه .‌‌.. بعد یکی بود که کولرش کارنمیکرد و ملت از گرما هلاک شده بودن مام گفتیم پس این هتل بدرد نمیخوره .‌‌‌.‌‌. یکی دیگه گفته بود اتاقش بوی نم داشت پس این یکی هم رد شد … دیگری اب تو حمامش جمع میشد این مورد هم پس هیچی … بعدی اتاقش تاریک بود خب پس اینم بدرد نمیخورد …ویه هتلی بود که امتیازش بالا بود، حتی قیمتش هم نسبت به یکسری هتلهای دیگه بالاتر بود همه هم تعریف کرده بودن، خب پس این مورد خوبی بود و انتخابش کردیم….

    چشمتون روز بد نبینه :) رسیدیم و از مشخصات اتاقی که تحویل گرفتیم بگم

    تاریک بود، کولرش درست کارنمیکرد و ازگرما هلاک میشدی همچنین از کولرش آب چکه میکرد روی فرش، اتاق روبوی نم برداشته بود و همچنین داخل حمام هم آب جمع میشد … بطرز شگفت انگیزی همه ی موارد منفی که درهتلهای متفاوت خونده بودیم رو در همین یه اتاق جذبش کرده بودیم :)) که تعویضش هم نکردن ودرکمال شگفتی برشانس مبارکمون درود میفرستادیم :)

    اتاقش یه تابلو هم به دیوارش نصب کرده بودن که عکسش یه توپک پشمالو مشکی دارای چشم و دست و پای دراز هم بود :) که چشمم بهش افتاد به خونواده گفتم نماد مبارکه ی اتاقش شپشک سیاه دست از پادرازتر هم عجب وصف الحال فضای اتاقه حداقل تابلوشون خیلی خوب ومتناسب بافضای اتاق انتخاب کردن :) بااینکه اون زمان باقانون اشنا نبودیم ولی عملکردمون اینطور بود که تامقدور هست داخل اتاق نباشیم و میرفتیم بیرون تفریح میکردیم و در مجموع با نادیده گرفتن اتاق هتل از خودسفرراضی بودیم …

    حالا اینکه گفتم به نفعمون شد از این لحاظ بود که دفعات بعدی دیگه موقع انتخاب هتل نظرات رو نخوندیم گفتیم حالا که دست اخرم حکمش این هست که پیشونی من رو کجا میشونی پس بیخیال بابا هرچه بادا باد سفر مهمه هتل هم اونقدرا مهم نیست که خودمون رو درگیرش کنیم فلهذا فکر کنم بدلیل قانون رهایی هتل بعدی بااینکه قیمتش هم کمتر از اون هتل شپشکه بود خداروهزاران مرتبه شکر همه چی درست و خوب بود

    مورد دیگه دندون بود که اینقدر ورودیهای ذهنی بدی از دندونپزشکی داشتم که دندونم به مشکل برخورده بود نمیرفتم ودرد رو تحمل میکردم …بعد که رفتم دندون پزشکی خداروشکر همه چی عالی پیش رفت ، دندونپزشکم کارش رو عالی انجام داد اصلا هیچ دردی احساس نکردم حتی بعدازاینکه از دندونپزشکی برگشتم وتاثیر مسکن هم رفت بازهم دردی نبود و راضی بودم وبه خودم میگفتم چقدر با تصورات باطل خودم خودم رو باتحمل درد شکنجه میکردم، بعد از دندون پزشکی در ذهنم شکنجه گاه ساخته بودم،بیهوده رفتن به دندونپزشکی رو به تعویق انداخته بودم .

    مورد دیگه کوتاهی مو بود وقتی میرفتم ارایشگاه کارشون بگیرنگیرداشت یوقتایی خوب یه وقتایی بد ، یکبار افتضاح انجام داد، منم دیگه باخودم گفتم این افتضاحی که این رو سرمن ببار اورد اگرخودم موهام رو کوتاه کرده بودم ببار نمیومد، همونجابه ذهنم اومد آرایشگاه هدردادن پوله … وبعد از اون ماجرا واسه کوتاهی موهام خودم دست بکار میشدم ، همیشه هم هرکی میدید فکر میکرد من رفتم ارایشگاه

    مورد بعدی اصلا مورد مناسبی نبود که باخوندن کامنت دوستان یادم اومد ودوباره حس چندش زدگی بهم دست داد وذهنم در مورد امتحان کردن فلان غذا همچنان مقاومت داره … خصوصا اینکه اون غذای مشکل داری که خورده بودم همینطوری درحالت عادی هم از غذاهای موردعلاقه م نبود، من اون غذا رو بعد از اون حادثه دیگه به اسم عادی خودغذائه هم صدا نمیزدم ، اسمش رو گذاشته بودم پلو پسوندش همون اسم حشرهه بود …ازاون زمان تاحالا دورش خط کشیده س…

    موارددیگه ای هم بود که حتی واسه نوشتنش هم در حال حاضر ذهنم مقاومت داره …

    نمیدونم چقدر درست باشه یا نه ولی یادمه یه زمانی میشنیدم مومنان سه دسته ن

    خائفان کسانی که خدا رو ازسرترس ، ترس از عذاب و مجازات و…عبادت میکنند

    تاجران کسانی که خدا رو به شوق پاداش عبادت میکنند باخدامعامله میکنن

    عارفان کسانی که خدا رو فقط بخاطر خودش و شناختشون وعشقی که در درونشون زبانه کشیده عبادت میکنن

    مومن نیستم و در مراحل اولیه ی تکاملی ایمان بسر میبرم ولی جدیدا دارم به روش تجار با خدا عمل میکنم ازش راضیم خصوصا زمانایی که در معاملاتمون به نفع من کوتاه میاد خیلی بیشترعاشقش میشم :)

    حقیقتا که خدا بهترین معامله کنندگان هست

    صدق الله العلی و العظیم

    ثانیه هاتون خدایی در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند خوشبخت و سعادتمند در دنیا ودر آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      فائزه خدابخش گفته:
      مدت عضویت: 2396 روز

      هرچقدر بیشتر کامنتها رو خوندم بیشتر احساس کردم چقدر کم سپاسگزارم …

      چقدر در گذشته هم ناسپاس بودم

      مخصوصا کامنت یکی از دوستان که اشاره داشت به اینکه کاملگرایی باعث ناسپاسی میشه و همچنین امشب خوندم کامنت اقای اصغرنیکو که نوشته بودن بعد از دیدن فایل چرا برخی افراد بدشانسن تصمیم گرفتن که چالش نکات مثبت رو بذارن …

      داشتم فکر میکردم حتی همین هتلی که در گذشته منفیاش واسه م بولد شده بود و میگفتم ما دیگه چقدر بدشانس هستیم که بااینکه کلی نظرات رو بررسی کردیم که اتاق وهتل خوب بریم بعد مشکلاتی که ازش فرار کردیم رو در یه اتاق جذب کرده بودیم… اما داشتم فکر میکردم همون زمان هم اون هتل نکات مثبتی داشت مثل لابی خوب مثل غذای خوب مثل بسیارنزدیک بودنش به مراکزخریدودریا

      حتی داشتم فکر میکردم اون غذایی هم که گفتم چندشم شد ، همین که ازغذاهای موردعلاقه م نبود هم جای شکرداشته…

      درگذشته خیلی به خودم میگفتم والبته که ازسمت اطرافیانم هم زیاد میشنیدم که میگفتن فلان اتفاق افتاد ازبس که ما بدشانسیم

      امروز داشتم فکر میکردم به گذشته هام ودیدم چقدر اتفاقات خوب زیاد بوده

      داشتم فکرمیکردم چقدر تو دل همون اتفاقات بدی هم که بهش برچسب بدشانسی میزدم نکته مثبت هم میشد پیدا کرد … ودر گذشته چقدر فرصتهای سپاسگزاری وجود داشته که از کنارش گذشتم ونادیده گرفتم وحتی ناسپاس بودم

      حتی همین الان هم میشه واسشون سپاسگزار بود چون همون اتفاقات خودشناسی داشته چون وقتی به گذشته م نگاه میکنم همونها هم در تکامل آدم ودر درک قانون و خداوند و تکامل ایمان تاثیرگذاربودن

      خدایا شکرت برای وجود اساتیدم، شکرت برای این سایت الهی و برای کامنتهای الهی سایت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    فائزه خدابخش گفته:
    مدت عضویت: 2396 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به دوستان خوبم و اساتید عزیزم

    ماجرای ایلان ماسک من رو یاد الرژی شدیدی که بعد از خوردن میگو در سفر بهم دست داد انداخت ، که خداشکر من اون زمان با برنامه های شما اشنا بودم وکنترل ذهن داشتم و به نکات مثبت سفرم توجه کردم

    اگرقبل اشنایی با برنامه های شما بود من هم واکنشی مشابه ایلان ماسک داشتم و تمام اتفاقات خوب سفرو نادیده میگرفتم و باهمون یه اتفاق احساس قربانی بودن بهم دست میداد و میگفتم چقدربدشانسم یا دیگه اصلا غذای جدید امتحان نمیکنم …ولی ازاونجایی که سفرو دوست دارم بیخیال سفر نمیشدم

    یه مورد دیگه هم قبل اشنایی بابرنامه های شما بود که در زمان دوچرخه سواری محکم به دیوار برخورد کردم کمی به جلو پرتاب شدم وخوردم زمین، طوریکه اقایی که اون لحظه من رو دید گفت خدارحم کرد اگرنه سرم شکسته بود… تایمدت سوار دوچرخه نمیشدم تا اینکه یکی از دوستانم رو دیدم که دوچرخه خریده بود و باباش گروه دوچرخه سواری تشکیل داده بود و باطی تکامل …که اون زمان من چیزی از تکامل نمیدونستم خیلی از نقاط ایران و کشورهای همسایه ایران رو گروهی بادوچرخه گشتن …

    منم علاقه م دوباره برترسم غلبه کرد و یک جلسه باهاشون به مکانی که دوستم گفت تقریبا نزدیکه رفتم و از اونجایی که تقریبا نزدیک واسه اون که تکاملش رو طی کرده بود خوب بود نه من که مدتی بود دوچرخه سواری رو رها کرده بود و ورزشی هم نداشتم … نتیجه مشخصه دیگه کلا احساس میکردم کنترل پاهام از دستم خارج شده موقع پیاده شدن از دوچرخه زانوهام خم میشد و پاهام انگار واسه خودش میرفت… تادوروز هم که له وداغون بودم …هرچندانصافا خوش گذشت خاطره ی خوبی بودو لذت بردم ولی همه چی باطی تکامل آسونترو لذت بخشتر رخ میده

    درباره تجربیاتی بنویسید که بخاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

    اوایل اشنایی با قانون یکی از دوستانم که دیگه خیییلی اهل غرو گله شکایت و درددل بود حذف شد البته من هم در اون زمان فقط یه چندپله کم غرتر ازدوستم بودم ولی همون مدلیا واهل غرودرددل بودم ودل به دل اون هم میدادم

    مداوم از شوهرش و خونواده شوهرش بد میگفت منم دل به دلش میدادم وااای وااای چ کاری چ حرفی چ بدجنس

    عه واااخواهر خدایاور :)

    ولی بعداشنایی باقوانین …شکرگزاری میکردم و به نکات مثبت توجه میکردم ، اون دوستم میومد درد دل کنه ، سریع من به نکته مثبتی اشاره میکردم،دیگه طوری صحبت نمیکردم که حق باتوئه و چقدر درحقت ظلم میشه ..ورفتارم هم باهاش سردشده بود، ازنظرم مشخص بود که دیگه دوست ندارم باهاش ارتباط داشته باشم و اون هم بعد یه مدت خداروشکر دیگه پیداش نشد

    اون اوایل واسه یکی دیگه از دوستام همین روش رو پیاده کردم و اون هم فهمید که نمیخوام باهاش ارتباط داشته باشم وحتی دلیلش رو هم فهمیده بود ..‌. مستقیم بهم گفت من درحدخودم دارم برای رشد وپیشرفت تلاش میکنم چرا میخوای بامن قطع رابطه کنی …منم مستقیم بهش گفتم دیگه نمیخوام هیچ شکایت و دردودلی بشنوم … انصافا این دوستم خوب عمل کرد تا یمدت هیچ درددل و شکایتی نمیکرد، یروز وقتی اومد سرقرار نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که چهره ش ناراحت بود منم حواسم نبود ازش پرسیدم چراناراحتی؟ گفت بیخیال مهم نیست گفتم نه خب اخه چرا ناراحتی گفت ولش کن مهم نیست گفتم نمیشه که بگو اخه چرا ناراحتی خب:) یه نگاه خصمانه انداخت گفت یعنی دلم میخواد بزنمت گفتم وااا چرا :)، گفت خودت گفته بودی درددل نکن حالا اصرار میکنی چراناراحتم الان دهنم رو باز کنم ؟ به خودم اومدم دیدم چ خبطی کردم عجب سوال نامناسبی میپرسیدم ،گفتم شکرخوردم ببندش:) اونم گفت دفعه ی آخر باشه، سری دیگه از این سوالا بپرسی اگه درددل شنیدی مقصرش خودتی…گفتم باشه دیگه نمیپرسم…واون دیگه میدونه که بامن شکایت ودرددل نداشته باشه و انصافا به عهدش پایبند مونده … درددلاوشکایتا رو میبره پیش دوستان دیگه ش… بامن اتفاقات خوب رو به اشتراک میگذاره

    رابطه م با یکی از اعضای خونواده م هم خیلی بهترشد ، وجوهات مثبتی ازش برانگیخته شد که قبلا نبود …

    چندوقت پیشا هم مهمونی دعوت شدم … قلبم گفت برم … من همیشه زمانهایی که حوصله مهمونی نداشتم یا بنظرم مهمونی بهم خوش نمیگذشت نمیرفتم …خونواده م میرفتن ولی من نمیرفتم حتی باوجود دلخوریهایی که ازسمت فامیل پیش میومد و میگفتن بی معرفتی و چرا نمیای..‌. گاهی تماس میگرفتن خونواده رو دعوت کنن،پیشبینی میکردن احتمالا من نمیرم بامن تلفنی جدا صحبت میکردن که حتما بیای ،منم نمیرفتم ناراحت میشدن

    قبلترا یکی ازدخترای فامیل بود که احساس میکردم نادیده م میگیره… میرفتم مینشستم کنارش باهم گپ بزنیم زود بلندمیشدمیرفت بامن رفتار سردی داشت

    مهمونی اینبارکه احساسم گفت برم قبلش به خدا گفتم بخاطر هدایت تو میرم میخوام بهم خوش بگذره،

    وهمون ادمی که همیشه حسم اینطوری بود که من رو نادیده گرفته …وقتی من رفتم سمت دیگه، صدام زد که بیا کنارمن بشین باهم گپ بزنیم و ایندفعه کلی از حضورم استقبال کرد و گرم رفتار کرد و زمان خدافظی هم بغلم کردو میگفت دوباره هم بیا قول بده زود میای…بعد دوباره گفت بذار یکبار دیگه بغلت کنم دوباره من رو درآغوش گرفت

    با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

    چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ  شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

    هرزمان که درلحظه زندگی کردم از لحظه م لذت بردم ، نکات مثبت رو دیدم وتحسین کردم ، شکرگزار بودم ، از زاویه ای نگاه کردم که به احساس بهتر برسم ، دراتفاقات به ظاهرناجالب خیروخوبی دیدم، همچنین تمرکزم رو گذاشتم روی ایجاد بهبودهایی که ازدستم برمی اومد خداوند مسائلم رو حل میکرد…

    گاهی هم مسائلی بودن که احساس میکردم من نمیدونم چطوری حلش کنم ولی احساسم میگفت فلان بهبود رو در زمینه ای که خیلی ربطی به مسئله ی اصلیم نداشت انجام بدم و خداوند بعد ایجاد این بهبود اون مسئله م رو حل میکنه ووقتی من اون بهبود رو ایجاد میکردم راه حل مسئله ی اصلیم هم پدیدار میشد

    بخوام مثال بزنم … مثلا به ذهنم میومد که برم گواهینامه بگیرم یه نجوایی میومد که الان گواهینامه به کارت نمیاد ، ماشین نیست تمرین کنی ، فراموشت میشه ، فعلا هزینه های دیگه م نسبت به هزینه ی گواهینامه اولویت داره …

    این ترمزا همچنان بود ولی من گفتم خدا هرزمان که وقتش بشه اکی میکنه و در دفتراهدافم نوشتم اخذ گواهینامه

    و مشغول بهبود زبانم شدم تو ذهنم این بود که موفقیت موفقیت میاره بهبود بهبودهای بیشتر میاره ،

    رشدکردن رشدبیشتر میاره…زبانم رو تمرین میکردم ، میرفتم پیاده روی از زیباییهای مسیرم لذت میبردم

    یه روز عموم اومد تفریح رفتیم بیرون شهر… درمسیرعموم گفت فائزه گواهینامه گرفتی ؟ منم گفتم نه

    گفت چرا برو گواهیت رو بگیر…منم همون دلایلی که برای نگرفتن گواهینامه تو ذهنم بود رو گفتم، عموم گفت اینا همه ش بهانه س… همین الان سرچ کن ببین واسه گواهینامه چی لازم هست به من بگو، منم سرچ کردم وگفتم…گفت فردامیری عکاسی ومیری ثبت نامت رو انجام میدی، تماس میگیرم ازت میپرسم انجام دادی یانه …من انجام ندادم فکرهم نمیکردم عموم تماس بگیره و پیگیربشه…

    تماس گرفت وقتی فهمید نرفتم، گفت حاضرشو بیا دم در من منتظرتم باورم نمیشد واقعا اومده بود …رفتم من رو برد عکاسی وهمه ی کارهای ثبت نامم رو انجام داد

    کلاس که رفتم جالب بود که مربیم هم اشاره ای به قانون جذب داشت … بهم گفت که جاهایی که باید احساس خطرکنی ، احساس خطرنداری… از یه لحاظ این خوبه که ذهن مثبتی داری چون ذهن هم روی رفتارو اتفاقات پیرامون تاثیرگزاره … فردی که ذهن منفی داره ومیترسه ،خطرات بیشتری جذب میکنه ، ازترس اینکه به فلان ماشین برخورد نکنه یهویی فرمون رو به سمتی که خطربیشتری ایجاد میشه میبره …

    مثبت بودن تو خوبه اماباید جانب احتیاط رو هم داشته باشی…عابرردمیشه یا ماشین جلوییت داره اهسته میره ،توازسرعتت کم نمیکنی …درحالیکه اون ماشین ممکنه بزنه رو ترمز ومتوقف بشه وتو بااین سرعت فرصت فکرکردن وواکنش مناسب رو نداری…

    درواقع مشابه مطلبی که خانوم شایسته گفتن در یکی از قسمتهای زندگی دربهشت …یادم هست واسه ترسها میگفتن محتواش این بود که وقتی از پاگذاشتن روی ترسهای کوچیک شروع کنی میتونی وارد ترسهای بزرگترت بشی… مشابه همون مطلبی که اقای عطارروشن گفتن که اومدن از ایجادبهبودهایی که به ذهنشون میرسید شروع کردن مثل پوشیدن کت وشلوار، مثل مرتب کردن قفسه های مغازه …

    و اعتمادبه خدا که کارها رو در زمان مناسب درست میکنه، راه حلها رو میگه، نگران نباش، رها باش خودش درست میکنه …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    فائزه خدابخش گفته:
    مدت عضویت: 2396 روز

    سلام آقای بردبار عزیز

    محبت دارید… سپاس از شما که نوشته های من رو میخونید …

    خداروشاکرم که دیدگاهم قابل تأمل بوده

    بله درست میفرمایید یکی از بزرگترین نشتیهای انرژی در ارتباطات نامناسب هست که خداروشکر با تقویت عزت نفس وصلح درونی، مخصوصاً باورهای توحیدی، روابط پله پله بهبودیافته و ارتباطات باکیفیتری رو میتوان تجربه کرد

    شما هم در حرفه ی جذاب داستان نویسی بدرخشید و در کنار خونواده موفق وشاد وخوشبخت، ثروتمند وسعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    فائزه خدابخش گفته:
    مدت عضویت: 2396 روز

    سلام اقای بردبار عزیز

    خیلی متوجه منظورتون وبرداشتی که از نظرم داشتید نشدم

    منظورم از عبادت ریشه عبد و کسی هست که بندگی خدا رو انجام میده ایاک نعبد وایاک نستعین

    کسی که تقوا و کنترل ذهن انجام میده

    و به نظرم در این عبادت عبد بودن تقوا کنترل ذهن و ایمان هم تکامل وجود داره

    اتفاقا بنظر من شاخص جالبی اومد چرا که حتی کسانیکه از سر ترس کنترل ذهن انجام میدن بندگی میکنن وباخدا صحبت میکنند هم برچسب ایمان دارند …

    مثلا کنترل ذهن انجام میشه از ترس اینکه الان با عدم کنترل ذهن و احساس بد درگیر اتفاق بد نشی

    یوقت کنترل ذهن انجام میشه بشوق یک اتفاق خوب یوقتی باخدا معامله میشه من قول میدم فلان کارو انجام بدم تو هم بهمان کارو واسم اکی کن

    و یوقتایی با خدا صحبت میکنی ستایشش میکنی نسبت بهش ذوق وشوق داری فارغ از دنیای پیرامونت ، بدون توقع وانتظاری ازش … خیلی تسلیمتر رهاتر بی هیچ گله شکایتی با جریان الهی پیش میری …

    من بعنوان قضاوت به ماجرا نگاه نکردم، من بیشتر شاخص ومیزان و تکامل دیدم …فعلا که من در این طرز فکر ومدار بسرمیبرم :) به امید خدا که رشد مداری شامل حالم بشه :)

    در پناه الله یکتا بهترینها نصیبتون درآخرت و دنیا…همواره پیروز،شادو موفق و توانا:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: