چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 1

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حسن گرامی» در این صفحه: 18
  1. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَهٍ وَاسِعَهٍ وَلَا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (آیه 147 انعام)

    اگر تو را تکذیب کردند، بگو: پروردگارمان صاحب رحمتى گسترده است، ولى عذاب او هم از گروه مجرمان بازگردانده نخواهد شد

    =====================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و استاد شایسته نازنین

    سلام به دوستان ارزشمندم 

    استاد عزیز این چیزیه که من بارها تجربه اش کرده بودم ، اینکه ذهن بخواد با یک اشتباه یا یک تضادی آدم رو ناامید کنه

    میخوام یک مثالی از خودم بزنم و بعد خیلی دوست دارم در مورد ایمانی که منجر به عمل میشه بنویسم

    چیزی که خیلی دوست دارم هر روز توش بهتر بشم

    من تا قبل از سال 1403 برای دو نفر سایت درست کردم یعنی همزمان دو تا پروژه گرفتم و خب خیلی هم خوشحال بودم از اینکه خداوند دو تا آدم رو به سمتم هدایت کرد تا من براشون سایت درست کنم خلاصه خیلی خوشحال میشم در مسیر کاری مورد علاقه ام همینجوری در حال عمل کردن و کار کردن باشم

    اون دوتا پروژه همون قبل از عید سال 1403 به اتمام رسید و من دیگه عملاً پروژه ای نداشتم

    عید که شد رفتیم دنبال تفریحات خودمون که باعث بشه توی اون دو سه ماهی که قبل از عید تقریباً میشه گفت مدام پشت لپتاپم نشسته بودم و یکسره داشتم کد میزدم ، یکم ذهنم باز بشه و تمرکزم بره روی زیبایی ها و نکات مثبت که واقعاً هم بهترین تفریحی بودش که رفتم

    گذشت ، دیگه عید هم تموم شده بود و همه هم رفتن دنبال کار و زندگی خودشون

    اتفاقی که افتاد این بودش که من هیچ پروژه ای رو نمیتونستم بگیرم که پول بسازم و در اصل کارمو کنم

    تقریباً هر روز ذهنم شروع می کرد به نجوا کردن که الان تو پروژه ای در دست نداری میخوای چیکار کنی؟ پولو میخوای چیکار کنی؟ دیگه تموم شد همون پروژه هایی که قبل از عید زدی همونا بود دیگه تموم شد؟

    خلاصه این ذهن بزرگوار من به هر شکلی که شده داشت منو میبرد به حالت تقلاء کردن

    چرا؟؟؟

    چون یکسری اقداماتی رو داشتم با ترس از آینده و اضطراری که در من به وجود امده بود انجام میدادم

    خب قطعاً که نتیجه این نوع فرکانس اصلاً خوب نمیشه ، در حالیکه من داشتم یکسری اقداماتی هم انجام میدادم

    چیکار میکردم؟

    مثلاً میومدم به شرکت هایی که برنامه نویس احتیاج داشتند رزومه مو ارسال میکردم یا توی سایت های فریلنسری روی پروژه هایی که کارفرمایان گذاشته بودند پیشنهاد میدادم یا توی سایت های دیوار و شیپور از خودم و مهارت هایی که در زمینه برنامه نویسی داشتم آگهی میکردم 

    خلاصه هر کاری که میکردم جواب نمیداد که نمیداد و با هر بار جواب ندادن و جواب نگرفتن از این اقدامات نجوای ذهن من بدتر و بدتر میشد

    بعد چیکار کردم؟؟؟

    اون کاری که استاد عباسمنش توی دوره 12 قدم گفت رو انجام دادم

    استاد توی جلسه سوم قدم دوم میگه به جای اینکه دنبال یک عمل فیزیکی برای حل اون مسئله ات باشی دنبال یک راه حل ذهنی برای رسیدن به احساس خوب باش

    منم امدم همین کارو کردم یعنی از صبح تا شب خودمو بستم به دوره 12 قدم و فایل های استاد ، ظاهرش این بود که من کاری انجام نمیدم ولی در اصل من داشتم کاره اصلی رو انجام میدادم 

    اینجا آدم گول میخوره ، همون چیزی که استاد توی جلسات تجسمی قدم دوم میگه که فکر میکنی این کار کردن روی ذهن و این تجسمات مثلاً چیکار میتونه کنه

    در حالیکه اتفاقاً این کار اصلی رو داره انجام میده 

    نتیجه اش چی شد ؟

    هیچی خیلی راحت بدون اینکه من بخوام کاری انجام بدم یا تقلایی کنم پروژه گرفتم

    اون هم با قیمتی بالاتر از پروژه های قبلی 

    چرا این اتفاق قبلاً نیوفتاده بود؟

    چون که من تا قبل از این داشتم روی عقل خودم حساب میکردم و با منطق ذهنی خودم میخواستم یکسری کارهایی رو انجام بدم که به لطف الله در جلسات قرآنی دوره 12قدم به این درک رسیدم که من توی هیچ موردی از زندگیم نباید روی عقل خودم حساب کنم و فقط باید به اون چیزی که خدا در هر لحظه به من میگه عمل کنم

    =====================================

    تا الان مثال از خودم زدم ، حالا بریم ببینیم منطق های قرآن چی میگه

    اولین آیه میگه که:

    وَاتَّبِعْ مَا یُوحَىٰ إِلَیْکَ وَاصْبِرْ حَتَّىٰ یَحْکُمَ اللَّهُ ۚ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ  (آیه 109 یونس)

    و از آنچه بر تو وحى مى‌شود پیروى کن و صبور باش تا خدا داورى کند، و او بهترین داوران است

    این آیه داره این پیام رو میرسونه که فقط باید به اون چیزی که خدا میگه عمل کرد و دیگه کاری نداشته باشم بعدش چی میشه یا قدم بعدی چیه یا من باید چیکار کنم ، یعنی نخوام در اون لحظه که ذهنم داره نجوا میکنه کاری رو انجام بدم

    در اون لحظه ای که خدا به من یک عملی رو میگه که باید انجام بدم فقط باید چشم بسته عمل کنم ، کاری هم به بعدش نداشته باشم

    چون هر چی بشه به نفع منه

    در رابطه با مفهوم صبر در قرآن استاد در جلسه هفتم قدم چهارم گفته که صبر به این معناست که بین فرکانس هایی که ارسال میشه و اتفاقات هماهنگ با اون فرکانس که میخواد در زندگیمون وارد بشه یک فاصله زمانی هستش ، بابت همین فکر نکنم اگر الان دارم روی خودم کار میکنم پس چرا هنوز نتیجه ای نداده ،  کاره داره انجام میشه ولی تو نمیبینیش 

    به قول قرآن الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (آنان که به غیب ایمان دارند)

    توی یک آیه دیگه از قرآن عمل کردن بر پایه الهامات رو میگه

    فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (آیه 60 شعراء)

    فرعونیان هنگام طلوع آفتاب آنان را دنبال کردند.

    توی این آیه میگه که صبح زود لشکر فرعون به سمت موسی و بنی اسرائیل حرکت میکنند که اونا رو به قتل برسونند

    بعد چه اتفاقی میوفته؟؟

    فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَىٰ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (آیه 61 شعراء)

    چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند، اصحاب موسی گفتند: حتماً ما به چنگ آنان خواهیم افتاد

    خب سپاه فرعونیان که صبح زود میوفتن دنبالِ موسی و یارانش اینقدر نزدیک میشن که فرعونیان و بنی اسرائیل توی یک راستا قرار میگیرند!

    طوری که خیلی واضح دو گروه بتونند همدیگه رو ببینند ، دقیقاً همه چیز داشت طبق برنامه ریزی بی نقص خداوند پیش میرفت

    دقیقاً همین چیزی که استاد در این فایل گفت

    بنی اسرائیل این معجزات خدارو دیده بودند در حالیکه یکم اوضاع داشت سخت پیش میرفت ، همه چی رو یادشون رفت و گفتند دیگه کارمون تمومه یعنی نجوای ذهنی اینقدر زیاد شد توی اون شرایط که فکر میکردن دیگه کارشون تمومه

    اینجاست که ایمان واقعی خودش رو نشون میده

    در ادامه وقتی بنی اسرائیل میترسند و اون حرف رو میزنند

    موسی یک جمله طلایی میگه

    اون جمله چی بود؟؟؟

    قَالَ کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ (آیه 62 شعراء)

    موسى گفت: این چنین نیست، بى‌تردید پروردگارم با من است، و به زودى مرا هدایت خواهد کرد

    اول در مورد خودِ آیه میگم 

    توی کلمه سَیَهْدِینِ ، اولین کلمه میشه سَ یعنی به زودی یعنی یک چیزیه که هنوز اتفاق نیوفتاده ولی میدونی که اتفاق میوفته

    اینجا موسی در اصل با این حرفی که میزنه همزمان ایمانش رو حفظ میکنه و ذهنش رو کنترل میکنه تا چی بشه؟؟

    تا بتونه اون چیزی که خدا بهش میگه رو متوجه بشه

    یعنی احتمالاً موسی هم دچار این نجوا شد ولی امد ذهنش رو کنترل کرد 

    دقیقاً همین چیزی که استاد توی این فایل میگه

    بعد از اینکه موسی با این حرفش آرامشش رو حفظ کرد 

    چه اتفاقی افتاد؟؟

    تصور کنید یک موقعیتیه ، دشمنانی که به قصد کشتن شما دارند میان و همزمان هم شما داری اونا رو میبینی که به شما دارند نزدیک میشن

    اینجاهاست که آدم در عمل ذهنش رو باید کنترل کنه و پاداش ها اینطور موقع ها داده میشه

    این به این معنا نیست که حتماً یک کسی میخواد بهت آسیب بزنه بعد بیایی ذهنت رو کنترل کنی ، این یعنی که وقتی من به یک تضادی در زندگیم میخورم اگر میخوام توسط خداوند هدایت بشم و بفهمم که خدا داره به من چی میگه تا عمل کنم باید بتونم ذهنم رو کنترل کنم حالا باز هم نه همون اول ولی باید چند دقیقه یا نهایتاً در مدت زمان کوتاهی باید ذهنم رو کنترل کنم

    اتفاقی که میوفته بعد از این حرفی که موسی میزنه چی میشی؟

    فَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ ۖ فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (آیه 63 شعراء)

    پس به موسى وحى کردیم که عصایت را به دریا بزن. دریا شکافت و هر پاره‌اى مثل کوهى بزرگ گردید

    خب در اینجا موسی یک عملی رو بر اساس اون چیزی که خدا بهش گفت انجام داد

    این عمل زمانی بهش گفته شد که موسی ایمانش رو ساخته بود و حفظ کرده بود ، میخوام بگم ایمان چیزیه که ساخته میشه

    یعنی ایمانی که منجر به یک عملی شده نه عملی که منجر به ایمان بشه!!

    توی بیشتر آیات قرآن دقیقاً اول ایمان گفته شده بعد عمل

    وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّهِ غُرَفًا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ (آیه 58 عنکبوت)

    و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند حتماً آنان را در قصرهایی رفیع و با ارزش از بهشت که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، جای خواهیم داد، در آنجا جاودانه اند؛ چه نیکوست پاداش عمل کنندگان

    میبینید ، آخرش هم میگه پاداش عمل کنندگان

    چرا؟؟؟

    چون ایمان ساخته شده با خودش عمل میاورد

    در حالیکه منِ نوعی ممکنه گول بخورم از اینکه اگر ایمان دارم باید حتماً یک کاری رو انجام بدم یعنی یک کاری بر اساس عقل خودم نه اون چیزی که خدا میگه!!

    اصلاً کسی که هر روز با خدا در حال مکالمه هستش ازش سوال میپرسه تا جواب بگیره ازش درخواست میکنه تا براش اجابت بشه با دوره های استاد عباسمنش مقاومت های ذهنیش رو کم میکنه ، خب خودِ خدا هم اون چیزی که باید انجام بدی رو بهت میگه دیگه

    من خودم میخواستم در یک ناحیه ثروتمند نشینی برم قدم بزنم که هم کانون توجه ام بره روی فراوانی و ثروت هایی که توی اون ناحیه هست و هم اینکه با خدا صحبت کنم ، هفته پیش بود که از خدا پرسیدم خدایا امروز برم خوبه یا چی؟ میخوام که شما به من بگی

    به خدا اینقدر واضح و طبیعی به من جواب داد که شاید هر کسی دیگه بود اصلاً متوجه این موضوع نشه ، هیچی جوابی که خدا اون روز به من داد این بودش که نه امروز نباید بری ، منم گفتم چشم و حتی نپرسیدم پس کی باید برم چون میدونستم خدا در زمان مناسبش به من میگه که دقیقاً دیشب به من گفتش که فردا باید بری

    اینقدر قشنگ خدا در مورد هر چیزی که بخوام بهم میگه ، چرا ازش استفاده نکنم!!

    حالا چه زمانی بهت میگه؟؟؟

    زمانیکه تو فکر نکنی چیزی رو میدونی ، که البته اینم با منطق میشه درست کرد ، چون ممکنه گاهی اوقات به زبون بیاری که خدایا من چیزی نمیدونم شما میدونی ولی اون کدی که توی ذهنت داره اجرا میشه چیزه دیگه  ای رو داره به جهان میفرسته

    حالا منطق قرآنیش چیه؟

    یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ۚ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (آیه 4 تغابن)

    آنچه در آسمان‌ها و زمین است مى‌داند و آنچه را پنهان مى‌کنید و آنچه را آشکار مى‌سازید، مى‌داند و خداوند به آنچه در سینه‌هاست به خوبى آگاهى دارد

    این یعنی چی؟؟

    یعنی دیگه همه چی رو میدونه ، هر چیزی که میخواد باشه

    چه از این بهتر که یک کسی رو داری و هر روز هر ساعت هر دقیقه میتونی ازش درخواست کنی هدایت بخوای سوال بپرسی هر چیزی که فکرش رو کنی

    بابت همین هم هست که اصلاً نباید روی عقل خودم حساب کنم

    چون اصلاً ذهن من حاصل چیه؟؟

    حاصل ورودی ذهنیم هستش ، یعنی اون چیزی که من با چشم هام دیدم و با گوش هام شنیدم

    ولی اون چیزی که خدا میگه یک پله بالاتر از اون چیزهایی هستش که من دیدم یا شنیدم

    فرض کنید وارد یک جنگلی شدین مثل جنگل نور در مازندران یا جنگل آمازون در برزیل :)

    حالا در اون لحظات شما چه آگاهی ای از طریق چشماتون و گوش هاتون دریافت میکنید؟

    هیچی ، کلی درخت و گیاه که در شعاع دید شما هستند

    شما تا چند متر جلوتر رو میتونی ببینی؟ 

    بگیم نهایتاً تا 10 متر ، شاید

    ولی باز هم این وسط یک داستانی هست

    اینکه این 10 متری هم داری میبینی در شعاع 360 درجه شما هست باز هم نمیتونی دقیقاً بگی کدوم مسیر ، مسیر درستیه

    اینجا به چه کسی احتیاج داری؟

    به کسی که کل جنگل رو میشناسه و بهش واقفه ، نه فقط تو شعاع 10 متری شما

    بالاتر از اون چیزی که داری میبینی و میشنوی

    دقیقاً آگاهی خداوند بالاتر از اون چیزی هستش که من دیدم و شنیدم 

    بابت همین اینجا احساس نیاز شدید پیدا میکنم به خداوند 

    خدایی که همه چیز رو میدونه و توانایی انجام هر کاری رو داره

    بابت همین هم عمل کردن  در اصل از روی چیزیه که خدا بهت گفته 

    اینجوری راحت و سریع در مسیر درست قدم به قدم هدایت میشی

    حالا چرا قدم به قدم؟

    شاید این سوال برامون پیش میاد که چرا خدا قدم به قدم هدایت میکنه یا چیزها رو به آدم میگه مثلاً اینجوری نیست که همون اول همه رو بگه و کل مسیر رو بدونیم

    در جواب به این پاسخ بیایید برگردیم به اون جنگل

    اگر اون کسی که جنگل رو خوب میشناسه و کاملاً بلدش هستش همون اول قبل از اینکه قدم از قدم برداری بیاد بهت کل اون مسیری رو که باید بری بگه! 

    بعدش هم بره و بگه من دیگه مسیر رو بهت گفتم خودت برو

    آیا واقعاً یادت میمونه که باید از کدوم مسیر بری؟

    شاید چند قدم اول رو یادت باشه بقیه اش چی؟ یا حتی ممکنه اصلاً بترسی بگی نه بابا اصلاً بیخیالش و عطای حرکت کردن در مسیر درست رو به ترس هایت ببخشی یا حتی آمادگی اینو توی خودت ایجاد نکرده باشی همون داستان تکامل

    حالا این که یک مثال از یک جنگلی هستش که بالاخره سر و تهش مشخصه 

    زندگی که یک مسیر بی پایان هستش

    چطور ممکنه همون اول همه رو بدونی

    توی داستان موسی 

    موسی نمیدونست باید چیکار کنه دقیقاً این ندونستنش باعث شد که خدا بهش بگه چیکار باید کنه 

    این کلیده

    نه اینکه بیاد بگه ، نه من بلدم خودم راهش رو پیدا میکنم و اتفاقاً اینطور موقع ها مثل تراکتور استاد عباسمنش که توی گِلِ پارادایس گیر کرده بود؟ هر چقدر تقلاء میکرد تراکتور بیشتر فرو میرفت ، همین جوری میشی 

    بیشتر فرو میری

    چون دارم روی عقل ناقص خودم حساب میکنم نه روی خدایی که جهانیان از اونه

    حالا زمانی میتونم به اون چیزی که خدا بهم میگه عمل کنم که مقاومت های ذهنیم رو بیارم پایین

    با چی؟؟؟

    با دوره های مقدس استاد عباسمنش

    میخواستم در مورد نشانه ای که دیروز از بابت مهاجرتمون گرفتم بگم ولی بذارید انجام بشه بعد میام میگم

    استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم که باز هم در راستای بهبود خودمون یک فایل ارزشمند دیگه ای رو بهمون هدیه دادین

    از خدا میخوام که یاری ام کنه تا همیشه یک آدمی باشم که داره عمل میکنه به اون چیزهایی خدا بهم میگه

    =====================================

    فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (آیه 17 انفال)

    شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت. هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید؛ زیرا خدا شنوا و داناست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
  2. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلام احمد جان

    چقدر خوشحال شدم از اینکه با عمل کردن به دوره 12 قدم این نتایج فوق العاده رو گرفتی

    یعنی از اول تا آخری که کامنتت رو میخوندم فقط داشتم تحسینت میکردم

    شما بسیار بسیار مرد با شخصیت و مهربون و قدرتمندی هستین

    خدا حفظتون کنه

    دوست داشتم تحسینتون کنم

    باز هم ازتون سپاسگزارم که این نتایجتون رو امدین برامون نوشتین

    البته که همین نتیجه مالی هم حاصل همون تغییر فکر و شخصیت شما هستش که در زمینه شخصیتی واقعاً خیلی فوق العاده هستین

    از خدای وهاب میخوام روز به روز زندگیتون پر برکت تر و پر روزی تر بشه

    براتون از درگاه خداوند بهترین آرزوها رو میکنم داداش گلم

    راستی خیلی هم خوشگل و خوشتیپ و خوش اندام و خوش سیما و با تمام امکانات لازمه هستین:))) شوخی کردم :)

    دوستتون دارم

    امیدوارم همیشه شاد و سلامت و پر روزی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  3. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلام سعیده عزیزم

    مثل همیشه این اجرای توحید در عملتو تحسین میکنم

    امشب رفته بودم بیرون چند ساعتی فقط داشتم راه میرفتم و با خدا صحبت میکردم که بعدش امدم توی سایت دیدم شما یک کامنت ارزشمند دیگه بهمون هدیه دادی

    همون جا میخواستم برات بنویسم و ازت تشکر کنم ولی دوست داشتم بیام خونه تا با آرامش برات بنویسم

    وقتی توی کامنتت خوندم گفتی که تلگرامتو حذف کردی ، دقیقاً یاد همون کامنتی افتادم که حدود فکر میکنم دو سه ماه پیش نوشته بودی که توی همون کامنتت بود که نوشته بودی واتساپ و تلگرامتو حذف کردی ، همون موقع با الهام گرفتن از این کاری که شما انجام دادی من هم واتساپم رو حذف کردم و تمام تمرکزم رو گذاشتم روی دوره 12قدم که حالا توضیحاتش رو توی کامنتم نوشتم ، در کل همون تمرکزی کار کردن روی دوره 12 قدم باعث شد کم کم درها به روم باز بشه که یکیش همین پول ساختن از کار مورد علاقه ام در آزادی زمانی و مکانی بود و از طرفی شرایطی که برای مهاجرتمون داره ایجاد میشه که نشونه اش همین دیشب فهمیدیم قراره کجا بریم

    سعیده عزیزم بابت این مسیری که ادامه دادی و ردپاهایی که از خودت به جا گذاشتی با تمام وجودم ازت سپاسگزارم

    برات بهترینِ بهترین هارو از خدای وهاب و توانمندمون آرزو میکنم

    از خدا میخوام یک زندگی بی نهایت پر خیر و برکتی داشته باشی خواهر گلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  4. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلااااااام به شهرزاد عزیزم

    من چقدر شخصیت توانمند و توحیدی شما رو دوست دارم

    شهرزاد جان بسیار برای من شما یک الگوی بیزنسی خوبی هستین کسی که برای خودش با خدای خودش داره از حرفه اش پول میسازه

    قبلاً که دبی بودین سایتی که به زبان انگلیسی برای خودتون داشتین رو دیده بودم و بسیار تحسینتون کردم که تصمیم گرفتین برای خودتون کار کنید

    از اونجایی که نامبرده برنامه نویس سایت هستش خیلی علاقه به دیدن و بررسی سایت های مختلف داره

    البته الان دیگه این کارو نمیکنم:))

    شهرزاد عزیز و نازنین برات کلی اتفاقات عالی در کار و زندگیتون رو از خدای وهابم میخوام و چقدر خوشحالم شروع به نوشتن تجربیات فوق العاده تون کردین که واقعاً خیلی لذت میبرم

    در پناه خدا همیشه سلامت باشید و امیدوارم دوباره کامنت های ارزشمند دیگه تون رو بخونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلام به فاطمه عزیز و ارزشمندم

    خیلی وقت بود که دوست داشتم براتون بنویسم و بگم من چقدر شما و رسول جان رو دوست دارم و تحسینتون میکنم

    یعنی وقتی از رسول جان داشتین میگفتین چقدر خندیدم و بعد تحسینتون کردم از اون حالتی که قبلاً داشتین اینقدر تغییر کردین و کلاً اینطور موضوعات رو برای خودتون تبدیل به خنده و شوخی کردین

    واقعیت وقتی داشتین از رسول جان میگفتین یاد خودم افتادم بخاطره اینکه من تا همین دوسال و نیم پیش قبل از اینکه به مسیر کاری مورد علاقه ام هدایت بشم همینجوری بودم شب میخوابیدم صبح بلند میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:)))

    یعنی خانواده من از دستِ من مونده بودن چیکار کنند و دقیقاً همین باعث شد واقعاً هدایت بشم به کارِ مورد علاقه خودم!

    میخوام بگم به نظر من رسول جان داره کارِ درست رو میکنه این باعث میشه آدم به خودشناسی برسه

    البته راه میانبر تری هم داره

    اونم اینکه یادمه تمام کارهایی که فکر میکردم بهشون علاقه دارم رو گذاشتم کنار و تازه نشستم از خدا پرسیدم خدایا تو منو بهتر از خودِ من میشناسی خودت بهم بگو اون کاری که من بهش علاقه دارم چیه؟

    اینو هر روز از خدا میپرسیدم و دیگه دنبالِ کارهایی که فکر میکردم کارِ مورد علاقه ام هستش نمیرفتم و احتمالاً باورتون بشه ، همین پرسیدن از خودِ خدا باعث شد طی نهایتاً چند روز نمیدونم چند هفته ولی زمانش کوتاه بود دقیق یادم نیست از طریق یک نشانه ای به من گفت در اصل من به چی علاقه دارم و منو به یک ایمیلی هم هدایت کرد که اون موقع پنج سال پیشش به یک شرکتی ایمیل زده بودم که منو توی شرکتتون استخدام کنید ولی هیچی از این کار نمیدونم:))) اونا که احتمالاً فکر کردن من یه چیز زدم:))

    ولی همون ایمیل باعث شد قلبم تایید کنه که دقیقاً من به این مسیر کاری مورد علاقه که الان 2سال ونیم از اون موقع میشه که توش هستم باید توی همین مسیر باشم

    نمیدونم متوجه شدین یا نه ، چون احساس میکنم همه چی قَرِقاطی شد:)))

    ولی در نهایت اینجوری هدایت شدم به مسیر کاری مورد علاقه ام

    همین ، عاشق هر جفتتونم و بهترین الگو در یک روابط فوق العاده برای من هستین

    از خدا میخوام همیشه سلامت باشید و کنار همدیگه بهترینِ بهترین روزها رو تجربه کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    خدای من

    چه پیامی!!!

    سلام هاجر خانم نازنین

    وقتی داشتم اون قسمت از کامنتتون رو میخوندم که هر بار که وارد یک خونه ای میشدین بعدش صاحبخونه بهتون میگفت که باید از اون خونه برین و بعد می‌دیدین رفتین جای بهتر ، چقدر حسمو خوب کرد

    چون دقیقاً ما هم الان توی همین وضیعت هستیم

    ما از یکجایی به بعد تصمیم گرفته بودیم فقط تمرکزمون رو بذاریم روی نکات مثبت شهر و محله ای که توش زندگیم میکنیم بماند که همین فرکانس مثبت ما نسبت به محله مون باعث شد چقدر محله ای که توش هستیم زیباتر بشه چیزی که تا حالا اتفاق نیوفتاده بود و الان هم تقریبا نصف وسایل های خونمون جمع کردیم و داریم از این خونه ای بیش از 10 ساله که توش زندگی کردیم بیرون میریم یعنی کلاً میخواهیم از شهری که هستیم خارج بشیم

    دقیقاً مالک این خونه ای ما توش زندگی کردیم به ما بعد از 10 سال گفته که باید از این خونه برین و جالبیش اینجاست که تا قبل از اینکه ما بخواهیم آگاهانه روی نکات مثبت این خونه ای که توش هستیم و این شهر و محله ای که توش زندگی میکنیم اصلاً همچین چیزی برامون اتفاق نیوفتاده بود و اصلاً این مالک همیشه از خداش بود ما اینجا زندگی کنیم

    اتفاقاً خودم هم متوجه شدم که تغییر فرکانسمون نسبت به جاییکه هستیم داره کاری میکنه خداوند مارو به جای بهتر هدایت کنه

    قبل از اینکه به این مسیر توحیدی هم هدایت بشم این تجربه رو داشتم قبل از این 10 سالی که توی این خونه بودیم ، در خیابان و کوچه ای زندگی می‌کردیم که تقریباً بیشتر ارازل و اوباش های شهر اونجا زندگی می‌کردند و بعد خداوند مارو هدایت کرد به یک جای بهتری مثل اینجایی که الان هستیم و اینجا هزار برابر نسبت به جایی که قبلاً بودیم چه از لحاظ آدم هاش و چه محیط محله عالیه ولی باز هم با تمرکزمون روی زیبایی های اینجا داریم جابجا میشیم به یک جای دیگه و کاملاً این الهام رو دریافت کردم بخاطر تغییر مداری که داشتم داره این اتفاق میوفته

    ازتون بی نهایت سپاسگزارم هاجر خانم نازنین که با گفتن تجربیاتتون قلب منو نسبت جابجایی برای ما هم داره میوفته مطمئن تر کردین

    از خدا براتون بهترینِ بهترین هارو میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلام به آقا محمدرضا عزیز و ارزشمندم

    به محض اینکه چشمم خورد روی اون یه تیکه جمله ای که نوشتی من طراح سایت هستم ، گفتم خودشه :))

    اولاً اینکه چقدر تحسینت میکنم که اگر به یک خطایی در کارت میرسی دنبالِ درسهایی که میتونه برات داشته باشه میوفتی تا اینکه بخوای حس خودت رو بد کنی

    حالا چی شد دوست داشتم برات بنویسم؟

    چون من خودم برنامه نویس سایت هستم و جالبیش اینجاست تقریباً مثل شما دو سالی میشه که توی این مسیر لذتبخش و الهی طراحی و توسعه وبسایت قرار گرفتم و از طرفی هم توی این مدت به لطف الله چند تا پروژه زدم که یکیش هم همین الان در حال انجام است

    خلاصه برات کلی آرزوی موفقیت میکنم و از خدا میخوام توی مسیر کاری مورد علاقه ات روز به روز بدرخشی دوست عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلام علی آقای بزرگوار 

    قبل از هر چیز این بیان شیرین و شیواتون رو تحسین میکنم و اینکه دیدم نوشتین هنوز نتونستین عکس پروفایلتون بذارید بنابراین دوست داشتم بهتون بگم چیکار کنید

    البته سعیده جان بهتون گفتن ولی از اونجایی که با اجازه تون بنده برنامه نویس سایت هستم وقتی میبینم یک کسی از دوستان در مورد مسائل فنی سایت نوشته اگر بتونم راهنماییش کنم ، حتماً اینکارو میکنم

    بنابراین اگر اون چیزی که سعیده جان بهتون گفتن باز هم براتون جواب نداد این چیزی که بهتون میگم رو امتحان کنید ببینید چی میشه

    خب اول از همه WordPress رو در اینترنت جستجو کنید ، حتما هم با یک فیلترشکن وارد بشید

    وقتی وارد سایت شدین

    بالای سایت سمت راست سه تا نوار خطی زیر هم رو میبینید ، روی اون بزنید یک پنجره براتون باز میشه که در بالای اون پنجره در سمت راست یا چپ نوشته ورود به سیستم ، روش بزنید

    وارد صفحه ورود میشید

    بعد نوشته آدرس ایمیل را وارد کنید که شما همون ایمیلی که باهاش وارد سایت شدین رو وارد کنید

    بعدش کلمه عبور یا همون رمز عبور رو وارد کنید

    اینجا وارد حسابتون میشید

    وقتی وارد حساب ورودپرسی تون میشید در نوار مشکی رنگ بالای صفحه عکس پروفایلی شبیه به همین عکس کاربری که روی پروفایلتون در سایت هستش رو میبینید

    روش بزنید

    سه تا گزینه به شما نشون میده که شما گزینه ویرایش پروفایل یا همون edit profile رو بزنید

    بعدش یک صفحه باز میشه که همون اول زده کلیک برای تغییر تصویر

    این گزینه رو بزنید و عکستون رو آپلود کنید و بعد تایید رو بزنید

    بعدش هیچی دیگه عکس زیباتون در پروفایلتون نمایش داده میشه

    انشالله که این بتونه کمکتون کنه تا عکستون رو به راحتی بذارید

    در پناه خدا همیشه شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلام داداش احمد عزیزم

    واوو شما چقدر آدم با شعور و با شخصیتی هستین

    این نشون از قدرت شخصیتِ توحیدی شماست

    ازت ممنونم احمدجان بابت محبتی که داشتی و تحسین هات

    واقعیت من قرآن رو بلد نیستم

    فقط از خدا میخوام که برای اینکه درک و عملم بیشتر بشه یاری ام کنه متوجه بشم چی داره میگه

    الحق و والانصاف خیلی خوب هم میگه

    بابت همین هم هستش که قبل و بعد از اینکه کامنتم منتشر میشه چندین و چندبار میخونمش

    چون واقعیت خیلی دوست دارم بفهمم خدا داره چی میگه تا به اون چیزی که میگه عمل کنم

    عاشقتم مرد بزرگ

    کلی چیز دارم ازت یاد میگیرم

    از جسارت و ایمانت تا عمل و حرکتت

    در پناه نور آسمان ها و زمین باشی عشق داداش همون نوری که وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، از درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود، روغن آن نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد، نوری است بر فراز نوری؛ خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدایت می کند، و خدا برای مردم مثل ها می زند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    سلام عزیز دل

    اولاً اینکه چقدر خوشحال شدم یک نقطه آبی از شما دریافت کردم ، بعد اینکه یه چیزی بگم بخندیم

    ساعت حدود 6 بعد از ظهر امروز دیدم استاد داره کامنت ها رو پخش میکنه بعد من چند دقیقه قبلش برای آقای علی بردبار امدم نوشتم که چیکار کنه تا توی پروفایلش بتونه عکس بذاره:))) از طرفی دیدم کنار اسمم نقطه آبی امده بعد هر چی نگاه میکردم میدیدم فقط احمدجان برام نوشته در حالیکه هنوز نقطه آبی بود! و هر چقدر هم صفحه رو رِفرش میکردم نقطه آبیِ نمیرفت بعد همزمان که استاد همینجوری داشت کامنت هارو پشت سرهم پخش میکرد من دیدم کامنتی که برای علی آقای بردبار نوشتم در حالت یکساعت ویرایشی که هست پخش شد! و از طرفی احساس کردم باید بیام اینجا شاید آبجی فاطمه برام چیزی نوشته ، قشنگ اینو احساس کردم چون اصلاً در بخش پاسخ به کامنت های من اسمشون دیده نمیشد بعد دیدم بعله برام نوشتن و چقدر هم خوشحال شدم حالا از اینجا به بعدش جالبه که کامنت ایشونو خوندم بعد از نیم ساعت برگشتم دوباره بخونمش چون خیلی خوشحال شده بودم ولی دیدم اصلاً کامنتی که ایشون برام نوشته بودن نیست!!!

    یعنی فکر کن تلگرافشون به دستم رسیدم من خوندمش پنج ستاره ام دادم بعد کلاً همه چی محو شد:)))

    یه لحظه فکر کردم من شاید توهمی چیزی زده بودم:))) بخاطره اینکه هیچ اثری از کامنت ایشون برام نبود! یعنی دقیقاً جا خیس بچه نیست:))) 

    بعد الان متوجه شدم نگو ایشون خواستن بیشتر لذت ببرم از این پیام های الهی شون بابت همین ویرایش کردن و دیگه دیده نشد تا الان و دوست دارم از همینجا بگم که چقدر چقدر من فاطمه جان رو تحسین میکنم که اینقدر عالی داره کنترل ذهن انجام میده اصلاً مهم نیست در مورد چه چیزی کنترل ذهن میکنه هااا همینکه داره آگاهانه در رابطه با موضوعاتی که میدونه ممکنه ذهنش بهم بریزه کنترل ذهن میکنه این بسیار بسیار ارزشمنده برام

    رسول جان من خودم هم بیشتر اون شب خوابیدن ها و بعد صبح بیدار میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:))))

    دقیقاً برای اوایلم در این مسیر بود

    حالا شما یه پله بالاتر از اون موقع من بودی

    چون شما گفتی کلاً قبل از اینکه به این مسیر بیایید هنوز به شناخت نرسیده بودین

    ولی برای من اوایل این مسیری که توش هدایت شدم اینجوری بودم :)))

    بعد کم کم فهمیدم که به چه چیزی علاقه دارم

    باز خداروشکر شما اگر هر کاری هم انجام دادی بعدها خیر و برکت داشت برات 

    برای من چندان اینجوری نبود ، حالا اگر بخوام بگم کار فروشندگی یا مشاور املاکی که چند سال پیش بودم ممکنه الان یا بعدها به کارم بیاد

    در کل مسیری که رفتیو ، هم من مسیری که طی کردم تا رسیدم به کار مورد علاقه ام رفتم ، هم خودِ استاد که از تعمیر رادیو تلویزیونی رو از همون نوجوانی شروع کرد بعد رفت دنبال کلوپ بازی های ویدئویی بعدش رفت توی شرکت نفتی بعدش راننده تاکسی و کلی مسیرهای کاری مختلف رو رفت که دیگه شما خودت بهتر از من میدونی که هر بار چه مسیرهای کاری رو رفته و به قول شما اتفاقاً بعدها چقدر هم به کارشون امد

    اگر هم گفتم راه میانبرش اینه که از خدا بپرسیم ، قطعاً که شما بهتر از من میدونی 

    من خودم دارم از شما و فاطمه جان یاد میگیرم که چطور بتونم این آموزش های استاد رو در عمل پیاده کنم از فاطمه جان این کنترل ذهن هایی که مینویسه چطور انجام میده به خدا قسم بارها شده کامنتشون رو خوندم و بعد چقدر تحسینشون کردم 

    یادمه در مورد این نوشته بودن که گل پسرتون داشت برای خواهرش شربت میبرد که یه دفعه ریخت روی فرش و توی اون لحظه چقدر عالی فاطمه جان تونستند ذهنشون رو کنترل کنند و با آرامش به بچه ها تذکر بدن

    چقدر من شمارو بخاطر این در صلح بودن با خودتون و آرامشی که در وجودتون ایجاد میکنید رو تحسین کردم در حالیکه خودِ من بعد از 2 سال ونیمی که توی این مسیر توحیدی هستم هنوزه هنوزه یک جاهایی توش ایراد دارم کنترل ذهن از دستم خارج میشه و کلاً میرم توی جاده خاکی دیگه :)) ولی خوبیش اینه که چون در مسیر درست هستم به قول استاد متوجه میشم و بر میگردم به مسیر درست

    الان ساعت یک شبه ، من اگر تا صبح در مورد خوبی های شما و خواهر گلم فاطمه جان بنویسم هم باز هم کمه

    این ارتباط قشنگی که در رابطه عاطفیتون با هم دارین این ارتباط فوق العاده ای که با بچه هاتون ایجاد کردین اصن میگم بذارید نگم دیگه وگرنه من باید تااااا خودِ صبح از ویژگی های فوق العاده شما و فاطمه جان بنویسم

    اصلاً همین که در مورد اتفاقات زندگیتون مینویسید مثل سعیده جان مثل خودِ من ، چقدر میتونه مایه خیر و برکت باشه برای دوستان دیگه تا بفهمند چطور باید عمل کنند 

    همین موضوعاتی که شما در پاسخ به کامنتم نوشتین ، الان از بچه های سایت که اینا رو بخونند چقدر ذهنشون رو میتونه بازتر کنه مخصوصاً از دوستانی که هنوز نتونستن بفهمند کار مورد علاقه شون چیه

    دوستان هر کسی که این کامنت رو داره میخونه

    بره بخونه این نکات طلایی که رسول جان نوشته که همش از تجربیات پر خیرو برکت رسول جان هستش

    به هر حال فوق العاده برای من هر دوی شما یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به این آموزه ها هستین

    من تازه از اول امسال شما دوتا فرشته رو شناختم و دارم کلی ازتون چیز یاد میگیریم

    خیالتون راحت به قول سعیده جان ، مَستِک میشم بهتون :))) شوخی کردم:))

    یا چقدر من دارم کلام الله رو از کامنت های شما و فاطمه جان میبینم و اون پیامی که خداوند میخواد به من بگه رو میتونم از کامنت های شما دوتا عزیز بخونم مثل همین کامنتی که بر روی این فایل در مورد شکرگزاری نوشتی رسول جان چقدر خوب توضیح دادی چقدر چیز یاد گرفتم ازت

    رسول جان ازت بی نهایت سپاسگزارم که این نکات طلایی رو برام نوشتی که کلی درس داشت برام

    دقیقاً همون نکاتی که استاد در جلسه چهارم قدم چهارم  یک ساعت مدام داره در مورد این میگه که برید چیزهای جدید رو یاد بگیرین برید با آدم های جدید آشنا بشید که چیزی که شما در عمل قبلاً پیاده کردی این مسیر رو رفتی چقدر از برکاتش داری در زندگیت استفاده میکنی

    میگم واقعاً دمت گرم

    =================================

    این قسمت رو آبجی فاطمه بخونه :)))

    فاطمه جان شما برای من یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به آموزش های استاد هستین

    اینقدر قشنگ خودتون رو شناختین و میدونید که کجاها به کنترل ذهن بیشتری احتیاج دارین و اینقدر خوب هم کنترل ذهن میکنید و هر بار یک شخصیت و افکار بهتری از خودتون میسازید

    واقعاً با خوندن فقط همین هایی که در مورد کنترل ذهن هاتون و عملگراییتون مینویسید دقیقاً دارین این باور رو در ذهن من میسازید که پس میشه بهتر ذهن رو کنترل کرد میشه به این شکل هم عمل کرد پس میشه میشه میشه

    از طرفی بارها دیدم شما و رسول جان جزو اولین نفراتی هستین که در سایت هم کامنت نوشتن و هم کامنت بقیه دوستان رو خوندین

    فاطمه جان بارها شده اسم شمارو در ستاره هایی که روی کامنت هام زده میشه دیدم و چقدر منو خوشحال کردین و چقدر باعث افتخاره من هستین شما خواهر خوش قلبم

    وای از اینجا تا خودِ کرج نوشتم :)))

    عاااااشق هر جفتتون هم هستم

    تازه من قراره کلی چیز ازتون یاد بگیرم و میخوام میدونی هیچ چیزی که دائمی نیست توی دنیا ولی حدعقلش اینکه در این لحظه و توی این روزهایی که از طریق سایت با هم با بقیه دوستان کنار هم داریم روی خودمون کار میکنیم دوست دارم واقعاً تا جاییکه بشه لذت ببریم از بودن در این سایت الهی و با هم بودنمون ، چه کسی میدونه واقعاً اگر من همین الان بخوابم فردا بلند میشم یا نه؟ هیچکس بخدا ، پس به خوبی استفاده میکنیم

    خیلی شد ، شما دوتا عزیز فرکانستون مثبته که کاملاً منو گرفته:)))

    عاشقتونم

    به قول سعیده جان به امید یک نقطه آبی پر خیر و برکت دیگه از شما دوتا دوستای نازنینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: