چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 41
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام تنها قدرت جهان
این فایل چندتا باگ منو بیرون کشید .
من دوبار نامزدی نافرجام داشتم که بابت همین همش خودم رو سرزنش میکردم که تو دیگه نمیتونی ازدواج موفق داشته باشی و دیگه منتظر یه آدم تاپ نباش همیشه توذهنم این بود که خب اگر هم کسی پیدا بشه چون اونم قبلا شکست خورده یا بالاخره یه مشکلی داره وگرنه تو لایقت یه ازدواج رویایی رو نداری هنوزم این باور رو دارم ولی دارم روی خودم کار میکنم با توجه به صحبت های استاد عزیزم .
هرجا میرم میگن تو چقدر خوبی حیف که این اتفاق برات افتاده و منم همیشه یه ترس تو ذهنم هست که نکنه دوباره با یکی آشنا بشم اونم به هم بخوره واای مردم چی میگن .دیگه تو جایی که زندکی میکنم آبرو برام نمیمونه چون همه همدیگرو میشناسن هی میگم ولش کن ازدواج نکنم بهتره چون اگر یکبار دیگه این اتفاق بیفته من دیگه نابود میشم .
بعد میگم سما تو دیگه اون دختر سابق نیستی داری قوی میشی دیدی اون رابطه که خیلی دوستانه تموم شد چقدر بهت خوش میگذشت چقدر راحت بودین باهم چقدر حالت خوب بود حال به هر دلیل که تموم شد ولی کلی خاطره ی خوب داری این یعنی تو دارس تغییر میکنی مدارت داره تغییر میکنه .ولی دوباره ذهنم میگه اگه قرارشد ازدواج کنی حتما بهش بگو که هر طور شده باید ازدواج کنیم چون من دیگه جایی باری اشتباه نداره ….
من خیلی قوی تر ازذهنم هستم و دارم روی خودم کار میکنم و هر فرکانسی که بفرستم همون به من برمیگرده توهم که داری فرکانس خوب میفرستی پس جای نگرانی نیست .همین فرکانس کلی به من امید میده یعنی تو قبلا فرکانس بد میدادی بد هم سیلی میخوردی (به قول استاد باید سیلی بخوری تا حالت جا بیاد) ولی الان داری فرکانس لیاقت میفرستی پس دیگه قرار نیست اون اتفاق تکرار بشه .
خداروشکر از وقتی اومدم تو سایت کلی تغییر کردم و اهرم درست کردم که سما اگه روی قانون کار نکنی بدبخت میشی و ترس از بدبخت شدن من میکشونه سمت سایت که بیشتر وقتم اینجا باشم رابطه ام رو باخدا درست کنم .
استاد عزیزم البته من پیش خودم شما رو بابای قشنگم صدا میکنم خیلی دوستون دارم .میبوسمتون خداروشکر که دارمتون .
به نام خدای مهربان .
این اتفاق برای من به وضوح افتاد طوری که میخواستم استعفا بدم .
من مدیر مدرسه هستم برای جشن پایان سال بچه ها عروسک سفارش دادع بودیم که روز جشن متوجه شدم تعدادی از عروسکا نیستند وچون آنلاین سفارش داده بودم نمیتونستم همون روز تهیه کنم .
بعد سری رفتم یه چیزدیگه تهیه کردم ولی خب دیگه جوری بود که پک اینا نتونستم درست کنم .
همه چی خوب پیش رفت تا اینکه میخواستیم جایزه ها رو بدیدم بچه ها رو آوردیم روسن یه بلبشویی شد که نگو چون هیجان بچه ها خیلی بالا بود ذوق میکردن یه کم نظم بهم ریخت .
یکی از مامانا که هنوزم هنوزه میگه شمامدیریتت خوب نبود شاید باورتون نشه من تا یکماه اون روز رو تو ذهنم مرور میکردم و استرس میگرفتم وااای آبروم رفت واای تا آخر عمرشون میخوان بگن که فلانی مدیریتش خوب نیست .به خودم زمان دادم ولی هر روز حالم بدتر و بدتر میشد تا اینکه هدایت شدم برای چندمین بار به سایت ،اون فایلی که استاد (که من بهشون میگم بابای قشنگم )درباره ترامپ زده بود رو گوش کردم نمیدونید چه حالی شدم گفتم اون رئیس جمهور اینهمه کار کرده ولی انقدر اعتماد به نفسش زیاده که نذاشته ذهنش گولش بزنه .کم کم رو خودم کار کردم روی کارهایی که قبلا انجام دادم .با وجود اینکه تو همون سال مدیر نمونه هم شده بودم ولی اصلا احساس ارزشمندی نمیکردم هی ذهنم میگفت خب زور که نیست برای مدیریت خوب نیستی این همه گند زدی خلاصه هی فایل گوش دادم هی گوش دادم میرفتم باشگاه گریه میکردم بغض میکردم ولی با صدای بلند میگفتم من ارزشمندم من سزاوار بهترین ها هستم .الانم بغضم گرفته .شما نمیدونید من با چه سختی تونستم خودم رو دوباره برگردونم به معنای واقعی کلمه پوست انداختم از لحاظ مالی داغون شدم از لحاظ راوبط داغون شدم حتی نتونستم یه مسافرت یک روزه برم در حالی که میدیدم همه دوستام توسفرن و داره بهشون خوش میگذره اما من چی !فایل ها رو هم بعضی وقتا با گریه گوش میکردم ولی گفتم منم میخوام تو این مسیر باشم من باید از زندگیم لذت ببرم تا جایی که میگفتم خدایا من پول نمیخوام فقط حال خوب میخوام فقط عشق تو رو میخوام .یه روز گفتم سما دیگه بسه تا کی تا کجا وقتی که به قول بابای قشنگم سیلی ها مو خوردم خودمو جمع کردم خلاصه هی تمرکزم رو گذاشتم روی چیزهایی که دارم کم کم حالم بهتر شد.گفتم درست که مسافرت نرفتی ولی یه باغ قشنگ داریم که روز صبح ساعت 7 میرم و از طبیعت و نسیم خنک لذت میبرم .اهرم رنج و لذت درست کردم که اگه رو خودت کار نکنی بدبخت میشه سریع دوباره شروع میکنم .
نکات مثبت شغلم رو تو ذهنم مروز میکنم .ویژگی ها ی مثبت افراد وکلی حالم بهتر شده .خداروسپاس گزارم که منو آورد تو این مسیر .
هنوز خیلی کار دارم ولی من میتونم
بابای قشنگم و مریم جونم دوستون دارم .
چقدر خوب بود این فایل استاد
چقدر من بودم متاسفانه یکبار دوستاموددعوت کردم شامم خراب شد و من تا مدتها حالم بد بود حتی فکر این بودم مجدد دعوت کنم اما ترس داشتم نکنه باز خراب شه چقدر خودمو اذیت کردم و سرزنش کردم بعد الان که گفتید دیدم بارها عالب غذا پختم دفعه اخر دوستای دیگم که اومدن انقدر بوی عطر غذام همه جا پیجیده بود که هر مهمونی وارد میشد میگفت چه کردی پایین بوی غذات میاد و چه عطری و بارها عالی بودم اما اون یکبار بارها اذیتم کرد الان دیدم خب عادیه خراب شدن اتفاق عجیبی نیست براب خودمم مثال زدم بارها شده من رفتم خونه بقیه غذاشون خراب شده ولی من اصلا یادم نمونده گفتم اتفاقه دیگه ولی برای خودم بارها سرزنش بوده
الان فهمیدم چقدر دارم اشتباه میکنم و این حرفهای شما عالی بود
تصمیم گرفتم هر بار اتفاق ناگواری شد همون موقع اتفافات مثبت قبل مرور کنم تا انقدر عمیق نشه
ما در مسافرت پارسال دعوایی داشتیم من هنوز که هنوزه دلم نمیخواد برم شمال و حتی خیلی تفریحات از دست دادم الان دقیقا به خودم کفتم مگه هر سال شمال نرفتب عالی بود حالا یکبار شد ایا باید دیگه نری
و برای حل این موضوع به خودم گفتم باید در اولین فرصت بری این داستان تمومش کنی
و حتی میبینم بقیه هم همین اتفاق براشون افتاده
من از یک موضوعی که میترسم دیکه سراغش نمیرم ولی دقیقا این بزرگترین اشتباه من بود الان میدونم باید باورهامو درست کنم و مجدد برم انجامش بدم
حتی گاهی اتفاق هم نیفتاده برام بقیه میگن من میترسم در واقع ادم بیش از حد محتاطی هستم وقتی یکی بگه فلان منطقه خوب نیست من دیگه نمیرم درصورتیکه مگه من تجربش کردم نه
مگه من همون ادمم نه
من هر روز دارم عالی تر میشم و خدا هر روز مراقب منه و اگه اتقذر دارم روی خودم کار میکنم قدم برندارم پس این چه تمریناتیه که میکنم
وای استاد این فایلتون عالی بود چقدر برای من درس داشت
چقدر باید شروع کنم به نترسیدن و انجام کارهایی که قبلا رها کردم
استاد بی نظیرید
نمیدونید چقدر همش من بودم هر قسمت میگفتید میکفتم منم که همینم
استاد ممنون
سلام ودرود خداوند بر استاد عزیزم
خداروشکر میکنم که در این سایت هستم ومیتونم دیدگاه خود را بنویسم
من ده سال پیش که پسرم تقریبا سه چهار سالش بودومن به طرز عجیبی بدون اینکه آموزشی دیده باشم این مهارت رو داشتم که کارای مربوط به آرایشگری خودمو میتونستم انجام بدم که تا فقط روز عروسیم آرایشگاه رفتم واز اکن به بعد تمام کارای آرایشی رو خودم انجام میدادم واتفاقا یه روز که خواهر شوهرم میره آرایشگاه برای اصلاح وغیره به آرایشگره میگه که زن داداشم خودش با اینکه آموزش ندیده میتونه خیلی از کارای شمارو انجام بده وآرایشگر هم میگه من اوایل بارداریمه وکمک نیاز دارم اگه میتونه بیادوهم کمک من باشه وهم کامل یاد بگیره وبرا خودش آرایشگاهی بزنه من هم گفتم فرصت خوبیه که خودمه بسنجم وچند ماای اونجا بودم وباور کنید کارام طوری پیش میرفت که مشتری میومد یواشکی میگفت میشه تو کارای منو انجام بدی ومن هم با تعجب میگفتم اون آرایشگره ومن شاگردم کار اون حتما از من بهتره ولی اونا میگفتن ما کار تورو دوست داریم وراضی هستیم وطوری که اون آرایشگر روزها نمی اومد وکلا آرایشگاه رو داده بود دست من، این پیشرفت در طول سه چهار ماه اتفاق افتاد وخونمون دقیقا روبه رو آرایشگاه بود وپسرم هرروز میاومد وبه من سر میزد تا اینکه یه روز نزدیک بود پسرم ماشین بهش بزنه وقتی میخواست از خیابون رد بشه تا بیاد پیش من ومن به حدی ترسیدم ونگران شدم که این اتفاق دوباره برا پسرم بیفته آرایشگاه رو تحویل دادم وگفتم تا پسرم بزرگتر نشه نمیام و بعد اون هم خداروشکر دخترم متولد شد که الام پنج سالشه وتا حالا من جرات نکردم برای خودم شغلی رو داشته باشم وامسال با توکل بر خدا وآموزه های استاد عزیز تونستم کاری را برای خودم توی خونه شروع کنم که اول راهم وشکر خدا با توجه به قانون تکامل کمکم دارم توی کارم پیشرفت میکنم وجلو میرم با توکل بر خدا ،ولی اون اتفاق ده سال پیشرفت منو عقب انداخت واگر اون موقع با استاد آشنا بودم حتما میتونستم ذهنمو کنترل کنم ،ممنون از استاد عزیز وآموزه های نابشون وتمام دوستان که کامنت میذارن ودیدگاه منو میخونن
برای همه موفقیت را خواستارم
سلام به استاد عزیز ومریم شایسته گرامی من ناخواسته هدایت شدم به این فایل قبل اینکه بخوام این فایل ببینم نوشته بودید کجاها باورهای محدود کننده برام درد سر های زیادی درست کرده من از بچه گی با رویاهام زندگی کردم آدمها رو تو ذهنم بزرگ یا کوچیک می کردم واحساس فکر می کردم مثلا تو ذهنم از ازدواج با مردی که فرشته است وباید همه چیز بر وفق مراد من باشد چون اسلام گفته زن حق شیر دادن به بچه نداره اگر بدهد شوهرش باید به او حقوق بدهد . اگر زن بخواهد با مرد رابطه داشته باشد باید همسرش بهش حقوق بدهد،اگر زن کار خونه انجام داد باید حقوق دریافت کند اگر نخواست انجام بدهد مرد حق ندارد به او چیزی بگوید ومی تواند مرد ازش تو داد گاه شکایت کند اسلام اینو گفته اونو گفته هر چی تو کتابها ومنبر ها می شنیدم توی ذهنم برا خودم می چیدم اون موقع نمی فهمیدم که اینها باور های محدود کننده از مسائل مذهبی توی ذهن من شکل گرفته حتی صحبت کردن با مردی که می خواد یک عمر زیر یک سقف باهاش زندگی کنی باهاش صحبت کنی گناه کبیره است داشتم اگر بخوام بگم مثنوی هفتاد من می شود چنان بلایی سرم آمد که جهنم به تمام معنا تجربه کردم الان که فایلهای استاد عزیز وبزرگان عباسمنش گوش میدم می فهمم اینها نه تنها اسلام اینجوری نیست ساخته های ذهنم خودم بود که از اطرافیان شنیدم توی ذهنم حک شد که هنوز هم باید روی خودم کار کنم تا بتونم این بتهای مغزیم بشکنم و باور های درست جایگزین کنم حتی فایلهای استاد گوش میدم خیلی از مطالبشون نمی گیرم. وقول استاد اندازه ظرفم کوچیک اندازه ظرفم از صحبتهای استاد الگو می گیرم امیدوارم با گوش دادن به این فایل ارزشمند استاد بتونم حتی کمی از ذهنیت های غلط فکریم کم کنم به قول استاد اندازه ظرفم الان نوشتم
سلاااام بدوستان بزرگوار اهالی سایت زیبامون
ذهنم میگه نمیخواد بنویسی ولی مینویسم
بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
این موردو بیاد نمسارم دقیقا آیا تجربشو داشتم تو کار یا نه ولی تو درس خوندن چرا
دوره دانشگاه وقتی نمره کمی گرفتم ذهنم گفته که دیگه قراره تکرار بشه یا اینکه با این توجیه که درس خوندن مهم نیس نمره خوبی بدست نیاوردم مثل قبل
بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد….
توی کسبوکار وقتی چند وقت پروژه ای نداشتم به ذهنم یاداوری میکردم که اون دفعه شد پس دوباره میشه دنیا پر از ثروت و فراوانیه
درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید
یه محصولی رو طراحی کرده بودم اوایلش نمیتونستم بفروشم ولی با تغییر باورام آروم آروم، تونستم بفروشم
یه سری جاها هم خداوند هدایت کرد یه کاریکه قبلا انجام داده بودم بارها اما نتیجه نگرفته بودمو دوباره آنجام دادم و خواستم و شد و سدهای ناباوریم شکست
با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:
چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.
در جواب این قسپت باید بگم که یادآوری خود قانون باعث میشه من حالمو خوب نگه دارم، چطور؟ با نگرش متفاوت طوریکه نتیجه رو به نفع خودم تصور کنم یعنی اون چیزی از نتیجه که دوست دارم اتفاق بیفته رو تصور کنم در موردش بنویسم با خودم صحبت کنم تا آرام باشم انگیزه داشته باشم و حرکت کنم براش
و دیگه اینکه میتونم موفقیتهای خودمو یاداوری کنم بخودم چه کوچک چه بزرگ بگم ببین اونجا تونستم و شد حالا هم میشه
شاد باشید و پیروز
یاحق
سلام استاد عزیزم
من سال 1400 تا 1401 برای اولین بار مغازه زدم. و بخاطر مسایل اقتصادی جمعش کردم.
از 1402تا امسال 1 وخوردیه ک دنبال کارم. ولی کارهای دولتی همشون حقوقاشون پایینه. و دارم متوجه میشم ک چرا همش تو دلم میگم مغازه داری خوب نیس. چون مغزم یکبار دیده ک شکست خوردم هر دفعه بهم یاداور میشه ک معازه داری خوب نیس.
مرسی ک مثال مغازه رو زدین.
منم دقیقا قانون تکاملمم رو طی نکردم چون اوایل زیاد هزینه کردم قبل از کسب درامد. زیاد خواستم تمام پولامو بریزم توی مغازه اصلا سیو نمیکردم.
من امشب فایل تسلیم بودن در برابر خداوند رو ازتون دیدم و خیلی با حرفاتون گریه کردم و همش گفتم خدایا چرا من مثل استاد صداتو نمیشنوم چرا من مثل استاد هدایتتو نمیفهمم.
بعد از دیدن فایل خیلی ام خسته بودم اما ناخودآگاه این فایلتونو دیدم و دارم میفهمم هدایت خداوند برای من همین بوده ک ذهنمو باورهامو تغییر بدم تا بتونم توی همون شغلم درامد داشته باشم و بتونم دونه ب دونه ی دوره هاتونو با عشق بخرم
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان گل
استاد چقدر خوشحالم و چه حسی دارم که بعد از 46روز دارم صدای زیباتون را دوباره میشنوم و واقعا الان میفهمم که حتی توی سایت شما بودن و صدای شمارا گوش دادن چه نعمت الهی و بزرگیه ولی درسته که 46 روزه صداتون را نشنیدم ولی حرف هاتون در هر لحظه باهام بوده و هست و موقع هائیکه میخواستم برم سر پست نگهبانی ، میومدم از روی سالنامه ای که دورهی 12 قدم را کار میکردم، باورهای مهم و حرف های شمارا توی یک برگه ی کوچک مینوشتم و با خودم میبردم سر پست و کار میکردم روی خودم و واقعا واقعا یه نکته ای که هست اینه که شرایط بیرون خیلی خیلی روی باورپذیری و میزان تاثیر این حرف ها ،تاثیر داره یعنی من موقع هائیکه توی خونه بودم قبلم و زیر کولر این فایل هارا گوش میکردم تاثیرش یک دهم از موقعیت که من توی برجک روی این جملات فکر میکردم و روی خودم کار میکردم و واقعا اصن نمیفهمم کی زمان میگذره و توی زمانیکه همه مینالیدن ار برجک و نگهبانی من فقط منتظر بودم زمان پست من یرسه و برم توی برجک و بتونم روی خودم کار کنم ، اینارا میگم تا به خودم و استادم بگم که من متعهد هستم به این مسیر ،در هر شرایطی حتی اگه دسترسی به اینترنت و گوشی نداشته باشم حتی اگه سربازی باشم حتی اگه گرما به 50 درجه برسه ولی من روی خودم کار میکنم :
در مورد این موضوع بسیار بسیار مهمی که استاد توی این فایل گفتن اینکه اگه چند بار اوضاع خوب پیش رفت و اتفاقات خوب افتاد ولی یکبار اوضاع بد شد مواظب باشید که این نشه ملکه ی ذهنتون ،مواظب باشید که ذهن ،این اتفاق ناجالب را مثل پتک نکوبه توی سرتون و جلوی حرکت کردن جلوی ادامه دادن جلوی تمرین کردن شمارا بگیره ،یه مثال واضحی که الان یادم اومد اینه که قبلا که شاگردی میکردم و اوایل کارم بود وقتی میخواستم یه قطعه ای از ماشین باز کنم مثلا 10 بار درست بازو بست میکردم ولی یکبار به مشکل میخورد یا یه چیزی میشکست ،دیگه ذهنم منا رها نمیکرد و هر دفعه که میخواستم یه قطعه ای باز کنم منا میترساند که تو نمیتونی ،مواظب باش نشکنه و… و طبق قانون من هی به اون اتفاق بد توجه میکردم و هی پشت سرهم اتفاقات بد میفتاد و خرابکاری های من هرروز بیشتر میشد ترس های من هرروز بیشتر میشد کنجکاوی من هرروز کمتر میشد اعتماد بنفس و اشتیاق من هرروز کمتر میشد، تا جاییکه تصمیم گرفتم دیگه به خرابکاری ها و به نکات منفی توجه نکنم و خودم را ببخشم و اتفاقی که افتاد هرروز شروع کردم به بهتر شدن به پیشرفت کردن و قبل سربازی به جایی رسیدم که خیلی خیلی توی کارم حرفه ای بودم حتی از کسانیکه سالهای سال بیشتر از من تجربه داشتن و به مقدار خیلی خیلی زیاد توی شغلم حرفه ای شدم و همه ی کارها را درست انجام میدادم و هیچ ترسی هم از کار و کارهای جدید و چالش ها نداشتم و همش را حل میکردم و حل میکنم.
استاد من واقعا عاشقتم ،عاشق صدات ،عاشق اون چهره ی زیبات عاشق اون کلامتم و هرگز رهات نمیکنم.
به امید دیدار
سلام خدمت همه عزیزان
خداروشاکرم که این فایل بمن الهام شد چون دقیقا به این فایل احتیاج داشتم
ما شرکتی هستیم ک از مشتریان چک می گیریم و این این چک ها رو می فروشیم به همکاران تجاریمون. خداروشکر تو این چند سال مشکل خاصی هم برخورد نکرده بودیم. یک هفته پیش یکی از چک ها موردی براش پیش اومد ک واقعا نادر بود و پاس نشد. ولی از آنجا ک به قول استاد ذهن می خواد بگه همیشه اینجور هست تصمیم گرفته بودم که از این ب بعد روال چک ها رو عوض کنم.
ولی با شنیدم این فایل نظرم عوض شد. این اتفاق یک در صد ممکنه بیوفته و ذهن ما این همه چک ک بموقع هم پاس می شدن را ندیده گرفته و چسبیده ب همین چک آخری.
استاد انشالله سالم و تندرست باشید و ممنونم بابت این مطالب
به نام خداوند بخشنده مهربان
به نام خداوند هدایتگر و روزی دهنده
سلام استاد امیدوارم ک مثل همیشه حال دلتون عالی باشه و یک سلام پر از انرژی و حال خوب به دوستان عزیزم.
چقدر مهم هست ک بحث تکامل رو در بتونیم در تمامی ابعاد زندگی در نظر بگیریم..
و همینطور بعد از طی کردن تکامل ها با ساختن باور های خوب و درست و ورودی های مناسب خواسته هامون رو خلق بکنیم.
چقدر مهمه ک بعد از اینکه نتونستیم یک کاری رو با موفقیت انجام بدیم نا امید نشیم.
ایمان خودمون رو حفظ کنیم و مجدد با گامی محکم تر حرکت کنیم
زمانی ک فردی در از ازدواج اولیه خود به هر دلیلی موفق نبوده اما برای بار دوم حاضر نمیشه ازدواج کنه در حقیقت یکی از بزرگترین نعمت هارو از خودش سلب کرده..
یا فردی ک برای گرفتن مدرکی ازمونی رو شرکت میکنه اما به هر دلیل نمره قبولی کسب نمیکنه کاملا اون کار رو کنار میذاره.
درواقع حفظ انگیزه و ایمان و ساختن باور های مناسب در ذهن ممکن در اوایل راه کار اسانی نباشه
اما بعد از کمی تمرین و تکرار شدنی ست.
ممنونم از خداوند مهربونم ک هر لحظه هدایتگر من است و ممنونم از شما استاد عباس منش مهربان و عزیز ک این اگاهی های ناب رو با زبانی ساده و مفهوم در اختیار ما میذارید.
صدها انرژی مثبت سهم دلای پاکتون
یا حق…