نحوه به حقیقت رساندنِ خواسته‌ها | قسمت 2

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

اولین باری که خواسته ی “داشتن خودرویی با امکانات عالی” در من شکل گرفت، زمانی بود که در جاده شمال، دوستم از من خواست تا به جای او رانندگی کنم. ترافیک سنگین جاده، موهبت امکانات عالی خودرو، از قبیل دنده اتوماتیک و … را در ذهن من آنقدر پررنگ کرد که هر محدودیت دیگری را مغلوب کرد و موجب شد تا من هم بخواهم چنین خودرویی داشته باشم.

من بارها خودروهایی با امکانات عالی دیده بودم و قطعاً دلم می خواست چنین خودروهایی داشته باشم. اما مشخصاً زمانی عزم من برای داشتن این خودرو جزم شد و انگیزه داشتنش در وجودم شکل گرفت که توانستم داشتنش را امتحان کنم. یعنی پی ببرم اصولاً داشتن این ماشین چیزی عجیب و غریب، بزرگ و دور از ذهن نیست. (نکته: در تمام آموزه هایم، منظور من از خواستن، چنین شکلی از خواستن  است و نه آرزویی دور و مهال)

به همین دلیل است که در تمرینات دوره روانشناسی ثروت1، از شما خواسته ام که حتماً به نمایشگاه ماشین بروید و درخواست امتحان رانندگی با ماشین مورد علاقه تان را بدهید. زیرا این شیوه، یکی از شگفت انگیز ترین راهها، برای متقاعد کردن ذهن برای امکان پذیر بودن داشتنِ آن خواسته است.

قانون این است که، دیدن زیبایی ها و امکانات جهان، بذر خواسته ها و آرزوها را در وجودت می کارد. سپس آن بذر به وسیله باورهایت تغذیه می شود. اگر آن باورها به اندازه کافی درباره ی آن خواسته خالص (هماهنگ) باشند، آن خواسته جزئی از تجربه زندگی شما می شود.

این صحیح است که بگویم، همه ما با برخورد با زیبایی ها، آنها را می خواهیم. پس وقتی ندانیم چه نعمت هایی در جهان هست، اصولاً چیزی نمی خواهیم. در نتیجه انگیزه و اشتیاقِ خواستن، برای مان معنا ندارد.

تا زمانیکه ایده ای درباره امکان پذیر بودن زندگی در یک کشور بهتر، داشتن یک خانه ی زیباتر، راندن یک اتومبیل پیشرفته تر، تجربه رابطه ای عاشقانه تر، تجربه آزادی مالی بیشتر و …  نداشته باشی، اصولاً انگیزه ای در تو برای داشتن آن خواسته شکل نمی گیرد.

اما زمانیکه خود را در مواجهه با زیبایی های جهان قرار می دهی و با داشته ها و شناخته های خودت محدود نمی شوی، صرفاً همین دانستن -که آدمهای زیادی همین حالا در حال تجربه ی آرزوهای من هستند- ناخودآگاه، بذر امکان پذیریِ آن آرزو را در ذهنت می کارد و روندی نامرئی در ذهنت شروع به رشد می کند تا ذهنت را برای داشتنش متقاعد سازد.

حال اگر آگاهانه به این روند ناخودآگاه قدرت دهی- یعنی هرچه بتوانی ذهن خود را با ورودی های هماهنگ با آن خواسته و شواهد و مدارک امکان پذیربودنِ “داشتن آن خواسته” احاطه کنی -مثلاً آدمهایی را ببینی که همین حالا در حال تجربه آرزوهای شما هستند و…،- آن روند نامرئی که در وجودت برای خلق آن خواسته شکل گرفته، تغذیه می شود و به درجه خلوص فرکانسیِ بیشتری درباره آن خواسته می رسی و طبق قانون خداوند، به سمت ایده ها و راهکارهایی هدایت می شوی که شما را به آن خواسته می رساند.

در دوره 12 قدم این دو کار توأماً با هم انجام می شود: 1. شکل گرفتن خواسته  2. ورود به مدار خواسته و هم مدار شدن با آن.

یعنی همزمان که با زیبایی ها، نعمت ها و امکانات جهان مواجه می شوی و آدمهای زیادی را می بینی که همین حالا در حال استفاده از آن امکانات هستند، ذهنت متمایل به این سمت می شود که شما هم می توانی آن خواسته را داشته باشی. سپس هم مدار شدن با آن خواسته را می آموزی و فرکانس های نوپایی که به تازگی درباره آن خواسته شکل گرفته را:

  • به کمک تبدیل فرکانس حسرت به فرکانس تحسین
  • و تبدیل فرکانس نیازمندی به فرکانس سپاس گزاری و… و
  • در یک کلام تبدیل ترمز به گاز، تغذیه و خالص می کنی.

آن وقت است که جهان راهی ندارد جز آنکه به وسیله بازتاب آن فرکانس خالص، آن خواسته را وارد زندگی ات کند. یادت باشد قرار گرفتن در مدار خواسته، تکامل می خواهد اما مسیر این تکامل، قطعاً لذت بخش است.

نحوه واقعیت دادن به خواسته‌ها | قسمت 1

نحوه واقعیت دادن به خواسته‌ها | قسمت 3

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

760 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «عاطفه» در این صفحه: 3
  1. -
    عاطفه گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    سلام استاد عزیزم، مریم مهربونم و هم فرکانسی های گلم

    روزشمار تحول زندگی ام برگ شصت و سوم

    استاد جانم در رابطه با اینکه گفتین خواسته رو باید اول ببینی اش، تا در وجودت شکل بگیره، بشدت باهاتون موافقم.

    قصد دارم تجربه خودمو بازگو کنم.

    چندین سال قبل من به یک تضاد برخورد کردم که نمیدونستم راه حل داره. اون زمان با قانون آشنا نبودم.

    و بابت این تضاد ام خیلی غصه میخوردم.

    چند سال بعدش خواهرم با همون تضاد شبیه من، برخورد کرد و راه حلش رو پیدا کرد.

    من وقتی متوجه شدم که خواهرم تونسته اون تضاد رو حل کنه و خواسته اش برآورده شده، بشددددت هیجان زده شدم.

    یادمه رفتم خونشون و از نزدیک همه چیز بررسی کردم.

    با چشم خودم دیدم که مساله اش حل شده بود و ایشون بشدت خوشحال بود.

    وقتی خواسته اش حل شد، باور کردم که منم میتونم

    فقط هزینه اش رو اون زمان نداشتم.

    فکر کنم دانشجو بودم اون زمان.

    وقتی فارغ التحصیل شدم و رفتم سرکار و دیگه درآمدی داشتم برای خودم، ذوق و شوق ام برای بدست آوردن اون خواسته، دوباره زنده شد.

    چون دیگه میتونستم پول هام جمع کنم و اون چیزی که میخوام رو بدست بیارم.

    باورتون میشه استاد با حقوق اون زمان ام، باید 1 سال پول هام جمع میکردم تا بتونم خواسته ام رو محقق کنم.

    من با قانون آشنایی نداشتم.

    اما بشدت برای خواسته ام ذوق و شوق داشتم.

    هر حقوقی که میگرفتم، پس انداز میکردم.

    یادمه یه قرونی هم خرج نمیکردم، انقدر که ذوق داشتم سریع پول هام جمع بشه.

    سر شش ماه که شد، با خودم گفتم ای بابا بزار یه وام بگیرم. با خواهرم مشورت کردیم قرار شد با هم وام بگیریم.

    من تا اون موقع نصف هزینه ام جمع کرده بودم. یادمه هر حقوقی که میگرفتم، با ذوق میرفتم سراغ ماشین حساب و با خودم میگفتم n تومن دیگه جمع کنم حله.

    خلاصه آخر هفته روز 5 شنبه بود گمونم، با خواهرم قرار وام رو برای روز شنبه یعنی دو روز بعدش گذاشتم.

    همون روز وقتی تعطیل شدم، صاحبکارم اومد بهم گفت که شما از شنبه دیگه نیا.

    من نیرو فعلا لازم ندارم و همون یک نفر کافیه.

    و منی که با قانون آشنا نبودم، بهش اصرار کردم اما ایشون قبول نکرد.

    من با چشم گریان به خواهرم تماس گرفتم و گفتم که چون فعلا کار ندارم، از پسِ قسط های وام بر نمیام.

    و ایشون مجبور شد تنهایی وام بگیره.

    من نگران شغل ام نبودم ، نگران اون همه ذوق و شوقی که برای خواسته ام داشتم، بودم.

    و این منو بشدت رنجور میکرد.

    با خودم گفتم نگاه کن عاطفه، حالا که وام میخواستی بگیری که خواسته ات بجای 1 سال تو 6 ماه اوکی بشه، اینطوری شد.

    اما غافل از اینکه، جهان نقشه بهتری برای من داشت.

    جهان اون همه شور و اشتیاق و تلاش من رو دیده بود.

    اون همه ذوق و تصویر سازی هام رو دریافت کرده بود

    و دلش نمیخواست من درگیر وام و قرض و بدهی بشم.

    جهان راه بهتری برام سراغ داشت.

    منو از اون شغل سخت که روز و شبم بهم دوخته بود، بیرون آورد. شغلی که بابتش بشدت خسته میشدم.

    وقتی مادرم، ماجرای منو فهمید

    ایشون بعنوان هدیه، بقیه پول منو پرداخت کرد، حتی بیشتر بهم داد

    و بهم گفت این هدیه ست و نمیخوام هرگز بهم برگردونی.

    و همون روزی که پول بهم داد رفتم و خواسته ام رو که مدتها منتظرش بودم رو اجابت کردم.

    البته من که نه، اون نیرو این کار برام انجام داد.

    این داستان چند تا نکته داشت :

    1. این خواسته بار اول تو دست خواهرم دیدم و خواسته در من شکل گرفت

    2. وقتی خواسته رو تو دست آبجی دیدم، حسرت نداشتم، گفتم منم میخوام و میتونم

    3. ذوق و شوقی که برای خواسته ام داشتم و باعث شد زمان تکامل ام کوتاه تر بشه و مقاومت هامو بشکنه

    4. نگرفتن وام و ننداختن خودت تو بدهی (چون وام، خلاف قوانین کیهانی هست) هر خواسته ای باید با امکانات کنونی ات محقق بشه

    5. اعتماد به نیرویی که چیزی ازت میگیره و چیزی بهتر برات در نظر داره . اگر ناراحتی ام بعد جواب کردن صاحبکارم ادامه پیدا میکرد، جهان خواسته ام اجابت نمیکرد

    6. بعلت ناآشنا بودنم با قوانین، تلاش هام فیزیکی بودند، اگر ذهنی می بود، یعنی علاوه بر ذوق و شوق، باورهای درستی داشتم حتی از شش ماه هم تکامل کمتری رو زمان می برد.

    اینم بگم اگر با قانون آشنا بودم، علاوه بر باورسازی، هرگز به وام فکر نمیکردم و وقتی صاحبکارم بهم میگفت دیگه نیا، ناراحت نمیشدم.

    بعلاوه نیاز نبود که هیییچ پولی خرج نکنم. اگر انسان باورهای درستی داشته باشه، میتونه هم خرج کنه و هم پس انداز کنه

    خدایا شکرت. اصلا ایده ای برای نوشتن این داستان نداشتم، وسط فایل یادش افتادم و چشمام پر اشک شدند.

    گفتم نگاه کن عاطفه، تو این خواسته اول تو دست آبجی دیدی، بعد اش در تو هم شکل گرفت. و انقدر ذوق و شوق براش داشتی که مقاومت هاتو جهان شکست و هر طور شده اونو بهت داد.

    اگر ذوق و شوق و انگیزه نبود، ذهن من خلق نمیکرد.

    اگر ذوق و شوق نبود، با جواب کردن صاحبکارم، انگیزه ام از دست میرفت و جهان مادرم رو سر راهم قرار نمیداد.

    ذوق و شوق یک خواسته ، بشدت مهم و حیاتی هست. ذوق و شوق ما هرگز نباید از بین بره.

    اگر برای خواسته هامون ذوق نداریم، یعنی ذهن مون پر از محدودیت هست.

    یادآوری این داستان، برای خودمم درس داشت، که اجابت یک خواسته، به ذوق شوق هست. ذوق و شوق هست که تجسم رو میسازه، ذوق و شوق هست که بر انگیخته ات میکنه برای باورسازی.

    من فکرم نمیکردم مادرم این پول بمن هدیه بده.

    تا جایی که یادمه از این پول ها بمن نداده بود.

    غیر از اینه که این نقشه جهان برای من بود ؟

    استاد شما گفتین اون بنده خدا، باورهای درستی نداشت ولی ذوق و شوق امریکا داشت، با هر سختی که بود : از مرز عبور کرد و بدستش آورد. همین دوست مون اگر با قانون آشنا بود، باورسازی های هیولایی انجام میداد و راحت کسب اش میکرد. اما با تلاش فیزیکی تونست چون ذوق و شوق اش سر جاش بود.

    حالا که خدا بهمون لطف کرده و دفترچه راهنما داریم و اهمیت باورسازی فهمیدیم ، ذوق و شوق مون رو زنده کنیم و بچسبیم به باور سازی که مسیر تکامل رو لذت بخش تر میکنه.

    استاد جانم، در رابطه با اینکه گفتین : باید اول ببینید که این خواسته هست و سپس در شما شکل میگیره، قصد دارم ماجرای امروز صبح هم تعریف کنم

    قبلش اینو بگم ، حدود 1 سال و نیم قبل، من دندان های عقب فک پایین ام سمت راست رو عصب کشی کردم و بشدت برام دردناک بود.

    فردای اون روز به دکتر گفتم : چرا دیروز که عصب کشی فک بالا انجام دادین ، درد نداشتم ولی امروز بشدت دردناک هست

    ایشون گفتند : چون دیروز دندان های فک بالا ات رو کار کردم. امروز فک پایین. فک بالا راحت بی حس میشه، اما فک پایین، سخت بی حس میشه.

    خلاصه ایشون گفت تقریبا 2 سال دیگه، دندان های فک پایین ات سمت چپ هم باید عصب کشی کنی، چون در شرف پوسیدگی اند.

    همون موقع تو دلم گفتم ای داد بیداد یعنی یک همچین دردی رو باید یکبار دیگه برای طرف چپ فک ام متحمل بشم.

    و هر وقت طی این دو سال یادم میفتاد ، میرفتم تو فکر ، که : فک پایین درست بی حس نمیشه و حالا چکار کنم.

    خلاصه هفته قبل نوبت گرفتم و امروز صبح داشتم آماده میشدم که برم دندان پزشکی.

    همونطور که داشتم آماده میشدم، ستاره قطبی رو هم همزمان انجام میدادم.

    معبود جونم :

    _ بهم بگو امروز حتی چه لباسی تنم کنم

    _ تو رانندگی کمربندی مراقبم باش

    _ جای پارک خوب بهم بده، چون امروز دیرتر راه میفتم، خیابانِ دندان پزشکی ممکنه شلوغ تر باشه

    _ راحت نوبتم بشه

    _ حتی بهم بگو کی راه بیفتم

    و…

    بعد یه لحظه اومدم با خودم بگم، درد هم نداشته باشم در عصب کشی ام

    بعد ذهنم گفت : اینو دیگه بیخیال شو . درد رو که صد در صد داری اش.

    گفتم نه، اتفاقا اینو نه تنها لفظی درخواست میکنم ، بلکه مینویسم اش هم.

    جمله ای که تو دفترم نوشتم از این قرار بود :

    رفتم دفترم آوردم که جمله ها رو دقیق براتون بنویسم که چی نوشتم :

    ” معبود جونم میخوام امروز به خیر و خوشی دندان 6،7 ام رو عصب کشی کنم و درد نداشته باشم. ( اینجا گفتم نه بزار جمله رو بصورت مثبت بنویسم، به جای درد، کلمه راحتی بنویسم )

    ادامه جمله ام :

    در کمال آسایش و راحتی و احساس خوب دندان 6،7 ام عصب کشی بشه.

    میخواهم همه چیز را امروز عالی رقم بزنی

    به تو توکل میکنم

    جای پارک عالی هم بهم بده ”

    وقتی به خیابان اصلی رسیدم، دوباره ذهنم گفت :

    ولی درد ات میگیره.

    انقدر هم این درد بعدش ادامه پیدا میکنه که، توان کامنت گذاشتن تو سایت هم نداری و از شدت درد یک کامنت بی کیفیت رو سایت میزاری

    گفتم مهم نیست که این باور محدود : ‘ فک پایین درد داره ‘چند وقت همراه من بوده

    الان میخوام عصب کشی ام رو بدون درد تصور کنم. و همین کار کردم.

    دوباره ذهنم گفت : ولی تو خواسته ای رو میخوای که وجود ندارد

    گفتم : نههههه، من میتونم بدون درد تصورش کنم. بعد تجسم کردم، دکتر بی حسی زده و داره کار میکنه و من هیچی نمیفهمم.

    بعدش به سلول های لثه ام به دندان ام، شروع کردم بلند بلند حرف زدن :

    من مطمعنم که شماها همکاری میکنید و درد مون نمیگیره.

    سپس وارد دندان پزشکی شدم، و هر آنچه درخواست کردم اجابت شد !!!!

    هررر چی نوشته بودم.

    جلوی تصادفم گرفته شد

    بهترین جای پارک روبروی ساختمان گیرم اومد

    سریع نوبتم شد

    ذره ای درد نداشتم

    حتی صبح کارت بانکی ام داشت یادم میرفت، جهان هدایتم کرد به همون کیفی که کارت ام داخلش بود، اصلااا خبر نداشتم بدون کارت داشتم میرفتم مطب

    و….

    خب اینهایی که نوشتم، اگر معجزه نیست پس چی هستند.

    در حین برگشت توی راه حین رانندگی به معجزات ام فکر میکردم و صورتم پر از اشک شده بود.

    اشک شوق از اینکه :

    چطور همه چیز انقدر عالی انجام شدش.

    حتی نوافن که برام نوشته بود هم نیاز نشد بخورم.

    حتی بعدش راحت غذامو خوردم.

    این معجزه قانون هست.

    معجزه همراه شدن با رب هست.

    اصلا کارت بانکی ام براتون بگم چیشد که یادم اومد.

    مادرم صبح گفت، عاطفه کارت بانکی ام رو ندیدی ؟

    اینو گفت من یادم به کارت افتاد.

    اگر نمیگفت یادم نمیومد که کارت نبردم.

    مسافت مطب هم دور بود و نمیشد بعدا برگردم خانه. و نوبت ها هم رو حساب و کتابه.

    دقیقا روزهایی که همگام با قانون جلو میرم همه جا جفت شش میاد.

    الله اکبر از این قوانین.

    نکته زیبای داستان دندان پزشکی این بود که :

    1. ورودی قبلی رو نپذیرفتم اینکه : ” فک پایین سخت بی حس میشه و یا اصلا بی حس نمیشه ”

    2. وقتی تونستم بدون درد بودنش رو تصور کنم، ذهنم بالاخره تسلیم شد که بله میشود

    وقتی باورپذیر بشه برای ذهن، ذهن چاره ای جز ارسال فرکانس خواسته ندارد

    3. هر چی از الله میخوایم ، با قدرت ازش بخوایم و باور کنیم که جواب میدهد

    4. در مسیر همسویی با جهان، حتی درخواست هایی هم که به زبان نیاوردی، اجابت میشود.

    ( ماجرای کارت بانکی ام )

    یک جمله زیبایی هم در کپشن درج کردین که توجه ام به خودش جلب کرد، بطور خلاصه مینویسم اش :

    موهبت خواسته انقدر در ذهنت پررنگ باشد که هر محدودیتی را مغلوب میکند.

    یعنی انقدر ذوق و شوق خواسته ات داشته باش، انقدر اهرم لذت اش در ذهنت غالب باشه که به محدودیت هات فکر هم نکنی.

    و در پایان این عبارت زیبای کپشن :

    فرکانس حسرت را به فرکانس تحسین تبدیل کنیم

    فرکانس نیازمندی را به فرکانس سپاسگزاری تبدیل کنیم

    در یک کلام :

    ترمز را به گاز تبدیل کنیم.

    استاد عزیزم ، مریم مهربونم ، بابت تهیه ، تدوین و کپشن این فایل توحیدی ازتون سپاسگزارم

    از خداوند مهربونم هم سپاسگزارم که از زبان شما با من صحبت کرد و بر من جاری شدش تا این کامنت زیبا نوشته بشه.

    ایمان دارم که خود اون نیرو این کامنت هام رو مینویسه. من هرگز ایده ای نداشتم که این داستان ها قراره نوشته بشه.

    از عزیزانی هم که کامنت بنده مطالعه کردند، کمال تشکر را دارم.

    آگاهانه و عاشقانه دوستتون دارم.

    همگی در پناه الله یکتا باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    عاطفه گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    سلام حمیده جانم، امیدوارم که عااالی باشین.

    ازتون سپاسگزارم که کامنت بنده رو مطالعه کردین.

    باعث افتخاره که قلمم رو دوست داشتین، البته که اعتبارش کاملا به خداوند میرسه و ایشون میگه و من فقط یادداشت میکنم.

    بریم سراغ سوالات تون.

    پرسیدین چطور خواسته ام رو بنویسم و باور کنم که خلق میشه.

    خیلی مهمه که اول این باور در وجود ما ایجاد بشه که :

    نیرویی هست که به درخواست های ما پاسخ میده.

    یعنی باید باور کنیم که اون نیرو دستِ دهنده داره و با جون و دل میخواد ما رو اجابت کنه.

    خب حالا این باور چطور باید ایجاد کنیم.

    باور سازی درباره هر موضوعی نیاز به تکامل داره.

    مثل دانه ای که برای تبدیل شدن به یک درخت نیاز به تکامل داره

    اینکه منِ عاطفه باور کنم که نیرویی هست که منو اجابت میکنه، نیاز به تکامل داره.

    ذهن یهو نمیپذیره باید آروم آروم براش باور پذیر کنیم.

    چطوری اینکار باید انجام بشه.

    با خواسته های خیلی کوچک باید شروع کنیم.

    صبح که بیدار شدین یه دفتر بردارین

    ( اصلا رو نوع دفتر حساس نشید، میخواد دفتر سپاسگزاری باشه یا هر چیزی، ما به یک صفحه سفید فقط نیاز داریم)

    بالای صفحه بنویس :

    دوست دارم امروز چه اتفاقاتی برام بیفته ؟

    تقریبا 5، 6 مورد برای شروع بنویسی خوبه،

    خواسته هایی که مینویسید باید برای ذهن تون منطقی باشند.

    مثلا نباید بنویسی n تومن بیاد تو حسابم و ذهنت بگه : ای بابا این چیه میگی معلومه که نمیشه و از کجا میخواد بیاد.

    چیزی بنویس که برات قابل باور باشه.

    مثلا :

    1. معبود دوست دارم امروز فلان اداره خیلی راحت نوبتم بشه

    2. معبود جونم امروز میخوام برم پیاده روی و دوست دارم هوا عااالی باشه و از پیاده روی ام لذت ببرم.

    3. معبود جونم امروز کارهای زیادتری برای انجام دادن دارم، دوست دارم انرژی ام رو بیشتر کنی

    4. معبود بنظرت فلان کار رو امروز انجام بدم یا بزارمش برای فردا ؟ دوست دارم تو به جای من تصمیم بگیری.

    ( برات نشانه میفرسته و مطمعن ات میکنه )

    5. معبود دوست دارم فلانی که انقدر رفتارش با من داغونه، یکمی امروز قلبش با من نرم تر بشه

    6. معبود امروز فلان مصاحبه رو دارم دوست دارم هر آنچه به صلاحم میدونی رقم بخوره.

    اصلا تو به جای من صحبت کن.

    اگر این کار صلاحم نیست انجام نشه، اگر صلاحمه بشود.

    حمیده جان، خواسته هایی که مینویسی مثل مثال هایی که زدم ساده باشند و دست یافتنی.

    اینکه در موضوعی سر دوراهی باشی و اجازه بدی اون نیرو به جای تو تصمیم بگیره، بعدا که کارت رو عالی جلو میبره کلی ایمان و باورت رو در موردش قوی میکنه.

    اگر برای مثال رفتی پیاده روی و اتفاقا برات لذت بخش هم بود جلوی اون خواسته تیک بزن.

    آخر شب لیست ات بررسی کن. و بابت اجابت شون شکرگزاری کن.

    این کار رو هروز انجام بده و بعد مدتی انقدر ایمانت به اون نیرو رو به صورت تکاملی زیاد میکنه که زبانم از توضیحش قاصره.

    این نوع روند خواسته باعث میشه تسلیم تر بشی، فروتن تر بشی.

    مثلا همین امروز من یه کار دندان پزشکی داشتم گفتم معبود من تسلیم ام.

    اگر تو ترمیم دندانم صلاح میدونی انجام بشه، اگر صلاح نمیدونی کارم نشه، نشونه بفرست.

    اتفاقی که افتاد، رفتم و آقای دکتر نیومده بود.

    و همین برای من نشانه بود که الان زمانش نیست و درمان ارتودنسی ام فعلا ادامه بدم

    وقتی اون آقا بهم گفت دکتر امروز نیستش، انقدر رها و شاد بودم. در صورتی که وقتی با قانون آشنا نبودم اینجور مواقع، سر و صدا میکردم و غرلنده میدادم.

    سپردن کارها به دست اون نیرو، بار سنگین رو از دوش انسان برمیداره.

    تو ساده ترین کارهای روزمرگی ات هم صداش بزن.

    اون نیرو استقبال میکنه که کمکت کنه. هر لحظه هم داره این کار میکنه.

    اصلا خودش الان داره برات مینویسه.

    دوست داره بهش اعتماد کنی.

    اگر هوا برای پیاده روی ات عاالی بود، نگو این که ساده بود بابا.

    بابتش ذوووق کن. که چیزی رو نوشتم که اجابت شد !!!

    خیلی به باورسازی ات درباره اجابت کمک میکنه.

    اتفاقا ساده نیست، ممکن بود هر اتفاقی بیفته و پیاده روی ات بهت نچسبه !!!

    اون نیرو هررر لحظه در حال کمک به بنده هاش هست منتها انقدر این روند طبیعی داره اتفاق میفته که گاها ازش غافل میشیم و فکر میکنیم خودمون داریم کارها رو انجام میدیم و یا اینکه طبیعیه که هوا تو این فصل اوکی باشه و…

    در صورتی که این روند کار خداوند بزرگ هست.

    زمانی که حضرت محمد در جنگ پیروز شد، خداوند بهش گفت که : مغرور نشو.

    ما رمیت اذ رمیت لکن الله رما

    تو نبودی که تیر مینداختی، ما بودیم که به جای تو تیر میزدیم.

    میخوام بگم اون نیرو در بند بند وجودت هست. کار خاصی نمیخواد بکنی، کافیه احساس اش کنی، اعتماد کنی و بزاری به جای تو تصمیم بگیره.

    فقط اینو بگم که وقتی خواسته هات رو مینویسی، با احساس خوب بنویس.

    با حس سپاسگزاری، با فرکانس بالا.

    برای تجسم هم 2 دقیقه کافیه. اصلا سختش نکن برای خودت.

    بعد مدتی که این تمرین انجام دادی، شگفت زده میشی، از اتفاقات خوبی که حتی درخواست نکرده بودی ولی رخ دادند.

    پس با درخواست های ساده شروع کن، که برای ذهنت، قدرت خداوند باور پذیر بشه.

    سپس آرام آرام خواسته هات رو بزرگتر بنویس.

    کل روزت رو با هدایت ببر جلو.

    ما قبل از آمدن مون به این دنیای مادی با اون نیرو قول و قرار بستیم که روی کمک اش حساب میکنیم.

    اون به قولش وفا کرده ما هم باید روش حساب کنیم چون تنها راه سعادت و خوشبختی مون تکیه به اون نیرو هست.

    اینم اضافه کنم که برای خواسته های بزرگ تر باید در مورد اون خواسته هم باورهای مناسبی رو داشته باشید.

    این روند که توضیح دادم، برای خواسته های کوچک، یک مدت انجام بدید.

    وقتی ایمان تون بقدر کافی جون گرفت، باورسازی برای خواسته های بزرگتر رو آغاز کنید.

    حمیده جان بابت دیدگاهت ممنونم باعث شدی قوانین برای خودم هم یادآوری بشه.

    از خداوند مهربونم سپاسگزارم که بر من جاری شدش تا این کامنت زیبا نوشته بشه.

    آگاهانه و عاشقانه دوستتون دارم

    همگی در پناه الله یکتا باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    عاطفه گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    سلام عزیز دلم.

    شک نکن تمرین ات با موفقیت انجام میشه.

    بقول استاد عباسمنش عزیز : چون این یک قانون است، نقطه سر خط.

    حمیده جان تو با بزرگترین و عظیم ترین قانون جهان میخوای تمرین ات رو شروع کنی.

    محال هست موفق نشی.

    اون نیرو خودش سوال رو به قلب ات انداخته و خودشم جوابت رو داده.

    اگر بنا بود نتیجه نگیری، هرگز تو این مسیر قرار ات نمیداد.

    وقتی نجواها اومدند با خودت یادآوری کن :

    خدایی که تمام این کیهان رو اداره میکنه، خدایی که به تمام سلول های بدنم هر لحظه اطلاعات حیات رو منتقل میکنه، خدایی که تمام سیارات و جنبنده ها رو میگردونه و بی اذن اش برگی از درخت نمیفته، بلده چطور منو هم هدایت کنه.

    خیلی خوب بلده منو به سر منزل مقصود برسونه.

    به همون فرمولی که تا اینجای کار منو آورده، ممبعد اش هم میبره.

    نتایج کوچک ات بیاد بیار و ایمان ات رو جون دار کن عزیزم.

    ان علینا للهدی :

    ما هدایت شما رو بر خود واجب کردیم.

    اجیب الدعوه اذا دعان :

    درخواست اجابت کننده رو اجابت میکنم بشرطی که اجابتم کنه.

    حمیده جون سمتِ خودت رو انجام بده، اون نیرو سمت خودش رو اتومات انجام میده.

    دوستت دارم.

    خدارو صدهزار مرتبه شکر.

    سپاسگزارم از خدای مهربونم. باعث افتخاره که دستی از دستان خداوند شدم.

    از شما هم ممنونم حمیده جان بابت بیان زیبای عواطف ات.

    همگی در پناه الله یکتا باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: