نحوه به حقیقت رساندنِ خواسته‌ها | قسمت 3 - صفحه 63

858 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1842 روز

    به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به سمت این آگاهی های توحیدی

    سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین

    استاد دقیقا بعد از فایل های زندگی در بهشت،سفر به دور آمریکا و توجه به نکات مثبت بود که خواسته هایی با استاندارد بالا در من شکل گرفت

    و من به اندازه ای که ، از طریق آگاهی های سایت شما ،باورهای مناسب ساختم ، به همون اندازه هم اون خواسته هارو تجربه کردم و با تمرین و تکرار این آگاهی ها درحال ساخت نسخه باشکوه تر از خودم هستم و جهان در مقابل این جهاد اکبرم چاره ای جز کرنش کردن و بهترین هارو تقدیمم کردن نداره

    من یادگرفتم که کانون توجهم رو روی زیبایی ها بذارم و به اندازه ای که اینکارو درست انجام میدم ، به تجربه ی زیبایی ها دعوت میشم .

    استاد من ارتباط زیبا رو با شما و مریم جون فهمیدم و انقدر رو خودم کار میکنم تا انسان آگاه ومستقل و قویی باشم که توحیدی عمل می‌کنه و اونوقت انسان مستقل و آگاه و توحیدی دیگری که دراین مسیر هست رو ،خود جهان خود به خود وارد زندگیم میکنه

    عجله ای برای ورودش ندارم چون سرم به شدت گرم کار کردن رو خودمه ، اول باید من تبدیل به کسی که بشم که می‌خوام ،اونوقت خود اون شخص که از همون اول درست هست و نیازی نیست من درستش کنم ، خودش وارد زندگیم میشه

    استاد خیلیییییییی تحسینتون میکنم،هم خودتونو هم سبک زندگیتونو، روابطتونو، قدرتتونو همه ی تجربیاتی که با هماهنگی ،خواسته و باور ، تو زندگیتون ایجاد کردید رو

    همه چیز رو تحسین میکنم و از خدا می‌خوام که دراین مسیر بهم انرژی و شهامت ادامه دادن بده تا از این فرصت کوتاه زیستن نهایت بهره رو ببرم و خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زیستن باشه.

    دوستتون دارم و عشق برای خانواده بزرگم در سرزمین توحیدی عباس منش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    زهـره گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    بِه نامِ خُداوَندِ بی نَهایَتُ لامَکانُ لازَمان

    بهِ نامِ خُداوَندی کِه هَمه چیز می شَود هَمه کَس را…

    سلام و درود خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز

    برگ شصت و چهارم از سفرنامه من

    چهارشنبه 1403/5/3

    ساعت 19:03

    استاد در مورد تجسم گفتید در این فایل

    من از سن خیلی کم تصویر سازی را انجام میدادم

    کلا شخصیتم اینه

    خیلی تصویرسازی میکنم خیلی خیلی راحت

    بدون اینکه هیچگونه اطلاعاتی راجع بهش داشته باشم

    من تو کامنتای قبل هم گفتم ک از دوران راهنمایی یه زیلو برمیداشتم میرفتم باغ شروع میکردم ب تصویرسازی

    در مورد زندگی مشترک

    و دقیقا همون روابط عاطفی و با کمی تفاوت ک اثرش از همون تجسم های من بود

    برای من شکل گرفت

    اینارو ک میگم من اصلا تا یسال قبل نمیدونستم

    الان متوجه شدم ک من تونستم خلق کنم

    و خب ب دلیل اینکه من هیچ اطلاعاتی در این زمینه نداشتم

    تا میتونستم منفی ها را هم تجسم میکردم .

    و لذت میبردم ک بعنوان یک شخص مظلوم و قربانی بودم در تصویرسازی های خودم

    همیشه همیشه هر روز هر روز

    من با تجسم میگذشت

    چ منفی چ مثبت چ اتفاقات تلخ و ناگوار

    و اصلا ب این فکر نمیکردم ک ممکنه اتفاق بیفته یا نیفته

    و خداروشکر از اتفاقات تلخ ناشی از تجسم های من شکل نگرفت

    و شاید ب شکل های دیگه در زندگیم خودشو نشون داده باشه

    مثلا من تجسم میکردم تصادف کردم بیمارستانم

    یا مثلا تو خیابون گرفتار چند تا آدم نادرست شدم‌

    و اون آدمی ک مثلا دوسم داره میاد نجاتم میده

    با هزار جور زخم و زیلی ک‌شدم

    و شاید بخاطر همونه ک‌من دچار بیماری مزمن هستم

    من چرا لذت میبردم آخه نمیدونم واقعا از این مزخرفات

    واقعا الان چقدر مسخره و خنده دار و ناپسند بنظر میاد

    و این تصویرسازی من تا دوسال قبل شاید یسال پیش هم ادامه داشت

    میگم هم خوبش هم منفی

    مثبت مثلا اونقدر ب رفاه و ثروت در زندگی تجسم میکنم

    و یک روابط عاطفی عاشقانه

    ک وقتی تموم میشد

    بشدت حالم بد میشد

    ک چرا من با این فکرها دل خودمو خوش میکنم

    آخه چیه اونهمه ذوق و شوق بیفایده

    ک چی بشه

    و تصمیم گرفتم بیخیال بشم و بعد اون تصویرسازی نکردم

    و امروز ب این نتیجه رسیدم

    ک چون باور نداشتم من ب اون زندگی دلخواهم برسم

    حالم بد میشد

    چون هر بار بعد از تصویرسازی میگفتم

    کاش داشتم چرا ندارم

    یا چرا فکر میکنم وقتی ندارمش و نمیشه

    وقتی امروز شما گفتید ک باور کنید ک میشه

    قابل دسترس هستند

    امکانپذیره

    ک میشه منم ب خواسته هام برسم

    و فهمیدم دلیل اون حال بد های من بخاطر

    نگاه حسرت بار من بود

    صبح اول وقت این فایلو نگاه کردم تصویرسازی کردم‌

    حالم بی نهایت خوب شد

    و ده صبح ریختم فلش و از تلویزیون نگاه کردم

    منو ب وجد آورد

    و در حین دیدم خودمو تجسم میکردم ک منم نشستم تو قایق

    و آخرش ک فیلم تموم شد

    یک آن ذهنم گفت چ فایده ذوق کردی

    چ فایده خوشحال بودی تو این تایم

    گفتم ن ن این مسیر درسته

    این مسیر باید طی بشه

    چون قابل دسترسی هستند

    چون میشه چون برای منم میشه

    چون من باید ذوق و شوق داشته باشم

    و حالم خوب باشه ب این خواسته م برسم

    با همین تجسم و حال خوب امکانپذیره

    نیازی نیست تو بیای منو گول بزنی

    چون استاد گفته و خلق کرده و برای هزاران نفر هم شده

    و من هم میتونم خلق کنم

    و باور کنید حالم امروز بمدت طولانی تر از همیشه خوب بود

    با این تفاوت ک تصویرسازی های من جواب میده

    خواسته های من امکانپذیر هستن

    میشه منم داشته باشم

    مگه من چ فرقی با بقیه دارم

    و امروز تا این تایم ک دارم کامنت میزارم

    حالم خیلی خوبه

    خداوند را سپاسگزارم بخاطر این اگاهی

    ممنونم استاد عزیزم

    راستی استاد من قسمت آخر فیلمو بیشتر دوست داشتم

    چون من همیشه تو دفترام نوشتم خونه ام رو ب دریاچه باشه

    تو برج

    فقط تهران برج های دریاچه چیتگره

    ک من خیلی دوست دارم اونجا خونه بخریم

    و تصویرهای آخر فایل

    من یک نشونه دیدم برای خودم

    و خیلی زیاد لذت بردم

    و واقعااااا ب وجد اومدم از اونهمه زیبایی

    ممنونم استاد خدا بهتون خیر بده

    روز شمار تحول زندگی من

    روز شصت و چهارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1003 روز

    بنام خدا روزشمار تحول زندگی من

    روز 64

    چند روزیه ننوشتم وامروز حس کردم حال دلم ازدرون اوکی نیست

    اومدم تو باغچه کوچیکمون زیر درخت وذهنمو آروم کردم تا پیام هدایت رو دریافت کنم ساعتها ساکت نشستم ودلیلش بهم گفته شد

    چند روزیه صبح میرم توی شبکه اجتماعی بااینکه کار دارم وباید سفارش بدم ولی ازامروز به هیچ عنوان سمتش نرفتم

    الان زیر درخت نشستم فایل ارامش درپرتو اگاهی روگذاشتم بعد هدایت شدم سمت این فایل

    تمرکز روی زیبایی ها خیلی نکته مهمیه وکنترل ذهن میخاد چون ذهنم تا من میام زیبایی ببینم سریع نقطه مقابلشو بهم نشون میده

    همین الان که اینجا نشستم پشه ها اذیت میکنن وگرمه ولی من اعراض میکنم

    راجب صحبتهای داخل فایل استاد باید بگم

    من ازتضادها اومدم توی شرایطی که خیلی متفاوته قبلاً فکر میکردم تضاد ومانعی پیش اومد بی خیال بشم

    الان استاد میگه رفتم دیدم وحواستم تجربه کنم گفتم میخام وای خدا چقدر سخته ذهنتو کنترل کنی و اصلا شرایطی که توش هستی رو نبینی

    هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر اگاه شدم چون به محض رفتن وغرق شدن تومجازی بااینکه استفاده مثبت ازش میکردم وفقط داشتم آموزش میدیدم انقدر مخربه

    خداروشکر من دلیلشو پیدا کردم

    خدایا شکرت

    استاد ازت ممنونم برای تهیه این همه زیبایی که به ما نشون میدی

    استاد عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    ساناز جمشیدیان گفته:
    مدت عضویت: 876 روز

    خدایا شکرت چقدر این اگاهی ها نابه

    من لایق شنیدن انها هستم و روز بروز عالی تر میشم

    خدایا شکرت هر روز موفقتر از قبل میشم

    خدایا شکرت من لایق بهترینهت هستم

    خدایا شکرت هر روز برام ثروت میفرستی

    خدایا شکرت خانواده عالی دارم

    خدایا شکرت روابط عالی دارم

    خدایا شکرت دوستان عالب دارم

    خدایا شکرت همسر عالی دارم

    خدایا شکرت شغل عالی دارم

    خدابا شکرت خونه عالی دارم

    خدایا شکرت ماشبن عالی دارم

    خدایا شکرت اندام عالی دارم

    خدایا شکرت زیبایی عالی دارم

    خدایا شکرت همه زیبایی را اطرافم دارم

    خدایا سپاس سپاس سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 621 روز

    به نام خدا

    قدم 64

    دیروز موقعی که این تصاویر زیبایی جت اسکی درون این رودخانه رو دیدم لذت بردم . این فراوانی . انسان های زیبا و دوست داشتنی که سلام میذادن . این درختان زیبا واقعا فوق العاده

    و خودم را اونجا تصور میکردم که روی جت اسکی نشستم و بوی خاصی رو استشمام میکردم و چقدر لذت بردم

    ظهر باران شدید بارید و بعدازظهر رفتم بیرون و هوا عالی بود و همه جا تمیز و بسیار خلوت بود تا رسیدم به پارک نزدیک خانه و در این قسمتی از پارک دقیقا همون بوی عجیب را که صبح مجسم میکردم به مشامم خورد واقعا دیوانه کننده بود

    استاد عزیز ممنونم که این فایل های باور سازی را تهیه میکنی .سپاس گذارم

    ممنونم که شدن را به ما یاد میدهی که اگر من توانستم شما هم میتوانی

    اری اگر شما توانستی منم میتوانم و لیاقت دیدن وزندگی در همچین بهشتی را دارم

    آن دل که شد او قابل انوار خدا

    پر باشد جان او ز اسرار خدا

    زنهار تن مرا چو تنها مشمر

    کو جمله نمک شد به نمک‌زار خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها قسمت 3

    فکر کن ، سوال بپرس ازمن ، جوابت از راه های مختلف بهت گفته میشه

    من وقتی از کل روزم درک هایی میکنم ، اول قبل شروع به نوشتن رد پام ، کوتاه و کلی مینویسم تا بعد درموردش، بگم چی شد

    تا وقتی اومدم و دوباره خوندم بدونم که خدا مراقبمه و هدایتم میکنه هر لحظه

    من امروز چند تا از خدا سوال داشتم

    در بازه های زمانی مختلف

    از شب شروع میکنم

    بامداد 20 تیر که ساعت 12 میشه و من دیگه طیبه 10 روز پیش نیستم خوابم بگیره و بخوابم

    از وقتی درک‌ کردم پیام خدارو که تو با وجود اینکه چشمات پر از خستگی و خواب آلوده ،نخواب و قدم بردار و با من حرف بزن یا حتی شروع کن به طراحی و نقاشی و خط تحریری

    من ببینم قدم برداشتی ، مطمئن باش خوابتم ازت میگیرم تا بیشتر به من فکر کنی

    و تلاش کنی تا عملگرا تر بشی

    شب وقتی خط تحریری تمرین کردم و ساعت 2 شد اومدم اتاقم و چراغارو خاموش کردم و نشستم تا باخدا حرف بزنم

    مثل روزای قبل نمیدونستم چی بهش بگم

    میگفتم خدا چی باید بگم ؟ درمورد چی حرف بزنیم

    چون یه سوالی فکرمو درگیر کرده بود، از وقتی، از 7 تیر شروع کردم شبا بعد اذان صبح بخوابم ،

    دقیقا حدود 5 الی 10 دقیقه قبل اذان صبح یه پرنده خوش صدا شروع به خوندن میکرد

    من هی میگفتم خدای من چرا فقط این پرنده داره میخونه

    اونم 10 دقیقه مونده به اذان صبح ؟؟؟

    بدجور فکرمو درگیر کرده بود

    البته قبلتر ها هم که تو مسیر آگاهی نبودم و چند باری صبح بیدار شده بودم نماز بخونم شنیده بودم، برام سوال بود ولی درگیرش نشده بودم

    اینبار دقیق تر داشتم گوش میدادم به صدای پرنده

    یهویی حس کردم باید درمورد این موضوع با خدا حرف بزنم ،

    مرغ سحر که عاشقانه شروع به خوندن میکنه هر روز

    پرسیدم خدا ؟؟؟ چرا فقط این پرنده ؟؟ حتی من رفتم تو گوگل نوشتم پرنده ای که قبل اذان آواز میخواند و یه پرنده ای شبیه بلبل خرما بود که عین صدای این پرنده رو داشت

    هرچی خواستم درموردش بدونم چیزی تو گوگل نداشت

    گفتم خدا تو بهم درکش رو بده ،جواب سوالمو بده

    و باز پرسیدم

    گفتم چرا فقط این پرنده بیدار میشه ؟؟ چرا گنجشکا همگی نمیخونن؟؟؟؟ چرا کلاغ قار قار نمیکنه؟ چرا فقط یدونه

    چرا تو هر منطقه از شهر بخوای بری این صدارو میشنوی؟؟؟

    چرا تو هر منطقه فقط یکیه و دوتا نیست که صداشون بپیچه ؟؟؟

    حتی وقتی برام سوال شده بود این سوالمو به مامانمم گفتم که صبح بیدار میشد و بهش میگفتم گوش کن ببین فقط یدونه هست

    و مادرم یه حرفی گفت که دروغ چرا

    من با عقل منطقیم گفتم نه بابا نمیشه اینجوری

    مادرم در جواب سوالم یهویی گفت طیبه شاید این یه پرنده هست که صداش انقدر بلنده که همه جا صداش این موقع صبح شنیده میشه و تو هر منطقه ای از این نیست فقط یدونه هست که صداش بلنده

    ولی من قبول نکردم با ذهن منطقیم گفتم مگه میشه ؟ تو هر منطقه ای بری یدونه از این پرنده ها موقع اذان میخونه

    چون من چند باری که مهمون بودیم جایی یا رفته بودیم و موقع اذان صبح با مادر و داداشم برمیگشتیم این صدا رو میشنیدیم

    و قبول نکردم این حرفش رو

    وقتی هم این یدونه داره آواز میخونه، صداش چنان پخش میشه تو فضای اطراف که حس عجیبی داره ،انگار یه بلند گو گذاشته باشی و پخش بشه و به کوه بخوره و اون صدا برگرده به سمتت

    همینجوری داشتم میگفتم و حدود یک ساعت فقط سوالم این بود و داشتم فکر میکردم تو دل تاریکی شب، از پنجره اتاقم که رو به شهر تهران هست و کل شمال تهرانو میتونم ببینم و قشنگ کوهای تجریش و برج میلاد رو از دور میبینم و چراغایی که نورانی و روشنن در این آرامش شب

    نگاه میکردم و میپرسیدم و بعد چند باری حواسم به سپاسگزاری کردن تغییر کردو دوباره سوالم رو پرسیدم

    نزدیکای اذان منتظر بوم اون پرنده آواز بخونه، وقتی آواز خوند گریم گرفت

    پرسیدم چرا فقط این پرنده داره میخونه

    و پرنده های دیگه خوابن یا اگر بیدارن چرا نمیخونن ؟؟؟؟

    که یهویی اینو درک کردم

    که طیبه دلیل اینکه بقیه خوابن علمیه که خدا میدونه ، تو فقط اینو باید بدونی که ، اگر خدا بخواد در لحظه ای یکی رو بیدار میکنه و همه رو به خواب میبره

    یا برعکس میتونه همه رو بیدار کنه و یکی رو به خواب ببره

    الان که دارم مینویسم ساد اصحاب کهف افتادم که 300 سال به خواب رفتن و ماجراهای باقی که در قرآن خدا نوشته

    پس این یادت باشه تو علمی نداری و فقط به این فکر کن که عظمت خدارو در این اتفاق ببینی

    که چقدر قدرتمنده و دانا و عالم به غیب

    و آگاه از هر چیزی

    و هر چیزی برای اوست و برای او حمد و ستایش میکنه

    وقتی اینو درک کردم فقط اشک ریختم و از اینکه متوجه این سوالم شدم خوشحال بودم

    بعد که اذان صبح رو از مسجد کنار خونمون گذاشتن

    الله اکبر

    اشهد ان لا اله الا الله

    من داشتم معانیشو به خودم میگفتم و صدای مرغ سحر رو میشنیدم

    دوباره پرسیدم خدا چرا فقط همین پرنده داره میخونه؟؟؟ چرا تکی میخونه و دسته جمعی نیست آوازشون

    اون لحظه باز درک کردم که دقت کن اذان چی میگه؟؟؟؟؟؟

    الله اکبر

    اشهد ان لا اله الا الله

    خدا بزرگ است

    شهادت میدهم که خدایی جز الله یکتا نیست

    گریه کردم، تازه فهمیدم چرا فقط یه پرنده داره آواز میخونه

    اون لحظه دوباره ادامه داشت گفتگوی بین من و خدا که این بار صدایی نمیشنیدم که مثل صدای خودم باشه فقط درک میکردم

    یاد حرفای استاد عباس منش میفتم وقتی میگفت در مداری که هستین با توجه به اون مدار خدا بهتون جواب رو میده واگر مدارتون بالاتر بره درکتون از اون سوالتون متفاوت تر میشه

    و متوجه شدم که درکی که از سوالم داشتم با توجه به مداری هستم که الان درش هستم

    بعد دوباره درک کردم که طیبه این پرنده که داره آواز میخونه در اصل داره حمد و ستایش خدا رو میکنه و شهادت میده به اینکه خدایی جز خدای یکتا نیست و تک و بی همتاهست

    و به همین دلیله که قبل از اذان فقط یک پرنده آواز میخونه

    که این پیام رو برسونه که خدا بی همتا و یکتاست و فقط خداست و خدا ، مالک و صاحب اختیار همه جهان هستی ربّ هست

    به همین دلیله که یک پرنده آواز میخونه قبل از اذان

    نه دو پرنده و یا نه بیشتر ده یا صد یا هزاران هزار پرنده دیگه

    وقتی اینا رو درک کردم فقط داشتم گریه میکردم و از اینکه جواب سوالمو گرفتم خوشحال بودم

    وقتی اذان تموم شد نمازمو خوندم و رفتم تا مادرمو بیدار کنم برای نماز دیدم خودش بیدار شده رفتم وایسادم جلو در پنجره و انقدر بلند بود صدای پرنده که گفتم حمد و ستایش مخصوص توست ربّ من

    اشک تو چشمام جمع شد و برگشتم اتاقم و خوابیدم

    صبح که بیدار شدم ،خود به خود شروع کردم با خدا حرف زدن

    یادمه اوایل شروع و پا گذاشتن تو این مسیر آگاهی ، من چنان تو فشار و اذیت بودم که صبحا وقتی بیدار شدم به جیزای خوب فکر کنم یا باخدا حرف بزنم

    ولی خوشحالم از اینکه خدا کمکم کرد و الان هر روز دیگه وقتی بیدار میشم باهاش حرف میزنم و صبحم رو با یادش شروع میکنم

    البته شده یه وقتایی باهاش حرف نزدم ولی کمتر بوده

    وقتی باهاش حرف زدم بلند شدم و حاضر شدم تا برم ابروهامو اصلاح کنم ، نجوای ذهنم میگفت گناه داره میری تو ماه محرم ابروهاتو برداری این چه کاریه

    گفتم ببین ذهن من این باور محدودیه که از قبل بهمون گفتن ، اگر قرار بر عزاداری باشه به نیته نه به ظاهر

    و بلند شدم و رفتم

    ولی خوشحالم از وقتی در این مسیر قدم برداشتم دیدگاهم به اماما در راستای خدا تغییر کرد و الان وقتی به اماما فکر میکنم خدارو اول میبینم

    در صورتی که قبلا اینجوری نبود ، فقط و فقط اماما رو میدیدم و از اونا درخواست میکردم و کلی باور غلط دیگه

    امروز سوالی که از خدا پرسیدم و میدونم که بازم جوابمو میده و یادم میده این بود

    گفتم خدا ؟؟؟ من کی باید به درکی برسم که اگر قرار باشه اشک بریزم برای عزای امام حسین یا امامای دیگه با آگاهی اشک بریزم

    چون از وقتی تصمیم گرفتم به آگاه شدن از اونموقع تا الان هیچ اشکی نریختم برای اماما

    میدونم که تو بهم درک و فهمش رو میدی و بهم میگی آگاهیش رو تا اگر اشک ریختم با آگاهی اشک بریزم و اشکم برای تو باشه ربّ من

    و میدونم که مثل تمام سوالای دیگه ام درمورد اماما که خدا به وقت مناسب خودش جوابمو داد جواب این سوالمم میده به وقتش

    وقتی برگشتم خونه شروع کردم به تمرین رنگ روغن و حس میکردم یه آرامشی خدا بهم عطا کرده و موقع نقاشی رنگ روغن دیگه مضطرب نیستم که بگم بلد نیستم و چجوری باید کار کنم

    انگار یه آرامش عمیقی تمام وجودمو گرفته بود و با آرامش داشتم کار میکردم

    وقتی کارم تموم شد چاپ کتاب طراحی رو شروع کردم و بعد از ظهر مادرم گفت طیبه بیا بریم بیرون گفتم نمیام و خودش رفت و گفت زنگ میزنم تا بیای

    وقتی اذان گفته شد باز یه حسی انگار بدون اراده خودم باشه بهم گفته شد زنگ بزن به مادرت بگو کجاست و برو پیشش

    و زنگ زدم و مادرم گفت میای گفتم آره و خوشحال شد گفت بیا نشستم جلو ایستگاه صلواتی

    امروز من درگیر یه چیز هم بودم

    نجوایی تو ذهنم هی میخوتست من به حرف مادرم گوش ندم یا وقتی تو طول روز حرف میزدیم باهم چند باری ازم پرسید طیبه چی میگی و من سه بار حرفمو تکرار کردم و اونموقع سعی و تلاشمو کردم عصبانی نشم

    چون در طول روز بارها پیش اومد وقتی حرف میزدیم مادرم گفت طیبه نشنیدم چی گفتی و من سه بار حرفمو تکرار کردم

    و جلوی نجوای ذهنمو سعی کردم نگه دارم تا جایی که تونستم ولی از درون خشم داشتم

    و این اذیتم میکرد

    چون بی دلیل من خشم داشتم

    که چرا سه بار باید یه حرفو تکرار کنم

    و به خودم گفتم طیبه این چه کاریه داری میکنی تو درونت ؟؟

    تو هم ممکنه وقتایی شده حرف داداشت رو نشنیدی و صبحا که صبحانه شو حاضر میکنی و ازش میپرسی چی میخوره و بارها شده نشنیدی و هی گفتی نشنیدم پس دلیلی نداره ناراحت و عصبی بشی

    و سعی کن خودتو کنترل کنی و با ملایمت دوباره تکرار کنی

    حس میکردم امروز رفتارم با مادرم در این مورد درست نبوده و بهم گفته شد به حرف مادرت گوش بده و برو پیشش

    و حاضر شدم و رفتم و یکم باهم نشستیم و چای گرفتیم با نون پنیر خوردیم و برگشتیم خونه

    امروز یه حسی بهم میگفت طیبه اینجوری نمیشه سعی کن بیشتر آگاهانه دقت کنی به این مسائل که سریع رفتار درست رو از خودت بروز بدی ،اون هم نه در ظاهر

    بلکه از درون و از باطن و از فرکانس و نیتی که درونته

    درونت مهمه نه بیرون

    پس دقت کن

    وقتی برگشتیم خونه مادرم دوباره رفت هیئت و منم اومدم تا رد پامو بنویسم از ساعت 11 دارم مینویسم و الان دیگه 21 تیر شده و بعد گذاشتن رد پام تمرین طراحی میکنم و بعد با خدا قرار دارم

    با یه ماچ ماچی جذاب که هر لحظه برای من وقت داره ، تنها کسیه که هر موقع اسمشو صدا زدم و دلم خواسته باهاش حرف بزنم ، گوش به زنگ بوده و همراه هر لحظه من

    انقدر نزدیکه که هر لحظه حسش میکنم و وقتی تنهام حس نمیکنم که تنهام

    وقتی به خودم میام میبینم دارم حرف میزنم با خدا یا میگم ربّ

    من

    ماچ ماچی من کمکم کن

    یا به فایلای استاد عباس منش گوش میدم و سعی میکنم آگاهانه فکر کنم

    وقتی شب میخواستم برم پیش مادرم بعد اذان مغرب ، به خدا گفتم خدا امروز چی باید از تو بشنوم و بهم بگی چیکار کنم؟؟؟ چی برای من خوبه که به آگاهی هاش عمل کنم

    که رندم از گوشیم فایلی رو انتخاب کردم که نوشته بود نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها قسمت 3

    وقتی دیدم خندیدم گفتم میدونم میخوای یادم بدی چجوری درخواست کنم خیلی ازت سپاسگزارم و شروع کردم به گوش دادن فایل که پر از آگاهی بود و انگار بار اول بود میشنیدمش با اینکه بارها گوش دادم

    حتی من این روزا همه اش دارم درخواست میکنم و خدا بهم عطا میکنه به طرز شگفت انگیزی که البته طبق قوانینش هست

    بی نهایت از خدا سپاسگزارم که این سایت پر از آگاهی رو که پر از هدایته ،من رو به این سایت هدایت کرد تا یاد بگیرم و مهم تر از همه سعی کنم عمل کنم

    که این روزا خدا بهم میگه عمل کن

    و باز هم تکرار کرد در پاسخ دوستان به رد پای روز 17 تیر من که نشونه من بود که در پاسخ دوباره تاکید شده بود عمل کنی همه چیز بهت داده میشه عمل کن

    متوقف نشو طیبه

    برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام و سعادت در دنیا و آخرت برای همه مون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2196 روز

    سری فایل های دانلودیتوانایی کنترل ذهن

    نحوه به حقیقت رساندنِ خواسته‌ها | قسمت 3

    خدایا شکرت که روزم رو با یاد و نام خداوندی که خالق من است آغاز کرده ام و از اینکه من را هم خالق آفرید تا زندگیم را با کنترل ذهنم آنطور که می خواهم خلق کنم ممنون و سپاسگذارم

    خدای مهربانم شکرت به من نعمت شکرگزاری نعمتهای بیشمارت را عنایت کردی

    درود و سلام خدمت بزرگوارانم استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم

    و سلام به همه ی دوستان زیبابینم

    که با عشق و با آن چشمان زیبابین شون این کامنت منو می خوانند و هر چه زیبایی و نعمت و شادی و شادمانی و سلامتی و ثروت و این جهان هستی هدیه ی راهتان باد

    جمله ی طلایی استاد عزیزم

    میزان توانایی ما در کنترل ذهن‌مان است و نه میزان توانایی ما در خلق خواسته ها. 

    یعنی برای اینکه بتوانیم خواسته مون رو خلق کنیم اول باید بتوانیم ذهن مون رو کنترل کنیم و این یک قانون است،

    وقتی این فایل رو چند سال پیش دیده بودم خیلی برام تاثیر گذار بود چون در این فایل گفته بودم که همیشه. به نکات مثبت افراد توجه کنم و تحسین شون کنم و از اینکه خداوند به من اجازه داده که چنین خواسته ام رو در دیگران ببینم یعنی نشانه ای برای من فرستاده که اگر خداوند به آن شخص چنین نعمتی رو داده حتما. به من هم خواهد داد و این موضوع سبب خیر شد که سعی کنم افکارم رو تغییر بدم و نه تنها حسرت هیچکسی رو نخورم بلکه تحسین شون کنم و براشون خیر و برکت بیشتری طلب کنم و بابت دیدن آن نعمت ها که می تواند برای من هم باشد از خداوند تشکر و قدردانی کنم و آنقدر توی این چند سال این الگوها رو دیدم و تحسین کردم که دیگه این طرز تفکر جزو شخصیتی من شده و آنقدر تکرار و تکرار کردم که باعث تعجب اطرافیان من شده ..

    همچنین با خواندن کامنت های دوستان بخصوص در این بخش کلی ذوق و شوق کردم و داستان های موفقیت هاتون رو تایید و تحسین کردم و الان بعد از نوشتن این کامنت می خوام کامنت های دوستان عزیزم رو بخونم و از تجربیات شون استفاده کنم خدایا شکرت که در این سایت الهی حضور دارم خدایااا شکرت

    دیدن آن خواسته هایی که در زندگی دیگران میبینم این امید را بمن می دهد که اگر آنها توانسته‌اند‌، من هم می‌توانم .. فقط به این فکر می کنم که حتما آنقدر فرکانس قدرتمندی نداشتم که مثلا الان در آین مدار هستم و یک حس انگیزه ی بیشتری در من ایجاد میشه و میگم رویا ی عزیزم اگر تو هم باورهای قدرتمند کننده ای رو ارسال کنی حتما مدارت بالاتر می‌ره و تو هم می توانی آن خواسته رو در زندگیت خلق کنی و استفاده کنی و لذت ببری .. مثلا چند وقت پیش یکی از دوستان قدیمی ام با خانواده مهاجرت کردن به آمریکا .. البته زیاد می رفتند و می آمدند ولی الان دیگه کلا جمع کردند و رفتند خدایاا شکرت . و یا هر ماشین زیبایی رو توی خیابان میبینم و یا ساختمان های ویلایی زیبا رو میبینم خیلی خیلی تحسین شون می کنم خدایااا شکرت همین طرز تفکر باعث میشه که ذهنمو بیشتر کنترل کنم . بیشتر تمرکز روی خواسته هایم داشته باشم . بیشتر شکرگذار خداوند باشم که این نشانه ها و الگو ها رو داره بهم نشون میده و این بدان معناست که دارم به خواسته ام نزدیک و نزدیکتر میشم و همین نزدیکتر شدن باعث میشه که اشتیاق بیشتری داشته باشم

    خدایاااااا خودت کمکم کن که بیشتر از همیشه بتوانم ذهن مو کنترل کنم مواظب ورودی های شنوایی و دیداری ام باشم و قدرت تحسین بیشتری برای شکرگذار بودن نعمت های بیکرانت باشم

    چون من باور دارم نعمت هایت آنقدر بیشمار است که اگر تمام دریا ها و هفت دریای دیگر مرکب شوند و تمام درختان دنیا قلم شوند نمیتوان شمارش کرد و فراتر از حد تصور ماست

    خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم برای نوشته های کپشن که با خواندن این نوشته های پر محتوا و آهنگ زیبای امروز روز منه واقعا هر روز روز منه و من هم باید مثل استادم چنین ماموریتی داشته باشم که کنترل افکارمو در دستان خودم بگیرم خدایا شکرت که با این فایل منو بیشتر از همیشه آماده می کنی برای شنیدن آموزه های استاد عباسمنش عزیزم و دیدن این نعمت ها زیبایی ها و مرسی مرسی خانم شایسته ی عزیزم ممنون و سپاسگذارم برای این فیلمبرداری عالی و ثبت و ضبط این نعمت ها و وفور و فراوانی ها و زیبایی ها خدایااا شکرت

    و با این کارمون به جهان اجازه می دهیم که شرایط و موقعیت ها ایده ها و افرادی رو برای تحقق خواسته هایمان فراهم کند

    افکار ما ارتباط مستقیمی دارد با موقعیت ها. و شرایط و روابط افراد و شرایط روابط عاطفی و موقعیت مالی و پولی و شرایط سلامتی جسمانی یعنی احساس خوب آگاهانه = اتفاقات و نتایج خوب

    هر چند اولش این تمرینات و توجه به زیبایی ها و نکات مثبت ممکنه سخت باشه چون هنوز به شیوه ی جدید و تغییر باورها و عملکرد هامون عادت نکردیم ولی با تکرار و تکرار و تمرین کنترل ذهن راحت تر می شود و بمرور به زیبایی های بیشتر به نتایج مثبت تر و به خواسته ها و اهداف مون هدایت می شویم اگر به این شیوه ذهن مون رو کنترل کنیم و آنهایی که توانستند به نتایج خوبی برسند همان هایی هستند که توانستند ذهن شأن را کنترل کنند و مواظب ورودی های ذهن شأن باشند

    چیزی که ما در ذهن خلق می کنیم دقیقا همان چیزی است که داریم به آنها توجه می کنیم

    طبق قانون به هر آنچیزی که توجه کنیم از همان جنس فرکانس بیشتر و بیشتر وارد تجربه ی زندگی مون می شود

    تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه ی ارسال فرکانس ها و باورهای خودمان است چه آگاهانه و چه ناآگاهانه

    به  هر  آنچه  که  توجه  می کنیم  از  ریشه  و  اساس  همون  موضوع  وارد  زندگی مون میشه

    پس طبق این قانون ما در هر لحظه داریم اتفاقات مون رو خلق می‌کنیم، بنابراین اگر می‌خواهیم نتایج نتایج پایداری باشه باید همیشه روی خودمون و افکارمون کار کنیم

    خدایا من می خوام بهترینهای خودم رو ارایه بدم و بهترین ورژن از خودم باشم و از خداوند هم انتظار دارم که تجربه ی بعدی من بهتر و زیباتر از این تجربه ی الانم باشد

    جملاتی که با تاکید و تحسین می توانیم باورها مون رو تغییر دهیم

    یعنی با دیدن نعمت ها و زیبایی ها و تحسین و تایید آنها ورودی های ذهن مون رو می توانیم کنترل کنیم

    به نکات مثبت نگاه کردن و قدردان نعمت ها و موهبت های خداوند بودن و تایید و تحسین مرا به مسیرهای درست و صحیح و مناسب هدایتم می کند برای دریافت اهداف و خواسته ها در تمام جنبه های زندگیم و پول و ثروت و خیر و خوشی و سلامتی و نعمت و برکت و تمام موهبت های الهیم

    چون به وهابیت خداوند ایمان و یقین دارم

    وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ :به زودی انقدر بهت میدم که راضی بشی .ایمان داشته باشید که خدا وعده دروغ نمیده

    وقتی تصمیم می گیریم که تغییر کنیم جهان از همون لحظه پاسخ میده

    خدای مهربانم وجودم را از آگاهی های ناب الهیت پر و لبریز کن

    باید همیشه بخودمون یادآوری کنیم که ورودی های ذهن مون رو کنترل کنیم

    اینکه استاد با تاکید گفتند سپاسگزاری در هر حالتی معجزززززه می کنه واقعا همینه .. سپاسگذاری و تایید و تحسین کردن یعنی توجه کردن به چیزهایی که به ما احساس بهتری میده

    لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

    شکر نعمت به جای آرید شما رو می‌افزایم

    صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ

    اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونی‌ها

    با دیدن این فایل لذت بخش شاداب منم به چنین سرزمین های ثروتمند و شاد و آزاد اندیش با مردمان مثبت اندیش و مثبت نگر و شاد و خوشحال و با فرهنگ و آزاد و در امنیت کامل هدایت خواهم شد الهی آمین

    من باید همیشه استادم رو الگو قرار بدم و این سوال رو از خودم بپرسم

    خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. و خودم را متعهد به نتیجه کنم و همانند استادانم با نتایجم صحبت کنم ؟ خدایا خودت هدایتم کن

    خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

    و تنها فقط و فقط از تو یاری می خواهم

    IN GOD WE TRUST

    ما به خداوند اعتماد داریم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    مهدیه الوندی مهر گفته:
    مدت عضویت: 1038 روز

    به نام خدای یکتا

    سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته ی عزیز

    این فایل خیلی حس خوبیی و برام به همراه داره

    چه صحبت های اولش که خصوصا این فایل نشانه ی امروز من بود و دقیقا بعد از بیدار شدنم از خواب هنگام صبح دیدمش اون صحبتی که گفتید تفاوت هست بین نگاه حسرت بار و امیدوار

    استاد دقیقا چند روزه که من پشت سر هم خبر اتفاق مثبتی و تو زندگی چند تا از اطرافیان و آشنا هام میشنوم که دقیقا خواسته و آرزوی منه

    خواسته ی بخصوصی هم هست و اینکه انقدر زیاد میشنوم که برای کسی در نزدیکی من پیش اومده خیلی برام جادویی و جالبه و دیشب با صدای بلند گفتم مامان داری میبینی چقدر این اتفاق جدیدا میفته ؟ من اینو به عنوان نشونه در نظر میگیرم که برای من هم میشه

    اینکه یه باور مثبتی و تو ذهنت بیاری و شهامت پیدا کنی با صدای بلند بگیش خیلی حستو بهتر می‌کنه

    به توصیه شما هم گوش میکنم و ازین به بعد سعی میکنم بیشتر زیبایی هارو ببینم و خودم رو تجسم کنم در جایی که می خوام یا موقعیتی که می خوام و با احساس مثبت و امیدواری به خواسته هام نگاه کنم نه حسرت

    فایل بشدت زیبایی بود

    از اون آب زلال دریاچه

    تا اون خونه های قشنگ قشنگ و متفاوت با رنگهای متفاوت و معماری های متفاوت ولی با پنجره های بزرگ ، حیاط چمن کاری شده ، درختای نخل یا نارگیل که من عاشقشونم و وایب تعطیلات و میدن قشنگ ، و این فراوانی که جلوی تک تک اون خونه ها یک یا دو تا جت اسکی بود و اینهمه آدمی که دنبال تفریح و خوش گذرونی با مود خوب پارو میزدم یا نوشیدنی میخوردن یا با همراهاشون گپ میزدن

    اون بچه هایی که روی سکو کنار روز نشسته بودن ، پاهاشون و آوزیون کرده بودن و تاب میدادن

    با چه احساس امنیتی این کارو میکردن و به این فکر کردم چقدر زندگی براشون جالبه توی فلوریدا دارن زندگی و تجربه میکنن از همون کودکی

    تصور کردم که اگه من یه دختر بچه بودم اونجا چجوری می‌بودم

    انعکاس جادویی درختایی که برگاشون تا نزدیکی رود اومده بود روی آب

    یه لحظه تصویر انقدر برام قشنگ شد که چند بار پلک زدم واضح تر ببینم

    چه موزیک های فوق العاده ای روی این فایل بود

    با این پلی لیست باید با زندگی عشق کرد واقعا

    و آهنگ مورد علاقه ام که پلی شد تیر خلاص و زد –» یارا توهم هوای ما دارا ، تو هم بشو وفادارا

    من هر وقت این آهنگ و می‌شنوم مخاطبم رو خداوند قرار میدم و همینجوری ازش می خوام که توهم بشو وفادار و توهم هوامو داشته باش :)))

    آخر فایل هم که رسیدید به اون پل سفید و برج های زیبا و آدم هایی که اون دست رود نشسته بودن روی چمنا ، دو تا دختر به سن خودمو دیدم که انگار با هیجان داشتن یه ماجرا رو برا هم تعریف میکردن ، تصور کردم که اگه با دوست صمیمیم اونجا نشسته بودم و در حال تعریف بودم چه حسی داشتم

    و بعد اون خانومه که تنها نشسته بود و احتمالا مثل من علاقه به مدیتیشن تو همچنین فضاهایی داشت و تک تک کسایی که براتون با لبخند و روی گشاده دست تکون دادن ، نعمت اونجا آدم های شادش بودن بیشتر از هر چیزی

    و بعد اون دو تا خانومه که انگار مادرو دختر بودن

    آخ که از اول فایل داشتم به این فکر میکردم که دوست دارم با مامانم این زیبایی هارو ببینم

    و اون پل باریک تری که روش دوچرخه سواری میکردن

    من تقریبا هر روز میرم دوچرخه سواری نزدم خونمون و داشتم فکر میکردم چقدر دوچرخه سواری تو اون ویو و اونجا و لحظه ی غروب با کلی از دوستای همسن و سالم میتونه خفن و دوست داشتنی باشه

    و یکی از برج ها توجهمو خیلی جلب کرد ، هم زیبا ساخته شده بود و زاویه های قشنگی براش طراحی شده بود و هم اینکه تمام شیشه بود و انگار آسمون غروبو تو خودش جا داده بود

    تک تک رنگ های زیبای غروب ، صورتی ، قرمز ، نارنجی اندکی آبی و یاسی و تو خودش داشت و خیلی زیبا بازتاب میکرد این رنگ هارو

    ممکن خیلی لذت بردم و خوشحالم که شما دوتا عزیزدل انقدر زیبا دارید زندگی و تجربه می‌کنید و با ما هم این لذت رو به اشتراک می‌گذارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    زهراهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 460 روز

    به نام خدایی که هرلحظه ماراهدایت وحمایت میکند ..همه انسانهاویژگی هاوتوانایی های یکسان دارند .تنهانحوه فکرکردن ونگرش شان وکنترل ذهن شان بایکدیگرفرق دارد همه چیز درذهن اتفاق می افتد بعد وارددنیای فیزیکی میشود.خواسته هابه دوشکل ایجادمیشوندبادیدن زیبایی هانعمت هاوامکانات که بدونیم همچین چیزی ومیشه تجربه کرد وباوجودتضادها که مشخص میشه ماچی ومیخایم وچی ونمیخایم .تفاوت زیادی هست بین رسیدن به خواسته هاونرسیدن ،وآن تفاوت نوع نگاه ماست که حسرت بارباشدیا امیدوار .وقتی یک رابطه ی خوب میبینبم یایه محیط زندگی عالی یاهرچیزی که مارو به وجدبیاره اینجامشخص میشه که چه قدرذهن مون توانایی داره وماچه قدرمیتونیم کنترلش کنیم نوع نگرش مون چگونه است؟حسرت باریاامیدوار؟که خوشبحالشون که این زندگی ودارندماکه به خواب مون هم نمیبینیم مال ازمابهترونه. یا…خدایاشکرت که همچین زندگی روابط یاثروت وبه من نشون دادی که بفهمونی بهم منم میتونم به دستش بیارماوناتونستن منم میتونم این یه نشونه س که من آشناشدم باهاش تابپذیرمش وتحسین میکنم و حتماوارد زندگی م میشه چون این جهان پرازثروت وفرصته ..اگه میبینیم کسی به هرموفقیتی رسیده درهرحوزه ای ،تنهابرتری که نسبت به انسانهای دیگه داره توانایی بیشتراو درکنترل ذهنش است .ابن بهترین عدل خداونده که هرکسی بافرکانس ومداری که قرارداره زندگیش ورقم میزنه وهمه خالق زندگی خودشون هستن ..پس اونایی که حسرت میخورن به زندگی دیگران، دارن فرکانس منفی میفرستن واون خواسته روازخودشون دورمیکنن وکسی که امیدواره تحسین میکنه وتبریک میگه داره به زندگی خودش دعوت میکنه بافرستادن فرکانس مثبت …خداونداجابت کننده ی درخواست های مابنده هاشه ومیزان ایمانی که مابه خداوندداریم جواب میگیریم والبته که استادعزیزم گفتن باید باورمطابق باخواسته مون رومتعهدانه بسازیم وروی خودمون کارکنیم وذهنمون روکنترل کنیم باورهایک شبه به وجودنیومدن که یک شبه تغییرکنن پس بایدهرروز روی خودمون کارکنیم مثل باغی که فرقی نمیکنه که چندین ساله پابرجاست چه 50یا60سال هم که باشه اگه یهمدت کوتاهی آبیاری نشه میخشکه وذهن ماهم بایدبه صورت همیشگی روش کاربشه ..کارسختی نیست که ماخواسته ای داشته باشیم وفقط اون دونه روتوذهن مون بکاریم کارکنیم ..درست مثل کاشتن یک گیاه باکارکردن روی باورهامون بهش آب بدیم وبقیش باخداونده طلوع کردن خورشیدوتابیدنش به زمین جوانه زدن وروییدن وچه اتفاقاتی میوفته که تودل اون زمین تاریک یه دونه کوچولو جوونه بزنه وبیاد سربیاره بیرون وقدبکشه میوه بده و…..واقعامعجزس معجزه ای که واسه خیلیاعادی شده وایناروشایدمعجزه ندونن ولی باید هزاران بارشکرکرد خالق یکتارو .‌..الهی شکرت وقانون خداونداینه که باتمرکزبه زیبایی هاوخوبی هااجازه میدیم که خوبیهابیشترو بیشترواردزندگی مون شن وباتمرکزبه نازیبائی هاوزشتی هاازقبیل همان اتفاقات وارد زندگیمون بشه .خوشبختانه من تودل تضادهام مشخص شدکه چی میخام وباموفقیت دیگران خوشحال میشم درحالی که قبلا هاگریه وزاری بودخدایاچرامن نه ؟ولی الان ازهمه ی اتفاقات یه چیزمثبت میکشم بیرون وخوشحالی میکنم وحیف که نشداین بارفایل وتصویری ببینم ولی حتمادراصرع وقت خواهم دید وتجسم خواهم کرد .وتمرکزبه زیبایی هاش تاواردزندگبم بشن راستی اینم بگم دوروزه که بنابه گفته ی یکی ازدوستان به نام عاطفه خانم عزیز که روزچندتادرخواست ازپروردگارم توی دفترم مینویسم وتآاخرشب هرکدوم که اتفاق افتادتیک میزنم بایدبگم که چه معجزه هایی داره اوی این دوروزاتفاق مبوفته خدارو واقعاسپاسگذارم چندروزپیش فکرمیکردم من آگاهی هام کمه اخه من درمقایسه باعاطفه جان چه کامنتی میتونم بزارم اخه؟؟ولی نگرشم وتغییردادم وگفتم اول بایدخداروسکرکنم که تواین سایت هستم که میتونستم نباشم تویه پبج مذخرف دبگه ای وقتم وتلف کنم وذهنم وپرازآشغال کنم ولی سکرمیکنم بادوستان عزیزم تواین سایت الهی هستم وازآگاهی های استادجان دارم استفاده میکنم .ومن هم بایدتکامل خودمو طی کنم تا اگاهی هام که زبادشدکامنتمم باکیفیت ترباشه .دوتااز اتفاقایی که افتادوبگم که میخواستیم بریم پارک وخانواده هامونم میخاستن بیان باماشین ما،من نمیدونستم کی وببرم یانبرم بااین که پدرشوهرمینارو دوروزپیش برده بودیم ودرآخرگفتم خدایابه خودت میسپرم خودت حلش کن که کی،بیاد وکی نیادجابشیم توماشین من عاجزم ،وتودلم میگفتم کاش مهمونی چیزی بیاد که دیگه نتونه پدرشوهرم بیاد چون نمبتونستم بگم نیاد وراحت نبودیم چون دوست داشتم بابام که نمیومد فقط مادرهامون میومدن ولحظه اخر شنیدم که پدرشوهرم شام دعوت کردن نمیاد،خیلی خوشحال شدم واقعا تعجب کردم وکلی شکرکردم وبه مامانم گفتم که باهامون بیادکه جامیشیم ،شام برده بودیم به خاطرعیدغدیرجشن بود ومسابقه و….سپهرپسرم خیلی دوس داشت شرکت کنه وچندشب پیش بابابزرگش گفت دیگه بریم ونمونیم مسابقه بچها،ماقول داده بودیم این دفعه بمونیم وشادبشه مسابقه بود وازبین کلی بچه هرکی استعدادی داشت انتخاب میشد ونمیدونست چی کارکنه برنده شه ویه دفعه به زبونم اومد پاهاتو که بلدی 180 درجه بازکنی سپهررفت بالاروی سن وتاگفت کلی تشویق شد وجایزه هم گرفت وکلی ذوق کردم دفترمم باخودم برده بودم یادم اومد صبح نوشته بودم پروردگارم دوست دارم امشب توجشن تویه چی برنده شیم نمیدونم چی توخودت بهترمیدونی وای باچه ذوقی تیکش زدم تقریبا خیلی ازخواسته هام تیک خوردوثابت شدکه خداوندهرخواسته ای داریم اجابت میکنه وازرگ گردن بهمون نزدیک تره فقط کافیه ازش بخایم وایمان داشته باشیم بهمون میده …سپاس ازاستادعزیزم ومریم نازنینم و ممنون ازعاطفه جان که امیدوارم کامنتم وبخونه ممنونم که این تمرین وباهامون دراشتراک گذاشتن الهی شکرت ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1047 روز

    چجوریه که هردفعه میزنم روی نشانه امروزم، انقد باحال و دقیق و مرتبطه با چیزایی که تو ذهنمه؟

    مثلا همون قضیه حسرت نخوردن و اینا که گفتین… حال و جواب من بود

    :))

    مرسی

    .

    یه چیزایی برام تدایی شد

    مردد بودم که توی همین قسمت بنویسمش یا ببرم توی قسمت روابط بنویسم.

    اما دیگه انگار بهتره همینجا بنویسم. ولی بدونید به اون مبحث ارتباطات هم ارتباط داره

    ؛)

    .

    حسرت خوردن بی اونکه بفهمیم مرز باریکی داره با حسادت کردن و حتی غیض خالی کردن و انتقام گرفتن و تنفر… خیلی از رویدادهایی که میتونه قشنگ باشه رو به ما و به دیگران زهر میکنه.

    بذارید به شکل خاطره چندتا مثال بزنم

    1.یه بار توی یه عروسی فامیلی یه خانمی با بچه‌هاش سر یه میز نشسته بود و از مچ تا آرنجش النگو بود. این خانواده بسیار بی بضاعت بودن و بقیه فامیل همیشه بهشون کمک مالی میکردن.

    به یکباره خواهر شوهرش رفت سرمیزش و دستش رو گرفت و زد توی صورت خودش و گفت! خدا مرگم! تو اینا رو از کجا آوردی؟… تو اینهمه النگو داشتی و ما نمیدونستیم؟… تو اینهمه النگو داری ولی برادر من چندتا از دندوناش خراب شده، یه دونه ش رو نمیفروشی ببریش دکتر؟ ما رو بگو که به کی داریم کمک میکنیم اینهمه سال

    (حالا اصلا هم با خودش نگفت که شاید النگوها بدل باشه یا قرضی!)

    اون خانم هم شروع کرد به دفاع و قهر کرد که بره، گفت منو بگو که خیال کردم برای اینکه آبروی شما و خودمون رو حفظ کنم توی عروسی اینا رو پوشیدم! لیاقت ندارین وووو

    .

    2.همون خانمی که خواهر شوهر این بنده خدا میشه بسیار بسیار آدم عجیبیه و یکی از الگوهای تکرار شوندش هم اینه که همششش روی وسیله‌های دیگران حساب میکنه و زیاد و بیخودی چیزی قرض میگیره (که برای این خصلتش چندتا ریشه پیدا کردم. یکیش نیاز شدید به ارتباطات هست و ترس از تنهایی. یکیش هم حسرتِ داشتنِ چیزایی که بقیه دارن)

    خلاصه

    یه بار این خانم رفته بود از همسایه چیزی بگیره طبق معمول، که همسایه بهش میگه خانم فلانی جان، من عصری پسرمو میفرستم بی زحمت اون سه تا قالیهای توی حالتون که نو و سِت هستن رو لوله کن و آماده بذار تا یکی دوهفته ازت قرض بگیریم. چون مسافر داریم نمیخوام بفهمه چندساله که ما فرشامونو عوض نکردیم!

    فککککک کن! فرش!

    بهش گفتم بیا!

    اینم نتیجه ی کارات واونهمه قرض کردنهات ازین خانم!

    .

    3.یه عروسی دیگه یه بار دعوت بودیم که میدونستیم وضعشون خیلی بد نیست،

    اما به شکل محقرانه مجلس گرفته بودن و مادر داماد نه آرایش کرده بود نه انگشتر و گردنبند بسته بود…

    مامانم یواشکی کشیدش کنار و گردنبند خودش رو درآورد و گردن ایشون کرد. گفت چرا نگفتی برات امانت می‌آوردم جواهراتم رو؟

    اون خانم هم یادمه اول گردنبند مامانمو نمیپذیرفت… میگفت نههه! الان چی فکر میکنن مردم؟ فکر میکنن من داشتم و برای پسرم خرج نکردم…

    بعدش هم آروم دم گوش مامانم گفت که من داشتم ولی عمدا هیچ وقت نمیپوشم جواهرات که حرف و حدیث نشنوم…

    ….

    4_یه عروسی دیگه از اقوام خیلی نزدیک رفته بودیم، دم در دوتا خواهرای داماد با چادر واستاده بودن برای خوشآمدگویی و همچنین عروس بزرگشون هم که میشد جاری عروس اصلی ایستاده بود.

    عروس بزرگ آرایش و لباس خاصی داشت و متفاوت از خواهرهای داماد به نظر میرسید و این خواهر بزرگه هی بهش زیر لب چرت و پرت میگفت و هی اعتماد بنفسش رو خورد میکرد

    مثلا هی میگفت اَه! چقدر لباست زشته

    اَه که چه زشت شدی

    اَه که یه ذره پذیرایی هم نکردی (حالا تالار کارگر و خدمه داشت ها!)

    عروسه هم سکوت میکرد و هیچی نمیگفت. خلاصه دیگه تحمل نکرد خواهرشوهره و بلند جلو بقیه اَدای تهوع درآورد و گفت اَه فلانی حالم بهم میخوره ازت…

    منم هشت سالم بود!

    برگشتم بهش گفتم فلانی! فکر کردی خودت خیلی خوشگلی که این حرفا رو بهش میزنی؟

    و اون خانم هم اومد بزنه تو دهنم و…. خلاصه آقا نگم براتون که عروسی به هم ریخت

    تا چندسال هم که قهر بودیم و بودن و بزرگتراا میخواستن چند نفر رو آشتی بدن…. و اصلا باورتون نمیشه اگه بگم تَرکِش هاش بعد از سالها مونده….

    .

    5.من تنفر عجیب و خوب نشدنی (یا سخت خوب شدنی ای) دارم درباره مجلس عروسی. چون اصلا یادم نمیاد هیچ کدوم از عروسیهایی که رفتیم خوب و مثبت بوده باشه یا به جنگ و قهر نکشیده باشه. هرموقع هم که خواستگاری داشتم، یکی از شرط هام این بوده که لطفاً عروسی نگیریم و نهایتاً بریم آتلیه عکس یادگاری با لباس عروس و دامادی بندازیم.

    مامانم هم میگفت اگه عروسی بگیری احدی خوشحال نخواهد شد

    چون قدیمی ها حسرت میخورن که دوره اونا همچین عروسی و امکاناتی نبود

    اونایی که جدا شدن هم حسرت رابطتتون رو میخورن

    و خیلی های دیگه هم به دلایل مختلف با حسها و حسرتهای مختلف میان میشینن سر میز و…. تهش هم هیچی

    ….

    (گرچه الان آگاهم که میشه این باورها رو تغییر داد… ولی هست متاسفانه)

    ….

    6.ازین نمونه ها احتمالاً زیاد براتون پیش اومده

    که قشنگ میتونید حسرتهای پنهانِ پشت هر رفتار رو بخونید

    درسته؟

    و چقدر مهمه این وضعیت ها تغییر کنه

    تا بتونیم از جشنها و رویدادهایی مثل یک عروسی، لذت ببریم

    .

    شما صحبت و نکته‌ای دارین که اضافه کنید به نوشته‌های من؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: