شیوه مدیریت انتقادات - صفحه 1

414 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 12
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام خداوندِ مهربانم.

    به نام خداوندِ هدایتگرم.

    به نام خداوندِ چیدمان کننده ی بهترین ها، در بهترین لحظات تو زندگیم.

    اینکه چقدر عاشقِ خدا هستم، اندازه نداره.

    اینکه چقدر سپاس گزارشم هر ثانیه، حد نداره.

    خدایا مرسی که تو زندگیمی و معلمم هستی.

    خدایا مرسی که هر لحظه بهترین دست هاتو میفرستی تا معلمم باشن، استاد عباس منش عزیزم، مریم جانم که دلم میخواد روی ماهشو ببینم و صداشو بشنوم، همه ی دوستای خوبم در این سایت توحیدی که با کامنت هاشون به بهبود و مسیرم خیلی کمک میکنن و …

    سلام به همه ی دوستان عزیز و هم فرکانس و هم مدارم.

    چقدر این مبحث مدارها جذابه.

    صبح تو پیاده روی از خدا خواستم منو بذاره تو مدار امنیت، آرامش و سلامتی، و هر لحظه بیشتر تو این مدارها باشم با عمق بیشتر.

    بعدشم اضافه کردم: مدار اعتماد به نفس، مدار عزت نفس و …

    دونه دونه میگم که خدا جانم تخصصی برام کار کنه.

    تو پیاده روی و سایر لحظات روز و شبم کامل حس میکنم داخلِ مدار امنیت هستم.

    قبلِ خودم و ترس هامو می‌شناسم، این ورژنِ جدیدِ سمانه خیلی خواستنیه.

    بی نهایت شکر.

    همش هم با تغییر باور و افکارم به دست اومده.

    خدایا شکرت.

    استاد جانم، بی نهایت سپاس گزارم از شما و قدردانِ تک تک فایلهای شگفت انگیزتون هستم.

    حالا بریم سراغِ این فایل

    طبق معمول و چک کردن سایت، یهو بنرِ فایل جدید دیدم ذوق زده شدم.

    فایل جدید: شیوه مدیریت انتقادات

    سریع دانلود کردم و پخش کردمش…

    خدای من…

    چی شنیدم؟

    یا خودِ خدا…

    دلیلِ انتقاد زیاد دیگران از ما:

    1- اینه که احتمالا خودم خیلی انتقاد میکنم از خودم.

    2- خودمم خیلی انتقاد میکنم از دیگران.

    یعنی نتیجه ای میاد که خودمون فرستادیمش…

    بما کسبت ایدیهم

    میخکوب شدم…

    انقدر شفاف یهو متوجه شدم که خودم برای خودم چه ها که نکردم…

    متوجه هم نبودم…

    ناخوداگاه چه میکنم با خودم…

    استاد جان مرسی که آگاهی ها رو میارین به خودآگاهم تا بفهمم چی به چیه.

    دارم چیکار میکنم با خودم.

    گاهی میمونم در وصفِ شما چی بگم استاد عباس منش…

    چطوری میشه انقدر خوب به اصل اشاره میکنین که آدم رگ به رگ میشه…

    منم با اصل به شما میگم:

    بی نهایت سپاس گزارم ازتون استاد جانم، برای واو به واوِ آگاهی هایی که توی همه ی فایلهاتون انتشار میدین.

    برای من هیچ فرقی نداره بین فایلهای هدیه و محصولات، همه شون عالی هستن.

    خیلی خوشحالم و سپاس گزار خدا که اینجام.

    تو این فرکانس و مدارم.

    که میتونم استفاده کنم به راحتی و شیرینی از آگاهی های شما.

    استاد جانم بی نهایت خیر، برکت، ثروت، سلامتی، ارامش، روابط عالی، امنیت و بهترین ها تو هر ثانیه ی زندگیتون جاری باشه.

    ناراحت شدن از انتقادات، یا کلا هر چی بشنوم و ببینم و خوشایندم نباشه از الگوهای تکرار شونده ی منه.

    هنوز این فایل رو کامل گوش نکردم که اومدم بنویسم و سپاس گزاری کنم.

    سپاسِ بیکران برای آگاهی های نابِ این فایل.

    مطمئنم آگاهی های این فایل شگفت انگیزه و مثل همیشه باید بارها و بارها و بارها گوش بدم تا درکم بهتر و بهتر شه تا عملم هم بهتر شه.

    در زمینه ی انتقاد از خود، میدونم چون کمال گرایی منفی دارم، به خودم خیلی سخت میگیرم…

    البته این ماه های اخیر اوضاع خیلی عوض شده برام، چون روی صلح درون دارم کار میکنم و نتایجش تفاوت سمانه فعلی با قبلی رو آشکار کرده برام.

    با خودم مهربونتر شدم

    البته که لایه های زیرینِ من هنوز سرزنش میکنن، شاید ناخوداگاه باشه و حتی متوجه نشم دارم از کجا ضربه میخورم، اما اینو از نتایج و احساسم میفهمم که این نشتی ها حتما دارن از یه جایی آب میخورن و به احتمال قوی پای حسِ عدم لیاقت یا سرزنش خود وسطه…

    خیلی عالی بود امروز که صبح هدایت شدم به فایلِ گفت آسان گیر کارها take it easy

    برای من عینِ آب روی آتیش هست.

    چقدر ذوق کردم که دارین روی محصولِ احساس لیاقت و حس ارزشمندی کار میکنین استاد.

    خیلی خوشحالم و مشتاقِ این دوره..

    نشنیده مطمئنم کولاکه این دوره ی جدید.

    خدایا خیلی دوستت دارم، عاشقتم، سپاس گزارتم برای همه چیز و همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام اقا سجاد.

    چقدر خوب نوشتین.

    ممنونم برای کامنت خوبتون.

    مخصوصا از گفتگوی آخر پیام با خودتون، خیلی لذت بردم.

    مطمینم مهربون بودن، قشنگ صحبت کردن با خود هم روند تکاملی داره.

    یعنی با همین نوشتن ها و تمرین ها شروع میشه و هر لحظه بهتر و بهتر میشیم.

    امروز در موقعیتی بودم که به دلیل پیش زمینه ی ذهنی از فردی که قبلا انتقاد میکرد، یا صحبت‌هایی که می‌کرد یه جور حس ناخوشایند داشتم و اصلا نمیخواستم با این ترسم روبه رو شم…

    به خدا گفتم من نمیدونم، تو میدونی.

    تو هدایتم کن…

    ورق برگشت.

    اون فرد رو دیدم.

    متوجه شدم اگه چیزی میگه از روی نیت بد نیست…

    صحبت‌های استاد در این فایل، رو به قدرِ درکم پیاده سازی کردم.

    حالم خوب بود و لذت بردم از معاشرت.

    در صلح بودم با خودم.

    خدا رو خیلی شکر میکنم برای این فایل خوب، فایل انتقاد، که عمیقا بهش نیاز داشتم.

    چقدر راهکارهای فایل عالیه.

    بررسی اینکه فرد منتقد با چه هدفی انتقاد میکنه؟

    مغرضانه است یا مفید؟

    اعراض کنم یا بپذیرم یا تشکر کنم برای توجه فرد به خودم…

    اگه مفیده، رفتارمو بهبود بدم و …

    انتقاد از رفتارم و عملکردم رو از شخصیتم جدا کنم.

    احساس ارزشمندیمو جدا کنم از اشتباهاتم.

    با خودم مهربونتر شم.

    نفس عمیق بکشم تا کنترل ذهن کنم تا واکنش احساسی و هیجانی بروز ندم.

    چقدر مثالهاتون خوبه استاد جان، ممنون و سپاس گزارتونم تا همیشه.

    چقدر آگاهی های این فایل دلچسبه، چقدر راهکارها عالی هستن، عین نقشه ی راه هستن، مرسی که سخاوتمندانه در اختیارمون قرار میدین این آگاهی های ناب رو.

    بی نهایت نعمت هر ثانیه وارد زندگیتون بشه استاد جانم.

    خدایا عاشقتم، شگفت انگیزی، سپاس گزارتم تا همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    به نام خدای مهربان و هدایتگرم.

    سلام سید علی عزیز.

    عجب چیزی نوشتین:

    چون کوه عادت دوپامین لحظه ای داره!

    انگار سیلی خوردم…

    یه مسئله ای این روزها منو درگیر کرده که دنبال راه حلم…

    جوابم تو کامنت شما پیدا شد…

    خیلی دردم اومد ولی حقیقت داره…

    من دچارِ بها ندادن برای رسیدن به خواسته ام شدم…

    مدتهاست که میخوام بنویسم ازش ولی نتونستم، روم نشد، خجالت کشیدم، مخصوصا از استاد…

    مسئله ام در موردِ عدمِ رعایت دوره سلامتیه و افزایشِ وزنم و بازگشت یه سری علائم از سلامتیم که دوباره برگشتن به حالتِ قبل از دوره قانونِ سلامتی…

    دیوانه وار غذا میخورم، اونم غیر مجاز…

    تا وقتی متعهد هستم عالی عمل میکنم.

    اما لحظاتی هست که کنترل ذهن ندارم و هوسِ خوردن خوراکی غلبه میکنه بر من…

    دوپامین لحظه ای که نوشتین انگار سیلی خوردم…

    نوشتین پرداختِ بها، انگار سیلی خوردم…

    خیلی سعی میکنم با سرزنش با خودم روبه رو نشم…

    میدونم سرزنش چیزی رو حل نمیکنه، بدتر میکنه…

    فکر میکنم یه چیزی از درونم تولید استرس کرده که رو آوردم به خوردن زیاد بدون گرسنگی…

    باورهای مخرب دارم.

    از کمبودها ترسیدم…

    دارم رو فراوانی کار میکنم…

    توقعم از خودم زیاده، اگه اشتباه کنم سرزنش میکنم خودمو، در ظاهر میگم اشکالی نداره سمانه ولی از درون میفهمم سرزنش میکنم، حس لیاقتم رو پایین میارم و …

    مسئولیت همه شون با منه.

    دنبال راه حل بودن، وظیفه ی منه.

    تمامِ تلاشمو میکنم برگردم تو مسیر…

    ولی انگار داره میشه الگوی غلط و تکرارش داره بیشتر میشه…

    سمانه، اگه اون فرمِ زیبای کمرت رو میخوای، شکم و پهلوهای بدون چربی رو میخوای، باید بهاشو بدی…

    برام سخته بنویسم، ولی مینویسم…

    با همه ی نوسان های روحی، جسمی میام تو مسیر…

    مثلا چند بار فستینگ رفتم…

    اما خودمم میدونم اصل باید درست شه…

    چیزی در فکر من داره مخرب عمل میکنه….

    من اراده ی خیلی خوبی دارم، تو این 5 ماه در دوره سلامتی به شگفت انگیزترین وزن ممکن خودم رسیدم ولی متاسفانه الان طی مدت کوتاهی مقداری بازگشت وزن داشتم…

    دقیق نمیدونم گیرِ کارم کجاست…

    یعنی انگار هم میدونم هم نمیدونم و این کلافه ام میکنه…

    وقتی عالی رعایت میکنم، عالی نتیجه میگیرم…

    الان حساسیت ام برگشته (عطسه، آبریزش بینی، اشکِ چشم، خارش)

    اینا هم برام تولیدِ ناراحتی میکنه…

    اینجا روم نمیشد بنویسم، چون فکر میکردم اشتباه کردم، و طاقت اشتباه نکردن رو ندارم.

    این الگوی تکرار شونده ی منه که ناراحتم میکنه.

    ترس از قضاوت هم دارم…

    برای همین تا الان ننوشتم.

    اما الان مینویسم…

    میخوام قربانی کنم این حسِ بی پایه و اساس رو که سمانه خطا و اشتباه نمیکنه…

    بقیه بفهمم چی میشه؟

    چی میگن؟

    میگن اراده اش سسته؟

    از پسِش بر نمیاد؟

    حیفه، دوباره چاق شی…

    استاد کاملا درست میگن، تمام چیزهایی که فکر میکنم و دیگران میگن، قبلش خودم به خودم گفتم و میگم بارها…

    عینِ یه نوارِ تکرار شونده ی مزاحم…

    دقیقا وقتی تو این فایل استاد از انتقاد گفتن، که یعنی خودمون انتقاد میکنیم زیاد که باعث میشه دیگران هم از ما انتقاد کنن، دقیقا منه، من اینکارو میکنم هم در حق خودم و هم دیگران…

    این باگِ منه.

    اول میخوام و باید با خود حقیقیم روبه رو شم با همه ی باگ ها، ضعف هام…

    منم آدمم، اشتباه هم دارم…

    هیچکس جای دیگری نیست، درک درستی از شرایط یا افکار هم نداریم، پس نمیتونیم قضاوت کنیم همو…

    با همه ی این باورهای آسیب زننده و ترمزهام، باز دستم رو پیش خدا دراز میکنم تا دستمو بگیره، کمکم کنه، هدایتم کنه…

    بهم گفت صد بار اگر توبه شکستی باز آ.

    گفت درست میشه، تو سرزنش نکن خودتو، تو ادامه بده، درست میشه…

    تو تسلیم باش،گوش کن به هدایت، توجهت رو بردار از خوردن غذا، توجهت رو بردار از افزایش وزنت، توجهتو بردار از سرزنش کردن خودت و ….

    درست میشه.

    خدارو شکر که خدا تو زندگیم هست…

    اینجا انقدر احساس امنیت میکنم که بنویسم…

    اینکه کسی چیزی بهم بگه درباره غذا خوردنم، روی مخم راه میره…

    الان یاد گرفتم ببینم کی داره میگه؟ هدفش چیه؟ داره سرزنشم میکنه یا نیتش خیر هست؟

    بشنوم، تشکر کنم از توجهش…

    اما در نهایت خودم باید با خودم حل کنم مسئله رو.

    میفهمم دارم سخت میگیرم، و همین سخت گیری نسبت به خودم باعث بدتر شدن اوضاع شده…

    یه مدت انرژی ام در این رابطه بالاست خوب رعایت میکنم، بعد کنترل ذهنم از بین میره از مسیر خارج میشم…

    یه جاهایی مرز بین سرزنش نکردن خودم، کنترل ذهن رو درست درک نمیکنم، رها میکنم بعد حس میکنم نکنه دچار کج فهمی شده باشم و اتفاقا در خلافِ مسیر اصل حرکت میکنم؟

    آخیش، خوشحالم که نوشتم.

    من که فقط رشد و بهبود نیستم تو زندگیم.

    نوسان هم دارم…

    دیگه نمیتونم اون نقابِ سمانه ی گوگولی و بدونِ خطا رو بزنم.

    خسته شدم از دستش، میخوام نقابم تو این زمینه بیفته، من به واسطه ی عدم پرداخت بها و عدم کنترل ذهنم تو این شرایط هستم، میپذیرم، هیچ عاملی خارج از من نیست…

    نمیشه که یه کاری بکنم و مسئولیتش نپذیرم، بهاشو ندم…

    برای رسیدن به هر خواسته ای باید بهاشو داد…

    سمانه خانم فقط شعار دادن نیست که.

    در عمل چطوری مسئولیتش رو پذیرفتی؟.

    اگه اشتباه کنی، ولی بازم عاشق خودت بمونی یعنی عمل کردی به آگاهی ها.

    تو حرف که نیست فقط بگی سمانه دوستت دارم، تحسینت میکنم، باید تو عمل هم نشونِ سمانه بدی که دوستش داری با تمامِ نوسان هاش، مهارت ها و اشتباهاتش، تمامِ تلاش ها و ضعف هاش…

    الان ندا اومد:تمرکز کن روی خوبی ها و زیبایی های سمانه.این یه تکلیف کاملا جدی و اورژانسی هست برای من.

    چی میشه اگه نقابت رو بندازی؟

    می‌ترسی دوست داشتنی نباشی تو چشم و نظر بقیه؟

    می‌ترسی به جایگاهت خدشه وارد بشه در نظر مردم؟

    یه جایی کم کم از مسیر خارج شدم که خودمم نفهمیدم از کجا خوردم…

    آخه هر روز دارم کار میکنم روی خودم، تمرینامو انجام میدم با عشق، یه چیزی تو تمرینهام کمرنگ شده که باعث شده باورهای مخرب فرصت بالا اومدن پیدا کنن…

    الان تنها مسئله ام با خودم همینه تو سایر زمینه ها حس و حالم به شدت عالیه، عشقم به خدا، ارتباطاتم، تو حیطه های دیگه داره عالی تمرین میکنم از خودم راضیم.

    سمانه این همه تلاش رو نمیبینی فقط افزایش وزن رو میبینی؟

    فکر نمیکنی بی انصافی میکنی در برابر سمانه؟

    فکر نمیکنی توجهت رو باید برداری از وزن و بذاری روی محاسن و زیبایی ها و نکات مثبتت؟

    مگه کم داری؟

    نه والا…

    نمیبینی تو حیطه فراوانی و خلق ثروت و ارزش داری قدم برمیداری، تلاش میکنی چشم میگی به هدایت‌های خدا و مسیرت روشن شده؟

    نمیبینی سمانه چقدر مهربونه، همراهه؟

    آخ آخ امان از افکار مسموم که یهو عینِ کِرم سر و کله شون پیدا میشه و روانِ آدمو آسیب میزنن…

    این تضاد در تغذیه و سلامتیم، البته حُسن داره.

    فهمیدم که این شرایط رو نمیخوام.

    من سلامتیمو میخوام همیشه.

    اندام متناسبمو میخوام همیشه.

    باید بهاشو بدم…

    بهاشو میدی سمانه؟

    گاهی صدای والدِ سرزنشگر درونم انقدر بلند میشه که صدای کودکِ درونم رو نمیشنوم.

    نمی‌فهمم از چی ناراحته، چی اذیتش میکنه، چی باعث بروزِ هیجانش میشه؟ که منجر به فعال شدن سازوکارهای دفاعیش میشه، که یکیش غذا خوردن بدون گرسنگی، یا از روی عادته، یا غذا خوردنهای عصبی…

    این حرفها چیزی از مسئولیت من، در برابر خودم کم نمیکنه…

    میرم که بنویسم از نکات مثبت و زیبایی های سمانه برای سمانه.

    الان فهمیدم: چیزی که کمرنگ شده و بهم داره آسیب میزنه فراموش کردنِ دوست داشتن خودمه، بی قید و شرط، بی دلیل…

    تحسین کردن حقیقی خودمه..‌.

    تحسین کردن دیگران رو خوب دارم تمرین میکنم، باید موازیش خودمو هم خوب و عالی و تپل تحسین کنم برای دونه به دونه ی تلاش هام….

    سید علیِ عزیزِ خوشدل

    مرسی که نوشتی و باعث شدی منم بنویسم و با خودم حرف بزنم

    همیشه تحسینت کردم وقتی کامنتهاتو خوندم.

    برای خودت و عادله جان و عزیزانت بهترینها رو میخوام از خدا.

    مرسی که دستِ خدا شدی تا شجاعت پیدا کنم و بنویسم از چیزی که نوشتنش برام سخت بود…

    خداوندا، من به هر خیری از سمتِ تو محتاجم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام فاطمه جانم.

    اول از همه ماچ به روی همچون ماهت.

    یعنی عاشقتم که این کامنت رو نوشتی…

    منم همین حس رو دارم…

    فکر میکنم هر کسی تو زمینه یا مسئله خودش داخل این بازی های ذهنی میشه…

    حالا هر فرد متناسب با فکر و زندگیِ خودش با چالش ها سر و کله میزنه، کشتی میگیره…

    داره سخت میره جلو، یعنی غلطه…

    احتمالا عدم رعایت روند تکاملی…

    احتمالا شتاب هست…

    حالا درستش چیه؟

    چطوری پیداش کنم؟

    چطوری ریشه رو پیدا کنم که از ریشه درمان کنم خودمو؟؟؟

    فقط از خدا کمک میخوام…

    بعد منو میاره درست بالای سرِ کامنتِ تو تا یه سری چیزها رو بهم بگه…

    پس عملاً با کامنت تو، با مخاطبین مورد نظر داره صحبت میکنه خدا …

    تو کلیت ماجرا اشتراک داریم، در جزئیات متفاوتیم …

    این روزا چی رو باید در مورد خودم بفهمم که انقدر تو در و دیوار دارم میخورم؟؟؟

    تو پرانتز بگم: داخل این در و دیوار یه عالمه تجربه و درس جدید و باحال هم تجربه میکنم، اما چون take it easy رو سخت درک میکنم و چیکه چیکه، برای همین خیلی سخت میگیرم و سخت جلو میرم در بعضی امور.

    فایل take it easy استاد رو دیروز یا امروز گوش کردم، کلی آگاهی جدید برام باز شد، چیزهایی که انگار نشنیده بودم در حالیکه بارها این فایلو شنیده بودم، بعد چی شد؟

    امشب دیدم روی تیشرت خواهر شوهرم نوشته شده take it easy

    دیگه چطوری خدا بهم پیامشو منتقل کنه؟

    آسان بگیر سمانه، تا آسان بشه برای تو…

    خدایا راه رو نشونم بده

    راهنماییم کن

    هدایتم کن

    کمکم کن برام آسون شه

    قوتِ من باش

    توانِ من باش

    من سخت محتاجم به هر خیری که از جانب تو به من میرسه…

    عالی نوشتی:

    دوباره به خدا توکل کن و قدم بردار ،به خدا بهت میگه جواب درستو !کم دیدی تو زندگیت؟

    احتمال داره افتاده باشم تو شعار و از عمل دور شده باشم؟

    دچار عدم تطابق افکار و اعمالم شدم…

    خدایا خوشحالم که تو زندگیم تو رو دارم، همیشه آرامش بخشم بودی و هستی و خواهی بود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام صدی جان.

    احتمالا اسم قشنگت صدیقه است؟

    اسم یکی از بهترین دوست های زندگیم صدیقه است و حس خوبی دارم به این اسم.

    ممنونم ازت که این کامنت رو نوشتی.

    چقدر توصیفت دقیق هست، انگار دقیقا زدی به هدف:

    دوست دارم تصویر ذهنی من پیش دیگران عالی باشه.

    در مورد منم صدق میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام سجاد جان، برادر و دوستِ خوب و مهربونم.

    در درست ترین زمانِ ممکن، وقتی در تلاش برای کنترل ذهن به سر می‌بردم برای مسئله ای (در حیطه ی روابط) دایره ی جذاب آبی جلوی چشم هام خودنمایی کرد و پیام قشنگت به دستم رسید.

    میدونی اولین چیزی که سریع از قلبم با صدای بلند فریاد زده شد چی بود؟

    خدا داره عشق و توجهش به من رو، از زبون سجاد جان، بهت منتقل میکنه.

    بلافاصله گفتم خدایا شکرت.

    خدایا عاشقتم.

    قبلش دقیقا به دلیل فایلهای جذاب استاد، برای کنترل ذهنم و تغییر فرکانسم از تنش به آرامش سریع دفترمو باز کردم شروع کردم به نوشتن سپاس گزاری، تحسین آدم ها و …

    و ایمان داشتم به حرف استاد که فرکانس سپاس گزاری به شدت بالاست و قوی و سریع عمل میکنه…

    همینطورم شد…

    اول پیام شما رسید دستم…

    بعد ماجرا به گونه ای دیگه جلو رفت…

    نه تنها کدورت تازه ای به وجود نیومد، بلکه کل ماجرا انگار 180 درجه برعکس شد…

    چرا؟

    شاید چون تو نوشته هام دقیقا تحسین کردم اون بنده خدایی رو که شاید تولید حساسیت کرده بود برام…

    البته که بعدش متوجه شدم همش سوتفاهم بود.

    میخوام ازت خیلی تشکر کنم که دست خدا شدی و عشق خدا رو بهم هدیه دادی با پیام قشنگت.

    با جملاتِ زیبات.

    با تحسینت.

    با توجهت به من، چهره ام، لبخندم و کامنتم.

    سپاس گزارم و تحسینت میکنم که انقدر زیبا و خالصانه کامنت نوشتی.

    بی نهایت ممنونم ازت و برات یه دنیا عشق، صفا، صمیمیت، دوستی، مهر، محبت، حس خوب میفرستم.

    و از خدا میخوام برات که دقیقا اونجایی که نیاز به عشق و آرامش داری، برات بهترینش رو بفرسته از طریقِ دست های مهربونش.

    در آغوش گرم و پر از امنیتِ خدا باشی همیشه آقا سجادِ مهربون و باصفا.

    یادِ یه چیزی افتادم که خالی از لطف نیست برات بنویسم:

    من تو اوریگامی، یه شاگرد داشتم به اسمِ سجاد، حدودا 8 الی 9 ساله.

    به شدت بااستعداد، باصفا، مشتی و مهربون.

    وقتی دیدم شما پیام فرستادی با این متنِ زیبا و حال خوب کن، یاد شاگردم هم افتادم و شادیم مضاعف شد.

    بهترین ها برای تو و قلبِ پاک و مهربونت.

    یه لطفِ دیگه هم بهم کردی با پیامت:

    یادم انداختی خودمم به خودم بگم:

    سمانه جان عاشقتم.

    دوستت دارم.

    قربون صورتِ همچون ماهت برم.

    قربونِ لبخندِ قشنگت برم.

    قربونت برم که انقدر مهربونی.

    قربونت برم که داری تلاش میکنی، اقدام میکنی برای رشد و بهبودت و هر روز قدم بر میداری، هر ثانیه قدم بر میداری.

    این دایره ی کوچولوی آبیِ جذاب، چه معجزه هایی رو هر لحظه داخل خودش منتقل میکنه به آدم ها، خدایا شکرت برای کامنت های سایت

    خدایا میدونم و ایمان دارم که خیلی زمان بندی و چیدمانت عالیه، برای همین به تو توکل میکنم تو همه چیز، چه تو مواردی که ساده تر باور میکنم چه مواردی که سخت تر باور میکنم و باید بیشتر تمرین کنم رو باورهام. مرسی که تو زندگیمی خدای هدایتگرم و سمانه عاشقته.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام نسرین جان.

    خیلی ممنونم برای تحسینت.

    محبتت به دستم رسید و خوشحالم کرد.

    شادی و سلامتی و ثروت ورود کنه به ثانیه ثانیه ی زندگیت.

    امروز حالم با خودم خیلی بهتر بود.

    سپاس گزار خدا هستم که هم جواب رو میده، هم راهِ رسیدن به جواب رو.

    خوشحالم که اینجا مینویسم از احساسم و باعثِ بهبودم میشه.

    استاد جانم ممنونم که این سایت رو راه اندازی کردین تا برای تک تک ما عین یه دانشگاه باشه و ما هم دانشجوهاش باشیم.

    دنبالِ بهبود باشیم، دنبالِ راه حل ها باشیم.

    نسرین جان ممنونم که کامنتت رو هدیه دادی به من.

    برقرار باشی همیشه.

    خدایا همیشه با هدایت هات خوشحالم کردی، میدونم همیشه هدایتم میکنی و خوشحال ترینم. سپاس گزارتم بی نهایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام آقا آرمین.

    خیلی هدایتی مسیرم افتاد به خوندنِ کامنتِ شما…

    دنبالِ یه کامنت بودم، که کامنت شما چشمک زد گفت منو بخون سمانه، برای تو مطالبی دارم که به دردت میخوره.

    بدون درنگ شروع کردم به خوندن.

    رسیدم به این عبارت:

    من نباید موضوع هدفم رو قبل از اجرا به اشتراک میگذاشتم.

    عجب چیزی نوشتین…

    حس کردم مچِ خودمو گرفتم وقتی خوندم.

    تو گوشم زنگ زد…

    من گاهی جلو جلو از کار یا تمرینی که میخوام انجام بدم میگم و این گاهی منجر به درست انجام نشدنش شده…

    البته که اینم از الگویِ رفتاریِ پر تکرارِ شتاب داشتنم در انجام کارها میشه.

    دوری از شتاب و داشتنِ صبر برای من از نونِ شب واجب تره.

    مرسی که نوشتین و باعث شدین گفتگو و تحلیل کنم با خودم.

    مرسی که این درس که استاد بارها اشاره کردن بهش، رو یادآوری کردین برای من با نوشتنش تو کامنتتون.

    در مسیر دستیابی به رویاهاتون براتون آرزوی بهترین هارو دارم. رسیدن به هر چیزی که خواسته ی قلبیِ خودتونه و درخواستش فرستادید برای خدا جان.

    تحسینتون میکنم برای:

    پیدا کردن کار مورد علاقه تون

    کنترل ذهن

    شجاعتتون

    صلح درون

    توجه به زیبایی ها

    اینکه تحسین کردن معاون و اداره رو

    این جمله خیلی قشنگه:

    باید توکلت خدا باشه…این یک راه نیست تنها راهشه

    اگه مسیرت درست باشه…آرامش بدرقه راهشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام آقا آرمینِ پرتلاش و توحیدی.

    داشتم کامنت اول رو مینوشتم، مشغول انجام کاری شدم و ناتمام ثبت شد.

    حتما که درستش همونطوری بوده اون موقع.

    خیلی خیلی تحسینتون میکنم:

    برای ایمان با عمل.

    برای بی توجهی به نجواهای محدود کننده و ترمزها.

    برای ادامه دادن مسیرِ کارِ مورد علاقه تون.

    برای توجه و اهمیت و ارزشی که برای خودتون قائلین و این ارزشمندی و لیاقت رو خودتون خلق کردین برای خودتون.

    خیلی ممنونم آقا آرمین، برای نوشتن کامنت به این خوبی، فرکانسِ بالا و امیدبخش و راهنما.

    قسمتی که خودتون در جوابِ نجواها و ترمزها جواب دادین و مثال اوردین از موفقیت‌های گذشته تون به خودتون، شگفت انگیز بود، در موردِ تحصیل، شغل، ازدواج و …

    خدا رو شکر که هدایت شدم به خوندن کامنت پر محتوا و عالی تون.

    هر لحظه، به بهترین ها هدایت شین و بی نهایت لذت ببرین از زندگی تون در کنار عزیزانتون.

    خدایا شکرت که اینجا منبعی از آگاهی های ناب در دسترسمه به راحتی و آسانی و شیرینی، خدایا شکرت بی نهایت، خدایا عاشقتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام نجمه ی نازنینم.

    سلام از بهشتِ من، خونه مون، به تو، هر کجای این جهان که هستی که یه گوشه ی دیگه از بهشتِ زمینیِ خدا هست.

    به شدت تحسینت میکنم که نوشتی.

    خیلی شجاعت میخواد بیرون ریختنِ ضعف های درون پیشِ بقیه…

    تو این سایت

    که استاد میخونه

    مریم جون میخونه

    بچه ها میخونن…

    با ستاره هایی که کنار اسممونه و آدما شاید فکر کنن صاحبِ ستاره ها چقدر خفن و فرکانس بالا هستن که تایید شده هستن و لابد خطا ندارن…

    کارِ بزرگی کردی…

    منم مثلِ تو خیلی ضربه ها خوردم از:

    کمال گرایی ام.

    از شتاب.

    از واکنشگرا بودنم.

    از هیجان کنترل نشده ام.

    از زبونم، که گاها باعثِ شرمندگی ام شده.

    از جواب های رُکم که دل شکونده گاهی، در صورتیکه خودمم متوجه نبودم دارم چاقو میزنم به قلب آدما، با این توجیه که حمله کن تا کسی بهت حمله نکن، پاره کن تا کسی بهت نزدیک نشه، اذیتت نکنه، بهت آسیب نزنه…

    اما چند سالی هست که کم کم دیگه فاصله گرفتم از حمله کردن با زبونم …

    از طریق شنیدن منظم اگاهی ها و اموزشهای استاد در فایلهای ارزشمند هدیه، کم کم شیر فهم شدم که سمانه تو انسانی

    با مجموعه صفات انسانی

    حتما که صفات خوب و بد رو قاطی داری…

    انقدر سخت نگیر

    سختش نکن

    تا دیدی داره سخت میشه تو ذهنت و باز شلوغ کاری میکنه کمال گرایی (به قول دوستم آقا کمال)، نجواهای ذهنی، منم منم ها و غرور کاذبت، فیتیله شو بکش پایین…

    با چی؟

    با کنترل ذهن

    چطوری؟

    میگم هر چی پیش میاد خیره، به نفعِ منه.

    الخیر فی ماوقع

    میدوم میرم سراغِ دفترم، سپاس گزاری مینویسم…

    تحسین مینویسم.

    توجه میکنم به زیبایی ها و نعمتهای بی شمارم.

    میام این سایت توحیدی و ارزشمند.

    همین الان، دقیقا همین الان نجواها دارن تولید مزاحمت میکنن سَرِ یه مسئله ای…

    دارم به کمک خدا، عبور میکنم ازشون…

    اگه هدایت خدا نباشه من هیچی نیستم، هیچی ندارم، خالیِ خالی هستم، پُر میشم از اشتباه…

    اما چیزی که سِپَرِ دفاعی منه در برابر کمال گرایی، هیجانی بودن، واکنش گرا بودن:

    به یاد آوردن خداست، قدرتشه، امید و اعتماد بهشه، که فقط اون میتونه نجاتم بده از زندانِ درونم، اون هدایتم میکنه…

    بارها و بارها برام قایق نجات فرستاده تو اقیانوسِ طوفانیِ درونم…

    و چه آرامشی بهم هدیه داده با هدایت هاش…

    رمزش چیه؟

    میگم خسته شدم…

    من قفلم، من تعطیل…

    من نمیدونم، شما میدونی.

    خودت هدایتم کن …

    من تسلیمم…

    الان درک کردم وقتی هیجان زده میشم (چه مثبت چه منفی) یعنی وقتی خبر خوب یا بد میشنوم، خیلی خوشحالم، خیلی استرس دارم و … منظورم اینه در معرضِ هیجان شدیدی قرار میگیرم که بروز احساسی داره درونم، رو میارم به یه الگوی تکرار شونده، یه مکانیزمِ دفاعی …

    رو میارم به خوردن

    هر چی دم دستم باشه

    بی فیلتر و کنترل…

    خوشحالم که تا اینجاش رو الان بهم گفت خدا…

    ادامه شو هم بهم میگه خودش…

    خودش در کسری از ثانیه الهام های مورد نیازم رو بهم میگه…

    دقیقا موقع شروع نوشتن کامنت برای شما تو یه لحظه ی هیجانی بودم که نزدیک بود دُم به تله بدم…

    خودش هدایتم کرد، آورد سراغِ کامنت شما که بخونم و ببینم فقط من این مسائل رو ندارم، خیلی ها مثل من هستن، ایرادی نداره سمانه…

    بذار یه نقل قول کنم از فحوای صحبت های استاد برات، که امروز شنیدم:

    مخاطب این قسمت خودم و خودت و هر کسی هست که تو این مدار هست و میخواد بهبود بده خودشو…

    من انسانم، با ویژگی ها و صفات انسانی، خودمو میپذیرم، خودمو سرکوب نمیکنم، ولی خودمو کنترل می کنم.

    دسته بندی عزت نفس رو داشتم گوش میدادم، 10 تاست، یکی از همین گروه بود.

    چقدر فایلهای استاد خفنه، دست میذاره درست روی شناختِ بهتر آدم توسطِ خودش…

    استاد جان خیر ببینی در دنیا و آخرت.

    نجمه جانم، از لابه لای خط های کامنتت قشنگ بوی کمال گرایی رو حس کردم که هزار بار اومده که نذاره بنویسی، که سرپوش بذاری، که نقاب بزنی همچنان و نذاره با خودت روبه رو شی، نذاره اینجا بنویسی تا خلعِ سلاح شه…

    اما تو با شجاعت اولین قدم رو برداشتی

    خلعِ سلاحش کردی…

    به قول یکی از بچه ها که برای خود من نوشت، آفرین دختر شجاع.

    اولین قدم که رویارویی بود رو برداشتی…

    در ادامه خدا میگه چیکار کنی، چیکار کنیم همه مون.

    مهمه اولش که قدم اول رو ما برداریم.

    بزنیم تو دهن کمال گرایی و بدون توجه بهش بگیم وضعیت کنونی مون رو…

    اینجا دیگه قرار نیست نقاب بزنم و یه سمانه ی گوگولی مگولی بدون خطا، موفق، همه چی تموم رو در معرضِ نمایش بذارم…

    اینجا خودمم

    محاسن و معایبم با هم بالا میان.

    قرار نیست زیر فرش قایمشون کنم، چون خجالت میکشم از بقیه که چطوری فکر میکنن در موردم..‌.

    شاید آدما کمتر از یه ثانیه به ما فکر کنن و عبور کنن ازمون…

    حالا خودمون چیکار میکنیم؟

    ساعت ها، روزها، سال ها، گاهی یه عمر میمونیم روی حرف مردم، روی اینکه چی فکر میکنن در مورد من، و عمرم رو الکی تموم میکنم…

    نکن دختر خوب

    نکن با خودت اینکارو سمانه…

    برو دنبال پیدا کردن سبک شخصی خودت…

    نجمه جان با همه ی این گفتگوهای درونی که کردم و اینجا نوشتمشون

    از خودم راضی هستم

    چون دارم کار میکنم

    نوسان دارم

    اما خدا هدایتم میکنه دوباره و چند باره تو مسیر…

    نجمه جان بهت افتخار میکنم.

    بهت می بالم.

    ماچ به رویِ همچون ماه و شجاعت.

    باریکلا دختر.

    باریکلا که نترسیدی از کمال گرایی ت.

    باریکلا صاف و محکم ایستادی جلوش، سرتو بالا گرفتی و چشم تو چشم شدی باهاش…

    حالا اونه که بهت احترام میذاره…

    یه چیزی رو از بچه های خفن سایت که مدارشون بالاتره یاد گرفتم با خوندن کامنت هاشون:

    اینکه هیچ تلاشی نکردن مخفی کنن ضعف هاشونو، ضعف هاشونم شجاعانه نوشتن، و به من، سمانه، نشون دادن که برای این مدارشون داره بالاتر میره که روراستن با خودشون، دقیقا عین استاد که خیلی شفافه با خودش، خودشو خوب میشناسه و بلده، چیزی رو پنهان نمیکنه، نقاب نمیزنه، همیشه رو بازی میکنه، خودشو نشون میده، صاف، بی کلک…

    همینه که حرف استاد، بچه های فرکانس بالا یا حتی خودِ ما گاهی، به دلِ بقیه میشینه و به قلبها نفوذ میکنه.

    چون اون لحظه نقابمون افتاده.

    روحمون سبک و صادق داره صحبت میکنه.

    حرفها از قلبمون میاد نه ذهنمون…

    دَمِ استاد و مریم جونم و همه ی بچه های خفن سایت گرم که بی نقاب مینویسن.

    از نوشتنِ قوت ها و ضعفشون هراسی ندارن.

    خجالت نمیکشن.

    صاف و روراست مینویسن

    فارغ از قضاوت دیگران…

    حالا دیدی چقدر کار بزرگی کردی که نوشتی…

    حس میکنی مدارت جابه جا شده…

    نوشِ جونت هر چقدر که بالا بری و رشد کنی و بهبود بدی خودتو نجمه جانم.

    حالم خیلی خوبه الان، چون از یه هیجان و بروزِ الگوی کاذب غذا خوردن عبور کردم الان، الهی شکر.

    بفرما چایِ داغ…

    بفرما به شنیدن آیه ی 35 سوره ی نور قشنگم که هدیه سعیده جانم هست به من.

    بفرما انجام دادن کار هنری مورد علاقه ام، اوریگامی.

    سمانه بهت افتخار میکنم برای کنترل ذهنت

    از دیروز یه طور دیگه بهت افتخار میکنم

    چون با خودت مهربونتر بودی

    به خودت محبت کردی

    قربون صدقه خودت رفتی، همونطور که قربون صدقه ی بقیه میری

    خودتو تحسین کردی و افتخار کردی به خودت، همونطور که دیگران رو تحسین میکنی و افتخار میکنی بهشون…

    ستاره های کنار اسم مون که گاهی بالا میرن گاهی پایین میان گاهی روی 5 تا فیکس می مونن یعنی ما هستیم، یعنی داریم کار میکنیم روی خودمون، همین، و این کار کردن روی خود هست که ارزشمنده، تعداد ستاره ها نشونه ای هست که ببینم و یادم بیاد آیا دارم روی خودم کار میکنم یا فاصله گرفتم از مسیر رشد و بهبود.

    ستاره هام یه محک برای منه که بپرسم داری روی خودت کار میکنی یا نه، کُند شدی یا روندت خوبه؟

    الهی شکر که دارَمِت تو زندگیم خدای مهربون و هدایتگرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: